عوامل پيدايش مدعيان دروغين مهدويّت (2)

(بسم الله الرحمن الرحیم)

4. فزون طلبي و زياده خواهي

دلبستگي به دنيا، يكي از زمينه‌هاي افكار التقاطي و منحرف است كه متأسفانه دامن انديشه مهدويت را نيز در بر مي‌گيرد. اين زياده خواهي و دنياطلبي، تحت عناوين مختلفي مي‌گنجد كه عبارتند از:

4-1. تضعيف رقيب

در طول تاريخ مي‌بينيم عده‌اي براي تضعيف رقيب و در كشاكش رقابت‌هاي سياسي و نظامي، انديشه اصيل مهدويت را هم بي‌نصيب نگذاشته و با اتهاماتي واهي، رقيب را به ادعاي مهدويت متهم مي‌كنند؛ براي مثال عده‌اي بر اين باورند كه «مختار بن ابي عبيده ثقفي» براي پيشرفت نهضت و قيامش مهدويت «محمد بن حنفيه» را مطرح كرد؛ ولي بررسي‌ها و كاوش‌هاي تاريخي، ما را به اين نكته رهنمون مي‌سازد كه اين، اتهامي واهي است؛ زيرا دشمنان مختار درصدد بودند كه اولاً: چهره قيام مختار را از حالت يك قيام مذهبي به يك قيام اعتقادي تبديل كرده و آن را بدعتي در دين اسلام معرفي نمايند. ثانياً: اين تبليغات منفي، بهانه‌اي براي سركوب ديگر قيام‌هاي شيعي باشد (صفري فروشاني، 1378: ص85 و 86).
نمونه‌اي ديگر، «عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب» است كه (3) در سال 127ق‍ در كوفه بر ضد فرماندار منصوب بني اميه قيام كرد. وي در جنگي كه بين او و «ابن هبيره»، سردار سپاه بني اميه روي داد، شكست خورد و در سال 129 ق در هرات كشته شد (جزري، 1407: ج5، ص5).

 

عبدالله از دو سو مورد حمله بود؛ هم از سوي بني اميه كه بر ضد آن‌ها قيام كرده بود و هم از سوي بني عباس كه او را رقيب اصلي خود مي‌دانستند. اين هر دو گروه، تبليغات وسيعي را بر ضد او به راه انداخته بودند. اتهام ادعاي مهدويت او نيز صرفاً براي تضعيف و خرافي جلوه دادن عقايد بود (صفري فروشاني، همان: ص91).

4-2. ادامه حيات فرقه اي

بعضي از سران فرقه‌هاي غلات مانند مغيريّه، از قيام‌هاي علويان بر ضد حكومت عباسي سوء استفاده مي‌كردند و با ادعاي مهدويت، سعي در جذب نيرو به سوي خود داشتند. مغيريّه ادعا داشتند محمد بن عبدالله بن حسن معروف به نفس زكيه كه بر ضد بني عباس و حكومت منصور قيام كرد و كشته شد، مهدي است و كشته نشده است؛ بلكه در كوه‌هاي ناحيه حاجز بين مكه و نجد قرار دارد.

4-3. سوء استفاده‌هاي مالي

عده‌اي با مطرح كردن مهدويت امامي از امامان شيعه كه از دنيا رفته بود، خود را جانشين او در زمان غيبتش معرفي مي‌كردند و بدين وسيله براي خود مال و مقامي كسب مي‌كردند. مهم‌ترين مصداق اين جريان، سران «واقفيه» مي‌باشند. سران اين فرقه پس از شهادت امام كاظم عليه السلام به دلايلي از جمله سوء استفاده‌هاي مالي، امامت حضرت رضا عليه السلام را نپذيرفتند و ادعا كردند موسي بن جعفر عليه السلام همان مهدي است و در غيبت به سر مي‌برد.
اين انحراف كه بسياري از عالمان و راويان شيعه را در كام خود فرو برد، به چندين شعبه تقسيم شد و مشكلات فراواني را براي امامان بعدي به وجود آورد. شيخ طوسي رحمت الله عليه مي‌نويسد:
اولين كساني كه قائل به وقف شدند، علي بن ابي حمزه بطائني، زياد بن مروان قندي و عثمان بن عيسي رواسي بودند كه به طمع اموال، به دنيا رو كردند و گروهي را با پرداختن اموالي كه خود به خيانت برداشته بودند، با خود همراه نمودند …. يونس بن عبد الرحمان گفته است: در زمان شهادت امام كاظم عليه السلام نزد نمايندگان آن حضرت، اموال زيادي بود كه طمع در آن‌ها باعث شد در آن امام توقف كنند و وفاتش را انكار كنند (تا اموال را به امام بعدي نپردازند) و براي خود بردارند. نزد زياد بن مروان، هفتاد هزار دينار و نزد علي بن ابي حمزه، سي هزار دينار بود. من كه حقيقت امامت امام رضا عليه السلام را دريافتم، مردم را به او دعوت كردم؛ اما آن دو نفر بيست هزار دينار براي من فرستادند و پيغام دادند كه دست از اين كار بردار. ما تو را بي‌نياز مي‌كنيم؛ ولي من امتناع كردم و آنان بناي دشمني با مرا گذاشتند (طوسي، 1417: ص63 و 64).
در زمان غيبت صغرا و نيابت نايب دوم، محمد بن عثمان رحمت الله عليه، «محمد بن علي بن بلال» به همين انگيزه ادعاي نيابت كرد. او از راويان حديث و از وكلاي قديمي بغداد بود كه روابط نزديكي با امامان معصوم عليهم السلام داشت. با وجود اين، او نيابت نايب دوم را انكار كرد و مدعي وكالت از جانب امام دوازدهم عليه السلام شد و وجوهي را كه بايد به محمد بن عثمان مي‌داد، نزد خود نگاه مي‌داشت (طوسي، 1348: ص579). موقعيت اجتماعي «محمد بن علي بن بلال» ميان شيعيان كه موجب شد ادعاي او مورد توجه عده‌اي قرار گيرد، محمد بن عثمان را واداشت براي حل اين مشكل، ترتيب ديدار او با امام عليه السلام را بدهد؛ از اين رو در ملاقاتي مخفيانه، محمد بن عثمان، او را با امام روبه‌رو كرد (همو، بي‌تا: ص26).

5. باورهاي غلط

انديشه مهدويت، از يك سو علل و عواملي دارد و از سويي ديگر، اهداف و اغراضي عالي. عده‌اي عالمانه يا جاهلانه، عامدانه يا غافلانه، آموزه مهدويت را به گونه‌اي تفسير كرده‌اند كه يا علل و عوامل پيدايش اين رخداد را دستخوش تغيير مي‌كند و آن را دگرگون جلوه مي‌دهد يا اهداف‌ آن را به گونه‌اي معرفي مي‌كند كه با اهداف واقعي آن و متون روايي و پژوهش‌هاي عميق و علمي ناسازگار است. برخي از اين باورهاي غلط عبارتند از:

5-1. تعيين وقت ظهور

امامان معصوم عليهم السلام بر عدم تعيين زماني براي ظهور مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف بسيار تأكيد داشتند (كليني، همان: ج1، ص368) و حتي تعيين كنندگان زمان معين براي ظهور را دروغ گو ناميدند (همان)؛ ولي در طول تاريخ، عده‌اي به جاي پرداختن به برهان، فقط براي تحريك احساسات و بدون در نظر گرفتن عواقب آن، درباره ظهور وعده‌هاي دروغين خود به مردم القا مي‌كردند و همين امر، زمينه را براي پيدايش مدعيان دروغين فراهم مي‌ساخت.
سيد كاظم رشتي، شاگرد شيخ احمد احسايي، از كساني است كه بدون در نظر گرفتن روايات معصومان عليهم السلام به نزديكي ظهور حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بشارت مي‌داد. وي، در نزديكي‌هاي وفاتش امام غايب طبق اصطلاح شيخيه (يعني ظهور حقيقت و روح امام در قالب شخص معين) را بسيار نزديك مي‌دانست و هميشه به شاگردانش گوشزد مي‌كرد: «زود است كه پس از من، امام غايب ظاهر گردد». وي اين مژده و پيشگويي را بارها مطرح كرده و مي‌گفت: «شايد امام غايب، كسي كه روح امام در او ظاهر مي‌شود) ميان شماها باشد». و به شاگردان و پيروانش تأكيد مي‌كرد: «بر يكايك شما لازم است كه شهرها را بگردد و نداي امام غائب را اجابت كند» (مدرسي چهاردهي، 1345: ص20).
بر همين اساس، نخستين پيروان سيد علي محمد باب را شيخيان متعصبي تشكيل مي‌دادند كه بنابر آموزه‌هاي سيد كاظم رشتي منتظر ظهور امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بودند. جالب آن كه عده‌اي چون «ملاحسين بشرويه اي» در مسجد كوفه در انتظار ظهور حضرت اعتكاف كردند و چون خبر «بابيت» سيد علي محمد باب به آنان رسيد، نزد سيد علي محمد رفته و ضمن پذيرش دعوت او، از مبلّغان سرسخت او شدند (موسوي بجنوردي، 1381: ج13، ص34).

5-2. مهدويت نوعي

در باب مهدويت، عقيده شيعه اين است كه مهدويت خاصه صحيح و مقبول است؛ به اين معنا كه مهدي اين امت، يك فرد معين است كه موعود امت‌ها و ملت‌ها بوده و ابعاد و ويژگي‌هاي او مشخص است؛ ولي بعضي از صوفيه، قائل به مهدويت نوعيه بوده يا هستند؛ به اين معنا كه عقيده دارند در هر عصري و دوره بايد يك مهدي وجود داشته باشد كه ويژگي‌ها و خواص مهدويت و هادويت را داشته باشد. آنان بر اين باورند كه هيچ عصري خالي از يك مهدي هادي نيست و ضرورتي هم ندارد كه مشخص شود از نسل چه كسي است و چه خصوصياتي دارد (نفيسي، 1373: ص57).
اين تفكر صوفيانه در عده‌اي رسوخ كرد و گاهي با انديشه‌هاي فلسفي در آميخت و عناوين و اصطلاحات تازه‌اي به بازار علم وارد كرد. طرح اين قضيه فلسفي با مشرب صوفيانه، يكي از علت‌هاي طرح و گرايش انديشه‌اي با عنوان مهدويت نوعيه شد؛ به اين معنا كه مقام مهدويت بلكه نبوت در سلوك عارفانه و صوفيانه براي كسي كه به مرحله فنا يا مرحله ولايت كبرا دست يابد، ميسر است؛ بنابراين نگرش كاملاً صوفيانه مهدويت يك مفهوم و عنوان است كه مي‌تواند مصاديق متعددي داشته باشد. عده‌اي با سوء استفاده از چنين طرز تفكري، خود را مهدي موعود ناميدند. در اين ميان، انگيزه‌هاي سياسي گرايش به عقيده مهدويت نوعيه نيز نبايد مورد غفلت واقع شود؛ اهدافي كه از سوي خلفاي اموي و عباسي براي انحراف امت اسلامي و تضعيف جايگاه حقيقي امامت و ولايت در نظر بود.
ادعاي مهدويت «محمد بن فلاح» (4) و «محمد بن عبدالله نوربخش» (5) با تفكر و انديشه صوفيانه آميخته شده بود و آنان در همين راستا ادعاي مهدويت كردند.

5-3. نگاه سطحي و عاطفي به آموزه مهدويت

يكي از ريشه‌هاي انحراف و تحريف در پديده مهدويت، نگاه «سطحي» به آن است؛ يعني صرفاً نقل گزارشي از ظهور حضرت بدون توجه به فلسفه و انگيزه قيام، پيامدها و آثار حكومت جهاني حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف. با چنين رهيافت نقل گرايانه محضي است كه با نقليات و روايات تاريخي «متهافت» و «متناقض» از پديده مهدي مواجهيم كه اساساً تحليل عقلاني درباره آن ديده نمي‌شود. اين خود عاملي مي‌شود تا به عمق حادثه راه نيافته، نقل‌ها و فهم‌هاي متفاوت و متهافت از حكومت حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف بازشناسي و نقد نشود.
عوامل تاريخي خاص از جمله مهجوريت و مغلوبيت سياسي‌ـ اجتماعي در قرون متمادي، عاملي شد تا مسلمانان، رويكردي «عاطفي» به آموزه مهدوي داشته باشند؛ در نتيجه از كانون انديشه مهدويت، كمترين بهره‌برداري معرفتي ـ معنويتي انجام شد. اين خود دستمايه‌اي شد تا برخي شيادان، خود را مهدي زمان جا زنند و از ظرفيت‌هاي عاطفي مسملين سوء استفاده كنند كه چنين مشكلي هنوز هم ادامه دارد.

6. حمايت‌هاي بيگانگان

همه كساني كه درك عميق و دقيقي از تاريخ معاصر دارند، مي‌دانند كه بابيه، بهائيه و ازليه در ايران و قاديانيه در هند، مسلك‌هايي هستند كه دست سياست، آن‌ها را به صورت دين در آورد و به جان ملت مسلمان ايران انداخت، تا از رهگذر تفسيرهاي ارتجاعي و خرافاتي آنها، و ايجاد اختلاف در جامعه اسلامي، هسته پويايي دين اسلام و مذهب تشيّع در ايران گرفته شود و راه براي سيطره استعمار هموار گردد.
در تهاجم پيروان مسلك‌هاي استعماري به دين و هويت ملي، سه هدف اساسي دنبال مي‌شد:
1. خارج كردن دين از حوزه اجتماعي و در رأس آن، سياست و حكومت؛
2. توجيه حضور استعمار در كشور به عنوان يگانه عامل تجدد و ترقي؛
3. تثبيت نيروهاي غرب گرا در اركان سياست گذاري و تصميم گيري كشور (جمعي از نويسندگان، 1386: ص323).
مسلك‌هاي استعماري بابيه و بهائيه دقيقاً همين اهداف را تعقيب مي‌كنند. سر لوحه آموزه‌هاي اين مسلك ها، جدايي دين از حوزه سياست و حكومت است.
بزرگ‌ترين مشكل استعمار براي حضور در كشورهاي اسلامي ـ علاوه بر ماهيت سياسي دين و سياسي بودن مسلمانان ـ وجود برخي احكام حماسي و تحرك بخش اسلام مثل احكام جهاد بود. بهائيت از اين جنبه نيز در خدمت استعمار قرار گرفت؛ براي نمونه، حسينعلي بهاء(6)، همچون قادياني در هند، مأموريت داشت يكي ديگر از احكام مترقي اسلام يعني حكم جهاد را متزلزل سازد، تا اين مانع بزرگ نيز از راه استعمار برداشته شود. او مي‌گويد: «اين ظهور،‌رجعيت كبري و عنايت عظمي است كه حكم جهاد را در كتاب محو كرده است (اشراق خاوري، 128 بديع: ص217).
توجه به مستندات زير، روابط پشت پرده بابيت و بهائيت با روسيه تزاري را به خوبي روشن مي‌سازد:
1. تشكيل اولين مركز تبليغي مهم بهايي در خاورميانه (با عنوان مشرق الاذكار) در عشق آباد روسيه و با حمايت آشكار روس‌ها (جمعي از نويسندگان، 1386: ص29).
2. برادر، شوهر خواهر و خواهرزاده حسينعلي بهاء در استخدام سفارت روسيه بودند و خود بها نيز در جريان ترور نافرجام ناصرالدين شاه توسط بابيان، با حمايت جدي و پيگير سفير روسيه «پرنس دالگوركي» از زندان و اعدام نجات يافت و با محافظت سفارت روسيه از ايران خارج شد (همان).
3. پيشنهاد «پرنس دالگوركي» به حسينعلي بهاء پس از آزادي از زندان مبني بر سفر به روسيه، و نيز بدرقه رسمي بهاء تا مرز عراق توسط كارگران سفارت روسيه نيز گام‌هاي بعدي سفارت روسيه در حمايت از حسينعلي نوري است (شهبازي، 1382: ش27، ص20).
پيوند بهائيت با دولت انگليس در سده اخير، از مسائلي است كه مي‌توان گفت بين مورخان و آگاهان رشته تاريخ و سياست، نوعي «اجماع» بر آن وجود دارد. (7) در دوران عباس افندي (8) معروف به عبد البهاء (1921-1844م) حكومت عثماني فرو پاشيد و انگلستان، متصرفات اين حكومت را به چنگ آورد. عبد البهاء با اربابان تازه فلسطيني روابط تنگاتنگي برقرار كرد؛ چنانكه در مراسم خاصي، مقامات انگليسي فلسطين به او لقب «سِر» (sir) دادند؛ لقبي كه از طرف شاه انگليس عطا مي‌شود و پاداش خدمت مهم به امپراتوري است. بعدها نيز ژنرال آللنبي به نمايندگي از دربار لندن نشان شواليه (Knight hood) را به عباس افندي عطا كرد.
قادياني نيز كه در سال 1880م ادعاي مهدويت را مطرح كرد، از حمايت سرشار دولت انگليس برخوردار بود. وي در نوشته‌هايش مردم را براي اطاعت از دولت انگليس و همدردي با آنان ترغيب كرد (فرمانيان، 1382: ش17، ص152). وي در سال 1897م در جشن تولد شصت سالگي ملكه انگلستان نوشتن رساله‌اي به نام «تحفه قيصريه» را آغاز كرد و در آن، ملكه را سايه خدا برشمرد و اطاعت او را اطاعت از خدا ياد كرد. جالب آن كه وي مراد از «أولوا الأمر» در آيه 59 سوره نساء را ملكه انگلستان مي‌دانست.
بزرگ‌ترين خدمت قادياني به استعمار، فتواي او بر حرمت جهاد بود. وي با اين‌كه در صفوف مسلمانان بود، جهاد را براي مسلمانان جايز نمي‌دانست. او مي‌گفت: خدا محتاج به شمشير نيست؛ بلكه دين خود را با آيات آسماني تأييد خواهد كرد (بهشتي، 1386: ص147).

پی نوشت ها :
3. به طرفداران او «جناحيه» مي‌گويند. چون جعفر پس از شهادت از جانب پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله به «ذو‌الجناحين» (صاحب دو بال) ملقب شد (ر.ك: اشعري قمي، 1361: ص43).
4. «محمد بن فلاح» از شاگردان ابن فهد حلي و متوفاي 866ق مي‌باشد. وي ادعاي مهدويت را با مقدمه اي صوفيانه آغاز كرد و مي‌گفت، «من مهدي‌ام» و «به زودي ظهور خواهم كرد» و «عن قريب عالم را خواهم گشود و شهرها و روستاها را ميان يارانم تقسيم خواهم كرد». تفكرات او مورد انتقاد ابن فهد حلي بود و حتي حكم قتل او را نيز صادر كرد. (ر.ك: الشيبي، 1385: ص287).
5. «محمد بن عبدالله نوربخش» (769ـ 895ق) در قائن مركز بخش قهستان تولد يافت. پدرش عبدالله، از احساء بحرين براي سياحت و زيارت قبر حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام به طوس آمده و بعداً‌ در قائن مقيم شده بودند. وي در هفت سالگي قرآن را از بر كرد و به سرعت در همه فنون تبحر يافت و مريد خواجه اسحاق ختلاني شد. مرشد، از استعدادهاي وي چنان به شگفت آمد كه او را نوربخش لقب داد. از مميزات طريقه نوربخش، سياه پوشي بود؛ چون اين رنگ، نماد نور و زندگي غيبيان شمرده مي‌شد (ر.ك: همان: ص315).
6. حسينعلي نوري در دوم محرم 1233ق، در تهران زاده شد. پدرش ميرزا عباس نوري، ملقب به ميرزا بزرگ، از منشيان و مستوفيان خوش نويس عصر محمدشاه قاجار بود. حسينعلي نوري در باغ رضوان بغداد و در مخالفت با برادرش ميرزا يحيي نوري خود را «من يظهره الله» ناميد. با اين ادعا، او خود را جانشين علي محمد شيرازي كرد. اختلاف شديد ميان وي و برادرش سبب شد دولت عثماني او را به حيفا و برادرش ميرزا يحيي را به قبرس تبعيد كند. نخستين كتاب حسينعلي نوري ايقان نام دارد كه تكملة كتابِ ناقص بيانِ علي محمد است. مهم ترين اثر او نيز «اقدس» نام دارد كه در سال 1287 هجري قمري در عكا نوشته شد. اين كتاب، كتاب شريعت بهائيه و ناسخ بيان است (ر.ك: دائرة المعارف بزرگ اسلامي، ج13، ص118).
7. براي اطلاعات كامل در اين‌باره، ر.ك: بامداد، 1384: ص201؛ رائين، 1362: ص332؛ كسروي، 1350: ص89؛ آدميت، 1355: ص457؛ ساساني، بي‌تا: ص102؛ محمود، 1361: ص23؛ شهبازي، 1382: ش27، ص14؛ افراسيابي، 1382: ص406 به بعد.
8. پس از ميرزا حسينعلي نوري، مؤسس بهائيت، پسر بزرگش عباس، معروف به عبدالبهاء به جانشيني وي منصوب شد. وي در سال 1260 ق، در تهران متولد شد. وي در طول جنگ جهاني اول، رهبري بهائيان را به عهده داشت و به علت اهميت حيفا، آن جا را پايگاه فعاليت هاي خود قرار دارد. وي همان جا بود تا در سال 1300 ش در 77 سالگي درگذشت (ر.ك: 1383: ج13، ص117).

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:4 مرداد 1394 - 18:02

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد