نکته: در این مقاله سعی شده تا با استفاده از شواهد موجود در سری بازیهای سایلنت هیل و توضیحات ارائهشده در کتابی به نام Lost Memories – درواقع این کتاب برای پاسخ به شبهات موجود در این سری از بازیها از طرف چند تن از دستاندرکاران تولید آن نگاشته شده است- به شرح برخی از وقایع و تا حد ممکن به تفسیر نمادها و عقاید بهکاررفته در سری بازیهای سایلنت هیل بپردازم.
لازم به ذکر است که هیچیک از مطالب درجشده در این کتاب ازلحاظ مذهبی مورد تأیید بنده نبوده و صرفاً این مطالب جهت آشنایی خوانندگان با طرز تفکر سازندگان بازی و آشنایی مختصر آنها با آیین شیطانی کابالا و شینتو در این متن آورده شدهاند.
مقدمه
* آشنایی کوتاه با خالق بازی
در سال 1999 كارگردان جوان و بااستعدادی به نام كئيچيرو
توياما (Keiichiro Toyama) كه علاقهي خاصي به ساخت بازیهای ژانر وحشت
داشت، تصميم گرفت تا بازي جديدي در اين ژانر توليد كند. هدف توياما از ساخت
بازي جديد، تغيير روال رايج در بازیهای ترسناك موجود و ارائه حس جديدي
از ترس در غالب يك بازي رایانهای بود.
او معتقد بود كه بايد فاكتورهاي رايج ترسناك بهکاررفته در بازیهای آن زمان را تغيير داد و كاربران را با حس جديدي از ترس آشنا كرد.
در
آن زمان بازي Resident Evil تنها بازي ترسناك مطرحي بود كه در آن از
خلاقیتهای زيادي استفادهشده بود و بهجای هيولاهاي بدقواره، از
انسانهایی كه به هيولا تبدیلشده بودند استفادهشده بود؛ اما با اين حال
به نظر توياما نوع حس ترسي كه بر پایهی رويارويي ناگهاني با موجودات
غيرعادياي كه هیچگونه توضيح منطقي براي پديدار شدن آنها وجود نداشته
باشد، حسي تكراري و قديمي شده بود و بايد براي فرار از اين تكرار و
يكنواختي كاري صورت میگرفت.
بدين ترتيب توياما شروع به تحقيق و كار روي پروژه ساخت بازیای جديد و متفاوت كرد و درنهایت بازي سايلنت هيل ساخته شد.
در
بازي جديد، توياما بيشترين تمرکز خود را روي داستان بازی و نمایش پیامدهای
انجام آیینی مذهبی- خرافی قرارداد. به نظر او ورود آیینهای مذهبی در قالب
داستانی ترسناک میتوانست ژانر وحشت را دستخوش تغییراتی اساسی کند و جانی
تازه به کالبد بیرمق این ژانر بدمد. تویاما با تزریق فاکتورهای مذهبی به
داستان بازی، استفاده از صداگذاري و موسيقي فوقالعاده تأثیرگذار و فاکتور
تاريكي محيط، توانست دیدگاهی جدید و متفاوت از ژانر وحشت به مخاطبین و
علاقهمندان بازیهای ترسناک ارائه کند. شاید به توان تویاما را یکی از
پایهگذاران استفاده از فاکتورهای مذهبی در بازیهای رایانهای دانست.
بازی
سایلنت هیل، یکی از شاخصترین بازیهای ژانر وحشت است که پرچمدار پیدایش
زیرمجموعهای از ژانر وحشت با عنوان Religionic- Horror شد. پس از عرضه این
بازی بود که تعداد بسیار زیادی از بازیهای مذهبی- ترسناک روانه بازار
شدند. این ژانر حتی در سینما هم با استقبال چشمگیری روبرو شد.
* داستان از کجا شروع شد؟
بازی، ماجرای
نويسنده جواني به نام هري ميسون (Harry Mason) را روایت میکند که تصميم
میگیرد به مناسبت هفتمين سال تولد تنها دخترش- شرل ميسون (Cheryl Mason) -
و تجديد خاطرات گذشته، به شهر خوش آبوهوا و توريستي سايلنت هيل سفر کند.
پس
از فراهم كردن مقدمات اولیه سفر، آنها به سمت شهر سايلنت هيل حركت
میکنند؛ اما هنوز چندساعتی از سفر آنها نگذشته بود كه ناگهان اتفاق عجيبي
رخ میدهد. باوجود ديد بسيار محدودي كه نتيجهي وجود مه غليظي در جاده
بود، هري بهطور ناگهاني متوجه حضور غیرمنتظره زن جواني در وسط جاده
میشود و براي اينكه با زن جوان برخورد نكند ماشين را از مسير اصلي جاده
منحرف میکند. در اثر بارش باران و ليز بودن جاده، ماشين به نردههای
سرعتگیر كنار جاده برخورد میکند و واژگون میشود.
صبح روز بعد، زماني
كه هري به هوش میآید خود را در شهر سايلنت هيل میبیند؛ با اين تفاوت كه
شهر دستخوش تغييرات زيادي شده و هيچ انسان و يا موجود زندهای در آنجا ديده
نمیشود.
باوجود اينكه زمان سفر هري در فصل تابستان است، اما ظاهراً در
سايلنت هيل فصل زمستان است و مه غليظي همهجا را پوشانده و برف میبارد!
علاوه بر تمامي نكات مرموز موجود در اين شهر، شرل هم به شكل اسرارآميزي
ناپدیدشده و اثري از او دیده نمیشود. بدين ترتيب ماجراي جستجوي هري براي
پيدا كردن دخترش در اين شهر عجيب آغاز میشود.
هري طی جستجو در شهر سايلنت هيل با اشخاص عجيب و مرموزي آشنا
میشود كه رويارويي با هريك از اين افراد بخشي از ماجراي مرموز شهر سايلنت
هيل را براي وی و بازیکنها آشكار میکند.
در طول بازی با پيرزن مرموزی
به نام داليلاگلاسپي (Dahlia Gillespie) آشنا میشویم که او هم مانند هری
به دنبال شرل میگردد. در ادامه درمییابیم که دالیا رهبر فرقهای مذهبی
است و قصد دارد با برگزاری یک مراسم عجیب مذهبی، خداي خود، "سامايل" را در
کالبدی مادی به زمین احضار کند.
طبق روایت داستان، دالیا از طریق شی ای
جادویی به نام جايرومنسي (Gyromancy) موفق میشود نحوه احضار خداي خود را
پیشبینی كند و مراسمي را براي انجام اين كار برپا سازد. اين مراسم شامل به
دنيا آوردن فرزندي از يک مادر وابسته به اين فرقه بود که طبق پیشبینی
قرار بود حامل روح سامايل باشد؛ ولي در حین انجام مراسم اتفاق پیشبینی
نشدهای رخ میدهد که همه محاسبات دالیا و گروهش را به هم میریزد.
درست هنگامیکه افراد فرقه در حال انجام مراسم بودند، مردم
شهر كه از افكار و عقايد اين فرقه ترس داشتند و از آنها متنفر بودند، به
محل تجمع فرقه حمله کرده و آنجا را به آتش میکشند. در اثر اين اتفاق، اكثر
طرفداران داليا کشتهشده و آليسا (مادر) هم بهشدت دچار سوختگي میشود؛
اما خود داليا موفق میشود از طريق یکراه مخفي فرار كرده و زنده بماند.
در
اثر این اتفاق مراسم ناتمام باقی میماند و روح آلیسا که قرار بود
بهعنوان میزبان، سامایل را در کالبدی مادی به دنیا آورد، به دونیمه تقسیم
میشود (نیمهتاریک و روشن).
آليسا نیمهتاریک روح سامایل و قدرتهای
تاريک او را در خود نگه میدارد و بهمنظور گرفتن انتقام خود، شهر سايلنت
هيل را به مکاني نفرینشده تبديل میکند.
از طرف دیگر نیمهروشن روح هم
که درواقع شکلدهنده بعد خوب شخصیت مادر و برگرفته از ضمیر خودآگاه او بود،
با ترک نیمهتاریک، در جسم دختربچهای که بهتازگی مرده حلول کرده (تناسخ)
و در قالب جسمی تازه، زندگی جدیدی را تجربه میکند.
شرل درواقع جسم جدیدی است (میزبان) که نیمهروشن روح مادر، آن را برای زندگی تازه خود انتخاب کرده بود.
در آن زمان هری و همسرش برای تفریح به این شهر سفرکرده بودند
که موفق به یافتن شرل (در آن زمان کودکی شیرخواره بوده) میشوند و آن را به
فرزندخواندگی قبول میکنند.
پس از اتفاقی که در اجرای مراسم رخ داد،
داليا براي نجات آلیسا (دخترش) او را به بيمارستان "آلچميلا" منتقل میکند و
در آنجا به توصيهي دكتر كافمن (يكي از طرفداران و حامیان اصلی اين فرقه)،
بهصورت مخفيانه در زيرزمين بيمارستان از آليسا پرستاري میشود. وظیفه
مراقبت از آليسا هم به پرستاری به نام "ليسا گارلند" سپرده میشود.
در اثر شدت بالاي سوختگیها، آليسا مدام عذاب میبیند و دالیا
برای پایان دادن به عذابهای دخترش، تمام تلاشش را به کار میگیرد تا نیمه
دیگر روح او را پیدا کند و با تکمیل پروسه اقدام، به دردهای او پایان دهد.
پس
از گذشت 7 سال از آن ماجرا (توجه داشته باشید که به عدد هفت و سن
هفتسالگی در بازی اهمیت ویژهای دادهشده است)، دالیا موفق به یافتن شرل
(نیمهروشن روح) میشود و تصمیم میگیرد با اقدام روح وی با نیمهتاریک
(روح مادر)، یکبار دیگر زمینه ظهور سامایل در کالبد مادی را فراهم سازد.
سرانجام
پس از کشمکشهای بسیار میان هری و دالیا، وی موفق به تکمیل مراسم میشود و
سامایل را در کالبدی مادی به زمین احضار میکند؛ اما سامایل که از نحوه
عملکرد دالیا خشمگین شده بود او را نابود میکند و با هری میسون درگیر
میشود.
در پايان قسمت اول بازی، هري با موجود ترسناکی (سامایل- بافومت) که از ترکیب روح شرل و آليسا شکل میگیرد مبارزه میکند و پس از شکست دادن او، نوزاد تازه متولدشدهای- که در حقيقت همان روح واحد شرل و آليساست و در قالب يک نوزاد (البته با باطني پاك) دوباره به دنيا آمده است- را مییابد و با کمک سیبل بنت- افسر پلیس- موفق به فرار از شهر میشود.
برخی از مراجع مورداستفاده در بازی
* خانهي داليا گلاسپي:
خانهي داليا گلاسپي در قسمت اول سايلنت هيل از روي خانهي اندرو ويس (Andrew Wyeth) در فيلم Christian's World الگوبرداري شده بود.
* ردپاي هيچكاك!
در قسمت اول سايلنت هيل الهامات زيادي از كارگردان معروف و صاحبنام ژانر ترس، آلفرد هيچكاك ديده میشد! ايجاد حالت تعليق در روايت داستان يكي از اصول اصلي و پایهای كارهاي هيچكاك است كه در داستان سايلنت هيل بهصورت کاملاً آشكارا از آن بهره گرفتهشده است. تكنيك استفاده از صحنههای غافلگیرکننده و غيرمنتظره هم يكي از تکنیکهای موردعلاقهي هيچكاك بود كه در بازي سايلنت هيل بهوفور شاهد استفاده از اين تكنيك بوديم. علاوه بر اینها در بازي الهامات زيادي از ساختههای هيچكاك هم ديده میشود، مثلاً در بخش Easter Eggs بازي، متل نورمن (Norman Motel) دقیقاً از فيلم رواني (PSyco) هيچكاك برداشتشده است. همچنين براي ساخت چرخوفلک (Merry-Go-Round) موجود در بازي هم الگوبرداري مستقيم از فيلم Strangers On Train انجامشده است.
* سري بازیهای سايلنت هيل شباهتهای زيادي به فيلم جان كارپنتر (John Carpenter) يعني In The Mouth of Madness دارد. بهعنوان مثال، شهري كه در اين فيلم به تصوير كشيده میشود شباهت زيادي به شهر ارواح دارد و در آن شيطان درون كليسايي خانه كرده است (اشاره به داليا گلاسپي در قسمت اول بازي سايلنت هيل). همچنين در اين فيلم تعداد زيادي بچهي شيطاني همانند بچههای شيطاني قسمت اول بازي سايلنت هيل وجود دارند.
* اسامي خیابانها و نويسندگان داستانهای ترسناك!
- Regulators، نام داستاني عجيب به قلم ريچارد بكمن (Richard
Bachman) است. البته اين نام تخلص نويسندهي مشهور داستانهای ترسناك،
استفن كينگ (Stephen King) است.
شما میتوانید نام بكمن را روي يكي از خیابانهای شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.
- Rosemary's Baby، نام داستاني به قلم ايرا لوين (Ira
Levin) است كه فيلم آن توسط رومن پلانسكي (Roman Polanski) ساختهشده است.
داستان از اين قرار است كه روزي رزماري و شوهرش به يك کاشانه شيك و
گرانقیمت در منهتن نقلمکان میکنند. ازقضا در همسايگي آنها پيرمرد فضولي
به نام رومن كاستاوتس (Roman Castavetes) زندگي میکند كه رهبري فرقهای
خرافي به نام "ميثاق شيطاني " را به عهده دارد...
شما میتوانید نام ايرا لوين را روي يكي از خیابانهای شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.
Phantoms ، نام داستاني است كه توسط دين كونتز (Dean Koontz)
نوشتهشده است. موضوع داستان ازاینقرار است كه روزي دو خواهر به سمت شهري
رهسپار میشوند؛ اما زماني كه اين دو خواهر به شهر میرسند، در كمال تعجب
متوجه میشوند كه تمام شهر به حالت متروك درآمده است و...
شما میتوانید نام دين كونتز را روي يكي از خیابانهای شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.
- Jacob's Ladder، نام فيلمي از آدرين لين (Adrian Lynne)
است. داستان فيلم در مورد سربازي به نام ياكوب (یعقوب) است كه در جنگ
بهسختی مجروح میشود. پس از پايان جنگ، کابوسهای ترسناك حتي یکلحظه هم
وی را رها نمیکنند و او بيشتر شبها خود را در محيطي کاملاً تاريك میبیند
كه در آنجا پر از اجساد تکهتکه شده است و خون سراسر آنجا را فراگرفته
است...
شما میتوانید نام آدرين لين را روي يكي از خیابانهای شهر سايلنت هيل مشاهده كنيد.
* مراجع اسامي شخصیتها:
1- هري (هارلد) ميسون (Harry Mason):
زمانی که سازندگان
بازي كار ساخت اين شخصيت را آغاز كردند، به دليل اينكه قرار بود شخصيت اصلي
پدري وظیفهشناس باشد، بنابراين تصميم گرفتند تا نام او از نام هنرپيشه
نقش اول فيلم Lolita، اثر استنلي كوبريك الگوبرداري شود. نام اين هنرپيشه
هامبرت ميسون (Hambert Mason) بود؛ اما بعداً اين نام توسط گروه آمريكايي
شركت كونامي به هري تغيير پيدا كرد. در حقيقت، هري لقب كسي بود كه اين اسم
را براي شخصيت اصلي بازي انتخاب كرد. از طرفی با توجه به وجود آیین کابالا
در بازی، استفاده از فامیل میسون میتواند تعابیر مختلفی داشته باشد. یکی
از تعابیر مربوط به فرقه فراماسونری است. میسون یا ماسون درواقع اشارهای
به این فرقه دارد و در انتها ناجی شهر و مردم را یک ماسون معرفی میکند.
2- سيبل بنت (Sybil Benett):
در كشور آمريكا پليس زن قاتلي
به نام لاورنيكا بمبنك (Lawrenica Bembenek) وجود داشت. تا مدتها ماجراي
اين پليس قاتل سوژهي تمام مطبوعات آمريكا شده بود. بعدها از روي زندگي او
دو فيلم ساخته شد كه هر دو هنرپیشهای كه بهجای او ايفاي نقش كردند، سيبل
نام داشتند. نام اين دو هنرپيشه عبارت بود از سيبل باك (Sybil Buck) و سيبل
داننينگ (Sybil Danning). نام كوچك سيبل برگرفته از نام اين دو هنرپيشه
بود و فاميلي او هم بهنوعی برگرفته از فاميلي بمبنك بود.
3- شرل ميسون (Cheryl Mason):
در اصل قرار بود تيم
سازندهي بازي نام اين دختر را دولارس (Dolares) بگذارند؛ اما اين نظر با
مخالفت و اعتراض شديد روبرو شد و آنها تصميم گرفتند نام اين دختر را از
روي نام دختري به نام شرل لي (Cherly Lee) انتخاب كنند؛ اما براي دليل اين
انتخاب هيچ دليل منطقیای ذكر نشده است!
4- ليسا گارلند (Lisa Garland):
نام ليسا برگرفته از نام
زني است كه در فيلم Sanguelia نقش يك پرستار را ايفا میکرد و فاميلي او هم
برگرفته از فاميلي هنرپيشهاي به نام جودي گارلند (Judy Garland) است كه
در فيلم جادوگر شهر از (Wizard Of OZ) نقش دختري را ايفا میکرد كه به
دنبال سرزمين رؤیایی OZ میگشت (توجه داشته باشيد كه داستان جادوگر شهر از
يكي از داستانهای محبوب و موردتوجه سازندگان بازي بوده است.)
5- مايكل كافمن (Michael Kaufmann):
نام او تركيبي از
نامهای ليود كافمن (Lioyd Koufman) و مايكل هرز (Michel Herz) است.
طرفداران پروپاقرص فیلمهای سينمايي حتماً اين دو تهیهکننده بزرگ را كه
در كمپاني Trama فعاليت میکنند بهخوبی میشناسند.
6- آليسا گلاسپي (Alessa Gillespie):
اعضاي تيم طراحي در
ابتدا تصميم داشتند نام اين شخصيت را آسيا (Asia) بگذارند. اين نام لقب
دختر كارگردان ايتاليايي، دراريو آرگنتو (Dario Argento) بود؛ اما چون دليل
قانعکنندهای براي اين كار وجود نداشت، نام او را اصلاح كردند و در انتها
طبق نظر جمع نام آليسا را براي آن انتخاب كردند!
7- داليا گلاسپي (Dahlia Gilespie):
در یک کنفرانس خبری اعلام شد که نام اين شخصيت نيز برگرفته از نام همسر داريو آرگنتو است!
* داستانها و معماها:
1- در اوايل بازي، شما بايد با
پيدا كردن سه كليد به نامهای مترسك، مرد آهني و شير، در ورودي به محوطهي
حياط پشتي خانهای را بازکنید. اين سه نام از داستان معروف جادوگر شهر از
الهام گرفتهشدهاند.
2- شما در بخش مربوط به بيمارستان، 4 لوح سنگي پيدا میکنید كه روي آنها اشكال لاکپشت، كلاه فروش، گربه و ملكه نقش بسته است. اين چهار شكل، الهام گرفتهشده از شخصیتهای معروف داستان آليس در سرزمين عجايب هستند.
* لوازم و اشیا موجود در شهر و قدرت و کاربرد آنها
* فلارس (Flouros)
شرح توانایی:
" اکنون، فلارس قفسی برای صلح است. این جسم توانایی عبور از دیوارهای تاریکی و بیاثر کردن قدرت دنیای دیگر را دارد. "
معنای
نام فلارس: نام یکی از 72 اهریمنی هست که در افسانهها گفتهشده توسط
"حضرت سلیمان " به زمین فراخوانده شده بودند. (در قسمت اول بازی میتوانید
شیئی را بانام طلسم سلیمان پیدا کنید)
* Algaophotis
شرح توانایی:
"مایع قرمزرنگی که شباهت
بسیار زیادی به خون دارد. بر طبق آیین کابالا، این اسم برگرفته از نام یک
بوته گیاه باقدرت خنثیکننده جادوی اهریمنان است. گفتهشده که این گیاه در
بیابانهای کشورهای عربی رشد میکند. بهاحتمال زیاد از این ماده بهصورت
ضماد برای مقابله با شیاطین استفاده میشود.
* لوازمی که برای اجرای مراسم Holy Assumption مورداستفاده قرار میگیرند
*White chrism
بهاحتمال زیاد مادهای روغنی با خاصیت
توهمزاست که از دانههای کلادیای سفید گرفته میشده است. این ماده برای
تکمیل مراسم Holy Assumption نیاز است، خواص توهمزای کلادیای سفید به ضمیر
ناخودآگاه این اجازه را میدهد تا بیشتر و بیشتر عمق پیدا کند. این موضوع
همانطور که بارها اشارهشده برای دریافت "قدرت آسمانها " موردنیاز است.
برای استفاده از این ماده آن را در Obsidian Goblet میریزند.
* Obsidian Goblet
جام سیاهرنگی که پایهای به شکل مار دارد و نمادی برای شب و سیاهی محسوب میشود. این جام بهوسیلهی مایع white chrism پر میشود.
* Great Knife
چاقوی عظیمالجثهای که در طول مراسم برای بریدن قلب 10 گناهکار و از بین بردن بدن فرد مؤمن استفاده میشده است.
* کتاب Crimson Ceremony
متن این کتاب در هنگام اجرای مراسم توسط رهبر فرقه خوانده میشود. در ادامه به بخشی از متن این کتاب توجه کنید:
"
من Crimson One هستم. همه شما میدانید که من یگانه هستم و یگانگی با من
برابر است. ای مؤمنان به من گوش کنید! انسانها و دیگر جانداران به
حرفهایم توجه کنید و آنها را برای همه بازگو کنید که آنها همیشه تحت
فرمان من خواهند بود. من با انتقام سختی شما را به زمین خواهم زد و شما از
خشم ابدی من رنج خواهید برد. تمامی لذت من دیدن زیبایی گل در حال پژمردن و
آخرین تلاشهای فرد در حال مردن است. شما همیشه به من التماس خواهید کرد و
من در تمام این مدت در مکانی هستم که خاموش و ساکت است. "
توضیح:کتاب،
مراسمی به نام Holy Assumption را شرح میدهد که مراسم اصلی "حزب قرمز " به
شمار میرود (حزب قرمز یکی از احزاب و فرقههای موجود در قسمت چهارم بازی
است که در ادامه راجع به آن صحبت خواهد شد)
توصیفی که در اینجا آورده
شده بسیار واضح است؛ و از آنجایی که در حزب قرمز پشتیبان تمام مراسم
پرخشونت و خونآلود فقط یک موجود بود میتوان اینطور نتیجه گرفت که این
موجود کسی نیست جز "خداوند کله هرمی " سرخپوستان مقیم آمریکا به
نام.Xuchilpapa
همانطور که در متن این کتاب میبینیم، مراسم قربانی کردن سرخپوستان مقیم آمریکا
اساس Crimson Ceremony را تشکیل میداده و این مراسم ریشه در مراسم قبایل مایا و آزتک دارد.
* کتاب The Crimson Tome
متن این کتاب به نظریات فرقه دیگری که به "فرقه لرد " معروف است اشاره دارد و در نکوهش مراسم Holy Assumption نوشتهشده است:
"
زنی که به نام "مادر مقدس " خوانده میشود بههیچوجه مقدس نیست. چیزی که
از او به نام "نزول مادر مقدس " یاد میشود در اصل چیزی بیشتر از نزول
شیطان نیست. مراسمی که به "آیین 21 قربانی " معروف است حتی ذرهای ارتباط
به مذهب ندارد.
"آیین 21 قربانی " چیزی بیشتر از کجروی دینی نیست.
آنها قصد زنده کردن سرزمین تباهیها درون سرزمین سعادتمند پروردگار ما را
دارند و در این سرزمین کفر میگویند و خدمت شیطان را میکنند. اگر قصد
متوقف کردن نزول شیطان را داری، باید قسمتی از گوشت بدن مادر جادوگر و خود
جادوگر را دفن کنی. همچنین باید بدن ساحر را با هشت نیزه " Void "، "
Darkness "، " Gloom "، " Temptation "، " Despair "، "Source "، "
Watchfulness "، " chaos " سوراخکنی. این کار را انجام بده تا این جسم
ناپاک بهوسیله لطف پروردگار ما دوباره همانطور خواهد شد که بود".
توضیح:
این کتاب باستانی که از مواضع حزب لرد دفاع میکند، نمی خواد که تولد
خدایان توسط انسان صورت گیرد و به معادی که خدا وعده داده اعتقاد دارد و بر
همین اساس به سرزنش حزب قرمز میپردازد. بیشتر قسمتهای کتاب بهنقد مادر
مقدس و کتاب Holy Assumption میپردازد.
* در سایلنت هیل 4 تمامکارهایی
که بازیکن برای از بین بردن والتر سالیوان انجام میدهد، ازجمله فروکردن
هشت نیزه به بدن او، برگرفته از همین کتاب است.
* زیروبمهای شهر سیاه
حال که با داستان
بازی و برخی از مراجع مورداستفاده در بازی آشنا شدیم بهتر است كمي دقیقتر
شده و تمرکز خود را بر شناخت ماهیت اصلی شهر سايلنت هيل قرار دهیم. نکتهای
که بیش از پرداختن به داستان سری بازیها میتواند رمزگشای پشت پرده این
سری از بازیها باشد.
دریکی از فايل هايي كه هري در طول بازي پيدا میکند، شهر سايلنت هيل اینگونه توصيف میشود:
"
سايلنت هيل، نام شهري توريستي در امريکاست. اين شهر تاریخچهای سياه دارد و
در سالهای جنگ داخلي، بردههای زيادي در اين شهر اعدامشدهاند. سالها
مکانهای قديمي شهر سايلنت هيل محل بازديد گردشگرها بوده، ولي حالا شهر
وضعيت ديگري پیداکرده است. دیگرکسی در آن ساکن نيست و شهر به يک مکان
جنزده بدل شده است! "
همچنين در يكي ديگر از فایلهایی كه هري در طول
بازي پيدا میکند، چگونگي پيدايش فرقه شيطانی و علت نابودي شهر هم اینطور
شرح دادهشده میشود:
" پسازاینکه شهر سايلنت هيل بهعنوان يك شهر
توريستي شناخته شد، تعداد زيادي از توریستها پا به اين شهر گذاشتند و به
طبع تعداد زيادي آيين و رسوم عجيب و خرافي هم به همراه آنها وارد اين شهر
شد. يكي از اين آیینهای خرافي، اعتقاد به "حكومت شيطان " روي زمين بود. "
* سايلنت هيل كجاست؟
اینطور كه در داستان بازي بهصورت خيلي گذرا مطرح میشود، شهر سايلنت هيل بايد مكاني در نزديكي شهر برامز باشد؛ اما درواقع بايد گفت كه چنين شهري اصلاً وجود خارجي ندارد، زيرا اصلاً شهري به نام برامز هم وجود ندارد و اسامي اين دو شهر کاملاً ساختهي ذهن كارگردان آن است؛ اما با بررسي تعدادي از شواهد و مستندات موجود در بازي میتوان مكان احتمالي شهر سايلنت هيل را در New England دانست. اگر شما بازي سايلنت هيل را انجام داده باشيد حتماً نام دریاچهای به نام تولوكا (Toluca Lake) را به خاطر داريد. اين نام واقعي است و درواقع نام دریاچهای است كه در شهر کالیفرنیا و در شمال هاليوود واقعشده است.
* چرا سايلنت هيل؟
دلايل زيادي درباره
انتخاب اين اسم به ذهن میرسد. ممكن است انتخاب اين اسم به دلیل حاكم شدن
سكوت مرگباري باشد كه بعد از ماجراي انتقام آليسا به خاطر حادثهي آتشسوزی
تمام شهر را فراگرفته است. شايد هم دليل انتخاب اين اسم به خاطر سكوت مردم
شهر (ارواح آنها) در فاش كردن واقعیتهای ماجراي گمشدن شرل براي هري
باشد (اين در حالی است كه شخصیتهایی چون ليسا و آليسا همگي روح هستند).
دليل ديگر هم میتواند سكوت ناگهاني و مرگبار شهر پس از آن همه رونق و توريست پذيري باشد.
اما
دلیل دیگری که ذهن را به خود مشغول میکند، شباهت نام سایلنت هیل (تپه
خاموش) به نام تل آویو (تپه بهاری) باشد. با توجه به اینکه دالیا پیرو مذهب
کابالا (عرفان یهود) است و مذهب اصلی بخش عمدهای از مردم اسرائیل کابالا
به شمار میرود، نامگذاری این بازی میتواند بهنوعی مرتبط با آن باشد.
شاید داستان بازی پیشبینی وضعیت تل آویو در پی انحرافات ایجادشده در آیین
کابالا باشد.
البته همهي اینها فقط حدس و گمانی بیش نیست و دليل واقعي اين انتخاب را بايد از كارگردان آن پرسيد.
قدرت ذهن
ایده اصلی سری بازیهای سایلنت
هیل بر اساس قدرت ذهن (درک فرد از خویشتن) و تأثیر آن برجهان بیرون و تلفیق
رویدادهای ذهنی با بحثهای فلسفی دنیای واقعی شکلگرفته است.
بر اساس
تحقیقات علمی انجامشده، مشخصشده است که ذهن و احساسات هر انسانی حاوی
مقداری نیرو است که میتوان به کمک قانون نیوتن کمیت آن را محاسبه کرد. به
این نیرو در دنیای واقعی "نیروی ذهن " گفته میشود و هرچه این نیرو قوییتر
باشد تأثیرات ذهنیای آن روی افراد دیگر و حتی اشیاء بیشتر خواهد بود.
بهطورکلی
این نیرو باعث تأثیرگذاری فرد (چه مثبت و چه منفی) بر دنیای بیرونی که از
مکانها و انسانهای مختلف تشکیلشدهاند میشود. پس میتوان اینطور نتیجه
گرفت که تولیدات ذهنی یک فرد نه تنها بر خودش، بلکه بر دیگران و دنیای
ماورای خود فرد نیز تأثیر میگذارد. این دقیقاً همان چیزی است که یکی از
کتابهای درون کتابخانه مدرسه - قسمت اول سایلنت هیل - هم به آن اشاره
میکرد:
"Poltergeists Are Among These…Negative Emotions like Fear, Worry or Stress Manifest into External Energy with Physical Effects…"
با توجه به مطلب درجشده درون کتاب، احساسات منفی مانند "ترس،
نگرانی و یا استرس " بیشترین تأثیر جسمانی را بر فرد دارا هستند و درنتیجه
میتوانند بر دیگران و دنیای ماورای فرد هم تأثیرگذار باشند.
همانطور
که میدانید این سه عنصر مبنای اصلی داستان و گیم پلی سری بازیهای سایلنت
هیل را تشکیل میدهند، به همین دلیل میتوانید چنین تأثیراتی را بهوضوح در
کاراکترهای مختلف بازی مشاهده کنید: (Heather, James...)
بروز تأثیرات
متافیزیکی و فرافکنیهای ذهنی مختص گروه، جنسیت و یا سن خاصی نیست و
میتواند از طریق یک مرد میانسال که از مرگ و فقدان همسرش در رنج است،
(هری میسون) و یا دختر پریشان و بدبختی که به خاطر کشتن پدرش زندگیاش را
نابود کرده، (آنجلا اوروسکو) و یا بچهای یتیم که هیچچیزی را به غیر از
پیدا کردن مادرش ترجیح نمیدهد، (والتر سالیوان) به جهان خارج ساطع شود.
مثال
دیگر چنین قدرتی میتواند دختری استثنایی به نام آلیسا باشد که دارای چنان
قدرت ذهنیای بود که تمامی شهر سایلنت هیل را در ظلمات ذهن خودش فروبرد.
در کتاب Lost Memories هم به نقش ذهن و تفکرات در شکلگیری دنیای سایلنت هیل بهوضوح اشارهشده است:
"به خاطر قدرت ذهنی و تفکرات آلیسا شهر در تاریکی فرو رفت "
در این کتاب حتی به تأثیرات منفی ذهن زندانیان تولوکا (Toluca) یا حتی بیماران مبتلا به Plague هم اشاراتی شده است:
" به دلیل مرگهای بسیار زیاد مردم شهر و همچنین به دلیل تفکرات ذهنی زندانیان تولوکا، قدرت اصلی شهر که درون آن حفظ شده بود تغییر کرد "
تراکم نیرو:
طبق تحقیقات انجامشده قدرت
ذهنی بشر به همراه افکار و احساسات قوی او، این توانایی را دارند که در یک
مکان خاص که معمولاً بهنوعی به منبع انرژی نزدیک و یا متصل به آن است جمع
شوند.
معمولاً این مکانها در نقاطی قرار دارند که احساساتی بسیار قوی
در آنجا تجربه شدهاند و به احتمال زیاد این اتفاق بیش از یکبار در آنجا
رخداده است. مثلاً محلهایی که در آنها چندین قرار ملاقات عاشقانه گذاشته
شده و یا محلهایی که در آنها قتلهای متعددی صورت گرفته است، از این دست
مکانها هستند.
حال اگر کمی مسئله را بازتر کنیم و ریزبینانه تر به آن
نگاه کنیم، متوجه میشویم که بهطور خاص اشیائی هم که در این محلها قرار
دارند میتوانند بهنوبه خود به محلی مناسب برای تجمع انرژیهای مثبت و
منفی تبدیل شوند. اینکه میگویند از خرید اشیاء دستدوم از منزل افراد
ناراحت، غمگین، عصبانی و... خودداری کنید شاید به همین دلیل باشد!
پس اگر شیء یا مکانی جاذب انرژی باشد، میتواند در شرایط خاص ساطع کننده آن انرژی نیز باشد.
با
توجه به کتاب Lost Memories، شهر سایلنت هیل نیز این قابلیت را دارد که
بهعنوان یک "اسفنج روح جذب کن "! نیروها و انرژیهای ذهنی افراد مختلف را
در خود جذب کند و در شرایط خاص آنها را از خود ساطع کند. (درواقع خود شهر
سایلنت هیل کاراکتر اصلی است که میتواند در نقشهای مختلف ظاهر شود.
یکبار در نقش برزخ، یکبار در نقش مکانی که برای بازسازی خاطرات فراخوان
میدهد و...)
برای درک بهتر این موضوع اجازه دهید مروری به سری بازیهای سایلنت هیل داشته باشیم:
* در SH3، افکار منفی یک دختر زجرکشیده (آلیسا) با یک
چرخوفلک (Merry-Go-Round) در Lakeside Amusment Park ارتباط پیدا میکند و
انرژی تاریک ذهنی دختر به زندگی در آن حتی بعد از مرگ او هم ادامه میدهد.
"در
چرخوفلک داخل شهربازی سایلنت هیل "خاطره آلیسا " بهعنوان هیولایی که
Heather باید با آن مبارزه کند ظاهر میشود. با توجه به اسم این هیولا،
متوجه میشوید که این موجود خود آلیسا نیست بلکه انرژی تاریک ذهن او است که
هنوز هم در این مکان حضور دارد (بخشی از کتاب LM)"
* در SH3، افکار دختری که بهعنوان قربانی در پیشگاه خدا
(منظور خدای ساختگی موردستایش فرقه) توسط مادرش سوزانده شده بود (آلیسا)
هنوز هم در کلیسای فرقه وجود داشت.
"افکار دوران کودکی آلیسا هنوز هم داخل کلیسا به زندگی خود ادامه میدهد. (بخشی از کتاب LM)"
* طبق نوشتههای درون کتاب LM، خون نوشتههایی که داخل تونلی که شهربازی را به کلیسا متصل میکند دیده میشوند درواقع:
"ندای یک فرد معتقد هستند که پیشنهاد به خودکشی در راه خدا میکند!"
ظاهراً
افکار کسانی که در راه خدای سایلنت هیل خودکشی کردهاند! هنوز هم در این
تونل بهصورت خون نوشتههایی روی دیوارههای تونل دیده میشوند. پس انرژی
ذهنی آنها هنوز باقیمانده است و از طریق نوشتههای روی دیوار فرافکنی
میشود. بهاحتمال زیاد این افراد درون این تونل خودکشی کرده بودند.
* در SH2، نوشتههای مدیر بیمارستان (Director of Brookhaven Hospital)، نوشتههای Stanely Coleman در SH3، نامهها، نوشتهها و خاطرات Joseph Schreiber در SH4 تماماً متعلق به افرادی هستند که مردهاند ولی بازیکن آنها را بهصورت یک جسم فیزیکی در بازی مشاهده میکند. دلیل این موضوع هم تأثیر گرفتن مکان موردنظر از قدرت ذهنی این افراد است.
* در SH4 قدرت ذهنی، افکار و احساسات یک فرد مذهبی تندرو (والتر سالیوان) که خود را در محل اقامتش قربانی کرده بود بهکل ساختمانSouth Ashfield Heights مرتبط شده و حتی پس از مرگ او به بودنش در آنجا ادامه میدهد و موجب تأثیرگذاری بر تمامی اجزاء درون ساختمان و حتی افراد درون آن میشود.
به نظر میرسد این موضوع که ذهن تأثیر بسیار زیادی بر دنیای
بیرون فرد دارد از افکار و اعتقادات سنتی ژاپنیها و مکتب فکری شینتو
سرچشمه گرفته که نظیر آنها را میتوان در انواع فیلمهای ژاپنی هم مشاهده
کرد. فیلمهایی مانند:
* حلقه: نیروی ذهنی "ساداکو یامامورا " حتی بعد
از مرگ وی نیز به زندگی در چاه ادامه میداد و حتی فیلم ویدئویی را نیز تحت
تأثیر قرار داده بود. توجه کنید که اولین فیلم ویدئویی که تحت تأثیر قدرت
ذهنی ساداکو قرارگرفته بود درست در کلبه ایی بود که روی چاه (محل کشته شدن
ساداکو) درست شده بود.
* آب تاریک: نویسنده فیلمنامه این فیلم همان نویسنده فیلم پیشین (حلقه) است و به همین خاطر دو فیلم در بسیاری از جهات شبیه یکدیگرند. احساسات منفی یک دختر غرقشده در ساختمانی که در آن بوده ماندگار شده بود و به دنبال مادر خود میگشت.
* کوایدان: محل کشته شدن افراد قوم هیکه تا سالها پس از مرگ آنها به محلی ترسناک برای گرفتن انتقام تبدیلشده بود.
دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه)
عدهای از
فیلسوفان بر این باور هستند که: "یک انسان یک دنیای کامل است " که این باور
تأکید بر عمق و تفاوت بین دنیاهای روحی هر انسان با انسانی دیگر دارد.
با
توجه به مطلب بالا و موارد ارائهشده در سری بازیهای سایلنت هیل، میتوان
اینطور نتیجه گرفت که دنیایی مستقل در درون هر یک از ما وجود دارد. این
دنیا آمیزهای از خاطرات ذهنی و مفاهیمی از دنیای واقعی اطراف ما است که طی
سالها در درون ما شکلگرفته و اصطلاحاً هویت واقعی ما را به وجود آورده
است.
دنیای درون به زیبایی هر چه تمامتر بازتابی از "ترس "، "امید " و
"اعتقادات " یک فرد است. بهطورکلی بعضی افراد (که دارای ذهنی عمیقتر و
بزرگتر هستند) دنیاهای درونی بسیار بزرگتر و عمیقتر نسبت به دیگران
دارند. ترس و امید دو عنصر متضاد هم هستند که وابستگی جدانشدنی از یکدیگر
دارند و در این بین اعتقاد همچون کاتالیزوری قوی عمل میکند و بسته به
شخصیت فرد، کفه ترازو را به نفع ترس یا امید بالا و پایین میکند، به همین
دلیل همه افراد بشر از این توانایی برخوردارند که در شرایط خاص دنیای درونی
خود را تغییر دهند.
بهطور عام هیچ فردی نمیتواند فاقد این سه عنصر
باشد و همه بهنوعی این سه عنصر را در خوددارند (هرچند که برخی از افراد
سعی میکنند که بهدروغ وجود یکی و یا همه این عناصر را در خود کتمان کنند
تا متفاوت به نظر برسند!).
اگر مشکلی با درک این موضوع
دارید تصور کنید که داخل دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه) یک انسان گرفتار
شدهاید. در آنجا چه چیزهایی خواهید دید؟
یکسری خاطرات گذرا و فراموش
شده، مواردی غیرواقعی که بازتابی از بزرگترین ترسهای آن فرد هستند (ریشه
در روح و روان فرد دارند) و... شما میتوانید درون این دنیا بهراحتی و یا
حتی بهسختی گردش کنید و از مناظر موجود در آن لذت ببرید و یا دچار ترس
شوید!
به نظر شما خالق (خدای) این دنیای عجیبوغریب چه کسی است؟! آیا
غیر از این است که فرمانروای این دنیا کسی جز سازنده آن (در اینجا منظور
فردی است که در ضمیر ناخودآگاهش این دنیا را به وجود آورده است) نیست؟! پس
وقتی خالق دنیای درون هر فرد خود آن فرد است، پس قانونگذار و مجری قانون
حاکم بر این دنیا هم همان فرد خواهد بود. حال میتوان نتیجه گرفت که تمام
فرافکنیهای ذهنی یک فرد و تأثیرات فیزیکی و متافیزیکی ناشی از آن، حاصل
تفکرات و باورهای درونی آن فرد است که ریشه در ترسها، امیدها و اعتقادات
او درگذشته حال و آینده دارد و بسته به روحیات آن فرد تأثیرات بیرونی،
تاریک و یا درخشان خواهند بود.
** " محتویات و آرایش این دنیا تماماً به
فرد سازنده آن بستگی دارد. این دنیا میتواند به یک بهشت تبدیل شود ولی
این پتانسیل را هم دارد که به یک جهنم فلاکتبار بدل شود. البته تمام
اینها به هوی و هوسها و تخیلات شخص به همراه افکارش بستگی دارد، زیرا
همین عوامل هستند که این دنیا را شکل میدهند. همچنین میتوان گفت که اگر
افکار مختلف دارای "قدرت ذهنی " هستند، پس در این صورت "دنیای درون " هم
میتواند این قدرت را دارا باشد (چون تلفیقی از دنیای بیرون فرد و نیروهای
مختلف آن است) و بالطبع میتواند روی دنیای بیرون فرد هم تأثیرگذار باشد و
آن را تحت اراده خودش درآورد.
برای درک بهتر به یک مثال توجه کنید:
شاید تا به حال برای شما هم
پیشآمده باشد که وقتی کسی از دست شما عصبانی است (مادر، پدر، دوستان و.)
پس از مدتی احساس کنید که عصبانیت فرد موردنظر روی شما تأثیر منفی
میگذارد؟! حواستان پرت میشود، تمرکزتان بهم میخورد و در بعضی مواقع تا
منبع پیدایش این استرس (که همان نیروی ذهنی فرد موردنظر است) رفع نشود
نمیتوانید به هیچ کاری دست بزنید. در این حالت شاید بگویید که: " فلانی
داره پالس منفی می فرسته "، این پالس منفی دقیقاً همان نیروی ذهنی فرد
مقابل است که روی شما تأثیر میگذارد.
معمولاً در حالت عادی نیروهای
ذهنی افراد و دنیای درونشان قدرت کمی برای تأثیرگذاری بر افراد دیگر دارند و
از این جهت فرد تحت تأثیر، فقط تحت تأثیر این نیرو احساس استرس خواهد کرد،
ولی افراد شناخته شدهای هم وجود دارند که قدرت ذهنشان بهطور غریزی از
حالت عادی فراتر رفته و میتوانند بر دیگران تأثیرات شگرفی بگذارد.
با توجه به گفتههای یاد شده و تحقیقات مختلف نتایج دیگری هم میتوان گرفت که یکی از آنها مورد زیر است:
پس
از مرگ یک شخص (منظور مرگ غیرطبیعی مانند قتل و یا خودکشی است) دنیای درون
وی بهصورت یک انرژی جداگانه در آن محیط باقی میماند و به یکی از ساکنان
همیشگی آن محیط تبدیل میشود (و از آنجایی که دنیای درونی فرد شکلی از
انرژی است و طبق قوانین فیزیکی میزان انرژی همواره ثابت است و فقط از صورتی
بهصورت دیگر تغییر میکند، این انرژی به مقدار ثابت در آن مکان باقی
خواهد ماند و فقط برحسب شرایط ویژه ممکن است به انرژی منفی یا مثبت تغییر
حالت دهد.) البته باید این نکته را هم یادآور شد که محیط هم باید شرایط
خاصی داشته باشد و به اصطلاح "جاذب انرژی " باشد. شاید با کمک این فرضیه
بتوان پرده از راز خانههای شومی که در آنها قتلی صورت گرفته و مدام
اتفاقات عجیبوغریب در آنها رخ میدهد برداشت.
شهر مهآلود سایلنت هیل یکی
از محیطهای معروف به "اسفنج روح جذب کن " بود که در آن انرژیهای افراد
مختلف پس از مرگ (غیرطبیعی) باقیمانده بودند و هر یک به شکلی تأثیراتی بر
آن گذاشته بودند. چنین مکانهایی همانند یک دنیای موازی هستند که بهعنوان
مرزی بین دنیای ما و دنیای درونی افراد دیگر عمل میکنند.
* "هرچی باشه دیواری بین اینجا و اونجا وجود نداره. این دنیا
روی مرزهایی بناشده، جاییکه واقعیت و غیر واقعیت در یک تقاطع به هم میرسن.
این دنیا هم بسیار دور و هم بسیار نزدیک است (LM)"
این حقیقت که چنین
دنیایی میتواند واقعیتی دیگر (جدای واقعیت معمول و بر اساس افکار شخص) بنا
کند، ما را به این نتیجه میرساند که برای این دنیا نام "دنیای درون " را
در نظر بگیریم.
برای درک بهتر این موضوع به مثالی از Silent Hill 4 توجه کنید:
* در SH4 دنیای درونی یک قاتل سریالی (والتر سالیوان) که از
خاطرات او تشکیلشده است در قالبی غیرمادی به زندگی درون آپارتمان (South
Ashfield Heights Apartments) ادامه میدهد و موجب تأثیرگذاری بر دنیایی که
به آن واقعیت میگوییم میشود و در آپارتمان هرجومرج و بینظمی پدیدار
میشود.
حالت ناپایدار ذهنی والتر سالیوان بهعنوان مالک این دنیا، موجب
به وجود آمدن دنیایی ناپایدار در درون سایر افراد ساکن در آپارتمان میشود
که فقط خود والتر میتواند به آن حکومت کند.
*" اگر ذهن شخصی دارای پریشانی و غوغای درونی باشد، دنیای فردی او نیز به طبع آن دنیایی پرهرج و مرج و پریشان خواهد بود (LM)"
قوانین و محدودیات دنیای درون
همانطور
که دنیای واقعی با محدودیتهایی همراه است، دنیای درون هم تحت تأثیر
قوانین و محدودیتهای مشخصی قرار دارد. حال ببینیم که این محدودیتها از
کجا سرچشمه میگیرند...
"دنیای اون (والتر سالیوان) با دنیای ما تفاوت داره. دنیای اون محدودیتهایی داره ولی اون می تونه مثل یک شاه حکومت کنه. این دنیا، دنیایی با بینهایت تغییرات و گردشها است. دیوارها و درهای غیرمنتظره، جانوران عجیب و... دنیایی که فقط خودش می تونه کنترلش کنه (Crimson Tome)"
تام کریمسون، در مورد دنیای درونی والتر سالیوان تأکید میکند
که فقط اوست که میتواند این دنیا را کنترل کند و قوانین حاکم بر آن را به
وجود آورد. درواقع این عمل یک عمل آگاهانه نیست و تمام قوانین این دنیا
تحت کنترل ضمیر ناخودآگاه فرد شکل میگیرند و خود فرد در حالت هوشیاری
کمترین کنترل را روی آن دارد.
بهعنوان نمونه به یکی از خوابهایی که تابهحال دیدهاید توجه کنید:
شاید
برای اکثر شما پیشآمده باشد که در خواب، برخلاف قوانین موجود در طبیعت
رفتار کرده باشید. مثلاً تجربه پرواز بدون بال و یا وسایل پروازی، داشتن
سرعت مافوق صوت، گرفتاری در موقعیتهای پیچیده و فرار موفقیتآمیز از این
موقعیتها، مرگ، سفر به سرزمینهای ناشناخته، دگردیسی و تبدیل شدن به شخص و
یا یک موجود، استحاله افراد خانواده و دوستان و آشنایان، سقوط از ارتفاع
و...
ذکر این نکته لازم و ضروری است که همه مشاهدات شما در حین
خواب ریشه در امیدها، ترسها و اعتقادات شما در بیداری دارند. مثلاً آرزوی
پرواز در بیداری به واقعیت پرواز در خواب بدل میشود و ترس از گمشدن در
مکانهای تاریک در بیداری به دریچهای برای ورود به دنیاهای تاریک و
ناشناخته در خواب بدل میشود. در این بین باورهای شما هم به پررنگ و کمرنگ
شدن این تصاویر ذهنی کمک شایانی میکنند و باعث میشوند که یک خواب برای
شما در حد یک تجربه واقعی در بیداری ملموس و باورپذیر باشد، بهطوریکه تا
ساعتها پس از بیداری قدرت تشخیص اینکه این تجربه واقعی بوده یا مجازی را
نداشته باشید.
مغز یک فرد در بیداری از طریق حواس پنجگانه تعداد
بیشماری اطلاعات دریافت میکند و با تحلیل آنها، فرد را از کیفیت و
موقعیت مکانی که در آن قرار دارد، مطلع میکند. این اطلاعات در راستای
ترسها، امیدها و اعتقادات فردی یک شخص در مغز او دستهبندی میشوند و فرد
در طول مدت روز (ارادی و غیرارادی) به تحلیل منطقی آنها خواهد پرداخت و با
آنها درگیر خواهد بود. بسیاری از این اطلاعات هم وجود دارند که فرد بنا
به مصالحی آنها را نادیده میگیرد و یا اینطور وانمود میکند. این
اطلاعات درواقع "رازهای فردی " یک شخص را به وجود میآورند و در خصوصیترین
بخش بایگانی ذهن جای میگیرند.
شبهنگام این اطلاعات کلاسهبندی شده،
در اختیار ضمیر ناخودآگاه فرد قرار میگیرند و ضمیر ناخودآگاه با توجه به
معیاری به نام "اعتقادات فردی " که همه آمال و آرزوهای یک فرد، ترسها،
علایق و... سایر خصوصیات شخصی او را دربر میگیرد، شروع به پردازش اطلاعات
کرده و درنهایت اقدام به خلق دنیایی مجازی در راستای این باورها میکند.
بدین ترتیب فرد شروع به خواب دیدن کرده و در یک سفر مجازی، اقدام به کشف و
گشتوگذار در میان پنهانیترین ترسها، امیدها، علایق، باورها و حتی رازهای
فردی خود میکند. در این حالت اعتقادات فردی همدست به کارشده و به این
سفر مجازی عمق میبخشند و یا آن را بهصورت یک گردش گذرا و سطحی برای فرد
شبیهسازی میکند و بدین ترتیب دنیای واقعیت و مجاز در نقطهای به نام خواب
(رؤیا) هممرز میشوند.
خوابگردی نمونه جالب و کاملی از تلفیق این دو
دنیا (خواب (رؤیا) و بیداری (واقعیت)) با یکدیگر است. ذهن یک فرد (ضمیر
ناخودآگاه) در حالت خواب چنان دنیای واقعی و ملموسی برای او بازسازی میکند
که جسم به واقعی بودن آن متقاعد شده و تحت فرمان ناخودآگاه فرد اقدام به
حرکت میکند.
این افراد معمولاً پس از بیداری چیزی از خواب خود را به
خاطر نمیآورند، اما عده کمی که نکاتی هرچند تاریک را به یاد دارند، اظهار
میدارند که خود را درون مکانی کاملاً واقعی که سابقاً آن را درجایی دیده
بودند و یا وصفش را شنیده بودند میدیدند و درون آن مشغول گردش بودند. چنین
تصویرهایی گه گاه آنقدر قوی هستند که فرد علاوه بر حرکت و گشتوگذار در
آنها اقدام به انجام کارهایی مثل رانندگی، نواختن ساز و... نیز میکند.
مثال دیگری برای این موضوع:
** " آیا تابهحال پیشآمده که از خودتان سؤال کنید چرا هیولاهای موجود در سری Silent Hill کمی مسخره به نظر میآیند؟!
مثلاً
در Silent Hill 4 ما هیولاهایی به شکل میمون یا کرم داریم که هیچکدام از
این هیولاها نه تنها ترسناک نیستند بلکه مسخره هم به نظر میرسند.
یا چرا در Silent Hill 2 هیولایی به شکل یک چارچوب در وجود دارد که با چهارپا حرکت میکند؟
چرا در Silent Hill 3 هیولاهایی داریم که بهجای اینکه ترسناک باشند بیشتر "از نظر ما " خندهدار هستند؟!
جواب
این سؤال را باید در قدرت ذهن افراد پیدا کرد. دنیاهای موجود در سری
بازیهای سایلنت هیل همگی بر اساس ضمیر ناخودآگاه یک فرد شکلگرفتهاند، در
Silent Hill1 دنیای بازی از تلفیق دنیاهای هری و آلیسا به وجود آمده بود،
در قسمت دوم این دنیا مخصوص جیمز بود، در قسمت سوم مخصوص Heather و در قسمت
چهارم ویژه والتر سالیوان...
این نکته را هم باید یادآور شد که Silent
Hill 4 تنها سری از این بازی بود که دنیای آن بر اساس دنیای درونی شخصیت
اصلی بازی (هنری تانزهند) شکل نمیگرفت و حتی شخصیت اصلی بازی هم درون
دنیای ذهنی فرد دیگری به نام والتر سالیوان غوطهور شده بود.
با توجه به نکات ذکرشده در بالا میتوان اینطور
نتیجهگیری کرد که درواقع هیولاهای مسخرهای که ما در طول این سری از
بازیها میبینیم ترسناکترین چیزها برای سازندگان این دنیاها هستند!
بهعنوان مثال:
والتر
در کودکی، یکبار به فروشگاه حیوانات در Ashfield میرود و ما هم در طول
قسمت چهارم بازی به این فروشگاه سر میزنیم. درون این فروشگاه همیشه صدای
ترسناک حیوانات و بهطور خاص صدای میمونها به گوش میرسد.
بر اساس
نوشتههای موجود در Lost Memories زمانی که والتر در دوران کودکی برای
اولین بار به این فروشگاه میرود، در اثر یک اشتباه یکی از قفسها را به
زمین میاندازد... پس از این ماجرا علاوه بر اینکه صاحب فروشگاه حسابی او
را دعوا میکند، والتر از موجود درون قفس (یک میمون!) هم که بهطور ناگهانی
شروع به جیغ کشیدن میکند بهشدت میترسد...
این ترس در ضمیر ناخودآگاه
والتر کوچک رخنه میکند و تا بزرگسالی هم با او باقی میماند تا جاییکه
وقتی شما درون دنیای والتر به این فروشگاه میرسید یکی از هیولاهایی که در
آنجا میبینید همین میمونی است که ترس از آن از دوران کودکی با والتر همراه
است.
درواقع این هیولاها برای ترساندن شما درست نشدهاند، بلکه تماماً
ترسهای ریشهکن نشده ایی هستند که درون ضمیر ناخودآگاه شخصیتهای اصلی
بازیهای اول تا سوم (برای بازی چهارم این ترس برای شخصیت اول بازی نیست
بلکه برای والتر است) رخنه کردهاند و بدین ترتیب در دنیای درون آنها هم
بازتابی از ترس آنها خواهد بود.
پس هنگامی که در Silent Hill 2
میبینید که جیمز هیولایی مانند چارچوب در میبیند، باید وجود این هیولا را
در ضمیر ناخودآگاه او جستجو کنید تا ببینید چرا جیمز از چنین چیزی
میترسد."
حالا بهتر است نگاهی به سری بازیهای سایلنت هیل داشته باشیم تا ببینیم که قدرت ذهن چه تأثیری در خلق دنیای بیرون افراد داشته است:
* در SH1 دختر کوچکی به نام آلیسا باور داشت که مایع خاصی به نام آلگاافتیس (Aglaophotis) میتواند شیاطین را نابود و ناپدید کند (درحالیکه این مایع چیزی جز مخلوطی از چند آبمعدنی گیاهی نبود!!!) و جالب اینجاست که این مایع در دنیای آلیسا که دنیای تشکیلدهنده بازی Silent Hill1 بود بهخوبی عمل میکرد، ولی این مایع در دنیای واقعی هیچ استفادهای نداشت.
* آلیسا اعتقاد داشت که یک نشان جادویی بنام "The Seal Of Metatron" – در مورد این نشان و سایر نشانها و نمادهای بهکاررفته در سری بازیهای سایلنت هیل در ادامه بهطور مفصل صحبت خواهم کرد- قدرت بسیار زیادی برای نابود کردن جادو داشت، درحالیکه این نشان در دنیای واقعی هیچ استفادهای نداشت و فقط در دنیای درون آلیسا قدرت پیدا میکرد که از اعتقاد قوی او به این علامت سرچشمه میگرفت.
* در SH 3 نشان The Seal Of Metatron، بهاینعلت که به وجود آورنده قدرت این نشان (آلیسا) دیگر اعتقادی به قدرت آن ندارد، تمام قدرت خود را از دست میدهد.
* در SH4 باورها و اعتقادات خرافی والتر سالیوان به شمشیرها، شمعهای مقدس و گلولههای نقرهای که میتوانند ارواح را از بین ببرند باعث شد در دنیای درون والتر که هنری تانزهند در آن گرفتارشده بود به واقعیت تبدیل شود تا جایی که اگر از شمعهای مقدس در اتاق 312 استفاده نکنید ارواح باعث مرگتان خواهند شد!
خود و مکانیسمهای دفاعی
فروید در یک
تقسیمبندی کلی از ساختار شخصیت، آن را به سه قسمت نهاد (Id)، خود (Ego) و
فرا خود (Super Ego) تقسیم کرد که در آن تمام "نهاد " و قسمت زیادی از "خود
" و "فرا خود " جزو ناهشیار (ناخودآگاه) هستند. ازنظر فروید، روانکاوی
"نهاد "، جایگاه تمام غرایز است که همیشه تمایل شدیدی به اجرای خواستههایش
دارد.
"فرا خود " نیز جایگاه اخلاقیات (همان وجدان) است و همیشه تمایل شدیدی به اجرای دستورات اخلاقی دارد.
بین "نهاد " و "فرا خود "، "خود " بهعنوان جایگاه تصمیمگیری از روی واقعیات و تفکر قرار دارد.
در
سری بازیهای سایلنت هیل ما شاهد نبرد دائمی بین "فرا خود " و "نهاد "
هستیم. هر جا "نهاد " قدرت غالب است، دنیای کابوس بر شهر حکمفرمایی میکند
و هر جا "فرا خود " غالب است دنیا به شکل واقعی خود تجلی مییابد. در این
بین "خود " در شکلگیری دنیای واقعی نقشی اساسی را ایفا میکند.
تفاوت بین دنیای درون و دنیای بیرون (واقعیت)
پس از مطالعه موارد بالا حال میتوانیم دودنیا را از هم تفکیک کنیم:
الف ) واقعیت:
دنیای
بیرونی که تحت تأثیرات دنیای درونی فرد قرار نمیگیرد و همگی ما روزانه با
آن سروکار داریم. دنیای بیرونی از قوانین فیزیکی و مادی پیروی میکند و
برای همه مردم تجربهای مشترک محسوب میشود. قوانین این دنیا علاوه بر
قوانین فیزیکی، دارای قوانین دیگری به نام قوانین مدنی است که همه افراد
ملزم به قبول و اجرای آن هستند. به دلیل اینکه دنیای واقعیت ساختهوپرداخته
ذهن فردی افراد نیست، به همین دلیل گه گاه قوانین حاکم بر آن قوانینی
سختگیرانه و ظالمانه هستند که باعث نابودی افراد میشوند. گه گاه انسانها
برای فرار از سختگیریهای این دنیا (واقعیت) اقدام به خلق دنیایی درونی
(ضمیر ناخودآگاه) میکنند و در آن به زندگی خود ادامه میدهند. نظیر چنین
انسانهایی را میتوان در فیلمهایی نظیر "هویت "،"جزیره شاتر " و "ذهن
زیبا " مشاهده کرد.
ب ) دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه):
این دنیا حاصل
گریز انسانها از فشارهای موجود در دنیای واقعی است. درواقع میل به انزوا و
گریز از قوانین سخت و خشن دنیای واقعی افراد را به خلق دنیایی آرمانی و
دوستداشتنی در درون خود سوق میدهد.
Heather در این مورد اینگونه توضیح میدهد:
"زجر
کشیدن یک واقعیت زندگیه. یا می تونی باهاش کنار بیای یا اینکه درش غرق
میشی. تو می تونی توی همون دنیای رویاییت فرو بری (Silent Hill 3)
و این دقیقاً همان نکته اصلی است: " تو می تونی توی همون دنیای رویاییت فرو بری "
زمانی که واقعیت چیزی جز درد و رنج برای افراد به ارمغان نمیآورد، وقتیکه تاریکی و غم تمام وجود فرد را احاطه میکنند و امیدها به یاس تبدیل میشوند، آنوقت است که ذهن و مغز تلاش میکنند تا واقعیتی جدید، مطابق میل فرد ایجاد کنند تا او بتواند فارغ از همه سختیهای دنیای مادی در آن زندگی کند.
"برای اون هیچ واقعیت دیگه ای بغیر از دنیای خودش وجود نداره.
هر چند که اون توی دنیای خودش خوشحاله " (Silent Hill 3- Brookhaven
Hospital)
متن بالا توضیح یکی از پزشکان بیمارستان Brookhaven در مورد
یکی از بیماران همین بیمارستان است که به دلیل "بیماری روانی " به آن
بیمارستان فرستادهشده بود و ازنظر روانشناسی بیماری این فرد "اسکیزوفرنی "
تشخیص دادهشده بود. طبق این یادداشت این بیمار شادی و خوشحالی خودش را در
نفی دنیای واقعی و پناه بردن به دنیای ذهنی خویش پیداکرده بود.
چرخه ناپایان (تئوری نامیرایی)
از
زمان خلقت بشر تا به امروز یک سؤال اساسی و چالشبرانگیز همواره مطرح بوده
است، آیا پرونده زندگی انسان با مرگ او برای همیشه بسته خواهد شد؟ یا زندگی
پس از مرگ باکیفیتی دیگر ادامه پیدا میکند؟
سؤال دیگر این است که آیا
پس از مرگ، ضمیر ناخودآگاه هم از بین میرود، یا به صورتی از انرژی همچنان
در جهان باقی میماند و همچنان اطلاعات مربوط به صاحب خود را حفظ میکند؟
این موضوع روشن است که ضمیر خودآگاه یک فرد قابل جدا شدن از او نیست و با مرگ از بین میرود.
ولی
گفتیم که ضمیر خودآگاه میتواند واقعیات را به شکلی که فرد دوست دارد در
ضمیر ناخودآگاه او ذخیره کند که این موضوع باعث میشود تا ضمیر خودآگاه
بتواند بازتابی از دنیای بیرون را در دنیای درون یک فرد به وجود آورد. اما
اگر در شرایط خاص ضمیر خودآگاه به طریقی بتواند راهی به دنیای درونی فرد
باز کند، آنوقت به فرد این قابلیت را میدهد که ضمیر ناخودآگاه خود را که
سابقاً کنترلی بر آن نداشت، تحت کنترل و برنامهریزی درآورد. در چنین
شرایطی این دنیای درونی تبدیل به یک واقعیت"جدید" برای او خواهد شد. پس از
این اتفاق، ضمیر خودآگاه فرد که حالا دارای هوش و حواس هم شده است در یک
حیات ابدی (در دنیای درون) گرفتار میشوند و بدین ترتیب این ضمیر، به دور
از تواناییهای قبلی خود، ارتقاء پیداکرده و بهاصطلاح "خودمختار" خواهد
شد. این موضوع در قسمت اول بازی هم با نام "چرخه اوروبروس" مطرحشده بود که
خود دلیلی بر اثبات این نظریه است.
از این مرحله به بعد وجود و حیات
ضمیر خودمختار فقط به دنیای درونی فرد وابسته میشود و ازآنجاکه نابود کردن
دنیای درونی کاری بسیار مشکل و تقریباً غیرممکن است، پس ضمیر خودمختار فرد
در این دنیا گرفتار خواهد شد و در یک چرخه ناپایان به زندگی درون این دنیا
ادامه خواهد داد! در چنین مواقعی مرگ جسم یک فرد تأثیر بسیار کمی بر ضمیر
خودمختار گرفتار او در دنیای درونیش دارد. این نظریه توسط Crimson Tome هم
قابل اثبات است:
"هرکسی که توسط اون دنیا بلعیده بشه، تا ابد در اونجا بدون مرگ ماندگار خواهد بود"
(Crimson Tome)
واضحترین مثال برای اثبات این نظریه در بازی Silent Hill 4 : The Room وجود دارد :
* ضمیر خودآگاه والتر سالیوان قبل از مرگ جسمانی او به دنیای درونیش منتقلشده بود و به همین دلیل والتر که متوجه مرگ خودش نشده بود توانست به کمک ضمیر خودمختارش در"دنیای خودش" (و نه دنیای واقعی) به مدت 10 سال به زندگی ادامه دهد تا اینکه سرانجام هنری تانزهند توانست با از بین بردن تنها امید والتر (مادر) او را نابود کند (یعنی حالت خودمختار را به حالت ناخودآگاه تبدیل کند)
اختلاط دو دنیا (درون و بیرون)
گفتیم
که شهر سایلنت هیل مانند اسفنج، جاذب انرژی افکار و احساسات مردم مختلف
است. پس با این حساب سایلنت هیل میتواند دنیاهای درونی افراد مختلف را نیز
جذب خود کند. حالا این سؤال مطرح میشود که در این شرایط چه اتفاقی برای
شهر و دنیاهای جذبشده در آن رخ میدهد؟
در این حالت دنیاهای درونی
افراد مختلف، برحسب قدرت نیروی ذهنی آنها شروع به تسخیر یکدیگر میکنند و
این اتفاق تا جایی پیش میرود که محصول نهایی به مخلوطی از دنیاهای چندین
فرد مختلف تبدیل میشود. این دنیای جدید تمام خواص دنیاهای دیگر را در خود
ذخیره دارد، اما قوانین مربوط به ذهن قویتر، قانون کلی این دنیا را تشکیل
میدهد و حکمرانی میکند.
* "دنیاهای دیگر شروع به تسخیر دنیای اون (والتر سالیوان) کردن و دنیای اون به طرز عجیبی گسترش پیدا کرد." (Crimson Tome)
بهعنوان مثال شهر سایلنت هیل متشکل از دنیاهای افراد مختلفی بود که روزگاری در آنجا بودهاند و یا هنوز هم در آنجا زندگی میکنند. باگذشت زمان، این دنیاها شروع به تسخیر یکدیگر کردند و درنهایت دنیای درون شهر سایلنت هیل (که در قسمت دوم بازی تا حدی آن را تجربه کردیم) تبدیل به مخلوطی از دنیاهای افراد مختلف شد که قوانین آنهم بر اساس اختلاط دنیاهای مختلف شکل گرفت، اما ذهن قویتر در این دنیا حکمرانی میکرد.
تأثیرات
قبلاً هم اشاره کردم که افکار و
احساسات افراد دارای نیروی معینی هستند که میتوان میزان آن را اندازهگیری
کرد. حال با توجه به بحث "اختلاط دو دنیا" و "تأثیرگذاری دنیاهای مختلف بر
یکدیگر"، این سؤال مطرح میشود که نیروی افکار و احساسات یک فرد (ضعیف یا
قوی) چه تأثیراتی میتواند بر افراد دیگر داشته باشد؟
با توجه به وقایع بازی ما میتوانیم قدرت تأثیرگذاری نیروی ذهنی را روی افراد مختلف بررسی کنیم:
الف)- دنیای درونی یک فرد باقدرت بالای ذهنی، میتواند افراد دیگر را به درون خود جذب کند (شبیه دو آهنربای قوی و ضعیف).
این
موضوع باعث میشود که افراد جذبشده نتوانند واقعیتی را که افراد معمولی
با آن درگیر هستند درک کنند و دنیای درونی فرد غالب را بهجای دنیای واقعی
در نظر بگیرند. درواقع نهتنها فرد سازنده این دنیا، بلکه افراد ضعیف هم
خواسته یا ناخواسته درون این دنیا گرفتار میشوند.
ب)- دنیای درونی یک فرد با قدرت بالای ذهنی، میتواند روی شخصیت افراد جذبشده تأثیر مستقیم بگذارد و آنها را به تسخیر خود درآورد. در این حالت فرد تسخیرشده از خود هیچ ارادهای ندارد و همانند عروسک خیمهشببازی در خدمت اهداف فرد تسخیرکننده قرار میگیرد.
ج)- قدرت موجود در دنیای درونی یک فرد باقدرت بالای ذهنی، میتواند برای گرفتن جان فرد تسخیرشده مورداستفاده قرار گیرد و یا حتی درمواردی به صورت غیرارادی جان فردی که هنوز به تسخیر درنیامده است را نیز بگیرد.
چه کسانی تحت تأثیر نیروهای دنیای درون قرار میگیرند؟!
کاملاً
واضح است که معمولاً افرادی که دارای "حس ششم " فوقالعاده قویای هستند
بیشتر از سایرین تحت تأثیر نیروهای دنیای درون قرار میگیرند. قدرت حس ششم،
به آنها اجازه میدهد تا بتوانند انرژیهای ذهنی یک فرد را لمس کنند یا
تحت تأثیر آن، وارد دنیای درونی افراد شوند.
حال این سؤال مطرح میشود که برای ورود به دنیای درونی یک فرد، ذهن باید تحت چه "شرایطی " قرار بگیرد؟!
خود بازی این موضوع را برای ما روشن میکند:
الف)- در مواقعی که شخص خواب است (Richard Braintree, Frank Sunderland)
ب)- در مواقعی که شخص مست است (Cynthia Velasquez) مخصوصاً هنگامیکه مستی همراه با استفاده از مواد مخدر باشد (Peter Walsh)
ج)- در محیطی که محدوده دید بسیار کم است، مانند مه و یا تاریکی.
*"مه و تاریکی مرز بین واقعیت و غیرواقعت را به کمک ایجاد محدودیت در دید یک فرد از بین میبرند " (LM ).
پس
هرچقدر دید انسان که دریچه اصلی درک حقیقت مادی بهحساب میآید محدودتر
شود، قوه تخیل بشر فعالتر میشود و بدین ترتیب ذهن انسان آمادگی ورود به
دنیای درون (خیالات) را پیدا میکند.
د)- ازنظر علم روانشناسی افرادی که
در طول زندگی خود سختیهای فراوانی را تحمل کردهاند بهطور بسیار شگرفی
تحت بیشترین تأثیر دنیای درونی خود قرار میگیرند.
این نظریه توسط LM هم قابلاثبات است:
*"افرادی که ذهنی پریشان دارند بهراحتی توسط دنیای دیگر (Other World) بلعیده میشوند."
به
همین دلیل است که شهر سایلنت هیل زمانی که توسط دنیاهای درونی افراد احاطه
میشود (توجه داشته باشید که این افراد در زمان حیات خود در بدترین شرایط
روحی به سر میبردند و به همین دلیل به دنیای درونی خودشان پناه بردهاند.)
این قابلیت را پیدا میکند که اشخاصی با مشخصات سازندگان دنیای جدید را
(افرادی که مانند جیمز ساندرلند در شرایط روحی بسیار بدی به سر میبرند)
بهطرف خودش جذب کند.
واقعیت، خیال، توهم
در علم روانشناسی سه
تعریف مجزا برای واقعیت، خیال و توهم وجود دارد که دانستن آنها برای ادامه
تحلیل سری بازیهای سایلنت هیل لازم و ضروری است. این سه تعریف عبارتاند
از:
الف)- واقعیت: آنچه در جهان بهصورت عینی دیده میشود، واقعیت نام دارد. بهطور مثال، اینکه درخت جزو گیاهان است؛ برگ درخت مو در تابستان سبز است و یا تنه درخت سرو به رنگ قهوهای است به مواردی واقعی اشاره دارند. ما با گفتن این جملات واقعیتهایی را بیان میکنیم.
ب)- خیال: یعنی گمان و صورتی که در خوابدیده میشود یا که در ذهن شکلگرفته و ممکن است وجود خارجی نداشته باشد. مثل کودکی که جهانی را برای خود تصور میکند که وجود خارجی ندارد. خیال هیچگاه با واقعیت بیرونی یکی نمیشود، زیرا وقتی این دو با یکدیگر برابر شوند، ماهیتش را از دست میدهد. مثلاً: وقتی رخ یار به ماه شب چهارده تشبیه میشود، هیچگاه نمیتوان این رخ یار را با آن ماه که در آسمان میدرخشد یکی کرد.
ج)- توهم: حالتی از تغییر هشیاری است که در آن فرد موضوعاتی
را احساس و ادراک میکند که واقعیت خارجی ندارند، ولی فرد مبتلا به توهم
آنها را واقعی میپندارد و بر واقعی بودن آنها اصرار دارد. توهم معمولاً
بهعنوان یک نشانه اساسی در اختلالات روانی محسوب میشود.
درک و قبول
این واقعیت که حقایق بهصورت تحریفشده (تغییریافته) ادراک میشوند (آنهم
به دست خود فرد) خیلی سخت است. مثلاً انسانی که از دروغ و دروغگو بیزار
است، چطور ممکن است، آن را علیه خودش بکار ببرد؟ خصوصیتی که باعث میشود
تحریف واقعیت موردقبول واقع شود و همچون واقعیت بهحساب آید.
ازنظر علم پزشکی به افرادی با چنین خصوصیاتی اسکیزوفرنی میگویند.
اسکیزوفرنی
شامل فروپاشی و تجزیه در توانایی تفکر منطقی و یا توانایی تشخیص واقعیت از
خیال میگردد. ممکن است بیمار توهم داشته باشد، یعنی تجارب ادراکی مانند
شنیدن صداهایی که افراد دیگر نمیشوند. فرد ممکن است هذیان داشته باشد،
یعنی باورهای کاملاً نادرستی از مسائل مختلف داشته باشد. در بسیاری از
موارد، این افراد ازلحاظ اجتماعی گوشهگیر هستند و دوست دارند از دیگران
دوری کنند
مثالی از سری بازیهای سایلنت هیل:
* "در SH4 والتر سالیوان معتقد بود که شیطان قرمز (Red Devil) را دیده است."
آیا واقعاً چیزی به نام شیطان قرمز وجود خارجی دارد؟
ازآنجاییکه
هیچکس به غیر از خود سالیوان شیطان قرمز را ندیده است و طبق شواهد موجود
سالیوان در هنگام دیدن این موجود در شرایط عادی روحی و روانی به سر
نمیبرده و سطح هوشیاری او دستخوش تغییر شده بود، پس میتوان اینطور نتیجه
گرفت که سالیوان دچار توهم شده است و یا ازنظر علمی به بیماری اسکیزوفرنی
مبتلا بوده است.
سقوط در دنیای درونی
قبلاً هم اشاره کردم
که "دنیای دیگر" به شکل انرژی سیالی است که میتواند بهعنوان "واقعیت
جدید" شناخته شود و این"واقعیت جدید" میتواند روی دیگران تأثیرگذار باشد و
آنها را به درون خود جذب کند.
بهطورکلی هر انسان"عادی" تحت تأثیر
دنیای واقعی قرار دارد و وقتی به داخل دنیای دیگر (Other World) جذب
میشود، میتواند مخلوطی از این دودنیا را مشاهده کند.
درواقع در این حالت قسمتی از ضمیر خودآگاه فرد در دنیای واقعی باقی میماند و قسمت دیگر آن در "دنیای دیگر" محبوس میشود.
البته
این موضوع در سریهای مختلف بازی سایلنت هیل هم قابلمشاهده است. بهعنوان
مثال در SH3 مواقعی وجود دارد که هدر بهطور ناگهانی دچار سردرد میشود و
دنیای اطرافش را در حال دگرگونی و پر از هیولا میبیند؛ اما نکته عجیب
اینجاست که حتی پس از بازگشت دوباره دنیای او به حالت عادی، هنوز هم
هیولاها در این دنیا وجود دارند!!
وجود این هیولاها در هر دودنیا را
میتوان اینطور اثبات کرد که: درواقع هدر در تمام مدت بازی بین دودنیا
شناور است و به همین دلیل هیچوقت هیولاها از دنیای"عادی" بازی پاک
نمیشوند.
همچنین زمانی که قدرت "دنیای دیگر" بهطور غیرمنتظرهای فراتر
از حد معمولی میشود، آنوقت چنان تأثیری روی ذهن افراد ایجاد میکند که
میتواند آنها را کاملاً به درون خود جذب کند.
چند مثال برای تفهیم بیشتر این مطالب:
* در SH1 به دلیل قدرت بالای دنیای دیگر، شخصیت اصلی بازی (هری میسون) و دیگران (سیبل و کافمن) کمکم به درون این دنیا که ساختهوپرداخته ذهن دختری به نام آلیسا است کشیده میشوند و کابوسهای او را میبینند.
* در SH4، تحت تأثیر قدرت ذهنی والتر سالیوان، انسانهای زیادی جذب دنیای این فرد میشوند.
جسم و دنیای درون
حالا که افراد
میتوانند جذب دنیای درونی فرد دیگری شوند، این سؤال مطرح میشود که در
واقعیت چه بلایی بر سر جسم فیزیکی آنها میآید؟ آیا آنها فقط از طریق
دریچه ذهن پا به دنیای درونی دیگران میگذارند، یا جسم مادی آنها هم
میتواند وارد این محیط شود؟
ازنظر علمی، دنیای ذهنی تناسبی با دنیای
واقعی ندارد و کاملاً جدا از یکدیگرند. پس میتوان نتیجه گرفت که ورود به
دنیای درونی یک فرد فقط از طریق دریچه ذهن امکانپذیر است، اما از طرفی
ثابت کردیم که گه گاه قدرت دنیای درونی یک فرد به حدی است که میتواند
تغییرات محسوسی در دنیای واقعی (اشیاء) ایجاد کند و در آن دگرگونیهایی را
به وجود آورد. در این صورت میتوان گفت که اگر دنیای درونی یک فرد دارای
قدرتی فوق طبیعی باشد، میتواند از قلمروی ذهنی پا فراتر نهاده و به دنیای
مادی راه پیدا کند؛ اما در چنین حالتی چه اتفاقی برای جسم فرد جذبشده روی
خواهد داد؟
با توجه به اتفاقات موجود در سری بازیهای سایلنت هیل، در کل
میتوان سه نظریه برای این موضوع ارائه داد که هر سه این نظریهها بهنوعی
مکمل یکدیگر هستند:
الف)- شخصیتها در خواب هستند و ذهن آنها درگیر میشود.
*
در SH4، زمانی که برای اولین بار به دنیای ساختمانها (Building World)
وارد میشوید و به اتاق 302 میروید، از پنجره به خانه ریچارد نگاه کنید.
شما در این حالت،Richard Braintree را درحالیکه اسلحهای در دست دارد
میبینید، درحالیکه در دنیای واقعی زمانی که از پنجره اتاق 302 به خانه
ریچارد نگاه میکنید او را درون اتاقش خوابش در خواب میبینید.
* در SH4، زمانی که با آیلین گالوین در"دنیای دیگر" گردش میکنید، درواقع بدن آیلین در بیمارستان St Jerome در خواب است!
* در SH1، زمانی که هری میسون بعد از تغییر دنیا در "Green Lion"گرفتار میشود، اینطور اظهار میکند که:
"
دیگه نمی دونم چی واقعیه. ممکنه که بعد از تصادفم الان توی یک بیمارستان
بیهوش روی تخت افتاده باشم. شاید تمام این اتفاق ها داره تو ذهنم رخ میده و
هیچکدوم واقعیت نداره"
* اگر در SH1، بازی را تا انتها ادامه دهید و یکی از پایانهای بد را بگیرید، میبینید در تمام مدتی که هری درون دنیای بازی درحالیکه گشت زنی بوده، بدن زخمی او درون ماشینش خونریزی داشته است. درواقع این پایان بد نشاندهنده این موضوع بود که تمام اتفاقات بازی مجازی بودند و در واقعیت هری تمام مدت بیهوش بوده است.
ب) شخصیتها در حالت بیداری دچار توهم میشوند و شهر را
بهگونهای دیگر میبیند. (چشمانشان جادو میشود- همانطور که آیه قران هم
به آن اشاره دارد)
هرچند که نظریه "خواب بودن" شخصیتها برای ورود به
دنیای دیگر جالب است، ولی بهتنهایی نمیتواند تمامی اتفاقات موجود در سری
بازیها را شرح دهد. مثلاً اگر در SH4، هدر تمام مرحله اول بازی را درون
فروشگاهی به خوابرفته و خواب میدیده، پس چطور توانسته بود خودش را به
خانه برساند؟ همچنین نمیتوان گفت که جیمز در تمام مدت بازی در دستشویی
ابتدای بازی خواب بوده است، چنین تعبیری مسخره به نظر میآید.
رابطه بین
ضمیر آگاه فرد و بدن فیزیکی او با تغییر دنیای فردی او متناسب است، یعنی
هرچقدر ذهن عمیقتر به دنیای درون (ضمیر ناخودآگاه) نفوذ کند، رابطه
ایجادشده ضعیفتر خواهد شد (درصورتیکه رابطه ایجادشده بهطور کامل قطع
شود، این اتفاق به مرگ فرد میانجامد)
وقتی ضمیر ناخودآگاه فرد در دنیای
درونی قرار دارد، فرد بهراحتی در شهر قدم میزند و تقریباً تمامی اعمال
او در این دنیا تأثیرگذار خواهد بود، اما هر چه قدرت "دنیای دیگر" بیشتر
شود، رابطه فرد و دنیای واقعی هم کمتر و کمتر میشود تا جاییکه فرد بهطور
کامل از این دنیا جدا خواهد شد.
مثالی از سری بازیهای سایلنت هیل:
* در SH 3 شخصیت اصلی بازی (هدر) در طبقه دوم بیمارستان
Brookhaven تغییر دنیا میدهد و وارد دنیای جدید (کابوس) میشود. در این
دنیای جدید هدر به طبقه اول میرود و وارد اتاق C4 میشود. در این اتاق او
نردبانی را میبیند که به طبقه پایین راه دارد. هدر از نردبان پایین میرود
و درون فاضلاب با لئونارد ولف (Leonard Wolf ) روبهرو میشود. پس از کشتن
لئونارد، در یک صحنه نمایشی هدر را میبینیم که در دنیای واقعی درون اتاق
C4 به هوش میآید؛ اما در این صحنه نکته عجیبی وجود دارد، در آنجا هیچ
نردبانی وجود ندارد و ظاهراً نردبان به دنیای کابوس تعلق داشته است!
این
اتفاق را میتوان اینطور تفسیر کرد که ظاهراً هدر در طبقه دوم بیمارستان
تغییر دنیا داده و ازآنجا به طبقه اول و سپس به اتاق C4 واردشده و در
همانجا بیهوش شده است (نردبان و فاضلاب توهم بودهاند) و پس از مدتی
دوباره در همان اتاق به هوش آمده است.
ج) جسم مادی شخصیتها از دنیای واقعی محو میشود!
گاهی
اوقات در سری بازیهای سایلنت هیل افرادی که به "دنیای دیگر" کشیده
میشوند، در دنیای واقعی هم بهطور ناگهانی ناپدید میشوند. البته ازنظر
علمی این موضوع تقریباً غیرممکن است و جسم مادی نمیتواند طوری در یک دنیای
ذهنی گرفتار شود که کالبد مادی از دنیای واقعی حذف شود و فقط حالت توهم به
وجود آمده برای بیننده این واقعه میتواند توجیهی برای بروز چنین پدیدهای
باشد. به نظر میرسد که این موضوع بیشتر حالتی تمثیلی داشته باشد و برای
تأکید بر بالا بودن قدرت ذهنی یک فرد بیانشده باشد.
مثالهایی از سری بازیها:
* در SH4 زمانی که ضمیر خودآگاه سینتیا (Cynthia) بهطور ناگهانی به درجه هوشیاری کامل میرسد، این توانایی را پیدا میکند که برای دقایقی از دنیای درونی والتر خارج شود. در این زمان هنری که هنوز در دنیای درونی والتر گرفتار است پس از ورود به دستشویی، نمیتواند سینتیا را ببیند!! یعنی سینتیا موفق میشود با رسیدن به درجه هوشیاری کامل، جسم خود را از دنیای درونی والتر خارج کند. این موضوع نشان میدهد که وقتی قدرت دنیای درونی یک فرد بیش از اندازه طبیعی باشد، میتواند جسم افراد دیگر را هم به درون خود جذب کند.
* در SH4 نظیر اتفاق بالا برای هنری هم پیش میآید. زمانی که در بیمارستان هنری سعی میکند آیلین را با خودش به درون حفره بکشد، پس از ورود به اتاق 302 متوجه میشود که آیلین همراه او نیست! و زمانی که دوباره از طریق حفره به "دنیای دیگر" وارد میشود، میبیند که آیلین هنوز در همانجا ایستاده است و به هنری میگوید: "تو یه دفعه غیبت زد! "
* دریکی از نوشتههای درون بازی که فردی به نام پیتر والش (Peter Walsh ) آن را نوشته است میخوانیم که پیتر پس از بالا رفتن از تعدادی پله، جلوی چشمان دوستانش بهطور ناگهانی غیب شده است! درواقع پیتر در آن لحظه ناگهان وارد دنیای درونی والتر شده و از این دنیا بهطور ناگهانی غیب شده است. این را هم در نظر داشته باشید که پیتر یکی از قربانیان والتر بود.
* مرگ در واقعیت و در"دنیای دیگر" (Other World)/ دنیاهای موازی
حال
باید ببینیم که چطور مرگ بدن فیزیکی روی ذهن در"دنیای دیگر" تأثیر
میگذارد و چطور مرگ ذهنی فرد در"دنیای دیگر" روی بدن فیزیکی او تأثیر
دارد.
الف)- تأثیر دنیای درونی میتواند باعث مرگ فرد در دنیای بیرونی شود.
میدانیم
که هرچقدر ذهن بیشتر جذب "دنیای دیگر" شود، ارتباط آن با دنیای واقعی کمتر
و کمرنگتر میشود. حال اگر ارتباط بین ذهن و جسم در این حالت بهطور
کامل قطع شود، چه اتفاقی رخ میدهد؟
شما میتوانید جواب این سؤال را در نوشتههای بهجامانده از جوزف شرایبر (Joseph Schreiber) پیدا کنید:
*
"تو هم اون دنیا رو دیدی، ولی اگه توش گیر بیفتی دیگه فقط یه کابوس نخواهد
بود. هیچوقت اونجا گم نشو، اگه توسط این دنیا بلعیده بشی، خواهی مرد"
میدانیم که اگر ضمیر خودآگاه فردی از بدن فیزیکی او بهطور کامل جدا شود، آنوقت مرگ جسمی روی خواهد داد. ولی این مرگ در "دنیای دیگر" به چه شکل خواهد بود؟
* در SH4، جوزف شرایبر تحت تأثیر دنیای درونی والتر کمکم جان خود را از دست میدهد:
"سرم دردمی کنه، چشمهام دیگه نمی تونن جایی رو ببینن. درد دارم، می تونم احساس کنم که بدنم داره می میره"
نتیجه 1:
با توجه به نوشته بالا میتوان اینطور نتیجهگیری کرد که مرگ در این حالت با سردرد شدید، کوری و دردی طاقتفرسا همراه خواهد بود.
* در SH1، متوجه میشویم فردی به نام افسر گوچی (Officer
Gucci) که در حال تحقیق در مورد عملیات قاچاق و توزیع مواد مخدر در فرقه
بوده، بهواسطه قدرتهای ذهنی آلیسا کشته میشود.
" احتمال قتل خیلی
بعید به نظرمی رسه. به احتمال زیاد اون به طور طبیعی مرده، ولی اسناد پزشکی
ما نشون میدن که افسر گوچی قبل از مرگ هیچ عارضه قلبی ای نداشته"
نتیجه 2:
با توجه به نوشته بالا میتوان اینطور
نتیجهگیری کرد که مرگ در این حالت علاوه بر سردرد، کوری و درد طاقتفرسا،
میتواند با حمله قلبی هم همراه باشد.
* در SH4، اگر شما پایان 21 Sacrements را در انتهای بازی به دست آورید، خواهید دید که قدرت ذهنی والتر چنان نیرویی پیدا میکند که تمامی افراد درون ساختمان را تحت سیطره خود درمیآورد:
" تمامی افراد آپارتمان اشفیلد جنوبی به بیمارستان"سن جروم" منتقل شدند. تمامی این افراد از درد شدید سینه شکایت داشتند"
نتیجه 3:
با توجه به نوشته بالا میتوان اینطور
نتیجهگیری کرد که مرگ در این حالت علاوه بر سردرد، کوری، درد طاقتفرسا و
حمله قلبی، میتواند با درد شدید سینه هم همراه باشد.
ب)- قدرت ذهن میتواند انسانها را نابود کند.
شاید
در فیلمها و سریالهای مختلف دیده باشید که افرادی با اتکا به قدرت ذهن،
کشوری را ویران میکنند. ازنظر علمی قدرت ذهنی بشر میتواند تأثیراتی بر
دنیای مادی بر جای گذارد، اما این تأثیرات آنقدر قوی و فراگیر نیستند که
بتوانند باعث تخریب یک شهر و یا مرگ صدها انسان شوند؛ اما در سری بازیهای
سایلنت هیل این موضوع به واقعیت بدل شده و ما شاهد تأثیرات گسترده دنیای
ذهن یک فرد بردنیای مادی و انسانهای درون آن هستیم.
*" اون (آلیسا) می تونه کارهایی رو با ذهنش انجام بده. اون می تونه آدم ها رو فقط با آرزوی مرگشون بکشه." (LM)
ج)- آیا مرگ در"دنیای دیگر" میتواند بر بدن فیزیکی تأثیرگذار باشد؟
همانطور که قبلاً هم اشاره کردم، "دنیای دیگر" بخشی از توهم
توأم با واقعیتی است که یک فرد بیمار روانی آن را برای گریز از مشکلات فردی
خود به وجود میآورد. پس چنین دنیایی کیفیتی مجازی دارد و کمتر نمود واقعی
پیدا میکند. درنتیجه همه اتفاقهای رخداده در این دنیا هم به پیروی از
ماهیت مجازی آن، کیفیتی مجازی دارند و اغلب آنها باعث بروز خسارات روحی و
روانی- که تأثیرات غیر فیزیکی هستند- برای فرد میشوند.
با توجه به این
مطلب، این سؤال مطرح میشود که درصورتیکه بالا بودن قدرت "دنیای دیگر" و
فرافکنی انرژی به خارج و درصورتیکه فراهم شدن شرایط خاص محیطی و آمادگی
افراد برای تاثیرگیری از این دنیا، آیا احتمال آسیبپذیری جسم فیزیکی هم
وجود دارد یا خیر؟
برای توضیح این موضوع، چندین احتمال در سری بازیهای سایلنت هیل بیانشده است که در ادامه به بررسی آنها خواهیم پرداخت:
* در SH1، هری در ابتدای بازی به دلیل خونریزی و جراحات پس از تصادف میمیرد، ولی سکانسهای بعدی او در رستورانی میبینیم که یکباره به هوش میآید! درصورتیکه شما موفق به دریافت پایان خوب بازی شوید، متوجه خواهید شد که درواقع این مرگ، باعث مرگ جسم هری نشده و فقط در ذهن اتفاق افتاده است!! درست مثل زمانی که درحالیکه خواب دیدن کشته میشوید.
* در SH3، مواقعی وجود دارد که هدر در"دنیای دیگر" میمیرد، ولی در دنیای واقعی زنده میماند! یعنی مرگ در حالت دیدن کابوس (گرفتاری در دنیای درونی) نمیتواند تأثیری فیزیکی بر جسم داشته باشد و همه اتفاقها مربوط به بخشی میشوند که ناخودآگاه فرد آن را بهعنوان دنیایی مجازی بازسازی کرده است. ولی مواردی هم وجود دارد که اگر هدر با درک کامل از این موضوع که در دنیای درونی فردی گرفتارشده است، به سطح آگاهی کامل برسد، در این حالت اگر از بالای یک پشتبام "واقعی" به پایین سقوط کند یا زیر یک قطار"واقعی" برود، در دنیای واقعی هم کشته میشود. درواقع در این شرایط جسم بهطور کامل تحت فرمان دنیای درونی فرد دیگر، در دنیای واقعی شروع به واکنش کرده و کمکم مرز بین دودنیا بسیار باریک و گه گاه به هیچ تبدیل میشود. در چنین حالتی آسیب به کالبد مجازی باعث آسیب به کالبد مادی و بعضاً مرگ خواهد شد.
د)- آیا زخمهایی که در "دنیای دیگر" به بدن وارد میشوند در دنیای واقعی هم قابلمشاهده هستند؟!
با توجه به شرایط ذکرشده در بالا، مبنی بر چگونگی تأثیرگذاری
"دنیای دیگر" بر جسم مادی افراد در "دنیای واقعی" و با توجه به نمونههای
موجود در بازی SH4، باید پاسخ به این سؤال را مثبت دانست.
در SH4 توضیح داده میشود که فقط درصورتیکه فرد در"دنیای دیگر" جان خود را از دست بدهد این زخمها ممکن است روی بدن او دیده شوند.
* در SH4 زمانی که آیلین در"دنیای دیگر" زخمی میشود (والتر
دست او را شکسته بود و به چشمش صدمه وارد کرده بود!)، اگر پایانی را که این
شخصیت در آن زنده میماند به دست آورید، خواهید دید که او در"دنیای واقعی"
کاملاً سالم است و اثری از جراحات روی بدن او دیده نمیشود.
اما اگر پایانی را که در آن آیلین در"دنیای دیگر" کشته میشود به دست آورید، در آن صورت صدای بیسیمی را خواهید شنید که میگوید:
"دختره
رو به سرعت به بیمارستان رسوندن ولی مدتی کوتاه پس از رسیدنش به بیمارستان
به خاطر "جراحات و زخم های زیادی" که برداشته بود، مرد."
همچنین با توجه به گزارشهای پلیس درمییابیم که اجساد
مقتولین والتر که همگی در"دنیای دیگر" کشتهشده بودند، در دنیای واقعی هم
دقیقاً همان زخمها و جراحات را داشتند!
به عنوان مثال بدن جسپر جین (Jasper Gein ) پس از مرگش در "دنیای دیگر" هم دقیقاً همانند دنیای واقعی سوخته بود.
پس با توجه به مدارک بالا میتوان اینطور نتیجه گرفت که:
"جراحات وقتی بر بدن فیزیکی در "دنیای واقعی" تأثیر میگذارند که علاوه بر یکی شدن مرز بین دو دنیا، فرد در "دنیای دیگر" بمیرد."
و)- مرگ در "دنیای دیگر" پایان همهچیز نیست.
یکی از نکات
بسیار مهم در سری بازیهای سایلنت هیل، تأکید به جاودانه بودن ضمیر
ناخودآگاه است. درواقع منطق موجود در این سری از بازیها بر این اساس است
که:
"ضمیر ناخودآگاه فرد در"دنیای دیگر" از بین نخواهد رفت و محکوم به زندگی ابدی در این دنیا است."
* در SH4 کاغذی پیدا میکنید که در آن نوشته شده:
" مهم
نیست که چند دفعه مرد کت آبی (والتر سالیوان) رو بکشی، برای اینکه اون
همیشه برمی گرده. قوانین دنیای درونی اون باعث میشه که هیچوقت کشته نشه"
(Joseph Schreiber)
* با اینکه مرگ در دنیای والتر به معنی مرگ در دنیای واقعی است، ولی تمام مقتولین او به زندگی در این دنیا بهعنوان یک روح ادامه میدهند.
ارواح
در بخش"تراکم نیرو"، اشاره شد که
شهر سایلنت هیل همانند یک " اسفنج روح جذب کن" عمل میکند و میتواند انرژی
درونی افراد (دنیای دیگر) را در خود ذخیره کند. همچنین در بخش "اختلاط دو
دنیا"، در رابطه با تلفیق دنیاهای درونی افراد با یکدیگر و پیدایش دنیایی
واحد به تفضیل صحبت شد. حال زمان آن فرا رسیده است که سرنوشت ارواح جذبشده
در دنیای درونی یک فرد موردبررسی قرار گیرد. بدین منظور لازم است که ابتدا
به سراغ کتاب Crimson Tome برویم و مطالبی از آن را مطالعه کنیم:
* "هرکسی که توسط اون دنیا بلعیده بشه تا ابد به زندگی در اون دنیا محکوم خواهد بود. اون ها در این دنیای جدید بهعنوان یک"روح" مجبور به زندگی هستند."
این ارواح در این دنیا گرفتار میشوند و فقط با توجه به
قوانین این دنیا (که فرد سازنده آنها را به وجود میآورد) باید در آنجا
بمانند و نمیتوانند هیچ کاری برخلاف این قوانین انجام دهند.
قوانین در این دنیا بسیار متنوع هستند و بسته به خالق آنها تغییر میکنند. مثلاً ممکن است یکی از این قوانین بهصورت زیر باشد:
" ارواح در این دنیا باید به هیولاهای زشت و بدترکیب تبدیل شوند."
پس اتفاقاتی که در این دنیا و دنیاهای مشابه رخ میدهند هم بسیار متنوع خواهند بود، زیرا سلیقه افراد از تنوع زیادی برخوردار هستند.
مثالهایی از سری بازیهای سایلنت هیل:
* در SH1، لیسا
گارلند- پرستاری که در بیمارستان آلکمیلا کار میکرد- در اثر گسترش دنیای
درونی آلیسا به "دنیای دیگر" منتقل میشود و حتی پس از مرگ هم به شکل
زجرآوری به زندگی در این دنیا ادامه میدهد. قوانین این دنیا (که توسط ضمیر
ناخودآگاه آلیسا به وجود آمده بود) باعث تغییر شکل این پرستار از یک انسان
به یک هیولا شده بود. لازم به ذکر است که این قوانین ممکن است گاهی اوقات
برای افراد خاص بهصورت مجزا تعریف شوند، ولی در حالت عادی همه افراد را
شامل میشوند.
* در SH4 مقتولان والتر سالیوان، پس از قتل، محکوم به زندگی ابدی بهعنوان ارواح ضدضربه و نامیرا در دنیای او شده بودند. (این نکته بسیار اهمیت دارد که فقط مقتولین والتر شامل این قانون میشوند و این قانون شامل افرادی که به مرگ طبیعی مردهاند نمیشود)
تسخیرشدگان
در برخی از کتب آمده است که
کلمه تسخیر به معنی "رام کردن و ناتوان کردن قهرآمیز" است. همچنین گفتهشده
که اگر فردی بتواند روح فرد دیگری را با کمک قدرتهای ماورایی و به اجبار
ناتوان کرده و او را به خدمت خود درآورد، اصطلاحاً این عمل را "تسخیر روح"
مینامند. در چنین حالتی فرد تسخیرشده بهطور کامل در خدمت اهداف فرد
تسخیرکننده درآمده و مطیع او خواهد شد.
با توجه به چنین فلسفهای، در سری بازیهای سایلنت هیل نیز شاهد تسخیر افراد توسط برخی ارواح شرور هستیم.
برای
اثبات و درک بیشتر این موضوع به سراغ یکی از نوشتههای مجلهای به نام
"مجله مخفی" (Occult Magazine) که در SH3 موجود است میرویم:
*" اگر فردی در اثر یک حادثه - تصادف و یا خودکشی- به شکلی
ناگهانی کشته شود، روح او تا مدتها متوجه این موضوع که مرده است نخواهد
شد. گاهی اوقات این ارواح در محل حادثه باقی میمانند و در تمام مدت به
گشتوگذار در همان محل خاص میپردازند. در اثر از دست دادن جسم مادی، این
ارواح حواس پنجگانه و خاطراتشان را از دست میدهند و فقط به تکرار
غمانگیز و ناخوشایند حادثه زمان مرگشان میپردازند. این درد و غم میتواند
آنقدر زیاد و طاقتفرسا شود که این ارواح از انسانهایی که در نزدیکی محل
حادثه قرار میگیرند طلب کمک کنند و یا حتی جان آنها را بگیرند!! در چنین
شرایطی آنها میتوانند انسانها را "تسخیر" کنند. معمولاً مکانهایی که
افراد زیادی در آنجا جان خود را از دست دادهاند- (Toluca Prison) - و یا
اتفاقات بدی در آن مکانها رویداده است -(The Film: The Sixth Sense)-
همیشه مکان مناسبی برای این ارواح سرگردان خواهند بود. (Occult Magazine)"
نوشته بالا بهطور کامل نحوه تسخیر شدن افراد توسط ارواح را در سری بازیهای سایلنت هیل نشان میدهد:
* در SH1، سیبل بنت تحت تأثیر نیروی ذهنی بسیار قوی آلیسا، کمکم به تسخیر او درمیآید و در پایان بازی تمام قدرت و اراده خود را از دست میدهد تا جایی که حتی به هری هم حمله میکند.
* در SH3، هرچقدر که هدر خاطرات فراموششده خود را بیشتر به یاد میآورد، بیشتر تحت تسخیر موجودی که درون بدنش در حال بیدار شدن است (آلیسا) قرار میگیرد.
* در SH4، افرادی که در اتاق 302 اقامت میکنند (Joseph & Henry) شروع به یادآوری خاطرات صاحب قبلی اتاق میکنند و کمکم به تسخیر او درمیآیند.
* در SH4، آیلین تحت تأثیر خاطرات کودکی والتر سالیوان، کمکم به تسخیر این خاطرات درمیآید تا جایی که در پایان بازی کنترل خود را بهطور کامل از دست میدهد.
زنده شدن دوباره (Reincarnation)
گفتیم
پس از مرگ ناگهانی یک فرد در دنیای سایلنت هیل، روح او در "دنیای دیگر"
گرفتار میشود. این روح میتواند تحت شرایطی خاص افرادی را تحت تسخیر خود
درآورد.
حال اگر این روح بتواند بهطور کامل قدرت ذهنی خود را بر شخصیت
این فرد اعمال کند، آنوقت میتواند کنترل او را در دست گیرد و حتی
درمواردی خود را به جسم فرد تحمیل کند و فرد شخصیتی نظیر شخصیت روح
تسخیرکننده را بازتاب دهد. در این حالت اینطور به نظر میرسد که فرد مرده
(روح تسخیرکننده) حیاتی دوباره پیداکرده است. در سری بازیهای سایلنت هیل،
نظیر چنین جریانی دیده میشود:
* در SH3، روح آلیسا (که سابقاً مرده است) درون شخصیت اصلی بازی (هدر) کمکم شروع به بیدار شدن میکند و با این کار شخصیت او را دچار دگرگونی میکند تا جایی که در برخی موارد شخصیت اصلی بازی هدر و در برخی موارد خود آلیسا است.
آیا هیولاها میتوانند افرادی باشند که...؟!
شاید
این سؤال برای شما مطرحشده باشد که منشأ پیدایش هیولاهای موجود در سری
بازیهای سایلنت هیل کجاست؟ آیا این هیولاها مخلوق تصور فرد و یا افرادی
هستند که درون "دنیای دیگر" گرفتار شدهاند؟ آیا آنها واقعی هستند یا
توهمی بیش نیستند؟
الف ) آیا هیولاها واقعی هستند؟
همانطور
که نمیتوان "دنیای دیگر" (دنیای درونی و ذهنی افراد) را دنیایی واقعی
دانست، هیولاهای موجود در این دنیا را نیز نمیتوان واقعی بهحساب آورد. به
همین دلیل آنها فقط برای افرادی که درون "دنیای دیگر" گرفتار هستند واقعی
خواهند بود و فقط افرادی که تحت تأثیر این دنیا قرار دارند موفق به دیدن
این هیولاها میشوند و ممکن است افراد دیگری که تحت تأثیر این نیرو قرار
ندارند، آنها را نبینند. برای درک بیشتر این موضوع به سراغ سری بازیهای
سایلنت هیل می رویم:
* در SH2، کاغذی در نزدیکی جسد یکی از هیولاها پیدا میکنید که در آن نوشته شده:
"من
اون هیولاها رو دیدم. اونا اونجا بودن، ولی دوستم میگه که هیچ چیزی رو
ندیده! اگه حرف دوستم درست باشه، به این معنیه که چیزی که من دیدم یک توهم
بوده... (Dead Corpse)
* در SH2:
جیمز: تو که با اون چیز هرمی قرمز(Red Pyramid Thing) رفیق نیستی؟
ادی: "چیز هرمی قرمز "؟ من واقعا نمی دونم داری درباره چی صحبت می کنی!!
به نظر می رسد که ادی هیولاهای جیمز را نمی بیند!!
* در SH2، متوجه می شویم که لورا (دختر بچه کوچک) هیچ هیولایی را نمی بیند. این موضوع نشان دهنده آن است که این هیولاها فقط برای بعضی از افراد واقعی و قابل لمس هستند. درواقع، لورا با دنیای درونی جیمز ارتباطی ندارد و درنتیجه هیولاهای درون این دنیا را هم نمی بیند.
* در SH3، پس از گذر از مرحله فروشگاه، داگلاس خطاب به هدر می گوید:
"اون هیولا دیگه چه کوفتی بود؟ "
پس اگر دو یا چند نفر تحت تأثیر دنیایی مشابه قرار بگیرند، میتوانند هیولاهای درون آن دنیا را نیز ببینند.
* در SH1، زمانی که دکتر کافمن برای اولین بار با هری ملاقات می کند، خطاب به هری می گوید:
"من
داشتم تو اتاق كارم كمي چرت مي زدم. وقتي بيدار شدم ديدم كه اوضاع بهم
ريخته و همه چيز تغيير كرده. به نظر ميرسه كه همه آدم ها محو شده باشند...
تو اون بيرون هيولا ها رو ديدي؟ چيزهايي رو كه حالت غير عادي دارند، چطور؟
يا اون صداهاي عجيبي رو كه همه جا به گوش مي رسه؟"
ب) هیولا؟ آیا اونا به نظر تو هیولا هستند؟ (وینست، SH3)
"هیریوکی اوواکو" در یکی از مصاحبه های خود درباره هیولا ها اینطور اظهار نظر می کند:
-
"... شاید آنها انسانهایی همانند شما باشند، شاید هم همسایه های شما
باشند. چیزی که شما می بینید میتواند راست یا دروغ باشد... "
با توجه به اظهارات اوواکو، میتوان اینطور نتیجه گیری کرد که هیولاهای موجود در بازی انسان هستند. انسانهایی معمولی که حتی ممکن است همسایه ما باشند! برای اثبات این موضوع به سراغ سری بازیهای سایلنت هیل می رویم:
* در SH2 کلید Woodside Apt در دستان یک هیولا قرار دارد و درضمن کنار هیولا، نقشه ای وجود دارد که مکان ورودی به Woodside Apt روی آن مشخص شده است. آیا این هیولا نقشه را کشیده، کلید را بدست آورده و قبل از رسیدن به WSA کشته شده است؟
* در SH2 موجود مرده ای را میتوان در خیابان پیدا کرد که در کنار آن چندین نوشته با موضوع زیر قرار دارد:
"من
میخوام تمام چیزهایی رو که تا الان دیدم بنویسم... شاید یه طوری به دردت
بخوره... اگه دارای اینو میخونی به احتمال زیاد به این معنیه که من تا الان
مردم..."
آیا این متن توسط یک هیولا نوشته شده است؟ به نظر می رسد که
این متن توسط یک انسان نوشته شده و فقط جیمز او را همانند یک هیولا می
بیند...
* در SH2 همان نوشته درباره هیولاها توضیح میدهد:
" به نظر میرسه که به صدا حساس هستن... همچنین به طور شدیدی به نور حساسیت نشون میدن... این هیولاها رو میتونی بکشی "
این
موجودات میتوانند ببینند، بشنوند و در قسمت سوم حتی میتوانستند بو
بکشند... درست همانند انسانهای معمولی و صد البته حیوانات...
* در SH2 در جنوب شرقی نقشه، جایی که پل خراب شده ای وجود دارد، هیولای دیگری روی زمین افتاده و نقشه ای در کنار آن دیده میشود. درون نقشه مکان یک پارکینگ و زمین بازی بولینگ علامتگذاری شده است. پس هیولاها می دانند پارکینگ چیست و بولینگ بازی کردن را هم دوست دارند!!!
* در SH2 محلی که با اولین هیولای بازی روبرو شدید و او را از
پای درآوردید به خاطر دارید؟ پس از بیرون آمدن از Brookhaven Hospital به
آنجا برگردید و نگاهی دوباره به آن بیندازید. خواهید دید که جلوی همان
دروازه ای که هیولا را کشته بودید با نوارهای زردرنگ مسدود کرده اند و خط
"بررسی پلیس" دور تا دور محل قتل کشیده شده است!
پس اگر هیولایی را
بکشید، پلیس ماجرا را به عنوان قتل یک انسان بررسی می کند؟! نه، موضوع از
این قرار است که هیولایی را که قبلا کشته بودید از اول هم یک انسان بوده و
این شما بودید که متفاوت از بقیه آن را می دیدید! در واقع تا اینجا همه
هیولاهایی که کشته بودید همگی انسان بودند و شما آنها را هیولا می دیدید.
* در SH2 در آخرین دیدار با آنجلا، او شما را به شکل مادرش می بیند. اگر آنجلا میتواند شما را همانند مادر مرده اش ببیند پس چرا شما نتوانید مردم را همانند هیولاها ببینید؟
* در SH3 با توجه به کتاب LM، شما متوجه می شوید فردی که پدر Heather (هری میسون) را کشته به "Missionary" معروف است و او یکی از اعضای فرقه ای بوده که تحت نظر کلودیا قرار داشته اس. به نظر Heather فردی که پدرش را کشته بود یک هیولا بوده، درحالیکه این هیولا کسی جز یکی از اعضای فرقه نبوده است! پس طبق یک منبع کاملاً قابل اطمینان (LM) شخصیت Heather کسی را به عنوان هیولا می دیده که فقط یک انسان معمولی بوده.
* در SH3 به دلایلی فقط Heather میتواند شخصیت Leonard (پدر کلودیا) را یک هیولا ببیند و هیچکدام از شخصیت های دیگر این فرد را یک هیولا نمی بینند.
* در کتاب LM تأکید می کند که در بازی SH3 حرفی که Vincent به Heather می زند درست بوده است:
Vincent: تو بدترین فردی هستی که توی این اتاقه. تو اینجا
اومدی و از کشتن اون ها و شنیدن صدای فریادهاشون از درد لذت میبری. تو وقتی
که پاتو روشون میکوبی لذت میبری که زندگیشون رو از اون ها گرفتی "
Heather: داری درباره ی هیولاها صحبت می کنی؟ "
Vincent: هیولاها؟!؟!؟!؟! اونا به نظر تو مثل هیولا هستن؟!؟!؟!؟ "
به نظر میرسد Heather با فهمیدن این موضوع که تمام افرادی که کشته فقط انسانهای معمولی بوده اند دچار شوک بدی میشود:
Heather: "وای نه !"
و حالت تهوع به او دست میدهد.
Vincent: نگران نشو! فقط یه شوخی بود!"
ولی طبق گفته های LM متوجه می شویم حرفی که Vincent زده، شوخی نبوده و Heather در تمام مراحل انسانهای معمولی را به خیال اینکه هیولا هستند می کشته.
همانطور که Cybil هم به Harry گفت:
"قبل از اینکه ماشه رو بکشی، بدون که داری به کی شلیک می کنی"
حقیقت دنیای دیگر (Other World)
منظور از مفهومی به نام "دنیای دیگر" در این بازی، اشاره به
معنای حقیقی این کلمه نیست و به معنی دنیایی است که فقط توسط تعداد کمی از
افراد قابل مشاهده و لمس است و آنها در این دنیای ناپیدا سرگردان هستند!
از
همین رو تاثیرات "دنیای دیگر" (به همین تعبیر) بسیار کمتر از تاثیرات
دنیای مادی بر کالبد افراد است، ولی همانطور که قبلا هم اشاره شد دنیای
"واقعی" و "واقعیت" در این دیدگاه تنها چیزهایی هستند که مغز به ما القا می
کنند و به همین خاطر اگر یک "دنیای دیگر" به قدرتی مناسب دست پیدا کند (به
اندازه کافی تقویت شود) میتواند افراد خاصی را به درون خود کشانده و
گرفتار نماید. در این هنگام این دنیا برای این افراد کاملاً "واقعی" خواهد
بود، مانند اتفاقی که برای جیمز در سایلنت هیل 2 رخ داد:
Eddie: جیمز، این شهر تو رو هم به طرف خودش کشونده؟
دگرگونی
بر اساس مطالب ذکر شده در بالا،
میتوان اینطور نتیجه گرفت فردی که به شهر سایلنت هیل وارد میشود، تحت
شرایطی خاص، ممکن است تحت تأثیر" دنیای دیگر" به وجود آمده در آن قرار
گرفته و گرفتار شود. حال سؤال این است که در این حالت شهر در نگاه او چگونه
خواهد بود؟ بر اساس شواهد موجود در این سری بازیها میتوان تجلی های شهر
در نگاه افراد گرفتار در آن را به چند دسته زیر تقسیم کرد:
الف) ارتباطات
تحت تأثیر قدرت به وجود
آمده در شهر، مردم تازه وارد میتوانند فاکتورهایی از زندگی و احساسات دیگر
مردم ساکن این شهر (چه زنده و چه مرده) را احساس کرده و یا ببینند!
علت
این موضوع این است که درون "دنیای دیگر" به وجود آمده، مرزهای دنیای واقعی
شکسته میشوند و پس از آن فرد گرفتار میتواند خارج از فاکتور زمان، حقایق
"دنیای دیگر" را مشاهده کند.
تایید این موضوع را نیز میتوان در کتاب Lost Memories نیز یافت:
" به نظر میرسد که در "دنیای دیگر" قوانین دنیای مادی و محدودیت های این دنیا از بین میروند و مردم میتوانند شاهد افکار و حتی احساسات دیگران در این دنیای جدید باشند."
به همین دلیل است که در دنیای دیگر میتوانیم دفترچه یادداشت ها و یا خاطراتی را مشاهده کنیم که صاحب آنها قبلا مرده اند یا اصلا در آن محل نبوده اند. این دفترچه ها و یادداشت ها درواقع بازتابی از ذهن این افراد است که به صورت یک نوشته درآمده است. (البته نه نوشته های فیزیکی)
* در SH2 نوشته های رئیس بیمارستان Brookhaven و یادداشت های به جا مانده از بیماران این بیمارستان همگی بازتابی از خاطرات و احساسات و افکار این افراد بوده و در واقعیت وجود خارجی نداشته اند.
* در SH2 قابلیت صحبت کردن ماریا با ارنست بالدوین (Ernest Baldwin) از جمله مواردی است که فقط در "دنیای دیگر" اتفاق می افتد، زیرا ارنست بالدوین مدت ها پیش مرده بوده است.
* در SH2 این حقیقت که گاهی اوقات جیمز میتوانست دنیای افراد دیگر به خصوص آنجلا و ادی را ببیند هم دلیل دیگری بر این موضوع است.
* در SH3 هفده سال پس از وقایع قسمت اول، هدر هنوز هم میتواند نوشته های هری میسون را درون بازی پیدا کند و مطالعه نماید. این یکی دیگر از مواردی است که نشان میدهد زمان در "دنیای دیگر" تاثیری ندارد.
* در SH3 میتوان در کلیسا با زنی که در حال اعتراف است صحبت کرد. این درحالی است که این زن چند سال قبل مرده بوده!
* در SH3 خاطراتی که از استنلی (Stanley) در بیمارستان Brookhaven پیدا میکنید یکی دیگر از این دست فاکتورهاست، زیرا این خاطرات فقط نشان دهنده افکار و احساسات استنلی نسبت به هدر هستند و اصلا وجود خارجی ندارند!
ب) آشکار شدن ضمیر ناخودآگاه افراد
همانطور که در بالا ذکر شد، آنچه افراد گرفتار در "دنیای
دیگر" می بینند تنها مربوط به دنیای افراد دیگر نیست و بخشی از دنیای خود
آنها را نیز در بر دارد. از همین رو افکار شخصیت های بازی هم از این قائده
کلی مستثنی نیستند و در "دنیای دیگر" هم تجلی پیدا می کنند. به عنوان
مثال:
* در SH2، شهر تمام ترس ها و افکار جیمز ساندرلند را جذب خودش
می کند و به بدترین کابوس های این فرد تبدیل میشوند. سپس این افکار و
احساسات در شهر تبدیل به هیولاهایی ترسناک و سیاهچال ها و هزارتوهایی
میشوند که سابقاً در شهر وجود خارجی نداشتند.
* در SH2، شخصیت های مختلف، دنیای درون بازی را متفاوت از
یکدیگر می بینند و هر چقدر که دنیای هر کدام از آنها (آنجلا، جیمز، ادی)
قویتر باشد دنیایی هم که آنها درست می کنند قویتر خواهد بود که این موضوع
باعث میشود در بعضی مکانها روی افراد دیگر تأثیر بگذارد.
درست همانند
تأثیر دنیای ادی روی جیمز که باعث می شد جیمز در آخرین مبارزه با او دنیای
وی را ببیند که پر از آدم های کشته شده و گوشت های بزرگ قصابی شده بود. یا
مانند تأثیر دنیای آنجلا روی جیمز که باعث می شد جیمز دنیایی پر از آتش و
عذاب آنجلا را ببیند.
"دنیای دیگر" و تأثیر آن بر خارج از شهر سایلنت هیل
در قسمت های سوم و چهارم بازی می بینیم که تأثیر شهر فقط محدود به داخل آن نیست و میتواند روی مناطق اطراف شهر هم تأثیر بگذارد.
مکآنهایی مانند یک فروشگاه خرید در (SH3) یا آپارتمانی در اشفیلد جنوبی (SH4)
* تحلیل افسانه شناسی
هسته فرقه
موجود در سایلمت هیل مربوط به یک افسانه باستانی در مورد "زنده کردن خدا"
است. این تفکر در سایلنت هیل از پدر به پسر منتقل شده و تبدیل به یک اصل
شده بود. این اصل و عقاید مربوط به آن در 6 تابلوی نقاشی (که در کلیسای
جامع سایلنت هیل در قسمت سوم بازی می بینید) به تصویر کشیده شده است.
حال باید برای درک بیشتر موضوع به تحلیل نقاشی های مربوط به این مذهب پرداخت:
* مبداء (Origin)
تابلوی اول
نوشته تابلو:
" در ابتدا مردم چیزی نداشتند. بدنشان پر از
درد بود و چیزی جز نفرت احساس نمی کردند. آنها هر صبح تا شب مبارزه می
کردند، ولی مرگ هیچوقت به سراغشان نمی آمد. آنها ناامیدانه تا ابد محکوم
به باقی ماندن در باتلاق فناناپذیری شده بودند..."
* تولد (Birth)
تابلوی دوم
نوشته تابلو:
"مردی ماری را به خورشید عرضه داشت و برای
رستگاری دعا کرد. زنی نیز علفی را به خورشید عرضه کرد و برای شادی عبادت
کرد. خدا بخاطر ترحمی که به زمین پیدا کرده بود به دنیا آمد. خدا از این دو
انسان به دنیا آمد..."
توضیحات لازم: این دو نفر بعدها به آدم و حوا
(در این مذهب) معروف شدند. قبیله های آمریکای جنوبی رسوماتی مذهبی مبنی بر
"دادن مار و میوه به خورشید و به دنیا آوردن خدا" داشته اند که میتواند
توضیح دهنده این موضوع باشد که مذهب سایلنت هیل از کجا سرچشمه گرفته است.
* رستگاری (Salvation)
تابلوی سوم
نوشته تابلو:
" خدا زمان را ساخت و آن را به شب و روز
تقسیم کرد. خدا راه رستگاری را به مردم نشان داد، به مردم امید و شادی
بخشید و فناناپذیری را از آنها گرفت..."
* خلق (Creation)
تابلوی چهارم
نوشته تابلو:
"خدا موجوداتی را خلق کرد تا بتواند مردم را
به اطاعتش فرا بخوانند. موجوداتی که خدا خلق کرد به دو گونه تقسیم شدند:
خدایان ثانویه و فرشتگان.
خدایان ثانویه متشکل از دو خدا بودند:
خدای قرمز، Xuchilbara و خدای زرد،. Losbel Vith
و در آخر خدا اقدام به خلق بهشت کرد. جاییکه مردم فقط با بودن در آنجا احساس خوشبختی می کردند..."
* انتظار و عهد (Promise)
تابلوی پنجم
نوشته تابلو:
"ولی پس از مدتی قدرت خدا کم شد و خدا نابود
شد. تمامی مردم دنیا به خاطر این اتفاق شیون و زاری کردند. درحالیکه خدا
آخرین نفس هایش را می کشید به مردم قول داد که به این دنیا برخواهد گشت..."
توضیحات
لازم: در میانه ساخت بهشت، قدرت خدا روز به روز کمتر و کمتر شد و با
نابودی این خدای مونث "بهشتی " که قول آن داده شده بود هیچوقت کامل نشد...
ولی چرا خدا نابود شد؟
خدا
زاییده ای از درد و رنج و شیون بود و در سخت ترین زمان برای مردم پا به
این دنیا گذاشته بود. هنگامیکه درد و رنج مردم از بین رفت، منبع اصلی قدرت
این خدا (درد و رنج مردم که به او هویت و موجودیت می داد) کمرنگتر و
کمرنگتر شد تا جایی که باعث نابودی این خدا شد.
ذهن، افکار و احساسات مردم مهمترین منبع وجودی برای این خدا محسوب می شدند!
* ایمان (Faith)
تابلوی ششم (آخرین تابلو)
نوشته تابلو:
" خدا برای همیشه از بین نرفته. ما باید
دعاهایمان را بخانیم و ایمانمان را فراموش نکنیم. ما زندگی هایمان را ادامه
خواهیم داد، به این امید که روزی درهای بهشت باز شوند..."
توضیحات
لازم: فرقه نمایش داده شده در سایلنت هیل از همینجا شکل گرفت و کار اصلی آن
بازگرداندن خدای نابود شده بود. اگر به تابلو دقت کنید، زن و مردی را می
بینید که دختر بچه ای را که در قنداقی سفید پیچیده شده درون چاله ای قرار
داده اند و در حال دعا کردن هستند.
* تحلیل افسانه شناسی از نظر عقلی
تحلیل
افسانه شناسی از نظر عقلی به شما کمک می کند تا بفهمید تمام تابلوهایی که
توضیح داده شدند از کجا بوجود آمده اند و واقعیت را درک کنید:
مبداء (Origin)
تابلوی اول
از محتوی این تابلو متوجه می شویم که مردم قبل از آمدن"خدا" درحال جنگ با یکدیگر بوده اند. این موضوع میتواند نشان دهنده این واقعیت باشد که حوادث اولین تابلو در زمان جنگ داخلی (در میانه قرن نوزدهم) روی داده است.
تولد (Birth)
تابلوی دوم
دو انسان موفق میشوند خدایی را به کمک مراسم روحانی به دنیا آورند. در افسانه مشخص شده که این دو فرد (نمادی از آدم و حوا) با عرضه قربانیان خاص به خورشید، موجودی به نام "خدا" را به دنیا می آورند...
رستگاری (Salvation)
تابلوی سوم
به نظر می رسد که این "خدا" ی تازه وارد خیلی سریع ظاهر میشود و پس از ظاهر شدن آن، اتفاق های عجیبی در شهر رخ میدهد...
خلق (Creation)
تابلوی چهارم
اتفاق های عجیبی در شهر به وقوع می پیوندد. مردم چیزهای عجیبی
می بینند. گاهی اوقات فرشته ها و گاهی خدایان باستانی سرخ پوستان در شهر
دیده میشوند. یکی از این خدایان به روی سرش شیئی هرمی شکل (Xuchilbara)
دارد.
در بین این موجودات جدید، زنی که لباسی قرمز بر تن دارد به چشم می
خورد. او قدرت هایی فراتر از هر موجودی که در شهر دیده شده بود داشت.
بعدها به این زن در لباس قرمز "خدا" گفته شد."خدا" ی شهر سایلنت هیل.
انتظار و عهد (Promise)
تابلوی پنجم
"خدا"به طوری ناگهانی قدرتش را از دست میدهد و نابود میشود.
این اتفاق به احتمال زیاد در سال 1865 روی میدهد، یعنی درست زمانی که جنگ
داخلی شهر به پایان می رسد و شادی همه جا را فرا می گیرد. با از بین رفتن
غم و آمدن شادی، "خدا" که از نیروی روانی "غم و ناراحتی مردم در حال جنگ"
به وجود آمده بود، وجودیتش را از دست میدهد.
وقتی که فرقه دوباره سعی
می کند "خدا" را به دنیا بازگرداند (در همان سال یعنی سال 1865) عاملی جلوی
این تولد دوباره را می گیرد و بدین ترتیب "بهشتی" که قرار بود توسط "خدا"
ساخته شود هرگز ساخته نمیشود.
ایمان (Faith)
تابلوی ششم (آخرین تابلو)
افرادی که می خواستند "بهشت موعود" شکل بگیرد و به آرزوی خود
نرسیده بودند، اقدام به تاسیس "فرقه شهر" کردند تا بتوانند با کمک قدرت آن
بهشت را از نو بسازند.
درست پس از بوجود آمدن فرقه شهر، افرادی که نقش
زیادی در بوجود آمدن"خدا" داشتند موفق به گرفتن عنوان"سینت" شدند. افرادی
که این عنوان را دریافت کردند شامل سینت نیکولاس و سینت جنیفر می شدند.
طبق قوانین فرقه، افراد دیگر و مردم معمولی باید به حرف برگزیدگان گوش می دادند و به آنها عمل می کردند تا به "خدا" نزدیکتر شوند.
* خدا (The God)
"خدا" یکی از اعضای جدانشدنی فرقه و شهر سایلنت هیل پس از
وقایع جنگ داخلی بود. علی رغم اینکه این خدا همیشه همراه با شهر و فرقه
بوده ولی تصویر و شکل این خدا هر دفعه با تغییر طرز تفکر اعضای فرقه تغییر
می کرده.
به عنوان مثال در کتاب Silent Hill God Ethymology "خدا" دارای
تصویرهایی فراوان است. یکی از تصویرها زنی مو بلند در لباس قرمز را نشان
میدهد، درحالیکه در تصویری دیگر "خدا" موجودی بزرگ با بال ها و شاخ هایی
شیطانی است. حتی در یکی از تصاویر زنی زجر کشیده با موهایی سیاه می بینید
که به شدت یادآور دختری کوچک است که در اتاقش سوزانده شده بود (Alessa).
* نام اصلی خدا
از سری بازیهای سایلنت
هیل اینطور برداشت میشود که هر کسی"خدا" را آنطور فرض می کرده که دوست
داشته است و همین موضوع باعث به وجود آمدن نام های زیاد و مختلفی برای آن
شده است.
لیست نام های"خدا" عبارتند از:
Lord Of Serpents And Reeds -1(ارباب مارها وعلف ها- به طور عامیانه فقط ارباب)
این
نام از افسانه "تولد" (مربوط به تابلوی "تولد") گرفته شده است و به مراسم
عرضه "مار" و "علف" به خورشید توسط Adam و Eve اشاره دارد.
Creator Of Paradise -2(خالق بهشت)
با توجه به کتاب Silent
Hill God Ethymology درمی یابیم که یکی دیگر از نام های "خدا"، "خالق
بهشت" بوده که این نام از تابلوی"خلقت" اقتباس شده است.
She -3(اوی مونث)
مشخص شده است که قبل از بدست گرفتن قدرت
توسط Claudia و تحت تسلط گرفتن فرقه، رهبران قبلی فرقه از ضمیر He (اوی
مذکر) استفاده می کردند. پس از به قدرت رسیدن کلودیا، این اسم دوباره به
She تغییر می کند که این موضوع ناشی از طرز تفکر کلودیا درمورد "خدا" بوده
است. او "خدا"را نمادی از دوست دوران کودکی اش - آلیسا - فرض می کرده و
بهمین جهت به او لقب زنانه داده بود.
God -4(خدا)
نام معمول این موجود در بازی.
Incubus -5(روح شیطانی)
کلمه Incubus، بختک هم معنی میشود
که در جوامع غربی عبارت است از روحی شیطانی که در هنگام خواب شبانه به
سراغ زن ها می آید. این نام از یکی از تصویرهای معروف فرقه به نام
Halo
Of The Sun گرفته شده است (که جزو تابلوهای کلیسای فرقه نیست و علامت سری
Silent Hill هم محسوب میشود) و همچنین در LM خدای آلیسا با این نام شناخته
میشود.
Sammael -6(سامایل)
نام خدایی که دالیا
گلاسپی به آن اعتقاد داشت. این خدا ساخته و پرداخته نفرت آلیسا و دیدگاه
های مذهبی او بود. درد و نفرت شدید و خواسته قلبی اش برای مرگ و رهایی از
عذاب، این موجود را به عنوان خدای دنیای درونش به وجود آورده بود. این
موجود وظیفه کشتن تمام افرادی را که آلیسا از آنها نفرت داشت عهده دار
بود.
7- متاترون (Metatron)
به
طور حتم وجود "نشان متاترون " در شماره سوم بازی و همینطور "مهر سامایل "
در شماره اول بازی سایلنت هیل، سؤال های زیادی را در ذهن طرفداران این سری
بازیها به وجود آورده اند. آیا این اسامی ساخته ذهن نویسندگان بازی هستند
یا ریشه در باورهای مذهبی دارند؟ چه رابطه ای میان سامایل و متاترون وجود
دارد؟ و... نمونه ای از سؤال هایی هستند که در ادامه به آنها پاسخ داده
خواهد شد:
* مبدا مذهبی متاترون و سامایل
با بررسی کتب مذهبی، درخواهید یافت که درواقع سامایل و
متاترون که در شماره اول و سوم بازی چندین بار از آنها نام برده میشود،
زایده تخیل نویسندگان بازی نیستند و در مذاهب واقعی هم وجود دارند.
در
آیین کابالا (Kabbalah )- (عرفان یهودی و اعتقادات دالیا در قسمت اول
بازی)- دو فرشته به این نام ها وجود دارند. در ابتدا سامایل و متاترون یکی
بودند، جایی که خوبی و بدی با هم در حالت تعادل قرار داشتند و یکدیگر را
خنثی می کردند، اما بعدها این وحدت از بین رفت و به دو فرشته مجزا- سامایل
فرشته بدی و نماد اهریمن و متاترون فرشته خوبی- تبدیل شدند.
سامایل
بعدها به نام "فرشته سقوط کرده " هم شهرت یافت (گاهی اوقات فرشته مرگ مرتبط
با شیطان فرض میشود و برخی از اعمال شیطان مثل فریب حوا را به او نسبت
میدهند)
به علاوه گفته شده که ظهور سامایل به صورت مار عظیم الجثه ای
با دوازده بال بوده است. در آیین کابالا این اندیشه مطرح است که سامایل و
متاترون پس از جدایی از یکدیگر شروع به دشمنی با هم کردند:
"سامایل دارای قدرت ها و ویژگی های اهریمنی و متاترون
دارای نیروهای خوب بود؛ اما در حقیقت متاترون هم درست مثل سامایل فرشته مرگ
بود و خدا هر روز درمورد روح و نحوه دریافت آن به متاترون تعلیم می داد؛
بنابراین متاترون این قدرت را داشت که هر جادویی را باطل کند (برای مثال،
در یکی از افسانه ها متاترون تنها فرشته ای معرفی میشود که قدرتش به
اندازه ای بود که سحر قوی دو جادوگر اهریمنی را که قصد بدست آوردن عرش
خداوندی داشتند از بین برد). متاترون قوی ترین فرشته دنیای Briatic و
همینطور "محرم اسرار خدا " هم بود. "
(دنیای Briatic دومین دنیا از 4 دنیایی است که کابالیست ها به آن اعتقاد دارند و همینطور به مکان فرشتگان مقرب درگاه هم اشاره دارد.)
* چهره متاترون و مقام او
کابالا اینطور
توضیح میدهد که متاترون با 36 بال (که به وسیله افراد پرهیزگاری از نسل
های مختلفی که روی زمین زندگی کرده اند پشتیبانی میشود) و تعداد بیشماری
چشم ظاهر میشود. به علاوه، متاترون تنها فرشته ای است که اجازه نشستن
دارد.
* نشان متاترون و مهر سامایل
در قسمت اول بازی تصویرهایی
شامل نماد مثلثی در داخل یک حلقه با دو نام متفاوت نشان متاترون و مهر
سامایل وجود داشتند که برای بازیکن شبهاتی را ایجاد می کردند.
برای مثال
دالیا درقسمت اول بازی این علامت را مهر سامایل می نامد (It is the mark
of Samael) و به صورت تهدیدآمیزی عنوان می کند که کامل شدن این نشان منجر
به نتایج فاجعه آمیزی خواهد شد و باید مانع شکلگیری آن شد (Don't let it be
completed)
اما در قسمت سوم بازی دقیقاً سمبلی مشابه وجود دارد که نشان
متاترون نامیده میشود و باید برای از بین بردن روح حلول کرده در بدن
آلیسا و دنیای آن استفاده شود. چه طور ممکن است که سمبل های مشابه در یک
زمان هم مهر سامایل و هم نشان متاترون باشند؟
با آگاهی از این موضوع که در ابتدا فرشتگان سامایل و متاترون یکی بودند، جای تعجب ندارد که هر دوی آنها نمادهایی یکسان داشته باشند.
به
بیان دیگر مثلث داخل یک دایره سمبل دو خدا یعنی متاترون و سامایل هستند،
بنابر این در مذهب کابالا دو نام متفاوت برای این سمبل وجود دارد. در قسمت
اول بازی آلیسا سعی می کند که از این نشان برای خراب کردن دنیای درون خود
استفاده کند و با این کار از تولد خدا (منظور سامایل است- از او در بازی با
این لقب نام برده میشود) جلوگیری کند. این موضوع میتوانست برای دالیا و
تفکرات فرقه ای او دردسرهایی ایجاد کند، به همین دلیل دالیا تصمیم گرفت از
هری برای متوقف کردن آلیسا استفاده کند.
Hades -8(هیدیس- خدای مردگان و دنیای زیرین در یونان باستان)
روی
تی شرتی که شخصیت Jasper Gein در قسمت چهارم بازی پوشیده بود میتوانستید
تصویر خدای آلیسا را ببینید که زیر آن نوشته شده بود. Hades
Succubus -9(سوکوبوس- شیطانی که بنابر افسانه ها، شبها به شکل زن های زیبا درآمده و با مردها همخواب میشود)
این
موجود دقیقاً متضاد Incubus یا همان بختک است. بختک در افسانه ها شیطانی
است که شب ها پیش زن ها می رود و Succubus در افسانه ها شیطانی است که شب
ها پیش مردها می رود.
Devil -10(شیطان)
نامی که به خدای Walter Sullivan داده شده بود.
* خدایان و موجودات دیگر
بغیر از "خدا"، موجودات مهم دیگری هم در فرقه موجود هستند که در ادامه به آنها اشاره می کنم:
* مادر مقدس (Holy Mother)
با توجه به عقاید فرقه، خدا درون رحم "مادر مقدس" قرار
دارد. از طرفی می دانیم که "خدا" به وسیله دو انسان موجودیت پیدا کرده است،
پس به راحتی میتوان نتیجه گرفت که کسی که با قدرت ذهن (رحم خدا) این
موجود را به دنیا آورده، همان "مادر مقدس" محسوب میشود.
برای مثال در
قسمت اول سایلنت هیل شخصیت آلیسا همان "مادر مقدس" محسوب میشود و در قسمت
چهارم هم شخصیت والتر سالیوان "مادر مقدس" به حساب می آید.
افراد عضو
فرقه اعتقاد دارند که ممکن است "مادر مقدس" کشته شود، ولی از بین نخواهد
رفت و در قالب دیگری به زندگی ادامه خواهد داد (درست مانند آلیسا که بخشی
از روح خود را پس از کشته شدن به درون جسم شرل انتقال داد و در آنجا به
زندگی ادامه داد)
* والتیل (Valtiel)
فرشته نگهبانی که در عمیقترین قسمت ذهن اعضای فرقه جای
گرفته است. نام Valtiel مشتقی از دو کلمه انگلیسی Valet به معنی خدمتکار و
پسوند -el مربوط به کلمه Angel یا همان فرشته است.
به طور کلی Valtiel
به معنی "فرشته خدمتکار" به کار می رود و در کتاب Lost Memories نیز این
فرشته به عنوان "مامور خدا" شناخته میشود.
اعضای فرقه عقیده دارند که
کار این فرشته نظارت بر"تولد دوباره خدا" است. همچنین والتیل به عنوان
فرشته مراقب "مادر مقدس" نیز شناخته میشود. حتی بر اساس عقیده برخی از
اعضای فرقه، والتیل فرشته ای است که میتواند درصورت بروز خطر برای "مادر
مقدس" او را زنده کند.
در نتیجه این فرشته، نگهبان ایجاد سیکل تولد
پایان ناپذیر"خدا"روی زمین است و بدین ترتیب میتواند بی نهایت بار فرصت
های مناسبی را برای تولد دوباره"خدا" مهیا سازد.
شخصیت والتیل در شهر
سایلنت هیل از چنان محبوبیتی برخوردار بوده که در همه جای شهر نشانی از آن
دیده می شده. حتی اعدام کنندگان Toluca Prison هم برای "نزدیکی بیشتر به
خدا" سعی می کردند ظاهر خود را هر چه بیشتر شبیه به والتیل کنند.
از
آنجاییکه آلیسا گلاسپی به این فرشته به شدت اعتقاد داشته، هر بار که
Heather در طول بازی کشته میشود، در دمویی کوتاه والتیل را می بینید که با
حمل بدن مرده Heather به مکانی نامعلوم مقدمات تولد دوباره وی را (تولد
دوباره مادر مقدس) فراهم می کند و بدین ترتیب شانس دوباره ای به "مادر
مقدس" (Heather) میدهد تا دوباره برای به دنیا آوردن "خدا" تلاش کند.
این
فرشته یونیفورم مخصوصی بر تن می کند و بدنش پر از جای سوختگی است. به نظر
می رسد که این فرشته در مراسم سوزاندن که یکی از مراسم های مذهبی فرقه
محسوب میشود جایگاه ویژه ای داشته است.
والتیل دارای نشان Halo of The
Sun است که نمادی از زندگی دوباره و تولد مجدد محسوب میشود (در قسمت سوم
بازی شما قادر بودید که به کمک این علامت بازی را ذخیره (Save)کنید) و نشان
دهنده این واقعیت بود که والتیل برای دفعات متوالی و پایان ناپذیر
میتوانست به "مادر مقدس" شانس دوباره برای زندگی بدهد.
اگه به شانه
والتیل دقت کنید، نمادی از Seal of Metatron را روی آن می بینید. جالب است
که در کتاب Otherworld Laws به دو چیز عنوان "مامور خدا" داده شده است، یکی
والتیل و دیگری Seal of Metatron.
* Xuchilbara & Losbel Vith
قبل از
ورود آمریکایی ها به شهر سایلنت هیل و اخراج قبایل سرخ پوست از این شهر،
این قبایل به پرستیدن خورشید مشغول بودند و در عین حال دو خدا را قبول
داشتند.
خدای اول با نام Xuchilpaba شناخته می شد که بعدها توسط محلی ها به Xuchilbara تغییر نام داد.
Xuchilbara
به "خدای قرمز" معروف بود که به جای سر، کلاهی هرمی شکل روی سر داشت (به
همین خاطر قبایل سرخ پوست احترام زیادی برای اشکال هرمی شکل قائل هستند).
خدای دوم نیز (که کمتر شهرت دارد) با نام Losbel Vith شناخته می شد.
Losbel Vith به "خدای زرد" معروف بود و ردای زردی همیشه بر تنش خودنمایی می کرد.
به طبع با وجود این دو خدا، دو نوع مراسم قربانی کردن نیز در سایلنت هیل موجود است:
مراسم "قرمز" خونین و مراسم "زرد" سوزاندن.
معانی اسامی :
با توجه به توضیحات موجود در کتابLost Memories ، اسامی خدایان فرقه موجود در سایلنت هیل از اسامی خدایان سرخ پوستان اقتباس شده است:
Xuchilbara
در زبان سرخ پوستان مایا بسیار نزدیک به کلمه Xibalba، به معنی
"Otherworld" و یا "Underworld" است. مشخص شده که سرخ پوستان این قبیله
تعدادی مراسم قربانی دادن خونبار داشتند که هدف اصلی آنها از این کار باز
کردن دروازه های Underworld بوده است.
نام Losbel Vith هم در زبان
سرخپوستان مایا به معنی "چرخه ای از گوشت بدن" است که اشاره به عقیده و
اعتقاد این سرخپوستان به دوباره زنده شدن انسآنها داشته است.
* انسانهای پرهیزگار فرقه سایلنت هیل (سن، سینت، Saint)
این
دسته از افراد به دلیل انجام کارهای خاص برای فرقه نایل به دریافت لقب
Saint و یا همان "سن" شده اند. در ادامه درمورد این افراد و نقشی که در
فرقه شهر داشتند به طور کامل توضیح داده میشود:
* سن نیکولاس (St Nicholas)
"دست هاي معجزه آسا...دكتري براي خدا"
این
جمله اي است كه در كليساي فرقه به توصيف سن نيكولاس مي پردازد. اين موضوع
نشان دهنده آن است كه بعد از اولين ظهور، سن نيكولاس يكي از اعضاي اصلي و
مرتبط با فرقه محسوب مي شده و جزو افرادي بوده كه در بوجود آوردن "فرقه"
سهمي بزرگ داشته است.
نيكولاس با انجام مراسم سوزاندن به زندگي خود
پايان داده و طبق عقاید فرقه، روح او درقالب دیگری به عنوان یک فرشته
نگهبان به خدمت مجدد فرقه درآمده است. این فرشته نگهبان جدید والتيل نام
دارد (علت سوختگی بدن والتیل همین موضوع است)
* سن جنيفر (جنيفر كارول)
سن جنیفر
در ابتدا به عنوان یکی از رازدارهای خدا شناخته می شد و به همین دلیل در
رده سینت ها و افرادی چون نیکولاس قرار گرفته بود. پس از مرگ خدا، نیکولاس و
"زنی در ردای سفید" اقدام به تشکیل فرقه می کنند و فعالیت برای جذب کردن
مسیحیان به فرقه آغاز میشود.
جنیفر جزو اولین مسیحیانی بود که به فرقه گروید، به همین دلیل هم توسط مسیحیان دیگر کشته میشود.
مسیحیان
جنازه جنیفر را درون دریاچهToluca می اندازند. به همین دلیل اهالی شهر
بعدها نام این پارک کنار دریاچه را Rosewater میگذارند که اشاره ای به "رز
رنگ بودن آب" و در نتیجه "قرمز بودن آب" و در آخر "خونی شدن آب" و کلا "
آب خونی" دارد.
* آلیسای مقدس (آلیسا گلاسپی)
طبق عقاید
اعضای فرقه، آلیسا دختری بود که توسط مادرش (دالیا) برای خلق خدا (احظار
خدا در کالبد مادی) سوزانده شد، ولی به دلیل وجود برخی انسانهای کافر!!
(عبارتی که دالیا برای اشاره به هری میسون به کار می برد) خدا به درستی خلق
نشد.
* سن استفان
"سن استفان، حکیمی که تمام زندگی خود را وقف نوشتن کتاب مقدس کرد"
این اطلاعات نشان دهنده آن است که خالق عقاید مزخرف فرقه چه کسی بوده و چه کسی این عقاید را به رشته تحریر درآورده است.
* مبداء مذهبی کله هرمی (Pyramid Head)
کله هرمی در قسمت دوم بازی سایلنت هیل، نمادی از گناه جیمز و مامور عذاب او معرفی میشود.
حال شاید این سؤال در ذهن ایجاد شود که چرا نماد گناه و عذاب جیمز تا این حد عجیب به تصویر کشیده شده است؟
برای پاسخ به این سؤال لازم است نگاهی دوباره به نقاشی درون زندان تولوکا داشته باشیم:
نام
نقاشی"لباس ضیافت سرخ و سفید برای خدایان" است و نشان دهنده چهره اصلی
مسئولین اعدام در زندان است: باشلق های سفید و کلاه های هرمی شکل قرمز.
شکافی به شکل صلیب هم برای باز شدن دید ماموران اعدام روی کلاه قرار داده
شده بود و شکل صلیب مانند آن نیز به دلیل تأثیر مذهب مسیحیت روی فرقه بود.
طبق
روندی که مسئولین اعدام پیش گرفته بودند، اعدامی که صورت می گرفته درواقع
اهدایی به "خدا" بوده است. پس نتیجه می گیریم که اعدام کنندگان نه تنها با
تاریخچه شهر ارتباط مستقیمی دارند بلکه ارتباط کاملاً دوطرفه ای هم با فرقه
شهر پیدا می کنند.
می دانیم که سرخپوستان مایا خدایی قرمز رنگ به نام
Xuchilbara داشته اند که هرم قرمز رنگ بزرگی بر سر داشته و این خدای قرمز
رنگ تأثیر عظیمی بر فرقه سایلنت هیل گذاشته است، تا آنجا که تبدیل به یکی
از خدایان اصلی فرقه نیز شده است.
به راحتی میتوان توضیح داد که سر هرمی شکل"کله هرمی" از کجا نشات گرفته است.
هنگامی
که فرقه در مراحل ساخت لباس برای ماموران اعدام بوده، اعضای اصلی فرقه
تصمیم می گیرند که از والتیل به عنوان نماد نزدیکی به خدا و از Xuchilbara
به عنوان کسی که خدا را به کمک مراسم "قرمز خونین" احیا می کند، استفاده
کنند.
این نوع طراحی لباس به منظور نمایش ماموران اعدام به عنوان نمادی
از یک مومن واقعی بوده تا به آنها قوت قلب و ایمان بیشتری داده شود!
* فرقه (The Order)
طبق اطلاعات موجود در بازی، زمان زیادی از شکلگیری فرقه ای مذهبی در شهر سایلنت هیل می گذرد.
این
فرقه مذهبی دقیقاً پس از پایان جنگ داخلی تاسیس شد و هدف مهم آن خلق مجدد
خدا (یا به تعبیری بیدار کردن خدا از خواب) و همچنین ایجاد بهشت روی زمین
بود. اما اعتقادات مذهبی این سازمان و همچنین نقشی که در تاریخ ایفا می کرد
دائما درحال تغییر و تحول بوده است. در ادامه اجازه دهید تا نگاهی به این
تغییرات داشته باشیم و اطلاعات بیشتری راجع به این فرقه بدست آوریم:
* تاریخچه فرقه (مابین قرن نوزدهم و بیستم)
تاریخ
رسمی شکلگیری فرقه از قرن نوزدهم آغاز میشود، زمانی که مومنین فرقه تلاش
می کردند تا "خدا" را فرابخوانند. آن روزها اصول فرقه تلفیقی از اعتقادات
مسیحی با باورهای قدیمی سرخپوستانی بود که در منطقه سایلنت هیل ساکن بودند.
اما پس از جنگ داخلی ( که به دلیل اختلافات سیاسی ایجاد شد) به دلیل
اختلاف شدید بین فرقه و کلیسای مسیحیان، شکافی در شهر ایجاد شد و باعث
تفکیک آن به دو قسمت شد. جنیفر کارول هم یکی از قربانیان همین اختلاف بود.
حال باید دید که دولت در این جریانات چه موضعی داشته است و آیا با فعالیت های فرقه مخالف بوده است؟
اگر
بازی را انجام داده باشید، حتما به مجسمه یادبود کارول در پارک برخورد
کرده اید. این موضوع نشان میدهد که دولت با فعالیت فرقه مخالفتی نداشته،
درغیر این صورت اجازه ساخت مقبره یادبود را به اعضای فرقه نمی داد.
زمانی
که فرقه شکل گرفت، مسیحیان شهر از اینکه عده کثیری از مردم شهر پیرو این
مذهب جدید شده بودند عصبانی بودند و تلاش کردند تا رهبران فرقه را مجازات
کنند. اما حاکمان شهر مخالف نظر مسیحیان بودند و به شدت از فرقه حمایت می
کردند و این موضوع عامل اصلی رشد و گسترش فرقه در سایلنت هیل شد.
همانطور
که می بینید، مسیحیت در قرن 19 میلادی از فرقه صدمات زیادی دید. به احتمال
زیاد بخشی از حاکمان شهر هم از پیروان فرقه بوده اند و به این شکل اجازه
تخریب قدرت مسیحیت در شهر را می دادند. البته این احتمال هم وجود دارد که
حاکمان شهر به وسیله سران فرقه خریداری یا تطمیع شده بودند.
درنهایت،
فرقه صاحب قدرت زیادی شد و رسوم این فرقه شروع به تاثیرگذاری جدی روی حیات
شهر کردکه مهمترین آنها تأثیر بر نحوه اجرای حکم اعدام و همچنین یونیفورم
اعدام کنندگان بود.
فرقه مالک تاسیسات خیریه شهر هم بود که بعدها برای شستشوی
مغزی افراد در یتیمخانه ها و بعد به کارگیری همین افراد برای مقاصد فرقه
از این مراکز استفاده شد. نمونه بارز این افراد کلودیا، والتر و حتی آلیسا
هستند.
اما در دومین دوره ازحیات فرقه، کم کم شاکله آن دستخوش تغییر شد و
به احزاب مختلف تقسیم شد. از جمله این احزاب میتوان به "حزب بانوان
مقدس"، "حزب مادر مقدس" و "حزب والتیل" اشاره کرد. با روی کار آمدن احزاب
مختلف کم کم از قدرت فرقه کاسته شد و به یک سازمان زیرزمینی تغییر ماهیت
داد. از آن پس، عمده فعالیت های فرقه به اموری نظیر شرارت، دلالی دارو، در
دوره هایی دزدیدن دختر های جوان برای زنده کردن خدای فرقه و همچنین وارد
کردن اعتقادات خود به یتیمخانه ها اختصاص یافت.
طبق توضیحات ارایه شده
از طرف گروه سازنده سایلنت هیل، افرادی از فرقه بارها اقدام به انجام مراسم
احضار خدا (Summon God ) کردند که هربار به دلایلی با شکست مواجه شدند.
این
اقدامات ناموفق همچنان ادامه داشت تا زنی به نام دالیا گلاسپی وارد فرقه
شد ( یک متعصب تمام عیار که برای اعتقاداتش حتی حاضر به سوزاندن دختر خودش
هم شد).
دالیا کم کم شروع به ترویج پرستش شیطان نمود و به منظور ایجاد
هر چه بیشتر درد و رنج در شهر (به یاد داشته باشید که یکی از ضرورت های به
دنیا آمدن خدا همین موضوع بود) انجام اعمال خشونت باری در سراسر شهر را
آغاز کرد (شروع داستان سایلنت هیل 1)
* شکل گیری و توسعه فرقه
الف- سایلنت هیل 1
برای
اینکه درک بهتری از وضعیت مالی فرقه در طول حوادث قسمت اول بازی داشته
باشیم، کافی است کلیسای زیرزمینی فرقه که در فروشگاهی به نام Green
Lionقرار داشت را به یاد آوریم. البته دالیا از این عبادتگاه زیرزمینی به
عنوان "کلیسای دیگر شهر" نام می برد. درواقع وجود این کلیسا در بدترین مکان
ممکن، حکایت از بودجه کم فرقه در آن برهه دارد.
این درحالی است که
مسیحیان آن دوران در بهترین شرایط مالی خود به سر می بردند. این موضوع را
میتوان از ظاهر و عظمت کلیسای درون شهر (Balkan church) نیز فهمید. تعداد
زیاد صندلی های کلیسا از گستردگی مسیحیت در شهر خبر میدهد.
با توجه به
این شواهد میتوان اینطور نتیجه گرفت که فعالیت های فرقه در طول حوادث
قسمت اول سایلنت هیل، وجهه ای قانونی نداشته و فرقه از قدرت و اعتبار کمی
در بین مردم برخوردار بوده است.
به احتمال زیاد، علت اکثر مشکلات به
وجود آمده برای فرقه، نبود مریدان و طرفداران آن بوده و دلیل اصلی آن را
میتوان در تسلط اعتقاد به گرایش شیطان پرستی در نگرش رهبران فرقه جستجو
کرد.
ب) ما بین اتفاقات سایلنت هیل 1 و 3
پس از وقایع قسمت اول سایلنت هیل، سران فرقه با بحرانی جدی
روبه رو شدند. آنها دالیا گلاسپی، رهبر متعصب و فعال خودشان را از دست
داده بودند و در شوک حاصل از آن به سر می بردند.
این جریان باعث شد تا
چند سالی فعالیت های فرقه محدودتر از قبل شود، اما با روی کار آمدن لئونارد
ولف- دوست دیوانه دالیا- همه چیز به یکباره تغییر کرد. لئونارد فردی بی
رحم و از خود راضی بود، به همین دلیل از همان ابتدای ریاست، مخالفت ها با
وی آغاز گردید. مخالفت ها با نوع عملکرد و رفتار لئونارد همچنان ادامه داشت
تا سرانجام اتفاق دیگری روی داد؛ در اثر یک اختلاف نظر مذهبی، لئونارد
اقدام به قتل یکی از مخالفانش می کند و در اثر این اتفاق به زندان محکوم
میشود. با زندانی شدن لئونارد، وینسنت به عنوان مسئول رسیدگی به مسایل
فرهنگی فرقه انتخاب میشود و کلودیا ولف (دختر لئونارد) رهبری فرقه را به
عهده می گیرد.
کلودیا پس از عهده دار شدن مسئولیت رهبری فرقه در اولین
اقدام، با وارد کردن عقاید لیبرال، تغییراتی را در خط فکری فرقه ایجاد نمود
و برای مثمر ثمر واقع شدن تغییراتی که ایجاد کرده بود، اهداف یتیمخانه های
تخت نظارت فرقه را به عقاید مسیحیت نزدیکتر کرد.
از طرفی کلودیا تصمیم
گرفت تغیراتی اساسی در منابع و کتاب های فرقه به وجود آورد. اما از آنجا
که مطالعه تمام منابع کتابخانه ای کاری وقتگیر و طولانی به شمار می رفت،
کلودیا از وینسنت دعوت کرد که او را در این کار همراهی کند. همکاری وینسنت
در امور مدیریتی فرقه، فرصتی را برای او به وجود آورد تا بتواند منافع فرقه
را به منافع خودش نزدیکتر کند و از این فرصت به بهترین شکل بهره برداری
کند.
اما تغییراتی که کلودیا در فرقه به وجود آورد :
1- آرمآنهای خصمانه به وجود آمده در فرقه، از منش رفتاری و اعتقادی آن حذف شد.
نام های دالیا و لئونارد ولف به طور کامل از تاریخ فرقه حذف شدند.
2-
جنسیت خدا نیز دچار تغییر اساسی شد و هر چه بیشتر به آلیسا نزدیک شد (از
He به She تغییر کرد). فرد ایده آل و الگوی اصلی کلودیا، آلیسا بود که
همیشه از او به عنوان "خواهر" یاد می کرد و بر این باور بود که خدای واقعی
هم باید شبیه خواهر عزیزش باشد.
3- هدف اصلی فرقه اصلاح شد و نزول خدا برای نجات و رهایی مردم در دستور کار مبلغان قرار گرفت.
4-
آلیسا در جرگه مقدسات فرقه قرار گرفت و تصویر او همراه با تصویر دیگر
افراد مقدس فرقه (مانند سینت جنیفر، سینت نیکولاس که اوایل قرن بیستم به
درجه تقدیس رسیدند) در اتاق ناقوس کلیسای فرقه قرار گرفت.
5- نام خدای
فرقه تغییر پیدا کرد. طبق نوشته های موجود در کتاب" About Sincretic
Religions " (کتابی که درون کتابخانه ای که در قسمت سوم سایلنت هیل پیدا می
کنیم)، این تغییرات در اسامی خدا به دلیل تأثیر مسیحیت بر فرقه به وجود
آمد.
در این زمان بین خدا و آلیسا نزدیکی و وابستگی بیشتری به وجود
آمده بود. به همین دلیل شعاری به عنوان یک اصل در فرقه رواج پیدا کرده بود
که می گفت: "می خواهی به خدا برسی؟ از الیسای مقدس پیروی کن!"
6- کلودیا پس از اطلاع از رفتار اعضای فرقه با کودکان در حین اجرای مراسم "به دنیا آوردن خدا"، تمامی فعالیت های فرقه در رابطه با کودکان را متوقف کرد. او عقیده داشت که به وجود آوردن خدا فقط از طریق آلیسا ممکن است و از آنجا بود که جستجو برای یافتن "مادر خدا" یعنی هدر میسون آغاز شد.
7- به جای اعتقادات سادیستی موجود در قسمت اول بازی، که مستقیما از تفکرات لئونارد و دالیا سرچشمه می گرفت، حالا تفکر "رستگاری کلی" که یک اعتقاد مسیحی بود ( جایی که از تمام عادات روزمره رها می شویم، جایی که بهشت به وجود می آید و در آنجا نه از جنگ خبری هست و نه از مریضی، پیری و نه هیچ سختی دیگری) جایگزین تفکرات سنتی فرقه شده بود.
به طور کلی میتوان تغییرات اعتقادی ای را که کلودیا به فرقه تزریق نمود در یک جمله کوتاه بدین شکل شرح داد که:
"
لازم نیست زجری کشیده شود! آلیسا را بیابید تا با شکنجه، او را مجبور به
تولد خدا کنیم. خدایی که گناهان ما را خواهد بخشید و دروازه بهشت را به روی
ما خواهد گشود. "
به نظر می رسد که کلودیا برای ایجاد چنین دیدگاهی از این اعتقاد مسیحیت که می گویند:
"حضرت مسیح برای نجات بشریت زجر های زیادی متحمل شد" بهره گرفته باشد.
* نتیجه تلفیق عقاید فرقه با عقاید مسیحیت
اما نتیجه تلفیق عقاید فرقه با عقاید مسیحیت بسیار چشمگیر بود! فرقه در
قیاس با زمان فعالیت در قسمت اول سایلنت هیل حالا مردمی تر عمل می کرد و
مورد محبت مردم قرار می گرفت.
در چنین شرایطی فرقه برای ماندگاری در
تاریخ، کتاب های متعدد مذهبی درمورد خدای خود به رشته تحریر درآورد که از
جمله معروف ترین و مهم ترین آنها میتوان به سری کتاب هایی تحت عنوان
"خدایان باستانی سایلنت هیل: مطالعه ای در ریشه و تکامل خدایان " اشاره
کرد.
از دیگر تاثیرات تلفیق عقاید فرقه با عقاید مسیحیت، جذب پیروان
بیشتر و به طبع درآمد بیشتر برای فرقه بود. در این شرایط شاهد هستیم که بر
خلاف وضعیت کلیسای فرقه در قسمت اول سایلنت هیل، کلیسای فرقه در جریان قسمت
سوم به عظمت کلیسای بالکان شده است.
تعداد صندلی ها، کیفیت نقاشی های "افسانه خدا" و پیانوی کلیسا گواهی بر این مدعا هستند.
* از بین رفتن آرمآنهای کلودیا و شروعی جدید در فرقه
شاید این سؤال در ذهن شما شکل گرفته باشد که پس از حوادث قسمت سوم بازی چه اتفاقی برای فرقه رخ داد؟
جوزف
شرایبر(قسمت چهارم سایلنت هیل- 7 سال پس از ماجرای قسمت سوم) در نامه ای
که برای ساکن بعدی اتاق 302 نوشته بود، به این سؤال پاسخ داده است:
"اگر چه خود فرقه به طور کامل از بین رفته، اما من مطئنم که هنوز ماهیت آن زنده باقی مانده است."
از
محتوای نوشته بالا و دیالوگ های رد و بدل شده بین کاراکترها اینطور حدس
زده میشود که پس از مرگ لئونارد، کلودیا و وینسنت، فرقه سایلنت هیل دوباره
نابود شده و همه اهالی شهر برای مدت طولانی شهر را ترک می کنند. در حقیقت
از این زمان به بعد است که متروکه بودن شهر مطرح میشود.
فرقه تقریبا
نابود شده بود، اما هنوز پیروانی داشت (که احتمالا فرقه دوباره به وسیله
آنها احیا میشود). بدین ترتیب دوباره فرقه جانی تازه به خود گرفت و احیا
شد، منتها با یک چرخش عقیدتی 180 درجه ای.
دوباره همانند دوران پیش از
کلودیا (تلفیق با آیین مسیحیت) پرستش شیطان که از تفکرات اصلی دالیا بود
رواج پیدا کرد. (تصویر روی تی شرت جاسپر- به عنوان یکی از طرفداران فرقه-
دقیقاً همان تصور دالیا از خدای فرقه (بافومت) بود که در انتهای قسمت اول
بازی با آن برخورد کردیم.)
* اعمال و نمادهایی که برای احظار خدا به کار می روند!
* جايرومنسي
جايرومنسي
يكي از چندين گونه پيش گويي يا آينده نگري است كه در دورآنهاي متمادي از
آن استفاده مي شده است. البته امروزه ديگر از جايرومنسي استفاده نمي شود و
استفاده از آن بيشتر مربوط به زماني بوده كه خرافات و جادو در بين مردم
رواج زيادي داشته است.
شكل ظاهري جايرومنسي عبارت بود از يك دايره بزرگ
كه دربرگيرنده يك ستاره پنج پر بود و در فضاهاي خالي اضلاع آن، حروف
الفبا به صورتي خاص نوشته مي شدند. فرد پيشگو در مركز اين دايره مي ايستاد و
بعد به سرعت شروع به چرخيدن مي كرد. او اين كار را آنقدر ادامه مي داد تا
دچار سرگيجه مي شد و روي يكي از حروف الفبا سقوط مي كرد. بعد حرفي كه
پيشگو روي آن سقوط كرده بود را روي كاغذ يادداشت مي كردند و دوباره مراسم
از اول تكرار مي شد. اين مراسم آنقدر تكرار مي شد تا پيشگو حروف لازم (
اطلاعات كافي ) براي پيشگويي را به دست مي آورد.
* Halo of The Sun
طبق اظهارات درج شده
در کتابLost Memories ، این نماد توسط اعضای فرقه از اعتقادات باستانی
سرخپوستان به عاریت گرفته شده است. افرادی که حلقه ای قرمز نشان دهنده
خداوند اصلی آنها، یعنی خداوند خورشید بود. بعدها این نشان در تشکیلات
فرقه The Order به یک نماد بدل شد که البته با شکل و معنایی که در ابتدا
داشت تفاوت های فاحشی پیدا کرده بود.
این نماد که آن را در شماره های
دوم، سوم و چهارم بازی مشاهده می کنیم، مفاهیم زیادی نظیر تجدید حیات، خدا و
دنیای درون را منعکس می کند.
مطابق با رسوم فرقه The Order رنگ های
این نماد دارای اهمیت فراوان و ارزش های متفاوتی هستند: رنگ سیاه یا قرمز
به کار رفته در نماد به معنای احترام گذاشتن به خدا و ستایش آن است، اما
اگر این نماد با رنگ آبی تیره مشاهده شود بی احترامی بزرگی به خدا محسوب
میشود.
* تعبیر مذهبی Halo of The Sun
بر اساس
متن "تشریح یک نماد " که در قسمت سوم بازی وجود دارد، 3 دایره داخلی نشان
دهنده گذشته، حال و آینده هستند و میتوانند به عنوان یک سیکل زمانی در نظر
گرفته شوند.
بین دو دایره خارجی نماد، مطابق با درجات 90 ، 180 ، 270 ،
360 تصویر نمادهایی وجود دارند که به ترتیب اشاره به "بی نظمی"، "مبدا"،
"وسوسه" و "ناظر" دارند که بر اساس لیست مقتولین والتر سالیوان شماره های
19121، 17121، 16121 و 18121 را در مراسم 21Sacarments تداعی می کنند.
طبق
متن"تشریح یک نماد "، در فرقه سمبل های 21 گانه به عنوان فاکتورهایی برای
ساخت دنیای درون به کار می روند. بنابراین دو دایره بیرونی برای هویت
بخشیدن به دنیای خلق شده توسط 21Sacarments و تجدید حیات خدا و مادر مقدس
استفاده میشوند .
دو دایره خارجی نماد هایی برای تجدید حیات (رستاخیز) و
بخشش (صدقه) هستند و هم ردیف با مقتولین 20 و 21 در مراسم 21Sacarments
قرار می گیرند.
علامت کوچکی که در وسط نماد قرار دارد و تصویری از یک
تاج پادشاهی را به نمایش می گذارد نشان دهنده فرمانروایی و حکمرانی خدا در
جهان است .
در نتیجه نماد Halo of The Sun نشان میدهد که خدای ازلی در
مرکز جهانی قرار دارد که از طریق مراسم 21Sacarments خلق شده و با سیکلی از
گذشته، حال و آینده احاطه شده است. برای او مرگ معنایی ندارد و در این
دنیا به تعداد دفعاتی که نیاز داشته باشد میتواند تجدید حیات داشته باشد.
* علامت های روی دایره های خارجی نماد
حال ببینیم معنای نمادهایی که بین دو دایره خارجی روی درجات 90، 180، 270 و 360 قرار دارند چیست :
آ ) نماد بالایی، طرح چشم
این
طرح که برگرفته از کارت های تاروت است (شماره 22- توجه داشته باشید که
کارت های تاروت بر اساس مبانی کابالا شکل گرفته اند)، و به نام "چشم شب"
شناخته میشود. این نماد بر ناظر بودن خدا بر اعمال مردم زمین و تحت فرمان
خدا بودن دنیا دلالت دارد، به همین دلیل هم در بالای نماد قرار می گیرد.
بنابراین یک چشم الهی نمادی برای نگهبان است که یادآوری می کند "من همیشه
شما را می بینم ".
این نماد در مراسم 21Sacarments با مقتول شماره
18121 مطابقت دارد که ریشه این قتل به " نگهبان" و "ناظر" برمی گردد و با
نظارت خدا بر همه چیز ارتباط دارد .(شماره18121 شماره اندرو دیسالو و
نگهبان زندان آب است.)
ب) نماد پایینی، نمادی برای حقیقت وجودی فرقه یعنی " نماد شیطان "
این
نماد نشان دهنده شیطان است و جای تعجب ندارد که در زیر چشمان "ناظر"،
خدایی که فرمانروای جهان است قرار داشته باشد و در تقابل با تصویر خدا قرار
گیرد.
به طور حتم شیطان برای تقابل با فرمان الهی، نیاز به ایجاد
آشفتگی دارد. در این شرایط باید او را معادل بی نظمی بدانیم. این موضوع به
طور حتم تصادفی نیست، زیرا با مقتول شماره 19121 مطابقت دارد که ریشه این
قتل به "بی نظمی" بر می گردد و با ایده آشفتگی شیطان که در برهآنهای بشری
آمده است ارتباط دارد. (شماره19121 شماره فردی پرخاشگر و غیر قابل پیش بینی
به نام Richard Braintree است).
ج) نماد سمت چپ، ترازو
نیازی نیست
که اعتقادات سفت و سخت مذهبی داشته باشید تا مفهوم میزان و عدالت را از
ترازو برداشت کنید. این ترازو قدیمی ترین نماد برای عدالت است. این نماد در
مراسم 21Sacarments با مقتول شماره 16121 مطابقت دارد. این مورد هم تصادفی
نیست و با مقتول شماره 16121 که نماد وسوسه به شمار می رود مرتبط است.
(شماره16121 شماره Cynthia Velasquez است که با مفهوم خطا و عدالت مرتبط
است)
د) نماد سمت راست، تصویری که انسانی مشعل به دست را در ذهن متبادر می کند
این
تصویر انسانی را در ذهن متبادر می کند که مشعلی به دست گرفته (یک منبع
نور) و با بلند کردن دست سعی در روشن کردن تاریکی تردید دارد. این نماد با
مقتول شماره 17121 مطابقت دارد. این اتفاق هم مانند دفعات قبل تصادفی نیست و
با مقتول شماره 17121 یعنی "منبع" مرتبط است. (شماره 17121 شماره جسپر جین
است که با خودسوزی خودش را "منبع نور" قرار داد)
* نوشته های روی Halo of The Sun
اما
نکته قابل ذکر دیگری که درباره این نماد وجود دارد، متون عجیب نوشته شده
روی آن است! تمامی این متون نوشته هایی هستند که به زبان باستانی آلمانی (
صده یک و دو ) نوشته شده اند:
آ) پایین سمت راست:
کلمه نوشته شده : آلیسا، نام مادر خدا.
ب) پایین سمت چپ:
کلمه نوشته شده : دالیا، نام مادر مادر خدا .
ج) بالا سمت چپ:
کلمه نوشته شده: Incubus
د) بالا سمت راست:
کلمه
نوشته شده: درمورد این شکل اتفاق نظر واحدی وجود ندارد. اساسا میتوانیم
آن را" Alizer " بخوانیم( Alessa + Heather ) . اما چهارمین کاراکتر
میتواند به شکل KS هم خوانده شود که به این ترتیب اسم به"Alikzer" تغییر
پیدا می کند.
* تاریخچه شکلگیری Halo of The Sun
اگر
چه در حقیقت این نماد اسرارآمیز تاریخچه ای طولانی و ریشه در رسوم
سرخپوستان دارد، اما در مدت زمان استفاده در فرقه به شدت دچار تغییر شده
است. به عنوان مثال درون اتاق فرقه در زندان (قسمت دوم بازی) میتوانیم
اشکال باستانی Halo of The Sunرا ببینیم که در آنجا به شکلی مخوف تر و با
چهار حلقه درونی دیده میشود.
احتمالا این نماد در ابتدا با این شکل
نمایش داده می شده ( در آغاز ظهور فرقه )، اما بعدها توسط دالیا تغییر پیدا
کرده است. این تغییرات هم در تعداد حلقه ها بوده و هم در متن روی نماد.
واضح است که کلماتی مانند آلیسا، دالیا و Incubus توسط دالیا به این نماد
اضافه شده اند.
* خانه آرزو (Wish House)
خانه آرزو نام
یتیمخانه ای است که در جنگلی نزدیک به شهر سایلنت هیل قرار دارد. در این
جنگل صخره مقدسی وجود دارد که در اصل معبود بومیان منطقه بوده و آنها با
کمک این سنگ با اجداد از دست رفته خود صحبت می کردند. این سنگ با نام
"Nahkeehona" شناخته میشود و در حقیقت همان سنگی است که هنری برای اولین
بار جاسپر را در کنار آن پیدا می کند. این یتیمخانه رسما متعلق به سازمان
خیریه ای به نام Silent Hill Smile Support Society یا S4 است، ولی در عمل
این مرکز تحت تسلط فرقه "مادر مقدس" فعالیت می کند.
به طور حتم، مردم
شهر گاهی درمورد اتفاقات عجیب و وحشتناکی که در آنجا روی می داده خبرهایی
می شنیدند، حتی جوزف شریبر هم مطلبی را در این باره در مجله کنکورد چاپ
کرده بود.
* تعلیم ناامیدی در خانه آرزو
خانه آرزو
یتیمخانه ای است که در حومه شهر سایلنت هیل قرار دارد. اما پشت این تصویر
غلط مکانی قرار دارد که در آنجا بچه ها دزدیده میشوند و شستشوی مغزی داده
میشوند. درست است که S4 سازمان خیریه ای است که " کودکان فقیر و بی خانمان
را جمع می کند و آنها را با امید بزرگ می کند." اما در باطن، سازمان
منحرفی است که عقاید مزخرف دینی خود را به جای ارزش های خداوندی به بچه ها
آموزش میدهد. آقای اسمیت که در نزدیکی خانه آرزو زندگی می کند، نکته ای
قابل تامل درمورد این یتیمخانه می گوید:
"گاهی اوقات من صداهای عجیب
پرستشگران و گریه بچه ها رو در شب می شنوم. یکبار برای شکایت از این وضع به
اونجا رفتم، اما اون ها من رو بیرون انداختن و بعد از اون هم هیچ تغییری
در اون وضع به وجود نیومد."
* بهشت
همانطور که قبلا توضیح داده شد،
فرقه آرزوی ساخت بهشت با کمک "خدا" را داشته است. افراد فرقه تصور می کردند
که این کار آنقدر مقدس و مبارک است که میتواند همه اهداف را توجیه کند و
سرآمد تمام اهداف فرقه قرار گیرد. با این حال، اعضای فرقه درمورد تعاریف
خود از خدا و همچنین ماهیت دنیای ایده آلی که در ذهن داشتند، هیچ اتفاق نظر
و اجماعی نداشتند و همین اختلاف نظر تجزیه فرقه به احذاب مختلف و همچنین
تحریفات بیشمار درفرقه را در پی داشت. به همین دلیل هم چندین مفهوم مختلف
از بهشت و نحوه دستیابی به آن در فرقه وجود دارد.
* فرضیه های نظریه بهشت کامل
مطابق
افسانه های قدیمی، اعضای فرقه معتقد بودند که با اجرای آیین های فرقه که
اغلب هم بسیار مشکل بودند و با اهدای قربانی،"خدا" متولد میشود و با درک
درد و رنج آنها و به منظور پایان بخشیدن به این دردها بهشت را به وجود
میآورد. اما آنها سخت در اشتباه بودند. با انجام این آیین ها توسط اعضای
فرقه، میزان ترس و رنج مردم به دلیل قربانی شدن توسط فرقه آنچنان بالا رفت
که این دنیای جدید " که توسط رنج پاک شده بود " قدرت عظیمی کسب کرد تا فرصت
جذب مردم را به سمت خود داشته باشد. به بیان دیگر، بهشت ساخته شده توسط
فرقه، از طرف خدا یا شیطان یا هر موجود فرازمینی دیگری نبوده و درحقیقت
مخلوق یک انسان معمولی بوده است!
* توضیحی درباره نقص در مفهوم کلی "بهشت" در فرقه
یک سؤال بنیادی: ذات و وجود بهشت چیست ؟
چهارمین تابلو از تابلوهای افسانه فرقه، بهشت را اینطور توضیح میدهد که:
" جایی که مردم فقط به واسطه بودن در آن شاد باشند"
بنابراین، بهشت باید به تمام خواسته های مردم عمل کند و آرزوهای آنها را تحقق بخشد. اما این موضوع چگونه میتواند تحقق یابد؟
حتی
اگر با کمک برگذاری مراسم و آیین های مختلف، فرقه موفق به ساخت بهشت شود،
باز هم برای اینکه قادر به شاد کردن "همه" باشد به ابزار و ادوات دیگری
نیاز دارد. زیرا مطابق نظریه نسبیت و فردیت، بین افراد مختلف درک متفاوتی
از خیر و شر وجود دارد. چهار انسان مختلف را در نظر بگیرید؛ اولی میتواند
دنیای ایده آل خود را دنیایی بدون جنگ و یا بدون مرگ به حساب آورد، دومی
میتواند شادی را در کابوس های ژرف خود پیدا کند و سومی آرزوی مرگ داشته
باشد و نفر چهارم نفر اصلا بهشت را دوست نداشته باشد. هیچ چیز ثابتی وجود
ندارد که بتواند همه مردم را باهم شاد کند و راضی نگه دارد، چون آمال و
ارزش های بشر میتواند متنوع باشد.
تنها راه منطقی برای رسیدن به یک
دنیای ایده آل (بهشت) میتواند به این شکل باشد که "بهشت" از تجمع هزاران
دنیای درونی افراد مختلف تشکیل شده باشد یا هزاران "بهشت" مختلف وجود داشته
باشد.
* تفکری درمورد درد کشیدن و رفتار سادیسمی
مطابق
آیین فرقه،" خدا " هنگامی نزول خواهد کرد که درد و رنج مردم را احساس کند و
نیرویی که کسب می کند در حقیقت نیرویی است که از رنج کشیدن مردم به وجود
آمده است.
به این ترتیب مشخص میشود که بدون درد و رنج، بهشتی خلق
نخواهد شد. این نوع تفکر ویژه در مذهب فرقه، باعث به وجود آمدن احترام
همیشگی برای رنج و درد شده بود و همین تفکر، آیین ها و مراسم وحشتناکی را
در سایلنت هیل به وجود آورده بود.
اصولا افکاری مانند رنج کشی و رفتار
سادیسمی، مانند بریدن سر یا بیرون کشیدن قلب از سینه، دارای جایگاه و منزلت
بخصوصی در مذهب فرقه موجود در سایلنت هیل هستند.
چنین دیدگاهی
میتواند باور این موضوع که خدا در حقیقت تجسمی از درد و رنج است را به
همراه داشته باشد. اما از طرفی می دانیم که خدا موجودی است که آرزوها و
احساسات مردم را حقیقت می بخشد و این دو تعریف در تضاد با یکدیگر قرار می
گیرند.
بدیهی است که دو علت مهم و کلیدی برای تحمل درد و رنج در فرقه وجود دارد:
اول
اینکه خدا میتواند در حقیقت زاده این احساس (تحمل درد و رنج) باشد و دیگر
اینکه رنج کشیدن به مقدار زیادی به مراسم و آیین های سرخپوستانی که در
سالیان دور در سایلنت هیل ساکن بودند مربوط میشود.
در اینجا سؤال مهمی
مطرح میشود: با مردمی که نه خود تمایلی به درد کشیدن دارند و نه مایلند که
باعث درد کشیدن مردم دیگر شوند چه باید کرد؟
درمورد پاسخ این سؤال در
بین افراد فرقه اتفاق نظر یکپارچه ای وجود ندارند، بعضی از آنها معتقدند
که رهایی برای همه موجودات باید اتفاق بیفتد، ولی بقیه این تصور را ندارند و
معتقدند که راحت ترین راه این است که از شر انسانهایی که به وجودشان
نیازی نیست و لیاقت رسیدن به بهشت را ندارند خلاص شد.
با چنین طرز فکری
فرقه شروع به استفاده از درد و رنج، برای پایان دادن به پروسه ساخت بهشت
کرد و از همین زمان بود که کتاب مقدس فرقه مسایل جدیدی را در خود جای داد.
از جمله ی این اضافات میتوان به بیرون کشیدن ده قلب برای نشان دادن بندگی
خود نسبت به خدا، کشتن 21 انسان برای ظهور مادر مقدس و... اشاره کرد.
* رستگاری برگزیدگان ( تحلیلی بر ایده آل لئونارد ولف )
لئونارد
ولف از لحاظ مذهبی شخصی شدیدا متعصب داشت و آنچنان به عقایدش ملزم بود که
به حرف هیچکس گوش نمی داد. او به مراسم باستانی ای معتقد بود که از آن به
نام "آیین خون" یاد می کرد. همچنین لئونارد معتقد بود که هنگام نزول خدا
تنها افراد برگزیده میتوانند بهشت را ببینند، یعنی تنها افرادی که" قادر
به شنیدن صدای خداوند هستند". با این اوصاف میتوان اینطور تصور کرد، ایده
برگزیدگان که لئونارد از آن صحبت می کرد به دلیل جایگاه او در سازمان فرقه
به وجود آمده بود و به نوعی لئونارد را از سایر افراد جدا می کرد و او را
در جایگاهی بالاتر از سایرین قرار می داد.
پیرو همین اعتقاد بود که
لئونارد شروع به مبارزه علیه مردمی که لیاقت دیدن خدا را ندارند
(Unnecessary People) كرد. این جمله از لئونارد گویای همین مطلب است:
"
این دنیا پر از مردمی است که نیازی به وجودشان نیست. این اراده خدای من است
که در این راه بجنگم تا جهان را از شر وجود این مردم پاک کنم."
طبیعتا لئونارد خود را از هر نظر برگزیده فرض کرده بود و برای
تثبیت این عقیده اقدام به حفظ و نگهداری از لوحی به نام طلسم متاترون
(Talisman of Metathrone) کرده بود. همچنین او همزمان اقدام به از بین بردن
افراد بی دین و فاسد در بحث های مذهبی، به وسیله چاقو کرده بود.
لئونارد و دالیا هر دو شیطان پرستی را در فرقه رواج دادند، به علاوه اینکه لئونارد یک قاتل مبتلا به سادیسم هم بوده است.
* احزاب فرقه
گفتیم که فرقه به احزاب
مختلفی تقسیم شد که هرکدام تصویری خاص از خدا برای خود داشتند و راه
متفاوتی را برای رسیدن به آن پیش گرفتند. حال زمان آن رسیده که نگاهی دقیق
تر به این احزاب داشته باشیم:
* حزب بانوان مقدس
حزب بانوان مقدس (گاهی
این حزب با نام "بانوان مهم" هم شناخته میشود) در ابتدا بخشی از خود
فرقهThe Order بود و بر مراسم "خودسوزی" که نشان دهنده احترام به خدا بود
تمرکز داشت. ریشه این اعتقاد از اعتقادات سرخپوستان به خدایی به نام lobsel
vith بود که به "خدای زرد" هم مشهور بود. به همین دلیل این حزب به "حزب
زرد" هم معروف شده بود.
اعتقاد این حزب بر پایه رسیدن به خدا از طریق
درد و رنج بود. به همین خاطر دالیا گلاسپی که اعتقادات کامل و محکمی به این
باور داشت به مقام بالایی در این حزب دست پیدا کرد.
در این حزب نقش
اصلی باز هم بر عهده آتش و شهادت بود (توجه داشته باشید که مفهوم شهادت در
اینجا با آنچه که ما در اسلام قبول داریم کاملاً متفاوت است) .
برای درک بیشتر این موضوع به این جمله دالیا توجه کنید:
" شهدا با آتش جهنم خواهند سوخت ".
بر
همین مبنا مطابق سنت بومی های آمریکا، ارج و منزلت و جایگاه خاصی هم برای
خورشید در حزب در نظر گرفته شده بود، زیرا خورشید مظهر آتش بود .
* حزب مادر مقدس
دومین حزب از احزاب فرقه
"حزب مادر مقدس" نام دارد که به "حزب قرمز" هم معروف بود. هدف این حزب
رسیدن به خدا از طریق خشونت و بی رحمی بود. همانطور که می دانیم در چهارمین
قسمت بازی، اساس آیین فراخوانی خداوند در این حزب، خون و وحشت حاصل از
آیین " 21 قربانی برای نزول مادر مقدس" بود. (همین قربانی کردن هم دارای
مراحلی مانند سلاخی کردن قربانی، زجر دادن پیش از مرگ و بیرون کشیدن قلب او
از سینه و... بود.) در اینجا میتوانیم علت جهت گیری های سادیسمی در رفتار
این حزب را مشاهده کنیم.
از زمآنهای بسیار دور، منشاء مراسم خون و
تمام مسایل مربوط به حزب مادر مقدس، خدای قرمز سرخپوستان ساکن منطقه بود که
با اسامی Xuchilpaba یا Xuchilbara شناخته می شد. این خدا که دارای کله ای
هرمی شکل بود، منشا به وجود آمدن "کله هرمی" در سری سایلنت هیل هم بود.
همانطور
که در حزب اول، بانوان مقدس محترم شمرده می شدند، در حزب قرمز هم مادر
مقدس از اعتبار بسیار زیادی برخوردار بود. بر اساس اعتقاد این گروه، خدا در
رحم مادر مقدس جای دارد.
در این حزب به وجود آمدن بهشت از سه مرحله
اصلی برخوردار است. در ابتدا مادر مقدس توسط آیین های خاصی فراخوانده
میشود (تولد مجدد پیدا می کند)، سپس این مادر باعث تولد خداوند میشود و
در انتها این خداوند است که بهشت را به وجود میآورد.
بر اساس تعالیم
این حزب، مادر مقدس موجودی فناپذیر مانند آلیسا نیست، بلکه او هم همانند
خدایان فرقه دارای جاودانگی است و نابود نمیشود.
اما مهمترین نکته
درمورد این حزب، کنترل یتیمخانه ای به نام "خانه امید" بود که در آن از بچه
ها عبات کنندگانی برای حزب قرمز مهیا می کردند. درحقیقت آنها از بچه ها
انسانهایی با تمایالات سادیستی به وجود میآوردند.
* مسایل مشترک در دو حزب نخست
با وجود
این حقیقت که احزاب زرد ( بانوان مقدس) و قرمز (مادر مقدس) در مغایرت با
یکدیگر هستند، اما نقاط مشترک زیادی هم با هم دارند که در ادامه به بررسی
نقاط مشترک آنها می پردازیم:
- هر دو حزب، به ایجاد درد و رنج تمرکز دارند.
- در هر دوی آنها راه رسیدن به بهشت به وسیله پاک شدن دنیا و از طریق یک فرد انجام میشود.
-
بهشت مکانی در دنیای پس از مرگ است که برای دستیابی به آن باید آرزوی آن
را در خود داشت، به این معنا که از دنیای مادی چشم پوشید و به دنیای معنوی
احترام گذاشت.
در نهایت میتوان اینطور نتیجه گرفت که هر دو حزب بر اساس فردیت خدا و بهشت بنا شده اند. اصول فراخواندن خدا و بهشت همیشه یکسان است و نوع خدا و بهشتی که فراخوانده میشود با دیدگاه افراد مطابقت دارد و اگر فردی ایمان کامل داشته باشد میتواند خدا را فرا بخواند.
* Secret of The Lord
علاوه بر دو حزبی
که نام برده شد، حزب دیگری در شهر سایلنت هیل وجود داشت که به حزب "لرد یا
پروردگار" معروف بود (خدای نام برده شده در این حزب به طور حتم خداوند دین
مسیح نبود و در تحلیل اسطوره ای فرقه از آن به عنوان خداوند مار و نی یاد
می شد که آشکارا با دیگر احزاب در فرقه به مبارزه می پرداخت و با آنها
دشمنی داشت.)
شاکله اصلی این حزب کتاب بسیار قدیمی و باستانی"کریمسون
تام" است که به وسیله حامیان این فرقه مدت ها پیش نوشته شده بود. این کتاب
به طور عام تمام احزاب دیگر و به طور خاص ایده آل های حزب Holy Mother را
مورد نکوهش قرار میدهد. اجازه دهید تا نگاه دقیق تری به ریشه این دشمنی
بیندازیم:
سال 1865 را به یاد آورید، زمانی که خدای فرقه تازه متولد شده بود و به همین علت تاریخچه فرقه از همین زمان آغاز شد.
حالا
افسانه فرقه را به یاد آورید که مطابق با آن قبل از اولین نزول خداوند
دنیایی وجود نداشته است. (برای افرادی که قبل از این زمان زندگی می کردند
فرقه چنین تفسیری دارد "مردمان جاودان محکوم به زندگی شاد همیشگی بودند").
سپس لرد متولد میشود و شروع به ساخت دنیای واقعی، شب و روز، مرگ و زندگی
و... می کند. طبق عقیده اعضای فرقه، هستی ای که لرد به وجود آورده، فقط در
ساخت بهشت ناتمام مانده است.
در ادامه بخش هایی از کتاب "کریمسون تام" را با هم مرور می کنیم:
الف ) در خلال اجرای مراسمHoly Assumption ، او دنیایی را خلق می کند که در فضایی جدا از دنیای خلق شده توسط خداوند ما (lord) به هستی خود ادامه میدهد.
ب) خداوند ما چگونه میتواند چنین گناه و کفری را مورد عفو قرار دهد."
حزب
لرد خلق دنیاها و خدایان جدید را آن هم فقط به وسیله ذهن یک انسان معمولی
بر نمی تابد و برای این کار کوچکترین ارزشی قائل نیست. از آنجایی که اعضای
حزب بر این باورند که لرد خالق هستی است، هرگونه تلاشی برای فرار از این
هستی را مساوی با کفر می دانند.
ج) کسی که مادر مقدس خوانده میشود، حتی به اندازه ذره ای تقدس و پاکی ندارد.
حزب لرد هیچ گونه ارزشی برای ایده آل های حزب مادر مقدس قائل نیست و بر این باور است که خدای این حزب اصلا خدا نیست.
د) چیزی که از آن به " نزول مادر مقدس" تعبیر میشود در اصل نزول شیطان است.
اعضای حزب لرد بر این باورند که مخلوقی که داخل رحم درحال شکل گیری است، نه تنها خدا نیست بلکه جلوه ای از شیطان است.
پس از بررسی موارد بالا میتوان اینطور نتیجه گرفت که حزب
لرد مدت ها پیش شکل گرفت و به ضدیت با ایده آل های احزاب "زرد" و " قرمز"
پرداخت. تلاش های این گروه بر اساس این اصل بود که " برای فراخواندن یا خلق
خداوند هیچ تلاشی نکنید، زیرا در این صورت در حقیقت در حال خلق شیطان
خواهید بود". حامیان "فرقه لرد" برای هستی قدر و اعتبار زیادی قائلند زیرا
معتقدند که این هستی بهشت ناتمام خداوند آنها است و بر این باورند که فقط
خدا ( lord ) قادر به ساخت بهشت ایده آل است. پس آنها به انتظار بازگشت
لرد به منظور ارتقاء هستی به مرحله ای بالاترکه همان بهشت ایده آل است می
نشینند. اعضای حزب لرد در حقیقت با هر گونه دستکاری در نظام هستی مخالفت می
کنند و دخالت در هستی را فقط شایسته خداوند خود می دانند.
با کنار هم
قرار دادن تمامی موارد ذکر شده در بالا میتوان اینطور نتیجه گرفت که اغلب
حامیان و مومنان به حزب لرد، در حقیقت مردمی مرفه هستند و از دنیای حاضر
رضایت کافی دارند و نیازی به ایجاد تحول در آن نمی بینند.
* آشفتگی های مذهبی
فرقه پس از جنگ
داخلی شکل گرفت و مدتی بعد به احزاب مختلفی تجزیه شد. در اصل هر حزب از
کاربرد و حوزه فعالیت خود مطلع بود و نقطه اشتراک همه این احزاب یک مبنای
مذهبی- آرمانی بود. اما پس از مدتی آشفتگی های وحشتناکی در فرقه آغاز شد.
در ادامه به مرور این آشفتگی ها می پردازم:
الف ) هر یک از روسای احزاب خواهان ایجاد تغییراتی در مذهب سایلنت شدند، به همین دلیل همه شروع به تحریف مذهب و وارد کردن فاکتورهایی از مذاهب دیگر به آن کردند و کم کم آلمآنهایی از مسیحیت و یهود به مذهب وارد شدند.
ب) حزب لرد شروع به نوشتن کتابی به نام " Crimson Tome " کرد که در حقیقت توهینی به ارزش ها و مقدسات احزاب دیگر به خصوص حزب مادر مقدس بود. این کتاب به اعلان جنگ رسمی در داخل فرقه شبیه بود.
پ) خداوند بارها و بارها اسامی مختلفی به خود دیده تا آنجا که دیگر هیچ کس نمیتوانست نام واقعی خدا را به یاد آورد (درست مانند خدای یهودیان) و حتی در مفاهیم اصلی الهی هم تعارض هایی پیدا شده بود.
ت) روسای احزاب با سوء استفاده از قدرت خود شروع به انجام اعمالی غیرقانونی نظیر فروش ماری جوانا و اغوای دختران تحت حمایت حزب ( بیمارستآنها، یتیمخانه ها و... ) کردند.
* حزب والتیل
حزب والتیل در بین
تمامی احزاب فرقه، نوپاترین آنها محسوب میشود. این فرقه در حدود 30 سال
قبل از اتفاقات قسمت چهارم بازی، توسط جیمی استون تاسیس شد؛ اما تنها حدود
20 سال به حیات خود ادامه داد. موسس حزب، مقام کشیش اعظم و همچنین نقش
مشاور و ناظر عملکرد های حزب را ایفا می کرد. اصول و روشی که جیمی برای
هدایت حزب تعیین کرده بود چیزی مابین روش های حزب قرمز و زرد بود.
به
طور قطع رهبر حزب والتیل در بین احزاب دیگر افرادی را برای خود داشت. دست
راست او کشیشی به نام "جورج روستن" بود که دریتیمخانه "خانه آرزو" کار می
کرد و ایده آل های حزب قرمز که به مراسم خونباری منجر می شد را ترویج می
کرد.
اما همانطور که اشاره شد این رهبر با هر دو حزب اصلی در ارتباط
بود. دست چپ جیمی استون هم در حزب "بانوان مقدس" فعال بود و به ترویج ایده
آل های حزب زرد، یعنی متولد کردن خدا از طریق مراسم سوزاندن می پرداخت.
بنابراین
حزب والتیل به راحتی میتوانست در داخل احزاب دیگر دخالت کند و در آنها
تغییراتی ایجاد کند، بنابر این بیراه نیست اگر از این حزب به عنوان رهبر
اصلی فرقه نام برد.
این موقعیت ارزشمند در سلسله مراتب فرقه، به این
واقعیت انجامید که حزب والیتل به حزبی تبدیل شد که از باقی احزاب به خدا
نزدیکتر بود.
هدف حزب پرستیدن موجودی به نام والتیل بود، فرشته ای که
نزدیکی زیادی به خدا داشت. اما عبادت این خدا منوط به اجرای مراسم اعدام
بود. به بیان واضح تر پرستشگران این فرقه باید برای خشنودی والتیل اقدام به
قربانی کردن دیگران، آن هم با دستان خود می کردند. بنابراین، وظیفه اعضای
حزب والتیل اینگونه بود که به عنوان جلاد مشغول به کار شوند.
* فرقه ای از دوران باستان
حال که با
نفوذ عمیق مفاهیم کابالا در سری بازی های سایلنت هیل آشنا شدید، به منظور
درک و جمع بندی صحیح تری از مفاهیم گنجانده شده در بازی، لازم است تا نیم
نگاهی به این فرقه و اهداف پشت پرده آن داشته باشیم.
* آیین کابالا چیست؟
سِفر خروج عنوان
دومين كتاب تورات است. در اين كتاب به تشريح نحوه خروج بنياسرائيل از مصر
تحت حمايت حضرت موسي(ع) و رهايي آنان از ظلم و ستم فرعون پرداختهشده است.
فرعون بنياسرائيل را وادار به بردگي نموده بود و به آزادي آنها رضايت
نميداد اما با مشاهده معجزات الهي به دست موسي(ع) و بلايايي كه بر سر قومش
نازل ميشد، اندکاندک تغيير رفتار داد. به اين ترتيب بنياسرائيل شبي گرد
هم جمع شدند و از مصر مهاجرت كردند. سپس فرعون به آنها حمله كرد اما
خداوند بهوسیله معجزات ديگري از طريق موسي(ع) آنها را حفظ كرد.
ما شرح
قرآن را درباره مهاجرت يهوديان از مصر ميپذيريم، چون متن تورات بعد از
وحي به موسي(ع) دچار تحريف شد. مهمترين استناد بر اين مدعا تناقضات بسياري
است كه در پنج كتاب تورات: "سفر پيدايش"، "سفر خروج"، "سفر لاويان"، "سفر
اعداد" و "سفر تثنيه" وجود دارد. كتاب سفر تثنيه با شرح مرگ و تدفين
موسي(ع) پايان مييابد و اين گواه مسلمي است بر اينكه بخش مذكور پس از مرگ
آن حضرت به كتاب اضافهشده است.
در قرآن، درباره شرح مهاجرت بنیاسرائیل
از مصر و در ديگر داستانهاي مربوط به اين قوم، اندك تناقضي وجود ندارد.
داستان بهطور دقيق بيان گرديده و علاوه بر اين خداوند حكمتها و اسرار
بسياري در خلال آن آشكار مينمايد. به همين دليل با بررسي دقيق آنها به
درسهاي بيشماري برميخوريم.
* گوساله طلايي
چنانچه در قرآن آمده است
از مهمترين حقايق مربوط به مهاجرت بنياسرائيل از مصر، طغيانشان عليه
مذهبي است كه خدا به آنها وحي مينمود؛ درحالیکه قبلاً به كمك خدا از زير
بار ستم فرعون رهايي يافته بودند. بنياسرائيل قادر به درك توحيدي كه
موسي(ع) از آن سخن ميگفت نبودند و دمادم به سمت بتپرستي گرايش مييافتند.
قرآن اين گرايش را در اينجا توضيح ميدهد:
"و ما بنياسرائيل را از
دريا عبور داديم. آنها در سر راهشان به قومي برخوردند كه مشغول پرستش
بتهاي خود بودند؛ گفتند: «اي موسي! همچنان كه اینها خداياني براي خود
دارند، تو هم براي ما خداياني معين كن.» موسي گفت: «الحق كه شما مردمي
نادان هستيد [كه الطاف و معجزات خداوند يكتا را ناديده ميگيريد.]» اين
مردم [بتپرست] محكوم به نابودي هستند و اعمالشان نيز باطل است. (سوره
اعراف (7)، آیه 138 و 139.)
بنیاسرائیل باوجود هشدارهاي موسي(ع) به
انحرافات خود ادامه دادند و زماني كه موسي(ع) آنها را ترك كرد تا
بهتنهایی از كوه سينا بالا رود، اين گرايش آشكار گرديد. مردي به نام
"سامري" با سوءاستفاده از غيبت موسي(ع) از خفا بيرون آمد. وي آتش زير
خاكستر تمايل بنياسرائيل به بتپرستي را شعلهور ساخت و آنها را متقاعد
كرد تا مجسمه گوسفندي بسازند و آن را پرستش كنند.
"موسي خشمگين و غمگين
بهسوی قوم خود بازگشت و سرزنش کنان به قومش گفت: «آيا آفريدگارتان به شما
وعده نيكو نداده بود؟ و آيا تحقق اين وعده آنچنان طولاني شد [كه شما
طغيان كرديد] يا ميخواستيد غضب آفريدگارتان بر شما نازل شود و لذا وعده
خودتان را با من زير پا گذاشتيد؟
آنها گفتند: «ما به ميل و اختيار
خودمان عهدشكني نكرديم. بلكه زينتآلاتي را كه از فرعونيان به عاريت گرفته
بوديم از خود دور ساختيم و اینگونه به پيشنهاد و رأي سامري آنها را در
كوره آتش افكنديم.» و سامري از آن طلاهاي ذوبشده مجسمه يك گوساله را ساخت
كه صداي گوساله هم از آن شنيده ميشد و به مردم گفت: «اين خداي شما و خداي
موسي است و موسي عهد خود را فراموش كرد [و در كوه طور دنبال خداي ديگري
است»] (سوره طه (20)، آيات 86 تا 88.)
چرا بنياسرائيل چنين گرايش پايداري به برافراشتن بتها و
پرستش آنها داشتند؟ منبع اين ميل چه بود؟ واضح است جامعهاي كه قبلاً هرگز
به بتپرستي اعتقاد نداشته، به ناگهان دست بر رفتار پوچ و بيمعنايي چون
ساختن بت و پرستش آن نميزند. تنها كساني كه بتپرستي ميل طبيعي در درونشان
است ممكن است به آن ايمان آورند.
بااینحال بنياسرائيل مردمي بودند كه
از زمان جدشان ـ ابراهيم(ع) ـ به خداي واحد ايمان داشتند. نام "اسرائيل"
يا "پسران اسرائيل" اولين بار به فرزندان يعقوب(ع) ـ نوه ابراهيم(ع) ـ
اطلاق گرديد و بعدها به همه يهوديان تعميم داده شد. بنياسرائيل (يهوديان)
از ايمان توحيدي كه از اجداد خويش: "ابراهيم"، "اسحاق" و "يعقوب(ع)" به ارث
برده بودند، حفاظت ميكردند. آنها با يوسف(ع) به مصر رفتند و بااینکه در
ميان مصريان بتپرست ميزيستند، مدتهاي مديد از ايمان خويش محافظت نمودند.
از داستانهاي قرآن چنين برميآيد كه آنان درزمانی كه موسي(ع) بر آنها
ظهور كرد مؤمن به خداي واحد بودند. تنها تفسيري كه ميتوان كرد اين است كه
بنياسرائيل باوجود آنكه به ايمان توحيدي خود بسيار وابسته بودند، تحت
تأثير مردم كافري كه در ميان آنها زندگي ميكردند قرار گرفتند و شروع به
تقليد از آنها و جايگزين ساختن مذهب وحياني خود با بتپرستي اقوام بيگانه
نمودند.
با نگاه به اسناد تاريخي پي ميبريم كه قوم كافر تأثيرگذار بر
بنياسرائيل، متعلق به مصر باستان بود. گواه مهم ما بر اين نتيجهگيري اين
است كه گوساله طلايي كه بنياسرائيل در زمان غيبت موسي(ع) عبادت كردند، در
حقيقت نسخه عيني از "هاثر" (Hathor) و "افيس" (Aphis)، بتهاي مصريان بود.
"ريچارد رايفد"، نويسنده مسيحي كتاب "زمان طولاني زير آفتاب" در كتاب خود مينويسد:
"هاثر
و افيس، خدايان گاو نر و ماده، نماد خورشيدپرستي بودند. پرستش اين خدايان
تنها يك مرحله از تاريخ طولاني خورشيدپرستي مصر است. گوساله طلايي كوه سينا
مدرك كاملاً اثباتشده اين موضوع است كه ضيافت ذکرشده به خورشيدپرستي
مربوط بوده است (Richard Rives, Too Long in the Sun, Partakers Pub.,
1996, pp. 130-31)
نفوذ بتپرستي مصر به بنياسرائيل در مراحل متفاوتي
روي داد. درنتیجه رويارويي با مردم كامر، طولي نكشيد كه ميل به عقايد رافضي
ظاهر گشت و همانطور كه در آیه بالا بيان شد، آنچه آنها به پيامبر خود
گفتند:
"اي موسي! همچنان که خداياني براي خوددارند، تو هم براي ما
خداياني معين كن. تا ما خدا را آشكارا به چشم خود نبينيم حرفهاي تو را
باور نميكنيم (سوره بقره (2)، آیه 55.)
آشكار ميكند كه به پرستش موجودي مادي كه قابلدیدن باشد گرايش داشتند؛ درست همانند آنچه مصريان ميپرستيدند.
گرايش
بنياسرائيل به بتپرستي مصر باستان بسيار بااهمیت است و بينش خاصي را در
ارتباط با تحريف متن تورات و مبادي كابالا براي ما فراهم ميآورد. زماني كه
بهدقت به اين دو موضوع توجه ميكنيم، خواهيم ديد كه در سرمنشأ بتپرستي
مصر باستان، فلسفه ماديگرا وجود دارد.
* از مصر باستان تا كابالا
بنياسرائيل زماني كه موسي(ع) هنوز در قيد حيات بود شروع
به ساختن شبه بتهايي ازآنچه در مصر ديده بودند كردند و به عبادت آنها
پرداختند و پس از مرگ موسي(ع) ديگر ترسي از برگشتن از دين و انحرافات
نداشتند. مسلماً اين موضوع را نميتوان به همه يهوديان تعميم داد، لذا بعضي
از آنان بتپرستي مصر باستان را پذيرا شدند. درواقع آنان عقايد "كاهنان
مصر" (جادوگران فرعون) را كه بنياد عقايد اجتماعي آن زمان را تشكيل ميداد
ادامه دادند و ايمان خود را كنار گذاردند. عقايدي كه يهود از مصر باستان با
آن آشنا گرديد "كابالا" نام داشت.
ساختار كابالا درست مانند نظام
كاهنان مصر، سري و دروني بود و اساس آن را جادوگري تشكيل ميداد. جالبتوجه
است كه توضيح كابالا درباره آفرينش با آنچه در تورات موجود است، كاملاً
متفاوت است و تفسيري ماديگرا و مبتني بر عقايد مصر باستان بوده و به وجود
ابدي ماده عقيده دارد.
"مورات از جن" فراماسون ترك در اين باره ميگويد:
"پيداست
كه كابالا سالها قبل از تورات به وجود آمد. مهمترين بخش تورات نظريهاي
درباره پيدايش جهان است. اين تئوري با داستان آفرينش مذاهب توحيدي بسيار
متفاوت است. بر اساس كابالا در آغاز آفرينش چيزهايي به نام "سفيراث" و به
معناي "دايره" يا "مدار" با ويژگيهاي مادي و غيرمادي به وجود آمدند. تعداد
آنها 32 تا بود. ده تاي اول نمايانگر منظومه شمسي بودند و بقيه نمايانگر
انبوه ستارگان فضا. اين مشخصه كابالا نشان ميدهد كه به اصول اعتقادي نجومي
مربوط است... . بنابراين كابالا از مذهب يهود بسيار فاصله دارد و بيشتر با
مذاهب مرموز و كهن شرق مرتبط است.
(Murat Ozgen Ayfer, Masonluk Nedir ve Nasildir? (What is Freemasonry?), Istanbul, 1992, pp. 298-299)
يهوديان
با پذيرش عقايدي سري و ماديگراي مربوط به مصر باستان كه بر جادوگري
استوار بودند، از احكام تورات چشمپوشي نمودند. ايشان شعائر و آداب سحرآميز
ديگر بتپرستان را پذيرا شدند و درنتیجه كابالا به تعاليمي پنهاني در
يهوديت مبدل شد، اما با تورات مغاير بود.
"نستا، اچ، وبستر" نويسنده انگليسي كتاب جوامع مخفي و جنبشهاي ويرانگر مينويسد:
"جادوگري
را كه ما ميشناسيم كنعانيان قبل از اشغال فلسطين توسط بنیاسرائیل اجرا
ميكردند. مصر، هندوستان و يونان نيز طالعبينان و غيبگويان خود را
داشتند. يهوديان با وجود لعن و نفرينهايي كه در قانون موسي(ع) عليه
جادوگري وجود دارد با ناديده گرفتن هشدارها، گرفتار اين بيماري مسري شدند و
باتدبیر خود سنت مقدسي را كه به ارث برده بودند با عقايد جادوگري كه از
ديگر اقوام وام گرفتند، مجروح ساختند همزمان جنبه فكري كابالاي يهودي از
فلسفه مجوسيان ايران، نئوافلاطونيان و نئوفيثاغورثيان گرفته شد. پس مباحث
ضد كابالاها كه ميگويند آنچه ما امروز از كابالا ميدانيم صد درصد يهودي
نيست توجیهپذیر است (Nesta H. Webster, Secret Societes And Subversive
Mouements)
در قرآن آيهاي وجود دارد كه به اين موضوع اشاره ميكند.
خداوند ميگويد بنياسرائيل تشريفات و آيينهاي جادوگري و شيطاني را از
منابعي خارج از مذهب خويش گرفتند؛
يهود از كار و امداد جادوگري كه
شياطين در عصر سليمان براي مردم ميخواندند و ياد ميدادند پيروي ميكردند
(و آنها را براي پيشبرد مقاصد خود به كار ميگرفتند) سليمان هرگز به سحر و
كفر آلوده نشد، ليكن شياطين كفر ميورزيدند و مردم را سحر و جادوگري تعليم
ميدادند و (نيز يهود) از آنچه بر دو فرشته بابل به نامهاي "هاروت" و
"ماروت" نازل شد، پيروي ميكردند. (آن دو فرشته از طريق باطل كردن سحر،
ناچار شیوه كار ساحران را به مردم ياد ميدادند.) و به هیچکس چيزي ياد
نميدادند مگر اينكه قبلاً به او ميگفتند:
"ما وسیله آزمايش شما هستيم، كافر نشويد و از اين تعليمات استفاده ناصواب نكنيد."
ولي
مردم از آن دو فرشته چيزهايي از جادوگري میآموختند كه ميتوانستند ميان
زن و شوهر جدايي بيفكنند. آنها (علیرغم نصايح فرشتگان) همان درسهايي را
ميآموختند كه به جاي سود براي آنها ضرر داشت ولي جز به اذن و خواست
خداوند نميتوانستند به آدمها ضرري بزنند و آنها خود ميدانستند كه هر كس
خريدار متاع جادو باشد در آخرت بهرهاي از بهشت نصيب او نخواهد شد و بسيار
بد بود بهايي كه (آینده) خود را بدان ميفروختند، اگر عقل خود را به كار
ميبستند (سوره بقره (2)، آیه 102.)
اين آيه اعلام ميكند كه برخي
يهوديان، باآنکه ميدانستند با كار خود در آخرت مورد بازخواست قرار خواهند
گرفت، آداب جادوگري را آموختند و پذيرا شدند. بنابراين از قانون خداوند
گمراه گشتند و با فروش روح خود به بتپرستي گرفتار شدند (عقايد جادويي) و
بهعبارتدیگر ايمان خود را رها كردند.
حقايق اين آيه مهمترين خصوصيات
يك جدال را در تاريخ يهود شرح ميدهد. در اين جدال از یکسو پيامبراني كه
از سوي خدا براي يهوديان فرستادهشده بودند و پيروان آنان قرار داشتند و از
سوي ديگر يهوديان مغرض كه برخلاف فرمان خداوند عمل كردند، به تقليد از
فرهنگ شركآميز پرداختند و بهجای پيروي از قانون خداوند از آداب فرهنگي
آنان پيروي نمودند.
* اصول الحادي كه به تورات افزوده شد
قابلتوجه است كه در كتاب عهد قديم (كتاب مقدس يهوديان)
به گناهان يهوديان منحرف اشارهشده است. در كتاب "غميا"، كه نوعي كتاب
تاريخي در ميان عهد عتيق است، يهوديان به گناهان خويش اعتراف و چنين به
توبه مينمايد:
"و بنياسرائيل خويشتن را در جميع غرباء جدا نموده،
ايستادند و به گناهان خود و تقصيرهاي پدران خويش اعتراف كردند و در جاي خود
ايستاده، يك ربع روز كتاب تورات "يهوه" ـ خداي خود ـ را خواندند و ربع
ديگر را اعتراف نموده و يهوه ـ خداي خود را عبادت نمودند و شيوع و باني و
قديئيل و شنيا و بني و شربيا و باني و كناني بر زمينه لاريان ايستادند و به
آواز بلند نزد يهوه خداي خويش استغاثه نمودند (نحميا، باب نهم، آيات 4-2)
و
آنان (پدران ما) بر تو فتنه انگيخته و تمرد نموده، شريعت تو را پشت سر خود
انداختند و انبياي تو را كه براي ايشان شهادت ميآورند، تا بهسوی تا
بازگشت نمايند، كشتند و اهانت عظيمي به عمل آوردند. آنگاه تو ايشان را به
دست دشمنانشان تسليم نمودي تا ايشان را به تنگ آورند و در حين تنگي خويش
نزد تو استغاثه نمودند و ايشان را از آسمان اجابت نمودي و برحسب رحمتهاي
عظيم خود نجاتدهندگان به ايشان دادي كه ايشان را از دست دشمنانشان
رهانيدند. اما چون استراحت يافتند، بار ديگر به حضرت تو شرارت ورزيدند و
ايشان را به دست دشمنانشان واگذاشتي كه بر ايشان تسلط يافتند و چون باز نزد
تو استغاثه نمودند ايشان را از آسمان اجابت نمودي و برحسب رحمتهاي عظيمت
بارهاي بسيار ايشان را رهايي دادي و براي ايشان شهادت فرستادي تا ايشان را
به شريعت خود برگرداني اما ايشان متكبرانه رفتار نموده اوامر تو را اطاعت
نكردند و به احكام تو كه هر كه آنها را بهجا آورد از آنها زنده ميماند،
خطا ورزيدند كه و دوشهاي خود را معاند و گردنهاي خويش را سخت نموده
اطاعت نكردند.
... اما برحسب رحمتهاي عظيم خود تمام ايشان را فاني نساختي و ترك نمودي زيرا خداي كريم و رحيم هستي. (نحميا، باب نهم، آيات 26ـ29)
و
الان اي خداي ما، اي خداي عظيم، جبار و مهيب كه عهد و زحمت را نگاه
ميداري، زنهار تمامي اين مصيبتي كه بر ما و بر پادشاهان و سروران و كاهنان
و انبيا و پدران ما و بر تمامي قوم تو از ايام پادشاهان آشور تا امروز
مستولي شده است در نظر تو قليل ننمايد. و تو در تمامي اين چيزهايي كه بر ما
واردشده است عادل هستي زيرا تو بهراستی عمل نمودي اما ما شرارت
ورزيدهايم. و پادشاهان و سروران و كاهنان و پدران ما به شريعت تو عمل
ننمودند و به اوامر و شهادت تو كه به ايشان امر فرمودي گوش ندادند. و در
مملكت خودشان و در احسان عظيمي كه به ايشان نمودي و در زمين وسيع و برومند
كه پيش روي ايشان نهاده تو را عبادت ننمودند و از اعمال شنيع خويش بازگشت
نكردند (نحميا، باب نهم، آيات 31ـ35)
اين عبارات ميل بعضي از يهوديان را
به بازگشت به ايمان به خدا شرح ميدهد اما در طول تاريخ يهود بهتدریج بخش
ديگري قدرت يافت و توانست بر يهوديان چيره شود و بعدها خود مذهب را كاملاً
دگرگون ساخت. به همين دليل در تورات و در ديگر كتب عهد قديم، علاوه بر
آنچه در بالا ذكر شد، عناصري وجود دارد كه از تعاليم بدعتآميز بتپرستان
نشأتگرفتهاند. بهعنوان نمونه؛
ـ در كتاب اول تورات گفتهشده "خدا جهان را در شش روز از
هيچ آفريد." اين درست و از وحي اوليه به دست آمده است. اما سپس ميگويد:
"خدا در روز هفتم به استراحت پرداخت." اين بخش ادعايي كاملاً ساختگي است و
باعقیده الحادي كه صفات انساني را به خداوند نسبت ميدهد منطبق است. خداوند
در آيهاي از قرآن ميگويد:
"و ما آسمانها و زمين و آنچه را كه بين
آنهاست، در مدت شش روز آفريديم و اين كار بر ما سخت و خستگيآور نبود."
(سوره ق (50)، آیه 38.)
ـ در ديگر بخشهاي تورات نيز نوشتههايي وجود
دارد كه با احترام شايسته مقام خداوند سازگاري ندارد، به ويژه بخشهايي كه
ضعفهاي انسان بهدروغ به خداوند نسبت دادهشدهاند و خداوند مسلماً فراتر
از اینهاست. اين نوع قائل شدن جنبه انساني براي خداوند شبيه عمل كافران
است كه ضعفهاي بشري را به خداوند موهوم خود نسبت ميدادند.
يكي از اين
ادعاهاي كفرآميز آن است كه ادعا ميكند يعقوب(ع) ـ جد بنياسرائيل ـ با
خداوند كشتي گرفت و پيروز گشت. روشن است كه اين داستان براي بخشيدن برتري
قومي به بنياسرائيل و به تقليد از احساسات نژادپرستانه شايع در ميان
كافران ساختهشده است.
ـ در كتاب عهد قديم گرايش به معرفي خدا بهعنوان
خداي يك قوم خاص وجود دارد كه تنها خداي بنياسرائيل است، بااینکه خداوند،
رب و پروردگار جهان و همه انسانها است. انديشه مذهب قومي در كتاب عهد قديم
با گرايشات الحادي كه در آن هر قبيله خداي خود را عبادت ميكند، مطابقت
مينمايد.
ـ در بعضي كتب عهد قديم، بهعنوان نمونه كتاب "يوشع بن
نون(ع)"، يهوديان به انجام اعمال خشونتآميز و موحش عليه غيريهوديان امر
شدهاند. فرمان به قتلعام مردم بدون توجه به زنان و كودكان يا سالخوردگان
دادهشده است. اين نوع وحشيگري بيرحمانه كاملاً برخلاف عدالت خداوند است و
يادآور بربريت فرهنگهاي ملحدي كه خداي اسطورهاي جنگ را ميپرستيدند،
است. چرا اين عقايد به تورات رسوخ كردهاند؟ حتماً بايد منبعي براي آنها
وجود داشته باشد. حتماً يهودياني بودهاند كه نسبتي بيگانه از تورات را
پذيرفتهاند، محترم شمردهاند و احكام ناب را با اضافه كردن آنچه درگذشته
به آن برخوردند، تغيير دادهاند.
در حقيقت مبدأ اين تغيير، كابالاست كه
به كمك بعضي يهوديان ادامه يافت. كابالا شكلي به خود گرفت كه باعث شد عقايد
مصريان باستان و ديگر بتپرستان به يهوديت نفوذ نمايد و در آن گسترش يابد.
كاباليستها ادعا ميكنند كابالا تنها به توضيح بيشتر رازهاي نهفته در
تورات ميپردازد.
اما درواقع چنانكه "تئودور ريناچ" مورخ يهودي كابالا
ميگويد، "كابالا سمي است كه به رگهاي يهوديت وارد ميشود و آن را كاملاً
در برمیگیرد." (Mesta H. Webster, Secret Societies And Subversive
Movements p. 299)
بنابراين كشف آثار ايدئولوژيهاي ماديگراي مصريان باستان در كابالا غيرممكن نيست.
* كابالا، تعاليمي مخالف اصول آفرينش
خداوند در قرآن بيان ميكند كه تورات كتابي الهي است و براي روشنگري انسانها نازلشده است:
"ما تورات را كه در آن هدايت و نور بود، [بر موسي] نازل فرموديم."( سوره مائده (5)، آیه 44)
بنابراين
تورات نيز چون قرآن دربردارنده علوم و فرامين مرتبط با موضوعاتي چون وجود
خداوند، يگانگي او، خصوصيات او، آفرينش بشر و ساير موجودات، هدف از آفرينش
انسان و قوانين اخلاقي خداوند براي بشر است. اما تورات اصلي، امروز موجود
نيست. آنچه امروز در اختیارداریم نسخه تغییریافته تورات است كه به دست بشر
تحریفشده است.
قابلتوجه است كه تورات واقعي و قرآن اصول مشتركي دارند؛
در هر دو خداوند بهعنوان خالق جهان شناختهشده، مطلق است و از آغاز وجود
داشته است. هر چه غير از خدا مخلوق اوست كه توسط او از هيچ به وجود آمده
است. او كل جهان، اجرام آسماني، ماده بيجان، بشر و همه موجودات زنده را
خلق كرده و شكل داده است.
با توجه به اين حقايق در كابالا به تفاسير
كاملاً متفاوتي برميخوريم. تعاليم آن درباره خدا كاملاً مخالف "حقيقت
آفرينش" است. محقق آمريكايي "لنس اس. اوينز" دریکی از كتب خود درباره
كابالا ديدگاه خويش را درباره ریشه احتمالي اين تعاليم چنين بيان ميكند:
"تعاليم كابالا مفاهيم مختلفي درباره خدا ارائه ميدهد كه بسياري از آنها از ديدگاه "ارتودوكس" منحرف شناختهشدهاند."
اصليترين
انگار دين يهود اين است كه "خداي ما يكي است." اما كابالا ادعا ميكند در
حاليكه خدا در درجه اعلي و بهصورت يگانهاي توصيفناپذير ـ كه در كابالا
Einsof به معناي "لايتناهي" ناميده ميشود ـ وجود دارد، یکتاییاش لزوماً
در تعداد زيادي صورت الهي تجلییافته:
"تعدد خدايان كاباليستها اين را
"سيفراث" (Sefrroth) به معناي چهرههاي خدا مينامند، چگونگي نزول خداوند
از مقام يكتاي لايتناهي به تعدد خدايان، معمايي است كه كاباليستها بسيار
در آن تعمق كردهاند."
بديهي است كه اين تصوير چند چهره از خدا راه را
براي مشرك خواندن كاباليستها باز ميكند؛ اتهامي كه آنها را بهتندی و نه
كاملاً با موفقيت رد كردهاند.
در خداشناسي كاباليستها نهتنها ديدگاه
تكثر خدايان وجود دارد بلكه خداوند صورت دوگانه مذكر و مؤنث به خود گرفته:
Hokhmah "، "Binah؛ پدر و مادر آسماني كه اولين شكلهاي خدايي بودند.
كاباليستها براي توضيح چگونگي آميزش اين دو و ايجاد آفرينش بعدي، صراحتاً
از استعارههاي جنسي استفاده ميكنند.
از خصايص جالب اين خداشناسي سري اين است كه بر مبناي آن بشر خلقشده بلكه خود بهگونهای موجودي خدايي است.
اوينز اين اسطوره را چنين تشريح مينمايد:
"كابالا
تصوير پيچيده خدا را به گونه ديگري نيز نشان ميدهد: موجود يگانهاي شبيه
انسان، به گفته يك كاباليست خداوند اولين انسان ازلي و نمونه اولیه آن بود.
انسان خصوصيات دروني، ابدي و الهي و ساختاري مشتركي با خدا دارد."
يك رمز شكاف كاباليست اين برابري آدم با خدا را تأييد ميكند و ميگويد:
"در
زبان عربي ارزش عددي اسامي آدم و يهوه بهصورت يكسان 45 است. بنابراين بر
اساس تغيير كابالا يهوه مساوي است با آدم؛ يعني آدم خدا بود. بهاینترتیب
اعلام ميشود كه همه انسانها در بالاترين درجه درك مانند خدا بودهاند."
چنين
خداشناسي، گونهاي از اسطورههاي الحادي را در بر دارد و اساس انحطاط يهود
است. كاباليستهاي يهودي مرزهاي عقل سليم را چنان نقض كردهاند كه حتي
ميكوشند بشر را خدا بخوانند. بهعلاوه بر اساس اين، الهيات بشريت نهتنها
خدايي است بلكه فقط و فقط يهوديان را شامل ميشود و ديگر اقوام انسان به
شمار نميروند. درنتیجه اين اندیشه فاسد در يهوديت كه اساساً بر مبناي
اطاعت و فرمانبرداری از خدا بناشده بود، گسترش يافت و هدفش اقناع خودبيني و
غرور يهودي بود. كابالا علیرغم اين طبيعت خود كه با تورات متناقض بود، در
يهوديت راه يافت و شروع به فاسد كردن آن نمود.
يك نكته جالبتوجه ديگر
درباره تعاليم منحرف كابالا، شباهت آن به انگارههاي كفرآميز مصر باستان
است. چنانكه در بالا اشاره شد، مصريان باستان معتقد بودند ماده هميشه وجود
داشته. بهعبارتدیگر اين انديشه را كه ماده از هيچ به وجود آمده مردود
ميدانستند. كابالا نيز از همين عقيده درباره انسان دفاع ميكند و مدعي است
انسانها خلق نشدهاند و عهدهدار تنظيم و اداری وجود خود هستند.
به
عبارت امروزي، مصريان باستان ماديگرا بودند، كابالا را ميتوان "اومانيسم
سكولار" ناميد جالبتوجه است كه اين دو مفهوم: مادهگرايي و اومانيسم
سكولار، از ايدئولوژيهايي هستند كه دو قرن است برجهان حكمراني ميكنند.
بايد پرسيد چه نيروهايي وجود دارند كه مفاهيم مصر باستان و كابالا را از ميان تاريخ كهن به زمان حاضر منتقل كردهاند؟
* از شواليههاي معبد تا ماسونها
با اشاره به شواليههاي معبد دانستيم كه اين نظام عجيب
صليبيان تحت تأثير یکنهاد سري در اورشليم قرار داشت كه درنتیجه آن مسيحيت
را رها نمود و به اجراي آداب جادوگري پرداخت. گفتيم كه بسياري از محققان به
اين نتيجه رسيدهاند كه اين سر به كابالا مربوط ميشود.
بهعنوان مثال
"اليمنس ليواي" نويسنده فرانسوي كتاب "تاريخ جادوگري"، شواهد تفضيلي در
اين كتاب ارائه ميدهد و اثبات ميكند، شواليههاي معبد اولين گام را در
پذيرش تعاليم كابالا برداشتند؛ بهعبارتدیگر آنها اين تعاليم را بهصورت
مخفيانه آموختند. بنابراين اصولي ريشهدار مصر باستان به كمك كابالا به
شواليههاي معبد منتقل شد.
"آمبرتوايكو" رماننويس معروف ايتاليايي اين
حقايق را در چهارچوب يكي از رمانهاي خود نمودار ميسازد. او در داستان خود
از زبان شخصيت اصلي چنين بيان ميكند كه شواليههاي معبد تحت تأثير كابالا
قرار داشتند و كاباليستها صاحب رمزي بودند كه در فراعنه مصر باستان
قابلردیابی است. به نوشته ايكو، بعضي يهوديان سربسته رموز خاص را آموختند و
سپس آنها را در پنج كتاب عهد عتيق (اسناد پنجگانه) جا دادند. اما تنها
كاباليستها اين رمز را كه پنهاني انتقالیافته درك ميكنند. كتاب زهر كه
كتاب اصلي كابالا است با اسرار اين پنج كتاب ارتباط دارد. ايكو بعد از بيان
اينكه كاباليستها قادرند راز مصر باستان را در اندازهگيريهاي هندسي
معبد سليمان نيز بخوانند، مينويسند شواليههاي معبد آن را از خاخامهاي
كاباليست اورشليم آموختند:
"فقط گروه اندكي از خاخامها كه در فلسطين
باقي ماندند از سر آگاه بودند... و بعدها شواليههاي معبد آن را از آنان
آموختند (Umberto Eco, Foucault,s Penbulum, Translated from the Italian
by William Weaver, p. 450)
شواليههاي معبد با پذيرش مفاهيم كابالا
طبيعتاً با بنياد مسيحي حاكم بر اروپا سر ناسازگاري يافتند. اين ناسازگاري
با نيروي مهم ديگري مشترك بود؛ يهوديان. بعد از بازداشت شواليههاي معبد به
دستور مشترك پادشاه فرانسه و پاپ در سال 1307، نظام ساختاري زيرزميني به
خود گرفت اما تأثيرش بهصورت افراطيتر همچنان ادامه يافت.
چنانچه قبلاً
گفتم شمار قابلتوجهی از اين افراد گريختند و به پادشاه اسكاتلند ـ تنها
پادشاهي كه مرجعيت پاپ را قبول نداشت ـ پناه بردند. آنها در اسكاتلند به
"لژ وال بيلدرز" نفوذ كردند و در اندك زماني بر آن تسلط يافتند، لژ سنن
نظام معبد را به خود گرفت و بهاینترتیب بذر فراماسونري در اسكاتلند كاشته
شد. هنوز هم تا به امروز "لژ كهن اسكاتلند" شاخه اصلي فراماسونري به شمار
ميرود.
رد پاي شواليههاي معبد و بعضي يهوديان مرتبط با آنها در مراحل
گوناگون تاريخ اروپا قابلردیابی است. يكي از مهمترين پناهگاههاي
شواليههاي معبد در منطقه "پراونيس" فرانسه قرار داشت. طي بازداشتها،
بسياري در آنجا مخفي شدند. از خصوصيات مهم ديگر اين منطقه اين است كه
مرموزترين مركز كاباليسم اروپا است. پراوينس جايي بود كه سنت شفاهي كابالا
به كتاب تبديل شد و ثبت گرديد.
به عقیده بعضي مورخان شورش روستايي
انگلستان در سال 1381 به كمك يك سازمان مخفي شعلهور شد. محققاني كه تاريخ
فراماسونري را مطالعه ميكنند. همگي بر اين باورند كه اين سازمان مخفي نظام
معبد بوده است. جنبش ذکرشده بزرگتر از يك قيام داخلي و حماسهاي
سازمانیافته عليه كليساي كاتوليك بود.
نیمقرن پسازاین شورش، يك كشيش
در بوهيما (جنوب اطريش) به نام "جآنهاس" (John Huss) شورشي را در مخالفت
با كليساي كاتوليك آغاز كرد. در پشت پرده اين شورش نيز شواليههاي معبد
قرار داشتند. "اويگدور بن آيزاك كارا" (Avigdor Ben Isaac Kara)، از
مهمترين نامهايي بود كه هاس در توسعه دكترين خويش تحت تأثير آن قرار
داشت. كارا، خاخام انجمن يهودي شهر پراگ و يك كاباليست بود.
نمونههايي
از اين قبيل، حكايت از اتحاد ميان شواليههاي معبد و كاباليستها جهت تغيير
نظام اجتماعي اروپا ميكند. اين تغيير موجب دگرگوني فرهنگ مسيحي پايهاي
اروپا و جايگزيني آن بافرهنگی مبتني بر مفاهيم الحادي مانند كابالا گرديد. و
بعد از دگرگوني فرهنگي دگرگوني سياسي به ميان آمد؛ مثلاً انقلاب فرانسه و
ايتاليا و...
در همه مراحل سیاسی با حقيقتي روبهرو ميشويم كه از وجود
نيرويي حكايت ميكند كه هدفش منحرف ساختن اروپا از ميراث مسيحي خود و
جايگزيني آن با ايدئولوژي سكولار است و با اين برنامه نيتي جز نابودي
نهادهاي مذهبي آن را ندارد. اين نيرو تلاش كرد اروپا را به قبول تعاليمي كه
به كمك كابالا از مصر باستان دستبهدست گشتهاند وادار كند. همانطور كه
قبلاً اشاره كردم اساس اين تعاليم را در دو گرايش مهم تشكيل ميدهند:
اومانيسم و ماديگرايي. (نویسنده : هارون يحيي- مترجم : باران خردمند)
* کابالا و مسیحگرایی
از نیمهی دوم قرن
پانزدهم میلادی، عقاید کابالا توسط یهودیان و مارانو ها (یهودیان بهظاهر
مسیحی شده) در میان مسیحیان رواج یافت. کابالیست های یهودی به تدوین برخی
رسالههای کابالی منطبق با زبان و فرهنگ مسیحیان دست زدند؛ و این رسالهها
در ایتالیا بهویژه در کانونهای فرهنگی فلورانس بسیار مؤثر افتاد. به
نوشته دایرةالمعارف یهود، "محافل فرهنگی رنسانس عمیقاً باور کردند که
رازهای مسیحیت را میتوان از طریق کابالا شناخت". (judaica, vol.۱۰, P.۶۴۳)
اینگونه
بود که مکتب کابالا، به یک نیروی متنفذ سیاسی در میان اروپائیان تبدیل شد
که بر آرمانهای مسیحایی جدید دامن میزد و طلوع قریبالوقوع دولت جهانی
اروپایی را نوید میداد. به تأثیر از این موج، بسیاری از متفکرین اروپایی
به این نتیجه رسیدند که باید آرمانهای ظهور مسیح (علیهالسلام) را با
مفاهیم راز آمیز و جادو گرایی شناخت.
حال به معرفی چند شخصیت مهم فکری رنسانس و نیز آثار آنان میپردازیم:
۱) کنت جیووانی پیکو دلا میراندولا (۱۴۶۳-۱۴۹۴ م.)
از
نامدارترین و مؤثرترین چهرههای فکری رنسانس، بهعنوان "پدر کابالیسم
مسیحی" شناخته میشود. افکار او به شدّت متأثر از استادان و دوستان یهودی
خود است. از میان دوستان و استادان او میتوان به این افراد اشاره کرد:
یوحنان اَلِمانو، فلاویوس میتریداش و الیا دلمریگو.
۲) یوهانس روشلین
عبری شناس نامدار دربار
فردریک سوم، در ترویج کابالا در محافل فرهنگی مسیحیان نقش برجستهای داشت.
او در سال ۱۴۹۰ میلادی در ایتالیا با پیکو دیدار نمود و تحت تأثیر او به
کابالا علاقهمند شد. او کتابهای "دربارهی نامهای سحرآمیز" (۱۴۹۴.م) و
"درباره علم کابالا" (۱۵۱۷.م) را درزمینه کابالا به رشتهی تحریر درآورد.
تحت
تأثیر این موج جدید فکری، از آغاز سده شانزدهم، شاهد پیشگوییهای مکرر و
پیاپی رهبران فرقهی کابالا درباره "آخرالزمان" و ظهور عیسی مسیح
(علیهالسلام) هستیم (دقیقاً همان چیزی که در برهه کنونی شاهد آن هستیم).
در
سالهای نخستین سدهی شانزدهم، کابالیست هایی چون "اشر لملین" (Asher
Lemlein) و "جوزف دلارینا" و سر انجام "دن اسحاق آبرابانل"، اندیشه پرداز
بزرگ زرسالار یهودی، پیشگویی خود را درباره ظهور قریبالوقوع مسیح
(علیهالسلام) اعلام میکردند.
۳) ربی اسحاق لوریاIsaac ben Solomon Luria) ۱۵۳۴-۱۵۷۲)
اسحاق
بن سلیمان لوریا از یک خاندان سرشناس یهودی بود که شاخههای آن در بسیاری
از کشورهای اروپایی و اسلامی حضور داشتند. اندیشههای لوریا در کنار کتاب
ظُهَر، یکی از دو منبع اصلی کابالا به شمار میرود.
هستیشناسی جدید
کابالا و ترسیم جهان بهصورت "عین صوف" بهوسیلهی اسحاق لوریاشکل گرفت.
اندیشهی اسارت "زمزم" (ZamZam) (اخگر الهی) به دست "سیترا اهرا" (Sitra
Ahra) (نیروهای شیطانی) که بر سرزمین "کلیپت" (Kelli Pot) (خلافت: منظور
همان ممالک اسلامی است) حکم میرانند در این مفهوم تبلور یافت.
از زمان
"ربی اسحاق لوریا" تاکنون، کابالیسم به شکلی آشکار به ایدئولوژی جنگ با
جهان اسلام بدل گردیده و "شیطان شناسی" یکی از اشتغالات فکری دائم رهبران
کابالا شده و رسالههای متعدد در این زمینه انتشاریافته است.
از دیگر
کابالیست های مشهوری که در ماجرای رنسانس نقشی اساسی داشتند میتوان به
کسانی چون "هاینریش کورنلیوس آگریپا" (Heinrich Cornelius Agrippa)،
"فلیپوس فن هوهنهایم" (Philippus Aureolus von Hohenheim) آلمانی تبار با
نام لاتین پاراسلسوس، "میشل نوتردامی" (Michel de Nostedam) مشهور به
نوسترداموس و "گیوم پستل" (Guillaume Postel) اشاره نمود.
* کابالا و جادو گرایی
ازآنجاکه مکتب کابالا پیوند عمیقی با سحر و جادو دارد، کابالیست ها از طریق اشاعه ساحری، سعی در جذب افراد به فرقه خود میکنند.
قرون
شانزدهم و هفدهم میلادی، دوران شکوفایی جادوگری، کیمیاگری، غیبگویی، طالع
بینی و انواع علوم خفیه و نفوذ فوق العاده ی آنها در دربارها و محافل
فرهنگی اروپاست. این موجی است که دقیقاً با رنسانس ایتالیا آغاز شد و
اومانیستهایی چون "پیکو دلا میراندولا" از مروجین بزرگ آن بودند. بهطور
مثال، ایتالیای عهد رنسانس، کانون سحر و جادو به موهومترین شکل آن بود.
اومانیستها
(اومانیسم عبارت است از "انسانمحوری" که در برابر "خدامحوری" قرار
میگیرد) -که مکتبشان را از کابالا به ارث بردهاند- غالباً به "همزاد" یا
"نگهبانان غیبی" اعتقاد داشتند. "پودجو براتچولنی" از چهرههای برجستهی
رنسانس، از عفریتهایی سخن میگفت که مانند سواران بیسر هجرت میکنند، یا
از هیولاهای ریشویی که از دریاها برمی خواستند تا زنان زیبارو را بربایند.
ماکیاولی
به"امکان پر بودن هوا از ارواح" اشاره میکرد و اعتقاد خود را به این امر
که وقایع بزرگ با نشانههایی از صور عجیب، پیشگویی، الهام و علائم آسمانی
اعلام میشوند، ابراز میداشت و مار سیلیو فی چینو، مترجم افلاطون، شرحی در
دفاع از غیبگویی و طالع بینی نوشت.
پیشرفت حوزه قدرت و نفوذ جادو
گرایی در محافل فرهنگی اروپا به حدی بود که"وقتی لورنتسو مدیچی دانشگاه
پیزا را از نو تأسیس کرد، برای طالع بینی کرسیای در نظر نگرفت؛ امّا
دانشجویان مصرا خواستار تشکیل آن شدند و او ناچار با خواستشان موافقت کرد"
(ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد ۵: رنسانس، تهران: سازمان انتشارات و آموزش
انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷، ص ۵۶۰)
تعلق به جادو و علوم خفیه با گسترش طریقت
کابالا و آرمانهای مسیحایی در اروپا پیوند مستقیم داشته و دارد. پیکو،
"پدر کابالیسم مسیحی"، میگفت:
"هیچ علمی چون جادو و کابالا، حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمیکند"