- علی ربانی گلپایگانی *
چکیده
در منابع روایی شیعه و اهل سنت، درباره امامت حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که چون با کلمه «من مات» آغاز شده، به حدیث «من مات…» (حدیث مرگ جاهلی) معروف است. مفاد حدیث این است که اگر کسی بدون اینکه امام شرعی خود را بشناسد و به امامت او معتقد باشد، از دنیا برود؛ به مرگ جاهلی از دنیا رفته است؛ یعنی از ایمان و اسلام خود در آخرت بهرهای نخواهد برد. این مطلب گویای جایگاه رفیع امامت، و شخصیت والای امام است. امام، پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم راهنمایی و رهبری امت اسلامی را بر عهده دارد، و شناخت درست اسلام تنها از طریق او به دست میآید. لذا او باید از «عصمت» برخوردار باشد. این ویژگی به اهلبیت خاص پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که در «آیه تطهیر» و «حدیث کسا» معرفی شدهاند، اختصاص دارد. بدین جهت، مقصود از امام در حدیث «من مات…» امامان معصوم از خاندان رسالت میباشند. آنان همان امامان دوازدهگانه شیعه امامیهاند که آخرینشان حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف است. پس، او امام عصر و زمان ماست و هرکس بدون شناخت و اعتقاد به امامت او از دنیا برود، به مرگ جاهلی مرده است.
کلیدواژهها: حدیث «من مات»، امام، امامت، عصمت، مرگ جاهلی، معرفت، بیعت، اطاعت.
مقدمه
در منابع روایی شیعه و اهلسنت در باب امامت، حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت شده که چون با کلمه «من مات» آغاز شده به حدیث «من مات…» (حدیث مرگ جاهلی) شهرت یافته است.
این حدیث در منابع اهل سنت، از شماری از صحابه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و در منابع شیعی از چند تن از امامان اهلبیت علیهم السلام و نیز برخی از صحابه پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم روایت شده است. در این حدیث، تأکید و تصریح شده که اگر کسی بدون معرفت امام و اعتقاد و التزام به امامت او از دنیا برود، به مرگ جاهلی مرده است. این حدیث از یک سو، در بحثهای کلامی مربوط به امامت مورد توجه متکلمان اسلامی قرار گرفته و از سوی دیگر، در تحولات سیاسی تاریخ اسلام مورد استفاده واقع شده است. بدین جهت بر آن شدیم تا در بحثی دقیق و جامع الاطراف به بررسی آن بپردازیم.
حدیث «من مات» در منابع اهلسنت
حدیث «من مات» در منابع اهل سنت با تعابیر مختلفی نقل شده است:
۱٫ «من مات بغیر امام مات میته جاهلیه؛ کسی که بدون ]داشتن[ امام بمیرد، به مرگ جاهلی مرده است». این حدیث را احمد بن حنبل از اسود بن عامر، او از ابوبکر ]بن عیاش[، او از عاصم ]بن بهدله[ از ابوصالح، از معاویه بن ابی سفیان از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم روایت کرده است (احمد بن حنبل، ۱۴۱۶ق: ج۱۳، ص۱۸۸). احمد محمد شاکر و حمزه احمد الزین، محققان و مصححان کتاب المسند، سند آن را صحیح دانستهاند.
ابو داود طیالسی آن را از عبدالله بن عمر روایت کرده است (طیالسی، ۱۴۱۹ق و احمد بن حنبل، ۱۴۱۶ق: ص۲۵۹). الدارقطنی شافعی با سه طریق از معاویه و با دو طریق از ابوهریره روایت کرده است (الدار قطنی الشافعی، ۱۴۰۵ق، ج۷، ص۶۳). طبرانی، [۱] ابونعیم اصفهانی، [۲] هیثمی[۳] و متقی هندی[۴] از دیگر راویان این حدیث میباشند.
۲٫ «من مات و لا إمام له مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و برای او امامی نباشد، به مرگ جاهلی مرده است.» این حدیث را ابوجعفر اسکافی نقل کرده است (الاسکافی، ۱۴۰۲ق: ص۲۴).
۳٫ «من مات و لیس له إمام مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و برای او امامی نباشد، به مرگ جاهلی مرده است» (علاء الدین علی بن بلبان، ۱۹۱۱م. ج۷، ص۴۹).
۴٫ «من مات و لیس علیه امام فمیتته میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و بر او امامی نباشد، مرگ او، مرگ جاهلی میباشد» (التمیمی، بیتا: ج۱، ص۲۸۶؛ الهیثمی، بیتا: ج۵، ص۲۲۴).
۵٫ «من مات و لیس علیه امام جماعه فإنّ موتته موته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و بر او امام همگانی نباشد، مرگ او، مرگ جاهلی خواهد بود» (حاکم النیشابوری، ۱۹۷۸م: ج۱۰، ص۱۵۰ و الذهبی، بیتا: ج۱، صص۷۷ و ۱۱۷).
۶٫ «من مات و لیس فی عنقه بیعه مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و در گردن او بیعتی ]با امام امت اسلامی[ نباشد، به مرگ جاهلی مرده است» (النیشابوری، بیتا: ج۳، ص۱۴۷۸ و البیهقی، ۱۴۰۶ق: ج۸، صص۱۵۶ ـ ۱۵۷).
کلمه «بیعت» در فرهنگ اسلامی، اصطلاحی سیاسی است و مقصود، بیعت با امام است. بدین جهت، مسلم این حدیث را در کتاب «الإماره» آورده و شاه ولی الله دهلوی، با استناد به این حدیث با همین لفظ بر وجوب نصب امام استدلال کرده است (الامینی، ۱۴۲۱ق: ج۱۰، ص۴۹۲). مضافاً اینکه در برخی از نقلهای حدیث، به بیعت با امام تصریح شده است.
۷٫ «من مات و لیس فی عنقه لإمام المسلمین بیعه فمیتته میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و بیعت امام مسلمانان بر گردن او نباشد، مرگ او مرگ جاهلی میباشد» (زمخشری، ۱۴۱۰ق: ج۴، ص۲۲۱).
۸٫ من مات و لا بیعه علیه مات میته جاهلیه: کسی که بمیرد و بیعتی بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلی مرده است» (ابن سعد، ۱۴۱۰ق: ج۵، ص۱۰۷ و المتقی الهندی، ۱۴۰۱ق: ج۱، ص۱۰۳).
۹٫ «من مات و لیست علیه طاعه مات میته جاهلیه، فان خلعها بعد عقدها فی عنقه لقی الله تبارک و تعالی و لیست له حجّه؛ کسی که بمیرد و اطاعت ]از امام[برعهده او نباشد، به مرگ جاهلی مرده است و اگر پس از قبول اطاعت امام، آن را کنار بگذارد، در حالی که حجتی ندارد؛ خدا را ملاقات خواهد کرد» (احمد بن حنبل، ۱۴۱۶ق: ج۱۲، ص۲۷۷؛ الجوهری، بیتا: ج۲، ص۸۵۰؛ ابن ابیشیبه، ۱۴۰۹ق: ج۱۵، ص۳۸؛ البخاری، بیتا: ج۶، ص۴۴۵ و المتقی الهندی، ۱۴۰۱ق، ج۶، ص۶۵).
۱۰٫ «من مات لیس لإمام جماعه علیه طاعه مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و اطاعت امام جامعه اسلامی بر عهده او نباشد، به مرگ جاهلی مرده است» (الهیثمی، بیتا: ج۵، ص۲۱۹).
۱۱٫ «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد، در حالی که امام زمان خود را نشناخته است، به مرگ جاهلی مرده است» (التفتازانی، ۱۳۶۴ق: ج۵، ص۲۳۹؛ التفتازانی، ۱۳۶۴ق: ص۱۱۰؛ عبدالقادر بن محمد، ۱۳۲۲ق: ج۲، ص۵۰۱؛ قاضی عبدالجبار معتزلی، ۱۳۸۲ق: ج۲۰، ص۱۱۶؛ ملاعلی القاری، بیتا: ص۱۷۹).
۱۲٫ «من مات و لم یعرف امام زمانه فلیمت إن شاء یهودیا و إن شاء نصرانیا؛ کسی که امام زمان خود را نشناخته است، باید یا یهودی بمیرد یا نصرانی»[۵].
۱۳٫ «من خرج من السلطان شبراً مات میته جاهلیه: کسی که ]حتی به اندازه[ یک وجب از اطاعت فرمانروا ]ی اسلامی[ بیرون رود، ]و در همان حالت از دنیا برود[به مرگ جاهلی مرده است» (البخاری، بیتا: ج۴، ص۲۲۲، کتاب الفتن، باب دوم).
مضمون و مدلول روایات یاد شده با تعابیر دیگری نیز در منابع روایی اهل سنت نقل شده است، مانند:
ـ «من نزع یدا من طاعه جاء یوم القیامه لا حجّه له؛ کسی که دست از اطاعت]پیشوای به حق مسلمانان[ بردارد، روز قیامت حجتی نخواهد داشت» (طیالسی، ۱۴۱۹: ص۲۵۹ و المتقی الهندی، ۱۴۰۱ق: ج۶، ص۶۵).
ـ «من فارق الجماعه شبراً فمات، مات میته جاهلیه؛ کسی که ]حتی به اندازه یک وجب[ از جماعت ]اسلامی که امام بر حق آنان را رهبری میکند[ جدا شود، ]و در آن حالت بمیرد[ به مرگ جاهلی مرده است» (الصنعانی الیمانی، بیتا: ج۱۱، ص۳۳۰).
ـ «من ترک الطاعه و فارق الجماعه فمات، فمیتته جاهلیه؛ کسی که اطاعت ]از امام بر حق امت اسلامی[ را ترک کند و از جماعت جدا شود، ]و در آن حالت بمیرد[به مرگ جاهلی مرده است» (ابن ابی شیبه، ۱۴۰۹ق: ج۱۵، ص۵۲).
نیز تعابیر دیگری قریب به عبارات یاد شده است (فقیه ایمانی، ۱۴۲۰ق: صص۳۱ ـ ۴۸).
صحابهای که احادیث مزبور را روایت کردهاند، عبارتند از:
زید بن ارقم؛ عامر بن ربیعه العنزی؛ عبدالله بن عباس؛ عبدالله بن عمر؛ عویمر بن مالک معروف به ابی الدرداء؛ معاویه بن ابی سفیان؛ ابوهریره الدوسی و أنس بن مالک.
حدیث «من مات…» در منابع شیعه
حدیث «من مات…» در منابع روایی شیعه نیز با تعابیر مختلفی روایت شده است:
۱٫ «من مات و هو لا یعرف امامه، مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد، در حالی که امامش را نمیشناسد، به مرگ جاهلی مرده است» (البرقی، بیتا: ص۱۵۴ و المجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۶).
۲٫ «من مات لا یعرف امامه مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد، در حالی که امام خود را نشناخته باشد، به مرگ جاهلی مرده است» (الکلینی، ۱۳۸۸ق: ج۱، ص۳۰۸؛ البرقی، بیتا: ص۱۵۴؛ الصدوق، ۱۴۳۱ق: ص۲۴۵؛ المجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۵ و الحر العاملی، ۱۴۲۵ق: ج۱، ص۱۱۷).
۳٫ «من مات لیس له امام مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلی مرده است» (البرقی، بیتا، ص۱۵۵؛ الصدوق، ۱۴۱۶ق: ص۴۱۲ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۷).
۴٫ «من مات و لیس له امام فمیتته میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد، مرگ او مرگ جاهلی است» (الکلینی، ۱۳۸۸ق: ج۱، ص۳۷۳؛ الصدوق، ۱۴۱۶ق؛ ص۴۱۲ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، صص۷۸ ـ ۸۹).
۵٫ «من مات بغیر امام جماعه مات میته جاهلیه؛ کسی که بدون داشتن امامی که امامت شرعی جامعه اسلامی را برعهده دارد، بمیرد؛ به مرگ جاهلی مرده است» (البرقی، بیتا: ص۱۵۵ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۷).
۶٫ «من بات لیله لا یعرف فیها امامه مات میته جاهلیه؛ کسی که شبی را به سر برد در حالی که امام خود را نمیشناسد، ]و در آن حالت بمیرد[ به مرگ جاهلی مرده است» (النعمانی، بیتا: ص۱۲۷ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۸).
۷٫ «من مات و لیس له امام یسمع له و یطیع مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و امامی نداشته باشد که سخن او را بشنود و از او اطاعت کند، ]و در آن حال[ از دنیا برود، به مرگ جاهلی مرده است» (المفید، ۱۴۱۳ق: ص۲۶۹ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۹۲).
۸٫ «من مات بغیر امام مات میته جاهلیه، امام حیّ یعرفه؛ کسی که بدون داشتن امام از دنیا برود، به مرگ جاهلی مرده است؛ امام زندهای که او را میشناسد» (المفید، ۱۴۱۳ق: ص۲۶۸ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۹۲).
۹٫ «من مات و لیس له امام من ولدی مات میته جاهلیه؛ کسی که بمیرد و برای او امامی از فرندان من نباشد، به مرگ جاهلی مرده است» (الصدوق، بیتا: ج۲، ص۵۸ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، صص۸۱ و ۹۲).
حدیث «من مات…» در منابع شیعی از امیرالمؤمنین، امام باقر، امام صادق، امام کاظم و امام رضا علیهم السلام روایت شده و مضمون و مفاد آن در روایات بسیاری آمده است؛ چنانکه در برخی از احادیث از شماری از صحابه، مانند سلمان، ابوذر، مقداد، جابر بن عبدالله و ابن عباس روایت شده است (الصدوق، ۱۴۱۶ق: ص۴۱۳).
اعتبار حدیث «من مات…»
اگر مجموعه نقلهای حدیث «من مات…» در منابع روایی شیعه و اهلسنت را در نظر بگیریم، بدون شک، مفاد و مضمون حدیث متواتر و مفید یقین است. مضافا اینکه تعدادی از نقلهای آن، از نظر سند صحیح و معتبر است. بدین جهت مورد توافق علمای فریقین واقع شده، و دیده یا شنیده نشده است که کسی در صحت آن تردید کرده باشد، بلکه عدهای از علمای اسلامی بر صحت و یا مورد اتفاق بودن آن میان شیعه و اهلسنت تصریح کردهاند. ابونعیم اصفهانی گفته است:
این حدیث صحیح است و شکی در آن وجود ندارد (الاصفهانی، ۱۳۷۸ق: ج۳، ص۲۲۴).
شیخ مفید در پاسخ به این سؤال که آیا روایت «من مات و هو لا یعرف امام زمانهمات میته جاهلیه»، صحیح است یا نه؟ گفته است: «این خبر صحیح است و اجماع اهل آثار بر آن شهادت میدهد؛ چنانکه در قرآن کریم به معنای آن تصریح شده است. وی سپس آیههای ۷۱ اسراء و ۴۱ نساء را گواه آورده است (المفید، ۱۴۱۳ق: ج۷، ص۱۱).
برخی از متکلمان شیعی و سنّی حدیث «من مات…» را قطعی دانسته و به آن بر وجوب امامت استدلال کردهاند. خواجه نصیر الدین طوسی در تلخیص المحصل (ص۴۰۷)؛ سعد الدین تفتازانی در شرح المقاصد (ص۲۳۹) و شرح العقائد (ص۱۱۰)؛ ملا علی قاری در شرح الفقه الاکبر (ص۱۷۹)، عبدالعزیز فرهاری در النبراس (ص۵۱۲) و ولی الله دهلوی در جلد اول ازاله الخفاء (ص۵۱۲)، از آن جملهاند.
مرگ جاهلی
در حدیث «من مات…» تصریح شده است که اگر کسی امامی را که باید از او اطاعت کند، نشناسد و امامت او را نپذیرد، و از دنیا برود، به مرگ جاهلی (میته جاهلیه) مرده است. اکنون در اینباره بیندیشیم که مقصود از مرگ جاهلی چیست؟ ابن اثیر گفته است: «کلمه جاهلیت (الجاهلیه) در احادیث تکرار شده است، و آن عبارت است از: حالتی که عرب قبل از اسلام بر آن بود؛ یعنی جهالت نسبت به خدا و رسول خدا و احکام دین و فخر کردن به انساب، و کبرورزی و سرکشی و نظایر آنها» (الجزری، ۱۳۶۷: ج۱، ص۳۲۳) و ملاصالح مازندرانی نیز همین معنا را بازگو کرده است (المازندرانی، ۱۴۲۱ق: ج۶، ص۳۵۵).
در معنای مرگ جاهلی در حدیث «من مات…» دو احتمال وجود دارد: یکی معنای حداکثری و دیگری معنای حداقلی.
معنای حداقلی آن، این است که مرگ کسی که به امامت امام حق معتقد نباشد، تنها از همین حیث با مرگ جاهلی مشابهت دارد؛ یعنی همانگونه که انسانهایی که در عصر جاهلیت زندگی جاهلی داشتند و به امامت امام حق معتقد نبودند؛ فردی که در دوره اسلامی زندگی میکند، و امامت امام حق را نپذیرفته است، از این جهت مرگ او جاهلی است؛ چرا که زندگی او در این خصوص جاهلی بوده است. بنابراین، زندگی و مرگ چنین فردی دو بخش دارد: زندگی و مرگ اسلامی که به باورها و ارزشهای اسلامی در غیر امامت مربوط میشود، و زندگی و مرگ جاهلی که به حوزه امامت مربوط است.
معنای حداکثری این است که کسی که امام حق در هر زمانی را نشناسد و به امامت او معتقد نباشد، هیچیک از باورهای اسلامی و توحیدی او پذیرفته نخواهد شد. او همانند کسانی است که در عصر جاهلیت بودند و زندگی جاهلی داشتند؛ یعنی مشرک و کافر بودند و مرتکب کارهای ناروا میشدند.
در کلمات محققان هر دو احتمال یافت میشود. ملاصالح مازندرانی در شرح حدیث«من مات و لیس له امام مات میته جاهلیه» گفته است: کسی که امام را بشناسد و از اطاعت او خارج شود، یا او را نشناسد و به امامت او معتقد نباشد، ]اگر در آن حالت از دنیا برود[ بر حالتی مرده است که مردم جاهلیت داشتند؛ یعنی از امام حق اطاعت نمیکردند ]یا اصولا او را نمیشناختند[ بلکه بر اساس آرای خود تصمیم میگرفتند» (المازندرانی، ۱۴۲۱ق: ج۶، ص۳۳۴).
علامه مجلسی گفته است: «مقصود از مرگ جاهلی، مرگ بر حالتی است که اهل جاهلیت داشتند؛ یعنی کفر و جهل به اصول و فروع دین» (مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۶).
احتمال اول درست نیست، زیرا لازمه آن، لغویت ذکر مرگ جاهلی در روایت است؛ چون بنابراین احتمال، مرگ جاهلی یعنی نشناختن امام یا انکار امامت او، و این چیزی است که در متن روایت بیان شده است. در نتیجه معنای حدیث این خواهد شد که مرگ کسی که بدون شناختن و داشتن امام حق بمیرد، مانند مرگ کسی است که بدون شناختن و داشتن امام حق بمیرد! روشن است که اینگونه سخن گفتن لغو و بیمعناست و از گویندهای حکیم مانند امام معصوم صادر نمیشود. بنابراین، احتمال دوم درست و معین است؛ یعنی نشناختن و نپذیرفتن امام حق، به منزله نشناختن و نپذیرفتن اصول و فروع اسلام است که ویژگی زندگی جاهلی است و کسی که با این حالت از دنیا برود، به مرگ جاهلی از دنیا رفته است.
از اینکه در روایات «من مات…» بر مرگ جاهلی تأکید شده است و نه بر زندگی جاهلی؛ به دست میآید که چنین فردی از نظر زندگی دنیوی مسلمان محسوب میشود و احکام دنیوی اسلام بر او مترتب میگردد، ولی پس از مرگ (زندگی برزخی و اخروی) احکام مسلمان را نخواهد داشت. این تفصیل از روایات اهلبیت علیهم السلام نیز به دست میآید.
زیرا در برخی از روایات، مرگ جاهلی به مرگ ضلالت و گمراهی تفسیر و مرگ کفر نفی شده است، و در برخی دیگر از روایات، مرگ جاهلی به مرگ کفر و نفاق تفسیر شده است.
حسین بن ابی العلاء میگوید: از امام صادق علیه السلام پرسیدم: آیا مقصود از مرگ جاهلی در حدیث «من مات…» مرگ کفر است: امام علیه السلام فرمود: «نه؛ مراد مرگ ضلالت است» (البرقی، بیتا: ص۱۵۴ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۷).
سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین علیه السلام پرسید: کمترین چیزی که سبب ضلالت انسان است؛ چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «این است که کسی را که خداوند به اطاعت از او امر کرده و ولایت او را واجب نموده و او را حجت خود در زمین و شاهد بر خلق خود قرار داده است؛ نشناسد» (مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۲).
در دو روایت مزبور عدم معرفت و اعتقاد به امام حق، به ضلالت تفسیر؛ و در روایت اول، لزوم کفر نسبت به آن نفی شده است؛ ولی در روایات پرشمار دیگری، عدم معرفت و عدم اعتقاد به امام حق، مستلزم کفر و نفاق به شمار آمده است.
حارث بن مغیره از امام باقر علیه السلامروایت کرده که مرگ جاهلی در حدیث «من مات…» را به مرگ کفر، ضلالت و نفاق تفسیر کرده است (البرقی، بیتا: ص۱۵۵ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۷).
در روایت دیگری، امام باقر علیه السلام خطاب به محمد بن مسلم فرمودند: «اگر فردی از امت اسلامی در حالی صبح کند که امام الاهی و عادل برای او نباشد، حیران و سرگردان خواهد بود و اگر بر همان حالت بمیرد؛ به مرگ کفر و نفاق مرده است» (الصدوق، ۱۴۱۶: ص۲۳۰ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۸).
امام صادق علیه السلام فرموده است: «امام نشانهای است میان خدا و خلق، کسی که او را بشناسد، مؤمن و کسی که او را انکار کند، کافر است» (الصدوق، ۱۴۱۶: ص۲۴۵ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۵).
ابو حمزه ثمالی به نقل از امام صادق علیه السلام چنین روایت کرده است: «امامی که اطاعت از او واجب است، از ما میباشد. هرکس او را انکار کند، یهودی یا نصرانی خواهد مرد». (الصدوق، ۱۴۳۱ق: ص۲۴۵ و مجلسی، ۱۳۹۰ق، ج۲۳، ص۸۵).
در برخی روایات، میان «جهالت» و «عداوت» فرق گذاشته شده است. اگر کسی امام حق را نشناسد و با او عداوت ورزد، مشرک خواهد بود و اگر نسبت به او جاهل باشد؛ ولی عداوت نداشته باشد، مشرک نخواهد بود (الصدوق، ۱۴۱۶ق: ص۲۳۱ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۵).
علامه مجلسی در شرح روایت اول که امام باقر علیه السلام مرگ جاهلی در حدیث «من مات…» را نفی و آن را به مرگ ضلالت تفسیر کرده، گفته است: شاید امام علیه السلام بدان جهت کفر را نفی کرده که پندار سائل این بوده است که احکام دنیوی کفر بر او مترتب میشود. لذا امام علیه السلام آن را نفی و ضلالت از حق را در حیات دنیوی و نیز از بهشت در آخرت، اثبات کرده است. یعنی چنین فردی وارد بهشت نخواهد شد. بنابراین، با روایات دیگر که کفر را برای آنان اثبات کرده است؛ منافات ندارد؛ زیرا مراد این است که آنان در آخرت در حکم کافران میباشند.
وی، سپس احتمال دیگری را یادآور شده و آن، اینکه نفی کفر بدان جهت است که مستضعفان از جاهلان به امامت را شامل نشود؛ زیرا نجات از عذاب درباره آنان محتمل است. بنابراین، روایات دیگر ناظر به غیر مستضعفان است (مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۷۷).
از تأمل در روایات امامان اهلبیت علیهم السلام به دست میآید که معرفت امام و اعتقاد به امامت او شرط مترتب شدن احکام دنیوی اسلام نیست. احکام دنیوی اسلام بر کسی مترتب میشود که به توحید و نبوت اقرار کند و این همان وجه اولی در کلام علامه مجلسی است. از روایات به دست میآید که برخی، از مرگ جاهلی در حدیث «من مات…» چنین برداشتی داشتند که احکام دنیوی اسلام نیز بر منکران امامت امام حق مترتب نمیشود و در برخی از روایات از آن به «جاهلیت جهلا» (الکلینی، ۱۳۸۸ق: ج۱، ص۳۰۸ و العیاشی، بیتا: ج۲، ص۳۰۳) تعبیر شده است؛ ولی ائمه علیهم السلام آن را نفی و رد کردهاند.
اما از نظر ثواب و عقاب اخروی، امامت نقش اساسی دارد؛ یعنی معرفت امام شرط برخورداری از پاداش اخروی است، و نشناختن امام و عدم اعتقاد به امامت او، اگر ناشی از تقصیر و از روی عناد باشد؛ مستوجب عقوبت اخروی خواهد بود؛ اما اگر ناشی از قصور باشد در شمار مستضعفان است و این، همان وجه دوم در کلام علامه مجلسی است.
«مستضعف»، اصطلاحی قرآنی است. قرآن کریم از گروهی سخن میگوید که بر خود ستم کردهاند و هنگامی که فرشتگان میخواهند جان آنها را بستانند؛ از ستم خویش به اینکه مستضعف بودهاند عذرخواهی میکنند؛ ولی فرشتگان عذر آنان را نپذیرفته به آنان یادآور میشوند که سرزمین خدا وسیع بوده و آنان میتوانستند از دیار خود مهاجرت کنند و به سرزمینی بروند که بتوانند از احکام الاهی آگاه شده و به آنها عمل کنند: «إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلآئِکَهُ ظَالِمِی أَنْفُسِهِمْ قَالُواْ فِیمَ کُنتُمْ قَالُواْ کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الأَرْضِ قَالْوَاْ أَلَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللّهِ وَاسِعَهً فَتُهَاجِرُواْ فِیهَا فَأُوْلَئِکَ مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ وَسَاءتْ مَصِیرًا» (نساء: ۹۷). سپس از گروهی سخن میگوید که واقعاً مستضعف بودهاند، و چارهای نداشته و راه به جایی نمیبردند. اینان ممکن است مشمول بخشش الاهی واقع شوند: «إِلاَّ الْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاء وَالْوِلْدَانِ لاَ یَسْتَطِیعُونَ حِیلَهً وَلاَ یَهْتَدُونَ سَبِیلاً * فَأُوْلَئِکَ عَسَی اللّهُ أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا» (نساء: ۹۸ ـ ۹۹).
بنابراین، مستضعف کسی است که راه به جایی نمیبرد و به دلایل و عوامل مختلف از شناختن حق، ناتوان است. چه بسا فرد یا افرادی در غفلت و بیخبری کامل نسبت به حق قرار داشته باشند؛ به گونهای که در طول عمر مجال تصور خلاف آن برایشان فراهم نشود، و یا خلاف عقیده خود را تصور کنند؛ ولی راهی برای تحقیق نداشته باشند، یا راه تحقیق برایشان باز باشد؛ ولی پس از تحقیق به حق رهنمون نگردند. اینگونه افراد مشمول حکم مستضعف خواهند بود؛ چنانکه آیه کریمه « لاَ یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ» (بقره: ۲۸۶) نیز شامل حال آنان میباشد؛ زیرا چیزی که مورد غفلت انسان است و یا راهی بر شناخت آن ندارد، در وسع او نیست؛ در نتیجه اکتسابی او نیز نخواهد بود.
بنابراین، مستضعف نسبت به ثواب و عقاب الاهی، دست خالی است؛ نه چیزی له او است (زیرا فرض این است که حق را نشناخته و به آن عمل نکرده است) و نه چیزی بر علیه او است (زیرا در نشناختن حق و عمل نکردن به آن معذور است) لذا امر او به خداوند واگذار میشود و خداوند با عفو و غفران خود با آنان عمل خواهد کرد:«فَأُوْلَئِکَ عَسَی اللّهُ أَن یَعْفُوَ عَنْهُمْ وَکَانَ اللّهُ عَفُوًّا غَفُورًا» آنان اگرچه از نظر تکلیفی معذورند؛
چون امر انسان دائر مدار سعادت و شقاوت است، همینکه این گروه برای خود کسب سعادت نکردهاند، در حوزه شقاوت واقع شدهاند، و رفع آن به عفو و غفران الاهی نیازمند است (الطباطبایی، ۱۳۹۳ق: ج۵، ص۵۱).
در روایات، درباره اینکه مستضعف چه کسی است، تعابیر مختلفی وارد شده است؛ (البحرانی، بیتا: ج۱، صص۴۰۶ ـ ۴۰۹). ولی مدلول همه آنها همان است که از اطلاق آیه۹۸ سوره نسا به دست میآید؛ و آن اینکه نیافتن حق، ناشی از تقصیر نباشد (الطباطبایی، ۱۳۹۳ق: ج۵، ص۶۰).
اگر کسی در روایاتی که از ائمه اطهار علیهم السلام رسیده است که بیشترین آنها در «کتاب الحجه» و «کتاب الایمان و الکفر» کافی گرد آمده است، دقت کند؛ درمییابد که تکیه ائمه بر این مطلب بوده که هر چه بر سر انسان میآید، از آن است که حق بر او عرضه بشود و او در مقابل حق تعصب و عناد بورزد، و یا حداقل در شرایطی باشد که میبایست تحقیق و جستوجو کند و در این مورد کوتاهی کند. اما افرادی که ذاتاً و به واسطه قصور فهم و ادراک و یا به علل دیگر در شرایطی به سر میبرند که مصداق منکر و یا مقصر در تحقیق و جستوجو به شمار نمیروند، در ردیف منکران و مخالفان نیستند. آنها از مستضعفین و «مرجون لأمر الله» به شمار میروند. نیز از روایات استفاده میشود که ائمه اطهار علیهم السلام بسیاری از مردم را از این طبقه میدانند (مطهری، ۱۳۵۵: ص۳۹۸).
در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده است: «کسی که ما را بشناسد، مؤمن و کسی ما را انکار کند، کافر است و کسی که نه ما را بشناسد و نه انکار کند، گمراه است و اگر بر همان حالت بمیرد، خداوند به گونهای که میخواهد با او رفتار خواهد کرد» (الکلینی، ۱۳۸۸ق: ج۱، ص۱۴۴).
جایگاه رفیع امامت
حدیث «من مات…» بر جایگاه رفیع امامت دلالت میکند، زیرا الاهی بودن یا جاهلی بودن زندگی و مرگ انسان به آن بستگی دارد و از این جهت، هموزن توحید و نبوت است. این مطلب ریشه قرآنی دارد؛ زیرا قرآن کریم وجوب اطاعت از امام را در ردیف وجوب اطاعت از خدا و رسول خدا ذکر کرده است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنکُمْ» (نساء: ۵۹) از اینرو سعد الدین تفتازانی در بحث دلایل وجوب امامت، حدیث «من مات…» و آیه «اولی الامر» را کنار هم آورده است: «چهارمین دلیل وجوب نصب امام، وجوب اطاعت و معرفت امام بر اساس کتاب و سنت است و مقتضای آن وجوب حصول و نصب آن است.» وی در ادامه، آیه «اولی الامر» را دلیل بر وجوب اطاعت از امام، و حدیث «من مات…» را دلیل بر وجوب معرفت امام دانسته است» (التفتازانی، ۱۴۰۹ق: ج۵، صص۲۳۵ و ۲۳۹).
از نگاه قرآن کریم، روز قیامت انسانها با پیشوایان وارد محشر خواهند شد: «یوم ندعوا کل اناس بإمامهم» (اسراء: ۷۱).
شیخ مفید، این آیه را یکی از مؤیدات قرآنی حدیث «من مات…» دانسته است. (المفید، ۱۴۱۳ق: ج۷، ص۱۲). شیخ ابوالفتح کراجکی نیز مفاد حدیث «من مات…» و آیه شریفه را همسان دانسته است؛ (کنزالفوائد، ج۱، ص۳۲۹) زیرا مفاد آیه کریمه، همانند حدیث «من مات…»، این است که سرنوشت انسانها در قیامت به سرنوشت امام آنان بستگی دارد. امیرالمؤمنین علیه السلام فرموده است: «امامان، تدبیرکنندگان امور مردم و ناظران و پیشوایان الاهی بر بشر میباشند. داخل بهشت نمیشود، مگر کسی که آنان را بشناسد و آنان نیز او را بشناسند. داخل دوزخ نمیشود، مگر کسی که آنان را انکار کند، و آنان نیز او را انکار کنند».[۶]
ابن ابی الحدید، در شرح کلام امام علیه السلامگفته است: سخن امام به آیه «یوم ندعوا کل اناس بإمامهم» اشاره دارد. وی، در ادامه، حدیث «من مات…» را نیز مؤید همین مطلب دانسته است (ابن ابی الحدید، ۱۴۲۱ق: ج۹، ص۱۲۵).
نکته درخور توجه اینکه بر اساس ادامه آیه کریمه و آیه پس از آن، انسانها در قیامت به دو گروه تقسیم شدهاند: گروه اول کسانیاند که نامه اعمالشان به دست راست آنان داده میشود و پاداش کارهای خوب خود را به طور کامل دریافت میکنند.
گروه دوم کسانیاند که در دنیا راه حق را نیافته، پیشوای حق را نشناخته و از او پیروی نکردهاند. آنان از پاداش الاهی محروم خواهند بود: «فمن اوتی کتابه بیمینه فاولئک یقرؤون کتابهم و لا یظلمون فتیلا õ و من کان فی هذه أعمی فهو فی الآخره أعمی و أضلّ سبیلا» (الطباطبایی، ۱۳۹۳ق: ج۱۳، ص۱۶۵).
از آنجا که امامت در طول نبوت و توحید قرار دارد، در روایات تفسیری آمده است: «یدعی کل أناس بإمام زمانهم و کتاب ربّهم و سنّه نبیهم؛ در قیامت مردم با امام زمان، کتاب پروردگار و سنت پیامبرشان خوانده خواهند شد» (البحرانی، بیتا: ج۲، ص۴۲۸ و السیوطی، ۱۴۱۲ق: ج۵، ص۲۷۷).
از امام صادق علیه السلام چنین روایت شده است: «زمین از امامی که حلال و حرام خداوند را برای مردم برپا میدارد، خالی نخواهد بود؛ و این، سخن خداوند است که فرمود: یوم ندعوا کل أناس بإمامهم.» سپس به حدیث نبوی «من مات…» استشهاد کرد (العیاشی، بیتا: ج۲، ص۳۰۳).
از امام باقر علیه السلام روایت شده هنگامی که آیه شریفه «یوم ندعوا کل اناس بإمامهم»، نازل شد؛ مسلمانان به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم گفتند: «آیا شما امام عموم مسلمانان نیستی؟» پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «من امام عموم مسلمانان هستم؛ لیکن پس از من، امامانی از اهلبیتم برای مردم میباشند. هرکس ولایت آنان را بپذیرد، از من و با من است و در آینده (قیامت) مرا ملاقات خواهد کرد، و هرکس به آنان ستم کند، یا به ستمکاران درباره آنان کمک کند، یا آنان را تکذیب کند، از من و با من نخواهد بود و من از او بیزارم» (العیاشی، بیتا، ص۳۰۴).
کلید شناخت توحید و شریعت
در روایتی از امام حسین علیه السلام چنین نقل شده است: «خداوند بندگان را نیافرید، مگر برای اینکه او را بشناسند، و هنگامی که او را شناختند، عبادتش کنند، و با عبادت خدا از عبادت غیر خدا بینیاز شوند.» فردی به امام گفت: «ای فرزند رسول خدا! پدر و مادرم فدای تو باد! معرفت خدا چیست؟» امام علیه السلامفرمود: «معرفت خدا عبارت است از اینکه اهل هر زمانی امام خویش را که اطاعت از او بر آنان واجب است، بشناسند» (الصدوق، ۱۳۸۵ق: ص۹ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۸۹).
تفسیر معرفت خدا به معرفت امام بدان جهت است که معرفت خدا بدون معرفت امام سودبخش نیست؛ چنانکه در حدیث «سلسله الذهب» که از امام رضا علیه السلامروایت شده، آمده است: «کلمه توحید، حصار الاهی است. هرکس در آن وارد شود، از عذاب الاهی ایمن خواهد بود؛ ولی شرایطی دارد که امامت از شرایط آن است.» (الصدوق، بیتا: ص۲۵)؛ زیرا شناخت کامل خدا و شناخت احکام و دستورات الاهی بدون معرفت امام ممکن نخواهد بود. بدین جهت در روایات، ولایت در مقایسه با نماز، زکات، حج و روزه، برتر از آنها به شمار آمده است؛ زیرا ولایت، کلید آنها و والی (امام) راهنمای آنها است (الکلینی، ۱۳۸۸ق: ج۲، ص۱۶).
وجوب امامت در هر زمان
حدیث «من مات…» گویای این مطلب است که پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم تا پایان دنیا، وجود امام در هر زمانی واجب است.
پیش از این یادآور شدیم که عدهای از متکلمان اسلامی، به حدیث «من مات…» بر وجوب نصب امام استدلال کردهاند:
اولا: ظهور عرفی امام در حدیث «من مات….»، امام موجود در هر زمان است؛ یعنی برای هر مسلمانی در دوران زندگی او امامی بر حق وجود دارد که باید او را بشناسد و امامت او را بپذیرد.
ثانیاً: در برخی از نقلهای حدیث، واژه «امام زمانه» به کار رفته است که دلالت آن، بر مطلب مزبور آشکارتر است.
ثالثا: در برخی از نقلهای حدیث، از وجوب بیعت با امام سخن به میان آمده است، و بیعت با امام حی صورت میگیرد، نه امامی که از دنیا رفته است. صحابه نیز از حدیث «من مات…» همین معنا را فهمیده بودند؛ چنانکه عبدالله بن عمر در لزوم بیعت با یزید بن معاویه (النیشابوری، بیتا: ج۳، ص۱۴۷۸، کتاب الاماره، حدیث۵۸) و عبدالملک مروان (الاسکافی، ۱۴۰۲ق: ص۲۴ و ابن ابی الحدید، ۱۴۲۱ق: ج۱۳، ص۱۸۸)، به همین حدیث استناد کرد. البته عبدالله بن عمر در مصداقشناسی حدیث «من مات…» به خطا رفته، ولی سخن کنونی ما در معناشناسی حدیث است، نه در مصداقشناسی آن.
در برخی از روایات نیز بر اینکه مقصود از امام در حدیث «من مات…» امام حیّ است، تصریح شده است (مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، ص۹۲).
امامی از عترت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم
مقصود از امام در حدیث «من مات…»، امام از عترت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. در روایات شیعه به این مطلب تصریح شده است: «من مات و لیس له امام من ولدی مات میته جاهلیه» (الصدوق، بیتا: ص۲۱۹ و مجلسی، ۱۳۹۰ق: ج۲۳، صص۸۵ و ۹۳).
در دیگر روایات نبوی نیز دلایل روشنی بر این مطلب وجود دارد.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در حدیث سفینه، [۷] اهلبیت خود را به کشتی نوح تشبیه کرده است که هرکس بر آن سوار شد، نجات یافت و هرکس وارد آن نشد، غرق شد؛ یعنی پیروی از اهلبیت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رمز نجات و رستگاری و رویگرداندن از آنان، سبب هلاکت و شقاوت است. این معنا همان است که در حدیث «من مات…» آمده است که اگر کسی بدون معرفت امام از دنیا برود، به مرگ جاهلی مرده و از نجات و سعادت محروم خواهد بود.
«حدیث ثقلین»[۸] که از احادیث متواتر اسلامی است نیز گویای همین حقیقت است؛ زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در این حدیث، عترت خود را عدل قرآن قرار داده و بر اینکه آن دو تا قیامت از هم جدا نخواهند شد، تصریح کرده و از مسلمانان خواسته است که به آن دو تمسک جویند تا از گمراهی نجات یابند؛ چنانکه ابن حجر مکی گفته است: احادیثی که بر تمسک به اهلبیت پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم دعوت میکنند، گویای این مطلب هستند که همانگونه که قرآن کریم تا قیامت وجود دارد، از اهلبیت پیامبر نیز کسی که شایستگی آن را دارد که از او پیروی شود، تا قیامت وجود خواهد داشت. بدین جهت است که آنان سبب امنیت اهل زمین (امانا لاهل الارض) میباشند (الهیتمی، ۱۴۲۵ق: ص۱۸۹).
گواه دیگر این مطلب حدیث دیگری از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که فرموده است: «در هر نسلی از امت من، فردی عادل از اهلبیت من وجود دارد که حافظ دین از تغییراتی است که جاهلان، غالیان و باطلگرایان ایجاد میکنند» (صدوق، ۱۴۱۶ق: ص۲۲۱، باب۲۲، حدیث۷ و الهیتمی، ۱۴۲۵ق: ص۱۸۸، باب۱۱).
نتیجه
از دقت در حدیث «من مات…» و شواهد قرآنی و روایی آن، نکات مهمی درباره امامت به دست میآید:
۱٫ امامت دارای جایگاه بلند و برجستهای است تا حدی که ایمان به توحید و نبوت بدون آن برای نجات و رستگاری انسان کافی نبوده و عدم شناخت امام و اطاعت از او سبب آن خواهد شد که مرگ مسلمان به منزله مرگ انسانی باشد که عقیده و خلق و خوی او جاهلی بوده است. این جایگاه رفیع امامت بدان جهت است که امام راهنمای مردم در شناخت درست توحید و شریعت که ارمغان نبوت است، میباشد. بدیهی است تا انسان از اسلام فهم درستی نداشته باشد، نخواهد توانست آموزههای اسلامی را در مقام عقیده و عمل به درستی به کار بندد، و در این صورت به حیرت و ضلالت دچار خواهد شد. بر این اساس، امام باید در علم و عمل از خطا مصون و معصوم باشد تا بتواند امت اسلامی را به درستی راهنمایی و رهبری کند.
۲٫ وجود امام با ویژگی یاد شده در هر زمانی واجب است؛ چرا که سرنوشت امت اسلامی در مسیر سعادت و رستگاری در هر زمانی به شناخت امام و پیروی از او گره خورده است. بدون وجود امام، شناخت او و پیروی از او ممکن نخواهد بود. بنابراین، مقتضای رحمت و حکمت الاهی این است که این امکان را در همه زمانها برای جویندگان و پویندگان راه سعادت فراهم سازد. از طرفی واگذارکردن این مهم به مسلمانان با دو مشکل جدی روبهروست: یکی احتمال تخلف آنان در شناخت و تعیین امام است، و دیگر خطاپذیری آنان در تشخیص امام، به ویژه با توجه به ویژگی عصمت امام.
از اینرو، نصب امام باید از سوی خداوند دانا و حکیم و توسط پیامبر معصوم انجام گیرد. بنابراین، دیدگاه درست در باب تعیین امام، نظریه «انتصاب» است، نه «انتخاب».
۳٫ مضافاً اینکه در برخی نقلهای حدیث «من مات…» تصریح شده است که امامان امت اسلامی از ذریه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم میباشند. بر اساس احادیث متواتر و معتبر دیگری از آن حضرت، اهلبیت و عترت رسول اکرمصلی الله علیه و آله و سلم به عنوان راهنمایان و پیشوایان امت اسلامی معرفی شدهاند، و مقصود کسانیاند که از ویژگی عصمت برخوردارند؛ چرا که عصمت ـ چنانکه بیان شد ـ شرط اساسی امامت است. آنان کسانیاند که «آیه تطهیر» در شأن آنها نازل شده و در «حدیث کسا» معرفی شده و عبارتند از:
علی بن ابیطالب، فاطمه زهرا، امام حسن و امام حسین علیهم السلام.[۹] امامان دیگر اهلبیت علیهم السلام نیز از سوی آنان معرفی شدهاند که همگی از نسل امام حسین علیه السلاماند و حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف که همان مهدی موعود است، آخرین آنهاست. روایات در اینباره متواتر است.
بنابراین، امام زمان ما، حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف است که به دلایل و عللی در پس پرده غیبت به سر میبرد. ما او را اگر ببینیم هم نمیشناسیم؛ ولی او از وضع و حال ما آگاه است و از دو طریق مستقیم و غیر مستقیم امت اسلامی را رهبری میکند.
کتابنامه
۱٫ ابن اَبی شیبه، ابوبکر، المصنّف فی الأحادیث و الآثار، تحقیق کمال یوسف الحوت، الریاض:مکتبه الرشد، ۱۴۰۹ق.
۲٫ ابن ابیالحدید، هبه الله بن محمد، شرح نهج البلاغه، بیروت: دارالسیاقه للعلوم، ۱۴۲۱ق.
۳٫ ابن ابیالوفاء، عبدالقادر بن محمد، الجواهر المضیئه فی طبقات الحنفیه، حیدر آباد دکن: مجلس دائره المعارف النظامیه، ۱۳۲۲ق.
۴٫ ابن سعد، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتبالعلمیه، ۱۴۱۰ق.
۵٫ احمد بن حنبل، المسند، شرحه و صنع فهارسه احمد محمد شاکر، القاهره: دارالحدیث، ۱۴۱۶ق.
۶٫ الإسکافی، ابوجعفر، المعیار و الموازنه، تحقیق الشیخ محمدباقر المحمودی، بیجا، بینا، ۱۴۰۲ق.
۷٫ الاصفهانی، ابونعیم، حلیه الأولیاء، بیروت: دارالکتاب العربی، ۱۳۷۸ق.
۸٫ الأمینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب و التاریخ، قم: مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیه، ۱۴۲۱ق.
۹٫ البحرانی، السید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، بیجا: نورالهدی، بیتا.
۱۰٫ البخاری، ابوعبدالله، التاریخ الکبیر، بیروت: دارالکتب العلمیه، بیتا.
۱۱٫ البخاری، ابوعبدالله، صحیح البخاری، حاشیه السندی، بیروت: دارالمعرفه، بیتا.
۱۲٫ البرقی، احمد بن محمد، المحاسن، قم: دارالکتب الإسلامیه، بیتا.
۱۳٫ البیهقی، احمد بن الحسین، السنن الکبری، بیروت: دارالمعرفه، ۱۴۰۶ق.
۱۴٫ التفتازانی، سعد الدین، شرح العقائد النسفیه، بیجا: مطبعه مولوی محمد عارف، ۱۳۶۴ق،
۱۵٫ التفتازانی، سعد الدین، شرح المقاصد، قم: منشورات الرضی، ۱۴۰۹ق.
۱۶٫ التمیمی، محمد بن حبّان، کتاب المجروحین، تحقیق محمود ابراهیم زائد، بیروت:دارالمعرفه، بیتا.
۱۷٫ الجزری، مبارک بن محمد، النهایه فی غریب الحدیث و الأثر، قم: مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، ۱۳۶۷ش.
۱۸٫ جمعی از نویسندگان، دانشنامه کلام اسلامی، قم: مؤسسه الإمام الصادق علیه السلام، ۱۳۸۷ش.
۱۹٫ الجوهری، ابوالحسن علی بن احمد، المسند، چاپ کویت.
۲۰٫ الحاکم النیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت:دارالکتب العلمیه، ۱۹۷۸م.
۲۱٫ الحر العاملی، محمد بن الحسن، اثبات الهداه بالنصوص و المعجزات، بیروت: مؤسسهالاعلمی، ۱۴۲۵هـ.ق.
۲۲٫ الدار قطنی، علی بن عمر، العلل الوارده فی الأحادیث النبویه، الریاض: دارطیبه، ۱۴۰۵ق، .
۲۳٫ الدهلوی، ولی الله، إزاله الخفاء عن خلافه الخلفاء، لاهور: بینا، ۱۳۹۶ق.
۲۴٫ الذهبی، محمد بن احمد، تلخیص المستدرک، المطبوع ذیل المستدرک، بیروت: دارالمعرفه، بیتا.
۲۵٫ الرازی، فخرالدین، المسائل الخمسون (مطبوع خمس مجموعه من الرسائل)، بیجا،المطبعه العلمیه: ۱۳۲۸ق.
۲۶٫ الزمخشری، محمود بن عمر، ربیع الأبرار و نصوص الأخبار، قم: دارالذخائر للمطبوعات، ۱۴۱۰ق.
۲۷٫ السید الرضی، محمد بن الحسین، نهج البلاغه، قم: نشر امام علی علیه السلام، ۱۳۶۹ش.
۲۸٫ السیوطی، جلال الدین، الدر المنثور، بیروت: دار احیاء التراث العربی، ۱۴۱۲ق.
۲۹٫ الصدوق، محمد بن علی، التوحید، بیروت: دارالمعرفه، بیتا.
۳۰٫ الصدوق، محمد بن علی، ثواب الاعمال و عقاب الأعمال، بیروت: موسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۴۳۱ق.
۳۱٫ الصدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، قم: مکتبه الداوری، ۱۳۸۵ق.
۳۲٫ الصدوق، محمد بن علی، عیون أخبار الرضا علیه السلام، تهران: انتشارات جهان، بیتا.
۳۳٫ الصدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، قم: مؤسسه النشر الإسلامی، ۱۴۱۶ق،
۳۴٫ الصنعانی الیمانی، عبدالرزاق، المصنّف، طبعه المجلس العلمی فی الباکستان، بیتا.
۳۵٫ الطباطبائی، السید محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات، ۱۳۹۳ق.
۳۶٫ الطبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الأوسط، القاهره: دارالحرمین، بیتا.
۳۷٫ الطبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ، دارالنشر، القاهره: مکتبه ابن تیمیه، ۱۴۱۵ق.
۳۸٫ الطوسی، نصیر الدین، تلخیص المحصّل، بیروت: دارالأضواء، ۱۴۰۵ق.
۳۹٫ طیالسی، سلیمان بن داوود، المسند، تحقیق محمد بن عبدالحسن الترکی، مصر: دارهجر، ۱۴۱۹ق.
۴۰٫ العیاشی، محمد بن مسعود، تفسیر العیاشی، تهران: المکتبه العلمیه الإسلامیه، بیتا.
۴۱٫ الفارسی، علی بن بلبان، الإحسان فی تقریب صحیح ابن حبّان، بیروت: مؤسسه الرساله، ۱۴۰۸ق.
۴۲٫ فرهاری، محمد عبدالعزیز، النبراس، بیجا: مکتبه حقانیه، بیتا.
۴۳٫ فقیه ایمانی، شیخ مهدی، إصاله المهدویه فی الإسلام، قم: مؤسسه المعارف الإسلامیه، ۱۴۲۰ق.
۴۴٫ القاری، ملاعلی بن سلطان، شرح الفقه الاکبر، بیروت: دارالکتب العلمیه، بیتا.
۴۵٫ الکراجکی، ابوالفتح، کنز الفوائد، قم: انتشارات دارالذخائر، بیتا.
۴۶٫ الکلینی، محمد بن یعقوب، اُصول الکافی، تهران: المکتبه الإسلامیه، ۱۳۸۸ق.
۴۷٫ المازندرانی، ملاصالح، شرح اصول الکافی، تصحیح سید علی عاشور، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۲۱ق.
۴۸٫ المتقی الهندی، علاء الدین، کنزالعّمال فی سنن الأقوال و الأفعال، بیجا، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۱ق.
۴۹٫ المجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، تهران: المکتبه الإسلامیه، ۱۳۹۰ق.
۵۰٫ المجلسی، محمدباقر، مرآه العقول، تهران: دارالکتب الإسلامیه، ۱۳۷۰ش.
۵۱٫ مطهری، مرتضی، عدل الهی، تهران: انتشارات اسلامی، ۱۳۵۵ش.
۵۲٫ المفید، محمد بن محمد بن النعمان، الإختصاص، قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، ۱۴۱۳ق.
۵۳٫ المفید، محمد بن محمد بن النعمان، مصنفات الشیخ المفید، ج۷، الرساله الاولی فی الغیبه؛ قم: المؤتمر العالمی لألفیه الشیخ المفید، : ۱۴۱۳ق.
۵۴٫ المیلانی، السید علی، نفحات الأزهار فی خلاصه عبقات الأنوار، قم: مرکز نشر آلاء، ۱۴۳۲ق.
۵۵٫ النعمانی، محمد بن ابراهیم، کتاب الغیبه، تهران: مکتبه الصدوق، بیتا.
۵۶٫ النیشابوری، مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، بیتا.
۵۷٫ الهمدانی، عبدالجبّار، المغنی فی ابواب التوحید و العدل، بیروت: دارالکتب، ۱۳۸۲ق.
۵۸٫ الهیتمی المکی، ابن حجر، الصواعق المحرقه، بیروت: المکتبه العصریه، ۱۴۲۵ق.
۵۹٫ الهیثمی، نورالدین، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، تحقیق حسام الدین القدسی، القاهره:مکتبه القدسی، بیتا.
[۱]. الطبرانی (متوفی۳۶۰)، المعجم الکبیر. ج۱۹، ص۳۸۸، ح۹۰۰؛ المعجم الاوسط، ج۱، ص۴۱۷٫[۲]. ابونعیم اصفهانی (متوفی۴۳۰)، حلیه الاولیاء، ج۳، ص۲۲۴٫
[۳]. نور الدین هیثمی (متوفی۸۰۷)، مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۱۸٫
[۴]. المتقی الهندی (متوفی۹۷۵)، کنز العمال، ج۱، ص۱۰۳، ح۴۶۴ و ج۶، ص۶۵، حدیث۱۴۸۶۳٫ ابن ابی الحدید (متوفی۶۵۶) نیز گفته است: «جاء فی الخبر المرفوع من مات بغیر امام مات میته جاهلیه» شرح نهج البلاغه، ج۹، ۱۲۵٫
[۵]. فخر الدین رازی (متوفی۶۰۶هـ)، المسائل الخمسون، مسأله۴۷، ص۳۸۴، کتاب ضمن مجموعهای از رسالهها چاپ شده است، ر.ک: اصاله المهدویه فی الإسلام، ص۳۹٫
[۶]. انما الأئمه قوّام الله علی خلقه و عرفاؤه علی عباده، لایدخل الجنّه الا من عرفهم و عرفوه، و لا یدخل النار الّا من أنکرهم و أنکروه» (نهج البلاغه، خطبه۲۵۲). مقصود از ائمه، امامان حق است که امامان اهلبیت علیهم السلام ـ پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ـ برترین آنها هستند؛ چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلامدر تفسیر آیه «و علی الاعراف رجال یعرفون کُلّا بسیماهم» (اعراف: ۴۶)، فرموده است: «ما بر اعراف هستیم و یاران خود را با چهرههایشان میشناسیم. ما اعراف هستیم و خداوند جز از طریق معرفت ما شناخته نمی شود. خداوند روز قیامت ما را بر اعراف به اهل محشر میشناساند. پس، داخل بهشت نخواهد شد، مگر کسی که ما را بشناسد و ما نیز او را بشناسیم و داخل دوزخ نمیشود، مگر کسی که ما را انکار کند و ما او را انکار کنیم» (اصول کافی، ج۱، ص۱۴۱، کتاب الحجه، باب معرفه الامام، حدیث۹).
[۷]. جهت آگاهی از سند و مدلول حدیث سفینه ر.ک: نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار، ج۴٫
[۸]. برای آگاهی از سند و مدلول حدیث ثقلین ر.ک: نفحات الازهار، ج ۱ ـ۳٫
[۹]. در اینباره به دانشنامه کلامی اسلامی، ج۱، مدخل آیه تطهیر به قلم همین نگارنده رجوع شود.