استاد ابلیس!/چه کسی ابلیس را فریب داد؟

(بسم الله الرحمن الرحیم)

خداوند به عقل ۷۵ سپاه داد. بعد هم جهل، دشمنی ورزید و از خداوند خواست که او هم سپاه داشته باشد و خداوند پذیرفت. حالا از بین این سپاهیان، خیر، وزیر سپاهیان عقل و شر، وزیر سپاهیان جهل است تا آنجایی که جهل، ابلیس را فریب داد.

 

آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین جلسه اخلاق خود به موضوع «چه کنیم تا حق را بشناسیم؟» پرداخت که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*راه تشخیص حق از باطل

اولیاء خدا می‌فرمایند: حسب آیات و روایات شریفه، هر کسی متّقی و متخلّق به اخلاق الهی شد، طبعاً حقّ را از باطل تشخیص می‌دهد. یعنی حقّ‌شناس می‌شود و چون در تقوا و اخلاق رشد کرده، وجودش، حقّ‌بین می‌شود. عبد حقیقی دارای عقل است و یکی از سپاه عقل، همین حقّ‌بینی است.

در جلسه گذشته بیان کردیم، وجود مقدّس حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع)، در مورد خلقت عقل و جهل توضیحاتی دادند و بیان فرمودند که عقل و جهل، هر کدام چه چیزی به پروردگار عالم گفتند و ذوالجلال و الاکرام به عقل از طریق سپاهش، کرم کرد و از آن طرف جهل را به سپاهش امتحان کرد. وقتی سپاه عقل و سپاه جهل را شمردند، فرمودند: یکی از سپاه عقل، حقّ‌بینی است.

خیلی جالب است که حضرت بیان می‌فرمایند: «وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ». بیان کردیم که تصدیق به معنی صدق که در مقابل آن، کذب است، نیست. چون جحد، به معنی انکار نمودن است. لذا تصدیق در اینجا به معنی پذیرفتن و تصدیق حقّ است.

*اراده ذاتیّه خدا و غوغای خلقت!

لذا حضرت می‌فرمایند: کسی می‌تواند متخلّق به اخلاق الهی شود که همه آنچه خدا به عقل کرامت کرد «مَا أَکْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ»، یک‌ یک در وجود او قرار بگیرد.

اوّلاً انسان، حقّ‌بین نمی‌شود إلّا به مقام اخلاق. ثانیاً قبل از اینکه انسان تزکیه شود، پروردگار عالم بالصّراحه در قرآن کریم و مجید الهی‌اش، او را دعوت به آیات کرده است. خود ما یکی از آیات الهی هستیم. همه هستی، آیه الهی و هر جزء آن، مِنَ الآیات است (اگر کلیّت را که از خلقت است، تبیین کنیم، آیه می‌شود و جزئیّات آن، آیات می‌شود. آیات جمع است و صورت ظاهر باید کلّ باشد، امّا گاهی جمع در یک مطلب است. مثل من و شما که انسان هستیم، به صورت ظاهر، یک هستیم، امّا از یک بعد دیگر، کلّ هستیم؛ چون در وجودمان، اسپرم‌های متعدّد است. لذا این بحث که گاهی صورت واحد می‌تواند عنوان کلّ قرار بگیرد، بحث مفصّلی دارد که به همین اندازه که تلنگری به ما بزند، برای ما کفایت می‌کند. فتأمّل فیه جیّداً).

لذا کلّ هستی، همه آیات الهی هستند. عالم را نگاه کنید. مثلاً این کره زمین ما در کهکشان است که کهکشان اوّل، حسب علم نجوم - که من به صورت ساده بیان می‌کنم و شما می‌توانید در علم نجوم تحقیق کنید - خورشیدهای متعدّد دارد. خورشید ما، محور برای کراتی است که دور او هستند و در مقابل خورشیدهای دیگر، به قدر عدس هم نیست، یعنی بسیار کوچک‌تر و در حد سر سوزن است. این‌ها را علم نجوم بیان می‌کند و عرض بنده نیست. ما هنوز عالم را نفهمیدیم. کهکشان ما با خورشیدهای متعدّد در مقابل کهکشان دوم، مثل یک نخود در مقابل آن کهکشان است. کهکشان ما در مقابل کهکشان سوم ...، غوغاست! تفاوت هر کدام از اینکهکشان‌ها هم با هم، میلیاردها سال نوری است. کلّ کهکشان ما در مقابل هستی به قدر سر سوزن نیست. در اینکهکشان، خورشیدهای متعدّد است که دور هر کدام کراتی می‌چرخند.

ما کجا هستیم؟! مثل ما، مثل همان اسپرمی می‌شود که باید با چشم مسلّح ببینیم و به چشم غیرمسلّح دیده نمی‌شود (البته این هم نیست، امّا مجبوریم برای بیان مطلب، این‌گونه مثال بزنیم). در یک قطره به تعبیر قرآن کریم و مجید الهی «منیّاً»، هزاران هزار اسپرم یعنی هزاران هزار انسان بالقوّه وجود دارد. «خلق الخلائق بقدرته». پروردگار عالم چنان خلقتش را به زیبایی، آن هم به اراده ذاتیّه خلق کرده که غوغاست.

بارها بیان کردم و بر روی این مطلب تأکید دارم تا گسترش پیدا کند، همه‌ فهم شود و همه این مطلب را بگویند و آن، این است که پروردگار عالم اصلاً نیاز به «کن فیکون» ندارد. اراده ذاتیّه احدیّت، خلقت‌آور است؛ چون اراده‌اش عین علم و عین حکمت است و این «کن فیکون» هم به این خاطر است که من و شما بفهمیم و إلّا نیاز نیست که پروردگار عالم بگوید: بشو و بعد بشود. بلکه تا اراده کند، عین علم محقّق می‌شود.

البته بنده در بحث اخلاق، نمی‌خواهم بحث علمی بیان کنم. گرچه همه این‌ها یکی است و اگر انسان به معرفت برسد، متخلّق به اخلاق الهی می‌شود و اگر به معرفت نرسد، مع‌الأسف تصوّر می‌کند در عالم، کسی است.

وقتی من و شما به کنار دریا می‌رویم، دریا را خیلی باعظمت می‌بینیم که از یک بعد هم همین‌طور است. یا وقتی به کوه می‌رویم و در بالای قلّه کوه قرار می‌گیریم، عالم را زیر پایمان می‌بینیم و می‌گوییم: چه خبر است؟! یا وقتی به کنار آبشارهای باعظمت می‌رویم، می‌بینیم که چه غوغایی است. امّا همه این کره زمین، کره ماه، خورشید اوّل، خورشید ثانی و ... که به نام اینکهکشان اوّلیّه است، به قدر سر سوزن در مقابل کلّ خلقت می‌باشد! (من سعی کردم این مطالب را با زبان ساده بیان کنم، شما می‌توانید بروید در علم جستجو کنید و مباحث علمی این مطالب را ببینید).

*علم، نور است یا حجاب؟!

لذا پروردگار عالم می‌فرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» یعنی اوّلین مطلب را تلاوت آیات بیان می‌فرماید. در این جلسه می‌خواهم نکته‌ای را بیان کنم که غوغا و محشر است! و آن اینکه عزیزان! بارها بیان کردیم که اگر کسی می‌خواهد علم بما هو علم را بداند، باید تزکیه شود؛ چون درست است که بیان شده: «الْعِلْمُ‏ نُورٌ یَقْذِفُهُ‏ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»، امّا این مطلب را هم داریم که فرمودند: «العلمُ هُو الحجابُ الأکبر».

پس دو نوع است، یک بحث، بحث عام و بحث دیگر، بحث خاص است. ما مبحثی به نام عام و خاص در منطق و فلسفه و عندالعرفا داریم. عام آن، این است که به اصطلاح عموم، علم به هر آنچه از دانش و سواد و خواندن سیاهی‌ها و ... است، می‌گویند. این، حجاب می‌شود، همان که فرمودند: «العلمُ هُو الحجابُ الأکبر». امّا خاصّ آن، این است که «العلم بما هو علم»، «نُورٌ یَقْذِفُهُ‏ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ» است. یعنی علم بما هو علم، نور است. لذا اگر نور بود، دیگر حجاب ندارد. چون خود نور، حجاب‌ها را می‌درد.

حتّی گاهی بعضی از اعاظم و بزرگان ما گفتند: اگر در بعضی از علوم، توقّف کنیم، این، حجاب می‌شود. جسارتاً بیان می‌کنم که این مطلب را برای اینکه ما بفهمیم، بیان کردند و إلّا خودشان هم به این مطلب اعتقاد ندارند؛ چون توقّفی نیست و علم، حد یقف ندارد. همان‌طور که سواد هم حد یقف ندارد. علم، جاری و ساری است و حرکت و جریان دارد.

خصوصیّت نور هم این است که اصلاً در حال حرکت است. نور و صوت، ثبوت ندارند و هیچ جا نمی‌مانند. دیواری هم مانع نور نیست. البته بحث نور کاذب جداست، امّا نور بما هو نور، این طور نیست و جاری و ساری است.

«الْعِلْمُ‏ نُورٌ یَقْذِفُهُ‏ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاءُ»، اصلاً علم که نور است، خودش ظلمت‌ها را می‌درد، پس چطور می‌تواند حجاب باشد؟! باید گفت: آنجا که به عنوان حجاب بیان شده، بحث عام است.

*تأمّل در آیات الهی؛ راه رسیدن به تزکیه

پس تا تزکیه نشویم، علم به دست نمی‌آید. امّا حالا سؤال این است‌ که چه کنیم تزکیه شویم؟ راه این است که در آیات الهی تأمّل کنیم.

به عنوان مثال در خلقت خودمان تفکّر کنیم. مثلاً بارها و بارها بیان کردم که اگر میلیاردها انسانی را که مردند، میلیاردها انسانی را که الآن هستند و میلیاردها انسانی را که در وجود هر کدام از ما هستند و در آینده می‌آیند (یعنی اسپرم‌ها که انسان بالقوّه هستند، به بالفعل تبدیل شوند و روح در آن‌ها دمیده شود)، همه و همه را در صحرایی مثل قیامت جمع کنیم (خداوند قادر است و اگر کسی بگوید: این مطلب، شدنی نیست، درک او، پایین است و خداشناس نیست. چون قادر، قادر است و می‌تواند هر کاری انجام دهد)؛ یعنی بیلیارد انسان و یا بیش از آنچه که ما تصوّر می‌کنیم، باشند و اثر انگشت آن‌ها را مقایسه کنیم، خواهیم دید که هیچ اثر انگشتی شبیه هم نیست! نه تنها اثر انگشت، بلکه امروزه بیان شده که نَفَسشان هم مانند هم نیست! در علم تشریح و بحث جرم‌شناسی بیان شده که اثر نفس با هم تفاوت دارد.

پروردگار عالم بیان می‌فرماید: تمام خلقت در تسبیح هستند. یک عدّه می‌خندیدند و می‌گفتند: چطور می‌شود؟! چه کسی ذکر می‌گوید؟! جامد به عنوانی که ما تصوّر می‌کنیم نیست و حتّی جمادات هم دارای روح هستند. بیان کردم که «وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ‏ءٍ حَی‏»، یعنی چه. همه حیات دارند و ما فقط حیات ملموس را می‌فهمیم و محسوسات و ملموسات را درک می‌کنیم. می‌بینیم که گندم رشد کرد، درخت میوه داد و ... . امّا آیا می‌بینم که این منبر، حس و حیات دارد؟! چه می‌فهمم؟! اینکه می‌گویند می‌خواهند صدای موسی را از طور استخراج کنند، یعنی چه؟! عالم، عالم اثر و مؤثّر و مضبوط است و ثبت می‌شود. ما اگرچه به عنوان افضل خلقت هستیم، امّا خیلی ضعیف‌تر از این حرف ها هستیم که این مطالب را درک کنیم.

لذا یکی از راه‌های رسیدن به تزکیه، فقط تأمّل در همین آیات الهی است. ما باید خلقت پروردگار عالم را بفهمیم. «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ»، اوّلین مطلب، بیان آیات است؛ یعنی مدام بگویند: تو کیستی؟! «مَن عَرَفَ نَفسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ»، بعضی گفتند: منظور از «عَرَفَ نَفسَه»، جسم نیست و روح است، بعضی هم گفتند: جسم هم هست، امّا هیچ تضادّی بین این دو نوع نیست. جسم خودت را بشناس، خدا را می‌شناسی. روح خودت را بشناس، خدا را می‌شناسی.

*تزکیه؛ تنها راه برای حق‌بین شدن

حالا آیا این مطلب، حقّ‌بینی می‌آورد؟ خیر، اوّلین مطلب این است که انسان، ضعف خودش را در مقابل خلقت و خالق درک کند. وقتی این‌طور شد، به فرامین پروردگار عالم تن می‌دهد.

بیان کردیم: معنای گناه، اطاعت نکردن از فرمان پروردگار عالم است. هر چه پروردگار عالم بگوید و انسان، اطاعت نکند، گناه می‌شود.

لذا اولیاء خدا در باب تزکیه می‌گویند: انسان خودش را از هر آنچه اطاعت غیر پروردگار عالم است، خارج کند. چه زمانی می‌تواند این‌طور شود؟ موقعی که آیات پروردگار عالم را ببیند.

خود انسان تصوّر می‌کند جِرم صغیر است، امّا همان‌طور که بیان کردیم کلّ هستی و یا همین کره زمین هم که ما می‌بینیم، جای بسیار تأمّل دارد و هر چه پیش می‌رویم، می‌بینیم که هیچ نمی‌دانیم .

لذا من و شما خیلی از مواردی را که پروردگار عالم خلق کرده، نمی‌بینیم. امّا بعضی‌ها را هم با این ذهن و چشم کروی کوچکی که در بدن ما قرار داده، داریم می‌بینیم. به عنوان مثال، بشر، ماورای کهکشان‌ها را هم با چشم‌ مسلّح به ابرتلسکوپ‌ها دنبال می‌کند؛ یعنی با همین چشم کره‌ای کوچک! قدرت خدا چه کرده!

پس ما باید در خلقت تأمّل کنیم و بعد بدانیم که اصلاً مثل این می‌ماند که ما در مقابل همه خلقت، نیستیم. ما در دایره خلقت، اصلاً چیزی نیستیم. کجای این خلقت هستیم؟! هیچ جا!

لذا اولیا خدا می‌گویند: برای اینکه این آیات را درک کنیم و آن را به علم تبدیل کنیم، یک راه هست. یعنی این‌ها مشاهدات اوّلیّه است، «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ»، حالا آن راه چیست؟ آن، تزکیه است که اگر این‌طور شد، آن موقع، حقّ را هم می‌بینیم و انکار به حقّ هم نمی‌کنیم.

لذا وقتی فهمیدی خدای متعال پیامبری را از جنس خودمان فرستاده، «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ»، آن موقع دیگر، انسان نسبت به رسولان عالم، سر تعظیم و کرنش فرود می‌آورد. چون مِن الله است و آن خالق یکتا قدرت‌نمایی کرده و از جنس خود ما، در ظرف بسیار کوچک به نام جسم، یک روح بسیار بزرگ قرار داده است.

اگر می‌خواهید آن را بفهمید، باید این‌گونه مثال بزنیم - البته در مثال مناقشه نیست، مثال زدن عیبی ندارد و اولیاء هم می‌پسندند - اتم را ببینید! اتم چیست؟ وقتی آن را می‌شکافید، تازه غوغاست!

حالا در این جسم کوچک انسانی، چه روحی قرار داده شده است؟! «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏»، «وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»، چه کسی می‌داند که این روح چیست؟! فرمود: فقط یک عدّه خاص می‌دانند.

پس اگر کسی تزکیه شود، آن‌وقت در مقابل انبیاء، سر تعظیم فرود می‌آورد و حقّ‌بین می‌شود.

*دشمنی جهل با عقل!

در این روایتی که در این جلسات بیان کردیم، نکته‌ای وجود دارد که در جلسه گذشته هم بیان کردم، امّا مجدّداً به آن اشاره می‌کنم؛ چون احساس کردم بعضی‌ها خیلی به آن دقّت نکردند. لذا دومرتبه این روایت را مرور می‌کنیم تا به آن نکته برسیم.

حضرت در قسمتی از این روایت می‌فرماید: «فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ»، هنگامی که جهل دید که خداوند چه کرامتی به عقل کرده، در درونش، با عقل، دشمنی ورزید. در اینجا این سؤال پیش می‌آید که مگر جهل، موجود دارای حیات است؟!

همان‌طور که در جلسه گذشته هم بیان کردم، اگر این مطلب را، رئیس مذهب، کاشف الحقایق، صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) بیان نمی‌فرمودند، هر کس دیگری، ولو عارف باللّهی، مثل شیخنا الاعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفداء و سلام اللّه علیه)، آن اخ السّدید امام هم بیان می‌کردند، کسی نمی‌توانست بپذیرد.

از طرف دیگر، همان‌طور که باز این مطلب را هم اشاره کردم، این روایت، یک روایت بسیار عالی، از باب حدیث شناسی است؛ یعنی هم از باب علم الدرایه و هم علم الرجال، صحیح می‌باشد. «أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ الْبَرْقِیُّ عَنْ عَلِیِّ بْنِ حَدِیدٍ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: کُنْتُ عِنْدَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عِنْدَهُ جَمَاعَةٌ مِنْ‏ مَوَالِیهِ‏ فَجَرَى‏ ذِکْرُ الْعَقْلِ وَ الْجَهْل» سماعه می‌گوید: من و جمعی از موالی و دوستان حضرت، محضر مبارکش بودیم که صحبت عقل و جهل شد. «فقال ابوعبداللّه(ع) اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ اعْرِفُوا الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا» حضرت فرمودند: اگر می‌خواهید راه هدایت را پیدا کنید و گمراه نشوید؛ پس باید عقل و جهل و سپاهیانشان را بشناسید.

*تنها اهل فهم، اهل ادب و اطاعت هستند!

«قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْت جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا» سماعه گفت: فدایت شوم، ما نمی‌شناسیم، مگر اینکه شما به ما بشناسانی. در مورد سماعه در جلسه گذشته مطالبی را مطرح کردم. او می‌فهمد که جعلتُ فداک می‌گوید.

لذا یک نکته دیگر هم برای شما بیان کنم، عیبی ندارد و آن، اینکه اهل فهم، اهل ادب و اطاعت هستند. سماعة‌بن‌مهران می‌فهمد آقا کیست، لذا مؤدّب است و این‌ چنین با حضرت صحبت می‌کند.

حالا یکی دیگر هم شاگردی همین امام را کرد، امّا رفت و برای خودش مکتب و مذهب جدایی درست کرد! با اینکه خودش هم گفته بود: «لو لا السنّتان لهلک النعمان» لذا دوسال شاگردی امام را کرده بود، امّا خودش هم می‌داند که همان دو سال است که همه کار کرده است. وقتی کسی محضر نور و علم خدا، زانوی تلمّذ بزند، غوغا می‌شود!- این‌ها کد است، این‌ها را همیشه در ذهنتان نگاه دارید -

این مطلب را قبلاً هم بیان کردم که وقتی فرمود: «أنا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، یعنی همه معصومین باب علم هستند، نه فقط امیرالمؤمنین. لذا کاشف الحقایق، صادق القول و الفعل هم یکی از آن باب‌هاست.

پس یک شاگرد، آن است که می‌رود برای خودش مکتب‌سازی و مذهب‌سازی می‌کند، یکی هم این است که می‌گوید: جعلتُ فداک! البته آن شاگرد هم می‌داند که چه کسی امام است، امّا نفس دون اجازه نمی‌دهد. ولی این شاگرد، مؤدّب است و می‌گوید: «جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا».

*استاد ابلیس!/چه کسی ابلیس را فریب داد؟

لذا همان‌طور که بیان کردم، اگر امام صادق، آن آقای بزرگوار، صادق القول و الفعل،امام جعفر صادق(ع) بیان نمی‌فرمود، کسی این مطلب را نمی‌توانست بپذیرد و می‌گفت: یعنی چه! مگر جهل، برای خودش یک شیء مجزّای دارای روح و درک است؟!

حضرت می‌فرمایند: «فقال ابوعبداللّه(ع) إنّ اللّه َ عَزَّ و جلَّ خَلَقَ العَقلَ و هُو أوَّلُ خَلقٍ مِن الرُّوحانِیّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِه فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً وَ کَرَّمْتُکَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِی قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَهُ ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً» لذا پروردگار عالم بعد از خلقت عقل و جهل، مرحمت کرد و به عقل، هفتاد و پنج سپاه داد. بعد هم جهل، دشمنی ورزید و از خداوند خواست که او هم سپاه داشته باشد و خداوند پذیرفت. حالا از بین این سپاهیان، خیر، وزیر سپاهیان عقل و شرّ، وزیر سپاهیان جهل است، «الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ».

نکته‌ای که می‌خواستم بیان کنم و در جلسه گذشته اشاره کردم و نباید فراموش کنیم، این است که ابلیس را هم، جهل فریب داد. چون خود ابلیس از جنّ بود «کانَ مِنَ الْجِن‏» و خداوند نیز فرموده: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُون‏». پس معلوم می‌شود جهل یک چیزی بالاتر از ابلیس است.

لذا جهل را فراموش نکنیم. برای همین است که بیان می‌کنند: «أَعْدَى عَدُوِّکَ نَفْسُکَ‏ الَّتِی‏ بَیْنَ‏ جَنْبَیْک‏» چرا دشمن‌ترین دشمنان ما در درون هست و بیرون نیست؟ ما مدام در بیرون به دنبال دشمن خود می‌گردیم، ولی باید بگوییم: «اعوذ باللّه من شرّ نفسی».

یوسف صدیق می‌گوید: «وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسی‏ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحیم‏»، لذا او این را می‌داند؛ چون صدیق است. البته صدیق، نه فقط از باب راستگویی، بلکه از باب اینکه حقّ‌شناس است. می‌گوید: من نفس خودم را تبرئه نمی‌کنم، چون به درستی که نفس به بدی‌ها امر می‌کند، مگر اینکه (إلّا حصریّه) پروردگارم رحم کند. او یک نبیّ مکرّم  که این‌چنین می‌گوید. یوسف صدیق بر پدرش، یعقوب نبی امامت دارد، امّا می‌داند در این نفس چه خبر است و آن، أعدی عدوّ است.

لذا شیطان دارد دیگران را فریب می‌دهد، ولی جهل است که شیطان را فریب داد.

*همه خلقت، حتّی اعطاء سپاه جهل هم از باب رحمت است!

وقتی که پروردگار عالم، جهل را خلق کرد، جهل به سخن در آمد و گفت: مثل آن چیزی که به عقل دادی، به من هم بده، «فَقَالَ الْجَهْلُ یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ». پروردگار عالم فرمود: «نَعَمْ فَإِنْ عَصَیْتَ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ رَحْمَتِی».

لذا معلوم می‌شود که همه خلقت، از باب رحمت است. برای همین است که همه سور، به جز سوره توبه که در باب منافقین است، با بسم الله الرحمن الرحیم آغاز شده است. لذا در سوره توبه هم نفرمود: بسم الله القاصم الجبّارین. چون تا اسم الله بیاید، بعدش می‌گوید: الرحمن الرحیم. چون جودش، کرمش و حتّی غضبش هم در بستر رحمتش است. اصلاً همه چیز در باب رحمت است.

*معارف؛ بالاتر از گستردگی تمام خلقت و تمام نشدنی است!

لازم است در اینجا یک نکته بیان کنم. ما در اوّل بحث گفتیم که خلقت پروردگار عالم بسیار باعظمت و گسترده است و شاید کل کهکشان ما در مقابل همه خلقت، به اندازه یک عدس کوچک باشد که آن هم نیست. حالا این را بیان می‌کنیم که والله، بالله و تالله معارف ما، چون مِن الله تبارک و تعالی است و انبیاء و حضرات معصومین گفتند، بالاتر از گستردگی همه خلقت (همه خلقت! نه فقط کهکشان ما!) است!!!

این‌ قدر معارف هست که حد ندارد. البته ما که نمی‌فهمیم و به اندازه خودمان هم نمی‌توانیم درک کنیم، امّا اگر اولیاء خدا بنشینند و برای ما بگویند، اصلاً تمام‌شدنی نیست.

بیان شده: وقتی وجود مقدّس امام جواد(ع) خواستند راجع به بسم الله مطالبی را برای شخصی بیان کنند، حدود بیست جلسه طول کشیده بود و تازه حضرت داشتند راجع به باء بسم الله الرحمن الرحیم، صحبت می‌کردند. بعد آن شخص گفت: آقا جان! باز هم می‌خواهید راجع به باء صحبت کنید که حضرت دیگر تمام کردند.

لذا این‌ها دریای علم هستند، مگر علم این‌ها تمام شدنی است؟! نعوذ بالله هر موقع خود خدا تمام‌شدنی است، معارف هم تمام شدنی است. عمر ما خیلی کم است ولی اگر هر چقدر (دویست، پانصد، هزار، ده هزار، میلیون، ده میلیون، صد میلیون سال و ...) هم عمر کنیم، باز کم است و این معارف را نمی‌فهمیم.

وقتی بیان می‌کنند: تمام این به ظاهر سواد و علومی که هست - البته از باب عام آن، علوم بیان می‌کنیم - تا  زمانی که آقا جان بیاید، همه اینها، یک حرف یا یک میوه و برگ، از هفتاد و دو حرف و یا شاخه است. یعنی همه علومی که هست و بعدها هم تا زمان حضرت به وجود می‌آید، از جبر، آنالیز، شیمی، نجوم، فقه، اصول، منطق، فلسفه، ریاضی و ... گرفته تا همه علوم جدید مانند علم کامپیوتر، علم الکترونیک، علم هسته‌ای، ...، میوه‌های یک شاخه از آن هفتاد و دو شاخه می‌شود!

عزیز دلم! مگر معارف تمام می‌شود؟! اگر همین‌طور به ما سرم تزریق می‌کنند و خواب از چشممان بپرد و شبانه‌روز بیدار باشیم؛ هر چقدر از معارف بگوییم، تمام نمی‌شود! مگر تمام می‌شود؟! کجا این‌ها را ذخیره کنیم و درک کنیم؟! غوغاست، غوغاست، عالم عجیبی است، مگر ما می‌فهمیم که یعنی چه؟!

*چرا بشر فکر می‌کند همه چیز را می‌داند؟!

لذا شاید بعضی که این روایت را بشنوند، بخندند که مگر جهل جسم است؟! کسی که این‌چنین بگوید، نمی‌فهمد؛ چون محدود است و هنوز به آن علمی که باید داشته باشد، نرسیده است.

اولیاء خدا مطلبی را فرمودند که برایتان بیان می‌کنم؛ چون گفتند: در آخرالزّمان باید مطالب افشا شود و عیبی ندارد که نقل کنیم. آن مطلب هم این است: انسان هم می‌رسد به این‌که جهل را می‌بیند که دارای حرکات و سکنات است. لذا الآن نمی‌فهمیم یعنی چه، ولی حضرت می‌فرمایند که جهل با خدا حرف زده است.

پس همه مطالب و گرفتاری‌ها، به خاطر جهل است و باید از این جهل بیرون بیاییم. جهل است که بشر فکر می‌کند می‌داند. اگر بشر فکر می‌کند که می‌داند، به خاطر جهلش است. اگر از جهل بیرون بیاید، می‌فهمد که نمی‌داند و بعد مطیع می‌شود. مطیع پیغمبر می‌شود. مطیع امام می‌شود. مطیع حجّت خدا می‌شود. مطیع ولیّ خدا می‌شود. لذا چون بشر جهل دارد، فکر می‌کند می‌داند. یعنی جهل است که به او می‌گوید: تو خودت می‌دانی.

کما اینکه حضرت از بین 75 سپاهی که برای عقل و جهل برمی‌شمارد، یک مورد را این‌چنین می‌فرماید: «وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ». «غباوة»؛ یعنی کسی که تصوّر می‌کند فهم خیلی خوبی دارد. امّا این‌چنین نیست.

عندالاولیاء، مطیع‌ترین افراد، فهیم‌ترین افراد هستند. اگر می‌بینید سماء می‌گوید: «جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا» فدایت بشوم، به خاطر این است که از جهل بیرون آمده است. لذا چون از جهل بیرون آمده، می‌فهمد.

یک مثال بزنم که قبلاً هم این مثال را بیان کردم، مثل یک بچّه می‌ماند که از بچّگی در چاه افتاده باشد و همه فکر کنند که او مرده و کسی هم به دنبال او نیاید. از طرفی پروردگار عالم پرنده‌ای و یا حتّی درنده‌ای را مأمور کند که هر روز برای او غذا بیاورد. آب هم که آنجا هست. لذا زمستان‌ها و تابستان‌ها می‌گذرد و او رشد می‌کند رشد کند و بزرگ می‌شود. او فقط از دایره چاه بیرون را دیده؛ یعنی فقط می‌بینید گاهی ماه می‌آید و خورشید می‌رود. گاهی ستاره را می‌بینید و ... . امّا چیزی نمی‌فهمد. مثلاً 15 ساله می‌شود، کاروانی می‌آید رد می‌شود و دلوی می‌اندازد که آب بردارد که متوجّه او می‌شوند و او را بالا می‌آورند. حالا او متعجّب است و افرادی را شبیه خودش می‌بیند و وحشت می‌کند. بعد بالاخره این بشر فی‌ذاته کنجکاو است، بر آن دلو سوار می‌شود و بالا می‌آید. وقتی  بالا می‌آید، نگاه می‌کند، عجب! عالم را می‌بیند و با خود می‌گوید: این همه مدّت من هیچ نمی‌دیدم.

حالا ما هم در چاه جهل هستیم و اگر از این چاه جهل بیرون آمدیم، تازه می‌فهمیم که هیچ نمی‌فهمیدیم. این مطلب هم که سماعه می‌گوید: «لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا»، همین است، می‌گوید: نمی‌فهمیم، مگر شما به ما یاد بدهید. یعنی نمی‌گوید: ما به خاطر عقلی که داریم، بالاخره یک چیزی می‌فهمیم و ... .

پس عزیز دلم! این جهل هم همانند عقل، سپاه دارد. خیر و شر را که وزیر آن‌ها بودند، توضیح دادیم. ایمان و کفر را هم توضیح دادیم. به «وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ» رسیدیم که در این جلسات بیان خواهیم کرد.

*حقّ‌شناسان عالم، مطیع‌ترین افراد!

یک نکته‌ای که وقتی انسان معرفت‌ها را فهمید و از جهل بیرون آمد؛ واقعاً دیگر به حقّ، تن می‌دهد. شیخناالاعظم در کتاب أمالی‌شان می‌فرمایند: نکته‌ای راجع به عمّار هست که عمّار، تمام مطالب علمی را می‌دانست و حرف می‌زد. پیغمبر اکرم، خاتم رسل، محمّد مصطفی(ص) می‌فرمایند: «عمّارٌ خَلَطَ اللّه الإیمانَ ما بینَ قَرْنِهِ إلى قَدَمِهِ، و خَلطَ الإیمانَ بلَحْمِهِ و دَمِهِ، یَزولُ مَع الحقِّ حَیثُ زالَ». خداوند عمار را از سر تا پایش، با ایمان مخلوط کرده و ایمان را با گوشت و خونش در آمیخته است، هر جا حقّ باشد، او هم هست. مثل این‌که پیامبر(ص) فرمودند: «علىٌّ معَ الحقِّ والحقُّ معَ علىٍّ». حالا ببینید عمّار یاسر که این‌گونه بود، چگونه مطیع بود و خود را فدای دین کرد!

حالا آن‌هایی که حقّ را نمی‌شناسند، اتّفاقاً برعکس هستند و از انبیاء، معصومین و اولیاء حرف شنوائی ندارند و از دشمن می‌ترسند.

*نرمش قهرمانانه، مانند بحث کشتی است که در آن برد، برد معنا ندارد!

من دارم بحث اخلاقی می‌کنم و تأکید می‌کنم که همه شما، کوچک و بزرگ، صحبت‌های امروز حضرت آقا   را گوش بدهید، دوبار و سه بار هم گوش بدهید. حتماً هم گوش بدهید، نه اینکه بخوانید؛ چون خود گوش دادن و لحن صحبت آقا خیلی مؤثّر است. اگر فیلم را هم ببینید که خوب است؛ چون آن حالاتی هم که آقا دارند، بسیار مهم بود.

آقا چه فرمودند؟ آقا فرمودند: «نرمش قهرمانانه برخلاف برخی تفاسیر، معنای واضحی دارد که نمونه‌ آن، در مسابقه‌ کشتی، نمایان است. در این مسابقه که هدف آن، شکست دادن حریف است. اگر کسی قدرت داشته باشد، امّا انعطاف لازم را در جای خود به کار نگیرد، قطعاً شکست می‌خورد، امّا اگر انعطاف و قدرت را به موقع مورد استفاده قرار دهد، پشت حریف را به خاک می‌نشاند». حالا چرا آقا مثال کشتی را بیان کردند؟ چون وقتی دو نفر با هم کشتی می‌گیرند، در آخر، داور دست یکی را به عنوان برنده بالا می‌برد و چیزی به نام برد، برد نداریم. «الإسلامُ یَعلُو ولا یُعلی علَیهِ»  . کسی که نمی‌فهمد، چیز دیگری می‌گوید. می‌گوید: بله بعضی‌ها به ما مطالبی می‌گویند، امّا ما می‌گوییم: زمان این حرف‌ها گذشته و الآن زمان یک بحث برد، برد است و ...!

*بوقلمون صفتان، مبغوض خدا هستند!

امیرالمؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) در مورد بحث حقّ می‌فرمایند: «اعْلَموا أنّ اللّه تبارکَ و تعالى یُبْغِضُ مِن عِبادهِ المُتَلوِّنَ» بدانید پروردگار عالم، از آن بندگانی که بوقلمون‌صفت هستند، بدش می‌آید و نسبت به آن‌ها بغض دارد، «فلا تَزولوا عنِ الحقِّ و وَلایةِ أهلِ الحقِّ» پس از حقّ و ولایت اهل حقّ جدا نشوید، «فإنّ مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنا هَلکَ و فاتَتْهُ الدُّنیا و خَرجَ مِنها بحَسْرةٍ» با این عبارت هم دیگر امیرالمؤمنین(ع)، آب پاکی را بر روی دستمان می‌ریزد.

*فقط متخلّقین و متّقین عالم؛ سیّاسان کیّاس در عالم هستند

بحث من، بحث اخلاق است و چون به این فراز از این روایت شریفه که 75 جند عقل و جهل را بیان می‌کند، رسیدیم؛ دارم این مطالب را بیان می‌کنم و اگر به اینجا نمی‌رسیدیم، این را هم بیان نمی‌کردم. به تعبیری بحث من تصادفی است، البته در عالم چیزی به نام تصادف نداریم، امّا بالاخره شده و من چنین قصد نداشتم، بلکه این جورچین خودش جلو آمده و تا قبل از ماه مبارک، بحث من، بحث کفر و ایمان بود که مباحث آن هم مضبوط است و در سایت‌ها موجود می‌باشد. حالا به این بحث وارد شدیم که اتفاقاً الآن هم مصادف شده با بعضی از حرف‌هایی که بعضی‌ها می‌زنند. لذا این دیگر به من ارتباط ندارد. کسی تصوّر نکند که من می‌خواهم بحث سیاسی کنم. گرچه سیاست ما عین دیانت ما است و اتّفاقاً متخلّقین و متّقین عالم، سیّاس کیّاس در عالم هستند.

آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی، آن عارف بالله، آن متّخلق به اخلاق الهی، آن کسی که در کمال تقوا بود، آن مرد الهی، آن که در رشحات البحار خود غوغا می‌کند و شذرات‌المعارف را هم در باب سیاست می‌نویسد که می‌گویند: کتاب ولایت فقیه حضرت امام(ره) بلاشک از خود شذرات المعارف است. کما اینکه کتاب تحریر‌ امام هم از الوسیله هست و تحریر الوسیله نام دارد. الوسیله را هم آیت‌الله العظمی سیّد ابوالحسن اصفهانی نوشتند که خود ایشان، مرد الهی و سیّاس کیّاس بودند. لذا خودشان هم فهمیدند و جلوی فتنه را گرفتند. وقتی آقازاده‌شان را سر بریدند، اجازه پیگیری ندادند. وقتی هم پیش ایشان رفتند و از اوضاع ایران شکایت کردند، ایشان گفتند: الآن وقتش نیست، یک حاج آقا روح‌اللّهی خواهد آمد که این مطلب را در بحث اخلاق در سالگرد انقلاب بیان کردم.

حالا ببینید شذرات المعارف ایشان در باب سیاست غوغاست، حتّی ایشان مطلبی را در آن بیان کردند که تازه امروز بعضی از آقایان فهمیدند که من هم چندین مرتبه در مباحثم گفته بودم و آن، این است که ایشان، اسّ و اساس تجارت را صادرات می‌داند، نه واردات. ایشان می‌فرمایند: تاجری، تاجر است که صادرات داشته باشد، نه واردات. آن هم در چه زمانی می‌فرمایند؟ کتاب شذرات‌المعارف برای سال هزار و سیصد و بیست و پنج است که ایشان برای بعضی از خصّیصینشان تبیین می‌فرمودند و بعد آن را تبدیل به کتاب کرده‌اند. لذا بعضی از آقایانی که آن زمان خدمتشان بوده‌اند، سؤالاتی کردند و ایشان جواب دادند و برایشان مطالبی را توضیح دادند. مثلاً آیت‌الله حق‌ّشناس، آن مرد الهی که بالجد حقّ را می‌شناختند، سؤال کردند و آقا جواب دادند.

*ولایت‌فقیه؛ ولایت جزئیّه در مقابل ولایت حضرات معصومین است

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: آن کسی که مدام رنگ عوض می‌کند و دنبال حقّ نیست، مبغوض خداوند می‌باشد.

امام را نگاه کنید چطور بودند. امام متخلّق به اخلاق الهی بودند. با اینکه کسی در مسند مرجعیّت آمد، علیه امام کار کرد و در آخر هم خودش استغفار کرد؛ امّا امام فرمودند: حرمتش را نگه دارید، ولی مواظبش هم باشید؛ یعنی امام با کسی بحث شخصی نداشتند، امّا مواظبت هم داشتند.

یا خود آقا را ببینید، اگر بالجد به اصل قضایا نگاه کنیم و به جریان‌های سیاسی فتنه 88 خوب دقّت کنیم، می‌گوییم: حکم سران فتنه، نه یک بار اعدام، بلکه چندین بار اعدام است، خدا گواه است حکم فقهی‌شان چندین بار اعدام است. امّا ببینید آقا که سیّاس کیّاس هستند، مراقبه می‌کنند.

از آن طرف، آیا شما فکر می‌کنید امام دوست داشتند آن مرجع آن طور شود؟! نه، کما اینکه امام دوست نداشتند حتّی بنی صدر به آنجا کشیده شود و حتّی فرموده بودند: ای کاش بنی‌صدر این طور نمی‌شد! الآن هم خود آقا دوست نداشتند سران فتنه این‌طور شوند. من بحث سیاسی ندارم، می‌خواهم بگویم: متخلّق به اخلاق الهی که شدی، سیّاس کیّاس می‌شوی.

صحبت‌های امروز آقا را حتماً گوش دهید، هر کدام از بندهایی که می‌گویند، نوع چینشی که انتخاب می‌کنند، بسیار جالب است. از طرفی می‌گویند: من حمایت کردم و گفتم هم بروید، شما تا آنجا رفتید و دیدید که این‌ها چطورند. از طرف هم به صراحت می‌گویند: این‌ها در ضعف هستند!

این در حالی است که بعضی فکر می‌کنند این‌ها قدرتمند هستند و می‌خواهند به این‌ها قدرت بدهند، امّا آقا می‌فرمایند: این‌ها هنوز در ضعف هستند و آمریکا روز به روز دارد ضعیف‌تر می‌شود، آن‌وقت بعضی می‌خواهند آن را قوی کنند.

لذا اگر کسی از حقّ و دوستی اهل حقّ جدا شود، بیچاره می‌شود. طبیعی است هر کسی این‌طور شود و این‌ها را بدل کرد، بداند هلاک می‌شود و جز افسوس، چیزی برایشان نمی‌ماند!

معلوم است دشمن همیشه فریب می‌دهد، اصلاً کار دشمن، دشمنی است و دیگر نمی‌توانی با عدو، عنوان دوستی داشته باشی. ولی چه کسی این را می‌فهمد؟ متّقین عالم! متّقین عالم هستند که عزّت را می‌فهمند و قدرت حقیقی را در عین رحمت دارند؛ یعنی این طور نیست که ظلم کنند، امّا بسیار هم حرص و جوش می‌خورند و ... .

پس اوّل مطلب این است که انسان حقّ را بشناسد. حالا باز نکاتی راجع به حق هست که إن‌شاءالله جلسه آینده عرض می‌کنم که انسان چه کند حقّ را بشناسد و اگر حقّ را شناخت، دیگر زیر چتر ولایت حضرات معصومین که رأس همه ولایت‌هاست می‌رود. لذا ولایت فقیه، استمرار ولایت رسول الله است؛ یعنی ولایت‌فقیه در مقابل آن ولایت کلیّه که همان ولایت معصومین است، ولایت جزئیه می‌شود. چون این‌ها هم با معصومین کار دارند و جدّاً هم همین‌طور است.

امام با عظمتمان را نگاه کنید. معجزات ایشان را ببینید که واقعاً معجزه و کرامات بود. چند مورد از آن‌ها در بحث اخلاق در سالگرد انقلاب بیان کردم .

از جمله اینکه امام از کجا می‌دانستند سفیر ایران در عراق می‌خواهد درست در همان ساعتی که امام به حرم امیرالمؤمنین می‌روند، به آنجا بیاید، فرش نفیسی را هدیه بدهد و دوربین عکاسی‌ها را درست در همان جایی بگذارند که امام همیشه می‌نشستند و عکس بگیرند و کار آن‌ها مورد تأیید امام جلوه کند؟! امام که با صحّت و سلامت بودند، چه شد که یک‌باره تصمیم گرفتند برخلاف عادت همیشگی‌شان به حرم نروند؟!

آن موقع که مریض بودند و سرماخوردگی داشتند، در نیمه شب، نزدیک اذان صبح، آن هم با آن هوای سوزناک نجف، عبا روی دوش کشیدند و رفتند. حتّی وقتی حاج آقا مصطفی گفت: آقا! از همین جا هم می‌شود سلام داد، فرمودند: نه، باید برویم، این روح عوامی را از ما نگیرید.

بیان کردم که امام دو وعده به حرم می‌رفتند. ایشان بعد نماز مغرب و عشاء، نیم ساعت در دفتر می‌نشستند و آقایان می‌آمدند سؤالات و مطالب خود را مطرح می‌کردند و بعد هم سر ساعت معین در حرم امیرالمؤمنین بودند. حالا آن شب از اتاق بیرون می‌آیند، امّا وقتی می‌روند که نعلین‌های مبارکشان را پا کنند، برمی‌گردند و می‌گویند: امشب نمی‌رویم. با اینکه حالشان هم خیلی خوب بود و قبراق بودند. همه متعجّبند که امام چرا گفتند نمی‌رویم.

فردا سر درس خارج امام، پچ پچ‌ها شروع می‌شود. می‌گویند: سفیر ایران در عراق دیشب به حرم آمده بود و یک فرش نفیس آورده بود و داشتند عکس می‌گرفتند. روزنامه کیهان، روزنامه رستاخیز و ... (آن روزنامه‌هایی که برای آن زمان بود) می‌خواهند عکس بگیرند و بگویند: ببینید این آیت‌الله خمینی هم به نجف رفت و دیگر دست از این حالات برداشت. آنجا بحث مرجعیت ایشان را گرفته و دیگر دنبال انقلاب و ... نیست، شما هم دیگر دست بکشید و ... .

امّا سؤال اینجاست که امام از کجا می‌دانستند؟! چه کسی به امام گفته بود؟! این ارتباط قلبی چیست؟! آیا حضرت حجّت گفته بودند؟! باید در این‌ها خوب دقّت کنیم.

امام، بسیار متّقی بودند. در حالات امام بخوانید، ایشان وقتی می‌دیدند یک لامپ روشن است، گاهی خودشان این پله‌ها را بالا می‌رفتند، تا آن لامپ اضافه را خاموش کنند. عارف بالله، حضرت آیت‌الله شیخ عبدالعلی بیان می‌فرمودند: یک موقع ما می‌دیدیم آقا خودش بالا می‌رود، برق را خاموش می‌کند و می‌آید. می‌گفتیم: آقا! به ما بگویید. می‌فرمود: نه!

امامی که این قدر مراقب است، یک موقع حساب کرده بود و دیده بود گوشت زیادی در خانه بوده - البته ما نمی‌توانیم مثل امام بشویم؛ یعنی همان‌طور که آن‌ها نمی‌توانند معصوم و مانند امیرالمؤمنین شوند، ما هم نمی‌توانیم هیچ کداممان مثل امام شویم - گفته بود: چرا این قدر گوشت گرفته بودید؟ گفته بودند: آقا! این هفته از ایران، زیاد مهمان آمده بود. آقا فرموده بود: مگر اینجا خانه پادشاه است، آبش را زیاد می‌کردید! اگر ما باشیم، تازه می‌گوییم: دو سه نوع غذای دیگر هم اضافه کنیم، امّا آقا می‌فرمود: آبش را زیاد کنید!

ببینید امام چه کسی بود! ما نمی‌توانیم امام بشویم!

*خوبان این دوره از خوبان دوره پیغمبر برترند و بدان این دوره، از بدان آن دوره بدترند!

خدا گواه است ببینید در چه دورانی زندگی می‌کنیم، این دوران، دورانی است که امام را دیدیم. جوان های عزیز! خدا گواه است این-ها شوخی نیست، والله تالله بالله این‌ها مال همان «أَلَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلَی» است که آنجا گفتیم و إلّا چرا پانصد سال پیش، هزار سال پیش دنیا نیامدیم؟! شوخی نیست، از صلبی به صلبی، از صلبی به صلبی بیاییم و بیاییم تا الآن دنیا بیاییم، چگونه است؟!

من حرف امام را می‌زنم، بروید در صحیفه امام بخوانید، امام می‌فرمایند: خوبان این دوره از خوبان دوره پیغمبر برترند. امّا عزیزان! این را هم بدانید که اگر بد هم بشوند و مخالفت کنند، از بدان آن‌ها، بدتر خواهند بود. من همین طوری بیان می‌کنم و خدا گواه است به زید و عمرو و فرد خاصی کار ندارم، اگر کسانی امروز با امام راحل عظیم‌الشأنمان و راه او و با امام المسلمین مخالفت کنند، از آن اوّلی و دوّمی و آن کسانی که آن طور بودند، بدتر هستند، هیچ شکی نکنید که بدتر هستند. اگر امام می‌فرمایند: خوبانش، بهتر هستند، بدانید که اگر کسی در این دوره بد باشد، از بدان آن دوره، بدتر است. کما اینکه خصوصی هم برای بعضی بیان کردم که گفتند: یک کسی در جهنّم هست (برای حالا نیست، برای قبلی‌ها است) و بیرون هم نمی‌آید. وقتی در این نظام مهدوی که مؤسّس آن حضرت صاحب(روحی له الفداء) است، خراب‌کاری کنی، همین می‌شود.

*تزکیه، راه شناخت حقّ و قدرت یافتن در مقابل دشمن!

لذا عزیزان! اگر می‌خواهید حقّ را بشناسید، تزکیه کنید. خداشناس شوید، از خدا بترسید. وقتی از خدا ترسیدید، در مقابل مردم، خضوع و خشوع دارید و از دشمن نمی‌ترسید.

مالک‌اشتر وقتی فهمید که آن شخص نمی‌فهمد، در مقابل او قلدربازی درنیاورد و حتّی رفت و برای او نماز خواند! بعد هم که آن شخص فهمید که مالک‌اشتر، سپه‌سالار امیرالمؤمنین را مسخره کرده، به دنبال او رفت و عذرخواهی کرد. مالک گفت: من این نماز را که بی‌موقع خواندم، برای تو بود.

لذا افراد خداترس، در مقابل عادی، خاضع و خاشع هستند، امّا در مقابل دشمن، قوی هستند.

همین مسئولین، از هر قشری که باشند و در هر جایی که خدمت می‌کنند، باید در مقابل مردم، خاضع و خاشع باشند و در مقابل دشمن، شجاع باشند. یعنی این‌طور نباشد که در مقابل دشمن، خنده داشته باشند و در مقابل مردم و منتقدین، بددهنی کنند و اخلاق از بین برود. بروید ببینید امام اگر هم بد و بیراه می‌گفتند، به چه کسانی می‌گفتند؟ آیا به افراد داخل کشور می‌گفتند؟! باید انسان، تقوا داشته باشد و دقّت کند.

پروردگارا! ما را اهل تقوا و اخلاق حقیقی قرار بده.

اکسیری برای آنان که دوست‌داشتنی‌تر هستند!/ صاحب کرمی مافوق تمام کریمان عالم

«السّلام علیک یا مولای یا صاحب العصر و الزّمان»

عزیزان! توسّل، به خصوص توسّل به آقا جانمان حضرت حجّت(روحی له الفداء)، یک اکسیر است - این را به ذهنتان بسپارید - هر کس را بیشتر دوست داشتند، او را به این اکسیر توسّل، مزیّن می‌کنند.

آقا! خیلی کریم است «و سجیّتکم الکرم». راجع به انبیاء و معصومین و علمشان بیان کردیم، حالا باید بگوییم: آقا، چون خاتم‌الاوصیاء هستند، به اذن خداوند همه کارهایی را که دیگران نتوانستند، انجام می‌دهد و بر همه عالم حکومت می‌کنند. در حالی که پیامبر و امیرالمؤمنین، تنها بر بخش کوچکی حکومت می‌کردند. لذا حضرت باید خیلی چیزها داشته باشد. بعضی خرده نگیرند و بگویند: می‌خواهید بگویید از پیامبر بالاتر است؟! خیر، این‌طور نیست، ولی اصلاً قاعده کار، این است که اگر کسی می‌خواهد بر همه عالم حکومت کند، باید ویژگی‌های خاصّی داشته باشد.

مثلاً - در مثال مناقشه نیست - شما وقتی می‌خواهی فقط خانه خودت را بچرخانی، یک مقدار پول نیاز داری. اگر بخواهی دو خانواده را بچرخانی، باید بیشتر باشد و ... . حالا آقا می‌خواهند عالم را بچرخاند، پس باید همه علوم، همه مطالب و ... را داشته باشد.

چون بیان کردیم که گفتند: اگر علم، بیست و هفت حرف باشد، تا زمان حضرت فقط دو حرف آن کشف شده، امّا در زمان آقا همه آن کشف می‌شود، آقا بر سر مردم دست می‌کشند و عقول کامل می‌شود. آقا، آقاست!

آقا، آقایی است که جدّ مکرّمش، امام صادق(علیه الصّلوة و السّلام) - که روایت مورد بحثمان را فرمودند - بیان می‌فرمایند: «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی»، اگر او را درک می‌کردم، تا زنده بودم، خادم او می‌شدم.

آقا، آقاست! به آقا توسّل بجویید. درست است که آقا به صورت ظاهر غایب هستند، امّا ما الآن در دوران امامت ایشان هستیم و امام زمانمان، آقاست. پس باید بدانیم که یک چیزی بوده که ما را در این زمان به این دنیا آوردند. ما در زمان امامت امام زین‌العابدین، امام باقر(علیهما الصّلوة و السّلام) و یا ائمّه دیگر نیستیم، بلکه در زمان آقاجان که آنچه خوبان همه دارند، او یک‌جا دارد، هستیم. آقایی که تمام خصایص انبیاء و معصومین را دارد. آقایی که آقای آقاهاست.

به آقا! توسّل داشته باش و بدان که کرم آقا هم نسبت به کرم اهل کرم مانند پیامبر، امیرالمؤمنین و ... بیشتر است. کرم آقا مافوق کرم کریمان عالم است. چون همه چیز ایشان باید مافوق باشد.

پس توسّل داشته باشیم. چقدر هم راحت است، زبان را می‌چرخانی و می‌گویی: «یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة ...»، امّا همین هم توفیق می‌خواهد. توفیق می‌خواهد که انسان هر شب با آقا صحبت کند. ببینید در روز چه کردید که شب نمی‌توانید با آقا جان، ولو دو یا سه دقیقه، حرف بزنید. بعضی‌ها این‌طور نیستند که فقط دو سه دقیقه آخر شب صحبت کنند، آن‌ها خواب می‌روند، با آقا حرف می‌زنند. بلند می‌شوند، با آقا حرف می‌زنند. اصلاً در طول روز دارند راه می‌روند، با آقا حرف می‌زنند.

دیدید که وقتی می‌خواهند بلند شوند، دست را بر زمین می‌گذارند و یا علی می‌گویند. گفت: دیدم دست را روی زمین گذاشت و گفت: یا علی، بعد گوشم باز شد و شنیدم که اعضاء و جوارح او (کشکک‌های زانو و ...) دارند می‌گویند: یا مهدی! یعنی به ظاهر دارد یا علی می‌گوید؛ چون به او این‌گونه یاد دادند، امّا در حقیقت تمام اعضاء و جوارحش به یاد آقاست.

اگر مهدوی بشویم، چه حالی می‌شویم؟! اگر مهدوی بشویم، خودش علم می‌دهد. اگر مهدوی بشویم، خودش عنایت می‌کند. اگر مهدوی بشویم، خودش .... . آه! آه! دائم به یاد آقا باشیم، آقای کریم، ... .

«السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»

آقا جان! من تعجّبم که چگونه به من گنه‌کار اجازه می‌دهی زبانم بچرخد و اسم تو را بیاورم؟! این‌ها همه کرامت آقاست. می‌دانید از ابتدای تاریخ تا کنون (حتّی همین الآن) بعضی‌ها حتّی آقا را نمی‌شناختند و نمی‌شناسند که حالا بخواهند اسم ایشان را به زبان بیاورند. امّا به من و شما اجازه دادند که اسم ایشان را بر زبان جاری کنیم. به این مطلب فکر کنید، ببینید چه غوغایی است! چطور اجازه داده؟!

قربانت بروم! با این همه بدی و گناه، به من اجازه دادی که اسمت را بر زبان جاری کنم، خجل هستم ...

«یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی، یابن رسول الله، یا حجّة الله علی خلقه، یا سیّدنا و مولانا، إنّا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک الی الله و قدّمناک بین یدی حاجاتنا، یا وجیهاً عندالله إشفع لنا عندالله»


- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:25 مرداد 1393 - 13:14

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد