ماء معین

(بسم الله الرحمن الرحیم)
برخی بزرگان، «ماء معین» (1) را از القاب حضرت مهدی (علیه السلام) شمرده‌اند.
ماء معین
به هر سو که نظر افکنیم و نشانه‌ای از حیات و زندگانی بیابیم، آب، اساس و پایه‌ی آن است.
اگر انسان زنده است و حرکت می‌کند، اگر گیاهی می‌روید و طراواتی دارد و هر جنبنده هر کجا بخزد به یمن و برکت آب است که خدای بخشنده ارزانی داشته، اما با این همه سود بسیار و این همه زیبایی‌هایی که آب می‌آفریند، ارزش و جایگاه واقعی آن برای اغلب مردم پوشیده و پنهان است. آن زمان که آسمان بخل ورزد و نزول این خیر فراگیر و پرفایده از آسمان باز ماند و جوشش آن از اعماق خاک باز ایستد، طبیعت بوی مرگ و خشکی به خود می‌گیرد و چرخه‌ی حیات به کندی گراید یا از حرکت باز ایستد و در این هنگامه، انسان به خویشتن آید و نقش آب در زندگی جلوه گر شود، این سرمایه و شالوده‌ی حیات، جایگاه از دست رفته خود را در طبیعت باز یابد.
چهارده نور منزه و پاک، نبی اکرم، امیرالمؤمنین علی، فاطمه‌ی زهرا و فرزندان معصوم ایشان (علیهم السلام) منبع و اساس حیات و زندگانی‌اند. آنان اقیانوس بی کران علوم و معارف الهی‌اند که در بستر جامعه به آرامی به حرکت درآیند، پاک و زلال، باوقار و آرام، با منظره‌ای زیبا و دل نشین که همه از آنها بهره گیرند. هر کجا قدم گذارند، حیات و سرسبزی به ارمغان آورند و استعدادهای نهفته و مرده را از درون جامعه و اعماق دل‌ها شکسته و بارور کنند، همان گونه که در برخی روایات، امامان معصوم (علیهم السلام) به آب، مانند گشته‌اند و «ماء»- آب- در آیات را به آنان تأویل نموده‌اند.
امام باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه‌ی شریف (وَینَزِّلُ عَلَیكُمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً لِیطَهِّرَكُمْ بِهِ) (2) فرمود:
منظور از «ماء»، امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) است. (3)
امام رضا (علیه السلام) در پاره‌ای از روایتی، امام را این طور توصیف کرد:
«الامام، الماء العذب، علی الظمآء» (4)؛
امام آب شیرین و گوارایی برای تشنه است.
امام باقر (علیه السلام) در تفسیر (عَینًا یشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَّهِ) (5) فرمود:
مقصود چشمه‌ای است که در سرای نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌جوشد و در سرای تمام انبیا و مؤمنین جاری می‌شود. (6)
حضرت بقیه الله، امام زمان (علیه السلام) چونان آب، اساس پیدایش زندگانی و سبب نظام پدیده‌ها است؛ بلکه هستی آب و هر چیز دیگر نیز از آن او است و در پرتو آن وجود فرخنده و پربرکت، هستی جوهره و رنگ حیات و زندگی به خود گیرد؛ بدین سبب تمام آفریدگان بود و نبود و آرامش خویشتن را مدیون و وام‌دار آن وجود خجسته‌اند. آن حضرت اقیانوس پهناور معرفت و دانش خداوندگار است که هرگز مکدر و آلوده نگردد، صاف و بی آلایش، پاک پاک، روشن روشن. مهدی (علیه السلام) ذخیره‌ی خدای سبحان است و در هر دلی و جامعه‌ای راه یابد، احیا و شکوفا گردد، نردبان تکامل و رشد را بپیماید و به سر منزل مقصود و مقصد وارد آید. اما با این همه لطف و بخشش فراوان، اغلب آدمیان از او در غفلت‌اند و به این سو و آن سو مستانه و متحیرانه می‌دوند، چه زیبا فرمود امام صادق (علیه السلام):
مردم از آبی اندک و گذرا که نه منبعی دارد و نه اصلی می‌نوشند، اما به نهر بزرگ و باشوکت [که آبش همیشه لبریز است و روان] توجهی نمی‌کنند [آبی نگیرند و بهره‌ای نبرند]، سؤال کردند: منظور از نهر بزرگ چیست؟ حضرت در پاسخ فرمود: رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم)، و علم و دانشی که ایزد متعال به او بخشش نمود. پروردگار بخشایش‌گر، تمام سنت‌های انبیای سلف را به آن حضرت عطا کرده است. پرسیدند: آن سنت‌ها چیست؟ در جواب فرمود: دانش تمام انبیا، و رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تمام آن علوم و معارف را نزد امیرالمؤمنین، علی (علیه السلام) سپرد [و علی (علیه السلام) به امام پس از خود انتقال داد تا آن علوم و معارف در سینه‌ی مبارک حضرت مهدی (علیه السلام) جا گرفت.] (7)
قرآن کریم به مردم هشدار داده که اگر امام و پیشوایان دین مورد کم لطفی و بی مهری قرار گیرند، سرانجامی جز ناکامی نخواهند داشت و امام این اصل و اساس خلقت، از دیدگان غایب و مستور گردد. علی بن جعفر از برادر بزرگوارش، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) از تأویل آیه‌ی شریف (إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ یأْتِیكُمْ بِمَاءٍ مَعِینٍ) (8) سؤال کرد، امام (علیه السلام) فرمود:
منظور این است که اگر امام شما از دیدگانتان غایب گشت چه می‌کنید؟ (9).
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در ضمن گفتاری به عمار فرمود:
پیشوایان راستین پس از من از صلب و نسل علی (علیه السلام) هستند و آنان امامان رهنمایند و مهدی (علیه السلام) از آنهاست. عمار گفت: ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر و مادرم فدایت باد! این مهدی کیست؟ فرمود: ای عمار! خدای تبارک و تعالی با من پیمان بسته که از نسل حسین (علیه السلام) نه امام پدید آورد که نهمین آنان از دیدگان غایب است و این است [معنای] گفتار خدا که می‌فرماید: «إن أصبح مائکم» ای عمار بدان که غیبت او [سالیان سال] به درازا کشد تا مردم دو دسته گردند؛ برخی بر امامت او ثابت قدم مانند و گروهی روی گردانند و در آخر الزمان ظهور کند و تمام خاوران را از عدل و داد آکنده سازد. (10)
بار الها! به درگاهت شکایت می‌آوریم از فقدان نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، غیبت امام زمان (علیه السلام)، سختی و فتنه‌های آخر الزمان، از دشمنان بسیار و شیعیان اندک، بار الها! غم و اندوهمان را با ظهور حضرت بزدا، آمین یا رب العالمین.

پی‌نوشت‌ها:

1- نجم ثاقب، باب2، ص 108، لقب شماره‌ی 143؛ العبقری الحسان، ج1، باب بیان اسامی و القاب، ص 28.
2- انفال، آیه‌ی 11: «و آبی از آسمان برایتان فرستاد تا شما را با آن پاک کند.»
3- بحارالأنوار، ج36، ص 176، تاریخ امیرالمؤمنین (علیه السلام)، باب 38، فی سائر الآیات النازلة فی شأنه (علیه السلام)، ح176.
4- کافی، ج1، ص199، کتاب الحجة، باب نادر، جامع فی فضل الامام و صفاته، ح1.
5- انسان، آیه‌ی 6: «چشمه‌ای که بندگان خاص خدا از آن می‌نوشند.»
6- تفسیر نور الثقلین، ج5، ص 477.
7- بحارالأنوار، ج26، ص 166، کتاب الإمامة، باب 12، ان عندهم جمیع علوم الملائکه و الأنبیاء، ح12.
8- ملک، آیه‌ی30: «اگر آب‌های شما در زمین فرو رود، چه کسی می‌تواند آب جاری و گوارا در دسترس شما قرار دهد.»
9- بحارالأنوار، ج24، ص 100، کتاب الإمامة، باب 37، أنهم (علیه السلام) الماء المعین و البئر المعطلة، ح2.
10- همان، ج33، ص18، تاریخ امیرالمؤمنین (علیه السلام)، باب13، شهادة عمار، ح276.

منبع مقاله :
عربان، رسول؛ (1386)، ترسیم آفتاب، قم: نشر خُلُق، چاپ دوم

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:30 مرداد 1395 - 0:20

نظر شما...
    • باسلام؛مآءمعین چیست؟درفرازی از دعای ندبه به آن اشاره شده:متی ننتفع من عذب مآءک فقدطال الصدی...پس مآءمعین برای رفع تشنگی است؛اماتشنگی از چه چیزی؟ غایب بودن امام ومبتلا شدن مؤمنان به بلاها و فتنه های آخرالزمان که بقول امام رضا شیعیان را چاره‌ای از آن نیست؛باعث عطش وآتش وآهی ازجگرمؤمنان راستین شده که اگر خداوند آن را بمآءمعین سرد نکند تمام جهان هستی را خواهد سوزاند پس ازآنکه مآؤالنسل بشروتمام موجودات خشک می‌شود وفرو میرود؛پس آنگاه خداوند دوباره عالم و آدم را ازنو مآءمعین خلق میکند...فآغث یا غیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض)وبردغلیله یاشدیدالقوی؛یامن هو علی العرش استوی...
    • مآءمعین چیست؟درفرازی از دعای ندبه به آن اشاره شده است:متی ننتفع من عذب مآءک فقدطال الصدی... پس مآءمعین برای رفع تشنگی است؛اماتشنگی از چه چیزی؟غایب بودن امام ومبتلا شدن مؤمنان به بلاهاوفتنه های آخرالزمان که بقول امام رضا شیعیان را چاره‌ای از آن نیست؛باعث عطش وآتش وآهی ازجگرمؤمنان راستین شده که اگر خداوند آن را بمآءمعین سرد نکند تمام جهان هستی را خواهد سوزاند پس از آنکه مآؤالنسل بشروتمام موجودات خشک می‌شود وفرو میرود؛خداوند دوباره عالم و آدم را ازنو از مآءمعین خلق می‌کند...فأغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض) وبرد غلیله یا شدید القوی یامن هو علی العرش استوی...گرهمچومن افتاده ی این دام شوی/ ای بس که خراب باده وجام شوی/ماعاشق ورند مست وعالم سوزیم/بامامنشین اگرنه بدنام شوی...کفر به جنگ آمد وایمان به صلح/عشق برد آتش درایت صلح وجنگ/عشق گشاید دهن ازبحردل/هردو جهان را بخورد چون نهنگ..(آن الارض یرثهاعبادی الصالحون)
    • رباعیات خیام درباره ی مآءمعین،(یعنی همان می) می را که خرد همیشه دارد پاسش/ا‌وچشمه ی خضراست ومنم الیاسش/من قوت جان قوت روانشناسی خوانم/چون گفت خدا منافع للناسش...کماقال عزوجل:قل أرایتم آن اصلح مآؤکم فورا فمن یأتیکم بمآءمعین...این کیست این؛این یوسف ثانی است این/خضراست والیاس این مگر؛یا آب حیوانی است این...آن جان جان افزاست(واحی به عبادک) این؛یاجنة المأوی است این؛ساقی خوب ماست این....امروز مستیم ای پدر؛ازقحط راستین ای پدر؛امسال ارزانی است این...(وعندذلک یأتی الناس الفرج) نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد/عالم پیر دگرباره جوان خواهدشد...بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم...آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/عالمی دیگر بیاید ساخت وزنو آدمی..(واین همان فرج بزرگ است وروزگارموعود رهایی بشر؛وزمینه ساز ظهور) (نزدیک میشود نزدیک شونده)تیرروانه میرود؛سوی نشانه میرود...آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد/مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد...چاک شدید آسمان؛ غلغله ایست درجهان؛عنبرو مشک میدمد؛سنجق یا می‌رسد...اندک اندک جمع مستان می‌رسند/اندک اندک می پرستان می‌رسند...(نزدیک میشود نزدیک شونده)حق آتشی افروخته؛تاهر چه ناحق سوخته؛آتش بسوزد خلق را برقلب آن عالم زند...بشکافدآن دم آسمان؛شوری درافتد درجهان؛وین سور برماتم زند...دردل چون سنگ مردم آتشی است/ کوبسوزد پرده را از بیخ و بن...ماومتی پاک رفت؛مآءمنی خشک شد/گشت پری آدمی؛ صورت انسان پری...ساقیی کردی بشر را ول صبوح؛زان خمیراندرخمارم روزنامه روز و شب...انتظارم انتظارم روز و شب..(عشق مولانا بسیار شیرین است) باکس ندارم جنگ من؛باکس نگیرم تنگ من...مولانا متعلق به تمام بشریت است(مولانا و حافظ وخیام وشمس تبریزی و فخرالدین عراقی پیروان یک ائمه ویک مذهب اند؛همان ائمه ای که درایت آیه ی قرآن به آن اشاره شده است:ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین..ماییم که اصل شادی وکان غمیم/سرمایه ی دادیم ونهاد ستمیم/پستیم وبلندیم وکمالیم وکمیم/آیینه ی زنگ خورده وجام جمیم) بی خیال اینا همه خوش باش؛
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      شب شعرمآءمعین: قل ارأیتم آن اصلح مآؤکم فورا فمن یأتیکم بمآءمعین...می بده ای ساقی آخرزمان/ای ربوده عقلهای مردمان/خاکیان زین باده بر گردون زدند/ای می تو نردبان آسمان/ بشکن ازباده در زندان غم/وارهان تن را ززندان غمان...چنان مست است از آن دم جان آدم/که نشناسداز آن دم جان آدم/زشوراوست چندین جوش دریا/زسرمستی او مست است عالم/ زهی سرده که گردن زد اجل را/,که تا دنیانبیند هیچ ماتم..(وعندذلک یأتی الناس الفرج..)ای بیکسان ای بیکسان؛جآالفرج؛جآءالفرج/هرخسته ی غمدیده را سلطان کنم سنجرکنم(ونجعلهم الوارثین ونمکن اعم از الارض)ای تشنگان ای تشنگان؛ امروزسقایی کنم؛وین خاکدان خشک را؛جنت کنم؛کوثرکنم...اینها از مولانا بود؛وحافظ دروصف مآءمعین میگوید: فرق است میان آب خضرکه ظلمات جای اوست/تاآب ماکه منبعش الله اکبر است...رندان تشنه لب را آبی نمی دهدکس/گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت...دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/گل آدم بسرشتند پله پیمانه زدند...خیام که دیگه ترکونده: جانم بفدای آنکه آواها بود/می خوردن من به نزد اوسهل بود/می خوردن من حق زازل می‌دانست/من می نخورم علم خدا جهل بود...مسکین دل دردمند دیوانه ی من/هشیارنشد زعشق جانانه ی من/روزی که شراب عاشقی دردادند/درخون جگرزدند پیمانه ی من...برسینه ی غم پذیرند رحمت کن/بهرحال دل اسیرمن رحمت کن/بر پای خرابات روی من بخشا/ بردست پیاله گیرمن رحمت کن...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      رباعیات خیام راجع به مآءمعین(یا همان می):هرجرعه که ساقیش به آب افشاند/درسینه ی گرم آتش دل بنشاند/سبحان الله تو باده می‌پنداری/ آبی که زصد درد دلت برهاند...می خوردن وشاد بودن آیین منست/آزاد بدن زکفرودین؛دین منست...یک دست به مصحفیم ویک دست به جام/که نزد حلالیم وگهی نزد حرام/ماییم درین گنبد فیروزه رخام/نی کافرمطلق نه مسلمان تمام...واماباباطاهرکه شراره ای ازین عشق از آسمان آمد پدر جانش فرورفت؛چنانکه برفهای الوند کوه را گرمای بدنش آب میکرد:موآن رندم که عصیان پیشه دیرم/به دستی جام دوستی شیشه دیرم/اگرتوبیگناهی رو ملک شو/نوار حوا و آدم ریشه دیرم...(روزگار همگی خوش؛خیلی سرگرمی خوبیه؛آزادیی بیانه؛بی خیال همه ی اینا؛ذهن خودتونا درگیرنکنید؛ فقط لذت ببرید....دیگه دستم خسته شد آزبست تایپ کردم؛همه عشق منید؛شب و روزتان خوش؛روزگارتان بکام)
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      قل أرایتم آن اصلح ماؤکم فورا فمن یأتیکم بمآءمعین...شراب حق حلال اندر حلال است/می خم خدا نبود محرم/ازین باده جوان گرخورده بودی/ نبودی پشت پیرچرخ راخم/ زمین ار خورده بودی فارغستی/اینکه ابر تر بارد براونم...روزنجات آمدست؛آب حیات آمدست؛قندونبات آمدیست...خیزکه این روز ماست؛روز دلفروز ماست؛ازجهت سوزماست عشق چنین پرشرار/خیزکه راستین ما؛بندشکستیم ما/خیزکه مستیم ما تا به ابد بی خمار...ساقیی کردی بشر را ول صبوح/ زان خمیراندرخمارم روزوشب...انتظارم انتظارم روز و شب...ملکی که پریشان شد؛ازشومی شیطان شد؛بازآن سلیمان شد؛تاباد چنین بادا...حضرت علی(ع):همانادنیابما روی خواهد بعد از وی گرداندنش از ما؛مانند ماده شتری بدخو؛که ازدادن شیر ده دوشنده ی خود؛خودداری میکند؛وهمه ی آن را برای فرزندش جمع آوری میکند..(فمن یآتیکم بمآءمعین) درذیل تفسیر آیه ی:ونرید آن نکن علی الذین استضعفوا‌...(واحعله اللهم مفزعآلمظلوم عبادک؛وناصرلمن لایجد به ناصراغیرک...عدل سلطان گرنپرسد حال مظلومان عشق/گوشه گیران را زآسایش طمع باید برید)
    • دروصف مآءمعین(حضرت مهدی عجل) ازحافظ و مولاناوخیام: زین دایره ی مینا خونین جگرم میده/تاحل کنم این مشکل؛درساغرمینایی.‌.ای پادشه خوبان داد ازین تنهایی...درازل پرتو حسنت زتجلی دم زد/عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد/جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت/عین آتش شد ازین غیرت وبر آدم زد....ما و منی پاک رفت؛مآءمنی خشک شد؛ گشت پری آدمی؛صورت انسان پری... نری جمله نران؛گرمی شیرغران؛تیزی تیغ بران؛باعشق کند آید..طبل غزل برآمد؛وزعشق لشکرآمد...کفر به جنگ آمد وایمان به صلح/عشق بزد آتش در این صلح وجنگ/عشق گشاید دهن از بحردل/هردو جهان را بخورد چون نهنگ...بودمردمخوار عالم؛خلق عالم را بخورد/خالق آوردین مارا؛تاکه ما عالم خوردیم(أن الارض یرثهاعبادی الصالحون)دوزخ آشامان جنت بخش روز رستاخیز/حاکم اندک پنی دعا دانند ونه نفرین کنند...وقت است جهان را زصباآرایند/وزچشم سحاب چشمه ها بگشایند/موسی دستان عصا زکف بنمایند/عیسی نفسانی زخاک بیرون آیند..گرگان نبود نصیب ما خار بس است/پرنور به ما نمی رسد نار بس است/گرمسجدوخانقاه وشیخی نبود/ناقوس کلیسایی وزنار بس است..
    • شرح مولانا از پایان کار جهان و شکافته شدن آسمان وآمیخته شدن آسمان وزمین وآمدن بهشت به این جهان:عشق بین باعاشقان آمیخته/روح بین باخاکدان آمیخته/چند گویی این جهان وآن جهان/آن جهان بین وین جهان آمیخته...اندرآمیزید زیرا بهرماست/ ای زمین با آسمان آمیخته(أن الارض یرثها عبادی الصالحون)..گرگ و میش وشیر وآهو چارضد/ ازنهیب قهرمان آمیخته (در آن زمان چنان امنیتی برقرار میشود که حتی گرگ و میش وشیرو آهو با هم می آمیزند ودرآرامش زندگی می کنند) واقعأ مولانا پیغمبر عشق است؛ دمش گرم...دروصف مآءمعین ازخیام:ازمن برمصطفی رسانید سلام/وانگاه بگویید به اعزازتمام/کای سید هاشمی چرا دوغ ترش/درشرع حلال است و می ناب حرام/ازمن برخیام رسانید سلام/وانگاه بگویید که خامی خیام/من کی گفتم که می حرام است ولی/برپخته حلال است وبرخام حرام(واقعأ خیام یه دونه است)
    • نوکرابالفضل

      فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی(الذین استضعفوا‌ فی الارض)وبردغلیله...یاری این آتش که درجان من است/سردکن زان سان که کردی برخلیل...به دام دلبری دل مبتلابی/که هجرانش بلا؛وصلش بلایی/درین ویرانه دل جزخون ندیدم/نه دل گویی که دشت کربلا بی...جوشش خون را ببین ازجگرمؤمنان/وزستم و ظلم آن؛طره ی کافرمپرس...به آهی گنبدخضرابسوزم/فلک راجمله سرتاپا بسوزم/بسوزم کرده کامم رابسازی/(خدایا)چه فرمایی؛بسازی یابسوزم...(درانجیل عهدعتیق آمده که چون پایان کار جهان فرارسد؛آب و آتش جهان رافرامیگیرد؛آنگاه خداوند دوباره عالم و آدم را ازنو می آفریند..آن آب اشک ماست؛وآن آتش آه ماست) شبانگاهان که اشکم لاوه گیره/زآهم هفت چرخ آلاوه گیره/چنان از دیده ریزم اشک خونین/که گیتی سربه سر سیلاوه گیره...روزی که نهال عمرمن کنده شود/واجرام زیکدگرپراکنده شود/گرزانکه صراحی کنندازگل من/حالی که پرازباده(مآءمعین)کنی زنده شود.... (بی خیال بابا؛همش خواب وخیاله میخایم سرگرم باشیم و روزگارا بگذرانیم)
    • بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم/اگرغم لشکر انگیزد؛ که خون عاشقان ریزد/ من و ساقی بهم سازیم وبنیادش براندازیم..
    • فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی(الذین استضعفوافی الارض) وبردغلیله...بیاماچندکس باهم بسازیم/چوشادی کم شود باغم بسازیم/بیاتاگل باخدا خلوت گزینیم/چوعیسی بتونین مریم بسازیم/گرازاولاد آدم کس نماند/چه غم داریم باآدم بسازیم...یکی جانی است مارا شادی انگیز/که گرویران شود عالم بسازیم/ اگرآتش شود دریا بنوشیم/ وگرزخمی رسد؛مرهم بسازیم...آن کس که به خوبان لب خندان دادست/خون جگری به دردمندان دادست/گرقسمت ما ندارد شادی غم نیست/شادیم که غم هزار چندان دادست...سیرآمدم ای خدا از هستی خویش/ازتنگدلی وازتهیدستی خویش/چون نیست توهست می‌کنی بیرون آر/ زین نیستی ام به حرمت هستی خویش...اگردستم رسد برچرخ گردون/ازآن پرسم که این چون است و آن چون/یکی را داده ای صدگونه نعمت/یکی را نان جوآلوده درخون...یارب توهمه خسیس را چیز دهی/گرمابه وآسیاب وکاریزدهی/آزاده به نان شب گروگان بنهد/شایدتوبراین چنین فلک تیزدهی...
    • فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی(الذین استضعفوافی الارض)وبردغلیله...گرگمشدگان روزگاریم/ره یافتگان کوی یاریم/گم گردد روزگارچون ما/گردم همت خود براو گماریم...ماعاشق وبیدل وفقیریم/هم کودک وهم جوان وپیریم...ماییم که اصل شادی وکان غمیم/سرمایه ی دادیم ونهادستمیم/پستیم وبلندیم وکمالیم وکمیم/آیینه ی زنگ خورده و جام جمیم...مقصود زجمله آفرینش ماییم/درچشم خرد جوهربینش ماییم/این دایره ی جهان چوانگشتری است/بی هیچ شکی نقش نگینش ماییم...ما خرقه ی زهد برسرخم کردیم/وزخاک خرابات تیمم کردیم/باشد که درون میکده دریابیم/آن عمرکه در مدرسه ها گم کردیم....اگرمستان مستیم از توایمان/اگربی پاودستیم ازتوایمان/اگر هندو؛اگرگبر؛ارمسلمان/به هرمذهب که هستیم ازتوایمان...بگردیدم به هفتاد و دو ملت/به صدمذهب مرا دینه چه سازم....باکس ندارم جنگ من؛باکس نگیرم تنگ من؛زیرا خوشم چون گلستان(خدانگهدار همه)
    • قل أرایتم ان اصلح مآؤکم فورا فمن یآتیکم بمآءمعین...هرکجابوی خدا می آید/خلق بین بی سروپامی آید/زانکه جانها همه تشنه است به می(مآءمعین)/تشنه را بانگ سقا می آید/شیرخوار کرم اند ونگران/تاکه مادر زکجامی آید/درفراق آمد و همه منتظرند/,,کزکجاوصل ولقا می آید/از مسلمان وجهود وترسا/هرسحربانگ دعا می آید...اردل رفته نشان می آید/,بوی آن جان جهان می آید/نعره وغلغله ی آن مستان/آشکارا ونهان می آید...ازدم مشغله داران فلک/آتش دل به دهان می آید...تیرازغیب اگر پران نیست/پس چرا بانگ کمان می آید...هرنفس آوازعشق؛میرسد از چپ و راست/مایه فلک میرویم؛عزم تماشا کراست/بخت جوان با ماست/دادن جان کارماست/قافله سالار ما/فخرجهان مصطفاست...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      اجل«اجل»فرارسیده...بود مردمخوار عالم؛خلق عالم را بخورد/خالق آوردست مارا؛تاکه ماعالم خوریم(ان الارض یرثهاعبادی الصالحون) زهی سرده که گردن زداجل را/که تادنیا نبیند؛هیچ ماتم...این مرگ که خلق لقمه ی اوست/یک لقمه کنیم وغم نداریم...مرگ نبود عاشقان را تا غم وماتم خوردیم...بخت جوان یارماست؛ دادن جان کارماست/قافله سالارما؛فخرجهان مصطفاست..بمیرید بمیرید؛ درین عشق بمیرید/درین عشق چو مردید؛همه روح پذیرید/بمیرید بمیرید؛وزین مرگ مترسید/کزین خاک برآیید و سماوات بگیرید(ونجعلهم الوارثین)...بمیرید بمیرید وزین نفس ببرید/که این نفس چوبنداست وشما همچواسیرید/بمیرید؛بمیرید؛به پیش سه زیبا/برشته چومردید؛همه شاه و شهیرید...اندرره عشق پاک می باید شد/درچنگ احل؛هلاک می باید شد... دانی که کیست زنده؛آنکو زعشق زاید..
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      متی ننتفع من عذب مآءک فقدطال الصدی...تشنه ی دیرینه منم؛گرم دل وسینه منم/جامع وقدح رابشکن؛بی حدوبسیاربده...ساقی دلدارتویی؛چاره ی بیمارتویی/شربت شادی وشفا؛زودبه بیمار بده/باده درآن جام فکن؛گردن اندیشه بزن؛هین دل مارا مشکن؛ای دل ودلداربده/بازکن آن میکده را؛ترک کن این عربده را/؛عاشق تشنه زده را؛ازخم خماربده...غم مذهب وآه مده؛جز به طرب راه مده...دانی که به دیدار تو چوتم تشنه/هرلخظه به دیدنت فروتن تشنه/من تشنه ی آن دوچشم مخمور توام/عالم همه زین سبب به خودم تشنه...آن لعل درآبگینه ی ساده بیار/وان محرم ومونس هرآزاده بیار/تو میدانی که مدت عالم خاک/بادی است؛که زود بگذرد؛باده بیار...زان پیش تر که عالم فانی شود خراب/مارا زجام پیاده ی گلگون خراب کن...ساقی درین آخرزمان؛بگشاد خم آسمان/از روح اورا لشگری؛وز راح او را رایتی...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض) وبرد غلیله...منم آن بلبل گل ناشکفته/که در آن زمانه مضطرستم/ شدازنیل غم وماتم دلم خون/به چهره خوشتر از نیلوفرستم/نمیگیرد کسم هرگزبه چیزی/درین عالم زهرکس کمترستم/درین دنیا یتیمم بی توگویی/چوطفل بی پدر؛بی مادرشان(یتیم واقعی کسی است؛که ازامام زمان خود دورافتاده باشد)/به یک ناله بسوزم هردو عالم/که ازسوزجگرخنیاگرستم...(واجعله اللهم مفزعألمظلوم عبادک؛وناصرلمن لایجدله ناصرأغیرک) خداوندا بفریاد دلم رس/کس بیکس تویی مومانده بیکس/همه گویندطاهرکس نداره/ خدایارمویه چه حاجت کس...شو تارت ببینم روز ازپی/شده کون و مکان از قدرتت حی/حقیقت بشنواز طاهرکه گردید/به آهی خلقت هردو جهان طی...کشم آهی که گردون پرشررشی/دل دیوانه ام دیوانه ترشی/بترس ازسوزآه سوته دیلان/که آه سوته دیلان کارگرشی...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض) وبرد غلیله...گرکار فلک به عدل سنجیده بدی/احوال فلک جمله پسندیده بدی/ورعدل بدی در کارهای گردون/کی خاطراهل فضل رنجیده بدی....ای چرخ زگردش توخورسند نیم/آزادم کن که لایق بند نیم/گرمیل نوبت بی خرد ونااهل است/من نیز چنان اهل و خردمند نیم...گردون گذری زعمر فرسوده ی ماست/جیحون اثری زاشک پالوده ی ماست/ دوزخ شرری زآه رنجوده ی ماست/فردوس دمی زوقت آسوده ی ماست...رندی ام نشسته برخنگ زمین/نه کفر؛نه اسلام نه دنیا ونه دین/نه حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین/اندر دوجهان که را بود زهره ی این...خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟(فردای قیامت چشمای همه از حدقه بیرون میزنه وقتی می بینن خیام بااین اشعارکفرآمیزش؛بدون حساب و کتاب می‌ره بهشت...بقول خودش ناگاه منادیی درآید زکمین/کای بیخبران راه نه آن است و نه این) مراعاشق چنان باید؛که هرآهی که برخیزد/قیامتهای پرآتش؛زهرسویی برانگیزد/دلی خواهیم چون دوزخ؛که دوزخ را فروسوزد/دوصد دریا بشوراند؛زموج بحر نپرهیزد/چو شیری سوی جنگ آید؛دل اوچون نهنگ آید/به جزخود هیچ نگذارد؛وبا خود نیز بستیزد...من آن سوته دل آتش مزاجم/ که دوزخ جزوی از خاکستر ستم...دوزخ آشامان جنت بخش روزرستخیز/حاکم اندک پنی دعا دانند و نه نفرین کنند...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض)وبرد غلیله...نذونم لوط و عریونم که کرده/خودم جلاد وبیخونم که کرده/بده خنجر که تاسینه کنم چاک/ببینم عشق برجونم چه کرده...ساقیاباده ی چون ناربیار/دفع غم زعالم اسرار بیار/مؤمنان را همه عریان کردی/گروی نیز زکفاربیار...برطاق سپهرخاطرم روز نخست/لوح و قلم وبهشت دوزخ می جست/پس گفت مرا معلم از رای درست/لوح و قلم وبهشت ودوزخ با اوست...(خیام؛حافظ وباباطاهر ومولانا وشمس تبریزی وفخرالدین عراقی و عطار؛پیروان یک ائمه ویک مذهب اند؛ همان ائمه ای که دراین آیه به آن اشاره شده:..ونجعلهم ائمة ونجعلهم الوارثین...)با آرزوی سلامتی برای تمام ایرانیان عزیزترازجانم و همچنین همه ی عاشقان دنیا؛چه شیعه چه اهل سنت عزیز؛چه ارامنه وکلیمیان عزیز؛چه همه ی مذاهب دنیا(دلی دارم خریدارمحبت/کزو گرم است بازار محبت/لباسی بافتم برقامت دل/زپود محنت وتارمحبت...باکس ندارم جنگ من؛باکس نگیرم تنگ من...مباش درپی آزار وهرچه خواهی کن/که درشریعت ما غیرازین گناهی نیست...عاشق همتون هستم عاشقای دنیا) هردل که دراو مهرومحبت نسرشت/خواه اهل سجاده باش؛خواه اهل کنشت/ دردفترعشق نام هرکس که نوشت/آزاد زدوزخ است وفارغ زبهشت...(همه به کلی سرمزارخیام ببریم)گرگان نبود نصیب ما خار بس است/ورنور به ما نمی رسد نار بس است/گرمسجد و خانقاه وشیخی نبود/ناقوس کلیسایی وزنار بس است...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      رمزگشایی از برخی رباعیات خیام: خیام خطاب به خدا میگوید: دررهگذرم هزارجا دام نهی/گویی که بگیرمت اگر گام نهی/یک ذره جهان زحکم توخالی نیست/حکمم تومانی وعاصی ام نام نهی...(شاید ازخود بپرسید؛مگرمیشود خداوند به انسان حکم به گناه کردن دهد؟اگربه دعای کمیل مراجعه کنیم حضرت علی هم همین را میگوید: أجریت علی حکمااتبعت فیه هوی نفسی...(خدایا)آیا برمن حکمی جاری می‌کنی که باید در آن از هوای نفسم پیروی کنم؟ خیام میگوید:ایزد چوگل وجودما می آراست/دانست زفعل ماچه برخواهد خاست/بی حکمش نیست هرگناهی که مراست/پس سوختن روزقیامت زکجاست...حضرت علی دردعای کمیل می گوید:والزمنی فیه حکمک وقضآؤک..(یعنی درگناهانی که من مرتکب شدم؛ حکم تو وخواست تو برمن لازم شد) یارب توگلم سرشته ای من چکنم/وین پشت وعصب تو رشته ای من چکنم/هرتیک وبدی که آید ازمن به وجود/تو برسرمن نبشته ای؛من چکنم...(حالا هی بگویید؛خیام کفرگفته؛رباعیاتش تفسیر فارسی سخنان حضرت علی است) حافظ هم همین را میگوید: گناه اگرچه نبود اختیارما حافظ/تو در طریق ادب باش وگو گناه من است... امام رضا هم همین را میگوید:چاره ای نیست شیعیان را از(مبتلا شدن)به فتنه ی عظیمی که درپیش دارند..(زیرا عذاب خدا عدل خداست وبی تقصیر و مقصر؛یاخشک وتررا باهم می‌سوزاند) دارم گناهی که پشت ایمان شکند/بازار تمام با پرستان شکند/بارگنهم اگر به میزان سنجند/ترسم که به روز حشر میزان شکند...کماقال عزوجل:قل یعبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لاتقنطوا من رحمة الله..آبادی میخانه زمی خوردن ماست/خون دوهزار توبه برگردن ماست/گرمن نکنم گناه رحمت چه کند/آرایش رحمت ارگنه کردن ماست...موازقالوابلی تشویش دارم/گنه ازبرگ و باران بیش دارم/اگرلاتقنطوا دستم نگیره/موازیاویلنا اندیش دارم..‌
    • رباعیات خیام دروصف مآءمعین:می را که خرد همیشه دارد پاسش/او چشمه ی خضراست ومنم الیاسش/من قوت جان قوت روانش خوانم/چون گفت خدا منافع للناسش...کماقال عزوجل:قل أرایتم ان اصبح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآءمعین...دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند/گل آدم بسرشتند به پیمانه زدند...آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/عالمی دیگر بیاید ساخت وزنو آدمی...وحرف آخرین است:بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/فلک را سقف بشکافیم و طرحی نودر اندازیم....حق آتشی افروخته؛تاهرچه ناحق سوخته/آتش بسوزد خلق را؛برقلب آن عالم زند...عالم همه دریاشود؛دریا زهیبت لاشود/عالم نماند وآدمی؛گرخویش باآدم زند/دودی برآید برفلک؛نی ملک ماند نی ملک/زان دود ناگه آتشی؛برگنبداعظم زند/بشکافد آن دم آسمان؛نی کون ماند؛نی مکان/شوری درافتد درجهان؛وین سوربرماتم زند..(کل هم وغم سینجلی؛بولایتک یاعلی ویاعلی ویاعلی) ماآتش عشقیم که درمون رسیدیم/چون شمع به پروانه ی مظلوم رسیدیم/یک حمله ی مردانه ی مستانه بگردیم/تاعلم بدادیم وبه معلوم رسیدیم/درمنزل اول به دوفرسنگی هستی/درقافله ی امت مرحوم رسیدیم..
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      رباعیاتی ازخیام وحافظ دروصف «مآءمعین»: هرجرعه که ساقیش به آب افشاند/درسینه ی گرم آتش دل بنشاند/سبحان الله تو باده می پنداری/آبی که زصد درد دلت برهاند...آن جسم پیاله بین بجان آبستن/همچون سمنی به ارغوان آبستن/نی نی غلطم که باده لطف/آبی است به آتش روان آبستن...می گرچه به شرع زشت نام است خوش است/چون برکف ساقی غلام است خوش است/تلخ است وحرام است خوشم می آید/دیریست که تاهرچه حرام است خوش است...ترسم که صرفه نبرد روز بازخواست/نان. حلال شیخ زآب حرام ما...هرگه که طلوع صبح ازرق باشد/باید به کفت می مروق باشد/گویند در افواه که حق تلخ بود/پس باید بهرحال که می حق باشد...می راکه خرد همیشه دارد پاسش/اوچشمه ی خضر است ومنم الیاسش/من قوت جان؛قوت روانش خوانم/چون گفت خدا منافع للناسش...واماحافظ:فرق است میان آب خضرکه ظلمات جای اوست/تاآب ما که منبعش الله اکبر است...بیاساقی آن کیمیای فتوح/که باگنج قارون دهد عمرنوح...بیاساقی آن ساغرتابناک/که زردشت میجویدش زیرخاک...بیاساقی آن می که حوربهشت/عبیرملائک درآن می سرشت...متی ننتفع من عذب مآءک فقدطال الصدی...رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس/گویی ولی شناسان رفتند ازین ولایت...دل عاشق به پیغامی بسازد/خمارآلوده باجامی بسازد/مراکیفیت چشم توکافی است/ریاضت کش به بادامی بسازد...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      قل أرایتم آن اصلح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآءمعین...موآن بحرم که در ظرف آمدستم/چونقطه بر سرحرف آمدستم....دل گفت مرا علم لدنی هوس است/ تعلیمم کن ترا اگردستم است/گفتم که الف؛گفت:دگرهیچ مگو/درخانه اگر کس است یک حرف بس است...(این رباعی از خیام است؛متاسفانه بسیاری از رباعیات خیام؛مخصوصأ مناجات‌های زیبایش را سرقت کردند؛ یا به دیگرانی غیر ازاو نسبت داده اند؛واقیعیت این است که تمام رباعیاتی که منسوب به خیام اند؛ چه کفرآمیزباشند؛چه مناجات باشند؛چه ازمستی سخن بگویند؛از خود خیام اند؛خودش پاسخ این معما را داده: یک دست به مصحفیم ویک دست به جام/که نزد حلالیم وگهی نزد حرام/ماییم درین گنبد فیروزه رخام/نی کافرمطلق؛نه مسلمان تمام)
    • قل أرایتم آن اصلح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآء معین...بازشیری باشکر آمیختند/عاشقان باهمدگرآمیختند/روز و شب را از میان برداشتند/آفتابی با قمر آمیختند/رنگ معشوقان ورنگ عاشقان/جمله همچون سیم و زر آمیختند/چون بهارسرمدی حق رسید/شاخ خشک وشاخ خشک وشاخ تر آمیختند/رافضی انگشت دردندان گرفت/هم علی وهم عمرآمیختند(واما؛مولانا از تعصبات قومی و مذهبی مبراست؛اینها همه تمثیل است که مولانا آورده؛منظوراو از علی انسان پاک و معصوم وآسمانی است؛یعنی دوازدهمین و آخرین حجت حق؛ومنظور او ازعمر؛یعنی انسانی که سرتاپا آلوده ی لغزش‌های وخطاها است؛ آنگاه آنچنان انسان آسمانی با این چنین انسان گناهکار وخطاکاری آمیخته شده وبریک تخت شاهی نشسته؛وباور این برای یک رافضی که جزتعصبات مذهبی چیزی نمی بیند بسیار سخت است...؛البته این غزل مولانا؛سرتاسرحکایت آمیخته شدن متضادهاست)/بریکی تختند هردم این دوشاه/بلکه خود دریک کمرآمیختند/هم شب قدر آشکارا شد چوعید/هم فرشته بابشر آمیختند/هم زبان همدگرآموختند/بی نفور این دو نفرآمیختند/نفس کل و هرچه زاد از نفس کل/همچوطفلان با پدرآمیختند/خیروشروخشک وترزان هست شد/کزطبیعت خیروشرآمیختند/من دهان بستم توباقی بدان/کین نظرباآن نظرآمیختند/بهرنورشمس تبریزی تنم/شمع وارش باشررآمیختند...
    • قل أرایتم ان اصبح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآء معین...هرسوی شمع ومشعله؛هرسوی بانگ ومشغله/کامشب جهان حامله،زاید جهان جاودان...زین شمع های سرنگون،زین پرده های نیلگون،خلقی عجب آید برون/خلقی عجب آید برون،تاغیبها گردد عیان...ای عاشقان ای عاشقان،هنگام کوچ است از جهان/ برگوش جانم میرسد،طبل رحیل از آسمان/نک ساربان برخاسته،قطارها آراسته،وزماحلالی خواسته،چه خفته آید ای کاروان/این بانکها ازپیش وپس،بانگ رحیل است وجرس/هر لحظه ای نفس ونفس،سرمی کشد درلامکان... عالم چوکوه طور دان،ماهمچو موسی طالبان/هردو تجلی میرسد،برمیشکافد کوه را...
    • متی ننتفع من عذب مآءک فقدطال الصدی...هرکس که یابد زین رشد،زان قندبیحد اوچشد/مانند موسی برکشد از خاره ای مآءمعین...هذارشادالکافرین، هذاجزاءالصابرین/هذامعادالغابرین،نعم الرجا،نعم المعین/از آسمان درهرغذا،ازعلویان آید ندا/کای روح پاک مقتدا،یارحمة للعالمین/حبس حقایق را دری،باغ شقایق را تری/هم از دقایق مخبری، پیش ازظهوریوم دین...فهی زادت لطفها،عندی من المآءالمعین/غارجسمی آن یراه،عاذل او عاذر،انه /یحکی صفاتا من صفات شمس دین...
    • قل أرایتم ان اصبح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآء معین...دردل وجام خانه کردی عاقبت/هردو را ویرانه کردی عاقبت/آمدی کآتش درین عالم زنی/وانگشتی تانکردی عاقبت/ای زعشقت عالمی ویران شده/قصداین ویرانه کردی عاقبت/عشق را بی خویش بردی درحرم/شمع را پروانه کردی عاقبت/کاسه ی سرازتو پر،ازتوتهی/کاسه را پیمانه کردی عاقبت/ای دل مجنون وار مجنون بتر/مردی و مردانه کردی عاقبت/من ترامشغول می کردم دلا/یاد آن افسانه کردی عاقبت/یارسول الله ستون صبر را/استن حنانه کردی عاقبت...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      فال علی ابن موسی الرضا(ع)..وکم من مؤمن متأسف حران حزین عند فقد مآءمعین...وقبربطوس یالهامن مصیبة/توقدبالأحشآءبالحرقات/الی الحشرحتی یبعث الله قآئمنا/یفرج عناالهم والکربات...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      قل أرایتم آن اصلح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآء معین...به آبی من جهانی برتنیدم/پس آنگه آب را پرباد کردم/بیستم نقشها برآب وکآن را/نه برعاج ونه برشمشادکردم/رشادی نقش خود جان می دراند/که من نقش خودش میعاد کردم/زچاهی یوسفان را برکشیدم/که ازیعقوب ایشان یاد کردم/چوخسرو زلف شیرینان گرفتم/اگر قصدیکی فرهاد کردم/زهی باغی که من ترتیب دادم/زهی شهری که من بنیادکردم/جهانی که نشد آبادهرگز/به ویران کردنش آباد کردم/جهان داند که تا من شاه اویم/بدادیم داد ملک وداد کردم..ز زندان خلق را آزاد کردم/روان عاشقان راشاد کردم/دهان اژدها را بردریدم/طریق عشق را آباد کردم...بود مردمخوار عالم خلق عالم را بخورد/خالق آوردین مارا،تاکه ما عالم خوریم..(أن الارض یرثهاعبادی الصالحون)..برآمدشمس تبریزی بزد تیغ/زبان ازتیغ اوفولاد کردم...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض)وبرد غلیله...قلزم روح است دل،یاکشتی نوح است دل/موج موج خون،فراز وجوشش وگرمای دل...منم فتنه،هزاران فتنه زادم/به من بنگرکه دادفتنه دادم/عجب چیزی است عشق ومن عجب تر/توگویی عشق رامن خود نهادم...منم ابرسیه اندرشب غم/که روز عید را دلشاد کردم..منم آن جان که دی زادم زعالم/جهان کهنه را بنیاد کردم/عجب خاکم که من از آتش عشق/دماغ چرخ راپرباد کردم...حسودان را زغم آزاد کردم/دل گله ی خران را شاد کردم/به بیدادان بدادم داد پنهان/ولی درحق خود بیداد کردم/جهانی که نشد آبادهرگز/به ویران کردنش آباد کردم/ درین تیزاب که همچون برگ کاه است/به مشتی گل دراو بنیاد کردم...ولیک آن را که طوفان بلا برد/فروشد،گرچه من فریاد کردم/مگراز قعرطوفانش برآرم/چنانکه نیست را ایجاد کردم...فراموشم مکن یارب زرحمت/اگرغیرتورا من یادکردم...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      قل أرایتم ان اصبح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآء معین...میی آمد،میی آمد، که دفع هرخمارآمد...صبوح آمد،صبوح آمد،صبوح راح وروح آمد/خرامان ساقی مهرو،به ایثارعقارآمد...شفا آمد،شفاآمد،شفای هرنزارآمد/طبیب آمد،طبییب آمد،طبیب هوشیارآمد...ربیع آمد،ربیع آمد،ربیع بس بدیع آمد/شقایق ها وریحان ها ولاله،خوش عذارآمد...بهارآمد،بهارآمد، بهارمشکبارآمد/نگارآمد،نگارآمد،نگار بردبارآمد...(اگرمردم می دانستند مولانا ارچه چیز سخن گفته،طواف کعبه را رها می کردند،وگرد مزارش طواف می کردند)...بی تواگربه سرشدی،زیرجهان زبرشدی/باغ ارم سقرشدی،بی توبه سرنمی شود...خمر من وخمارمن،باغ من وبهارمن...دل زتوجوش می کند، جان زتو نوش می کند/،عقل خروش میکند,بی تو به سرنمی شود...آب زنید راه را،هین که نگارمیرسد/مژده دهید باغ را،بوی بهارمیرسد...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      ان الارض یرثهاعبادی الصالحون... اگرآصف ابن برخیا،تخت ملکه ی صبا را به طرفةالعینی نزد سلیمان آورد، شاگردان مسیح آخرالزمان نیزکارها کنند،که درمخیله ی بشرنگنجد...حکیمیم،طبیبیم،زبغداد رسیدیم/بسی علتیان رازغم با خریدیم/طبیبان فصیحیم،که شاگرد مسیحیم/بسی مرده گرفتیم و دراو روح دمیدیم...مازبالاییم وبالا میرویم/ما دریابیم ودریا میرویم...لاله اندرپی الاالله است/همچولا،لا،ماهم به الا میرویم/قل تعالوا آیتی ازجذب حق/ما به جذب حق تعالی میرویم/خوانده ای اناالیه راجعون/تا بدانی که کجاها میرویم/کشتی نوحیم در طوفان روح/لاجرم بی دست وبی پامیرویم/همچون موج ازخود برآوردیم سر/بازهم درخودتماشامیرویم/همت عالی است درسرهای ما/ازعلی تارب اعلی میرویم...ای سخن خاموش کن بامابیا/ بین که ما ازرشک بی ما میرویم...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      آن الارض یرثهاعبادی الصالحون...اگر آصف ابن برخیا،تخت ملکه ی صبا را به طرفة العینی نزد سلیمان آورد، شاگردان مسیح آخرالزمان هم کارها کنند،که درمخیله ی بشرنگنجد...به مرغی جبرئیلی ببندیم/به جانی ما جهانی را بگیریم/به مرگ ماجهانی زنده گردد/ازیرا مانه قربان حقیریم...سبو بدهیم ودریایی وستانیم/چرا ما از چنین سودی نفیریم/غلام ماست ارزق پوش گردون/غلام خویش را ما چون اسیریم/چوماشیریم وشیرشبرخوردیم/چراچون یوز مفتون پنیریم...بیاتا عاشقی ازسربگیریم/جهان خاک را در زربگیریم/بیاتانوبهار عشق باشیم/نسیم ازمشک وازعنبربگیریم...دکان نعمت از باطن گشاییم/چنین خو ازدرخت تربگیریم...مسلمانی بیاموزیم از وی/اگرآن طره ی کافربگیریم...بیاتاگل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/فلک را سقف بشکافیم و طرحی نود اندازیم...
    • آن الارض یرثهاعبادی الصالحون...آمدم چون عیدنو،تاقفل زندان بشکنم/وین چرخ مردمخوار را،چنگال ودندان بشکنم/هفت اختربی آب را،کاین خاکیان را میخورند/هم آب برآتش زنم، هم بادهاشان بشکنم/ازشاه بی آغاز من،پران شدم چون بازمن/تاجغد طوطی خوار را، دردیر ویران بشکنم/زآغاز عهدی کرده ام،کاین جان فدای شه کنم/بشکسته بادا پشت من،گر عهدوپیمان بشکنم/امروز همچون آصفم،شمشیروفرمان درکفم/تا گردن گردن کشان،درپیش سلطان بشکنم/ روزی دوباغ طاغیان، گرسبزبینی غم مخور/چون اصلهای بیخشان،ازراه پنهان بشکنم...گشتم مقیم بزم او،چون لطف دیدم عزم او/گشتم حقیرراه او، تاساق شیطان بشکنم/چون درکف سلطان شدم،یک ذره بودم،کان شدم/ گردرترازویم نهی میدان که میزان بشکنم...چرخ ارنگردد گرد دل،ازبیخ و اصلش برکتم/گردون اگردونی کند، گردون گردان بشکنم...ازشمس تبریزی اگر،باده رسد مستم کند/من لاابالی وار خود،استون کیوان بشکنم...اندک اندک جمع مستان می‌رسند/اندک اندک می پرستان می‌رسند...اندک اندک زین جهان هست و نیست/نیستان رفتند وهستان می‌رسند...زآغاز همه به آخر آیند/زآخربرویم ما به آغاز...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      فآغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض) وبردغلیله... آتشی ازتودرنهان دارم/لیک صدمهر بردهان دارم/دوجهان را کند یکی لقمه/شعله هابی که درنهان دارم/گرجهان جملگی فناگردد/بی جهان، ملک صدجهان دارم/کاروانها که بار آن شکراست/من زمصرعدم روان دارم...بندخانه نیم که چون عیسی/خانه برچارم آسمان دارم...آنچه دادست شمس تبریزی/زمن آن جو،که من همان دارم..‌..این جهان وآن جهان هردو/گم شد درین جهان که منم...هر سوی شمع ومشعله،هرسوی بانگ و مشغله/کامشب جهان حامله،زاید جهان جاودان...روید ای جمله صورتها، که صورتهای نوآمد/علمهاتان نگون گردد،که آن بسیار می آید...نفس بادصبا مشک فشان خواهدشد/عالم پیر، دگرباره جوان خواهدشد...کفر به جنگ آمد وایمان به صلح/عشق بزد آتش درین صلح وجنگ/عشق گشاید دهن ازبحردل/هردو جهان را بخورد چون نهنگ...چه گرمیم،چه گرمیم،ازین عشق چوخورشید/چه پنهان وچه پنهان وچه پیداست خدایا...چه نقش است،چه نقش است،درین تابه ی دلها/غریب است غریب است،زبالاست خدایا...ملکی که پریشان شد،ازشومی شیطان شد/باز آن سلیمان شد،تاباد چنین بادا/شب رفت،صبوح آمد،غم رفت،فتوح آمد،خورشید،درخشان شد، تاباد،چنین بادا...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      قل أرایتم ان اصبح مآؤکم غورا فمن یأتیکم بمآءمعین...باردگرآن آب به دولاب درآمد/وان چرخه ی گردنده دراشتاب درآمد...بگشاد محمد در خمخانه ی غیبی/بسیارکسادی به می ناب درآمد/ازبحردل تشنه وتسکین چنین خون/آن جان می لعل چو عناب درآمد/باردگرآن صورت پنهانی عالم/از روزن جان دوش چومهتاب درآمد...بار دگر آن صبح بخندید وبتابید/تاخفته ی صدساله هم ازخواب درآمد/باردگرآن قاضی حاجات ندا کرد/خیزید که آن فاتح ابواب درآمد/باردگرآن قبله روان گشت رسالت/درگوش محمد چو به محراب درآمد/چون رفت محمد به درخیبرناسوت/بزد نقل ازنصرت ونقاب درآمد/ازبین ملک جمله فلک رخنه ودرشد/وزبیم مسبب همه اسباب درآمد...این فلک سرکشی،چندکندآتشی/نوح به کشتی نشست،جوشش طوفان رسید/چند مختث نژاد،دعوی مردی کند/رستم خنجرکشید،سام نریمان رسید/جادوکانی زفن،چند عصاورسن/کارکنند ازفریب،موسی وثعبان رسید/درد به پستی نشست،صاف زدردی برست/گردن گرگان شکست،یوسف کنعان رسید/صبح دروغین گذشت،صبح سعادت دمید/جان شد،جان بقا،ازبرجانان رسید/محنت ایوب را، فاقه ی یعقوب را/چاره ی دیگرنبود،رحمت رحمان رسید...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      خیام وحافظ وباباطاهر ومولانا وشمس تبریزی و فخرالدین عراقی ورای کفر و دین هستند،اگرخیام میگوید:...آزاد بدن زکفر ودین،دین، دین من است..نه این است که خیام اعتقاد وقید وبندی به کفرودین ندارد، اوکاملا به معاد وکفرودین اعتقاد دارد، اما او درسیرالی الله خود،کفرودین را پشت سرگذاشته،واودر روزقیامت ازین چیزهابازخواست نمیشود وآزاداست، همانطورکه مولانا میگوید:..دردل کفر آمده ام،تاکه به ایمان برسم...یا میگوید:...کفرودین فانی شد وشد مرغ وحدت پرفشان..ورهستی تن لاشدی،این نفس سربالاشدی/بعد از تمامی لاشدن،در وحدت الاستی...یا میگوید:..چون سوخته ی عشقم،درنار نخواهم شد...واین دقیقأمعنی همین سخن پیغمبر است:«حاسبوا،قبل آن تحاسبوا»,آری کسی که درین جهان سوخته شده دیگر به دوزخ نمی‌رود...کشته ی احد ازلحد نترسد... مرگ نبود عاشقان را،تاغم وماتم خوریم...این مرگ که خلق لقمه ی اوست/یک لقمه کنیم وغم نداریم...چگونه به دوزخ می رود کسی که دوزخ راهم درآتش خود می‌سوزاند.. دلی خواهیم چون دوزخ،که دوزخ را فروسوزد... باباطاهر میگوید:من آن سوته دل آتش مزاجم/که دوزخ جزوی از خاکسترستم...به آهی گنبدخضرآ بسوزم/فلک راجمله سرتاپا بسوزم...در روزقیامت همه درمحضرالهی بازخواست میشوند،وازهمه حساب کشیده میشود،اما عده ای هستند که برای آنها،قضیه عکس این است،نه تنها بازخواست نمی شوند و برای آنها حساب و کتابی نیست،بلکه آنها از درگاه الهی بازخواست می کنند...و خداوند ازآنها دلجویی میکند و میفرماید:ونریدأن نمن علی الذین استضعفوافی الارض ونجعلهم الوارثین ونمکن لهم فی الارض...در اینجا الوارثین،هم دنیا وهم آخرت را شامل میشود...بسوزم گرنه کامم رابسازی/خدایا چه فرمایی،بسازی یا بسوزم؟ اگرخیام میگوید:رندی ام نشسته برخنگ زمین/نه کفر،نه اسلام،نه دنیاو نه دین/نه حق نه حقیقت،نه شریعت،نه یقین/اندر دوجهان که رابود،زهره ی این...این لاف نیست که خیام میزند،کفرهم نمی گوید،خیام به همه ی اینها اعتقاد دارد،ازهمه بیشتر،اما خیام راست میگوید، او فردای قیامت ازهیچ کدام از اینها بازخواست نمیشود، و آزاد است،چگونه ممکن است خیام به اینها اعتقاد نداشته باشد،درحالی که رفتن به جهان دیگر را خوشتر میداند:آن مردنیم کزعدمم بیم آید/کآن نیم مرا خوشتر ازین نیم آید/جانی است درین بدن مراعاریتی/تسلیم کنم چووقت تسلیم آید...بابا طاهر هم همین را میگوید:..فردای قیامت،بغیر از«نمدم»,جواب کس رانمدم...موآیین کس مبو دردین وآیین/هرآنکس حال مو باورنمیبو/موآیین بی،موآیین بی،مو آیین...یامیگوید:بگردیدم به هفتاد و ملت/به صدمذهب مرادینه،چه سازم... یعنی برای من فرقی نمیکند برچه دین و مذهبی باشم،زیرا من از دین و مذهب رسته ام وآزادم...یامولانا میگوید: رستم من از خوف و رجا/عشق ازکجا،خوف ازکجا...باباطاهر میگوید:موآن رندم که عصیان پیشه دارم/به دستی جام دوستی شیشه دارم...خیام میگوید:یک دست به مصحفیم ویک دست به جام/گه نزد حلالیم وگهی نزد حرام/ماییم درین گنبد فیروزه رخام/نی کافرمطلق،نه مسلمان تمام....درمسجداگرچه بانیار آمده ام/حقاکه نه ازبهر نمازآمده ام/اینجا روزی سجاده ای دزدیده ام/آن گم شده است با آمده ام...درچشم محققان چه زیبا وچه زشت/منزلگاه عاشقان،چه دوزخ چه بهشت/پوشیدن بیدلان چه اطلس چه پلاس/زیر عاشقان،چه بالین وچه خشت...بر سینه ی غم پذیرند رحمت کن/برحال دل اسیرمن رحمت کن/برپای خرابات روی من بخشا/ بردست پیاله گیرمن رحمت کن...گرگان نبود نصیب ناهار بس است/ورنوربما نمیرسد،ناربس است/گرمسجد وشیخی نبود/ناقوس کلیسایی وزنار بس است...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      آن الارض یرثها عبادی الصالحون...دوزخ آشامان جنت بخش روز رستخیز/حاکم اند پنی دعا دانند و نه نفرین کنند/ازلطافت کوهها را درهوا رقصان کنند/وزحلاوت بحرها را چون شکرشیرین کنند/جسم ها را جان کنند وجان جاویدان کنند/سنگهارا کآن لعل وکفرها را دین کنند....گرمجال گفت بودی، گفتنی هاگفتمی/تاکه ارواح ملایک زآسمان تحسین کنند....بود مردمخوار عالم،خلق عالم را بخورد/خالق آوردست مارا،تا که ما عالم خوریم...دو جهان را کند یکی لقمه/شعله هایی که در نهان دارم...دلی خواهیم چون دوزخ،که دوزخ رافروسوزد/دوصددریابشوراند،زموج بحرنپرهیزد/چوشیری سوی جنگ آید، دل اوچون نهنگ آید/به جزخود،هیچ نگذارد،وباخود نیزبستیزد...من آن سوته دل آتش مزاجم/که دوزخ جزوی از خاکستر ستم/به یک ناله بسوزم هردو عالم/که ازسوزجگرخنیاگرستم...زهی سرده که گردن زداجل را/که تادنیا نبیند هیچ ماتم..(کل هم وغم سینجلی/بولایتک یاعلی یاعلی ویاعلی)
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      دیوان شمس مولانا قرآن فارسی است:...مهدی سوار آخرین،برخصم بگشایدکمین/خارج رود زیرزمین،الله مولاناعلی/تخم خوارج درجهان،ناچیز وناپیدا شود/آن شاه چون پیدا شود، الله مولانا علی...وحافظ:..قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای/مارا نگذارد که در آییم زپای/تاکی بود این گرگ ربایی بنمای/سرپنجه ی دشمن افکن ای شیرخدای...فردا اگرنه روضه ی رضوان به ما دهند/غلمان زحوض وحور زجنت به درکشیم... وخیام :آن قوم که سجاده پرستندخرند/زیرا که به زیر بارسالوس درند/وین ازهمه طرفهای تر،که در پرده ی زهد/اسلام فروشندو زکافر بترند...گویند مرا فاسق ومستم هستم/گویند مرا که می پرستم هستند/هر طایفه ای به من گمانی دارند/من زان خودم چنانکه هستم هستم...می خوردن وشادبودن آیین من است/آزاد بدن زکفرودین دین من است/گفتم به عروس دهرکابین توچیست/گفتا دل خرم توکابین من است...چون درگذرم بباده شویید مرا/تلقین زشراب ناب گویید مرا/خواهید به روزحشریابید مرا/ازخیام در میکده جویید مرا...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      واجعله اللهم مفزعألمظلوم عبادک(الذین استضعفوافی الارض)وناصرلمن لایجدله ناصرأغیرک...که خواهدشد بگویید ای رفیقان/رفیق بیکسان،یارغریبان/مگر خضرمبارک پی درآید/به یمن همتش کاری گشاید...مگربه روی یارمهروی ما ورنی/به هیچ وجه دگر،کار برنمی آید... ساقیا دست همه مستان گیر...(فمن یأتیکم بمآءمعین..)ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد/که به تدبیر تو تشویش خمارآخرشد...صبح امید که بد معتکف پرده ی غیب/گوبرون آی که کارشب تارآخرشد/آن همه نازوتنعم که خزان می فرمود/عاقبت درقدم باد بهار آخرشد..(حضرت علی«ع»:حق ازما شروع میشود و به ما ختم خواهد شد...همانا دنیابه ما روی خواهد کرد، بعداز روی گرداندنش ازما،مانند ماده شتربدخو،که ازدادن شیر به دوشنده ی خود خودداری می کند،وهمه ی آن را برای فرزندش جمع آوری می کند.کما فال عزوجل:ونریدأن نمن علی الذین استضعفوافی الارض...)و درانجیل عهد عتیق آمده:..فرزندانسان،درلحظه وساعتی که گمان نمی برید خواهد آمد...(دورگردون گردوروزی برمراد مانرفت/دائمایکسان نباشد،حال دوران...)به گورمن میا بی مطرب ای دوست/که دربزم خدا غمگین نشاید...نگویم یار را شادی،که ارشادی گذشت است او/مرا ازفرط عشق او، زشادی عارمی آید/مسلمانان،مسلمانان،مسلمانی زسرگیرید/که کفرازشرم یارمن، مسلمان وار می آید...درودیوار این سینه،همی درد زانبوهی/که اندر در نمی گنجد،پس از دیوار می آید...بیاتا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم....
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      متی ننتفع من عذب مآءک فقدطال الصدی... هرکس که یابد زین رشد، زان قندبیحد اوچشد/ مانند موسی برکشد از خاره ای مآءمعین...بادیه خونخوار اگرواقف شدی از کعبه ام/ هرطرف گلشن نمودی هرطرف مآءمعین... چون امانتهای حق راآسمان طاقت نداشت/شمس تبریزی چگونه گستریدش درزمین...آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه ی کاربه نام من دیوانه زدند...باری که حملش نباید زگردون/جزما ضعیفان حامل ندارد... فأغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی ( الذین استضعفوافی الارض) وبرد غلیله...زجورت میکشم بارجهانی/ توگویی من جهانی راستونم...(زیرا آنها به بلایی مبتلاشدند،که مستحق آن نبودند،اما چون عذاب خدا عدل خداست،خشک وتررا باهم میسوزاند،وبه قول امام رضا«ع»:چاره ای نیست شیعیان را از فتنه ی عظیمی که درپیش دارند...اگر نبودند این چند نفر،زمین اهل خود را فرو می‌برد،وخداوند فردای قیامت به آنها احتجاج میکند)...بخاطر همین است که اشعار پیروان آنها حالت اعتراض به خدارا دارد،مثل خیام: گرکارفلک به عدل سنجیده بدی/احوال فلک جمله پسندیده بدی/ورعدل بدی در کارهای گردون/کی خاطراهل فضل رنجیده بدی... گربرفلکم دست بدی چون یزدان/ برداشتمی من این فلک را زمیان/وزنوفلک دگرچنان ساختمی/ کآزاده به کام دل رسیدی آسان...و خداوند همین کار را خواهد کرد،عالم و آدم راازنو چنان می آفریند به کام دل آنهاباشد،تاروزقیامت،همانطورکه وعده داده... ونجعلعم الوارثین ونمکن لهم فی الارض... باباطاهر هم همین را میگوید:به آهی گنبدخضرابسوزم/ فلک راجمله سرتاپا بسوزم/ بسوزم گرنه کامم رابسازی/خدایا چه فرمایی، بسازی یابسوزم... اگردستم رسدبرچرخ گردون/ ازآن پرسم که این چون است و آن چون/ یکی را داده ای صدگونه نعمت/ یکی را نان جوآلوده درخون...
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      فأغث یاغیاث المستغیثین عبیدک المبتلی (الذین استضعفوافی الارض)وبرد غلیله...یارب این آتش که درجان من است/سردکن زان سان که کردی برخلیل... جوشش خون را ببین ازجگرمؤمنان/ وزستم و ظلم آن طره ی کافرمپرس...مؤمنان را همه عریان کردی/گروی نیز زکفاربیار... نذونم لوط وعریونم که کرده/خودم جلاد وبیخونم که کرده/ بده خنجر که تاسینه کنم چاک /ببینم عشق برجونم چه کرده...دل عاشق بود گرگ گرسنه،آن هم چه گرسنه ای،که جزباخوردن هردو جهان سیرنخواهدشد...عشق گشاید دهن ازبحردل/هردو جهان را بخورد چون نهنگ...دوجهان را کند یکی لقمه /شعله هایی که درنهان دارم...بود مردمخوار عالم خلق عالم را بخورد/خالق آوردست مارا تاکه ما عالم خوریم..کماقال عزوجل:أن الارض یرثهاعبادی الصالحون...وقت است جهان رازصباآرایند/ وزچشم سحاب چشمه ها بگشایند/ موسی دستان عصا زکف بنمایند/ عیسی نفسان زخاک بیرون آیند...(کماقال المعصوم«ع»:ودع الله المؤمنین فی اسلاب آبآئهم کافرین،والقآئم لن یخرج حتی تخرج ودآئع الله) اندک اندک جمع مستان می‌رسند/اندک اندک می پرستان می‌رسند...کفربه جنگ آمد وایمان به صلح/عشق بزد آتش درین صلح وجنگ /عشق گشاید دهن ازبحردل/ هردو جهان را بخورد چون نهنگ..
    • کلب الرقیه بنت الحسین

      آن الارض یرثهاعبادی الصالحون... دوزخ آشامان جنت بخش روز رستخیز/ حاکمندونی دعادانندونه نفرین کنند/ ازلطافت کوهها را درهوا رقصان کنند /وزحلاوت بحرهارا چون شکرشیرین کنند/ جسمها را جان کنند وجان جاویدان کنند /سنگهارا کآن لعل وکفرهارا دین کنند/ماهیانی کاندرون جان هریک یونسی است/ گلبنانی که فلک را خوب وخوب آیین کنند...(اجل اجل فرارسیده)...هین ببخ مرگ برکن، زیرا که نفخ صوری/گردن بزن خزان را، چون نوبهار گشتی...ازرستخیزایمن، چون رستخیز نقدی/هم از حساب رستی،چون بیشمار گشتی...ای جان چون فرشته،ازنورحق سرشته/از اختیار رسته،نک اختیار گشتی... فاروق چون نباشی،چون ازفراق رستی/صدیق چون نباشی،چون یارغارگشتی...کفرودین فانی شدوشدمرغ وحدت پرفشان... در دل کفرآمده ام،تاکه به ایمان برسم..(ودع الله المؤمنین فی اسلاب آبآئهم کافرین،والقآئم لن یخرج حتی تخرج ودآئع الله)
    • ناشناس

      باسلام،از مدیر این سایت تقاضا دارم شمت را به حق امام زمان بین میدهم که این مطالب واین اشعار را را از روی این سایت حذف کند تا باعث سوء استفاده ی دشمنان دین و مذهب حقه ی تشیع نگردد،من نمی دانم اینها را چه کسی گفته وبافته،وبرای شما ارسال کرده،وبه درست یا نادرست بودن آن هم کاری ندارم،اما نباید اینجا پدر این سایت نمایش داده شوند،چون باعث ایجاد شبهه وانحراف میشوند،بالفرض که درست هم باشند،شمارا به جان طفل شش ماهه ی امام حسین قسم میدهم این تخیلات را که نه با احادیث ونه با قرآن ونه با عقل جور در می آید، از روی این سایت پاک کنید،مگر میشود مولانا که مدح معاویه را گفته اشعارش تفسیر آیه ی مآء معین باشد،ترا به ابالفضل این مطالب را حذف کنید از روی سایت.
    • ناشناس

      واقعا این مطالبی که دراین سایت گذاشته شده خنده دار است،مولانا به اهل بیت توهین کرده،به حضرت زهرا(س) توهین کرده،به عاشورا وامام حسین (ع) جسارت کرده،او به امیرالمؤمنین وانبیای الهی توهین کرده،او از معاویه لعنه الله وخلفای راشدین قدیس ساخته و درتمجید از دشمنان اهل بیت سنگ تمام گذاشته، مولانا یک صوفی سنی متعصب دشمن اهل بیت است،خیام که حالش معلوم است،حافظ هم همین طور،این سایت اگر به نام امام زمان(عج) است،سزاوار نیست با چنین خرافات وکفریاتی که ساخته ی وپرداخته ی جهل ودروغ وخرافه پردازی است پرشود،واقعأ جای تأسف است، بروید تحقیق کنید ببینید مولانا چقدر به اهل بیت جسارت کردند وچقدر از دشمنان اهل بیت تمجید کرده وکار را تا آنجا برده که اشقی الاشقیا ابن ملجم را آلت ودست حق خوانده و فعل او را فعل حق خوانده،من از مدیر این سایت تقاضا دارم یا نام این سایت را تغییر دهد،یا این مطالب گمراه کننده وضدقرآنی ومنطق را ازین سایت بردارد،و بیشتر از این دل امام زمان را خون نکند،خدا لعنت کند تمام دشمنان اهل بیت را،مخصوصأ مولانا جلال الذین محمد بلخی رومی را،خداوند جایگاهیش را در آخرت در نزد مریدانش،یعنی معاویه واین ملجم ودر درکات اسفل جهنم با آنها جمع کند،آمین رب العالمین
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد