پیشگفتار:
شناختشناسى، از مباحث
مهمّى است که از دیر باز، ذهن متفکّران را به خود مشغول داشته است. نزاع
مشهور پندارگرایان و واقعگرایان، حاکى از دغدغهى قدیم انسان در این
حوزهى مهمّ و حیاتى است. بررسى ادلّهى اینان، و به نظاره نشستن و آن گاه
نظارت کردن، گرچه مطبوع و دلپذیر است، ولى از حوزهى بحث بیرون مىباشد.
ما، با این موقف و موضع که انسان داراى قدرت شناسایى از خود و جهان خارج
است و به این دلیل که حتّى ایده اَلیستها هم در عمل رئالیست هستند، نظام و
پایهى بحث را بر این اصل استوار مىکنیم و مىگوییم، انسان، مىتواند از
حقیقتهاى هستى مطلع و آگاه گردد.(۱) با طرح این نکته، اساسىترین و اوّلین
سؤالى که به ذهن انسان خطور مىکند، این است که: ((راههاى تحصیل و یا
حصول این معرفت و شناخت چیست؟)) و ((از چه مسیرى و به چه طریقى، انسان
مىتواند بداند و به حقایق عالم دست بیازد؟)) و ((منابعى که مىتواند ما را
از واقعیتهاى موجود با خبر سازد کداماند؟)) و ((آن گاه، راه مطمئن و
صراط مستقیم آنها، کدام است؟)) آن چه که به عنوان تمییز منابع معرفت و
تعیین ابزارهاى شناخت و تفکیک بین حوزهى منابع و ابزار مطرح مىشود گرچه
در بحث شناختشناسى، حیاتى است اما در این نوشتار به اشاره بیان شده و
تفصیل آن به محل خود حواله مىشود.
فى الجمله، سه منبع مهم و حیاتى براى
شناخت وجود دارد که عبارت است: از عقل و تجربه(۲)، فطرت و وجدان، وحى و
قرآن. گرچه منابع دیگرى براى کسبِ معرفت، همچون تاریخ و کشف، مطرح شده است،
امّا در یک نگاه کلّى و جامع، اینها را نیز مىتوان ذیل همان سه منبعِ
اصلى، جا داد. قرآن و برهان و عرفان، اساسىترین منبع براى شناخت انسان از
حقایق جهان هستى است. هر کدام، براساس تعریف خاص خویش و رسالتى که بر دوش
مىکشند، گروهى از معارف را به انسان عرضه مىکند. حوزه و عرصه هر کدام،
بنابر تعریف و انتظارى که ما از آن داریم، ممتاز و مشخّص است و در این
میان، مطمئنترین معرفتى که نصیب جهان بشرى مىشود، به شهادت برهان و عرفان
و قرآن، معرفتى است که از راه وحى حاصل مىشود. تاریخ فلسفه و برهان، گواه
تناقض و تهافت، نه تنها در آراى فلاسفه که حتّى در آراى فلیسوف واحد و
مشخّصى است. وجود تناقضات فلسفى و برهانى، انسان را وا مىدارد که لااقل،
اعتماد بى چون و چرا و تکیهى راحت و آسوده به این منبع معرفت نداشته باشد،
بدون آن که از ارج و قرب آن بکاهد. همچنان که تعدّد و تشتت اذواق عارفان و
رهاورد آنان نیز دوباره همان احتمال را براى انسان تقویت مىکند و البته
باز بدون آن که بخواهیم به این منبع مهم پشت نموده و از مواهب آن محروم
شویم. آن چه که از تهافت مصون و محفوظ است، به ادعاى خود و شهادت تاریخ،
وحى است. که منظور ما، در این نوشتار، خصوص قرآن است. قرآن، با این که در
گذار زمان و در زمنیههاى مختلف نازل شده، بدون آن که گرفتار دو گانگى و
تشتّت یا تعارض شود، مهمترین منبع معرفت صحیح از جهان هستى به شمار
مىآید.
اکنون، به این اعتبار، نگاهى به منابع معرفت از منظر قرآن
مىاندازیم. ما، با بررسى مجموعهى آیات قرآن، به این نتیجه مىرسیم که طرق
و منابع معرفت را، در این امور مىتوان برشمرد: طبیعت؛ عقل؛ تاریخ؛ فطرت و
وجدان؛ وحى و پیام الهى؛ کشف و شهود(۳)و(۴). همانطور که گذشت، مىتوان
همهى این موارد را در سه اصل کلّىِ برهان و عرفان و قرآن خلاصه نمود.
عقل
و اندیشه، از منابع مهم معرفت بشرى است که قرآن مجید در آیات زیادى به آن
مىپردازد و مخاطبان خود را به استفاده از آن ترغیب مىکند و از کسانى که
به این عامل مهم شناخت، پشت مىکنند، سخت انتقاد مىکند. کثرت استعمال
واژههایى چون ((عقل))، ((لب))، ((فواد))، ((نُهى))، ((ذکر))، ((فکر))،
((درایت))، براى مراجعه کنندگان به قرآن، این باور را محکم مىکند که نه
تنها وحى براین مهم صحّه گذاشته که به استفاده از آن ترغیب مىکند.
فطرت
و وجدان – که همان شعور باطنى است – نیز منبع بزرگى براى معرفت است که وحى
نیز در مراتب و مراحل مختلفى؛ از آن استفاده و استمداد کرده است و منکران
حقایق هستى را به محکمهاى فرا مىخواند که نیاز به قاضى ندارد، و براى
شناخت، به منبعى احاله مىکند که هیچ مئونهاى نمىطلبد:
((و نفس
وماسواها فألهمها فجورها وتقواها)) [شمس: ۷-۸]؛ سوگند به جان آدمى! و سوگند
به آن که او را موزون ساخت! پس راه فجور و تقوا را به او الهام کرد.
این، همان منبع و محکمهاى است که نمىتوان از کنار آن با غفلت گذاشت:
((ولئن
سئلتهم مَنْ خلق السموات والأرض لیقولن اللَّه)) [لقمان:۲۵]؛ اگر از
مشرکان نیز بپرسى چه کسى آسمانها و زمین را آفریده؟ مسلّماً مىگویند:
((خدا، آنها را آفریده است.))
راه دل که در صورت استفاده و بسط و فربه نمودن آن، سر از کشف و شهود و عرفان در مىآورد، از دیگر منابع مهمّ معرفت است.
خلاصه
آن که ((وحى، چیزى است که پیروان تمام ادیان آسمانى، آن را مهمترین منبع
معرفت مىدانند؛ چرا که منبعى است که از علم بىپایان خداى جهان سرچشمه
مىگیرد، در حالى که سایر منابع معرفت، مربوط به انسانها، و در برابر آن
بسیار محدود و ناچیز است. در حقیقت، اگر عقل ما به منزلهى نورافکن
نیرومندى باشد، و فطرت و وجدان و تجربه و کشف نیز به منزلهى نورافکنهاى
دیگرى، وحى، همچون خورشید عالمتاب است و قلمرو آن بسیار وسیعتر و
گستردهتر مىباشد))(۵).
این، همان واقعیّتى است که قرآن مىفرماید:
((ونزلنّا علیک الکتاب تبیاناً لکلّ شىء)) [نحل:۸۹] کتاب منبع مهمّ معرفت
به شمار مىآید.
جالب است که در روایات ما، اشاره شده، که مهمترین منبع
علم پیامبران، وحى تشریعى، و مهمترین منبع علم امامان، نیز وحى تسدیدى
است. امام کاظم (علیهالسّلام) فرمود: ((أما الحادث فقذف فی القلوب ونقر فی
الاسماع وهو أفضل علمنا))(۶). قسمت اعظم علم ائمه(ع)، از الهام تغذیه
مىشود که بهترین دانش آنان نیز هست.
با این بیان، معرفت و شناخت، سه
راه مهم و حیاتى دارد و در این میان، برخى از حقایق در عالم وجود هستند که
از هر سه طریق تغذیه مىکنند و هر سه منبع، گواه آن است و بر آن دلالت
مىکند. از جملهى آن مسایل، مهدویّت است. امام مهدى (علیهالسّلام) حقیقتى
است قرآنى و عرفانى و برهانى که قرآن و برهان و عرفان در اثبات و
معرفىاش، همراه و همگاماند و این، حکایت از عمق و اصالت آن دارد. به فضل
خداى متعال، در این نوشتار، امام مهدى (علیهالسّلام) را از نظر وحى و قرآن
بررسى نموده و نگاه به مهدى (علیهالسّلام) از نظر فلسفه و برهان و کشف و
عرفان را به آینده موکول مىنمائیم.
امام مهدى(ع) از منظر قرآن
قبل
از بررسى امام مهدى از منظر قرآن، نکاتى باید تحقیق و روشن شود تا جاى هیچ
گونه شک و شبههاى باقى نماند. سؤال اوّل، این است که ((منظور از طرح یک
مسئله در قرآن چیست؟)) و ((اساساً، چه موضوعاتى را قرآن طرح نموده است؟)) و
((میزان و ملاک براى انتساب مطلبى به قرآن چیست؟ آیا باید رفت و قرآن را
از صفحهى اوّل تا آخر ورق زد و هر جا به نامى تصریح شده بود، گفت، این
موضوع، طرح شده و اگر آیهاى و لفظى به مطلبى، تصریح در عبارت و الفاظ
نداشت بگوییم چنین موضوعى در قرآن نیست؟)) و اصولاً ((گسترهى قرآن تا کجا
است؟)) و ((آیا فقط شامل تنزیل مىشود و تأویل از دایرهى قرآن بیرون
است؟)) و ((آیا همهى مطالبى که براى هدایت بشرى تا همیشهى تاریخ لازم
است، در همین الفاظ و تنزیل قرآن وجود دارد یا اینکه قرآن، مجموعهاى از
ظاهر الفاظ تنزیل و بطون و تأویلهایى است که این مجموعه، رطب و یابس هدایت
بشرى را تأمین مىکند و هیچ امرى را فرو نمىگذارد؟)).
سخن از جامعیّت
قرآن – لااقل در حوزهى هدایت بشرى – امرى است که مفسّران و دانشمندان با
استناد به خود قرآن و البتّه به اعتضاد عقل و نقل، آن را طرح نمودهاند.
قرآن مجید مىفرماید: و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکل شى(۷) خود را این
گونه توصیف مىکند که کتاب تبیان و هدایت است. تبیان صفت عام و فراگیرش
مىباشد کتابى که براى هدایت همه انسانها در همه زمانها، نازل شده شأنش این
است و باید این گونه باشد که "بیان کل شىء” را عهده دار باشد البته واضح
است که مراد از کل شىء همه چیزهایى است که به امر هدایت بشرى که رسالت
قرآن است، بر مىگردد و قرآن مسألهاى را در حوزهى هدایت بشرى فروگذار
نکرده است. علاوه بر بیان، که صفت عام قرآن است هدایت هم صفت خاصّ آن است،
کسانى که بعد از "تبیّن حقّ” سر تسلیم فرود آورند آنها را به صراط مستقیم
هدایت مىکند.
((مرحوم علّامه طباطبایى نکتهاى را از این عقیدهى
مفسّران، استفاده کرده است که اگر قرآن "تبیان کلّ شىء” باشد و بخواهد
مقاصد خود را از طریق دلالت لفظیّه برساند ما فقط کلّیّاتى را از قرآن مجید
استفاده مىکنیم در صورتى که روایات ما دلالت دارند که علم "ما کان و ما
یکون و ما هو کائن”، در قرآن مجید هست، اگر روایات را بپذیریم ناگزیر باید
معتقد شد که تبیان بودن قرآن را باید فراتر از دلالت الفاظ آن جست و سراغ
اشاراتى رفت که براى اهلش – "راسخون فى العلم” – اسرار و گنجینهها را
هویدا مىسازد که فهم عرفى بدان دست نمىیابد.(۸)
قرآن، براى تبیین و
اثبات مدّعاى "تبیان کل شىء” بودن راهکارهایى را بیان مىکند. ما، به دو
نکتهى اساسى و حیاتى اشاره مىکنیم که قرآن، در پرتو این دو نکته، جامعیّت
و کمال خود را مىیابد و حیات و بالندگى خویش را براى تمامى اعصار تضمین
مىکند.
الف) تأویل و تفسیر؛ بحث تأویل و تفسیر، از مباحث مهم علوم
قرآنى است. گرچه تعاریف و تحلیلهاى متنوّعى از سوى دانشمندان در بارهى آن
ارائه شده، که مجال طرح و نقد آن اینجا نیست لکن ما به مقتضاى بحث خود،
تحلیل و تعریفى را که براى فهم این نوشتار، ضرورى است، بیان مىکنیم.
التفسیر،
کشف القناع عن اللفظ المشکل، تفسیر، نقاب برگرفتن از چهرهى الفاظ مشکل
است. در این بیان، تفسیر، مربوط به ظَهْر قرآن مىشود و همانطور که پیامبر
اکرم(ص) فرمود: ((ما فی القرآن إلاّ ولها ظَهْرو بَطْن،)) هیچ آیهاى در
قرآن نیست، مگر آنکه ظهر و بطنى دارد و در این نگاه، تأویل به معناى بطن
قرآن است که تأویل، دلالت درونى قرآن را مىرساند. در مقابل دلالت ظاهرى و
برونى قرآن که از آن به ظهر تعبیر مىشود لذا با این نگاه، تمامى آیات
قرآن، بطن دارند، نه این که بطون، مخصوص آیات متشابه باشد(۹).
ظهر و
تنزیل قرآن، ناظر به شأن نزول است و گاهى جنبهى خصوصى مىیابد. ولى بطن
قرآن، که دلالت باطنى آن است با قطع نظر از قرائن موجود، برداشتهاى کلّى
است که از متن قرآن به دست مىآید و همه جانبه و جهان شمول است، لذا پیوسته
مانند جریان آفتاب و ماه، در جریان است.(۱۰)
لذا وقتى از امام باقر
(علیهالسّلام) پرسیدند: ((مقصود از ظهر و بطن چیست؟))، فرمود: ((ظَهْرُه
تنزیلُه وبَطْنُه تأویلُه. منه ماقدمضى و منه مالم یکن یجری کما تجری الشمس
و القمر(۱۱).))
بر این اساس، مىتوان گفت، جامعیّت و کمال و بالندگى و
حیات جادوانهى قرآن – که در روایت، به ((جریان)) تعبیر شده – در گروِ
تأویل آن است که روز به روز در جریان است و اگر بنا بود به ظاهر قرآن اکتفا
شود و تمام آیات ناظر به وقایع خصوصى و منحصر در همان جریانات بشود، زمان،
باعث کهنگى و عامل فرسودگى قرآن مىشد.
((این همان برداشتهاى کلى و
همه جانبه است که از متن قرآن، با دور داشتن قرائن خصوصى، به دست مىآید و
قابل تطبیق بر زمان و مکانهاى مختلف و مناسب، است. اگر چنین نبود، هر
آینه، قرآن، از استفادهى دائمى ساقط مىگردید. این برداشتهاى جهانشمول
است که تداوم قرآن را براى همیشه تضمین مىکند و آن را همواره، زنده و
جاوید نگاه مىدارد.))(۱۲)
بنابراین، وقتى مطلبى به قرآن نسبت داده
مىشود، لازم نیست که حتماً در ظاهر الفاظ آن گنجیده باشد تا چنین نسبتى
صحیح باشد و تمام تأویلاتى که البته از ناحیهى راسخون در علم و آگاهان به
تأویل کتاب، بیان شده است، جزء گسترهى قرآن است.
ب) شخصیّت پیامبر
(علیهالسّلام)؛ نکتهى دیگرى که در بحث ((طرح در قرآن)) باید بررسى و
تبیین شود، شخصّیت پیامبراکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) در بیان کتاب
خدا است. ادّعاى جامعیّت و کمال قرآن همانطور که گذشت، با انحصار قرآن در
تنزیل و ظواهر الفاظ، قابل اثبات نیست، نیز این ادّعا بدون حضور و نقش
آفرینى شخصیت پیامبر خاتم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) ناتمام است؛ چرا
که بسیارى از احکام، فقط، به نحو کلّى بیان شده و تفصیل آن بر عهدهى نبى
قرار گرفته است. این نص قرآن است که:
((وأنزلنا إلیک الذکر لتبیّن للناس ما نزل إلیهم)) [نحل:۴۴]؛ و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا تو براى مردم آن را تبیین کنى.
این آیه شریف، نقش شخصیّت با عظمت پیامبر خاتم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) را در تبیین قرآن، به خوبى معرّفى مىکند.
مرحوم علاّمهى طباطبایى، در تفسیر این آیه مىگوید:
((وفی
الآیه دلاله على حجّیّه قولِ النبی فی بیان الآیات القرانیّه. وأمّا ما
ذکره بعضهم إنّ ذلک فی غیرالنص والظاهر من المتشابهات، أو فیما یرجع إلى
أسرار کلام اللَّه وما فیه من التأویل، فممّا لاینبغى أنْ یُصْغى
إلیه.(۱۳)))
آیه بر حجیت قول پیامبر در بیان آیات قرآنى، دلالت دارد.
باید دید بیان پیامبر در چه حوزهاى از آیات حجیت دارد؟ آیا پیامبر فقط
متشابهات را باید بیان کند و اگر در نصوص بیانى داشت حجیت ندارد؟ علاّمه،
تصریح مىکند که بیان پیامبر، در همهى حوزههاى قرآنى، اعم از نص و ظاهر و
مشابه و تأویل آیات، حجیّت دارد و کسانى که این سخنان و تفصیلها را بیان
کردهاند، حرفشان با آیهى قرآن ناسازگار است. ظاهر آیه، همهى موارد را
در بر مىگیرد.
بر این اساس، نیز باید گفت، برخى از حقایق قرآن، در ظاهر
الفاظ آن نیامده و وظیفهى بیان شدناش، برعهدهى پیامبر اکرم
(صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) قرار گرفته است. و به حکم آیهى شریف ((ما
ینطق عن الهوى إنْ هو الّا وحى یوحى))(۱۴) حقایقى که در سخنان پیامبر خاتم
(صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) براى تبیین قرآن و هدایت امّت، مطرح شده نیز
حقایقى قرآنى است.
علاوه بر آن، در این حکم، ائمهى معصوم
(علیهمالسّلام) نیز با پیامبر شریکاند و طبق روایات صحیح نبوى، اهل بیت
عصمت و طهارت، این شأن را بر عهده دارند. علاّمهى طباطبایى این واقعیت را
چنین مطرح کرده است:
((هذا فی نفس بیانه، ویلحق به بیانُ أهل بیته لحدیث الثقلین المتواتر وغیره(۱۵))).
این
نکته را از آیات دیگر قرآن نیز مىتوان استنباط کرد. مىفرماید: ((فاسألوا
أهل الذکر إن کنتم لاتعلمون)) [نحل:۴۳] امام رضا (علیهالسّلام) فرمود:
((نحن أهل الذکر ونحن المسؤولون(۱۶))). در تفاسیر دوازدهگانه اهل سنّت، از
ابن عباس نقل شده که: ((وهو محمّد وعلىّ وفاطمه والحسن والحسین هم أهل
الذکر والعقل والبیان(۱۷)))
راز و رمز حیات و جامعیّت قرآن را در
همراهىاش با عترت باید جست و این گونه است که قرآن، در کنار معصوم، عامل
هدایت و مانع از ضلالت است. قرآن، در کنار تبیین معصوم، براى همیشه، هادى
است.
تاکنون، این دو نکته روشن شد که قرآن، جامع و اعم از ظهر و بطن و
تفسیر و تأویل مىباشد و پیامبر اکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) و
ائمهى هُدى (علیهالسّلام) در تبیین قرآن، نقش مهمّى دارند و نه تنها در
حوزهى مشتابهات که در حوزهى ظواهر و نصوص نیز بیان آنها حجیت دارد.
لذا
با این مقدّمات، به این نتیجه رسیدیم که بحث ((مهدى (علیهالسّلام) در
قرآن)) را باید فراتراز از ظواهر الفاظ جست و به صِرْف این که نام مبارک
((مهدى)) در قرآن ذکر نشده، نباید گفت، قرآن، از حقیقت مهدویّت خالى است و
مهدویّت، ریشه در قرآن ندارد.
سؤال دیگرى که قبل از پیگیرى بحث
((مهدویّت در قرآن)) لازم است بررسى شود، این است که با همهى این تفاصیل،
((چرا نام مهدى (عج) به صراحت، در قرآن نیامده تا جلوىِ انکار خیلىها،
گرفته شود؟)) ، ((آیا اگر نام مهدى(عج) ذکر مىشد، انقیاد و قبول مردم بهتر
نبود؟)).
چنانکه شبیه همین سؤال را، دربارهى ولایت مولا على (علیهالسّلام) مطرح مىکنند.
در
جواب، باید گفت، قرآن، براى معرّفى شخصیّتها، به مقتضاى حکمت و بلاغت، از
سه راه استفاده کرده است: ۱- معرّفى با اسم، اولین راه، این است که شخصیت
مورد نظر را با اسم معرفى و مطرح مىکند که نمونههائى در قرآن وجود دارد
از جمله: ((وما محمّد إلارسول قدخلت من قبله الرسل)) [آلعمران:۱۴۴ ]محمد
(صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم) نیست جز پیامبرى که قبل از او نیز پیامبرانى
بودهاند. یا در سوره صف نقل بشارت مىکند که: ((ومبشراً برسول یأتى من
بعدى اسمه أحمد)) [صف:۶]۲- معرفى با عدد، شیوه دوّم، معرفى با عدد و تعداد
است که قرآن نقباى بنى اسرائیل را این گونه معرفى کرده. ((وبعثنا منهم اثنى
عشر نقیباً)) [مائده:۱۲] و همچنین گروهى که حضرت موسى برگزید تا به کوه
طور برد را با عدد معرفى نموده است، ((واختار موسى قومه سبعین رجلاً))
[اعراف:۱۵۵]۳- معرفى با صفت و ویژگى، شیوه سوم معرفى با صفات و خصایص است
که در قران نمونههایى دارد از جمله پیامبر اکرم(ص) را به این شیوه نیز
معرفى کرده است: ((الذین یتبعون الرسول النبىّ الأمىّ…یأمرهم بالمعروف و
ینهاهم عن المنکر ویحل لهم الطیبات ویحرم علیهم الخبائث…))[اعراف:۱۵۷ ]در
معرفى ولّى مؤمنین نیز از این طریق استفاده کرده است: ((إنّما ولیّکم الله
ورسوله والمؤمنون الذین یقیمون الصلاه ویؤتون الزکاه و هم
راکعون)).[مائده:۵۵]معرّفى با صفت، بهترین راه معرّفى است. این نوع معرّفى
است، که راه را بر سود جویان مىبندد زیرا، نام قلاّبى مىتوان درست کرد،
امّا تخلّق به صفات، کار آسانى نیست. و قابل جعل نمىباشد لذا مىبینم در
جریان طالوت، خداى متعال، بعد از آن که او را به اسم معرفى مىکند،
بلافاصله بعد از معرّفى با اسم، وى را با صفات و نشانه نیز معرّفى مىکند
تا جلوى هرگونه اشتباه احتمالى گرفته شود. بعد از آن که مىفرماید: ((إنّ
اللَّه قد بعث لکم طالوت ملکاً)) مىفرماید: ((و قال لهم نبیهم انّ آیه
ملکه أنْ یأتیکم التابوت فیه سکینه من ربّکم و بقیه ممّا ترک آل موسى و آل
هارون تحمله الملائکه)) [بقره:۲۴۸(۱۸)]اکنون این نکته روشن مىشود که چرا
حضرت مهدى (علیهالسّلام) به نام در قرآن معرفى نشد زیرا اولاً تنها راه
معرفى این نیست و حضرت از راههاى دیگر (معرفى با صفات) معرفى شده است و
قرآن به طرق دیگر به وجودش و حکومت جهانى او اشاره نموده است (آیه ۱۰۶ سوره
انبیاء) و ثانیاً: مصالحى در کار بوده که حضرات معصومین به نام ذکر نشوند
که از این میان محفوظ ماندن قرآن از تحریف را مىتوان نام برد درست همان
علتى که ایجاب کرد آیه اکمال دین در بین آیات تحریم خبائث و آیه تطهیر در
بین آیه نساء النبى قرار گیرد تا ضمن ابلاغ پیام به همه حقجویان مانع از
دست بردن در قرآن نیز بشود. چه کسى مىتوانست تضمین کند کسانى که به پیامبر
عظیمالشان اسلام به خاطر تصمیم به معرفى على (علیهالسّلام) به امامت،
اهانت و جسارت نمودند(۱۹) اگر تصریح به اسم آن حضرت مىشد به قرآن نیز
جسارت نمىکردند. مضافاً بر این که اگر کسى، حق را نخواهد پیذیرد، معرّفى
با اسم را نیز نمىپذیرد و هزار و یک بهانهى واهى و توجیه ناصواب،
مىآورد. قرآن، این حقیقت را به همهى ما گوشزد مىکند که اهل کتاب، پیامبر
را به خوبى مىشناختند، چنانکه بچهى خود را مىشناختند و در انجیل آنان
پیامبر ختمى با اسم نیز معرفى شده بود امّا هنگامى که پیامبر عظیمالشان را
دیدند که هم با صفات هم با اسم براىشان شناخته شده بود، بازهم انکار
کردند و نپذیرفتند: ((فلما جائهم ما عرفوا کفروا به))[بقره، ۸۹].
این که
معرفى با اسم تنها راه معرفى نیست و هم این که مصالحى براى عدم تصریح به
اسم وجود داشته و ثالثاً معرفى با اسم هم اگر مىشد چنانکه سابقه دارد اهل
عناد و لجاج نمىپذیرفتند، از جمله عواملى است که به نام حضرت تصریح نشده
است. با این تفاصیل، بحث ((مهدویّت در قرآن)) را، با حفظ این نکته که در
این بررسى، هدف ارائه نمونههایى از آیات قرآن براى اثبات این که مهدویت
ریشه در قرآن دارد، مىباشد، در سه حوزه پى مىگیریم: ۱- اصل وجود و ضرورت
امام در هر زمانى؛ ۲- غیبت حضرت؛ ۳- حکومت آرمانى و جهانى مستضعفین به
رهبرى امام مهدى (علیهالسّلام)
یکم – اثبات وجود امام زمان (عج)
یکى
از مباحث مهم در حوزهى مهدویّت، اثبات وجود امام زمان (علیهالسّلام)
است. این نکته، بسیار مهم وزیر بنایى است. اساس حرکت تخریبى مخالفان نیز
براى ایجاد شبهه و شک در این رکن رکین است و در روایات ما نیز اشاره شده
است که طول غیبت حضرت، باعث به وجود آمدن شک و شبهه در قلوب افراد متزلزل
مىشود تا آنجا که عدهاى مىگویند: ((اصلاً، امامى نیست و چنین فردى
متولّد نشده است.))!(۲۰) لذا اثبات وجود امام و بلکه اثبات اضطرار به او،
نکتهى مهمى است که در حوزهى مهدى پژوهى، نقش بسزایى دارد.
راههاى
اثبات وجود امام، متعدّد و مختلف است، در هر حوزه بحثى با همان زبان این
استدلالها بررسى مىشود تاریخ، عقل و تجربه و کشف، براى خود طرق خاصى دارند
امّا در این شماره، راه اثبات امام مهدى (علیهالسّلام) از نظر قرآن و وحى
را پى مىگیریم.
قرآن مجید، این حقیقت را که هر زمانى، امامى الهى براى
مردم وجود دارد، و جریان هدایت، اضطرار به وجودش دارد. به بیانهاى مختلف،
طرح کرده است. فهم این نکته، محتاج آن است که نخست، تعریف امام از دیدگاه
قرآن براىمان روشن شود. امامت، از نظر قرآن، تحلیل و تبیین خاصّى دارد و
با آنچه در عرف مردم و حتّى عرف متکلمان مطرح است، فرق مىکند. قرآن مجید
مىفرماید: ((وإذا ابتلى ابراهیم ربّه بکلمات فاتمهن قال إنّى جاعلک للناس
إماما قال و من ذریتى قال لاینال عهدى الظالمین)) [بقره:۱۲۴]مرحوم علاّمهى
طباطبایى(ره) مىگوید:
((الإمام هوالذی یَقتدى ویأتم به الناسُ. إماماً
أى مقتدى یقتدى بک الناس و یتبعونک فی أقوالک وأفعالک؛ امام، کسى است که
مردم به او اقتدا مىکنند و در افعال و اقوال، از او پیروى مىکنند.
برخى
از مفسران گفتهاند: ((مراد از "اماماً” همان نبوّت است؛ لأنّ النبى یقتدى
به أمته فی دینهم.)). ایشان مىگوید: این سخن مفسّران، ناصواب است. به دو
دلیل: نخست آن که ((اماماً)) مفعول دوم براى عاملاش هست و اسم فاعل، اگر
به معناى ماضى باشد، عمل نمىکند و باید معناى حال و استقبال باشد تا
بتواند عمل کند و دیگر آن که این سخن خدا به ابراهیم، وحى است و وحى، متفرع
بر نبوّت است. پس قبل از مفتخر شدن به مقام امامت، نبوت را دارا بوده است و
این مقام به معناى نبوّت نمىتواند باشد.
دوم آن که این جریان، در
اواخر عمر حضرت ابراهیم بوده و قبل از آن، ایشان، پیامبر مرسل بوده که
ملائکه در مسیرشان براى هلاکت قوم لوط بر او نازل شده بودند و به او بشارت
داده بودند. پس قبل از آن که امام باشد، پیامبر بوده و امامتاش غیر نبوت
است.
شاهد سخن اینجا است که علامه مىگوید، منشأ این گونه تفاسیر
نامربوط، عدم فهم صحیح امامت از منظر قرآن است که گروهى، آن را به
((نبوّت)) و برخى به ((مطاع بودن)) و عدّهاى، به معناى ((خلافت و وصایت و
ریاست امور دین و دنیا)) تفسیر کردهاند. اینها، تعریف دقیق امامت نیست.
فلمعنى الإمامه حقیقه وراء هذه الحقائق و الذى نجده فی کلامه تعالى أنّه
کلّماً تعرض لمعنى الإمامه تعرض معها للهدایه؛ امامت، حقیقتى فراتر از این
گونه تفاسیر است. در منطق قرآن، هر جا امامت طرح شده، در کنارش، هدایت هم
مطرح است: ((وجعلناهم ائمه یهدون بأمرنا)) [انبیاء:۷۳] و وجعلنا منهم ائمه
یهدون بأمرنا لماصبروا و کانوا بآیاتنا یوقنون)) [سجده:۲۴]امامت با هدایت
توصیف گشته، آن هم نه مطلق هدایت، بل هدایتى که به "امرالله” است. ((امر
الله)) خود، حقیقتى است که کریمهى ((إنّما أمره إذا أراد شئیاً أنْ یقولَ
له کن فیکون)) [یس:۸۲] یا کریمهى ((وما أمرنا إلا واحده)) [قمر:۵۰]، پرده
از آن بر مىدارد.(۲۱)
"عالم امر” در برابر "عالم خلق” است و عالم خلق،
عباره اخراى عالم ملکوت و ناسوت، مىباشد، عالم امر و یا ملکوت، از قیود
زمان و مکان، مبرا، و خالى از تبدیل و تغییر است و همان وجه الهى عالم است
در قبال وجه خَلقْى و مُلکى عالم که طرف دیگر آن است و تغییر و تدریج در آن
راه دارد.
بااین سخن، ((امام)) هادى است که جهان انسانى را با امر
ملکوتى، هدایت مىکند. باطن این گوهر، ولایت بر مردم است و بر این اساس
هدایت امام هم به گونهى ایصال به مطلوب مىشود، نه ارائهى طریق؛ زیرا،
آن، شأن انبیا و رسولان و همهى مؤمنان است که با موعظهى حسنه راه را نشان
مىدهند.
و آن چه آنان را به این مقام والا مىرساند، اوّلاً، صبر در
امتحانات و ابتلائات، و ثانیاً، یقینى است که به آنان افاضه شده است. در
آیهى هفتاد و پنج سورهى انعام مىخوانیم: ((وکذلک نرى إبراهیم ملکوت
السماوات والأرض ولیکون من الموقنین.))
ارائهى ملکوت به حضرت ابراهیم
(علیهالسّلام)، مقدمه براى افاضهى یقین به او بود. یقین نیز از مشاهدهى
عالم ملکوت جدا نیست. بنابراین، امام، باید انسانى باشد که به مرحلهى یقین
برسد و عالم ملکوت که همان "امر” و باطن هستى، است براى او مکشوف است.
"یهدون بأمرناً” دلالت مىکند که هر چه بدان هدایت تعلّق مىگیرد (قلوب و
اعمال بندگان) حقیقت و باطناش براى امام هست و تمام هستى براى امام حاضر
است و او به هر دو راه خیر و شر، مهیمن است.(۲۲)
عظمت وجودى امام و نقش
آفرینى او در هستى و هدایت ممتازى که براى بشّریت دارد، در قرآن، چنین بیان
شده است، و این گونه است که قدر و مقام امامت و برترىاش حتّى بر مقام
نبوّت و رسالت، هویدا مىشود که پیامبر مرسلى چون ابراهیم، در آخر عمر خود،
به این مرتبه، که با مشاهدهى ملکوت آسمانها و تحصیل یقین براىاش حاصل
شده، مفتخر مىگردد.
در یک کلام، امام، از منظر قرآن کاروان سالار هستى
است که کاروان بشرى را در ظاهر دنیا و باطن آن، به سوى مبدأ آفرینش، سوق
مىدهد. در قیامت – که عرصهى ظهور و تجلّى این دنیا است – این قیادت و
سوقدهى، چنین تمثّل مىیابد که قرآن مىفرماید: ((یوم ندعو کلُّ أناس
بإمامهم)) [اسراء:۷۱] روزى که هر گروهى را به امامشان مىخوانیم.
با این
فهم و برداشت از معنا و حقیقت امامت، که نقش او بسیار فراتر از ((ارائهى
طریق)) است گرچه آن را نیز داراست، به پیوستگى این جریان و لزوم آن، انسان
رهنمون مىشود در جریان هدایت، قدم اوّل ارائهى طریق و تبیّن "رشد” از
"غى” است. که این گام اوّل را رسول بر مىدارد و "ما على الرسول الا
البلاغ”[مائده: ۹۹ ]رسول ارائهى طریق مىکند و به مقتضاى وظیفه رسالى
خویش، که مصیطر بر انسان نیست و با چراغ آموزش، انسانهاى مختار را آگاهى
مىدهد. آگاهى بخشیدن در کنار آزادى انسان، شأن رسولان است و عالمان نیز در
این شأن، وارثان انبیاءاند که شأن هدایتگرى و ارائه طریق و تبیین رشد از
غى را بر عهده مىگیرند تا اینجا، انسان آزاد به "نجدین” و "رشد” و "غى”
آگاه شد و مرحله و گام بعدى هدایت براى کسانى که مسیر رشد را بر گزیدهاند
به گونهاى دیگر خواهد بود کسانى که ایمان به رشد و کفر به طاغوت و غى پیدا
کردند تحت ولایت الهى قرار مىگیرند که او ولىّ مؤمنین است. امام که مظهر
این ولایت است عهده دار کاروان سالارى جامعه دینى و پیروان رشد و کافران به
طاغوت، مىباشد و هدایت او سوق این جریان به صراط مستقیم و ایصال آنان به
حقیقت است که قیامت عرصه تجلى این سوق است، لذا رسول به مقتضاى رسالت،
تبیین مىکند و امام به مقتضاى ولایت و امامت، هدایت ایصالى دارد هرچند
مسلم است که اولاً هر دو شأن براى امام محفوظ است امام هم نقش تبیین و هم
نقش ایصال را بر عهده دارد کما این که برخى از پیامبران به مقام امامت نیز
مفتخر بودند.
و ثانیاً: هدایت ایصالى منافاتى با اراده انسانها ندارد که
در طول آن قرار مىگیرد چرا که الذین اهتدوا زادهم هدى [محمد: ۱۷] ((کسانى
که هدایت را بر گزیدند، هدایتشان را افزون مىکند.))
بر این اساس علاّمهى طباطبایى، نتیجهاى را که بر مباحث گذشتهى خویش مترتّب مىکند، چنین بیان مىنماید:
فالإمام
هو الذی یسوق الناس إلى الله سبحانَهُ یومَ تبلى السرائر کما أنّه یسوقهم
إلیه فی ظاهر هذه الحیاه الدنیا و باطنها. والآیه مع ذلک تفیدان الإمام
لایخلو عنه زمان من الأزمنه وعصر من الأعصار لمکانِ قوله تعالى ((کلّ
أناس))؛(۲۳)
بر این اساس، امام، آن شخصیّتى است که مردم را در روز قیامت
به سوى خدا سوق مىدهد، همان طور که آنان را در ظاهر و باطن این دنیا
رهبرى کرد. آیهى شریفه، این نکته را نیز مىرساند که هیچ زمانى، نمىتواند
بدون امام باشد؛ به خاطر این که فرموده: ((کلّ أناس)) همه مردم در همه
زمانها.
ویستفاد أنّ الأرض وفیها الناس لاتخلو عن إمام حقٍ(۲۴)؛
نکتهاى که استفاده مىشود، آن است که زمین، مادامى که انسان در آن وجود
دارد، از امام و حجّت حق خالى نمىشود.
ایشان، در ذیل آیهى هفتاد و یکم
سورهى اسراء که مىفرماید: یوم ندعو کل اناس بامامهم: روزى که مردم را با
امامشان مىخوانیم، مىگوید:
المستفاد من ظاهر الآیه أنّ هذه الدعوه
تعم الناس جمیعاً من الأولین والآخرین… فالمتعیّن أنْ یکونَ المراد بإمام
کل أناس… أو إمام الحق خاصّه و هو الذی یجتبیه الله سبحانه فی کل زمان
لهدایه أهله بأمره نبیاً کان کإبراهیم و محمّد أو غیرنبی(۲۵)؛
آنچه از
آیه استفاده مىشد، این است که این فراخوان، شامل همهى انسانها از اوّلین
و آخرین مىشود… بعد احتمالاتى را که در امام مطرح است بیان نموده و
مىفرماید: مراد، امام حقّى است که خداى سبحان در هر عصر و زمان براى هدایت
اهل آن عصر قرار مىدهد، اعم از این که آن امام، چونان ابراهیم و محمّد
پیامبر باشد یا غیر پیامبر.
علىاى حال، از این ایات قرآن، ضمن فهم نقش
امام در هستى، همیشگى و پیوستگى این جریان زلال نیز فهمیده مىشود؛ یعنى،
هیچ زمانى، از چنین شخصّیتى خالى نیست. پس در عصر ما هم وجود با برکت حضرت
مهدى(عج) که قطب عالم امکان و هادى قلوب و افعال مؤمنان و سالار کاروان
حقپویان است، امرى مسلّم و قطعى است.
آیهى دیگرى از قرآن که بر اثبات
وجود امام و ضرورت او دلالت دارد عبارتست از: کریمهى ((إنّما أنت منذر و
لکلّ قوم هاد)) [رعد:۷]؛ تو تنها بیمدهندهاى و براى هر گروهى هدایت
کنندهاى است.
این آیه نیز به وضوح، امام هادى را براى همهى اقوام ثابت مىکند که این مطلب، جاى نقض و اشکال نیست.
فخر رازى مىگوید:
انذار
کننده، پیامبر اسلام و هدایتکننده، على است، زیرا، ابن عباس مىگوید:
پیامبر، دست مبارکاش را بر سینهى خود گذارد و فرمود: ((أنا المنذر)) و
سپس اشاره به على کرد و فرمود: ((أنت الهادی یا على! بک یهتدى المهتدون من
بعدی؛ تو، هدایت کنندهاى – اى على! – و به وسیلهى تو، مردم، بعد از من،
هدایت مىشوند.(۲۶))).
لذا جمود و تعصّب برخى از مفسران در تاویلهاى
ناصواب این آیه، نه با ظاهر آیه و نه با انصاف علمى و وجدان عملى سازگار
است. آن چه از آیه فهم مىشود و ائمهى اهل البیت (علیهمالسّلام) نیز
فرمودهاند، این است که آیه، براى هر قوم و زمانى، امام هادى قرار داده و
چنین نیست که مردمى، در عصرى، از وجود امام محروم باشند.
در تفسیر
نورالثقلین، حدود پانزده روایت در این زمینه نقل شده است. که از جمله امام
صادق (علیهالسّلام) مىفرماید: ((کلّ إمام هادى کل قوم فى زمانه)) و یا در
تعبیر دیگر فرمود: ((کل إمام هاد للقرن الذى هو فیه(۲۷)))
هر امام معصومى هدایتگر براى زمان خود است یا "هدایتگر اقوامى است که در زمان او زندگى مىکنند.”
آیه
دیگرى که به وضوح، بر وجود امام معصوم در همهى زمانها دلالت دارد،
کریمهى ((یا أیّها الذین آمنوا اتقوالله وکونوا مع الصادقین))
[برائت:۱۱۹]؛ اى مؤمنان تقوا پیشه کنید و با صادقان باشید.
دستور همراه
بودن با صادقان، به طور مطلق، و جدا نشدن از آنان، بدون هیچ قید و شرط،
دلالت دارد که منظور، "امام معصوم” است. فخر رازى چنین مىگوید:
کسى که
جایز الخطاء است، واجب است اقتدا به کسى کند که معصوم است. معصومان،
کسانىاند که خداى متعال آنان را ((صادقان)) شمرده است. و این معنا، در هر
زمانى ثابت است. بنابراین، در هر زمانى، باید معصومى وجود داشته باشد(۲۸).
اگر چه ایشان، در فهم مصداق معصوم، دچار اشتباه شده، لکن ضرورت وجود معصوم را در هر عصرى پذیرفته است.
این
نکته را جابر بن عبدالله انصارى از امام باقر (علیهالسّلام) نقل مىکند
که در تفسیر آیهى ((وکونوا مع الصادقین)) حضرت فرمود: منظور ((آل
محمّد))(۲۹) است.
آیهى دیگر، ((ویمسک السماء أنْ تقع على الأرض إلاّ بإذنه)) [حج:۶۵] است.
امام زین العابدین فرمود: ((ونحن الذین بنا یمسک الله السماءَ أنْ تقعَ على الأرض إلا باذنه.(۳۰))).
در زیارت جامعه، خطاب به آن بزرگواران عرض مىکنیم: ((وبکم یمسک السماء أنْ تقع على الأرض.)).
و لذا همان طور که روایت فرمود: ((المهدى أمان لأهل الأرض))، این نقشآفرینى همیشگى است و امروز، بر عهدهى مهدى (علیهالسّلام) است.
جمعبندى
از
آیاتى که نقل شد و بسیارى از آیات دیگر – که مجال طرح آن نیست – چنین
استفاده مىشود که امامت، واقعیّتى است که هستى، لحظهاى بدون آن نمىتواند
باقى بماند و تا انسانى بر روى زمین هست و تا تکلیف هست، وجود چنین امامى
ضرورى است. لذا، آیات قرآن و وحى که از منابع مهم شناخت و معرفت است، این
نکته را به طور مسلّم بیان مىکند که وجود امام معصوم، در عصر ما، امرى
مسلم و غیر قابل تردید است. امام زمان، از منظر قرآن، دو رسالت مهم را بر
عهده دارد: در جامعهى بشرى، نقش هدایت را آن هم به گونهى ایصال به مطلوب،
و در کلّ هستى، نقش لنگر اطمینان بخش و حافظ و نگهدار و واسطهى فیضگیرى
را ایفا مىکند.
دوم – غیبت حضرت مهدى (علیهالسّلام)
با تبیین
رسالت امام و تعیین قلمرو فیض بخشىاش، دیگر سؤالات کوتهبینانهاى که غیبت
را مخل معناى امامت مىداند، پیش نمىآید. سؤالاتى از قبیل این که
((فائدهى امام غائب چیست؟)) و ((امام در غیبت، چه مىکند؟))؛ چرا که
اینها، حاکى از عدم درک واقعى و صحیح از مسئلهى امامت و اَبعاد وجودى
گستردهى آن است که در یک تشبیه محسوس، همانطور که خورشید عالمتاب را –
که منبع فیض و گرمابخشى و مرکز و محور تنظیم حرکات دیگر کرات است – را
لکهى ابرى، بىکار نمىکند تا بپرسیم که فائده خورشید در پس ابر چیست؟
غیبت نیز امام را بى کار نمىکنند تا بپرسیم فایده او چیست؟
شاید غیبت،
با رسالت و نبوت، در تضاد باشد؛ چرا که کار پیامبر، ارائهى طریق است و
ارائه و راهنمایى، با غیبت، فى الجمله، سر ناسازگارى دارد، امّا امامت که
رسالتاش ایصال و دستگیرى است، با غیبت، نه تنها منافات ندارد که گاهى
اوقات، مخفى و پنهان، بهتر مىتوان بار سنگین آن را به دوش کشید.
مهدى،
در حوزهى هدایت جامعهى بشرى، فعّال و مجاهد است(۳۱) و کاروان بشرى را به
سوى خداى متعال سوق مىدهد و نه تنها بىکار نیست که سنگینترین کارها را
بر عهده دارد و در حوزهى تکوین و جهان هستى، مدار و قطب عالم امکان و
واسطهى فیض است.
قرآن مجید به مسئلهى غیبت حضرت نیز اشاره کرده است.
در آیهى سىام سوره ملک آمده است: ((قل أرأیتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً فمَنْ
یاتیکم بماء معین)):
پیامبر گرامى اسلام (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم)
به عمار فرمود: ((یا عمار! إنّ الله تبارک و تعالى، عهد إلىّ أنّه یخرج من
صلب الحسین تسعه و التاسع من ولده یغیب عنهم؟ و ذالک قوله عزّوجّل ((قل
أرأیتم إنْ أصبح ماؤکم غوراً)) یکون له غیبه طویله یرجع عنها قوم ویثبت
علیها آخرون.(۳۲)؛ اى عمار! خداى متعال، با من عهد کرده که از صلب امام
حسین (علیهالسّلام) نه نفر به وجود مىآیند که نهمى آنان، از مردم غایب
مىشود. و این معناى آیه کریمه بالاست، که حضرتاش، غیبت طولانى دارد که به
سبب آن، عدّهاى دچار ارتجاع و گمراهى مىشوند و گروهى بر آن وفادار
مىمانند.
همچنین امام باقر (علیهالسّلام) فرمود: ((هذه نزلت فى
القائم؛ این آیه، در بارهى حضرت مهدى (علیهالسّلام) نازل شده است.)). ثم
قال: ((والله! ما جاء تاویل هذه الآیه ولابد أنْ یجىء تأویلها(۳۳)؛ به
خدا! تاکنون؛ تأویل این آیه نیامده و حتماً خواهد آمد.)).
آیه دیگرى که بر غیبت آن بزرگوار اشاره دارد. آیه چهل و پنجم سورهى حج است: ((وبئر معطله وقصر مشید))
در
تفسیر این آیهى شریف آمده: ((هو مثل لآل محمّد. قوله: ((بئر معطله)) هى
التی لایستسقى منها و هو الإمام الذى قد غاب فلا یقتبس منه العلم؛ آیه، مثل
براى آل محمد است. ((چاه آبى که استفاده نمىشود))، امامى است که غایب
مىشود و از مشکات نورش، اقتباس نمىشود.
بئر معطله و قصر مشرف
مثل لآل محمد مستطرف.(۳۴)
و نیز آیاتى که در لسان نبى مکرم اسلام و ائمهى هدى (علیهالسّلام) به غیبت حضرت، تأویل شده است.
سوّم – حکومت جهانى امام مهدى(عج)
نکتهى
سومى که از آیات قرآنى استفاده مىشود و در سطحِ وسیع و گستردهاى مطرح
شده است، حکومت عدل جهانى است که در آخرالزمان برپا مىشود و وعدهى خدا
مبنى بر تحقّق آرمانهاى بشرى و پیاده شدن عدل و خلافت مستضعفان، جامهى
عمل مىپوشد. آیندهگرایى و خوش بینى نسبت به آینده که پیروزى حق و
حقجویان عالَم حتمى است و باطل با همه زرق و برقاش، نهایت شومى دارد و
عاقبت سوئى، را در آغوش مىگیرد، از نکات محورى قرآن مجید در حوزهى
مهدویّت و پایان جهان است که به لحاظ استحکام و اعتمادى که مىتوان در
شناخت از آینده، به وحى داشت، شعلههاى امید و معرفت به آیندهاى روشن، در
دل همهى وحىباوران زنده مىشود. اصل تحقّق حکومت جهانى مبتنى بر عدالت و
خدا محورى، بخشى از این نوید است:((وعد الله الذین آمنوا منکم وعملوا
الصالحات لیستخلفنّهم فى الأرض)) [نور:۵۵].
روایات زیادى در تفاسیر وارد
شده که ((إن المهدی (علیهالسّلام) هو الموعود بالاستخلاف فی
الآیه.(۳۵))). آیه اشاره به حکومت جهانى امام مهدى (علیهالسّلام) دارد.
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود: ((نزلت فی القائم وأصحابه؛ آیه، در شأن
حضرت مهدى (علیهالسّلام) و اصحاباش نازل شده است)).
آیهى (( ونرید
أنْ نمنّ على الذین استضعفوا فى الأرض ونجعلهم أئمه ونجعلهم الوارثین))،
اشاره به حکومت حضرت مهدى است. پیامبر اکرم (صلّىاللّهُعلیهوآلهوسلّم)
فرمود: ((تأویل این آیه، مهدى است.))(۳۶).
امام امیر المؤمنین فرمود:
((المستضعفون فی الأرض المذکورون فى الکتاب الذین یجعلهم الله أئمه نحن أهل
البیت یبعث الله مهدیهم فیعزّهم ویذّل عدوهم(۳۷)؛ مستضعفان در آیهى فوق،
ما اهل بیت هستیم. خدا، مهدى (علیهالسّلام) ما را مبعوث مىفرماید و عزّت
را به اهل بیت بر مىگرداند و دشمنان را ذلیل مىکند.)).
جداى از اصل
حکومت حضرت، آیات مختلف قرآن، اشاره به خصوصیّات حکومت حضرت و حتّى علائم و
نشانههاى آن نیز دارد، فى المثل، یکى از نشانهى حکومت و ظهور آن حضرت،
فرود آمدن عیسى و سخن گفتن او و دعوت از اهل کتاب براى تبعیّت از مهدى
(علیهالسّلام) است.
قرآن مىفرماید: ((ویکلم الناس فى المهد وکهلاً من
الصالحین)): در تفسیر این آیه، آمده است: ((قد کلمّهم عسیى فی المهد
وسیکلّمهم اذا قتلَ الدجال و هو یومئذ کهل.)).
دیگر آن که از خصوصیّات
حکومت حضرتاش، فراگیر شدن دین مبین اسلام است. ذیل آیهى کریم ((وله أسلم
مَن فى السماوات والأرض طوعاً وکرهاً)).
امام صادق (علیهالسّلام)
فرمود: ((اذا قام القائم (علیهالسّلام) لایبقى أرض إلاّنودى فیها بشهاده
أنْ لا إله إلا الله وأنّ مَحمّداً رسول الله.))(۳۸)
تأویل آیه، زمان ظهور مهدى (علیهالسّلام) است که هیچ قسمتى از کره زمین باقى نمىماند مگر آنکه شهادتین در آن جارى مىشود.
و نیز فرمود: ((إذا قام القائم لم یبق أهل دین حتّى یظهروا الإسلام و یعترفوا بالإیمان.(۳۹))).
در زمان حضرت هیچ کس نیست مگر اینکه به اسلام اعتراف مىکند.
خلاصه
آن که، قرآن و وحى، به عنوان مستحکمترین منبع و عامل شناخت انسان از جهان
هستى، به حقیقت مهدویّت، انسان را رهنمون است، چه در اصل وجودش و اضطرار
هستى به او و چه در غیبت و حکومتاش و چه در مباحث دیگر.
انسان، مىتواند با تکیه بر این منبع غنى معرفت، به عقیدهاى واقعى و حقیقى با عنوان مهدویّت و امام زمان ایمان بیاورد.
امید آن که با الهامگیرى از وحى، ایمان و عشق و انتظارمان نسبت به امام زمان، روز افزون گردد.
پی نوشت:
۱)
مرحوم شهید مطهرى، بحث مفصّلى در بارهى شناخت و امکان آن، و نقد ادّلهى
مخالفان دارند که مىتوانید به مجموعه آثار، ج ۱۳، ص ۳۴۰ مراجعه نماید. به
بعد، مراجعه کنید. و نیز به نهایه الحکمه، علاّمهى طباطبایى، ص۵، مراجعه
شود.
۲) تجربه از طریق حواس و به نحو جزئى حاصل مىشود و کارکرد عقل،
درک مفاهیم کلى است این که چگونه عقل کلّیّات را مىیابد؟ آیا از طریق
تجرید و کلى کردن محسوسات است یا مکانیزم دیگرى دارد، محل بحث ما نیست و ما
با یک نگاه فراتر، این دو را در کنار هم طرح کردهایم گرچه با نگاهى دقیق و
جزئى نگر این دو از هم جدایند. الاشارات والتنبیهات، بوعلى سینا، ج ۱، ص
۳۱۶٫
۳) ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج ۱، ص ۱۲۶٫
۴) شهید مطهرى از
منظر قرآن، منابع معرفت را طبیعت، عقل و دل و تاریخ مىداند که ابزار
شناخت را نیز به ترتیب، احساس و تجربه، برهان و قیاس و تزکیه نفس مىداند
بحث دقیق تفکیک منابع از ابزار را به کتب مربوط، احاله مىکنیم. مجموعه
آثار، ج ۱۲، ص ۸۰-۳۷۰، صدرا.
۵) ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج ۱ ص ۲۱۴، دارالکتب الاسلامیه.
۶) اصول کافى، ج ۱، ص ۳۹۲٫
۷) نحل، ۸۹٫
۸)
علاّمه طباطبایى، المیزان، ج ۱۲، ص ۳۴۷، دارالکتب الاسلامیه. تذکّر این
نکته ضرورى است که مرحوم علاّمه بحث تبیان را به گونهاى دیگر طرح
مىفرمایند که در صورت تمایل مىتوانید مراجعه فرمایید.
۹) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى، ص ۲۷۴٫
۱۰) همان، ص ۲۷۵٫
۱۱) بصائر الدرجات، ص ۱۹۵٫
۱۲) محمد هادى معرفت، علوم قرآنى ص ۲۷۵٫
۱۳) محمّد حسین طباطبایى، تفسیر المیزان، ج ۱۲، ص ۲۶۱، جامعهى مدرّسین.
۱۴) نجم / ۳۰۴٫
۱۵) همان
۱۶) نورالثقلین، ج ۳، ص ۵۵٫
۱۷) ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج ۱۱، ص ۲۴۴، دارالکتب الإسلامیّه.
۱۸) جعفر سبحانى، پرسشها و پاسخها، ص ۱۸۵، موسّسهى سیدالشهداء.
۱۹)
پیامبر اکرم، هنگام وفات فرمود: قلم و دواتى بیاورید تا برایتان چیزى
بنویسم که مانع از گمراهىتان شود خلیفه دوم گفت: ان الرجل لیهجر حسبنا
کتاب الله. علامه حلّى، نهج الحق و کشف الصدق، ص ۲۷۴، دارالهجره قم.
۲۰) حتى یقولوا لم یولد بعد شیخ صدوق، کمال الدین و تمامالنعمه، ج ۱، ص ۵۹۸٫
۲۱) علاّمهى طباطبایى، المیزان، ج ۱، ص ۲۷۵٫
۲۲) همان، ص ۲۷۶٫
۲۳) همان (المیزان، ج ۱، ص ۳۷۶).
۲۴) همان ص ۲۷۷٫
۲۵) المیزان، ج ۱۳، ص ۱۶۶، جامعهى مدرّسین.
۲۶) تفسیر کبیر، فخر رازى، ج ۱۹، ص ۱۴٫
۲۷) نورالثقلین، ج ۲، ص ۴۸۲، (به نقل از پیام قرآن، ج ۹، ص ۴۸٫)
۲۸) پیام قرآن، ج ۹، ص ۵۱٫
۲۹) معجم أحادیث الإمام المهدی، ج ۵، ص ۱۵۷٫
۳۰) همان، ص ۲۷۰٫
۳۱) الجحجاح المجاهد، امام رضا (علیهالسّلام): جمال الاسبوع، ص ۳۱۰، به نقل از تاریخ عصر غیبت، ص ۴۳۶٫
۳۲) معجم الحادیث الامام المهدى، ج ۵، ص ۴۵۳٫
۳۳) شیخ صدوق، کمالالدین، ج ۱، ص ۵۹۵؛ معجم الحادیث الامام المهدى، ج ۵، ص ۴۵۳٫
۳۴) همان، ص ۲۶۸٫
۳۵) همان، ص ۲۷۹٫
۳۶) معجم الاحادیث، ج ۵، ص ۲۲۰٫
۳۷) همان.
۳۸) همان.
۳۹) همان