چه کراماتی از مسجد مقدس جمکران دیده شده است؟

(بسم الله الرحمن الرحیم)
چه کراماتی از مسجد مقدس جمکران دیده شده است؟

از زمان تأسیس مسجد مقدس جمکران، معجزات و کرامات بسیاری در آن مسجد مشاهده می‌شود؛ داستان‌های زیر از آن جمله‌اند[۱]:

کسی‌که با امام ‌زمان به جمکران می‌رفت
سابقاً راه قم به مسجد جمکران از طرف مرقد امام‌زاده علی‌بن‌جعفر بود. در خارج شهر، آسیابی بود که اطرافش چند درخت وجود داشت و جای نسبتاً باصفایی بود‌. آنجا میعادگاه حضرت بقیة‌الله بود. صبح پنجشنبه هر هفته جمعی از دوستان مرحوم حاج ملاآقاجان در آنجا جمع می‌شدند تا به‌اتفاق به مسجد جمکران بروند.
یک‌روز صبح پنجشنبه، اول کسی که به میعادگاه می‌رسید، حجة‌الاسلام و المسلمین آقای میرزاتقی تبریزی ‌زرگری است. می‌بیند که توجه و حال خوبی دارد، با خود می‌گوید: اگر بمانم تا رفقا برسند، شاید نتوانم حال توجهم را حفظ کنم؛ لذا تنها به طرف مسجد حرکت می‌کند و آن‌قدر توجه و حالش خوب بوده که جمعی از طلاب، که از زیارت مسجد جمکران به قم برمی‌گشتند، با او برخورد می‌کنند، ولی او متوجه نمی‌شود.
رفقای ایشان که بعد سرآسیاب می‌آیند، گمان می‌کنند آقای میرزاتقی نیامده است. از طلابی که از مسجد جمکران مراجعت می‌کنند می‌پرسند شما آقای میرزاتقی را ندیدید؟ می‌گویند: چرا، او با یک سید بزرگواری به طرف مسجد جمکران می‌رفت و آنها آن‌چنان گرم صحبت بودند که به ما توجه نکردند.
رفقای ایشان به طرف مسجد جمکران می‌روند. وقتی وارد مسجد می‌شوند می‌بینند او درمقابل محراب افتاده و بیهوش است. او را به هوش می‌آورند و از او سؤال می‌کنند چرا بیهوش افتاده بودی؟ آن سیدی که همراهت بود، چه شد؟ می‌گوید: وقتی به آسیاب رسیدم، دیدم حال خوشی دارم، تنها با حضرت‌ بقیة‌الله ـ ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء ـ صحبت می‌کردم، با آن حضرت مناجات می‌نمودم، تا رسیدم به مقابل محراب، این اشعار را می‌خواندم و اشک می‌ریختم.
با خداجویان بی‌حاصل مها تا کی نشینم        باش یک ساعت خدا را تا خدا را با تو ببینم
تا اینجا رسیدم که:
ای نسیم کوی جانان بر خاکم گذر کن            آب چشم اشکبارم بین و آه آتشینم
ناگهان صدایی از طرف محراب بلند شد و پاسخ مرا داد، من طاقت نیاوردم و از هوش رفتم، معلوم شد که تمام راه را در خدمت حضرت بقیة‌الله علیه‌السلام بود، ولی کسی‌که صدای آن حضرت را می‌شنود از هوش می‌رود چگونه طاقت دارد که خود آن حضرت را ببیند، لذا مردمی که آقا را نمی‌شناختند، حضرت را در راه می‌دیدند، ولی خود او تنها از لذت مناجات با حضرت حجة‌بن‌الحسن علیهماالسلام برخوردار بود.

شفای مفلوج و سفارش به دعای فرج
یکی از خدمه جمکران گوید: «یک‌روز قبل از عاشورای حسینی در مسجد جمکران در حال قدم‌زدن بودم. مسجد خلوت بود، ناگهان متوجه مردی شدم که بسیار هیجان‌زده بود. به خدام که می‌رسید، آنها را می‌بوسید و بغل می‌کرد. جلو رفتم تا ببینم جریان چیست؟ آن مرد مرا هم در آغوش کشید و بوسید و اشک می‌ریخت.
از او جریان را پرسیدم. گفت: چند وقت قبل، با اتومبیل تصادف کردم و فلج شدم و پاهایم از کار افتاد. هر شب متوسل به خدا و امام می‌شدم. امروز هم با خانواده‌ام به مسجد جمکران آمدم. از ظهر به بعد حال خوشی داشتم. به آقا متوسل شدم و از ایشان تقاضای شفای خود را می‌کردم. نیم‌ساعت قبل ناگاه دیدم مسجد نور عجیب و بوی خوشی دارد. به اطراف نگاه کردم، دیدم مولا امیرالمؤمنین، امام‌حسین، قمر بنی‌هاشم و امام‌ زمان علیهم‌السلام، در مسجد حضور دارند. با دیدن آنها دست‌وپای خود را گم کردم، نمی‌دانستم چه کنم، که ناگاه آقا امام زمان به طرف من نگاه کردند و لطف ایشان شامل حال من شد.
به من فرمودند: شما خوب شدید، بروید به دیگران بگویید برای ظهورم دعا کنند تا ظهور ان‌شاءالله نزدیک است، و باز فرمودند: امشب عزاداری خوب و مفصلی در این مکان برقرار می‌شود که ما در اینجا می‌باشیم.
خادم می‌گوید: مرد شفایافته یک انگشتری طلا به دفتر هدایا داد و خوشحال رفت، مسجد خلوت بود، آخر شب هیئتی از تبریز به جمکران آمد و به عزاداری و نوحه‌خوانی پرداختند و مجلس بسیار با حال و انقلاب و سوزناک بود، در اینجا من به ‌یاد حرف آن برادر افتادم.

شفای سرطانی
پیرمردی می‌گفت: «بیماری من از یک‌ سرماخوردگی ساده شروع شد و در عرض 25 روز به‌قدری حالم بد شد که در بیمارستان شهید مصطفی خمینی بستری شدم. قادر به غذاخوردن نبودم و پزشکان به‌وسیله سرم و دارو مرا زنده نگاه داشته بودند.
روزی در بیمارستان یکی از فامیل‌ها به عیادتم آمد و بعد از آنکه رفت، دیدم سیدی بزرگوار وارد اتاق ما شد. اتاق ما سه‌تخته بود. آقا روبه‌روی تختم ایستادند و فرمودند: چرا خوابیده‌ای؟ گفتم: بیمارم، قبلاً‌ بیمار نبوده‌ام. مدت کمی است این‌طوری شده‌ام. آقا فرمودند: فردا بیا جمکران. صبح دکتر آمد معاینه کند و درجه بگذارد گفتم نمی‌خواهم، گفت مسئولیت دارد، گفتم: خودم مسئول آن هستم، اگر بیمارم خودم مسئول می‌باشم، من خوب شده‌ام، امام ‌زمان مرا شفا داده‌اند.
پرستار خواست تا «سرم» وصل کند، نگذاشتم. وقتی بچه‌هایم به دیدنم آمدند، گفتم: مرا حمام ببرید تا آماده شوم به جمکران مشرف گردم. به حمام رفتم، قربانی تهیه کردم و با اینکه مدتی بود میل به غذا داشتم و مثل اینکه یک‌تکه سنگ در شکم داشته باشم، اشتهایم خوب شده بود و سنگ از بین رفته بود، البته در غذاخوردن هنوز کمی مشکل دارم، که امیدوارم امام ‌زمان این را هم شفا دهد. سپس به جمکران مشرف شدم، بین راه مرتب توی سرم می‌زدم و آقا امام ‌زمان را صدا می‌کردم و از الطاف او سپاس‌گزاری می‌کردم.

شفای ضایعه نخاع کمر
یکی از برادران قریه جمکران می‌گوید: «سال‌ها پیش که به جمکران مشرف می‌شدم از حاجی خلیل قهوه‌چی، که آن زمان خادم مسجد جمکران بود، شنیده بودم که فردی به نام حسین‌آقا، مهندس برنامه و بودجه، با هدایت آقای حاجی خلج قزوینی، به جمکران مشرف شده و شفا گرفته است. سال‌ها درصدد بودم که از نزدیک حاجی خلج قزوینی را دیده و جریان شفای آن مهندس که ضایعه نخاع کمر داشته و شفا گرفته را بپرسم. تا اینکه به‌عنوان معلم به قریه جمکران آمدم و ظهرها برای نمازخواندن به مسجد می‌رفتم، یکی از روزها شنیدم که حاجی خلج به مسجد تشریف آوردند، خدمت ایشان رسیدم و خواستم که جریان را تعریف کنند.
 ایشان گفتند: روزی جلو قهوه‌خانه حاجی خلیل در جمکران نشسته بودم، قبلاً شنیده بودم شخصی به نام حسین‌آقا از ناحیه نخاع دچار ضایعه شده و برای معالجه، حتی به خارج هم مرجعه نموده، ولی همه دکترها ایشان را جواب کرده بودند و بهبودی حاصل نشده بود. آن‌ روز او را دیدم و از او خواستم که چند روزی را با هم باشیم و به جمکران مشرف شویم. حسین‌آقا گفت: هیچ‌فایده‌ای ندارد، من به بهترین دکترها هم مراجعه کرده‌ام، ولی جواب نشنیده‌ام. اما من اصرار زیاد کردم، پذیرفت.
مدت چهل‌روز با هم بودیم و به مسجد جمکران مشرف می‌شدیم، روز چهلم من به حسین‌آقا گفتم: مواظب باش، که امروز روز چهلم است، با حسین‌آقا به صحرا رفتیم، مدتی قدم زدیم و به مسجد برگشتیم. داخل مسجد من به حسین‌آقا گفتم: خسته‌ام، می‌روم اتاق بغل مسجد بخوابم. حسین‌آقا گفت: من می‌روم نماز بخوانم.
مدتی در اتاق خوابیدم، ناگهان سروصدای زیادی در مسجد پیچید و من از خواب بیدار شدم، بیرون آمدم، دیدم حسین‌آقا که قبلاً کمرش ناراحت بود، سنگ بزرگی از لب چاه برداشت و پرتاب کرد و هیچ دردی را از ناحیه کمر احساس نکرد. به او گفتم: چه شده؟ گفت: در مسجد مشغول نماز امام زمان بودم، وقتی که تمام شد، نشستم: آقا سیدی را در پهلوی خود احساس کردم، ایشان فرمود: حسین‌آقا اینجا چه‌کار داری؟ گفتم: کمرم درد می‌کند ایشان دست خود را به پشت من کشید و فرمود: دردی در پشت تو نیست. سپس فرمود: نماز امام ‌زمان را خواندی، صلوات هم فرستادی؟ گفتم: خیر. گفت: بفرست. من پیشانی‌ام را به مهر گذاشتم و شروع به صلوات‌فرستادن کردم. ناگهان به فکرم رسید که ایشان مرا از کجا می‌شناخت، و ناراحتی‌ام را می‌دانست؟ بلند شدم دیدم هیچ ناراحتی ندارم.

پی‌نوشت‌ها
۱. به نقل از «مسجد مقدس جمکران، تجلی‌گاه صاحب‌ الزمان»، سید جعفر میرعظیمی، با اندكی تصرف.

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:7 تیر 1394 - 4:58

نظر شما...
    • مریم کاویانی

      مطالب بسیار جالبی بود .برای بنده هم معجزه اتفاق افتاده از طرف امام زمان بهم لطف شده.البته من ایشان را ندیدم اما ایشان جان و آبروی مرا خریدند.
    • مهمان عباس

      یا امام مهدی(عج)مرا دریاب???? یا امام زمان(عج) ادرکنی????
    • ج یوسفی

      هروقت که اززیارت امام رضا(ع)برمیگشتیم به زیارت حرم حضرت معصومه (س)ومسجدجمکران هم میرفتیم.یکروزظهربعددازاقامه نمازظهروعصردرمسجدجمکران نشسته بودم که صدایی عجیب ولرزشی شدیداحساس کردم اول فکرکردم که زمبن لرزه هست ودیدم که همه مردم عادی نشسته اندبعدمتوجه عظمت ونشانه های مسجدگردیدم.
    • مهسا

      یا امام زمان جانم فدای تو بیا بیا که به شما خیلی محتاجیم.سر نماز صبح آخرین روز ماه رمضان هستم ناراحت از اوضاع ایران و فلسطین .ترور دختران افغانی هستم یمن در حال نابودی است بیا بیا
    • مهمان مصطفی

      اللهم عجل الولیک فرج .امیدوارم ما هم مورد تایید امام زمان باشیم
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد