اعجاز قرآن در زندگی جوان عیّاش +عکس

(بسم الله الرحمن الرحیم)
محمد عرب، شاعر و خواننده ایرانی است که سرورده های اسلامی خود را اغلب با زبان انگلیسی اجرا می کند. "عرب"، بخشی از دوران زندگی اش را درتاریکی و غفلت سپری کرده اما دست عنایت صاحب قرآن،دستگیرش شده و زیر نور این سراج منیر، پس از سال ها کج روی، راه را از بیراهه باز یافته است.

 

آنگونه که خود می گوید در دوران خامی، به خاطر و کسب کار پررونق و حساب بانکی پر و پیمان، محدودیتی برای مسافرت های عیاشانه ینگه دنیا نداشته است و آمار کارناوال های عشرت و فسادی که در هر گوشه از جهان به راه می افتاده را داشته و تا می توانسته خود را از بزم گناه، محروم نمی کرده است. تا اینکه در آغاز یکی از سفرهای عیاشانه اش، زیر تابش نور قرآن، خدا را می یابد. اغلب او را دومین سامی یوسف ایران می خوانند که با زبان شعر و ترانه آئینی مردم دنیا را به زیبایی های اسلام و تشیع دعوت می کند. بقیه ماجرا را از زبان خودش بشنوید.

 

 

ابتدا از زندگی تان بگویید؛ از دوران زندگی قبل از 26سالگی تان.

تا 14سالگی در ایران بودم. در خانه ما هیچ كس نماز نمی خواند و مذهبی نبود. 2 خواهر دارم كه یكی شان از من بزرگ تر است. تا آمدیم دست راست و چپ مان را بشناسیم، مهاجرت كردیم به آمریكا. خب، در آن شرایط حساس سنی من به مدرسه ای رفتم در لس آنجلس. سبك زندگی خانواده ام هم طوری بود كه خیلی زود با فرهنگ آنجا عجین شدیم. تا به خودم آمدم فرهنگ ایرانی و اسلامی را سر بریده بودم و شده بودم یك ملحد و انسانی كه ذره ای شریعت و دیانت در وجودش یافت نمی شد.

 

بعد از دبیرستان وارد دانشگاه فنی شدم و بعد از فارغ التحصیلی وارد بازار كار. كارم سریع رونق گرفت. خیلی زود بارم را بستم و صاحب یك شركت بزرگ تولیدی- تجاری شدم. آن موقع 21سالم بود. با چند تجارت پرسود حساب های بانكی ام حسابی چاق شد. فشار كاری ام كمتر شد و با یك جیب پرپول و وقت كافی شروع كردم به خوشگذرانی؛ خوشگذرانی هایی كه چاشنی اش لهو و لعب بود؛ از خوردن مسكرات و مشروبات الكلی گرفته تا اعمال نامشروعی كه از به زبان آوردن شان شرمسارم و تنم به لرزه می افتد. جولان می دادم و جای فاسدی نبود كه در آن پا نگذاشته باشم. باورتان نمی شود سالی چندبار به سفر های طولانی و دور در قاره آمریكا می رفتم تا خوشگذرانی كنم. همه این سال ها من غرق در منجلاب گناه بودم.

 

می خواستم با ایراداتی كه از قرآن می گیرم خواهرم را قانع كنم كه دست از این خرافات واهی بردارد.
 
 

خب چه اتفاقی افتاد كه متحول شدید؟

این ماجرا برمی گردد به 26سالگی ام. راستش آن سال قصد داشتم یك مسافرت به كشور برزیل بروم. شنیده بودم كه یك كارناوال در برزیل برگزار می شود؛ كارناوالی كه در دنیا معروف است و آدمی با افكار و خواسته های آن زمان من حاضر بود نیمی از دارایی اش را بدهد كه در آن كارناوال شركت كند. تعلل نكردم. یك هتل گران قیمت در برزیل رزرو كردم. برای این مسافرت لحظه شماری می كردم تا اینكه بالاخره زمانش رسید. قبل از رفتن، از خانواده ام خداحافظی كردم و گفتم بروم سری هم به خواهر بزرگ ترم كه خانه شان چند خیابان پایین تر از خانه مان بود بزنم و با او هم خداحافظی كنم. هیچ وقت این كار را نمی كردم اما یك دفعه دلم هوای خواهر زاده هایم را كرده بود. رفتم آنجا.

 

موقع خداحافظی وقتی در چهارچوب در بچه های خواهرم را می بوسیدم خواهرم كتابی آورد و مرا از زیر آن رد كرد. خواهرم آدم چندان مذهبی ای نیست محجبه هم نبود. گفتم: « این چه كاری است؟» جواب داد: «این قرآن است. برای اینكه به سلامت بروی و بازگردی از زیر َآن ردت كردم». راستش این كار در خانواده ما تازگی داشت. برایم این آداب و رسوم ناشناخته و عجیب بود، مخصوصا برای منی كه حتی نام قرآن را فراموش كرده بودم. پاسخ این كار خواهرم را با قهقهه دادم و گفتم: «از تو بعید است كه اینقدر خرافاتی باشی. تو فكر می كنی این كتاب می تواند مرا در مقابل حوادث و خطرات ایمن نگه دارد!؟ اینها همه خرافات محض هستند».

 

بعد از این اظهارنظر های روشنفكر مآبانه، یك درگیری لفظی بین من و خواهرم شكل گرفت كه در آخر، كتاب قرآن را با خودم به مسافرت بردم! نه به خاطر اینكه آن را بخوانم و از آن درس بگیرم. فقط به این خاطر كه بنشینم آن را مطالعه كنم و از آن عیب و ایراد بگیرم! می خواستم با ایراداتی كه بر كتاب می گیرم خواهرم را قانع كنم كه دست از این خرافات واهی بردارد.

 

محمد عرب

 

عازم برزیل شدم. در هتل مجللی كه از قبلا رزرو كرده بودم اقامت كردم. خسته راه بودم. اما چشمانم خسته نبود. كتاب را برداشتم تا فقط برای خسته كردن چشمانم كمی بخوانمش. كتاب با ترجمه فارسی بود. از سوره بقره شروع كردم تا اینكه به آیه های 23و 24رسیدم؛ آنجا كه خداوند می فرماید اگر كسی به حقانیت این كتاب شك دارد پس آیه ای مانند آن بیاورد و در ادامه خطاب به انسان ها می فرماید: از حال تا قیامت فرصت دارید كه یك آیه مانند این كتاب بیاورید. این آیه سخت مرا در فكر فرو برد. با خود گفتم یعنی بعد از گذشت 14قرن هیچ بشری نتوانسته آیه ای مانند این كتاب بیاورد!؟ این فكر تنم را به لرزه انداخت.

 

با كنجكاوی بیشتری آیه هارا دنبال كردم. آن شب نه توانستم بخوابم و نه به كارناوال رفتم! فردای آن روز ساكم را بستم و هتل را ترك كردم. می خواستم در یك جای پرآرامش و در سكوت مطلق بنشینم و قرآن را بخوانم. این شد كه به آمازون سفر كردم. با كشتی به جزایر سرخپوست ها رفتم. در این جزایر سرخپوست نشین، سرخپوست ها اجازه نمی دهند سفید پوستی شب در جزیره اقامت كند اما من در یك دیدار اتفاقی، با رئیس قبیله ای از سرخپوست ها آشنا شدم. نتیجه این رفاقت كوتاه این بود كه آنها به من اجازه دادند مدتی در جزیره شان بمانم. فرصت خوبی بود. كتاب قرآن را باز كردم و این بار نه برای ایراد گرفتن بلكه از روی شوق و كنجكاوی آیه های متبركش را به فارسی می خواندم و حفظ می كردم.

 

 

پس در سرزمین سرخپوست ها سیر و سلوک داشتید. درست است؟

در نمایشگاه قرآن هم برای مردم گفتم در آنجا خیلی آرامش داشتم و در مدت چهار هفته اقامتم مدام آیات قرآن را می خواندم و به آفرینش جهان فکر می کردم. شب ها جلوی کشتی های باربری می نشستم و زارزار گریه می کردم و به خدا می گفتم چرا قرآن که یک گنج بزرگ است، اینقدر دیر به دستم رسیده؟ احساس شرمندگی می کردم که چرا مدت ها از این کتاب فاصله داشتم.

 

 

پس از بازگشت از سفر چه کردید؟

چند هفته بعد به خانه برگشتم و زندگی ام را تغییر دادم. تمام آلات موسیقی را از خانه بیرون انداختم و مشروبات الکلی را از بین بردم. بعد متوجه شدم آن زمان که در سفر بودم، ماه رمضان بوده. نماز و روزه های قضایم را حساب کردم تا آنها را بجا بیاورم. هر شب که از محل کار به خانه می آمدم قرآن می خواندم. چند سی دی ترجمه قرآن هم خریدم و در اتومبیلم به آنها گوش می دادم.

 

 

واکنش خانواده تان چه بود؟ با شما مخالفت نمی کردند؟

خانواده ام متعجب بودند چرا این کارها را انجام می دهم. حتی خواهر بزرگم که خودش باعث شده بود قرآن به دستم برسد اعتراض می کرد که چرا رفتارت تغییر کرده و همراه ما به کنسرت نمی آیی اما من جواب می دادم که این سبک مهمانی ها که حریم اسلام در آنها رعایت نمی شود دیگر برایم جذابیتی ندارد و دوست ندارم در آنها شرکت کنم. خانواده ام به مرور زمان متوجه شدند که من در حال تغییر فرهنگ هستم و به هیچ شکلی حاضر نیستم مثل گذشته زندگی کنم.

 

 

چطورشد که  به ترانه سرایی برای  معرفی اسلام و اهل بیت ورود کردید در حالی که شغل شما چیز دیگری است؟

من در هیات های مذهبی که در آمریکا و کشورهای غربی برگزار می شود شرکت داشتم می دیدم افراد تازه مسلمان حتی خود آمریکایی چیزی از این عزاداری ها متوجه نمی شوند. سینه زنی ها و عزاداری ها به زبان فارسی، عربی یا اردو بودند و آن ها فقط شور و حال جوانان را می دیدند اما چیزی نمی فهمیدند این بود که احساس کردم باید آن ها را هم سهیم کرد بعد یک سری از اشعار را به همراه اتفاقات حادثه کربلا و معرفی افراد سرودم تا به شکلی معنای عزاداری و مراسم دینی ما را درک کنند.

 

 

برای انجام کارهای هنری وتبلیغی از ارگان خاصی حمایت می شوید؟

نه هزینه ها شخصی است هرکس به چیزی علاقه دارد و برای آن هزینه می کند عشق من هم این است تا برای اسلام کاری کنم تا روز قیامت شرمنده خدا نشوم.

 

 

اخیر اشاهد هستیم شیعیان هنرمند آمریکایی ازطریق موسیقی رپ و هیپ هاپ به تبلیغ اسلام می پردازند نظر شما درباره چنین شیوه ای چیست؟

این موسیقی ها را با فاصله گوش می دهیم زیاد با موسیقی های دیگر فرقی نمی کند هرچند محتوای آن خوب باشد بنابراین به نظرمن به گونه ای در شان اسلام نیست و گرنه شاید اشکال فقهی ندارند اما بهتراست تا سبک مربوط به خودمان را داشته باشیم مثلا یوسف اسلام چند شعر درباره اسلام سروده اخیرا که فهمید استفاده از گیتار مشکل شرعی ندارد شعرهایش را با گیتارمی سراید اما باید با دقت اشعار او را گوش داد تا منظورش را فهمید زیرا در عین زیبایی کلام، اشعارش باکنایه همراه است ولی سبک شعرهای من اطلاع رسانی شفاف است بدون این که کنایه دار باشد احتیاجی به دوسه بار گوش دادن نیست.

 

 

آیا این به خاطر آن نیست که چنین  شیوه ای با فرهنگ شان سنخیت دارد ؟

درست است اما وقتی درباره اسلام کار می شود به نظرم باید اشعار به صورتی باشد که اگر یک ژاپنی مسلمان شده و تازه زبان انگلیسی یاد گرفته هم مفهوم شعر را بفهمد و درک کند. با سبک های مختلفی می توان تبلیغ کرد چه  بهتر که این سبک ها تقلیدی نباشند درموسیقی رپ و راک تنها شعرها عوض می شوند ولی با همان شیوه قبل هستند که فکر می کنم در شان اسلام نیست.

 

 

در پایان خاطره جالبی اگر دارید برای مان نقل کنید؟

در طی رفت و آمدهایی که از آمریکا به ایران دارم به تازگی که آمریکا رفته بودم یکی از دوستان گفت مسجدی در شهر سانفرانسیسکو باز شده است که ما را برای مراسم گشایش دعوت کرده بودند در مراسم یک سری از کودکان شعرمی خواندند که اتفاقا شعر کربلای من بود آن ها شعر را از روی اینترنت دیده بودند، بعد از دانلود، حفظ کرده بودند تا در شب افتتاحیه مسجد باهم بخوانند که شعرخوانی آن ها خیلی تاثیرگذاربوده است. این برایم جالب بود و خدا را شکر کردم.


- لینک کوتاه این مطلب

» تبیان
تاریخ انتشار:20 بهمن 1394 - 23:57

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد