اعتقاد به منجي از ديدگاه ملل و مکاتب

(بسم الله الرحمن الرحیم)
يکي از محورهاي تأ ليف و تصنيف در موضوع مهدويت اثبات اين مطلب است که ايمان به ظهور منجي بشريت به عنوان مصلح ديني که مردم به انتظار او نشسته تا با ظهورش اهداف رسالت انبياء را محقق ساخته و مجتمعي صالح و دولتي الهي و عادل را در سطح جهان پياده نمايد، از عقايد مشترک ميان تمام ملل و مکاتب فلسفي است.
از جمله آثار اين نوع بحث، ريشه دار کردن و فطري بر شمردن اين عقيده در بين عموم جوامع بشري است، و مي دانيم که احتمال خطا در عقايدي که تمام ملل و مکاتب و اديان الهي بر آن اشتراک دارند، کمتر به نظر مي رسد؛ زيرا امور فطري که با ذات انسان عجين شده با حقايق خارجي مطابقت داشته و از سرچشمه فيض تکوين الهي اشراب مي شود و به تعبيري ديگر : بحث از ظهور منجي بشريت پاسخ گوي احتياج فطري هر انساني است.

 اعتقاد به منجي از ديدگاه ملل و مکاتب

 

شهيد سيد محمد باقر صدر در اين باره مي فرمايد : « اعتقاد به مهدي ، تنها نشانگر يک باور اسلامي ـ با رنگ خاص ديني ـ نيست ، بلکه افزون بر آن عنواني است بر خواسته ها و آرزوهاي همه انسان ها، با کيش ها و مذاهب گوناگون و همچنين بازده الهام فطري مردم است که با همه اختلاف هايشان در عقيده و مذهب دريافته اند که براي انسانيت در روي زمين روز موعودي خواهد بود که با فرا رسيدن آن، هدف نهايي و مقصد بزرگ رسالت هاي آسماني تحقق مي يابد و مسير آن ـ که در طول تاريخ، پر فراز و نشيب و پرتگاه بوده ـ به دنبال رنجي بسيار ، همواري و استواري لازم را مي يابد.
انتظار آينده اي اين چنين تنها در درون کساني که با پذيرش اديان، جهان غيب را پذيرفته اند راه نيافته، بلکه به ديگران هم سرايت کرده است، تا آنجا که مي توان انعکاس چنين باوري را در مکتب هايي که جهت گيري اعتقادي شان با سرسختي، وجود غيب و موجودات غيبي را نفي مي کند، ديد.
براي مثال در ماترياليسم ديالکتيک که تاريخ را بر اساس تضادها تفسير مي کند روزي مطرح است که تمامي تضادها از بين مي رود و سازش و آشتي حکمفرما مي گردد. بدين سان مي بينيم که تجربه دروني اي که بشريت تاريخ، در مورد اين احساس داشته ، در ميان ديگر تجربه هاي روحي از گستردگي و عموميت بيشتري برخوردار است. دين نيز در عين حالي که به اين احساس روحي همگاني استواري مي بخشد، با تأکيد اين عقيده که « زمين همان گونه که از ظلم و بيداد پر شود از عدالت و دادگري آکنده خواهد گشت» به اين احساس ارزشي عيني بخشيده و جهت فکري باورمندان به اين اعتقاد را به سوي ايماني به آينده ي راه متوجه مي سازد.
چنين ايماني تنها مايه دلداري و شکيبايي نيست، بلکه آفريننده يک سرمايه روحي بزرگ است که نيروي دفاعي جاودانه اي را سبب مي شود و مبارزه با ستم و ستمبارگي را ـ هر چند که بر همه گيتي چيره باد ـ هميشه ممکن جلوه مي دهد؛ زيرا چنان پرتوي از فروغ اميد را به دلها مي افکند که همواره در روح آدمي ظلمت نااميدي را نابود مي کند و به سوي اين اعتقادش مي کشاند که اگر رخدادهاي دهشتناک به روي هم انباشته گردند و جهان در دل تاريکي ها و ستم فرو رود باز هم بايد مشعل اميد را در دل روشن ساخت و به سوي عدالت رفت؛ زيرا وجود روز موعود نشان مي دهد که عدالت، توانايي روبه رو شدن با جهاني پر از ظلم و ستم را نيز دارد و مي تواند بنيادهاي ظلم را ـ هر چند هم ريشه دار و قوي باشد ـ به لرزه درآورد، و بر گسترده جهان بيداد زده چيرگي يابد و همچنين گوياي اين حقيقت است که ستم به ناچار در هم خواهد شکست، حتي آن زماني که برفراز برترين قله هاي توانمندي باشد. بنابراين، به هر فرد ستم زده و هر توده ستم کشيده اميدي بزرگ مي بخشد که خود را بر دگرگون سازي بنيادها و بازسازي جامعه توانا بيند.
از آنجا که اعتقاد به مهدي پيشينه اي درازتر و دامنه اي گسترده تر از اسلام دارد، طبيعي است که مرزهاي اسلامي آن تمامي آرزوها و چشم داشت هايي را که از سپيده دم تاريخ به اين اعتقاد پيوسته در خويش جاي داده و از آن چنان بار فرهنگي پر تواني برخوردارش ساخته که بتواند سرمايه روحي بزرگي براي مستضعفين دنيا باشد، و در برافروختن احساسات همه ستمکش ها وشکنجه ديده هاي تاريخ و رهبري آنان به سوي عدل و داد، قدرت بيشتري داشته باشد؛ زيرا اسلام، موضوع اين اعتقاد را از محدوده ذهن به دنياي واقعيات آورده و آن را از آينده به حال انتقال داده است، تا به جاي باور داشتن و چشم دوختن به نجات دهنده اي که در آينده ناشناخته و دور پديد مي آيد، به رهايي بخشي ايمان داشته باشند که اکنون هست و همانند ديگر منتظران چشم به راه رسيدن روز موعود و شرايطي است که به او امکان مي دهد تا به هدف بزرگ خود جامه عمل بپوشد.
بنابراين، موضوع مهدي در اينجا نه انديشه چشم به راه نشستن کسي است که بايد زاده شود، و نه يک پيشگويي است که بايد در انتظار مصداقش ماند. واقعيت استوار و فرد مشخصي است که خود نيز در انتظار رسيدن هنگام فعاليتش به سر مي برد و در ميان ما با گوشت و خون خويش زندگي مي کند ما را مي بيند و ما نيز او را مي بينيم ...». (1)

منشأ تفکر تشکيل حکومت جهاني

عده اي گمانشان بر اين است که منشأ فکر بشر در ترسيم تئوري حکومت جهاني ظلم ها و فشارهايي است که در طول تاريخ از ناحيه ظالمين بر بشر وارد شده است؛ لذا انديشمندان عالم در صدد مقابله با اين مشکلات برآمده و براي آن طرح ها و تئوري هاي مختلف داده اند و هيچ ارتباطي با اديان الهي ندارد.
در مقابل، عده اي بر اين باورند که طرح حکومت جهاني و نجات بشر از هر گونه ظلم و ستم از اديان شروع شده و ديگران نيز آن را دنبال کرده اند.
ولي آنچه را که مي توان ادعا نمود اين که فطرت و عقل انسان با ملاحظه تاريخ مي تواند به اين نتيجه قطعي برسد که تنها راه سعادت بشر در سايه حکومت عدل جهاني تحقق پيدا مي کند و لذا مي بينيم که اکثر دانشمندان جهان بر آن اتفاق نظر دارند و انبياي الهي نيز با مشاهده ظلم هايي که در جوامع بشري مي ديدند برا ي تامين سعادت جميع مردم عالم طرح حکومت عالمي توحيدي را به تبع عقل مطرح کرده و آنان نيز در طول زندگي خود زمينه ساز ظهور آن بودند.

آينده اي درخشان

اکثر متفکران عالم با اختلاف مشرب ها و ايده ها نسبت به آينده درخشان اتفاق نظر دارند. اگر از مارکسيست ها در اين رابطه سوال نماييد با تمام اطمينان خبر از آينده اي درخشان براي جامعه ي بشري مي دهند. اگر از مکتب هاي فلسفي سؤال نماييد باز همين ديدگاه را از آنها مشاهده مي نماييد. مي شنويم همگي يک صدا بشارت به آينده اي درخشان براي جامعه ي انساني مي دهند.روزي خواهد آمد که ظلم از روي زمين رخت بربسته و جاي خود را به عدل و داد و سعادت خواهد داد.
مرحوم شهيد مطهري(رحمه الله عليه) مي فرمايد: « مسأله ي عدالت آن هم عدل کلي و عدل عمومي ـ نه عدل نسبي و فردي و شخصي ـ يعني عدالت به معناي اين که روزي در اين جهان براي بشر پيش بيايد که در آن روز اثري از اين ظلم ها و ستم ها و تبعيض ها و جنگ ها و نفرت ها و کينه ها و خونريزي ها و استثمارها و از لوازم اينها يعني دروغ ها و نفاق ها و نيرنگ ها و بالاخره اثري از اين همه مفاسدي که در ميان بشر وجود دارد نباشد، آيا چنين روزي براي بشريت خواهد بود؟ آيا بشريت درآينده خودش چنين دوره اي و چنين روزي و چنين قرني را خواهد داشت؟ يا نه ، اين فقط يک خيال و يک آرزوست، هيچ وقت عملي نخواهد شد و يا حتي ممکن است يک کسي که ذوق ديني و مذهبي داشته باشدـ البته اين مطلب در غير شيعه صدق مي کند ـ بگويد : من منکر عدل کلي نيستم، من طرفدار اين که دنيا بر اساس ظلم باشد نيستم، ولي معتقدم اين دنياي ما آنقدر ظلماني و تاريک است که هيچ وقت در دنيا عدل کلي و عدالت واقعي و صلح و صفاي واقعي و انسانيت واقعي و اين که يک روزي افراد بشر با يکديگر انساني زندگي کنند نخواهند بود، دنيا دار ظلم و تاريکي است، همه ظلم ها در آخرت جبران مي شود، عدالت تنهامختص آخرت است.
در ميان غير مسلمانان و اديان ديگر چنين فکري وجود دارد.يکي از امتيازات اساسي معتقدات اسلامي ـ و بالاخص در ديد شيعه از اسلام ـ همين است که بدبين نباشيد، و دوره ظلم و ستم، دوره جنگ و دعوا، دوره ي اختلاف، دوره فساد اخلاق و دوره سياهي و ظلمت يک دوره ي موقت است و عاقبت نورانيت و عدالت است. اگر هم اين تعليم در اديان ديگر هست به اين روشني که در مذهب شيعه وجود دارد قطعاً در هيچ جا وجود ندارد». (2)
ودر جايي ديگر مي فرمايد : « مسأله ي عدالت تنها يک آرزو و خيال نيست ، يک واقعيتي است که دنيا به سوي آن مي رود، يعني سنت الهي است، و خدا عدالت را در عنايت امر بر دنيا حاکم خواهد کرد...» .(3)

ايمان به اصلاح جهان در مکاتب فلسفي

ايمان به حتمي بودن ظهور منجي و مصالح عالمي و دولتي عادل که از جنگ و خونريزي جلوگيري کرده و صلح و عدالت را در کل عالم گسترش خواهد داد اختصاص به اديان ندارد بلکه شامل مدارس فکري و فلسفي غير ديني نيز مي شود. اينک به نظريه ي برخي از اين گونه افراد اشاره مي کنيم.
فيلسوف يوناني «زيو» مؤسس مدرسه ي رواقيين که 350 سال قبل از ميلاد مسيح مي زيسته است اشاره به برخي از موضوعات درباره اصلاح جهان انسان به طور نظري کرده که اين نظريات تا کنون با کوشش فراواني که از سوي شخصيت ها براي اجرا و عملي شدن آن شده غير قابل تطبيق عملي به نظر مي رسد. او در آن زمان که وسايل ارتباط جمعي از قبيل ماشين، قطار، راديو و تلويزيون نبوده مي گويد: « بر جميع افراد عالم است که از يک نظام جهاني واحد پيروي کنند تا به سعادت برسند».(4)
اسکندر بزرگ که معاصر «زيو» بوده و قصد داشته اين نظريه را پياده و اجرا کند سعي و کوشش فراواني کرد تا با تکيه بر قدرت و سلطه اش، قانوني فراگير حداقل براي يوناني ها و ايرانيان وضع کند تا با عمل به آن به سطح علمي و اجتماعي مطلوبي برسند که در آن عصر نظيري نداشته و از اين راه به زندگي با سعادت و رفاه نائل آيند.
همان گونه که « بلوتاک» مورخ و نويسنده ي يوناني معروف که ما بين سال 46 تا 120 ميلادي مي زيسته نظريه حکومت واحد جهاني را مطرح کرده و مي گويد: «بر انسان واجب نيست که در جمهوري هاي متعدد زندگي خود را بسر برد بلکه وظيفه مردم است که مجتمع واحدي را تشکيل داده و با پيروي از قانوني واحد به سعادت برسند »(5)
« ويکتور هوگو» فيلسوف و نويسنده ي فرانسوي که در قرن نوزدهم مي زيسته مواضع مختلفي را در مورد جمهوريت عالمي و جهاني مطرح نموده است و لذا با دقت در تاريخ انسان و افکار و نظريه هاي فلاسفه و انديشمندان شرق و غرب پي مي بريم که در طول تاريخ بشر اين مسأله به افراد صاحب فرهنگ و فکر نيز رسوخ کرده و حتي صاحبان قدرت را نيز فرا گرفته است.
« ولتر ليمبيس» در کتاب « الفلسفه الاجتماعيه» مي گويد: « در طول زندگي طولاني و مکرر از قديم الايام اين عقيده وجود داشته که عالم، احتياج به يک حکومت دارد، خصوصاً آنکه هنگامي که بشريت با برخي از قضاياي سياسي و اجتماعي مواجه شد که ضرورت احتياج به يک قانون را براي رسيدن به اهداف خود و تأمين سعادت مجتمع انساني بيشتر درک کرد.»(6)
بعد از نهضت سال 1772 در آمريکا اين نظريه به عنوان فلسفه اي انقلابي در آن جامعه مطرح شد ولي از محدوده ي نظري و فرضي تجاوز نکرد. تا آن که بعد از پايان گرفتن جنگ اول جهاني در سال 1918 ميلادي که ميليون ها نفر کشته شدند، و نيز جنگ جهاني دوم که بيش از پنجاه ميليون نفر به قتل رسيد و بيش از اين مقدار مجروح و آواره شدند، دولت هاي جهاني تعهد کردند تا تمام ملت ها را همانند افراد يک خانواده اداره کنند و لذا اجتماع تشکيل داده تا مشکلات را بررسي نموده و با مشاوره به يکديگر قانون واحدي را جعل کرده و همگي از آن پيروي کنند. پنجاه دولت آن نظريه را امضا کردند و در دهم از تشرين دوم از سال 1948 ميلادي تأسيس سازمان ملل متحد اعلام شد و نيز قانون حقوق بشر تصويب گشت. آن قانون در 30 بند جمع آوري شد و به عقيده پديد آورندگان آن؛ قانوني به حساب مي آمد که مي تواند جهاني بوده و ضامن حقوق امتها و سلامت مجتمعات و افراد را تأمين کند. ولي ـ مع الاسف ـ حتي دولتهاي کوچک نيز اهتمام به حقوق انسان نداده و به وظايف خود در اين زمينه عمل نکردند و لذا تا به امروز شاهد جنگ هاي خانمان سوزي هستيم که آرامش را از بشر گرفته است.
« برتراند راسل» در کتاب « الآمال الجديده» مي گويد: « من در اين فصل مناقشه کرده ام که مردم جهان و حکومت هاي آنان به زودي از وقوع جنگ جهاني سوم احتراز خواهند کرد، ولي اين احتمال به هر حال وجود دارد و اگر چنين احتمالي به وقوع بپيوندد اين جنگ همه افراد بشر را فرا خواهد گرفت و شعله آن دامن همه را مي گيرد ». (7)
« فولتر» اديب مشهور فراسنوي مي گويد: « يک فرد يک وطن دارد در صورتي که حاکمي صالح بر او حکومت کند ، ودر مقابل اگر حاکمي شرير بر او حکمراني نمايد هيچ گونه وطني براي او نخواهد بود». (8)
در سال 1838 ميلادي فيلسوف آمريکايي «ويليام لويد گاريسون» اصول افکار خود را که به آن ايمان داشت ابراز کرده و گفت: « امکان ندارد که اعتراف به حق سلطه براي هر حکومت بشري نماييم، بلکه تنها اعتراف به يک حکومت و يک قانون و يک قاضي و يک حاکم براي جنس بشر مي کنيم ... شهرهاي ما تمام عالم است و تمام جنس بشر فرزندان شهرهاي ما هستند، ما سرزمين شهرهاي خود را به اندازه سرزمين شهرهاي ديگر دوست داريم. لذا مصالح شهروندان آمريکا و حقوق و آزادي آنان را براي ما عزيزتر از حقوقي نيست که براي جنس بشر است»(9)
اديب مشهور ايتاليايي «دانته» مي گويد: « واجب است که تمام زمين و افراد آن نسبت به فرماندهاي واحد خاضع گردد، فرمانده اي که مالک هر چيزي است که به آن محتاج است... تا صلح و آرامش بر مردم سايه انداخته و مردم يکديگر را دوست بدارند...». (10)
از «راسل» نيز نقل شده که مي گفت: « عالم در انتظار مصلحي است که جهان را تحت يک لواء و يک شعار درآورد».
و نيز از دانشمند معروف فيزيک « انيشتين» صاحب نظريه ي نسبيت نقل شده که مي گفت : «روزي که همه عالم را صلح و صفا فرا گيرد و مردم دوست و برادر يکديگر گردند دور به نظر نمي رسد».
دقيق ترين تعبير و صريح تر از همه مطلبي است که متفکر مشهور ايرلندي «برنارد شو» در اين زمينه دارد، او مي گويد: « انسان زنده و داراي بنيه جسمي صحيح همراه با دارا بودن قدرت عقلي خارق العاده ، انسان اعلي که بتواند اين انسان پست را به سوي خود بعد از زحمت هاي طولاني سوق دهد، انساني با عمر طولاني که بيش از سيصد سال از عمر او گذشته، در اين مدت از تجربه ديگران استفاده کرده باشد، ميتواند عهده دار حکومت جهاني گردد».(11)

تاريخ از ديدگاه اشپنگلر

اسوالد اشپنگلر متفکر آلماني و صاحب اثر معروف ( انحطاط تمدن غرب) ، تاريخ را همچون موجود زنده اي فرض مي کند، و از تاريخ تفسيري ادواري دارد. از نظر وي هر دوره ي تاريخي حدود هزار سال است که آن را پيموده ، و با مرگ محتوم خويش از بين مي رود، و دوره بعدي جايگزين آن مي شود. او هر دوره ي تاريخي را به دو مرحله فرهنگ و تمدن تقسيم مي کند. از نظر اشپنگلر فرهنگ زايش تمدن و مقدم بر آن است، و تمدن مرحله ي مرگ فرهنگ و موخر بر آن. او بر همين اساس دست به پيش بيني آينده بشر مي زند و تمدن معاصر غرب را در سراشيبي انحطاط و مرگ مي بيند، و اعتقاد دارد به جاي آن، تمدن جديدي از آسيا جايگزين مي شود.
او مي گويد: تاريخ جهان تصويري از تکوين و تطور پايان ناپذير شکل ساختاري اين فرهنگ ها است.
اشپنگلر معتقد است فراز و نشيب و ترقي و انحطاط فرهنگ ها و تمدن ها بسته به تصادفات و اتفاقات روزگار نبوده، بلکه از جمله خواص ذاتي فرهنگ است. اين سرنوشت مختص يک يا دو فرهنگ نيست بلکه تمام فرهنگ هايي که در دنيا پديد آمده اند همه همين راه ارتقاء و انحطاط را به همين ترتيب پيموده و سرانجامشان يکسان بوده است. به طور کلي اشپنگلر از آن دسته انديشمنداني است که بينشي منفي نسبت به تاريخ دارد. حرکت تاريخ را ادواري مي داند. بر اين اساس معتقد است که سير تاريخ روند تکاملي ندارد، بلکه تاريخ ، مجموعه اي از تمدن هاست که هر کدام پس از طلوع و طي مراحلي غروب خواهند کرد و آن گاه تمدني ديگر از نقطه اي ديگر طلوع و پس از طي زماني به غروب خواهد گراييد و اين دور باطل همواره ادامه دارد. بدين سان هر چند اشپنگلر به قانونمند نمودن روند تاريخ نظر داشته است ولي هدف خاصي را در تاريخ جستجو نمي کند. در واقع از ديد او تاريخ جهان تصويري از تکوين و تطور پايان ناپذير حيات و مرگ تمدن هاست. پيدا است که از ديد اشپنگلر نمي توان در آينده تاريخي غايت و مقصود خاصي را مشاهده نمود و اين طرز تلقي با نگرش اديان به تاريخ تباين دارد.(12)

نقد نظريه ي اشپنگلر

ما از اشپنگلر سؤال مي کنيم: دوره جديد از تاريخ آيا در فرهنگ و تمدن، مثل دوره قبل است و يا از ما قبل هم منحط تر است و يا کامل تر، اگر مثل دوره قبل باشد دوره جديد ادامه ي همان دوره ي قبل است و در حقيقت دوره ي جديدي وجود ندارد و اگر منحط تر است که اين خلاف واقع مي باشد و اگر کاملتر است باز سؤال مي کنيم که اين کمال از درون او برخواسته است و يا از بيرون بوده و عومال خارجي در آن دخيل مي باشد؟ اگر از درون آن برخواسته که همان نظر صحيح در باب تکامل تاريخ است و اگر از برون و خارج به تکامل رسيده است اين همان نظريه ماديت تاريخ است.

پی نوشت:

1 ـ بحث حول المهدي (عج) ، ص 7 ـ 12.
2 ـ مجموعه آثار، ج 18 ، ص 152 ـ 154 .
3 ـ همان، ص 154
4 ـ مصلح غيبي و حکومت واحد جهاني ، ص 16.
5 ـ همان .
6- همان، به نقل از الفلسفه الاجتماعيه.
7ـ همان، ص 17 ، به نقل « الآمال الجديده»
8ـ الاسلام و العقل ، محمد جواد مغنيه ص 210 به نقل از او.
9 ـ همان.
10 ـ همان
11 ـ برنارد شو، عباس محمود عقاد، ص 124 و 125.
12 ـ انحطاط تمدن غرب، اسوالد اشپنگلر

منبع:کتاب نظريه پردازي درباره ي آينده ي جهان

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:27 آبان 1393 - 1:26

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد