- کاوشی در خبر سعد بن عبدالله ( اشعری) قمی
- نجم الدین طبسی
- تدوین: سید حسن واعظی
مؤلفان
محترم شیعه، حدیث شریف ملاقات سعد بن عبدالله قمی با امام حسن
عسکری(ع) را معمولاً در <ضمن افرادی که حضرت مهدی(عج) را
دیدهاند> و یا تحت عنوان <کرامات آن حضرت> ذکر کردهاند.
این متن، بسیار غنی و پربار است و مباحث مختلف تفسیری، کلامی، فقهی،
تاریخی، تربیتی،… را شامل میشود و هر عالمی نسبت به تخصّص و نیاز خود
، خوشهای از آن را میچیند و بهرهها میبرد.
این روایت، از
ویژگیهای خاصّ برخوردار است. لذا، برخی از عالمان و فقیهان، در متن
آن به غوامض و امور مبهمی برخورد کردهاند و درصدد مخدوش کردن آن بر
آمدهاند و گفتهاند: <این حدیث، موضوع است و واقعیّت ندارد.>، و
در مقابل، جمعی از علما و فقها هستند که آن را پذیرفتهاند و محکم و
قاطع از آن دفاع میکنند.
ما، در این نوشتار، سعی میکنیم جهت
آشنایی با مضمون حدیث سعد بن عبدالله قمی و اهمیّت ویژهِ آن،
ابتدا، خود متن حدیث را نقل کنیم و سپس طُرُق و کتابهایی که این
متن را متذکّر شده است، بیاوریم، و به دنبال آن، شبهات و اشکالات
سندی و دلالی و ردّ آنها را نقل کنیم.
نوشته ی حاضر، تقریر سلسله
درس های <حدیث شناسی مهدویت> از استاد شیخ نجم الدین طبسی است که در
<مرکز تخصّصی مهدویّت> در قم برای جمعی از طلاّب و دانش پژوهان
ارائه شده است.
از تلاش برادر حجه` الاسلام سید حسن واعظی از دانش پژوهان کوشای این مرکز در تدوین این درسها سپاس گزاریم.
بخش یکم – خبر سعد بن عبدالله اشعری قمی
شیخ
صدوق، در کتاب کمال الدین، از محمّد بن علی بن محمّد بن حاتم
نوفلی، معروف به کرمانی، و او از ابوالعباس احمد بن عیسی و شّاء
بغدادی، از احمد بن طاهر قمی، و او از محمد بن بحر بن سهل شیبانی، و او
از احمد بن مسرور از سعد بن عبدالله قمی، روایت کرده که گفت: من،
شوق زیادی به گردآوری کتابهایی داشتم که در آنها، امور صعب و
مشکل علوم و ظرایف و دقایق آن درج شده باشد. با اشتیاق کامل آنها
را مطالعه میکردم تا حقایق شیعه را آشکار سازم. من ، مشتاق حفظ
موارد اشتباه و نامفهوم آنها بودم. بر آن چه از معضلات و مشکلات
علمی دست مییافتم، به آنها حریص بودم و در اختیار همه کس قرار
نمیدادم. نسبت به مذهب امامیه، متعصب بودم. هنگام مناظرات، نه تنها
از تأمین جانی و سلامتی خود چشمپوشی میکردم، بلکه در انتظار تنازع
و دشمنی و کینهورزی و بدگویی بودم. بدون ترس، عیب فرقههای مخالف
شیعه را بازگو میکردم و پرده از نقاط ضعف پیشوایان آنان بر
میداشتم و نسبت به آنان پردهدری میکردم، تا آن که گرفتار یک
ناصبی شدم که در منازعهِ اعتقادی، سختگیرتر و در دشمنی، کینهتوزتر و
در جَدَل و پیروی از باطل، تندتر و در پرسش، بدزبانتر و در پیروی از
باطل ثابت قدمتر بود.
نخستین اشکال
سعد گوید: یک روز که
با ناصبی مزبور مناظره میکردم، گفت: ای سعد وای بر تو و اصحاب و
همفکرانات! شما رافضیان، مهاجر و انصار را سرزنش میکنید و امامت آنان
را از ناحیهِ رسول خدا انکار میکنید. این صدیق (ابوبکر) کسی است که
به واسطهِ شرف سابقهِ خود بر جمیع صحابه برتری جست. آیا نمیدانید
که رسول خدا، او را به این منظور با خود به غار برد که میدانست او
خلیفهِ بعد از وی است او کسی است که از تأویل قرآن پیروی میکند و
زمام امور امّت اسلامی را به دست میگیرد و تکیهگاه امّت میگردد و
از آنان دفاع میکند و پراکندگیها را سامان میبخشد و از درهم ریختن
کارها، جلوگیری به عمل میآورد، و حدود الهی را جاری میسازد و برای
فتح بلاد مشرکان لشکرکشی میکند؟ همان طور که پیامبر به نبوّت خود
هراسان بود و اهمّیّت میداد، برای خلافت و جانشین خود هم اهمّیّت
قائل بود. زیرا شخص گریزان که خود را پنهان میکند و از دست دشمن
متواریست. معمولاً در مقام کمک و مساعدت از دیگری بر نمیآید و او را به
مخفیگاه خود راه نمیدهد و چون میدانیم که پیامبر در این هجرت قصد کناره
گیری و گریز داشت و وضعیت مقتضی کمک از احدی نبود، مقصود رسول خدا از اینکه
ابوبکر را با خود در غار برد روشن میشود که علّتش همان است که شرح
دادیم، حفظ جان ابوبکر بود. لذا علی را در بستر خود خوابانید، چون به
گرفتار شدن و کشته شدن او اعتنایی نداشت زیرا وجود علی سنگین بود و
بردن او، برایاش دشوار بود لذا با او همسفر نشد. از طرفی میدانست که
اگر او کشته شود، مشکلی برایش نیست و دیگری را به جای وی جایگزین
میکند تا در کارهای مشکل جای او را بگیرد.
سعد گوید: من، در ردّ او پاسخهای مختلفی دادم، امّا او، پیوسته و بلافاصله، هر یک از آنها را نقض و ردّ میکرد.
دومین اشکال
سپس
گفت: ای سعد! اشکال دیگری دارم که بینی رافضیان را خرد میکند! آیا
شما نمیپندارید که صدّیق (ابوبکر) که از پلیدی شکّ و اوهام پیراسته
و مبرّا است و فاروق (عمر) که حامی و مدافع امّت اسلام بوده است،
منافق بودند؟ شما برای این ادعا، به شب عقبه۱ استدلال میکنید.
ای سعد! به من بگو: آیا صدیق (ابوبکر) و فاروق (عمر) از روی طوع و رغبت اسلام آوردند و یا آن که به زور و اکراه بود؟
سعد
گوید: من اندیشه کردم که چه گونه این سؤال را از خود برگردانم
تا تسلیم وی نشوم و بیم آن داشتم که اگر بگویم آن دو (ابوبکر و
عمر) از روی میل و رغبت اسلام آوردند، او احتجاج کند و دلیل بیاورد
به این که در این صورت، پیدایش نفاق در دل آنها معنا و مفهومی
ندارد؛ زیرا، نفاق هنگامی به دل راه مییابد که هیبت و هجوم و
غلبه فشار و سختی، انسان را ناچار سازد که برخلاف میل قلبی خود،
چیزی را اظهار کند، مانند قول خداوند تعالی:
<فَلَمّا رَ اوا
بَأسَنَا قالُوا ءَامَنّا بِاللهِ وَحدَهُ وَکَفَرنَا بِمَا کُنّا بِهِ
مُشرِکینَ فَلَم یَکُ یَنفَعُهُم ایمانهم لَمّا رَاوا بَأسَنَا>2
یعنی،
<هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند، گفتند: <به خداوند یکتا
ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او میشمردیم، کافر شدیم.>،
ولی ایمان آوردنشان بعد از مشاهدهِ عذاب و فشار ما، به حالشان
سودی نداشت.
اگر میگفتم، آنان، با اکراه و اجبار اسلام آوردند، مرا
مورد سرزنش قرار میداد و میگفت، آن جا (در مکه) شمشیری کشیده نشد
که موجب وحشت آن دو شود.
سعد گوید: من، با شگردی خاص، از او روی
گردانیدم و دیگر با او سخن نگفتم، در حالی که تمام اعضای بدنام از
شدّت غضب ورم و آماس کرده بود و نزدیک بود از غصه، جگرم پاره پاره
شود.
من، پیش از این واقعه، طوماری تهیه کرده بودم که در آن،
تقریباً، بیش از چهل مسئلهِ دشوار را نوشته بودم و کسی را نیافته
بودم تا پاسخگوی آن مسائل باشد. آنها را نگه داشته بودم تا از
عالم شهر خود احمد بن اسحاق (قمی) که مصاحب و از خواص مولایمان
ابومحمد(علیه السلام) امام حسن عسکری(ع)> بود سؤال کنم. پس به
دنبال او رفتم. در آن وقت، او، به قصد سُرمن رای و برای شرفیابی
حضور امام زمان(ع) بیرون رفته بود. من هم پشت سر او راه افتادم تا
در یکی از منازل راه، به او رسیدم. چون با او مصافحه کردم؛ گفت:
<آمدنات پیش من خیر است!> عرض کردم: <اوّلاً، مشتاق دیدار
شما بودم و ثانیاً، طبق معمول و عادت همیشگی، سؤالهایی از شما
دارم.>. گفت: <در این مورد، با هم برابر هستیم و من نیز مشتاق
ملاقات مولایمان ابو محمد(ع) هستم و میخواهم مشکلاتی در تأویل و
معضلاتی در تنزیل را از ایشان بپرسم. این مصاحبت و رفاقت، میمون و
مبارک است، زیرا، به وسیلهِ آن، به دریایی خواهی رسید که عجایباش
تمام و غرایباش، فانی نمیشود. او، امام، است.>.
ورود آن دو به محضر امام
سعد
در ادامه گوید: ما، وارد سامرا شدیم. به در خانهِ مولا و آقایمان
رسیدیم. اجازهِ ورود خواستیم. برای ما، اذن ورود صادر شد. بر دوش احمد
بن اسحاق انبانی بود که آن را زیر عبای طبری پنهان کرده بود و در
آن، یکصد و شصت کیسه دینار و درهم بود و سر هر کیسهای، با مهر صاحباش
بسته شده بود.
دیدار جمال دلربای محبوب
سعد گوید: من
نمیتوانم مولای خودم، ابومحمد (امام حسن عسکری)(ع) را در آن لحظه
که دیدار کردم و نور سیمایش ما را فرا گرفته بود، به چیزی جز ماه
شب چهارده تشبیه کنم. بر زانوی راستاش، کودکی نشسته بود که در خلقت
و منظر، مانند ستارهِ مشتری بود و موی سرش از دو سوی تا به گوشاش
میرسید و میان آن (فرق سرش) باز بود، همچون الفی که در بین دو واو
قرار گیرد. در پیش روی مولای ما، اناری طلایی، که نقشهای بدیعاش
در میان دانههای قیمتی آن میدرخشید، بود. آن را یکی از روِسای
بصره تقدیم کرده بود.
در دستاش قلمی بود. تا میخواست بر صفحهِ
کاغذ، چیزی بنویسد، آنکودک، انگشتان حضرت را میگرفت و مولای ما،
آن انار طلایی را در پیش او میانداخت و او را به آوردن آن سرگرم
میکرد تا او را از نوشتن باز ندارد.
به حضرت سلام کردیم. امام
هم با ملاطفت جواب سلام فرمود. اشاره کرد تا بنشینیم. هنگامی که
حضرت از نوشتن نامه فارغ شد. احمد بن اسحاق، انباناش را از زیر
عبایش بیرون آورد و در پیش حضرت گذاشت. حضرت، به آن کودک نگریست و
فرمود: <فرزندم! مُهر از هدایای شیعیان و دوستانات بردار.>. او
گفت: <ای مولای من! آیا سزاوار و جایز است که دست طاهر و پاک، به
هدایای نجس و اموال پلیدی که حلال و حراماش با هم مخلوط گشته،
وارد شود؟>.
مولایم به احمد بن اسحاق فرمود: <ای پسر اسحاق!
آن چه در انبان است، بیرون بیاور تا فرزندم حلال و حرام آن را از
هم جدا کند. همین که احمد بن اسحاق نخستین کیسه را در آورد، آقا
زاده فرمود: <این، کیسهِ فلانی پسر فلان، از محلهِ فلان قم است.
شصت و دو دینار در آن است که چهل و پنج دینار آن، مربوط به بهای
فروش بنایی است که صاحباش آن را از پدر خود به ارث برده و
چهارده دینار آن، مربوط به بهای نُه طاق پارچه است و سه دینار آن،
مربوط به اجارهِ دکانها است.>. آن گاه مولای ما فرمود:
<فرزندم! راست گفتی! اکنون حرام آنها را به این مرد نشان
بده.>. ایشان فرمود: <وارسی کن! یک دینار رازی که در فلان
تاریخ ضرب شده و نقش یک روی آن محو شده و قطعه طلای آملی که
وزن آن رُبع دینار است! کجا است. آن را در آور… سبب حرمتاش این
است که صاحب این دینارها، در فلان ماه، از فلان سال، یک من و یک
چارک نخ به همسایهِ بافندهِ خود داد تا آن را ببافد و مدّتی بعد،
دزدی، آن نخها را ربود. آن بافنده، به صاحباش خبر داده که نخها را
دزد ربوده است، امّا صاحب نخها، وی را تکذیب کرد و به جای آن، یک
من و نیم نخ باریکتر، از وی بازستانده و از آن، جامهای بافت که
این دینار رازی و آن قطعه طلای آملی، بهای آن است.>.
چون
سرکیسه را باز کرد، در آن، نامهای بود که بر آن، نام صاحب آن
دینارها و مقدار آن نوشته شده بود و آن دینارها و آن قطعه طلا به
همان نشانه در آن بود.
آنگاه احمد بن اسحاق، کیسهِ دیگری
بیرون آورد و ایشان فرمود: <این، از فلان فرزند فلان، ساکن فلان
محلّهِ قم است و در آن، پنجاه دینار است که دست زدن به آن، بر ما
حلال نیست.>. آن حضرت فرمود: <برای چه؟>. فرمود: <برای
این که آن، از بهای گندمی است که صاحباش بر زارع خود، در تقسیم
آن، ستم کرده است؛ زیرا، سهم خود را با پیمانهِ تمام برداشته، امّا
سهم زارع را با پیمانهِ ناقص داده است.>. مولای ما فرمود:
<فرزندم! راست گفتی!>.
سپس امام حسن عسکری(ع) فرمود: <ای
احمد بن اسحاق! همهِ مالها را بردار و به صاحبانشان برگردان و یا
سفارش کن تا به صاحباناش مسترد سازند که، احتیاجی به آنها نداریم و
فقط پارچهِ آن پیرزن را بیاور.>.
احمد گوید: آن پارچه را در جامهدان و در خورجین گذاشته بودم و کُلّاً آن را فراموش کرده بودم.
وقتی
احمد بن اسحاق رفت تا آن جامه را بیاورد، ابومحمد (امام عسکری)(ع)
به من نظر کرد و فرمود: <ای سعد! تو برای چه آمدهای؟>. عرض
کردم: <احمد بن اسحاق، مرا تشویق به زیارت و دیدار مولایمان
کرد.>. فرمود: <مسائلی را که خواستی بپرسی چه کردی؟>. عرض
کردم: <آقای من! همچنان بلاجواب مانده است.>. فرمود: <از نور
چشمام بپرس!>، و با دست مبارک، اشاره به همان آقا زاده کرد.
ایشان به من فرمود: <از هر چه میخواهی، بپرس!>.
سؤال نخست
به
حضرت عرض کردم: ای مولای ما و ای فرزند مولای ما! از ناحیهِ شما،
برای ما روایت کردهاند که رسول خدا(ص) اختیار طلاق زنان خود را به
دست امیر المؤمنین(ع) قرار داده بود، حتّی روایت شده که علی(ع) در
جنگ جمل، برای عایشه پیغام فرستاد که اسلام و پیروان آن را گرفتار
فتنهِ خود کردی و فرزندان خود را از روی نادانی به پرتگاه نابودی
افکندی. اگر از این حدّت و شدّت دست برداشته و برگردی، که هیچ، و
گرنه تو را طلاق میدهم، در حالی که زنان رسول(ص) با وفاتحضرت
مطلّقه شدهاند.>.
فرمود: <طلاق چیست؟>. عرض کردم
<بازگذاشتن راه (اگر بخواهد شوهر کند، آزاد باشد).>. فرمود:
<اگر چنان چه طلاق آنان با وفات رسول خدا صورت میگرفت، پس چرا
بر آنان شوهر کردن حلال نبود؟>. عرض کردم: <برای آن که خداوند
تبارک و تعالی، ازدواج را بر آنان حرام کرده است.>. فرمود:
<چرا؟ در حالی که وفات رسول خدا راه را بر آنان باز گذاشته
است؟>. عرض کردم: <ای فرزند مولای من! پس معنای طلاقی که
رسول خدا حکم آن را به امیر المؤمنین واگذار کرد، چیست؟>. فرمود:
<همانا، خداوند متعال، مقام و شأن زنان رسول خدا را تعظیم کرد و
ایشان را به شرف مادری مؤمنان رساند. رسول خدا(ص) به
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: <ای اباالحسن! این شرافت تا وقتی برای
آنان باقی است که به اطاعت خدا مشغول باشند. هر کدام از آنان، اگر
پس از من، خدا را نافرمانی کند، و علیه تو خروج کنند، از میان زنان
من او را جدا کن و او را از شرافت مادری مؤمنان ساقط گردان>.
سؤال دوم
عرض
کردم: <معنای <فاحشه مبیّنه> که اگر زن در زمان عدّه
مرتکب آن شود، مرد میتواند او را از خانه اخراج کند، چیست؟>
فرمود:
<مقصود از "فاحشهِ مبیّنه”، مساحقه است و نه زنا؛ زیرا، اگر زنی
زنا کند و حدّ بر وی جاری شود، مردی که میخواسته با او ازدواج کند،
نباید به خاطر اجرای حدّ، از ازدواج با او امتناع ورزد، امّا اگر
مساحقه کند، باید او را سنگسار کرد و سنگسار کردن برای زن، ذلّت و
خواری است و کسی را که خداوند دستور سنگسار کردناش را دهد، او را
خوار ساخته است و هر کس را خدا خوار سازد، او را از خود دور ساخته است.
لذا کسی نمیتواند به او نزدیک شود.>.
سؤال سوم
عرض
کردم: <یا بن رسول اللّه! معنای فرمان خداوند به پیامبرش حضرت
موسی(ع) که فرمود: <فَاخلَع نَعلَیکَ اِنّکَ بِالوادِ المُقدسِ
طُوی>3 چیست؟ فقهای فریقین، میپندارند که نعلین حضرت موسی، از
پوست مردار بوده است>.
حضرت فرمود: <هر کس این چنین گوید،
به موسی(ع) افترا بسته است و او را در نبوّت خود نادان شمرده است.
چون، مطلب از دو حال بیرون نیست: یا نماز خواندن موسی با آن نعلین،
جایز بوده یا جایز نبوده است اگر نمازش صحیح بوده، پوشیدن آن کفش
در آن بقعه زمین هم برای او جایز بوده است؛ زیرا، هر قدر آن بقعه و
زمین مقدّس پاک باشد، مقدّستر و پاکتر از نماز نیست. اگر نماز
خواندن موسی(ع) با آن نعلین جایز نبوده، ایراد به موسی(ع) وارد میشود
که حلال و حرام خدا را نمیدانسته است و از آنچه نماز با آن جایز
است و آن چه جایز نیست، اطّلاع نداشته است. و این نسبت به پیغمبر
خدا، کفر است.>.
عرض کردم: <آقای من! پس تأویل آن
چیست؟>. فرمود: <موسی(ع) در وادی مقدّس، با پروردگار خود مناجات
کرد و گفت: بارالها! من، خالصانه، تو را دوست دارم و از هر چه غیر تو
است، دل شستهام، با آن که اهل خود را بسیار دوست میداشت. خدای
تعالی به او فرمود: نعلین خود را به در آر؛ یعنی، اگر مرا خالصانه
دوست داری و از هر چه غیر من است، دل شستهای، قلبات را از محبّت
اهل خود تهی ساز.>.
سؤال چهارم
عرض کردم: <یا بن رسول الله! تأویل <کهیعص> چیست؟>.
حضرت
فرمود: <این حروف، از اخبار غیبی است که خداوند، بندهاش زکریّا
را از آن مطلع کرد و بعد از آن، داستان آن را به حضرت محمد(ص) باز
گفته است. داستان آن، به این قرار است که زکریّا، از پروردگارش
درخواست کرد که اسمای خمسه (پنج تن) را به او بیاموزد، خدای تعالی،
جبرییل را بر او فرو فرستاد و آن نامها را به او تعلیم داد. زکریّا،
هر وقت محمد(ص) و علی(ع) و فاطمه(س) و حسن(ع) را یاد میکرد، اندوهاش
برطرف میشد و گرفتاریاش زایل میگشت، ولی همین که حسین را یاد
میکرد، بغض و غصّه، گلویش را میگرفت و چندان میگریست که گلویش
میگرفت و نفساش قطع میشد.
روزی گفت: "بارالها! چرا وقتی آن
چهار نفر را یاد میکنم، غم و غصههایم تسکین مییابد، ولی وقتی حسین
را یاد میکنم، اشکام جاری میشود و نالهام بلند میشود؟” خدای
تعالی، او را از این داستان آگاه کرد و فرمود: "کاف، اسم کربلا است و
هاء، رمز هلاک عترت است، و یاء، نام یزید ظالم بر حسین(ع) است، و عین،
اشاره به عطش، و صاد، نشان صبر آن حضرت بر این بلاها است.”.
چون
زکریا، این مطلب را شنید، تا سه روز از مسجدش خارج نشد و مانع شد
که مردم نزد او بیایند. در این مدّت، مرتّب گریه و زاری میکرد و
نوحهِ او چنین بود: "بارالها! از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق
خود تقدیر کردهای، دردمندم. خدایا! آیا این مصیبت بر آستاناش فرو
میآید؟ آیا جامهِ این مصیبت را بر تن علی و فاطمه میپوشانی؟ آیا
غم و اندوه آن را به دل آنان میاندازی؟”.
بعد از آن میگفت:
<بارالها: فرزندی به من عطا کن تا در پیری، چشمام به او روشن
گردد و او را وارث و جانشین من کن و منزلت او را در نزد من، مانند
منزلت حسین قرار بده و چون او را به من ارزانی داشتی، مرا شیفتهِ،
او گردان. آن گاه مرا دردمند او کن، همچنان که حبیبات محمد را دردمند
فرزندش میسازی.>
خداوند، یحیی را به او داد و او را دردمند وی
ساخت. مدّت حمل یحیی، ششماه بود. مدّت حمل حسین(ع) نیز چنین بود.
این، خود، داستانی طولانی دارد.
سؤال پنجم
عرض کردم: <ای مولای من! مردم، از برگزیدن امام برای خودشان، ممنوع شدهاند. علّت منع چیست؟>.
حضرت
فرمود: <امام مصلح برگزینند و یا امام مفسد؟>. عرض کردم:
<امام مصلح.>. فرمود: <آیا امکان دارد که مردم به نظر خود،
امام مصلحی انتخاب کنند، ولی در واقع، مفسد باشد؟>. عرض کردم:
<آری؟>. فرمود: <علّت، همین است و اکنون برای تو دلیلی
بیاورم که عقلات آن را بپذیرد.>.
فرمود: <پیامبران الهی
که خداوند متعال آنان را برگزید و کتابهای آسمانی بر آنان نازل کرد
و ایشان را به وحی و عصمت مؤیّد ساخت تا پیشوایان امّتها باشند و
مانند موسی و عیسی که سرآمد مردم عصر خود بودند و در برگزیدن و انتخاب
کردن، شایستهترند، عقلشان بیشتر و علمشان کاملتر، آیا ممکن است
منافق را به جای مؤمن برگزینند؟>. عرض کردم: <نه.>. فرمود:
<این موسی کلیمالله است که با وفور عقل و کمال علم و نزول وحی
بر او، از اعیان قوم و بزرگان لشکر خود، برای میقات پروردگارش، هفتاد
مرد را برگزید و در ایمان و اخلاص آنان هیچ گونه شک و تردیدی
نداشت، امّا منافقان را برگزیده بود. خداوند متعال میفرماید( :وَاختارَ
مُوسی قَومَهُ سَبعینَ رَجُلاً لِمیقاتِنا ۴)تا آن جا که میفرماید(
:لَن نَؤمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهرَه`ً)۵( فَاَخَذَتهُمُ
الصّاعِقَهُ بِظُلمِهِم۶) وقتی میبینیم که خداوند، کسی را که برای
پیامبری برگزیده، اشخاص مفسد را به گمان این که افرادی صالحاند،
انتخاب کرد، هر آینه، یقین پیدا میکنیم که تعیین و اختیار امام،
سزاوار کسی جز ذات اقدس الهی که از مخفیات دلها و ضمائر و سرائر
مردم آگاه است، نیست. وقتی پیغمبر برگزیدهِ خدا، در مقام انتخاب
افراد، غیر صالح را انتخاب میکند، به اعتقاد این که اهل صلاحاند،
اختیار و تعیین مهاجران و انصار هم هیچ ارزشی ندارد.
مسئلهِ حدیث غار
سپس
مولایمان فرمود: <ای سعد! خصم تو گوید: رسول خدا(ص) هنگام مهاجرت،
برگزیدهِ این امّت (ابوبکر) را همراه خود به غار برد؛ چون، میدانست
که خلافت، با او است و امور تأویل با اوست و زمام امور امّت به
دست او خواهد افتاد و او در ایجاد اتّحاد و سدّ خلل(یعنی بستن راههای
نفوذ دشمن) و ا قامهِ حدود و اعزام لشکر برای فتح بلاد کفر و شرک،
معتمد است. همان طوری که پیامبر، به نبّوت خود دلسوز بود و اهمّیّت
میداد، برای منصب جانشینی خودهم اهمّیّت میداد؛ زیرا، هر گاه کسی
در جایی پنهان میشود و یا از کسی فرار میکند، قصدش جلب مساعدت و
یاری دیگران نیست تا او را یاری دهد و لذا در بستر خود، علی را
خوابانید، چون به گرفتار شدن و کشته شدن او اعتنایی نداشت، و با او
همسفر نشد، زیرا بردن او، برایش سنگین و دشوار بود. و از طرفی
میدانست که اگر علی(ع) کشته شود، مشکلی نیست و دیگری را به جای
وی نصب میکند تا در کارهای مشکل، جای علی(ع) را پر کند و کارهای او
را انجام دهد.>.
امام فرمود: <پس چرا ادعای او را این چنین
نقض نکردی که آیا رسول خدا(ع) – به زعم شما – نفرموده که مدّت
خلافت بعد از من، سیسال است و این مدّت را موقوف و بسته به عُمر
این چهار نفر کرد که به اعتقاد شما خلفای راشدین هستند؟ اگر این را
میگفتی، ناگزیر از این بود که بگوید: آری.>.فرمود: <پس در این
صورت به او میگفتی:<آیا همان گونه که رسول خدا میدانست که
خلیفهِ پس از وی، ابوبکر است آیا نمیدانست که پس از ابوبکر، عمر و
پس از عمر، عثمان و پس از عثمان، علی خلیفه خواهد بود؟>. و باز او،
راهی جز تصدیق تو نداشت و میگفت: آری. آن گاه به او میگفتی: ”
بنابراین، بر رسول خدا واجب بود که همهِ آنان (چهار نفر) را به
ترتیب، با خود به غار ببرد و به آنان شفقت کند و دل بسوزاند و بر
جانشان بترسد همان گونه که برای ابوبکر دلسوز بود و بر جان او
میهراسید. حضرت، به واسطهِ ترک آن سه و تخصیص ملاطفتاش به
ابوبکر، آن سه تن را سبک و کم اهمیت کرد.
سبب اسلام آوردن بعضی از صحابه
وقتی
ناصبی مزبور پرسید: آیا اسلام آوردن صدیق (ابوبکر) و فاروق (عمر) به
میل و رغبت بوده و یا به اکراه و اجبار؟ چرا به وی نگفتی: ” اسلام
آن دو، از روی طمع بوده است؛ زیرا، آن دو با یهود مجالست میکردند و
اخبار تورات و سایر کتابهایی را که از پیشبینیهای هر زمان تا ظهور
حضرت محمّد(ص) و پایان کار او خبر میداد، از آنان میگرفتند و یهود
گفته بودند: محمد(ص) بر عرب مسلّط میگردد، چنان که <بُخت نصر>
بر بنی اسراییل مسلّط گشت و از پیروزی او بر عرب گریزی نیست،
همچنان که از پیروزی بخت نصر بر بنی اسراییل گریزی نبود، جز آن که
او در ادعای نبوت خود دروغگو بود. پس آن دو هم به نزد پیغمبر آمدند و
او را در امر گواهی گرفتن مردم به گفتن و در ادای شهادت لا اله
الاّ اللّه مساعدت و همراهی کردند، به طمع این که بعد از بالا
گرفتن کار حضرت و استقرار و پایدار شدن امورش، هر یک، از جانب حضرتاش
به حکومت شهری برسند، ولی همین که از رسیدن به این مقصد، ناامید و
مأیوس گشتند، نقاب بر چهره کشیدند و با عدّهای از منافقان امثال
خود، از عقبه بالا رفتند که پیامبر اکرم(ص) را بکشند، امّا خداوند متعال،
نیرنگ ایشان را برطرف کرد. آنان، در حالی که خشمگین بودند، برگشتند و
خیری به آنان نرسید، همچنان که طلحه و زبیر به نزد علی(ع) آمدند و
با او به طمع آن که هر کدام به حکومت شهری برسند بیعت کردند و
چون مأیوس شدند، بیعت خود را شکستند و علیه او خروج کردند و خداوند
هر یک از آن دو را به سرنوشت سایر بیعتشکنان مبتلا کرد و به خاک
افکند و هلاک کرد.>
جامهِ پیرزن سجّادهِ امام
سعد گوید:
سپس مولایمان حسن بن علی هادی(ع) با آن آقا زاده به نماز برخاستند.
من نیز در جست جوی احمد بن اسحاق بر آمدم. او، گریان به استقبال
من آمد. گفتم: <چرا تأخیر کردی؟ و چرا گریه میکنی؟>. گفت:
<آن جامهای را که مولایم درخواست فرمود، گم کردهام.>. گفتم:
<چیزی بر تو نیست. برو ماجرا را به حضرت عرض کن.>.
او،
شتابان، به خدمت حضرت رفت و با لبخند برگشت، در حالی که بر محمد و
آل محمد صلوات میفرستاد. گفتم: <چه خبر؟>. گفت: <آن جامه را
دیدم که زیر پای مولایم گسترده بود و روی آن نماز میخواند.>.
سعد گوید: خدا را سپاس گفتیم. بعد از آن، تا چند روز به منزل مولایمان میرفتیم و آن آقازاده را نزد او نمیدیدیم.
وداع با حضرت
روز
خداحافظی فرا رسید. با احمد بن اسحاق و دو تن از پیر مردان همشهری
خود، به خدمت حضرت مشرّف شدیم. احمد ابن اسحاق، در پیش روی آن
حضرت ایستاد و عرض کرد: <ای فرزند رسول خدا! هنگام کوچ فرا رسیده
و محنت و اندوه جدایی شدّت گرفته است. از خدای تعالی مسئلت
میکنیم که بر جدّت محمد مصطفی(ص) و پدرت علی مرتضی(ع) و مادرت سیده`
النساء و بر عمو و پدرت – آن دو سرور جوانان اهل بهشت – و پدرانات
که ائمهِ طاهر هستند، درود بفرستد و بر شما و فرزند شما، درود بفرستد.
امیدواریم که خدای تعالی، مقام شما را بالا برد و دشمنتان را سرکوب
کند، و این ملاقات را آخرین ملاقات و آخرین دیدار، قرار ندهد.>.
راوی
گوید: وقتی احمد بن اسحاق این کلمات را بیان کرد، مولای ما گریست.
آن گاه فرمود: <ای پسر اسحاق! خود را در دعا به تکلّف مینداز و
افراط مکن که تو در این سفرت، به ملاقات خدا نایل میشوی.>. احمد
بن اسحاق، با شنیدن این سخن، بیهوش بر زمین افتاد. وقتی به هوش
آمد، عرض کرد: <شما را به خدا و به حرمت جدّتان قسم میدهم که
مرا مفتخر فرمایید. به پارچهای که آن را کفن خود سازم.>. مولای
ما، دست به زیر بساط برد و سیزده درهم بیرون آورد و فرمود: <این
را بگیر و جز این را برای خودت خرج نخواهی کرد و آن چه را خواستی،
از دست نخواهی داد. (کفنی که از ما درخواست کردی، به تو خواهد رسید)؛
زیرا هرگز، خداوند تبارک و تعالی، پاداش نیکوکاران را ضایع
نمیگرداند.>.
سعد گوید: در بازگشت از محضر مولایمان، سه فرسخ
مانده به شهر <حلوان>، احمد بن اسحاق تب کرد و سخت مریض شد،
به طوری که از حیات و بهبودی خود مأیوس گشت. چون به حلوان وارد
شدیم، در یکی از کاروانسراهای آن فرود آمدیم. احمد بن اسحاق، یکی از
همشهریان خود را که در آن جا ساکن بود، طلبید. به او گفت: <امشب،
از نزدم پراکنده شوید و مرا تنها بگذارید.>. ما هم از او دور شدیم و
هر کدام به خواب گاه خود برگشتیم.
سعد گوید: نزدیک صبح، دستی
مرا تکان داد. چشم گشودم. به ناگاه دیدم <کافور> – خدمتکار
مولایمان ابومحمد(ع) است – و میگوید: <خدا، در این مصیبت، به شما
جزای خیر دهد و مصیبت شما را به نیکی جبران کند. ما، از غسل و تکفین
دوست شما فارغ شدیم. برخیزید و او را دفن کنید که او نزد آقای شما از
همه گرامیتر بود.>.
آن گاه از دیدگان ما نهان شد و ما با
گریه و ناله بر بالین او حاضر شدیم و حق او را ادا کردیم و از کار
دفن او فارغ شدیم. خدایش رحمت کند.۷
بخش دوم – اسناد و کتابهایی که این حدیث را نقل کردهاند
ظاهراً، این روایت، به دو طریق ذکر شده است:
طریق
یکم: طریقی است که مرحوم شیخ صدوق در کتاب کمال الدین وتمام
النعمه؛ با پنج واسطه، از سعد بن عبدالله قمی نقل کرده است:
<حدثَنا
محمدُ بنُ علیٍّ بن مُحَمدِ بنِ حاتَم النّوفَلِیُّ اَلمَعروفُ
بالکرمانِیّ، قالَ: حَدثَنا ابوالعبّاسِ احمَدُ بنُ عیسی الوَشّاءُ
البَغدادِیُّ، قال: حَدثَنا احمَدُ بن طاهِرٍ القُمٍّیِ، قال: حدّثَنا
مُحمدُ بنُ بَحرِ بنِ سَهلٍ الشیبانِیُّ، قال: حَدثَنا احمَدُ بنُ
مَسرورٍ، عَن سَعدِ بنِ عَبدِاللّهِ القُمٍّیٍّ، قال:…>8
طریق دوم: طریقی است که مرحوم طبری در کتاب دلائل الاِمامه`، با سه واسطه از سعد بن عبدالله قمی نقل کرده است:
اخبرنی
ابوالقاسم عبدالباقی بن یزداد بن عبدالله البزّاز، قال: حَدثنا
ابومحمّد عبداللّه بن محمّد الثعالبی، قرائه`ً فی یوم الجمعه` مستهل
رجب سنه` سبعین و ثلاث مائه`، قال: اخبرنا ابو علی احمد بن محمّد بن
یحیی العطار عن سعد بن عبداللّه بن خلف القمی، قال:…۹
بنابراین،
سعد بن عبدالله، این جریان را حدّاقل برای دو نفر نقل کرده است.
یکی برای احمد بن محمد بن یحیی عطّار و دیگری هم احمد بن مسرور.
این
روایت، تنها یک داستان مانند داستان جزیرهِ خضراء۱۰ نیست که علامهِ
مجلسی به جهت این که همهِ جوانب و قضایا را در رابطه با دیدار
حضرت در زمان غیبت کبرا مطرح کرده باشد، آن را نقل کند، بلکه این
روایت مسند است و طریق دارد، لکن بعضی از نکاتاش، با برخی از مبانی،
طبق پارهای از انظار، موافق نیست که باید حل بشود.
به هر حال،
این روایت، مورد اعتنای بزرگان از قدما و متأخران واقع شده و آن را
در کتابهای خود آوردهاند که به قرار زیر است:
?? – شیخ صدوق در کتاب کمال الدین، ج ۲، ص ۴۵۴، باب ۴۳ به سند خود از سعد اشعری نقل کرده است است؛
??
– مرحوم طبری در کتاب دلائل الاِمامه`، ۲۷۴، به سند خود، از سعد
اشعری نقل کرده است؛?? – ابومنصور طبرسی، در کتاب الاحتجاج، این حدیث
را به طور مرسل، با تفاوتهایی آورده است.۱۱ او در مقدمهِ احتجاج
میفرماید: <بسیاری از روایاتی را که این جا آوردیم، بدون سند نقل
میکنیم، به لحاظ این که یا اجماع بر آن قائم است و یا موافق با
ادلهِ عقلی است و یا جزء احادیث مشهور بین خاصه و عامه، در کتابهای
تاریخی و غیره است.>؛ یعنی، چون اعتماد به روایت داشته، سندش را
حذف کرده است.
این تعبیر، نوعی توثیق و پذیرش روایت است. و
بزرگانی، همچون علی بن ابراهیم قمی و جعفر بن محمد بن موسی بن
قولویه و نیز احمد بن علی بن احمد نجاشی و دیگران، توثیقات عامی
دارند که مورد پذیرش عالمان و فقیهان دینی است و این گونه توثیقات
عام، انحلالی بوده و برگشتاش به توثیق خاص است.
پس، مرحوم
طبرسی، گویا، همهِ روایات این کتاب را پذیرفته، مگر روایات تفسیر
منسوب به امام حسن عسکری(ع) را. لذا سندشان را مینویسد تا مسئولیّت
آن به عهدهِ راوی باشد.
بنابراین، ایشان، حدیث سعد را بدون سند آورده، به آن اعتنا کرده و توجّه خاصی داشته است.
–
علی بن حمزه طوسی، از علماء قرن ششم و صاحب کتابهایی مانند
الوسیله، الواسطه این شخصیت بزرگ، در کتاب الثاقب فی المناقب، حدیث
سعد را به صورت مرسل از سعد نقل میکند.۱۲
– سعید بن هبه` الله
راوندی، نخستین کسی که بر نهج البلاغه شرح نوشته است، او، در کتاب
الخرائج، این قضیهِ را مختصراً از سعد نقل کرده است.۱۳ اینان، از قدما
بودهاند و از کتابی نقل نمیکنند و ظاهراً، خودشان طریقی دارند.
–
سیّد شرف الدین علی حسینی استرآبادی نجفی، از علمای قرن دهم، در
کتاب <تأویل الایات الظاهره` فی فضائل العتره` الطّاهره`>، از
کتاب احتجاج، طبرسی، مختصراً نقل میکند.۱۴ با این که قبل از احتجاج،
دو کتاب دیگر به نامهای کمال الدین و تمام النعمه و نیز دلائل
الاِمامه بوده، لکن از احتجاج نقل کرده است. این کار او، شاید به
خاطر همان توثیقی بوده که طبرسی در مقدمه بدان اشاره کرده است.
–
ابو محمّد حسن بن محمد دیلمی (از علمای قرن هشتم)، در کتاب ارشاد
القلوب، از ابن بابویه، حدیث مزبور را مختصراً نقل میکند۱۵، ولی
مشخّص نمیکند که از کدام کتاب شیخ صدوق آن را مرقوم داشته است،
هر چند ظاهراً از کمال الدین نقل کرده است. و یا اینکه خود طریقی به
ابن بابویه داشته است!
– سیّدعلی نیلی نجفی (از علمای قرن نهم) در کتاب منتخب الانوار المضیئه`، با کمی تفاوت، از ابن بابویه نقل میکند.۱۶
–
حر عاملی (متوفی ۱۱۰۴ ه) در کتاب اثبات الهداه` بالنصوص والمعجزات،
در چهار جا، حدیث مذکور را نقل میکند: در دو جا از کتاب کمال الدین۱۷ و
در دو جا از کتاب خرائج۱۸٫
نیز در کتاب وسائل الشیعه`۱۹، جلد ۱۳، قسمتی از این قضیه را از کتاب کمال الدین نقل میکند.
همچنان
که مستحضرید، اعتبار وسائل الشیعه، به مراتب، بالاتر از اثبات الهداه`
است و بعضی از علما به سند روایاتاش نگاه نمیکردند، بلکه اعتقاد
داشتند که افراد ناتوان از بحثهای متنی و دلالی، به سراغ بحثهای
سندی میروند.
البته از نظر ما، این مطلب مورد تأمّل است و باید اسناد نیز مورد بررسی قرار گیرد.
–
سید هاشم بحرانی (متوفای ۱۱۰۷ ه) در چند جا از تألیفات خود، حدیث
سعد را متذکّر میشود. او، در دو جا از کتاب حلیه` الابرار آن را میآورد
یکی از آن دو را میفرماید، از ابن بابویه نقل میکنم۲۰، ولی
کتاباش را ذکر نمیکند، و در جای دیگری تصریح میکند که از مسند
فاطمه۲۱ – ظاهراً، همان دلائل الامامهِ طبری است، چنان که مرحوم آقا
بزرگ طهرانی بدان اشاره کردهاند۲۲ – روایت میکنم.
نیز در سه جا
از کتاب مدینه` المعاجز، حدیث شریف را نقل میکند: یکی را از کمال
الدین۲۳، دومی از دلائل الاِمامه طبری۲۴، و سومی را از خرائج راوندی۲۵
یادآور میشود.
نیز قضیهِ سعد را در کتاب تبصره` الولی از ابن بابویه۲۶ و در کتاب تفسیر برهان، از کمال الدین۲۷٫
–
علامهِ مجلسی (متوفای ۱۱۱۱ ه) در پنج جا از بحار الانوار حدیث مذکور
را نقل میکند: در دو جا از کمال الدین۲۸ و در سه جا از احتجاج۲۹ آورده
است. در جلد ۵۲، ص ۷۸ تحقیقی دارد که در بخش بعدی به آن اشاره
خواهد شد.
– عبدعلی بن جمعه عروسی حویزی (متوفای ۱۱۱۲) در دو جا
از کتاب تفسیر نورالثّقلین۳۰ از کتاب کمال الدین، بعضی از فقرات حدیث
را متذکر شده است.
تا این جا، مصادر و منابع، همه، از علمای شیعه
است. ما، از اهل تسنن، کسی را پیدا نکردیم که این روایت را نقل
کرده باشد، مگر قندوزی (متوفای ۱۲۹۴ ه) در کتاب ینابیع الموده`۳۱٫ او،
قسمتی از حدیث را ذکر کرده است.
بنابراین به روایت مذکور، اعتنا
شده و ما نمیتوانیم به آسانی آن را کنار بگذریم و نادیده بگیریم،
بلکه باید جوانب آن را بررسی کنیم.
بخش سوم – نقد و بررسی سندی و دلالی
چنان
که عرض شد، خبر مذکور، شامل مطالب مختلف و با اهمّیّتی است و علما و
شخصیّتهای بزرگ دینی، به آن اعتنا کردهاند، لکن شبهات و اشکالاتی
از جانب قدما و متأخران و معاصران، به آن وارد شده است.
بعضی، روایت را به طور کلّی رد کردهاند. شهید ثانی از این جمله است. او میگوید:
<ذکرها الصدوق فی کتاب اکمال الدین و امارات الوضع علیها لائحه`؛
این را صدوق در کمال الدین ذکر کرده، در حالی که امارات و نشانهها جعلی بودن آن روشن و آشکار است.>32
گروه
دیگری از عالمان و فقیهان برجستهِ دینی، مانند مرحوم مجلسی اوّل،
علامه مجلسی ثانی، وحید بهبهانی، آقای نمازی، آقای صافی گلپایگانی،
مرحوم مامقانی، به شدّت از آن دفاع میکنند. مرحوم مامقانی
میفرماید: <و بالجمله` فقول الشهید الثانی: "اِنّ امارات الوضع
علی الروایه` لائحه”، من الغرائب ولو ابدله، بقوله: "امارات تدل علی
صحتها”، لکان اولی؛ سخن شهید ثانی، عجیب و غریب و دور از واقعیت
است. اگر ایشان، میگفت: "امارات و علائم صحّت این روایت، روشن و
هویداست”، اَولی و بهتر بود.>33.
بیشترین اشکالات بر این روایت،
از ناحیهِ مرحوم تستری است. وی در قاموس الرجال شش اشکال و در
الاخبار الدخیله، تقریباً،دوازده اشکال کرده است. مرحوم آقای خویی سه
اشکال را مطرح فرموده است. آقای غفاری محقق و مصحح کتاب
کمالالدین. سه اشکال را بیان کرده است. آقای نجاشی، یک شبهه را
مطرح کرده است. البته بعضی از این اشکالات مشترک هستند.
اشکالاتی که در این مورد مطرح است، به قرار زیر است:
اشکال ۱٫ ملاقات سعد بن عبدالله قمی با امام حسن عسکری(ع) ثابت نیست.
مرحوم
نجاشی، ابتدا، سعد بن عبدالله، را توثیق و تجلیل میکند و در بارهِ
وی میفرماید: <مولایمان ابو محمد(ع) را ملاقات کرده است.> و
سپس تشکیک میکند و میگوید:<بعضی از دوستان و اصحابمان را دیدم
که ملاقات سعد را با ابومحمد(ع) تضعیف میکردند و میگفتند، این حکایت،
جعلی و غیرواقعی است.>34
نیز آقای تستری، در قاموس الرجال
گوید: <از تعبیر نجاشی، چنین برداشت و فهمیده میشود که جمعی،
ملاقات سعد را با ابومحمد امام عسکری(ع) تضعیف میکنند و بعید میدانند و
میگویند، چنان ملاقاتی نبوده است. معقتدان به جعلی بودن این خبر،
یک نفر نیست، بلکه جمعی هستند.۳۵>.
جواب
علامهِ مجلسی،
ضمن توثیق و تجلیل از سعد بن عبدالله و قبول ملاقات ایشان با امام
حسن عسکری(ع) به تشکیک نجاشی تعریض میزند و میفرماید:
اولاً،
صدوق، به صحت و سقم اخبار و وثوق و اطمینان به آنها اعرف و آگاهتر
است، از آن بعضی ناشناس که هیچ گونه اطّلاعی از حال و احوالشان
نداریم و نمیدانیم چه کسانی هستند. از طرفی، رد کردن اخباری که
متن آنها، گواهی به صحّتشان میدهد، به صرف ظن و وهم، با این که
امکان دارد سعد بن عبدالله با امام عسکری(ع) ملاقات کرده باشد.
زیرا، وفات سعد، تقریباً، چهل سال بعد از رحلت امام بوده است – جز
سبک شمردن و استخفاف آنها و عدم وثوق و اطمینان به اخیار و
نیکوکاران و تقصیر و کوتاهی در شناخت شأن و منزلت ائمهِ اطهار(ع)
نیست.
سپس میافزاید:
<وقتیکه میبینیم اخباری شامل
معجزات غریبه است، همین که این اخبار، به دست بعضی از افراد
میرسد، بدون هیچ تتبّعی، یا خود اخبار را قدح و جرح میکنند و یا
راویاش را از کار میاندازند! اکثر اصحاب رجال و راویانی که مورد
جرح و عیبجویی واقع شدهاند، جرمشان جز نقل این گونه اخبار
نیست.>36
مجلسی اوّل نیز از این خبر دفاع میکند و میگوید:
<مصنف
(شیخ صدوق) به صحت آن حکم کرده است، و نیز شیخ طوسی اخبار آحادی
که متضمن معجزات و امور غیبی باشند و تحقّق یابند معلوم شود که از
ناحیهِ معصوم است.>
این گونه اخبار را تأیید میکند. (ولو
این که عدهای آن را قدح کرده باشند.).هر چند شیخ طوسی این مطلب
را در ضمن روایت دیگری ذکر کرده است. ولی از تعلیل، عمومیّت آن ا
ستفاده شاملاین مورد میشود.
مجلسی اول در ادامه میفرماید:
<اخباری
که متضمن مغیّبات است، آن را نشانهِ موضوعه<جعلی> بودن قرار
میدهند در حالی که آن روایت، مطالب ارزنده و سودمندی دارد که
دلالت بر صحتاش میکند…>37.
مرحوم ابوعلی حائری، ابتدا، از مجلسی اوّل تجلیل و تقدیر میکند و فرمایش آن جناب را تأیید می کند و بعد میفرماید:
<کسی
که به این خبر با دید باز بنگرد و خوب دقت کند، به صدور آن از
ناحیهِ گنجینهِ علم و صاحب تقوا و حلم و بردباری، پی میبرد.>
او، سپس کلام مجلسی دوم را بازگو میکند و میگوید:
<چه
نیکو فرموده، غوّاص بحارالانوار که صدوق اعرف و آگاهتر است به صحت
و سقم اخبار و وثوق به آنها از آن بعضی که مجهول الحال هستند… و
شیخ صدوق با نقل این روایت آن را قبول میکند.>38
خلاصه
این که کسانی که این ملاقات را تضعیف کردهاند، به سند اشکال
نکردهاند، بلکه تا خود سعد، قضیّه را مفروغ عنه گرفتهاند و
اشکالشان به ملاقات بوده است.
البته عرض میکنیم:
الف) اولاً، خود نجاشی، ابتدا، سعد را توثیق و تجلیل میکند و سپس، تشکیک در ملاقات را از بعضی نقل میکند.
ب)
آن <بعضی> که تضعیف میکنند، چه کسانی هستند؟ اگر بین تأیید
آشکار نجاشی و سخن آن بعض، تعارض باشد، در فرض تعارض، سخن آشکار و
تأیید صریح نجاشی، مقدّم بر سخن آنان است.
ج) شیخ صدوق و دیگران، این ملاقات را تأیید میکنند.
د) سعد، همزمان – و معاصر – با امام حسن عسکری(ع) بوده است، پس امکان ملاقات وی نیز وجود دارد.
بنابراین
نتیجه میگیریم که سخن آن <بعضی ناشناس>، نمیتواند در مقابل
این همه مؤیّدات آشکار، ناقض و کارساز باشد، لذا این ملاقات مورد
تأیید است.
اشکال ۲٫ سند حدیث غریب و غیر معروف است.
از جمله کسانی که اشکال مذکور را مطرح کردهاند، آقای تستری است.
آقای تستری در قاموس الرجال گوید:
<سند
این روایت، مُنکَر و غیرمعروف است و نمیتوان آن را پذیرفت؛ زیرا،
شیخ صدوق، روایت سعد را از طریق پدرش و یا از طریق (استادش) ابن ولید
نقل میکند، در حالی که در این روایت، واسطهِ بین صدوق و سعد، پنج
نفرند، که سه تن از آنان <احمد> و یکی از آنان <محمد
کرمانی) است. اسم این چهار نفر، در کتابهای رجالی، ذکر نشده است و
دیگری <محمد بن بحر> است که متهم به غلوّ است.>39.
ایشان، در الاخبار الدخیله میگوید:
<همچنان
که متناش گواه بر عدم صحتاش است، سندش نیز همان طور است. به
طوری که صدوق، روایات سعد را یا از طریق پدرش و یا از طریق ابن
الولید نقل میکند.>
آقایغفارینیز میفرماید:
<وقتیکهکتابهایشیخصدوقرا
تحقیقو تتبّعمیکنیمو مشایخایشانرا بررسیمیکنیم، در
مییابیمکهواسطهِ<صدوق> و سعد بنعبداللهدر تمامیکتابهایوی،
یکنفر استو آننیز یا <پدرش> استو یا محمّد بنحسنبناحمد ولید
است، لیکندر اینخبر، واسطهِبینمؤلّفو سعد، پنجنفر هستند. البته،
کتابدلائلالامامهِطبری، اینخبر را با سهواسطهکهغیر از اینواسطهها
هستند، نقلکردهاست.>40
جواباز اشکال۲
آقایتستریدلیلغرابتسند
را غیر مألوفبودنمیدانند و میگویند، اینطریق(به سعد) پنجواسطهدارد
و غیر مألوفاستو استنادشانبهمشیخهفقیهاستکهدر آنجا
طریقاشبهسعد را بیانکردهاست.
عرضمیکنیم،
وجهیبرایاینغرابتیکهفرمودهاند، نیستو قیاسیکهبامن لایحضره الفقیه
فقیهکردهاند معالفارقاست. مگر اینکه ایشان، در <فقیه>،
قاعدهِکلیدادهباشد و بگوید، هر کجا کهاز سعد بنعبداللهنقلمیکنند،
یا از پدرشاناستو یا از ابنالولید، لکنهمچونادعایینفرمودهاند و
چنینقاعدهِکلّیرا در مشیخه فقیهاشندادهاست، لذا نمیتوانآنرا
بهسایر کتابهایشیخ صدوق، بسطداد.
شیخصدوقدر مشیخهفقیهچنینمیفرماید:
<کلّ
ما کانفی هذا الکتاب… وما کانفیهعنسعد بنعبداللّه، فقد رویتهعنابی
ومحمّد بنالحسن، رضیاللهعنهما، عنسعد بنعبداللهابنابیخلف>؛۴۱
هر
آنچهکهدر اینکتاباست… و در هر جایاینکتاب، از سعد
بنعبداللهآوردهام، آنرا از پدرمو یا از محمد بنحسن (احمد بنالولید)
نقلکردهام.
همانطوریکهملاحظهمیفرمایید، از عبارتمذکور، قاعدهایکلّیبهدستنمیآید تا شامل سایر کتابهایشیخصدوق بشود.
اشکال۳٫ سند حدیثضعیفاست.
آیت اللهخوییمیگوید:
<اینروایت، واقعاً ضعیفالسند است، بهطوریکه:
الف) محمد بن بحر شیبانیتوثیقنشدهو متّهمبهغلّو است.
ب) رجالدیگر اینسند، از مجاهیلهستند.>42
آقایغفارینیز میگوید:
<بعضیاز رجالسند، مجهولالحالو بعضیمهملهستند…>43.
تحقیقدر رجالحدیث
همانطوریکهقبلاً
متذکر شدیم، اینحدیث، دو طریقدارد: یکی، طریقشیخصدوقدر کمالالدینو
دیگریطریقطبریدر دلائلالامامه` ایناشکالات، بهطریقو سند
صدوقشدهاست، لذا ابتدا رواتحدیثکمالالدینرا بررسیاجمالیمیکنیمو
سپسطریقطبریرا کهمختصرتر استمورد نقد قرار میدهیم.
طریقشیخصدوقدر کمالالدین
۱ – محمّد بنعلیّ بنمحمّد بهحاتمالنوفلیالمعروفبالکرمانی.
آقاینمازی، در مستدرکاتعلمالرجالگوید:
<صدوق، از ایشانبا ترضیّ و ترحمنقلکردهاست.
او، از کمالالدین، چهار جا، و از عیون، یکجا را بهعنوانشاهد آدرسمیدهد کهدر آنجا ترضیو ترحمکردهاست.>44
مرحوممامقانی، در تنقیحالمقالگوید:
<صدوق، از ایشان، با ترضّیو ترحمنقلمیکند و حداقلچیزیکهاز اینترضّیو ترحماستفادهمیشود، اعلا درجهِحسناست>.45
مرحومتستری، بهفرمایشمامقانیتعلیقهمیزند و میگوید:
<صدوق، از نوفلیدر عیون، آخر بابهفتم(عیون، ج۱، ص۷۷، ب۷، ح۱۴) حدیثنقلمیکند ولیبر او ترضّینکردهاست>.46
ما
نیز اگر مبنایآقایمامقانیرا بپذیریم، ترضیو ترحمّ شیخصدوق،
برایمانکفایتمیکند، ولیاگر مبنایمرحوم آقای خوییرا بپذیریم،
نمیتوانیمروایتنوفلیکرمانیرا قبولکنیم؛ چون، بهنظر آقایخویی،
ترضیو ترحّمبر هر مؤمنیمطلوبو مستحباستو حتّیبر فاسقهمجایز است.
مثلاً، امامصادق(ع) بر سیّد حمیریترحّمکردهاست.۴۷ البته طبق روایتی سید
حمیری از کردهِ خود پشیمان و توبه کرده بود.
۲ – احمد بنعیسی الوشّا
آقاینمازیگوید: <لَم یذکرُوُه۴۸؛ اسمایشاندر کتابهایرجالیذکر نشدهاست.>. پسمهملاست.
معروف
است کهآقاینجفیمرعشیفرموده بود :
<آقاینمازیبهمنزلهِمجلسیاوّلاست.>. پساگر ایشانبگوید
<لَمیذکروه>، یعنیتتبّع کردهو چنینفرمودهاستو
لازمنیستتحقیقکنید.
۳ – احمد بنطاهر القمی
آقاینمازیمیگوید:
<لَمیذکروه>، ولیدر کتابهایحدیثی، چند نمونهحدیثاز
ایشاننقلشدهاست: یکیاز آنها در کمالالدینشیخصدوقدر ارتباطبا
میلاد حضرتحجت(ع) استو دیگریروایتصدوقدر
کمالالدینکهحدیثمفصلیاستو مسائلیدر آنمطرحشدهاست.
نیز در
باب۳۳، ص۳۵۲، ح۵ باسنادهعنه… عنالصادق(ع) حدیثگریهِآنحضرترا
هنگامیکهدر جَفر، میلاد حضرتحجتو غیبتاشو گرفتاریشیعهرا میبیند.
نیز الغیبه` شیخطوسی، ص۱۱۴، ج۵۱، ص۲۱۹، ح۱۱، ص۳۲۹ و ج۱۳، ص۴۷ و…۴۹٫
۴ – محمد بنبحر بنسهلالشیبانی
مرحومنجاشیگوید:
<بعضیاز اصحابما میگویند، در مذهباو، ارتفاعاست(غالیاست)…>.
بهنظر
بنده، ایشان(شیبانی) مشکلیندارد؛ چون، مشکل<غلو> را
کسانیمطرحکردهاند کهمجهولالحالهستند و ما نمیدانیمآنبعض،
چهکسانیهستند. پساتهامغلّو، از نجاشینیستو شیخطوسیهمدر فهرستخود،
اسمایشانرا ذکر میکند و میگوید: <از متکلمانبود و عالمبهاخبار و
فقیهبود، لکنمتهمبهغلو استو حدود پانصد کتابو رسالهتصنیفکردهاست.
کتابهایشدر بلاد خراسانموجود است.>.
شیخطوسینیز نمیگوید، ایشانغالیاست، بلکهمیگوید، بهایشاناتهامغالیبودنزدهاند.
آری، یکیاز کسانیکهشناختهشدهاست، ابنغضائریاستکهمیگوید:
<در مذهبو اعتقاداتاو، ارتفاعاست(غالیاست)۵۰>.
البتهارتفاعیکهابنغضائریمطرحمیکند،
اصلاً، قابلقبولنیستو آقایخوییو آقایطهرانیو دیگران، بالصراحه،
ادعایارتفاعاز ابنغضائریرا ردّ میکنند. مرحومحائریهمیکگلهایاز
ویمیکنند کهاینگله، بهنظر ما نیز بسیار بهجا است.
مرحومابوعلیحائریگوید:
<مننمیدانمشخصیتیکهمتکلّم،
عالم، فقیهاستو حدیثهاییکه نقل میکند نزدیکبهصحتو سلامتاستو
کتابهایشخوب، مفید، حسنه، مورد پسند است، پساینغُلوّیکهبهاو
نسبتمیدهند، چهمعنا دارد؟>
سپس میفرماید:
<من، از
ابنغضائریو نیز از کشیتعجّبنمیکنم؛ بهجهتاینکهاکثر
قریببهاتّفاقعلمایما، از تیغرمیبهغُلّو ایندو، سالمدر نیامدهاند،
مگر صدوقو چند نفرامثالصدوق، ولیتعجّبمناز کسانیاستکهبعد از
اینانآمدهاند و پیدر پی، طعنو رمیبهغلو میکنند!> 51
مرحوممامقانیگوید:
<شکو
شبههاینیستکهایشان(محمد بنبحر بنسهلشیبانی) امامیو شیعهاست…
اینکهبعضیمیگویند: <وی، از اعاظمعلمایعامهاست>، سخنیغلطو
ناشایستگفتهاند. چهطور میشود کسیمتهمبهغلو باشد و از
طرفیعامیباشد؟>
سپسمیافزاید:
<شاید منشأاشتباهبعضی،
کلامکشّیاستکهگفته، ایشان، از حنفییّناستو
گمانکردهکهویسنیبودهو مذهباشحنفیاست، در حالیکهاینچنیننیست،
بلکهنسباشبهبنیحنیفهاثالبنلجیم… میرسد.
وقتیکهمیبینیمایشانامامیاست،
میگوییم، تفویضو غُلُوّیکهشیخ(طوسی) نسبتبهایشانمطرحکردهاند،
حقیقتندارد و تهمتاست. ظاهراً، منشأاینتهمت، قولابنغضائری۵۲
استکهپیشتر در مورد عدماعتماد بهتضعیفاتویو مخصوصاً
تضعیفاتیکهمنشاء آنها، اتهامغلو از جانبایشانباشد، بحثکردیم.>
نجاشیاتهامغلوّ را نسبتبهمحمد بنبحر شیبانیقبولنمیکند و میفرماید:
<حدیثایشان،
از سلامتبرخوردار است> و مننمیدانموقتیکهغَلوّش ثابتنشده، از
کجا اینحرفرا میزنند، بلکه گمانمیرود متهمشدنایشانبهغلو، ناشیاز
آناستکهراجعبهائمه طاهر(ع) روایاتیرا نقلمیکند کهامروزهبعضیاز
آنها جزء ضروریاتمذهبشیعهاست…>
سپسدر پایانمیفرماید:
<با
اینمدحیکهنسبتبهایشانشده(از جانبشیخو نجاشیو…) او را جزو
حسانقرار دادهاند و روایتاش، روایت حسنهاستو اظهر
ایناستکهاینشخص. از حساناستو از ضعفا نیست.>
بعد شاهد جالبیبهجهترفعتهمتغلو میآورد و میفرماید:
از
جملهچیزهاییکهنسبتغلّو را بهایشانتکذیبو ردّ میکند،
فرمایشصدوقدر کمالالدیناز همینشخص(محمد بنبحر) استکهگفته، انبیا و
ائمه، بر ملائکهبرترند.
در آنجا، یکبحثمفصلیرا میآورد بعد میگوید:
همانا،
حضرت محمّد، در میانجنو انسو ملائکه، افضلمخلوقاتاست(یعنیخدا
نیست). اینسخن، تصریحاستبهاینکهحضرتمحمد(ص)مانند سایر
مخلوقاتمخلوقیاز مخلوقاتاست. کسیکهکتابایشانرا مطالعهکند،
عدمغالیبودنویرا تصدیقمیکند… پساشکالیبر ایشانباقینمیماند، جز
همینمطلبکهویمبالغهکردهدر تفضیلانبیا و ائمه طاهر(ع) بر دیگران، و
اینهماز نظر ما جزء ضروریاتمذهباست.۵۳
بنابراین، مشکلینسبتبهشیبانیبهنظر نمیرسد و روایاتاو را اگر جزء موثّقاتندانیم، لااقلجزء حسانبهشما میآوریم.
طریقطبریدر دلائلالامامه`
۱ – عبدالباقیبنیزداد بنعبداللهالبزاز
آقاینمازیگوید:
<لَمیذکروه>؛در
کتابهایرجالی، اسمیاز ایشانبهمیاننیامدهاست، بلکهسید بنطاووسدر
کتاباقبال، ص۲۰۰، از چاپهایقدیماز کتابالطرازیحدیثیرا بهسند
عبدالباقیبنیزداد نقلمیکند، و نیز علامهِمجلسی، در جلد ۸۱ بحارالانوار
روایاتیرا بهسند ایشاننقلمیکند، امّا توثیقیو یا
حرفخاصّیندارد.>54
۲ – عبداللهبنمحمّد الثعالبی
آقاینمازیفرموده:
<لمیذکروه
؛ در کتابهایرجالیاسمیاز ایشاننیست. او، در طریقسید بنطاووسدر
اقبال، ص۳ واقعشدهاستو علیبنعبدالواحد النهدیاز ایشان. از
علیبنحاتمروایتکردهاست.>.55
۳ – احمد بنمحمد بنیحییالعطار
گفتهاند، ایشانثقهاستاینقول، اَشهر است.
علما، از جملهمرحوممامقانی، وجوهیرا برایو ثاقتویارائهدادهاند:
الف) ایشان، از مشایخصدوقو تلعکبریاست، بلکهگفتهشدهکهوی، از مشایخنجاشیاست.
ب)
علامّهِحلّیدر کتابخلاصهاش، طریقصدوق(ره) را
بهعبدالرحمانبنالحجاجو نیز بهابنابییعفور صحیحمیداند و در
میانایندو طریق<احمد بنمحمد بنیحییالعطار> واقعشدهاست.
ج) متأخران، توثیقاشکردهاند، مانند شهید ثانی، در درایهو شیخبهاییو سماهیجی- جزائری- در وجیزه.
د)
ابننوحسیرافینامهایبهنجاشی(صاحبرجال) مینویسد و طرقاشرا
بهحسینبنسعید اهوازیبیانمیکند کهدر میانآنان<احمد بنمحمد
بنیحییالعطار> ذکر شدهاست. و ظاهراً اینامر دلالتبر اعتماد
اصحاببهایشانرا میرساند.
البته، اگر ثابتشود کهاز
مشایخنجاشیاست، در آنصورت، ویثقه، خواهد بود؛ بهدلیل اینکهنجاشی،
بهثقهبودنمشایخاشتصریحکردهاست، ولیاینامر ثابتنیست. لذا
گفتهاند: بلقیل…؛ گفتهشدهاستکهویاز مشایخنجاشیاست>.
اما از
مشایخصدوقو تلعکبریبودن، اینهممبناییاست. بعضیاز علما،
مشایخثقاترا ثقهمیدانند و برخیدیگر، ثقهنمیدانند و معتقدند کهاز
غیرثقههممیشود نقلحدیثکرد.
بنابراین؛ دلایلفوقالذکر، ایشانرا توثیقمیکنند، امّا مرحوم آقایخوییو صاحبمدارک بهمجهولبودنویتصریحمیکنند و میگویند:
<وی، اصلاً، توثیقیندارد. و هیچکس، بالصراحه، نگفتهکهایشانثقهاست.>.
همانطوریکهملاحظهفرمودید،
با بررسیسند هر دو طریق، نمیتوانآنها را بهضرسقاطعتصحیحکرد،
ولیبهنظر ما، نیازیبهتصحیحآندو طریقنداریم، بلکهخود متن،
مؤیداتیدارد و متنینیستکهقابلردّ بوده و قابلقبولنباشد.
اشکالچهارم
اگر اینروایتصحیحبود، پسچرا خود صدوقدر کتابمنلایحضرهالفقیهاینرا نقلنکردهاست؟
جواب
۱
– شاید کمالالدینرا بعد از کتابمنلایحضرهالفقیهتألیفکردهاستو
بعد از نوشتنکتابمنلایحضرهالفقیهبهاینروایتدسترسیپیدا کردهباشد.
ایناحتمال، دافعیندارد.
۲ – خود کتابمنلایحضرهالفقیه، حاویو در
برگیرندهِتمامیفروعاتفقهینیستو شیخصدوقدر هیچکداماز
کتابهایفقهیاش، چنینادعایینکردهاستکهمن، در فقیهیا در مقنعهو یا
در هدایه، استقصاء کردهامو تمامیفروعاتفقهیرا بیانداشتهام.
۳ –
بر فرضکهایشانملتزمو متعهّد شدهباشد کهکتابفقیهاشدر
برگیرندهِتمامیفروعاتباشد، بعید و دور از ذهننیستکهویممکناستبر
اثر نسیانو یا بر اثر عذر دیگری، نتوانستهبهقولاشوفا کند.
البته، بهنظر ما، همانجوابدومکهایشانادعایاستقصاء نکرده، برایردّ اشکالمذکور، کافیو وافیاست.
اشکالپنجم
اگر اینروایتصحیحبود، پسچرا شیخطوسیدر کتابالغیبه` اینرا نقلنکردهاست؟
جواب
۱ – آیا شیخطوسی، تعهّد کردهکهفقط هر چیزیکهصحیحاست، در کتاباشبیاورد؟
او، چنینتعهدّیرا نکردهاستو اگر تعهّد میکرد و اینروایترا نمیآورد، در اینصورتمیپذیرفتیمکهاینروایتصحیحنیست.
۲
– لازمهِاشکالمذکور، اینمیشود کههر روایتیرا کهشیخطوسینیاوردهو
شیخصدوقو یا نعمانیو یا فضلبنشاذانو غیر اینها آوردهباشند،
صحیحنباشند؛ یعنی، اشکالمذکور، تالیفاسد دارد و
فقطاختصاصبهروایتشیخصدوقدر کمالالدینندارد، بلکهروایاتنعمانیو
فضلبنشاذانو غیر اینها – کهدر ارتباطبا حضرتمهدی(عج) نوشتهشده- را
شاملمیشود و متفرداتروایاتآنها را نیز از اعتبار میاندازد.
۳ – احتمالدارد کهشیخطوسی، بهاینروایتدسترسیپیدا نکردهباشد.
اشکالششم
آقایتستری، در قاموسالرجالمیگوید۵۶: اگر اینخبر صحیحاست، پسچرا شیخالطایفه(شیخطوسی) در مورد سعد میگوید:
<معاصر امامعسکری(ع) بود و مننمیدانمکهویاز آنحضرتروایتکردهباشد.>57؟
جواب
۱
– نخستینپاسخرا از خود قاموسالرجال عرضمیکنیم. شما، در
همانکتابتان، در ضمناشکالاتیکهبهشیخطوسیوارد کردهاید، گفتهاید:
<شیخطوسی،
در کتابرجالشبهنسخهِکشیکهمصحّفو مغلّطاستو اشتباهاتنوشتاریو
لفظیدارد و نیز بهکتابابنندیمکهتحریفشدهاست، استناد و اعتماد
کردهاست، لذا سبباوهامو اشتباهاتویگردیدهاست.>58.
بهایشانعرضمیکنیم،
شما، معتقد بهاوهامو اشتباهاتشیخطوسیدر پارهایاز موارد هستید و
ممکناستاز جملهِاوهاموی، همینموردیباشد کهفرمودهاست:
<من، بهروایتویاز آنحضرتمطلعنشدهام.>.
۲
– شیخطوسی، در مورد سعد بنعبداللهفرمودهاست:
<لماعلمانّهرویعنه>، حداکثر مطلبیکهاز
اینفرمایشویفهمیدهمیشود، ایناست، کهایشان، در هنگامتألیفو
نوشتنکتابرجالیاشبهکتابکمالالدینو روایتسعد از امامحسنعسکری(ع)
دسترسیپیدا نکردهاستو ممکناستبعداً دسترسیپیدا کردهباشد.
۳ –
طبقفرمایشبرخیاز شاگردانمرحومآیه` اللهبروجردیکهاز
جملهِآنانآقایسبحانی، حفظهالله، است، کتابرجالشیخطوسی،
بهعنوانکتاببرایعرضهنبودهاست، بلکهپارهایاز یادداشتهایویبوده،
کهموفّقبهتکمیلآننشدهاست، و بههمینجهتاستکهافرادیرا
ناممیبرد، ولیدر مورد وثاقتو ضعفو کتاب – تألیفات – و
روایتآنانهیچمطلبیرا متذکّر نمیشود، بلکهفقطبهاصحابرسول(ص) و
ائمه(ع) بودنآناناشارهمیکند.۵۹
آقایصافیگلپایگانینیز همانند مطلبمذکور را بیانمیکند.
بالاخرهممکناستگفتهشود،
شیخطوسی، در کتابرجالبهنهایتمرادشکهبحثجامعو فراگیر در مورد
رجالو تراجمبوده، نرسیدهاستو لذا آنکتاب، ناتماماستو نمیتواند
بهعنواندلیلو میزانسنجشقرار گیرد.
ادامهدارد
پی نوشت ها:
۱٫
شبعقبه، شبیبود کهدربارهاشآیات۶۴ بهبعد از سورهِتوبهنازلشدهاست
جهتاطلاعبهتفاسیر و کتابهایمربوطمراجعهشود. خلاصهِآن،
ایناستکهطبقبعضیاز نقلها، گروهیاز منافقان، تصمیمگرفتند شتر پیامبر
اکرم(ص) را در بازگشتاز جنگتبوک، در گردنهایرَم دهند تا پیامبر
کشتهشود. رسولخدا، از تصمیمآناناز طریقوحیبا خبر شد. عمار یاسر و
حذیفهاز جلو و پشتسر مراقببودند. بهگردنهکهرسیدند،
منافقانحملهکردند. پیامبر، آنانرا شناختو نامشانرا بهحذیفهگفت.
حذیفهپرسید: <چرا فرمانقتلآنانرا نمیدهی؟> حضرتفرمود:
<نمیخواهمبگویند کهمحمد چونبهقدرترسید، مسلمانانرا کشت…>.
ابناسحاقو دیگرانگویند: <آنمنافقان، دوازدهنفر بودند و اسمآنانرا
ذکر میکنند کهچندتایشان از همینبزرگان ایشان اند.>. <المحلی،
ابنحزم، ج۱۱، ص۲۲۴؛ تاریخالاسلام، (سیرهخلفاء)، ص۴۹۴٫
۲٫ غافر، ۸۵ – ۸۴٫
۳٫ طه، ۱۲٫
۴٫ اعراف، ۱۵۵٫
۵٫ بقره، ۵۵٫
۶٫ نساء، ۱۵۳٫
۷٫ کمالالدین، ج۲، ص۴۵۴، ب۴۳، ح۲۱٫
۸٫ کمالالدین، ج۲، ص۴۵۴، ب۴۳، ح۲۱٫
۹٫ دلائلالامامه`، ص۲۷۴٫
۱۰٫ بحارالانوار، ج۵۲، ص۱۵۸٫
۱۱٫ احتجاج، ج۲، ص۴۶۱٫
۱۲٫ الثاقبفیالمناقب، ص۲۵۴، ب۱۵٫
۱۳٫ الخرائج والجرائح؛ ج۱، ص۴۸۱، ب۱۳، ح۲۲٫
۱۴٫ تأویلالایاتالظاهره: ج۱، ص۲۹۹، ح۱٫
۱۵٫ ارشاد القلوب: ج۱، ص۴۲۱٫
۱۶٫ منتخبالانوار المضیئه`، ص۱۴۵٫
۱۷٫ اثباتالهداه`، ج۱، ص۱۱۵، ج۳، ص۶۷۱٫
۱۸٫ اثباتالهداه`، ج۱، ص۱۹۶، ص۶۹۵٫
۱۹٫ وسائلالشیعه، ج۱۳، ص۲۷۶، ب۱۹، ح۲۱٫
۲۰٫ حلیه` الابرار، ج۲، ص۵۵۷، ح۱۵٫
۲۱٫ حلیه` الابرار، ج۲، ص۵۶۸٫
۲۲٫ الذریعه` ۲۱، ص۲۸٫
۲۳٫ مدینه` المعاجز، ص۵۹۳٫
۲۴٫ مدینه` المعاجز، ص۵۹۴٫
۲۵٫ مدینه` المعاجز، ص۶۱۵٫
۲۶٫ تبصره` الولی، ص۷۷۱، ح۳۷٫
۲۷٫ برهان، ج۳، ص۳، ح۳٫
۲۸٫ بحارالانوار، ج۵۲، ص۷۸، ب۱۹، ح۱؛ ج۳۸، ص۸۸، ب۶۰، ح۱۰٫
۲۹٫ بحارالانوار، ج۱۳، ص۶۵، ب۳، ح۴،ج۱۰۴، ص۱۸۵، ب۸، ح۱۴ (قسمتیاز حدیثرا نقلکردهاست.)؛ ج۸، چاپسنگی، ص۲۱۲٫
۳۰٫ تفسیر نورالثقلین، ج۵، ص۳۵۱، ح۲۱، ج۵، ص۳۷۱، ح۱۵٫
۳۱٫ ینابیعالموده`، ص۴۵۹، ب۸۱٫
۳۲٫ روضه` المتقین، ج۱۴، ص۱۶٫
۳۳٫ تنقیحالمقال، ج۲، ص۲۰٫
۳۴٫ رجالنجاشی، ص۱۷۶٫
۳۵٫ قاموسالرجال، ج۵، ص۶۰٫
۳۶٫ بحارالانوار، ج۵۲، ص۸۸٫
۳۷٫ روضه` المتقین، ج۱۴، ص۱۷٫
۳۸٫ منتهیالمقال، ج۳، ص۳۲۸ (الهامش).
۳۹٫ قاموسالرجال، ج۵، ص۶۰٫
۴۰٫ هامشکمالالدین، ج۲، ص۴۵۴٫
۴۱٫ مشیخهمنلایحضرهالفقیه، ص۸٫
۴۲٫ معجمرجالالحدیث، ج۸، ص۷۸٫
۴۳٫ کمالالدین، ج۲، ص۴۵۲ (پاورقی).
۴۴٫ مستدرکاتعلمالرجال، ح۷، ص۲۴۲٫ ر.ک: الاکمال، ج۲، ص۱۱۱ و ۱۲۸ و ۸۹ و ۲۱؛ العیون، ج۱، ص۹۵٫
۴۵٫ تنقیحالمقال، ج۳، ص۱۶۰٫
۴۶٫ قاموسالرجال، ج۹، ص۴۶۲٫
۴۷٫ معجمرجالالحدیث، ج۱، ص۷۸٫
۴۸٫ مستدرکاتعلمالرجال، ج۱، ص۳۹۷٫
۴۹٫ مستدرکاتعلمالرجال، ج۱، ۳۳۲٫
۵۰٫ نقد الرجال، ج۴، ص۱۴۸٫
۵۱٫ منتهیالمقال، ج۵، ص۳۷۸٫
۵۲٫
مرحوممیرزا محمد تنکابنیدر کتابقصصالعلماء ص۴۳۲، در مورد
ابنغضائریمیگوید: <.. از زیادتیورع، بسیاریاز رواترا
تضعیفکردهاست. پساگر تضعیفاو با تعدیلدیگرانتعارضکند، تضعیفاو
موهوناستو امّا توثیقاو در اعلا درجهِوثاقتاست.>
۵۳٫ تنقیحالمقال، ج۲، ص۸۶٫
۵۴٫ مستدرکاتعلمالرجال، ج۴، ص۳۶۷٫
۵۵٫ مستدرکاتعلمالرجال، ج۵، ص۸۵٫
۵۶٫ قاموسالرجال، ج۵، ۶۰٫
۵۷٫ رجالشیخطوسی، ص۴۳۱٫
۵۸٫ قاموسالرجال، ج۹، ص۲۰۹٫
۵۹٫ الکلیاتفیعلمالرجال، ص۶۹٫