عصر عقوبت؛ نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط + فیلم

(بسم الله الرحمن الرحیم)
به ازای هر یک دلار پولی که در آمریکا چاپ می‌شود، 5 دلار و 50 سنت بدهی ایجاد می‌شود. بنابراین مردم برای فرار از بدهی، دارند خود را بیش‌تر بدهکار می‌کنند. از میان ثروت موجود در دنیا، 97 درصد آن بدهی است.

در تاریخ بشر، جنگ، قحطی، طاعون و مرگ را چهار بلایی می‌دانستند که آفت جان انسان‌ها هستند و به آن‌ها اصطلاحاً "چهار اسب‌سوار" Four Horsemen می‌گفتند. امروزه ما داریم وارد "عصر عقوبت" می‌شویم: اقتصاد غارتگر، خشونت سازمان‌دهی‌شده و روزافزون، شدیدترین فقر برای میلیون‌ها نفر، و اوضاع هرچه وخیم‌تر محیط زیست زمانی با هم اتفاق می‌افتد که دولت، کلیسا و غول‌های اقتصادی، همه دست روی دست گذاشته‌اند. به نظر می‌رسد چهار اسب‌سوار دارند به سمت ما می‌تازند. در این گزارش قصد نداریم تئوری توطئه مطرح کنیم، ترس در کسی ایجاد کنیم، یا سیاستمداران و مقامات دیگر را مقصر بدانیم، بلکه می‌خواهیم نظام‌هایی را زیر سؤال ببریم که خودمان درست کرده‌ایم.
نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
دولت، کلیسا و غول‌های اقتصادی، همه دست روی دست گذاشته‌اند

در طول تاریخ، اغلب نظام‌های ایجاد شده در جامعه، دچار تغییر، اصلاح و یا حتی فساد شده تا منافع عده‌ای اندک، تأمین شود. ما توانسته‌ایم خود را با این تغییرات وقف دهیم، چون انسان می‌تواند به شرایط مختلف عادت کند، اما همین ویژگی که می‌تواند به حیات ما کمک کند، موجب سرکوب ما هم شده است. "جیلیان تت" معاون سردبیر روزنامه "فایننشال‌تایمز" معتقد است: "اکثر جوامع، اقلیتی دارند که بر آن جامعه مسلط است. ابزار آن‌ها برای ماندن در قدرت، تنها کنترل تولید و در نتیجه سرمایه نیست، بلکه کنترل شیوه تفکر مردم است. آن‌چه در این میان مهم است، خیلی آن چیزی نیست که در جامعه مطرح می‌شود، بلکه چیزی است که درباره آن کم‌تر صحبت می‌شود."

سال 1989، یک متخصص رایانه به نام "تیم برنرز-لی" توانست با موفقیت ارتباطی میان یک کلاینت HTTP و یک سرور برقرار کند. "شبکه جهانی وب" این‌گونه متولد شد و از آن زمان تا کنون، اقیانوسی از اطلاعات را در اختیار قرار داده که راحت و آزادانه قابل دسترسی است. اینترنت امروزه دولت‌ها، اقتصادها و رسانه‌ها را تغییر داده است. ما در نقطه عطف تاریخ قرار داریم، اما برای آن‌که بتوانیم این تغییر را بفهمیم، باید به سراغ افرادی برویم که به‌رغم تمایل عده‌ای خاص، واقعیت را افشا می‌کنند.

امپراتوری‌ها در یک تاریخ از قبل معین شده به وجود نمی‌آیند و از بین نمی‌روند، اما مسلماً بالأخره از بین می‌روند. غرب نیز هنوز نتوانسته بفهمد که رو به زوال است. در انتهای کار هر امپراتوری، سازمان‌ها، نهادها و افرادی اغلب از درون همان امپراتوری، تلاش می‌کنند میراث آن را به چنگ بیاورند. سپهبد "جان گلاب" نظامی، دیپلمات و جهانگرد انگلیسی در مقاله‌ای به نام "سرنوشت امپراتوری‌ها" سرنوشت امپراتوری‌ها را تحلیل می‌کند و به شباهت‌های چشم‌گیری میان همه آن‌ها اشاره می‌نماید. عمر یک امپراتوری از 6 دوره تشکیل می‌شود: 1- پیشروها 2- فتوحات 3- تجارت 4- ثروت 5- دانش و 6- زوال. هر دوره زوالی نیز ویژگی‌‌های مشخصی دارد. یکی از نشانه‌های دوره زوال، ارتشی است که بدون حد و مرز گسترش پیدا کند. نشانه دیگر، نمایش برجسته ثروت است. نشانه سوم، اختلاف شدید میان ثروتمندان و فقراست. نشانه دیگر، تمایل به زندگی از قبل یک دولت بزرگ است. نشانه پنجم، افراط در روابط جنسی است.

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
یکی از نشانه‌های زوال امپراتوری، ارتشی است که بدون حد و مرز گسترش پیدا کند

با این وجود، شاید بارزترین نشانه سقوط یک امپراتوری را بتوان سقوط ارزش ارز آن دانست. ظاهر ثروت امپراتوری‌ها همیشه شهروندان را مجذوب کرده است، اما در پس این ظاهر، مقامات و مردمی هستند که برای رسیدن به ثروت و قدرت، وظیفه خود را رها کرده و به جای آن بر سر غنیمت با هم می‌جنگند. سرهنگ "لارنس ویلکرسون" رئیس اسبق ستاد ارتش آمریکا می‌گوید: "امروزه نشانه‌های مرگ یک امپراتوری دارد در غرب نمایان می‌شود. این بحران اقتصادی که شاهدش هستیم، همیشه با سقوط امپراتوری همراه بوده است."

"جان پرکینز" متخصص اقتصادی که در کتاب "اعترافات یک قاتل اقتصادی" می‌گوید چگونه در استعمار اقتصادی کشورهای جهان سوم به دست "سازمان‌ها، بانک‌ها و دولت آمریکا" نقش داشته، توضیح می‌دهد: "رومی‌ها با گلادیاتورها حواس مردم را پرت می‌کردند. سیاستمداران روم هم می‌دانستند چه کار می‌کنند. الآن هم می‌بینیم که دولت آمریکا با انواع بسیار زیادی از برنامه‌های تلویزیونی مردم را سرگرم می‌کند. به نوعی ما را در مرگ مصنوعی فرو برده‌اند و ما هم این را قبول کرده‌ایم."

همان‌طور که گلادیاتورها به پول امروزی، میلیاردها دلار دستمزد می‌گرفتند، ورزشکاران دوره معاصر هم مبالغ نجومی به عنوان دستمزد دریافت می‌کنند. جالب این‌جاست که یک حرفه دیگر هم از سال‌ها پیش تبدیل به افراد مشهور در جامعه شده‌اند: آشپزها. پرکینز به نکته مهمی درباره انحطاط امپراتوری آمریکا اشاره می‌کند: "این هم نشان می‌دهد یک امپراتوری در حال سقوط است. یک‌باره به این نتیجه می‌رسیم که "یک روز" عالی بودیم و حس خوبی هم داشتیم. الآن دیگر آن حس عالی بودن را نداریم، بنابراین مردم دارند بیرون از خودشان دنبال آن می‌گردند؛ شاید این عالی بودن، در بهترین نوع غذا، یا لباس، یا موزیک، یا فیلم، یا برنامه‌های "تلویزیون واقع‌نما"، یا مجله‌ها باشد. انسان هیچ وقت از چیزی که به آن نیازی ندارد، سیر نمی‌شود. آن‌چه امروز به آن نیاز داریم، اخلاقیات در تمام سطوح جامعه است."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
دولت آمریکا با انواع برنامه‌های تلویزیونی، مردم را سرگرم می‌کند

ویلکرسون تصریح می‌کند: "یک ماهیت بی‌احساس، غیراخلاقی و حتی غیرسیاسی در جامعه به وجود آمده، یعنی مردم دیگر به هیچ چیز اهمیتی نمی‌دهند. اکنون سؤال این است که آیا این اتفاق بر اثر برخی حوادث اتفاق می‌افتد، یا بر اثر مرور زمان." سیاستمداران و مقامات آمریکا پس از جنگ جهانی دوم، به نوعی قرارداد میان‌نسلی گذشته را زیرپا گذاشتند و با ترویج بی‌قید و بند مصرف‌گرایی، قیمت‌های نجومی خانه و تمایل به جوانی دائمی، منابع نسل‌های بعدی را غارت کرده‌اند. پرکینز معتقد است: "نسلی که در افزایش شدید نرخ زاد و ولد بعد از جنگ جهانی دوم به وجود آمد، ناعادلانه‌ترین تقسیم سرمایه را در طول تاریخ بشر رقم زده‌اند. ما دسترسی به انرژی ارزان داریم و ایدئولوژی‌های مختلف را هم داریم، اما بدترین نظام را برای استفاده از این نعمت‌ها انتخاب کردیم. مطمئناً هزینه این کارمان را هم خواهیم پرداخت."

انسان‌ها هم بی‌ثبات هستند و هم گاهاً متناقض؛ همان اندازه که به صلح و جاودانگی علاقه داریم، تلاش می‌کنیم تا راه‌هایی برای نابود کردن هم‌دیگر اختراع کنیم. ما هم می‌توانیم دل‌رحمانه‌ترین کارها را انجام بدهیم و هم وحشیانه‌ترین اقدامات را. "نوام چامسکی" نظریه‌پرداز، منتقد سیاسی و استاد زبان‌شناسی در مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) می‌گوید: "انسان‌ها موجودات پیچیده‌ای هستند. ما می‌توانیم، همین الآن کاری بکنیم که احتمال بدهیم یا حتی مطمئن باشیم، آینده را برای نوه‌هایمان فاجعه‌بار می‌کند. این کار را هم داریم انجام می‌دهیم."

"ساتیش کومار" مؤسس "دانشگاه شوماخر" انگلیس، به‌رغم همه فعالیت‌های اقتصادی 50 تا 70 سال بعد از جنگ جهانی دوم و به‌رغم صنعتی شدن، هنوز نتوانسته‌ایم مشکل فقر، گرسنگی و محرومیت را حل کنیم. میلیون‌ها نفر هر شب بدون غذا، به خواب می‌روند، در حالی که میلیون‌ها نفر دیگر، نیمی از غذای خود را دور می‌ریزند؛ یعنی گرسنگی و فقر در یک طرف و اسراف در طرف دیگر. سوء‌تغذیه در یک طرف و چاقی در طرف دیگر. چه نظامی است که ما ساخته‌ایم؟ حرص و طمع عامل اصلی در این نوع اقتصاد است. در دنیا به اندازه نیاز همه انسان‌ها هست، اما به اندازه حرص هیچ‌کدامشان نیست." چرا با این همه دانش، هنوز نمی‌توانیم ثروت را عادلانه تقسیم کنیم؟ چرا نظام سیاسی و اقتصادی به گونه‌ای است که عده‌ای کم به قیمت جان عده‌ای زیاد، به منافع خود می‌رسند؟ چرا کسی اراده تغییر در این دور باطل را ندارد؟ آیا مسئله فقط حرص است یا عمیق‌تر از این‌هاست؟ آیا این مشکل، در عمق نظام حکومتی ریشه دارد؟

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
انسان‌ها به صلح علاقه‌دارند، اما همواره به دنبال نابود کردن هم‌دیگر هستند

"فردریک باستیا" نظریه‌پرداز فرانسوی و متخصص اقتصاد سیاسی معتقد بود: "وقتی چپاول، شیوه زندگی عده‌ای در جامعه می‌شود، این عده به مرور زمان برای خودشان نظامی قضایی می‌سازند که به چپاول مجوز می‌دهد و نظامی اخلاقی می‌سازند که آن را می‌ستاید." "سیمون جانسون" اقتصاددان ارشد اسبق در صندوق بین‌المللی پول می‌گوید: "ما به عنوان یک تمدن، خیلی خوب عمل کرده‌ایم. هم از صنعتی‌سازی جان سالم به در بردیم و هم تا به امروز از پیشرفته شدن ارتش‌هایمان. حتی توانسته‌ایم نظام بانک‌داری برای خود بسازیم. البته با این یکی هنوز درگیر هستیم، اما به هر حال تمدن خوبی بوده‌ایم!""مکس کایسر" از تاجران سابق وال‌استریت، تصریح می‌کند: "واقعیت این است که دیده‌اید، افرادی که در کارخانه‌های آماده‌سازی گوشت کار می‌کنند، بعد از مدتی خودشان گیاه‌خوار می‌شوند. من هم بعد از 7 سال کار کردن در وال‌استریت همین‌گونه شدم. وقتی در آن شرایط هستید و پول را می‌بینید که چگونه رد و بدل می‌شود، حالتان به هم می‌خورد."

"تارک الدیوانی" از تجار سابق می‌گوید: "آن‌چه مردم تصور می‌کنند این است که بانک‌ها پول‌هایی را که بقیه مردم در بانک گذاشته‌اند، به شما وام می‌دهند. واقعیت این است که بانک‌ها از هیچ، پول می‌سازند و بعد آن را به ازای سود به شما می‌دهند. اگر من در خانه خودم پول بسازم، به آن می‌گویند جعل پول. اگر یک حساب‌دار در شرکتی این کار را بکند، به آن می‌گویند دست بردن در حساب‌های مالی شرکت. اما اگر بانک این کار را بکند، کاملاً قانونی و موجه است. وقتی جرم را مشروع و قانونی می‌کنید، آن وقت است که در سیستم مشکلاتی پیش می‌آید که نمی‌توان آن‌ها را جمع کرد." "هرمان دیلی" استاد دانشگاه و اقتصاددان ارشد سابق در بانک جهانی، در تأیید الدیوانی توضیح می‌دهد: "بانک‌ها پول می‌سازند و با آن از شما سود می‌گیرند. می‌دانم که بی‌معنی به نظر می‌رسد. هیچ‌کس اولین بار این حرف را باور نمی‌کند. آن‌قدر باید توضیح بدهیم و ساز و کار را برایشان تشریح کنیم تا باورشان بشود."

چگونه بانک‌ها قدرت این را پیدا کردند که پول بسازند؟ از سال 1971 و زمانی که ریچارد نیکسون در آمریکا رئیس‌جمهور بود، اقتصاد دنیا به روشی اداره می‌شود که به فیات (FIAT) مشهور است. دلار، پوند و یورو همه "ارزهای فیات دولت‌ها" هستند. فیات یک واژه لاتین است به معنای "بگذار همین طور باشد." ارز یعنی پولی که در اختیار دولت است و بدون مجوز دولت، ارزشی ندارد. در این سیستم، دولت می‌تواند پول بسازد و بانک‌های می‌توانند آن را به شما قرض بدهند. از آن سال تا کنون روند رو به رشدی را در تولید پول شاهد بوده‌ایم که در تاریخ بی‌نظیر است. چه کسانی از این تولید پول سود می‌برند؟ اولاً دولت و بانک‌هایی که آن را می‌سازند. بعد از آن‌ها، سازمان‌هایی هستند که زودتر به این پول می‌رسند. این‌ها می‌توانند قبل از آن‌که پول جدید وارد بازار و موجب افزایش قیمت‌ها شود، آن‌چه را می‌خواهند بخرند. این افراد از بالا رفتن قیمت‌ها هم دوباره سود می‌برند.

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
اگر یک بانک آمریکایی، از هیچ، پول بسازد، کارش کاملاً قانونی است

افرادی که در پایین این هرم هستند چه‌طور؟ آن‌هایی هستند که حقوق ثابت می‌گیرند، دستمزد دارند و یا پول جمع کرده‌اند. وقتی اجناس گران می‌شود، سرمایه و دستمزد این افراد به نسبت، کم‌ارزش شده و حقوق ثابت آن‌ها افزایش نمی‌یابد. گاهی این افراد باید برای خرید چیزی که قبلاً می‌توانستند بخرند، زیر قرض بروند. این یعنی دوباره سر و کارشان با بانک‌ها می‌افتد. به این ترتیب، پول دوباره از پایین هرم به بالای آن می‌رود و شکاف طبقاتی میان ثروتمندان و فقرا روز به روز بیش‌تر و بیش‌تر می‌شود.

به ازای هر یک دلار پولی که در آمریکا چاپ می‌شود، 5 دلار و 50 سنت بدهی ایجاد می‌شود. بنابراین مردم برای فرار از بدهی، دارند خود را بیش‌تر بدهکار می‌کنند. از میان ثروت موجود در دنیا، 97 درصد آن بدهی است. "ولتر" فیلسوف فرانسوی معتقد بود: "همه پول‌های کاغذی نهایتاً به ارزش ذاتی خود برمی‌گردند: صفر."

دعوای میان کمونیسم و کاپیتالیسم، سه دهه طول کشید، اما بالأخره دهه 1980 اقتصاد روسیه رو به زوال گذاشت، شوروی از هم پاشید و کاپیتالیسم نهایتاً پیروز شد. "جوزف استیگلیتز" اقتصاددان ارشد اسبق در بانک جهانی می‌گوید: "دهه 1990 شاهد جنگی میان بازار و کمونیسم بودیم. آن زمان گفته می‌شد نباید از بازار انتقاد کرد، چون همه ما مقابل کمونیسم هستیم. مجبور بودیم یکی از این دو را انتخاب کنی و م معلوم بود میان این دو، کدام یک بهتر است."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
پس از سه دهه تقابل، اقتصاد روسیه رو به زوال گذاشت و کاپیتالیسم پیروز شد

هرمان دیلی علت رو به افول نهادن نظام سرمایه‌گذاری را این‌گونه توصیف می‌کند: "وقتی کمونیسم به دلایل مختلف شکست خورد، کاپیتالیسم به این نتیجه رسید که پس همه کارهایش درست است. غرب کاپیتالیست این را در نظر نگرفت که هر دو نظام، می‌خواستند کاری انجام بدهند که اصولاً غیرممکن است: بزرگ شدن تا ابد. کمونیسم اول شکست خورد، کاپیتالیسم هم به زودی شکست می‌خورد، یا همین الآن دارد شکست می‌خورد."

"جیلیان تت" جایگاه آمریکا در نظام سرمایه‌داری غرب را "جالب" توصیف می‌کند و آن را به طور خاص مدنظر قرار می‌دهد: "آمریکا طی 300 سال سابقه تاریخی‌اش همیشه این اعتقاد را داشته که می‌تواند منابع خود را گسترش دهد. می‌گویند اگر کیک می‌خواهی به سمت غرب برو. مقامات آمریکا می‌خواهند آن‌قدر کیک را بزرگ کنند تا سهم همه، بیش‌تر شود. امروز که منابع دنیا محدودتر شده است، این‌ها هم مجبور هستند سهم کیک هر کس را کم‌تر کنند و بنابراین مردم را از خود ناراضی نمایند. دولت آمریکا هم هیچ‌گاه خود را برای این برخورد آماده نکرده است."

چگونه آمریکا از اهداف اولیه بنیانگذارانش این‌قدر فاصله گرفته است؟ چگونه رؤیای آمریکایی این همه تغییر کرده است. پرکینز که خود زمانی بخشی از این نظام اقتصادی بوده، به این سؤال‌ها پاسخ می‌دهد: "طی 30 یا 40 سال اخیر، کاپیتالیسم به افراطی‌ترین حالت خود رسیده است و این را مدیون اقتصاددانی به نام "میلتون فریدمن" که در دانشگاه شیکاگو درس می‌داد و همچنین رونالد ریگان و مارگارت تاچر است. این افراد به مردم توصیه و آن‌ها را تشویق می‌کردند تا وام‌های هنگفت دریافت کنند و در نتیجه در قرض‌های فوق‌العاده سنگین فرو بروند."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
چگونه آمریکا از اهداف اولیه بنیانگذارانش این‌قدر فاصله گرفته است؟

وی ادامه می‌دهد: "از خصوصی‌سازی و به اصطلاح کوچک‌تر کردن دولت هم حمایت می‌کردند. این در حالی است که کوچک‌تر شدن دولت از نظر آن‌ها به معنای بزرگ‌تر شدن ارتش بود. یکی از کارهایی که می‌کردند، "بی‌قانونی‌سازی" بود. تا جایی که می‌شد قوانین ناظر بر فعالیت سازمان‌های آمریکایی را از میان برمی‌داشتند. آن‌قدر این کار را کردند تا مردم تصور کنند افرادی که در پست‌های بالای سازمان‌ها هستند، اصلاً نیازی به مقررات ندارند. انگار برای خودشان نوعی خدا هستند."

دو رویکرد اصلی درباره شیوه مدیریت اقتصاد در دنیا وجود دارد که با هم در حال رقابت هستند: رویکرد کلاسیک و رویکرد نئوکلاسیک. این دو مشخص می‌کنند که ما انسان‌ها چگونه از منابع کره زمین استفاده و ثروت را میان خود تقسیم می‌کنیم. رویکرد کلاسیک از دخالت کم‌تر دولت و استقلال بیش‌تر اشخاص حمایت می‌کند و معتقد است انسان‌ها بدون داشتن منابع طبیعی نمی‌توانند به زندگی ادامه دهند. در طرف مقابل، رویکرد نئوکلاسیک که اهمیت کم‌تری برای منابع طبیعی قائل است، دولت باید کنترل اقتصاد را به دست بگیرد، مشکلات اجتماعی را حل کند و بگذارد بازار آزاد، مسئولیت تقسیم ثروت را به عهده بگیرد.

رویکرد نئوکلاسیک حدوداً صد سال پیش شکل گرفت تا از منافع سرمایه‌داران حفاظت کند. این بدان معنا بود که پیش‌فرض‌ها و مدل‌های ریاضی نئوکلاسیک، از واقعیت فاصله داشتند. این پیش‌فرض‌ها بر اساس "آن‌چه باید باشد" بودند، نه "آن‌چه هست." مدل‌های مختلف نئوکلاسیک که به لطف "رونالد ریگان" و "مارگارت تاچر" پا گرفتند و تا به امروز هم بر سیاست‌گذاری بین‌المللی مسلط بوده‌اند، همگی حامی سازمان‌های بزرگ هستند.

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
لایحه "گلاس-استیگال" بانک‌داری مالی را از بانک‌داری سرمایه‌گذاری جدا کرد

"سیمون جانسون" اقتصاددان سابق صندوق بین‌المللی پول معتقد است: "انقلاب ریگان-تاچر یک تحول بزرگ در ساختار قدرت و تغییری عمیق در شیوه انتقال فرصت و ثروت بود. البته این بار، مسئله این نبود که ثروت از فقرا به ثروتمندان برسد، بلکه تغییراتی در داخل طبقه ثروتمند رخ داد. بنابراین بخش اقتصادی به خصوص در آمریکا، بسیار در‌امدزا شد، به گونه‌ای که حقوق و مزایای کارمندان در این بخش بسیار افزایش پیدا کرد. شاهد انتقال ثروت از بخش غیراقتصادی به بخش اقتصادی بودیم که در تمام تاریخ بشر بی‌سابقه بوده است."

سال 1932 بعد از سقوط بازار سهام در آمریکا، قانونی برای دفاع از جامعه وضع شد. لایحه "گلاس-استیگال" بانکداری مالی را از بانک‌داری سرمایه‌گذاری جدا کرد. 67 سال بعد یعنی سال 1999، بیل کلینتون تحت تأثیر "رابرت روبین" و پس از او، "لری سامرز" دو وزیر خزانه‌داری آمریکا، لایحه گلاس-استیگل را لغو کرد. به این ترتیب دوباره بانک‌ها می‌توانستند با پول مردم عادی در هر زمینه‌ای که می‌خواستند سرمایه‌گذاری کنند.

جانسون با تشبیه کار در وال‌استریت به نوعی قمار در کازینو، توضیح می‌دهد که بانک‌داری در آمریکا حتی مانند کازینوهای قانونی در لاس‌وگاس هم نیست، بلکه فعالیت این بخش، بر زندگی همه مردم جامعه تأثیر منفی می‌گذارد. وی ادامه می‌دهد: "قضیه این نیست که شما چند شب، دلتان را به دریا بزنید و در یک کازینو، پول خود را هدر بدهید، بلکه قضیه این است که سازمان‌های دیگر مانند بانک‌ها پول خود را از دست می‌دهند و در نتیجه، همه جامعه تحت تأثیر قرار می‌گیرد."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
"بیل کلینتون" (وسط) تحت تأثیر "روبن" (راست) و "سامرز"، لایحه گلاس-استیگل را لغو کرد

این قمار بی‌قید و بند، نظام اقتصادی دنیا را به آستانه سقوط کشاند. بانک‌هایی که بدهی‌شان از تولید ناخالص ملی یک کشور بیش‌تر شده بود، دیگر آن‌قدر بزرگ بودند که نمی‌شد ورشکستشه شوند. در حالی که غرب برای این بحران آماده نشده بود، بانک‌ها مقابل دولت‌ها قرار گرفتند.

"هوگو سالیناس پرایس" رئیس انجمن مدنی حمایت از نقره مکزیک و از فعالان حوزه اصلاح نظام اقتصادی کشورش از قول بانک‌ها می‌گوید: "باید ما را نجات دهید، واگرنه همه سیستم سقوط می‌کند. آن‌وقت با میلیون‌ها نفری که همه دارایی‌های خود را از دست داده‌اند چه کار خواهید کرد؟ انقلاب در کشور رخ می‌دهد. بنابراین دوباره از هیچ چیز، پول بسازید و به ما قرض بدهید تا سیستم پابرجا بماند. این همان کاری بود که "هنک پالسون" بانک‌دار و وزیر خزانه‌داری آمریکا انجام داد. به کنگره رفت و گفت ما 700 میلیارد دلار می‌خواهیم. همین حالا."

آیا نظامی که به آن کاپیتالیسم می‌گوییم، واقعاً کاپیتالیسم است؟ در یک نظام کاپیتالیسم، دولت باید بسیار کوچک باشد، در حالی که امروز، دولت از هر زمان دیگری بزرگ‌تر و نافذتر است. افراد و سازمان‌ها باید در بازار آزاد کار کنند، خوب‌ها سود کنند و فریبکارها ورشکست شوند، اما طی بحران بانکی سال 2008 مردم دیدند نظام اقتصادی غرب به گونه‌ای تقسیم شد که هرگز فکرش را هم نمی‌کردند.

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
"هنک پالسون" وزیر سابق خزانه‌داری آمریکا، کنگره را به نفع بانک‌ها تحت فشار گذاشت

"مکس کایسر" از تاجران سابق وال‌استریت، در این‌باره توضیح می‌دهد: "سوسیالیسم برای ثروتمندان، کاپیتالیسم برای فقرا. به عنوان مثال در آمریکا، بانک‌هایی که در آستانه ورشکستگی هستند، دولت آن‌ها را نجات می‌دهد. این یعنی سوسیالیسم. مردم در آمریکا علیه سوسیالیسم حرف می‌زنند، اما خود این کشور شاید بزرگ‌ترین کشور سوسیالیست دنیا باشد."

"ها جون چانگ" عضو دانشکده اقتصاد دانشگاه کمبریج انگلیس می‌گوید: "ما نظامی داریم که حتی یک نظام کاپیتالیست سالم هم نیست. وقتی ثروتمندان اشتباهی می‌کنند، کسی آن‌ها را جریمه نمی‌کند، اما وقتی فقرا اشتباهی می‌کنند، جریمه می‌شوند. حتی بدتر، ممکن است فقرا اشتباهی هم نکنند، اما مجبور می‌شوند تاوان اشتباهات ثروتمندان را بدهند."

وقتی مالیات‌دهندگان هزینه اشتباهات بانک‌دارها یا دولت را می‌دهند، به جای آن‌که نظام اقتصادی در خدمت مردم باشد، مردم هستند که به خدمت دائمی سازمان‌های بی‌اخلاق اقتصادی درآمده‌اند. در حالی که جنگ ویتنام 670 میلیارد دلار برای آمریکا هزینه داشت، این هزینه‌های اضافی در جنگ جهانی دوم به 3.5 تریلیون دلار رسید. نهایتاً هم بودجه‌ای که دولت برای نجات بانک‌ها به آن نیاز داشت معادل 8.5 تریلیون دلار بود.

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
در آمریکای امروز، این مردم هستند که به خدمت اقتصاد درآمده‌اند

"آلن گرینسپن" رئیس سابق بانک مرکزی آمریکا بود که بعد از 11 سپتامبر، نرخ سود بانکی را کاهش داد تا مردم به گرفتن وام تشویق شوند. بانک‌دارها نیاز داشتند مردم پول خود را وارد سیستمی کنند که به یک هرم جهانی بدل شده بود. همه این پول‌ها وارد بازار مسکن شد و تورمی بی‌سابقه را ایجاد نمود. قیمت مسکن به یک‌باره اوج گرفت. مادرهای آمریکایی مجبور شدند وارد محیط کار شوند تا هزینه وام‌های مسکن را تأمین کنند. رؤیای انگلیسی-آمریکایی صرفاً به داشتن یک قطعه زمین معطوف شد.

"فیلیپ بلاند" مؤسس و مدیر اندیشکده انگلیسی "رس پابلیکا" معتقد است بازار مسکن در غرب هیچ ارتباطی به "صاحب خانه شدن" ندارد، بلکه تنها دلیل وجودش این است که مردم عادی از راه‌های دیگر به جز ورود به بازار مسکن نمی‌توانند سقفی برای خود تهیه کنند. وی معتقد است: "ما یک حباب بزرگ اقتصادی دور مسکن ایجاد کرده‌ایم. این حباب، سرمایه را جذب می‌کند و از آن برای اهداف خلاقانه در اقتصاد استفاده می‌نماید، اما نهایتاً آن را صرف اهداف احتکاری می‌کند که هیچ جنبه تولیدی ندارد."

"سیمون جانسون" اقتصاددان ارشد اسبق در صندوق بین‌المللی پول می‌گوید: "جالب است اگر به آلمان و برخی کشورهای دیگر نگاه کنید، می‌بینید که بسیاری از مردم تا آخر عمر، کرایه‌نشین هستند و هیچ مشکلی هم با این مسئله ندارند. این موضوع هیچ منافاتی با دموکراسی ندارد. این در حالی است که "رونالد ریگان" و "مارگارت تاچر" تلاش کردند تا فرهنگ داشتن خانه را در میان مردم جا بیندازند. مشکل از همین جا آغاز می‌شود. وقتی به مردمی که هنوز آماده نیستند، می‌گویید خانه بخرند، نتیجه کاملاً معکوس می‌شود. بخشی از دلیل بروز بحران مسکن در آمریکا هم همین بود. معنای این، دموکراسی نیست، بلکه اقتصاد بد است."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
"آلن گرینسپن" بعد از 11 سپتامبر، مردم را به گرفتن وام بانکی تشویق کرد

"مایکل هادسون" مشاور سیاستی دولت با اشاره به نقطه عطفی که حدود سال 2000 در آمریکا اتفاق افتاد، توضیح می‌دهد: "در این سال، بانک‌دارها نکته مهمی را فهمیدند: این‌که مردم اگر فقیر باشند، اگر ثروتمند نباشند، ارزش‌هایشان هم با ثروتمندان متفاوت است. مردمی که فقیر هستند، معتقدند بدهی را باید پرداخت، حتی اگر این بدهی عادلانه نباشد و حتی اگر بسیار بیش‌تر از حد انتظار آن‌ها باشد. حتی اگر پرداخت آن در توان آن‌ها نباشد."

"کوین گراهام" از افرادی است که قربانی همین سیاست‌های بانکی در آمریکا شده است. وی به دلیل آن‌که نتوانست بدهی‌های خود را پرداخت کند، هر آن‌چه خریده بود را از دست داد. گراهام درباره اتفاقی که برایش افتاده می‌گوید: "وقتی بانک‌ها با ما قرارداد می‌بستند، از همان اول هم می‌دانستند که چون نرخ سود این وام‌ها متغیر بود، ما بعدها نخواهیم توانست از عهده بدهی‌هایمان بربیاییم. کم‌کم کار من و خیلی‌های دیگر به جایی رسید که غذای خودمان را از درون یخچال و بچه‌هایمان را از دبیرستان‌ها بیرون کشیدیم تا بتوانیم قسط‌هایمان را پرداخت کنیم. دیگر نمی‌توانستیم فرزندانمان را به دانشگاه بفرستیم. نهایتاً هم خانه‌ای که رهن کرده بودیم، از دست دادیم."

هادسون از یکی از ابعاد دیگر این ماجرا نیز پرده برمی‌دارد: "بانک‌ها در یک توطئه مجرمانه دست دارند. از سیاه‌پوست‌ها و افراد نژاد اسپانیایی، بیش‌تر پول می‌گیرند. بانک‌ها با حمایت از دولت بوش، مانع از قطع اعطای وام بر اساس نژاد شدند تا بتوانند از اقلیت‌ها بیش‌تر پول بگیرند."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
هدف بازار مسکن در غرب به هیچ وجه، "صاحب خانه شدن" مردم نیست

"جورج نیلسون" وکیل شورای شهر "بالتیمور" در تأیید صحبت‌های هادسون و در خصوص شرکت "ولز فارگو" یکی از بزرگ‌ترین بانک‌های آمریکایی توضیح می‌دهد: "این وام‌ها را ولز فارگو به منظور هدف قرار دادن اقلیت‌ها واگذار کرد. به گونه‌ای بود که اقلیت‌ها نمی‌توانستند اقساط آن‌ها را بپردازند. همچنین این وام‌ها درجه دو محسوب می‌شدند، یعنی برای وام‌گیرنده، گران‌تر و در عین حال بی‌فایده تمام می‌شدند."

آن‌چه در بالتیمور اتفاق می‌افتد، تنها یک نمونه از چیزی است که در نظام سرمایه‌داری غرب در حال رخ دادن است. در حالی که به نظر می‌رسد، مسئله با نژاد هم در ارتباط باشد، اگر دقیق‌تر به موضوع وام‌های بانکی نگاه کنیم، می‌بینیم تنها نژاد نیست که از عوامل تأثیرگذار بر سیاست‌های نظام بانکی است. "سود" عاملی است که سیاست‌های بانکی در غرب را تعیین می‌کند.

"جوزف استیگلیتز" اقتصاددان ارشد اسبق در بانک جهانی می‌گوید: "بی‌قانون کردن نظام اقتصادی که اتفاق افتاد، یک فاجعه بود. بانک‌ها اکنون به ازای هر عضو کنگره، پنج نیرو دارند. یعنی به ازای هر نفر در کنگره، به پنج نفر حقوق می‌دهند تا آن‌ها را متقاعد کنند قوانینی وضع نمایند که به نفع بانک‌ها باشد. افرادی که زندگی سختی دارند، از کجا آن‌قدر پول داشته باشند که پنج نفر به ازای هر عضو کنگره بخرند؟ این روشی است که دموکراسی ما با آن کار می‌کند! یک زمین بازی نابرابر."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
نظام بانک‌داری در آمریکا، به طور خاص، سیاه‌پوست‌ها را هدف گرفته است

جانسون اقتصاددان سابق صندوق بین‌المللی پول معتقد است: "بخش اقتصادی، قدرت بسیار زیادی دارد که بخشی از آن به خاطر حمایت سیاسی، اما بخش عمده‌اش به خاطر کنترل ایدئولوژیک آن‌ها بر مردم است مبنی بر این‌که اقتصاد خوب است، اقتصاد بیش‌تر، بهتر است و اقتصاد بدون مقررات، از همه بهتر است. این ایدئولوژی، اساس ارتباط واشنگتن با وال‌استریت است."

"جیمز تورک" عضو بنیاد "گلدمانی" تأیید می‌کند: "اگر مردم برای آن که باور کنند چه کسانی بر واشنگتن تسلط دارند، مدرک می‌خواهند، باید بگویم، وقتی برنامه نجات مالی شرکت "برادران لیمن" بعد از ورشکستگی اجرا شد، 80 درصد مردم با این برنامه مخالف بودند. با این وجود، کنگره به آغاز این برنامه رأی داد و به عقیده من، این یعنی بانک‌دارها، واشنگتن را کنترل می‌کنند."

استیگلیتز می‌گوید: "وقتی بانک‌دارها می‌گویند منافع ما از منافع ملی مهم‌تر است، به آن نظام، یک دموکراسی خوب نمی‌گویند. چگونه این اتفاق می‌افتد؟ خیلی راحت. با پرداخت هزینه‌های تبلیغات انتخاباتی و لابی‌گری در ساختار سیاسی آمریکا. این یعنی ما یک دموکراسی ناقص داریم."

نظام سرمایه‌داری در آستانه سقوط
نظامی که در آن، بانک‌دارها منافع خود را مهم‌تر از منافع ملی می‌دانند، دموکراتیک نیست

جانسون ادامه می‌دهد: "نظام ما، یک حکومت ثروتمندی پیشرفته است، به این معنا که به مردم می‌گویند شما واقعاً به یک سری چیزها، مثلاً 6 بانک بزرگ آمریکا، نیاز دارید و این‌ها باید به شکل کنونی‌شان باشند، با حداقل مقررات ممکن. از طرف دیگر، اگر این‌ها را نخواهید، اگر کوچک‌ترین کاری کنید که این وضعیت تغییر کند، اتفاقات بد از همه جا برای شما می‌افتد. این کار ظاهراً اخاذی کردن نیست، چون وضعیت دنیا این‌گونه است و شما هم مجبور هستید با بانک‌ها همکاری کنید."

هادسون درباره ارتباط مستقیم و کنترل نظام اقتصادی آمریکا بر دولت مرکزی این کشور بیش‌تر توضیح می‌دهد: "دولت فدرال اصولاً یک لابی برای نظام بانک‌داری است. وقتی می‌گویید بخش اقتصادی می‌خواهد فلان مقررات را به دولت فدرال بدهد، معنایش این است که بخش اقتصادی و وال‌استریت باید خودش مقررات را وضع کند. وال‌استریت تا زمانی در انتخاب رئیس بانک مرکزی حق وتو دارد که شما از طریق تعیین‌کنندگان مقررات به آن حق وتو می‌دهید. تا زمانی که تنظیم‌کنندگان مقررات را از درون نظام بانک‌داری انتخاب می‌کنید. نام این بی‌مقررات کردن را تعیین مقررات می‌گذارند. درست مانند آن‌چه جورج اورول در "1984" نام آن را "دو-تفکر" می‌نامد."

دموکراسی یعنی حکومت توسط مردم، در حالی که پلوتوکراسی یعنی حکومت قشر ثروتمند. در یک کشور پلوتوکرات، عمدتاً اختلاف طبقاتی زیاد و امکان تغییر موقعیت اجتماعی اندک است. همچنین از آن‌جا که طبقه کارگر، مورد سوءاستفاده ثروتمندان هستند، تقریباً غیرممکن است که بتوانند از فقر خارج شوند. جنبش حق رأی برابر در اوایل قرن بیستم، باعث شد تا حق رأی ثروتمندان بیش‌تر از فقرا نباشد. با این حال، امروزه لابی‌گری دوباره همان وضعیت را به گونه‌ای جدید احیا و نظام سیاسی آمریکا را تبدیل به ابزاری برای برطرف کردن نگرانی‌های ثروتمندان کرده است.


  • نظام سرمایه‌داری در حال سقوط - قسمت نخست - دانلود
  • نظام سرمایه‌داری آمریکا در حال سقوط - قسمت دوم - دانلود
  • نظام سرمایه‌داری آمریکا در حال سقوط - قسمت سوم - دانلود
  • نظام سرمایه‌داری آمریکا در حال سقوط - قسمت چهارم - دانلود
  • نظام سرمایه‌داری آمریکا در حال سقوط - قسمت پنجم - دانلود
  • نظام سرمایه‌داری آمریکا در حال سقوط - قسمت ششم - دانلود

- لینک کوتاه این مطلب

» مشرق
تاریخ انتشار:5 اردیبهشت 1394 - 2:14

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد