اولين گراندلژها (1)

(بسم الله الرحمن الرحیم)
تأسيس گراندلژ انگلستان (1717) سرآغاز واقعي تاريخ فراماسونري است و اين نهاد جديد ابزار ايدئولوژيک و سياسي خاندان هانوور، اليگارشي ماوراء بحار بريتانيا و متحدين ايشان بود. معهذا، فراماسونري را نمي توان نهادي خلق الساعه دانست. فراماسونري نهادي است که در تداوم فرقه هاي رازآميز کابالايي گذشته و به تأثير عميق از سنن و ميراث فرقه هاي صليبي، به ويژه شهسواران معبد، پديد آمد. اليگارشي يهودي، و سازمانهاي يهوديان مخفي، مهمترين عاملي است که تکاپوهاي رازآميز گذشته را به فراماسونري سده ي هيجدهم پيوند مي زند. و نيز کاباليسم يهودي از بدو تکوين آن در نيمه ي دوم سده ي سيزدهم ميلادي، در اسپانياي مسيحي، داراي کارکردهاي عميقاً سياسي، اطلاعاتي و دسيسه گرانه بوده است.

اولين گراندلژها (1)

 

در بررسي دوران اوليه ي تاريخ فراماسونري، آشنايي با بريتانياي سده ي هيجدهم و تحولات سياسي، اقتصادي و فرهنگي آن و نيز فضاي منطقه اي و جهاني آن عصر، ضروري است. در جلد سوم کتاب زرسالاران فصلي را به "اليگارشي و انقلاب مالي سده هيجدهم" اختصاص داده ايم و ضمن آن فضاي پرالتهابي را که از درون آن نهادي به نام "فراماسونري" پديد آمد ترسيم کرده ايم. اين فضايي است سرشار از شيادي هاي مالي و سياسي که همزمان و در تداوم جنگ وراثت اسپانيا پديد شد و عناصري صحنه گردانان اصلي آن بودند که در دوران اين جنگ و در پيرامون کساني چون جان چرچيل (دوک مارلبورو)، فرمانده قشون بريتانيا، و سِر سولومون مدينا، پيمانکار يهودي قشون بريتانيا، به ثروت هاي انبوه رسيدند. گفتيم که دولت بريتانيا در اين جنگ 40 ميليون پوند هزينه کرد و در پايان 18 ميليون پوند بدهکار بود. چنين هزينه هاي هنگفتي بر ساير دولت هاي درگير، به ويژه فرانسه و اتريش، نيز تحميل شد. برندگان واقعي اين کارزار همان کانون هايي بودند که از گذشته دور تا به امروز در پس صحنه ي چنين جنگ هايي حضور دارند و صرفنظر از پيوندشان با اين و آن قدرت محارب، منافع خاص خود را مي جويند. تکاپوي اين کانون در دوران پس از جنگ فوق تداوم يافت و از جمله دو شيادي بزرگ تاريخي سده ي هيجدهم، ماجراي "کمپاني درياي جنوب" در انگلستان و ماجراي "کمپاني ميسي سي پي" در فرانسه را پديد آورد.
آرايش سياسي قاره ي اروپا در دوران جنگ وراثت اسپانيا (1701 -1714) به کلي با دوران جنگ سي ساله (1618-1648) تفاوت داشت. در جنگ سي ساله، هدف فرانسه ي کاتوليک و هلند پروتستان و متحدين ايشان تضعيف دو شاخه ي امپراتوري قدرتمند هابسبورگ (اتريش و اسپانيا) و از ميان بردن برتري آن در قاره ي اروپا بود؛ و در اين ميان اليگارشي مستعمراتي هلند و بريتانيا فروپاشي امپراتوري ماوراء بحار اسپانيا- پرتغال و چنگ اندازي بر مستملکات پهناور آن را جستجو مي کرد. در جنگ وراثت اسپانيا، به عکس آرايش نيروها عليه فرانسه لويي چهاردهم رقم مي خورد؛ اين دولت به عنوان دشمن اصلي و دولت هابسبورگ، که اينک بر اسپانيا و مستعمرات ماوراء بحار آن تسلطي نداشت. به عنوان متحد اليگارشي بريتانيا شناخته مي شد. در جنگ وراثت اسپانيا، هدف بريتانيا ساقط کردن سلطه ي خاندان بوربن بر اسپانيا و استقرار کارل ششم، امپراتور هابسبورگ، در رأس اين کشور بود. بر بنياد اين اتحاد، در زمان جنگ و تا مدتي پس از آن رابطه دوستانه اي ميان لندن و وين شکل گرفت. در چنين فضايي گراندلژ انگلستان تأسيس شد و از دهه ي 1730 توانست با جلب برخي رجال دربار هابسبورگ و در رأس ايشان فرانتس استفن، همسر بعدي ماري ترز (دختر کارل ششم) و امپراتور بعدي روم مقدس، جاي پاي استواري در قلمرو امپراتوري فوق به دست آورد. سازمان ماسوني که با همکاري فرانتس استفن در ايتاليا تأسيس شد، بعدها نقش مهمي در انهدام دولت هابسبورگ در اين شبه جزيره ايفا نمود. دوستي بريتانيا و خاندان هابسبورگ در 15 سال نخست سلطنت ماري ترز و همسرش در اوج بود و در اين دوران انگلستان به عنوان "بانکدار خاندان هابسبورگ"(1) شناخته مي شد. به تبع اين رابطه بود که حضور يهوديان در دربار ماري ترز افزايشي چشمگير يافت. رابطه ي وين و لندن از سال 1756 به تيرگي کشيد و در جنگ هفت ساله اروپا، دولت هابسبورگ در کنار دشمن قديمي اش، فرانسه و عليه بريتانيا، حامي پروس جاي گرفت. ازدواج ماري آنتوانت، دختر فرانتس و ماري ترز، با لويي شانزدهم فرانسه (1770)، نماد اين آرايش جديد سياسي است.
با مرگ لويي چهاردهم (اول سپتامبر 1715) و استقرار دوک اورلئان در مقام نايب السلطنه فرانسه بار ديگر رابطه ي لندن و پاريس دگرگون شد. اينک دوستان و متحدان اليگارشي ماوراء بحار بريتانيا در رأس دولت فرانسه جاي داشتند. از اين زمان تلاش اليگارشي ماوراء بحاري که لندن را کنام خود ساخته بود، براي نفوذ در ساختار سياسي و فرهنگي فرانسه آغاز شد. اين تکاپو در دوران اقتدار لويي پانزدهم، در قالب ايجاد لژهاي ماسوني تداوم يافت و بدينسان از دهه ي 1730 نهاد فراماسونري در محافل سياسي و فرهنگي فرانسه ريشه گرفت. روابط بريتانيا و فرانسه در جنگ هفت ساله اروپا (1756-1763) بار ديگر به اوج خصومت گراييد. خصومت بريتانيا و فرانسه تا سقوط لويي شانزدهم تداوم يافت و ميراث آن بار ديگر در قالب جنگ هاي دوران انقلاب فرانسه و ناپلئون شعله ور شد.

بريتانيا

چنانکه گفتيم فراماسونري نهادي است که از درون و پيرامون دربار هانوور بريتانيا سربر کشيد و نخستين گردانندگان و فعالين آن هواداران و کارگزاران هانوورها بودند. حضور رسمي اعضاي خاندان هانوور در رأس سازمان هاي ماسوني از دوران سلطنت جرج سوم آغاز شد و طي سالهاي 1787-1796 تمامي پسران جرج سوم، جز دوک کمبريج،(2) به عضويت فراماسونري درآمدند. اين افراد عبارت بودند از جرج (وليعهد آن زمان و جرج چهارم بعدي)، ويليام (ويليام چهارم بعدي)، فردريک (دوک يورک)، ادوارد (دوک کنت، پدر ملکه ويکتوريا)، ارنست (دوک کمبرلند، شاه بعدي هانوور)، اگوستوس (دوک ساسکس). ويليام (دوک گلوسستر)، برادرزاده و داماد جرج سوم، نيز در همين زمان به جرگه فراماسونري پيوست.(3)
پيوند عميق فراماسونري با سلطنت هانوور را در تاريخچه ي گراندلژ اسکاتلند نيز به روشني مي توان ديد. اين نهاد در سال 1736 تأسيس شد و از آغاز به عنوان ابزار اليگارشي لندن براي جلب اشراف اسکاتلند به خاندان هانوور، در برابر جاکوبيت ها (هواداران سلطنت خاندان استوارت)، شناخته مي شد. از کساني چون ارل کراوفورد، ارل هوم، ارل گرومارتي،(4) ارل کنتور، ارل مورتون، ارل استراتمور، ارل لون،(5) ارل موراي، ارل وميس(6) و ارل الگينتون(7) به عنوان بنيانگذاران و نخستين گردانندگان فراماسونري اسکاتلند ياد مي کنند.(8) اينان عموماً اعضا و وابستگان همان اليگارشي هستند که درباره شان سخن گفته ايم. تأسيس و گسترش نهاد فراماسونري در اسکاتلند به ويژه نام خاندان يانگ در پيوند است. کاپيتان جان يانگ به مدت بيست سال گرداننده ي واقعي سازمان هاي ماسوني اسکاتلند بود و در سال هاي 1737-1752 در مقام نايب استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند جاي داشت. او سپس به عنوان مأموريت نظامي به قاره آمريکا رفت و در سمت استاد اعظم ناحيه اي لژهاي تابع گراندلژ اسکاتلند در آمريکا و جزاير هند غربي به تکاپوهاي ماسوني خود ادامه داد. جان يانگ در سال 1779 به درجه سرلشکري رسيد و در سال 1786 درگذشت.(9)
معهذا، موج عظيم قيام جاکوبيتي سال 1745 سازمان هاي ماسوني اسکاتلند را نيز تحت الشعاع خود قرار داد تا بدان حد که ارل کلمارناک،(10) استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند در سال 1742، نيز به صف هواداران "مدعي جوان" (چارلز ادوارد استوارت) پيوست. او پس از سرکوب قيام، در سال 1746 گردن زده شد.(11) مورخين ماسون هواداري ارل کلمارناک از خاندان استوارت را به عنوان دليلي ديگر اقامه مي کنند در اثبات استقلال فراماسونري از خاندان هانوور. اتفاقاً اين حادثه بيانگر پيوند عميق سازمان ماسوني اسکاتلند با دربار هانوور است. شورش جاکوبيتي معروف به "چهل و پنج" بسيار گسترده بود تا بدان حد که شهر لندن و اساس سلطنت هانوور را در معرض سقوط قرار داد. در قيامي با چنين گستره و عمق تنها يک تن از لردهاي ماسون اسکاتلند (ارل کلمارناک) را مي شناسيم که به صفوف هواداران چارلز استوارت پيوست؛ حال آن که اين قيام از حمايت بسياري از خاندان هاي کهن اشرافي و مردم و طوايف اين سرزمين برخوردار بود. در جريان قيام هاي جاکوبيتي، تعداد قابل اعتنايي از اشراف سنتي انگلستان و اسکاتلند به قتل رسيدند و عناوين ايشان يا به وابستگان و برکشيدگان دربار هانوور واگذار شد يا براي هميشه از ميان رفت. براي نمونه، علاوه بر ارل کلمارناک، بايد به ارل هاي منطقه درونت واتر، در کمبرياي انگليس (نزديک اسکاتلند)، اشاره کرد. جيمز رادکليف، ارل درونت واتر،(12) در قيام جاکوبيتي سال 1715 دستگير و گردن زده شد و برادرش چارلز، به فرانسه گريخت. او در جريان قيام 1745 به بريتانيا بازگشت و دستگير و در 8 دسامبر 1746 گردن زده شد. چارلز رادکليف آخرين فرد از خاندان ارل هاي درونت واتر است.(13) بهرروي، دلايل براي اثبات پيوند فراماسونري اسکاتلند با خاندان هانوور فراوان است. يک نمونه ديگر، علاوه بر سرلشکر جان يانگ، دکتر چارلز موريسون،(14) بنيانگذار، "آئين کهن و پذيرفته شده اسکاتي" در اسکاتلند است که پزشک خانوادگي دوک ساسکس، پسر جرج سوم و استاد اعظم گراندلژ انگلستان بود.(15)
در ميان گردانندگان ساير شاخه هاي متنوع فراماسونري نيز علاوه بر حضور مستقيم اعضاي خاندان سلطنتي بريتانيا، شمار فراواني از اشراف درباري و کارگزاران مستعمراتي برجسته را مي توان يافت. اعضاي خاندان ولزلي، از گردانندگان سازمانهاي ماسوني ايرلند بودند. گارت ولزلي، ارل مورنينگتون اول، در سال 1776 استاد اعظم گراندلژ ايرلند بود و در سال 1782 ريچارد ولزلي، ارل مورنينگتون دوم، در اين مقام جاي گرفت.(16) آرتور ولزلي، دوک ولينگتون بعدي، نيز ماسون بود و در دسامبر 1790 به عضويت يکي از لژهاي ايرلند درآمد.(17) اعضاي خاندان هاي فيتز جرالد (دوک هاي لينستر) و هاميلتون (دوک هاي ابر کورن) نيز ساليان مديد رهبري فراماسونري ايرلند را به دست داشتند. اگوستوس فردريک فيتزجرالد، دوک سوم لينستر، به مدت 61 سال (1813-1873) استاد اعظم گراندلژ ايرلند بود. در سال 1874، جيمز هاميلتون، دوک اول ابر کورن، در اين سمت جاي گرفت. او پس از 12 سال جاي خود را به جيمز هاميلتون، دوک دوم ابرکورن، داد. دوک دوم به مدت 27 سال (1886-1912) استاد اعظم گراندلژ ايرلند بود.(18) اين دوک دوم همان کسي است که از درباريان عصر ويکتوريا و ادوارد هفتم بود و رياست "کمپاني انگليسي جنوب آفريقا" را به دست داشت.
بررسي ما نشان مي دهد که از آغاز تاريخ فراماسونري (1717) تا سال 1951، از 46 استاد اعظمي که در رأس گراندلژ انگلستان جاي گرفتند، 7 نفر عضو خاندان سلطنتي بريتانيا (دو وليعهد و پنج دوک عضو خاندان سلطنتي)، 7 نفر دوک، 3 نفر مارکيز، 13 نفر ارل (کنت)، 3 نفر ويسکونت و 11 نفر بارون بودند و تنها سه تن به جامعه اشرافي تعلق نداشتند. اين سه تن نيز استادان اعظم گراندلژ در چهار سال نخست تأسيس آنند (آنتوني ساير، جرج پاين و دکتر دزاگوليه). در ميان اعضاي خاندان سلطنتي انگليس دو تن بيشترين حضور را در رأس نهادهاي ماسوني داشتند: جرج چهارم و ادوارد هفتم. جرج چهارم در 25 سالگي (1787)، در زمان استاد اعظمي عمويش، دوک کمبرلند، به عضويت فراماسونري درآمد و با مرگ وي به مدت 23 سال (1790-1812) در سمت استاد اعظم گراندلژ انگلستان جاي گرفت. وي از سال 1805 استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند نيز بود و پس از صعود به سلطنت در مقام "متولي" يا "قيم" سازمان هاي ماسوني(19) جاي گرفت.(20) ادوارد هفتم نيز در دوران ولايتعهدي و در 27 سالگي به عضويت فراماسونري درآمد. مراسم پذيرش ادوارد در سال 1868 در استکهلم برگزار شد و کارل پانزدهم،(21) پادشاه سوئد، او را به جرگه ماسون ها وارد ساخت.(22) ادوارد در سال 1870 در مقام "استاد اعظم پيشين"(23) گراندلژ انگلستان جاي گرفت. پنج سال بعد استاد اعظم گراندلژ انگلستان شد و به مدت 26 سال (1874-1900)، تا صعود به سلطنت در اين مقام بود. ادوارد استاد اعظم طريقت شهسواران معبد و متولي اعظم گراندلژهاي اسکاتلند و ايرلند و آئين اسکاتي کهن نيز بود.(24) در ميان پادشاهان بريتانيا اين دو بيشترين و عميق ترين پيوندها را با زرسالاران يهودي و اليگارشي ماوراء بحار داشتند.
در دوران پس از تأسيس گراندلژ انگلستان (1717) تا اواخر سده هيجدهم، برخي سازمانهاي ماسوني ديگر در سرزمين انگلستان پديد شدند که از مهمترين آنان بايد به چهار گراندلژ زير اشاره کرد:
1- "گراندلژ يورک" يا "گراندلژ سراسر انگلستان"(25) که در سالهاي 1725-1790 موجوديت داشت.
2- "گراندلژ انگلستان جنوب رود ترنت"(26) که در سالهاي 1779-1789 موجوديت داشت.
3- "گراندلژ عالي"(27) که در سالهاي 1770-1775 موجوديت داشت.
4- "گراندلژ اثول" که مهمترين سازمان ماسوني انگلستان پس از گراندلژ انگلستان، در نيمه دوم سده ي هيجدهم و اوايل سده ي نوزدهم بود. اين سازمان در سال 1751 با نام "گراندلژ باستاني انگلستان"(28) تأسيس شد و به علت نقش فائقه خاندان اسکاتلندي موراي (دوک هاي اثول) در مديريت آن به "گراندلژ اثول" شهرت يافت. در واقع، در دوران 62 ساله موجوديت اين گراندلژ، دوک هاي سوم و چهارم اثول به مدت 33 سال استاد اعظم آن بودند.(29) در مقابل اين سازمان، و گراندلژهاي ديگري که در اين دوران در انگلستان حضور داشتند، گراندلژ انگلستان به " گراندلژ مقدم"(30) يا " گراندلژ جديد"(31) شهرت داشت.
جرج سوم در دهه ي پاياني عمرش بيمار و بستري بود و در سالهاي 1811-1820 وليعهد او، جرج چهارم بعدي، در مقام نايب السلطنه زمام امور بريتانيا را به دست داشت. يکي از مهمترين اقدامات جرج چهارم، در آغاز دوران نيابت سلطنتش، تجديد سازمان فراماسونري بود. لذا در نوامبر 1813 دو گراندلژ موجود در انگلستان ادغام شدند و سازمان جديد "گراندلژ متحده انگلستان"(32) نام گرفت. در اين زمان دوک ساسکس استاد اعظم گراندلژ انگلستان بود و برادرش، دوک کنت، استاد اعظم " گراندلژ باستاني" (اثول). پس از ادغام، دوک ساسکس به عنوان استاد اعظم " گراندلژ متحده انگلستان" برگزيده شد.(33)

آمريکا

مروجان اوليه ي فراماسونري در قاره آمريکا کارگزاران مستعمراتي و وابستگان اليگارشي ماوراء بحار بريتانيا بودند. در تاريخ نگاري ماسوني، از شهرهاي بوستن (ماساچوست) و فيلادلفيا (پنسيلوانيا) به عنوان دو مرکز اوليه ي اشاعه ي فراماسونري در مستعمرات آمريکايي بريتانيا ياد مي کنند(34) و بوستن را "مادر فراماسونري آمريکا" مي خوانند.(35) فيلادلفيا همان شهري است که کارگزاران و رعاياي کواکر ويليام پن بنيان نهادند. جوشش فراماسونري آمريکا از درون اين دو شهر تصادفي نيست و بيانگر پيوند عميق اين نهاد با اليگارشي زرسالاري است که از سده هفدهم ميلادي در آمريکاي شمالي تکوين يافت.
معمولاً جاناتان بلچر،(36) حکمران مستعمراتي و متولي کالج نيوجرسي (دانشگاه پرينستون بعدي) را "اولين ماسون آمريکايي" مي خوانند. بلچر در شهر بوستن به دنيا آمد و پس از اتمام تحصيل در کالج هاروارد (1699) به مدت شش سال به سياحت و تجارت در اروپا پرداخت. در اين سفر بود که در هانوور به حضور شاهزاده خانم سوفيا و نوه اش، جرج دوم بعدي، بار يافت.(37) او، پس از بازگشت، در بوستن اقامت گزيد و به تاجري ثروتمند بدل شد. بلچر در سال 1718 به عضويت شوراي حکومتي ماساچوست درآمد و سال هاي مديد در اين سمت بود. در سال 1730 در سمت حکمران دو مستعمره ي ماساچوست و نيوهامپشاير منصوب شد. از بلچر به عنوان حکمراني آزمند ياد کرده اند که به سفته بازي در معاملات اراضي منطقه اشتغال داشت. او در تمامي دوران حکومت بر سر افزايش حقوق و اختيارات حکمران و سلطه بر تجارت برخي منابع طبيعي، به ويژه الوار، با نهادها و مردم محلي در ستيز بود. سرانجام، دشمنانش در لندن به سعايت از او پرداختند و در مه 1741 خلع شد. او چند سال بعد به انگلستان سفر کرد؛ در اين سفر پيوندهاي استواري با دربار و مقامات دولتي بريتانيا برقرار نمود و در بازگشت (1747) در سمت حکمران نيوجرسي جاي گرفت. در اين دوران است که وي متولي کالج تازه تأسيس نيوجرسي شد و کتابخانه ارزشمند خود را به آن اهدا کرد. بلچر مدعي بود که در سال 1704 به جرگه فراماسونري پيوسته و به اين دليل لژ بوستن به او لقب "فراماسون ارشد آمريکا" را اعطا کرد.(38) با توجه به اينکه در سال فوق گراندلژ انگلستان وجود نداشت، محتمل است که بلچر در سفر سال 1729 به لندن به جرگه فراماسونري پيوسته باشد يا شايد اين ادعا، مانند نمونه ي دکتر استاکلي، ناظر به پيوند پيشين او با فرقه روزنکروتس باشد.
پيشينه ي اولين تکاپوهاي سازمان يافته ماسوني در آمريکا يا به تعبير گولد "سرآغاز تاريخ واقعي فراماسونري در ايالات متحده"(39) به 5 ژوئن 1730 مي رسد. اين زماني است که توماس هوارد (دوک نورفولک) استاد اعظم گراندلژ انگلستان، فردي به نام دانيل کاکس(40) را در سمت استاد اعظم ناحيه اي نيويورک، نيوجرسي و پنسيلوانيا منصوب کرد. بدينسان، نام کاکس به عنوان اولين استاد اعظم ناحيه اي قاره آمريکا به ثبت رسيد. پدر اين دانيل کاکس، که او نيز دانيل کاکس نام داشت، پزشک مخصوص کاترين براگانزايي، همسر چارلز دوم، و سپس ملکه آن بود. با توجه به پيوند يهوديان با حرفه ي طبابت درباري در دنياي آن عصر، و نيز رابطه ي خاص يهوديان با کاترين براگانزايي، اين امر مي تواند قرينه اي بر يهودي الاصل بودن دکتر کاکس باشد.(41) دکتر کاکس در سالهاي 1687 -1690 حکمران ايالت جرسي غربي در آمريکا و "بزرگترين زميندار" منطقه بود. او املاک پهناوري را در آمريکاي شمالي (در منطقه نيوجرسي و پنسيلوانياي امروز) براي پسرش به ميراث گذارد و لذا دانيل کاکس جوان از 29 سالگي (1702) بخش عمده اي از زندگي اش را در قاره آمريکا گذرانيد و در اواخر عمر قاضي شهر نيوجرسي بود. کاکس در سال 1722 زماني که در انگلستان بود، رساله اي منتشر کرد با نام توصيفي از ايالت انگليسي کارولينا.(42) او در مقدمه اين رساله پيشنهاد نمود که "تمامي مستعمرات آمريکاي شمالي متحد شوند". به نوشته گولد، آنچه بعدها، در سال 1754، بنجامين فرانکلين مطرح کرد و به "طرح آلباني اتحاد"(43) معروف شد، چيزي نيست جز "رونوشت کمي مفصل تر طرحي که سالها پيش دانيل کاکس مطرح کرده بود".(44) سيدني مورس مي نويسد: انديشه اتحاد مستعمرات انگليس در آمريکا را به عنوان وسيله اي براي مقابله با سرخپوستان اولين بار دانيل کاکس مطرح کرد.(45)
به اين ترتيب، از سال 1730 نخستين لژهاي ماسوني در آمريکاي شمالي تأسيس شد. در 30 آوريل 1733 آنتوني مونتاگ (ويسکونت مونتاگ)، استاد اعظم وقت گراندلژ انگلستان، فردي به نام هنري پرايس(46) را در سمت استاد اعظم نيوانگلند منصوب کرد. نام "نيوانگلند" در آن زمان به شش مستعمره انگليسي شمال شرقي آمريکا اطلاق مي شد. اين همان کلني است که پوريتان ها بنيان نهادند و شامل ايالت هاي ماين، نيوهامپشاير، ورمونت، ماساچوست، رودآيلند و کانتيکت مي شد. از همين دوران، سکنه اين منطقه به "يانکي"(47) شهرت داشتند. بدينسان، اولين گراندلژ ناحيه اي در ماساچوست نيز تأسيس شد. هنري پرايس متولد لندن است او در حوالي سال 1723 به نيوانگلند رفت، سپس به لندن بازگشت و در سال 1730 به عضويت يکي از لژهاي لندن در آمد. او در سال 1733 در بوستن بود و در همين سال جاناتان بلچر حاکم وي را با درجه سرگردي در گارد سواره نظام خود به مسئوليتي گمارد. از آن پس هنري پرايس به "سرگرد پرايس" (ميجر پرايس) معروف شد. او به تجارت شخصي نيز اشتغال داشت. از گردانندگان گراندلژ ناحيه اي فوق بايد به آندريو بلچر،(48) پسر جاناتان بلچر حاکم، و دو نفر به اسامي ماتيو يانگ(49) و ادوارد اليس(50) اشاره کرد.(51) آندريو بلچر جانشين استاد اعظم بود.(52) براي شناخت اين دو فرد مأخذي در اختيار نداريم ولي تکرار مکرر نام هاي "اليس" و "يانگ" و برخي نامهاي ديگر، در هر حادثه مرتبط با تکاپوهاي استعماري سده هاي اخير را نمي توانيم تصادفي بدانيم.
تاريخ اوليه ي فراماسونري آمريکا با نام بنجامين فرانکلين(53) در پيوند است؛ کسي که مقارن با هنري پرايس استاد اعظمي گراندلژ پنسيلوانيا را به دست داشت. فرانکلين از نامدارترين رجال تاريخ ايالات متحده آمريکا و احتمالاً مشهورترين آمريکايي سده هيجدهم ميلادي است. او در فرهنگ رسمي اين کشور مقامي والا دارد و به عنوان دومين شخصيت استقلال آمريکا، پس از جرج واشنگتن، شناخته مي شود. اين در حالي است که برخي معاصرين به فرانکلين نظر مساعد نداشتند و وي را "ماترياليست" و "عوام فريب" مي دانستند. ديويد هربرت لارنس،(54) داستان نويس و شاعر انگليسي، فرانکلين را "تبلور زشت ترين خصال" جامعه آمريکاي آن عصر مي داند و ماکس وبر، جامعه شناس آلماني، او را به عنوان نمادي از "اخلاق پروتستاني" مي شناسد.(55) امروزه، تصوير فرانکلين بر روي اسکناس هاي يکصد دلاري وي را به چهره اي آشنا براي بسياري از جهانيان بدل ساخته است.
بنجامين فرانکلين پسر يک توليدکننده و فروشنده صابون و شمع در شهر بوستن است. اسلاف وي در سده شانزدهم به آئين پروتستان گرويدند و در حوالي سال 1683 به نيوانگلند مهاجرت کردند. بنجامين در بوستن به دنيا آمد و از 12 سالگي در نزد برادر بزرگش، جيمز به کار پرداخت. جيمز فرانکلين به تازگي از انگلستان بازگشته و در بوستن چاپخانه اي داير کرده بود. در سال 1721 جيمز فرانکلين هفته نامه اي مشابه با اسپکتيتور جوزف اديسون با نام خبرنامه ي نيوانگلند(56) منتشر کرد. بنجامين در انتشار اين نشريه با برادرش همکاري داشت و از مندرجات اسپکتيتور تأثير عميق گرفت. او کمي بعد، در اواخر سال 1722، به دليل اختلاف با جيمز راهي فيلادلفيا شد و به عنوان چاپچي در اين شهر به کار پرداخت. به زودي فرانکلين نوجوان مورد توجه و علاقه سِر ويليام کيت،(57) حاکم پنسيلوانيا قرار گرفت و در دسامبر 1724 کيت سفر او را به انگلستان ترتيب داد. فرانکلين، به دليل برخورداري از حمايت خويشان و دوستان مقتدر کيت در لندن، در چاپخانه هاي جديدالتأسيس اين شهر مشغول به کار شد، از نظر مالي در وضع کم و بيش مناسبي قرار گرفت و با برخي از معاريف بريتانيا آشنايي يافت. او در اکتبر 1726 به فيلادلفيا بازگشت، به تجارت پرداخت و کمي بعد مالک چاپخانه اي متعلق به خود شد. چاپ و نشر پول کاغذي (اسکناس) پنسيلوانيا به اين چاپخانه واگذار شد و اين امتياز مهمي بود که رشد سريع مالي فرانکلين را سبب شد. در همين زمان، فرانکلين رساله ي پژوهشي در باب سرشت و ضرورت پول کاغذي(58) را منتشر کرد و در سپتامبر 1728 هفته نامه ي پنسيلوانيا گازت(59) را خريد. اين نشريه به تدريج به يکي از متنفذترين نشريات مستعمرات آمريکايي بريتانيا بدل گرديد. فرانکلين اينک جواني ثروتمند بود که به بورس بازي زمين و سرمايه گذاري در تأسيس چاپخانه هايي در نيويورک، کارولينا، و جزاير هند غربي بريتانيا اشتغال داشت. او در اين دوران، مانند دوران اقامت در لندن، با زنان هر جايي رابطه گسترده داشت؛ و از جمله در اواخر سال 1730 از يکي از آنان صاحب پسري نامشروع به نام ويليام شد که مادرش هيچگاه شناخته نشد.(60)
تکاپوهاي ماسوني بنجامين فرانکلين بلافاصله پس از بازگشت او به فيلادلفيا آغاز شد و اين گواه پيوندهاي عميقي است که وي با برخي محافل متنفذ لندن برقرار کرده بود تا بدان حد که بنجامين جوان پس از بازگشت به فيلادلفيا در واقع به عنوان عامل و کارگزار ايشان عمل مي کرد. اين "محافل" همان شبکه اي است که درباره ي آن به تفصيل سخن گفته و خواهيم گفت. راز پيشرفت سريع مالي و سياسي و اشتهار فراوان فرانکلين در کانون هاي علمي و فرهنگي را از سنين بيست سالگي بايد در همين پيوندها جستجو کرد که البته، قطعاً مبتني بر توانمندي ها و نبوغ شخصي او نيز بود. اين پيوندها با سِر ويليام کيت، حاکم پنسيلوانيا، آغاز مي شود که چنانکه گفتيم "کاشف" بنجامين فرانکلين نوجوان به شمار مي رود.(61)
خاندان کيت نيز از خاندان هاي متنفذ مستعمراتي سده هاي اخير است. اعضاي اين خاندان در سال 1677، در دوران سلطنت چارلز دوم، به مقام ارلي منطقه کنتور، واقع در حاشيه درياي شمال و در نزديکي بندر ابردين اسکاتلند، دست يافتند و در سده هاي هيجدهم و نوزدهم در تکاپوهاي مستعمراتي به ويژه در آمريکا و استراليا، نقش فعالي به دست داشتند. اين خاندان در تأسيس و تکاپوهاي اوليه فراماسونري نيز جايگاه برجسته اي داشت؛ از بنيانگذاران گراندلژ اسکاتلند بود و در سال 1740، زماني که بنجامين فرانکلين 34 ساله از فعال ترين چهره هاي ماسوني آمريکا به شمار مي رفت، جان کيت (ارل کنتور) در مقام استاد اعظم گراندلژ انگلستان جاي گرفت. در همين سال ژنرال لرد جيمز کيت، عموزاده جان کيت، نيز در سمت استاد اعظم ناحيه اي روسيه منصوب شد. امروزه رئيس اين خاندان، آقاي مايکل کيت، ارل کنتور سيزدهم،(62) است.(63) در بررسي زندگينامه يکي از متنفذترين چهره هاي اين خاندان در دهه هاي اخير، جايگاه آن را در شبکه زرسالاري معاصر به روشني مي توان شناخت و بدينسان، بر اساس اصل "تسلسل دودماني نقش ها و کارکردها" به قرايني جدي دال بر پيوندهاي عميق کيت هاي سده هيجدهم با زرسالاري يهودي دست يافت:
آقاي کنت آلکساندر کيت،(64) که در اوايل دولت خانم مارگارت تاچر (1980) به "لرد کيت کاسل آکر" ملقب شد، از زرسالاران سرشناس بريتانيا در نيمه دوم سده بيستم است. لرد کيت در سالهاي جنگ دوم جهاني در شمال آفريقا، ايتاليا، فرانسه و آلمان، قاعدتاً در مشاغل اطلاعاتي حضور داشت و در سال هاي 1945-1946 دستيار دبير کل "دپارتمان اطلاعات سياسي" وزارت امور خارجه بريتانيا بود. حضور کيت در عرصه تکاپوهاي مالي و تجاري از سال 1949 و با عضويت در هيئت مديره "گروه بيچام"(65) آغاز مي شود که تا سال 1987 تداوم يافت. او در سالهاي 1970-1987 نايب رئيس و در سال هاي 1986-1987 رئيس گروه فوق بود. در سال 1967 کيت 48 ساله رياست "تراست سرمايه گذاري فيليپ هيل"(66) را به دست گرفت و تا سال 1987 در اين سمت ماند. او در سالهاي 1970-1980 رياست "گروه هيل ساموئل"(67) را نيز به دست داشت و در سالهاي 1972 -1980 در مقام رئيس اجرايي کمپاني "رولز رويس"(68) جاي گرفت. کيت در سالهاي 1977-1989 عضو هيئت مديره کمپاني "استاندارد تلفونز اند کيبلز"(69) بود و در سالهاي 1985-1989 رياست آن را نيز به دست داشت. لرد کيت، علاوه بر مشاغل مهم فوق، در دهه هاي اخير در هيئت مديره کمپاني هاي معظم زير عضويت داشت: "بيمه ايگل استار"(70) (1955-1975)، "نشنال پرووينشل بانک"(71) (1967-1969)، "کمپاني روزنامه هاي تايمز"(72) (1967-1981)، "بريتيش ايرويز"(73) (1971-1972) و "بانک نوا اسکاتيا".(74) لرد کيت در برخي مشاغل سياسي و علمي نيز حضور داشت و از جمله در سال هاي 1965-1970 رئيس "شوراي برنامه ريزي ايست آنجليا"(75) و در سالهاي 1965-1970 رئيس "انستيتوي ملي پژوهش اقتصادي و اجتماعي"(76) بود. لرد کيت سه بار ازدواج کرد: همسر اول و مادر وارث او، ليدي آريل بايرد،(77) دختر کنتس کنتور است. اين وصلت فاميلي در سال 1958، پس از 12 سال به طلاق کشيد.(78) کمپاني هاي که لرد کيت در چهار-پنج دهه اخير در رأس آن جاي داشت، بخش مهمي از همان شبکه اي است که تاکنون جسته و گريخته با آن آشنا شده ايم.
با اتکاء بر چنين پيوندهايي، و قطعاً بر اساس استراتژي و اهداف اين کانون ها، بود که بنجامين فرانکلين 21 ساله در سال 1727، کمي پس از بازگشت از لندن، يک انجمن مخفي موسوم به "کلوپ پيش بند چرمي"(79) در فيلادلفيا تأسيس کرد و همزمان محلفي علني، موسوم به "جونتو"(80) براي بحث هاي نظري بر پا نمود. اين محفل در سال 1743 به "انجمن فلسفي آمريکا"(81) بدل شد که کهن ترين انجمن فرهنگي اين کشور به شمار مي رود. فرانکلين در اواخر سال 1730 به عضويت لژ سن جان فيلادلفيا درآمد و در 24 ژوئن 1734 در سمت استاد اعظم گراندلژ پنسيلوانيا جاي گرفت. او در اين زمان تنها 28 سال داشت. فرانکلين در اوت همين سال کتاب ماسوني(82) خود را انتشار داد. اين کتاب، که در واقع تجديد چاپ قانون اساسي اندرسون است به عنوان اولين کتاب ماسوني منتشره در قانون آمريکا شناخته مي شود.(83) استقرار فرانکلين در رأس سازمان ماسوني پنسيلوانيا در زمان استاد اعظمي ارل کراوفورد تحقق يافت و اين در زماني است که دکتر ريچارد راولينسون ناظر اعظم گراندلژ انگلستان بود.
در سال 1737 بنجامين فرانکلين 31 ساله، که اينک چهره اي سرشناس در تمامي مستعمرات آمريکايي بريتانيا بود، به عنوان رئيس پست فيلادلفيا منصوب شد و تا سال 1753، که در سمت قائم مقام پست مستعمرات بريتانيا در شمال آمريکا جاي گرفت، در اين مقام بود. در همين دوران (قبل از 1748) بود که او به تأسيس و تجهيز يک قشون داوطلب خصوصي (ميليشيا) ظاهراً با هدف دفاع از مستملکات بريتانيا در برابر تهاجم احتمالي فرانسوي ها و اسپانيايي ها و باطنا به منظور اشغال اراضي دولت مستقل سرخپوستان ايروکوئي(84) دست زد. اين ميليشيا يکي از ارکان اصلي تحرکات سودجويانه و مشکوکي است که کمي بعد با نام کمپاني اوهايو پيوند يافت. اين تحرکات و تحريکات به جنگ ميان مستعمره نشينان بريتانيا با سرخپوستان ايروکوئي و متحدين فرانسوي ايشان انجاميد. جنگ فوق، که به "جنگ [با] فرانسه و سرخپوستان"(85) (1754-1763) شهرت دارد، پيش درآمد جنگ هفت ساله اروپا (1756-1763) ا ست و در پايه تحولاتي عميق قرار دارد که جنگ استقلال آمريکا (1775-1783) را برافروخت و بر سرنوشت فرانسه نيز تأثيرات عظيم برجاي نهاد.

پي نوشت ها :

1. Britannica, 1977, vol. 11, p. 495.
2. Adolphus Frederick, 1 st Duke of Cambridge (1774-1850)
3. Gould, ibid, vol. IV, pp. 483-484.
4. Earl of Gromarty
5. Earl of Leven
6. Earl of Wemyss
7. Earl of Elginton
8. Gould, ibid, vol. V, pp. 47-57; Coil, ibid, p. 598.
9. Gould, ibid, pp. 51-52, 59; Coil, ibid, pp. 598-599.
10. Earl of Kilmarnock
11. Coil, ibid, p. 598.
12. James Radcliffe, Earl of Derwent Water
13. Gould, ibid, vol. V, p. 139.
14. Charles Morison (1780-1849)
15. Coil, ibid, p. 429.
16. ibid, p. 327.
17. Mackey, ibid, vol. 2, p. 1100.
18. Coil, ibid.
19. Patron of the Fraternity
20. Coil, ibid, p. 274.
21. Charles XV [Carl Ludvig Eugen] (1826-1872)
پسر اسکار اول. پادشاه سوئد و نروژ (1859-1872). وارث پسر نداشت و برادرش اسکار دوم جانشين او شد.
22- اولين نشانه هاي متقن فعاليت هاي ماسوني در سوئد به سال 1746 تعلق دارد و از همان آغاز فراماسونري سوئد در پيوند تنگاتنگ با خاندان سلطنتي اين کشور بود. در سال 1759 گراندلژ سوئد تأسيس شد و در سال 1762 آدولف فردريک، پادشاه سوئد، در مقام متولي اعظم فراماسونري اين کشور جاي گرفت. در سال 1773 دوک ساندرمانيا، برادر گوستاو سوم پادشاه سوئد، به عنوان استاد اعظم گراندلژ سوئد منصوب شد. گولد مي نويسد: "گوستاو سوم متهم بود که از فراماسونري براي اهداف سياسي استفاده مي کند و آن را به مثابه ابزاري در برابر نفوذ اشراف به کار مي گيرد و مردان توانايي را به قدرت مي رساند که به اشرافيت تعلق نداشتند و لي به استاد اعظم خود وفادار بودند". گولد مي افزايد: "در هيچ کشور ديگر فراماسونري چنين با خاندان سلطنتي در پيوند نبوده و به نهاد دولتي بدل نشده است". از آن زمان همواره پادشاه سوئد، يا ساير اعضاي خاندان سلطنتي، متولي و استاد اعظم گراندلژ سوئد بوده اند. در سوئد پادشاه "خليفه سليمان" (Vicarius Salomonis) ناميده مي شود و با اين عنوان سرپرست و متولي اعظم فراماسونري است. در سال 1851 گراندلژ اسکاتلند عنوان "عضو افتخاري" را به اسکار اول پادشاه سوئد، پرنس فردريک هلند، جرج پنجم شاه هانوور و ويلهلم اول پادشاه پرئوس (امپراتور بعدي آلمان) اعطا کرد. در زمان تأليف کتاب گولد، اسکار دوم "خليفه سليمان" و رهبر فراماسونري سوئد بود. (Gould, ibid, vol. V, pp. 70, 196-199)
23. Past Grand Master
در فراماسونري، عنوان "استاد پيشين" و "استاد اعظم پيشين" هم به معناي کسي است که در گذشته به مدت يک سال کامل ماسوني در مقام استادي جاي داشته و هم به معناي کسي است که به رتبه ي فوق نايل آمده است. به اولي "استاد پيشين واقعي" (Actual P. M.) و به دومي "استاد پيشين مجازي" (Virtual P. M.) گفته مي شود.
24. Gould, ibid. p. 219.
25. Grand Lodge of York (Grand Lodge of All England)
استاد اعظم گراندلژ يورک در سال هاي 1780-1781 فردي به نام فرانسيس اسمايس (Francis Smyth, Jun) بود. (Gould, ibid, vol. IV, p.429) احتمالاً او از خاندان سِر توماس اسمايس، رئيس کمپاني هند شرقي در سالهاي 1600-1621 است.
26. Grand Lodge of England South of the River Trent
27. The Supremen Grand Lodge
28. Ancient Grand Lodge of England (The Grand Lodge of England According to Old Institutions)
دبير اعظم گراندلژ باستاني در اوايل تأسيس آن، فردي به نام جان مورگان بود. او در 5 فوريه 1752 به مجمع ماسون هاي باستاني حاضر در لندن اطلاع داد که در نيروي دريايي سلطنتي منصبي به وي محول شده و عازم مأموريت است. لذا، مجمع فرد ديگري را به جاي او به عنوان دبير اعظم برگزيد. (Gould, ibid, vol. IV, p. 434.)
29- جان موراي، دوک سوم اثول، در سالهاي 1771-1774 و جان موراي، دوک چهارم اثول، در سالهاي 1775-1781، 1791 -1812.
30. Premier Grand Lodge
31. Modern Grand Lodge
32. The United Grand Lodge of Ancient Freemasons of England (United Grand Lodge of England)
در کتاب حاضر هر جا از گراندلژ انگلستان پس از سال 1813 سخن مي گوييم منظور همين "گراندلژ متحده انگلستان" است.
33. Coil, ibid. pp. 227-240.
34. ibid, pp. 32-33; Americana, 1985, vol. 18, p. 432.
35. Gould, ibid, vol. VI, p. 446.
36. Jonathan Belcher (1682-1757)
37- رابرت گولد ملاقات فوق را با "پرنسس سوفيا و پسرش جرج دوم بعدي" ذکر کرده است. اين اشتباه است و منظور شاهزاده خانم سوفياي پالاتينيت، وارث تاج و تخت بريتانيا و مادر جرج لويي (جرج اول بعدي)، است که در اين زمان سرپرستي نوه اش، جرج اگوستوس (جرج دوم بعدي)، را به دست داشت. توضيح اينکه مادر جرج اگوستوس سوفيا دوروتا (1666-1726) نام داشت و دختر عموي جرج لويي و دختر دوک برونسويک- لونبورگ بود. سوفياي پالاتينيت از عروسش متنفر بود. سوفيا دوروتا به زودي با يکي از کنت هاي آلماني رابطه نامشروع برقرار کرد و دو بار کوشيد تا به همراه وي فرار کند. در سال 1694 معشوق او به قتل رسيد و سوفيا دوروتا به جرم خيانت در قلعه آهلدن (Ahlden) در ساکسوني سفلي، زنداني شد. او تا پايان عمر به مدت 32 سال در اين قلعه زنداني بود و به اين دليل به "شاهزاده خانم آهلدن" شهرت يافت. حاصل وصلت جرج و سوفيا دوروتاي هانوور دو فرزندا ست: جرج دوم، پادشاه بعدي انگلستان و سوفيا دوروتا ملکه بعدي پروس (مادر فردريک کبير). بنابراين، در زمان سفر بلچر به هانوور، مادر جرج اگوستوس زنداني بود و زني که بلچر به حضورش رسيد همان شاهزاده خانم سوفياي پالاتينيت بود.
38. Gould, ibid, vol. IV, p. 269; Coil, ibid, pp. 91, 130; Americana, 1985, vol. 3, p. 478; Britannica CD 1998.
39. Gould, ibid, vol. VI, p. 424.
40. Daniel Coxe (1673-1739)
41- ازدواج کاترين و چارلز دوم با واسطه سِر اگوستين چاکن کورونل يهودي انجام گرفت و پزشک ديگر کاترين براگانزايي، فرناندو مندس يهودي، نياي خاندان هد، بود.
42. A Description of the English Province of Carolina.
43. Albany plan of Union
44. Gould, ibid, vol. VI, pp. 426-427; Coil, ibid, pp. 30-31, 149-150.
45. Sidney Morse, "Freemasonry in the American Revolution", Little Masonry Library, USA: Macoy Publishing & Masonry Supply Co.,vol. III, 1977, p.211.
46. Henry Price (1697-1780)
47. Yankee
منشأ واژه فوق ناشناخته است. احتمالاً از Jan Kees هلندي اخذ شده. اين نامي است که انگليسي ها به دزدان دريايي هلندي مي دادند. در حوالي نيمه سده هيجدهم به هلنديان مهاجر در آمريکاي شمالي و سکنه نيوانگلند اطلاق مي شد.
48. Andrew Belcher
49. Matthew Young
50. Edward Ellis
51. Mackey, ibid, vol. 2, p. 799; Coil. ibid, p. 31.
52. Morse, ibid, p. 242.
53. Benjamin Franklin (1706-1790)
54. David Herbert Lawrence (1885-1930)
55. Britannica, 1977, vol. 7, p. 693.
56. New-England Courant
57. Sir William Keith
58. A Modest Enquiry into the Nature and Necessity of a Paper Currency (1729).
59. Pennsylvania Gazette
60. Britannica, ibid, p. 694.
61- چارلز و ماري برد در کتاب ظهور تمدن آمريکايي حکمرانان مستعمراتي آمريکا را عموماً داراي خلق و خوي ماجراجويانه، و تلاش براي افزايش ثروت شخصي خويش را وجه مشترک بسياري از آنان مي دانند. اين حکام عموماً به دليل حمايت دوستان و خويشان متنفذ در اين سمت ها منصوب مي شدند و اين حاميان در درآمد ايشان سهيم بودند. آنان از هيچ روشي براي انباشت ثروت فروگزار نمي کردند و يکي از رايج ترين اين روش ها فروش مقامات و مناصب حکومتي بود که به آن به مثابه نوعي "تجارت مستعمراتي" نگريسته مي شد. (Charles A. Beard and Mary R. Beard, The Rise of American Civilization, New York: Macmillan, [1927], 1959, vol. 1, pp. 113-115)
62. Michael Canning William John Keith, 13th Earl of Kintore (b.1939).
63. Who's Who 1993, p. 1061.
64. Kenneth Alexander Keith, Baron Keith of Castleacre (1916-?)
65. Beecham Gp Ltd.
66. Philip Hill Investment Trust Ltd.
67. Hill Samuel Group Ltd.
68. Rolls Royce Ltd.
69. Standard Telephons and Cables (STC)
70. Eagle Star Insurance Co.
71. National Provincial Bank
72. Times Newspapers Ltd.
73. British Airways
74. Bank of Nova Scotia Ltd.
75. Economic Planning Council for East Anglia
76. National Institute of Economic and Social Research
77. Lady Ariel Olivia Winifred Baird
78. Who's Who 1993, p. 1033.
79. Leathern Apron Club
80. Junto
81. American Philosophical Society
82. Mason Book.
83. Mackey, ibid, vol. 1, p. 374.
84- ايروکوئي به گروهي از سکنه بومي شمال شرقي آمريکا اطلاق مي شود که به زبانهاي ايروکوئي تکلم مي کنند و موطن اصلي شان ايالت کنوني نيويورک است. براي مقابله با تهاجم اروپاييان، در اواخر سده شانزدهم اتحاديه اي از پنج قبيله اصلي ايروکوئي شکل گرفت که به "اتحاديه ايروکوئي" يا "مجمع پنج ملت" معروف است. مهمترين اين قبايل موهاک ها (Mohawk) بودند. در اوايل سده هيجدهم، اين اتحاديه با مستعمره نشينان اروپايي به سان يک دولت مستقل رابطه داشت و بر سرزمين پهناوري حکومت مي کرد که به اقيانوس اطلس و رودخانه هاي ميسي سي پي، سن لارنس و تنسي محدود بود. در رأس اين دولت شورايي مرکب از پنجاه نفر از رؤساي طوايف ايروکوئي جاي داشت. اين رؤسا به شيوه اي دمکراتيک انتخاب مي شدند و مورد قبول مردم بودند. تفاوت اتحاديه ايروکوئي با ساير سرخپوستان شمال شرقي آمريکا اقتدار و انسجام سياسي و نظامي ايشان بود که اين دولت را به مانعي جدي در برابر توسعه طلبي اروپاييان بدل مي ساخت. ايروکوئي ها ابتدا خصم فرانسوي ها بودند و به اين دليل فروش اسلحه و کالاهاي اروپايي به ايشان يکي از منابع مهم درآمد تجار انگليسي و هلندي مستقر در منطقه، به ويژه شهر آلباني، به شمار مي رفت. معهذا، در واکنش به تجاوزگري مستعمره نشينان انگليسي، از دهه 1740 ايروکوئي ها رابطه حسنه اي با فرانسوي ها برقرار کردند. پس از استقلال آمريکا، در سال 1779 ارتش آمريکا به فرماندهي سرلشکر جان سوليوان به واپسين بقاياي قشون ايروکوئي حمله برد و به اقتدار ايشان پايان داد. امروزه در ايالات متحده آمريکا تنها حدود 50000 ايروکوئي برجاي مانده است.
85. French and Indian War.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:2 شهریور 1393 - 13:50

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد