(بسم الله الرحمن الرحیم)
پرسش
آیا شناخت خدا براى بشر ممکن است؟ تا چه حدى و ارزش این شناخت چقدر است؟
پاسخ اجمالی
انسان میتواند از راههاى مختلف به شناخت خدا دست یابد، این شناخت ممکن است از راه عقل باشد و یا از راه دل. گاهى همچون حکیم و فیلسوف از طریق علم حصولى و با استعانت از حسّ و عقل براى مطلوب خود استدلال نموده و آنرا میفهمد، و گاه، همانند عارف، از راه علم حضورى به نظاره معشوق مینشیند و آنرا شهود مینماید؛ مثلاً براى پى بردن به وجود آتش، گاه ممکن است از راه دودى که از آن متصاعد میگردد به چنین فهمى دست یابد، و زمانى هم با مشاهده خود آتش به وجود آن عالم میشود و وقتى هم با سوختن بخشى از بدنش در آتش، وجود آنرا مییابد و احساس میکند.
به هر حال؛ در این دو روش؛ یعنى علم حصولى و حضورى، گاهى راه و رونده و هدف یکى است؛ مانند اینکه شخص از مطالعه در آیات الهى و نظم موجود در آنها به خدا برسد، و گاهى اینگونه نیست، و رونده و راه یکى است و یا راه و هدف یکى است. آنجا که فرد با شناخت نفس خود به خدا میرسد، از قبیل قسم دوم، و در جایى که با تأمل در اسماء و صفات الهى به شناخت خداوند نایل میگردد، از نوع سوم است.
از این اقسام، آنجا که راه و هدف یکى باشد و انسان، یافتههاى خود را شهود کند از ارزش بالایى برخوردار است؛ چون دیدن و چشیدنِ هدف است. در آیات و روایات، این طرق سهگانه، تبیین شدهاند، به ویژه که تأکید گردیده است که روشنتر از وجود و ظهور خداوند، چیزى نیست و باید از او به او رسید. او نورى است که براى فهم و رؤیت او نیازى به غیر او نیست و اگر از مشاهده آن محروم هستیم، به خاطر آن است که پرده غفلت در وادى علم حصولى و حضورى دامنگیر ما شده است.
ما علم به علم نداریم و براى دستیابى به این علم مرکّب، باید حجابهاى ظلمانى و نورانى را از خود دور نماییم. و بدین سبب گفته شده که خداشناسى، امرى فطرى است و ادلهای که بر وجود و شناخت خداوند اقامه میگردد، راههاى تنبیه هستند نه تعلیل.
البته باید توجه داشت که کُنه ذات و صفات خدا، نه مورد فهم حکیم قرار میگیرند و نه شهود عارف؛ و غیر آنها، هم قابل فهماند و هم قابل شهود.
به هر حال؛ در این دو روش؛ یعنى علم حصولى و حضورى، گاهى راه و رونده و هدف یکى است؛ مانند اینکه شخص از مطالعه در آیات الهى و نظم موجود در آنها به خدا برسد، و گاهى اینگونه نیست، و رونده و راه یکى است و یا راه و هدف یکى است. آنجا که فرد با شناخت نفس خود به خدا میرسد، از قبیل قسم دوم، و در جایى که با تأمل در اسماء و صفات الهى به شناخت خداوند نایل میگردد، از نوع سوم است.
از این اقسام، آنجا که راه و هدف یکى باشد و انسان، یافتههاى خود را شهود کند از ارزش بالایى برخوردار است؛ چون دیدن و چشیدنِ هدف است. در آیات و روایات، این طرق سهگانه، تبیین شدهاند، به ویژه که تأکید گردیده است که روشنتر از وجود و ظهور خداوند، چیزى نیست و باید از او به او رسید. او نورى است که براى فهم و رؤیت او نیازى به غیر او نیست و اگر از مشاهده آن محروم هستیم، به خاطر آن است که پرده غفلت در وادى علم حصولى و حضورى دامنگیر ما شده است.
ما علم به علم نداریم و براى دستیابى به این علم مرکّب، باید حجابهاى ظلمانى و نورانى را از خود دور نماییم. و بدین سبب گفته شده که خداشناسى، امرى فطرى است و ادلهای که بر وجود و شناخت خداوند اقامه میگردد، راههاى تنبیه هستند نه تعلیل.
البته باید توجه داشت که کُنه ذات و صفات خدا، نه مورد فهم حکیم قرار میگیرند و نه شهود عارف؛ و غیر آنها، هم قابل فهماند و هم قابل شهود.
پاسخ تفصیلی
براى پاسخگویى به این سؤال، در بدو امر باید ابزار شناخت معرفى گردند.
ابزار شناخت عبارتند از: حس و عقل و قلب.
حواس ظاهرى، صرفاً با عوارض و ظواهر اشیا سر و کار دارند و به عمق آنها نفوذ نمیکنند و علیرغم گستردگى و کثرت معرفتهایى که به انسان میدهند، از نظر زمانى و مکانى محدودند.
عقل، نیروى ویژهاى است که اساسیترین کار آن، درک مفاهیم کلى است و به این معنا، شئون و نقشهاى بسیارى دارد که از جمله کارهاى او استدلال است.
اما ابزار شناخت، منحصر در این دو نبوده و انسان میتواند از راه دل و قلب به معارف عظیمى دست یابد. و آنچه دیگران با استدلال بدان میرسند، شهود کند. عُرَفا در پى شناخت خدا از این طریقاند.[1]
به لحاظ دیگر؛ در یک تقسیمبندى کلى، معرفت یا حصولى است و یا حضورى و شهودى.
شناخت حصولى، از راه مفاهیم ذهنى با توجه به استدلالات عقلى و فلسفى بدست میآید و معرفت حضورى، معرفتى است بدون واسطه قرار گرفتن معنا، مفهوم و صورت ذهنى که واقعیت معلوم نزد درک کننده حاضر است. معرفت حضورى از قبیل معرفتهاى عرفانى و شهودى است که واقعیت خارجى شىء مورد شهود قرار میگیرد.
البته در شناخت حصولى (عقلى) از مقدمات حسى و تجربى هم میتوان بهره برد، مثلاً از طریق تفکر در نشانههاى خدا یا نظم موجود در جهان به شناختى از خدا رسید که از اقامه براهین سادهاى به دست خواهد آمد. ولى در مواردى که انسان بخواهد به شناخت بیشترى دست یابد، لازم است که از مقدمات عقلى محض کمک بجوید.
به هر حال؛ باید توجه داشت که اولاً: بر اساس پژوهشهاى آزمایشگاهى و دستاوردهاى علوم تجربى صرف، نمیتوان خدا را اثبات یا نفى نمود؛[2] چون دست تجربه حسى بسى کوتاهتر از آن است که به دامان ماوراء طبیعت دراز شود. پس شناخت حسى به تنهایى راهگشا نیست، بلکه باید در مقدمات استدلال اخذ شود.
ثانیاً: اگرچه در متون اسلامى نسبت به مطالعه آیات آفاقى[3] سفارش شده است و از طرفى، بخاطر استدلالى بودن این روش، شناخت عقلى محسوب میشود، اما نباید از این نکته غفلت نمود که مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى، فقط نشان میدهند که دست توانا و دانایى است که جهان را میگرداند، اما خود او چه وصفى دارد آیا قائم به ذات است یا... از این روش بدست نمیآید.
و اما شناخت حضورى، سهگونه متصور است: الف. علم حضورى علت به معلول، ب. علم حضورى شىء مجرد به ذات خودش، ج. علم حضورى معلول به علت.
علم حضورى موجودات، نسبت به خداوند تعالى از دو قسم اول نیست و از نوع سوم است، و انسان به مقدار قصور و محدودیتى که دارد از ادراک خدا محروم میباشد، و علیرغم اینکه آن ذات مقدس به همه نزدیک است، اما دیگران بخاطر اینکه تا چه مقدار با قصور و محدودیت همراه هستند، در مراتب مختلفى از قُرب و بُعد نسبت به او قرار دارند.
محقق طوسى(ره) در مراتب شناخت، مثال خوبى دارند و میگوید: مراتب شناخت خدا مانند مراتب شناخت آتش است، که پایینترین مرتبه علم درباره آتش شنیدن اوصاف آتش از کسى، و مرتبه دوم، علم از راه دود آتش، مرتبه سوم، احساس حرارت و نور آتش؛ و آخرین مرتبه، سوختن و خاکستر شدن در آتش است.[4]
نکتهاى که تذکر آن در اینجا ضرورى به نظر میرسد این است که در بحث شناخت به لحاظ متعلَّق، گاهى سخن از اثبات وجود خداست و گاهى پیرامون خصوصیات وجودى او، و در هر دو صورت، انسان هم میتواند از اندیشه کمک بجوید و هم از دل، هم به سراغ علم حصولى برود که بفهمد و هم به سراغ علم حضورى که ببیند، اولى را «برهان» گویند و دومى را «عرفان»، البته راهى که در برهان فلسفى متداول است به ارزشمندى یافتههاى عرفان نیست.
به هر حال؛ چه از راه عقل و چه از راه دل، از سه روش میتوان به شناختى از خدا رسید. به عبارت دیگر؛ سیر سالک یا اندیشمند، که در مسیرى حرکت میکند و به مقصد میرسد، از سه حال خارج نیست:
1. رونده (سالک) و راه (مسلک) و هدف (مسلوک الیه) جدا از هماند؛ مثل اینکه انسان با مطالعه و مشاهده نظم و هماهنگى جهان آفرینش، و اینکه همه نیازمندند و به یک بینیاز تکیه میکنند و جهان مبدئى دارد، به مقصد برسد و آیاتى از قرآن مردم را به این راه دعوت میکند.[5]
2. رونده، عین راه است؛ مثلاً انسانى در عالم درون مطالعه میکند که من کیستم؟ از کجا آمدهام و چرا ارادهها و ارادتهاى من در اختیار من نیست؟ چرا نمیتوانم شبستان دل را مهار کنم که خاطرهاى بدون اذن من پر نکشد...؟ او از این طریق به خدا میرسد. حضرت على(ع) به این راه، اینگونه اشاره میفرماید: «خدا را از سست شدن ارادههاى قوى، گشوده شدن گرههاى دشوار و درهم شکسته شدن تصمیمها، شناختم»[6] و یا «من عرف نفسه فقد عرف ربه».[7]
و یا در قرآن آمده: «اى مؤمنین! در بستر جانتان سیر کنید و بر شماست که جانتان را بشناسید و از مسیر جانتان جدا نشوید».[8] این راه، عمیقتر و سودمندتر از راه اول است.
3. راه، عین هدف است؛ یعنى رونده که انسان عارف یا اندیشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را مییابد، این راه عمیقترین راه است؛ چون از مرحله سیر آفاقى و انفسى گذشته و با دقت در شاهد مطلق، میفهمد که شاهد مطلق خداست: «آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است».[9] اول، او مشهود و شناخته میشود و بعد دیگران و جهان بیکران، چون او نور السموات و الارض است. ذات احدیت، برترین گواه و شاهد بر خود است چندانکه براى شناخت او نیاز به هیچ واسطهاى نیست.[10] لذا در خطاب به پیامبرش فرمود: «ما از تو پرده را برداشتیم»؛[11] نه از واقع و نه از خود.
امام حسین(ع) در دعاى عرفه همین راه سوم را مطرح میکند و میفرماید: «خدایا! آیا غیر تو ظهورى دارد که روشنگر تو باشد و تو آن ظهور را نداشته باشى که آن غیر، روشنگر تو باشد، چه وقت غایب بودهاى که نیاز به دلیل داشته باشى و کى دور بودهاى که آثار و مخلوقات، ما را به تو نزدیک سازد».[12]
دورى نکردهاى که شوم طالب حضور
غایب نگشتهاى که هویدا کنم ترا
«کور باد چشمى که ترا نمیبیند ... از تو اى خدا، وصال تو را میخواهم و به وجود تو دلیل بر وجود تو میطلبم».
در این سخنان، بیان شده که براى انسان سالک، خدا روشنتر از آسمان و زمین و برگ درختان و... میباشد، امام صادق(ع) به این نکته اینگونه اشاره میفرماید: «کسى که حضور دارد و در عیان است، اول خودش را شناسند و آنگاه صفاتش را. ولى معرفت صفت غایب بر ذات خود او مقدم است ... همانطوریکه برادران یوسف در خود یوسف تأمل کردند و به او پى بردند، آنها گفتند تو یوسفى، نه یوسف تویى؛ یعنى در احوال خود مخاطب، تأمل کردند و پى بردند که او یوسف است نه اینکه از دیگران پرسیده باشند که...».[13]
با استفاده از این بیانات، استدلال شده است که: وجودات امکانى حقایقى هستند که عین ربط و اضافه به واجبند و الّا لازم میآید که آنها در ذات خود غنى باشند و در نتیجه، وجوب در ذات آنها باشد و این بدیهى البطلان است، پس آنها در تمام هستى خود وابسته به ذات واجبند و محال است که ربط، بدون مربوط الیه مشاهده گردد؛ یعنى ادراک استقلالى معلول، ممتنع است و لذا هر مدرَکى هر چند مادى باشد چون در وجود خود عین ربط به مبدأ است، ادراک او با ادراک واجب همراه است.[14]
البته علم بر دو گونه است: علم بسیط و علم مرکب، همانگونه که جهل از این دو قسم برخوردار است. علم بسیط عبارت است از: صرف آگاهى به یک مطلب بدون آنکه این آگاهى مورد توجه و شناخت ثانوى قرار گرفته باشد. و علم مرکب آنست که: علم از شناخت ثانوى برخوردار است؛ یعنى شخص بداند که میداند. و ما بر این باوریم که: شناخت خداوند براى هرکس که از ادراک بهرهاى دارد، اعم از آنکه آن ادراک، حصولى باشد یا حضورى و با صرف نظر از اینکه متعلّق آن ادراک چه باشد، امرى ضرورى و حتمى است؛ یعنى انسان وقتى چیزى را ادراک کرد به علم حصولى یا علم حضورى، ناگزیر به ادراک واجب تعالى نایل شده است.[15] «معروف عند کل جاهل»[16] حتى انسان شاک، قبل از اینکه شکّش را ببیند، خدا را میبیند؛ چون خدا علت شک اوست و شک او هم عین ربط به خداست. بله عدهاى علم به علم ندارند و از این ادراک ضرورى غافلند. و اگر حضرت على(ع) میفرماید: «هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه خداى را قبل از آن مشاهده نمودم»[17] و یا بیان میدارد: «من خدایى را که نبینم عبادت نمیکنم»[18] بخاطر این است که آنحضرت علم به علم دارد؛ آنحضرت به این حقیقت رسیده که «فاینما تولوا فثم وجه الله»[19] و وجه را بدون مشاهده صاحب وجه نمیتوان مشاهده کرد. او عارفى است که با موت ارادى، هماکنون مشاهده میکند که ما سوى الله در نهانند و فقط جهان آفرین، آشکار است و لذا است که میفرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً».[20]
از آنچه مانع فهمیدن و دیدن است، به حجاب تعبیر میکنند و حجاب، یا ظلمانى است و یا نورانى. در حجاب ظلمانى که همان حجاب مادى است سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوب عنه، ولى در حجاب نورانى بیش از دو امر نیست، محجوب و محجوب عنه و حجاب در این مورد اخیر، بخاطر شدت نورانیت محجوب عنه و یا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است. مثلاً گاهى آدمى بواسطه دیوار یا غبار[21] خورشید را نمیبیند و گاهى هم بخاطر شدت نور خورشید یا ضعف دیده خود، از دیدار آن محروم میشود.
حجاب روى تو هم روى تو است در همه حال
نهان زچشم جهانى ز بس که پیدایى
و بین خدا و مخلوقاتش، حجابى غیر از همان مخلوقاتش وجود ندارد.[22] و اگر انسان بتواند حجابهاى ظلمانى و انانیت و هواى نفس را به کنارى نهد، باز باید براى رفع حجب نورانى تلاش کند، و لذا در مناجات شعبانیه، خرق حجب نورانیه از خدا طلب شده است،[23] و غیر از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، کسى توان خرق تمام حجب نورانى را ندارد. البته کُنه ذات و صفات، حتى براى پیامبر و اهل بیت(ع) هم، دست یافتنى نیست[24] و وجود مبارک آنها خود، حجب نورانى براى مشاهده کُنه محسوب میشود و چون ممکن الوجود نمیتواند از محدودیت و تعیّن خارج گردد، آنها هم خداوند را از منظر هستى محدود خود نظاره میکنند: «عنقا شکار کس نشود، دام برگیر».
پس علم هر عالِمى، در محدوده هستى خود عالِم و به میزان خرق و حُجب از ناحیه او میباشد. حضرت على(ع) در بیانى اینگونه میفرماید: «عقول را هرگز توان دستیابى به کنه و دایره صفت او نیست و از طرفى دیگر، هیچکس را نیز از شناخت قدر لازم حجابى نمیباشد»؛[25] یعنى از طرفى تمام موجودات جهان امکان، آیات حقاند و همچون آیینه،[26] هم نماى صادق دارند و هم موجود جداى از صاحب صورت نیستند و اصلاً سهمى براى آنها نیست مگر نشان دادن جمال صاحب صورت، گرچه کودکان آنرا موجود جدا میپندارند.
و از طرف دیگر «لا یدرکه بُعد الهمم و لایناله غوص الفطن»[27] که ذات او نه مورد فهم حکیم قرار میگیرد و نه شهود عارف و لذا همیشه معرفت با اعتراف به عجر[28] همراه است و این نیست مگر به جهت اینکه نسبت مقدار مجهول به معلوم، نسبت نامتناهى به متناهى است.
نکتهاى که در پایان لازم است ذکر گردد این است که: در روایات از شناخت فطرى، سخن به میان آمده است و شناخت فطرى از نوع علم حضورى است که بیان آن گذشت.
فطریات انسان به دو دسته تقسیم میشود:
الف. شناختهاى فطرى که هر انسانى بدون نیاز به آموزش، از آنها برخوردار است.
ب. میلها و گرایشهایى فطرى که مقتضاى آفرینش هر فردى است. به اوّلى، «خداشناسى فطرى» و به دوّمى، «خداپرستى فطرى» اطلاق میشود ولى همانطوری که گفته شد، خداشناسى فطرى، و خداپرستى فطرى شناخت آگاهانه نیست بهگونهاى که افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناخت خدا بینیاز کند.
امّا به جهت فطرى بودن خداشناسى، راههایى که طى میشود راه تنبیه هستند نه تعلیل، در تعلیل، انسان متوجه میشود که چیز تازهاى کسب کرده است اما در تنبیه، انسان وقتى به مقصد رسید متوجه میشود که آنرا از اوّل و آغاز راه به همراه داشته است و لذا در تعبیرات قرآن و روایات از کنار رفتن پرده غفلت، سخن به میان آمده است و راهى که انسان را از غفلت برهاند، راه تنبیه است نه راه تعلیل.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. جوادى آملى، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص 1 – 66 و ص 722 – 785.
2. جوادى آملى، عبدالله، رحیق مختوم، ج 1، ص 188 – 189، 193 – 201 و 534.
3. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج 1، ص 162 - 175.
4. حسین زاده، محمد، مبانى معرفت دینى، ص 36 - 44.
5. علامه طباطبائى، المیزان، ج 6، ص 86 - 105.
6. مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص 35 - 62.
7. شهید مطهرى، سیرى در نهج البلاغه.
8. حسن زاده آملی، حسن، قرآن و عرفان و برهان از همدیگر جدایى ندارند، ص 141 - 143.
ابزار شناخت عبارتند از: حس و عقل و قلب.
حواس ظاهرى، صرفاً با عوارض و ظواهر اشیا سر و کار دارند و به عمق آنها نفوذ نمیکنند و علیرغم گستردگى و کثرت معرفتهایى که به انسان میدهند، از نظر زمانى و مکانى محدودند.
عقل، نیروى ویژهاى است که اساسیترین کار آن، درک مفاهیم کلى است و به این معنا، شئون و نقشهاى بسیارى دارد که از جمله کارهاى او استدلال است.
اما ابزار شناخت، منحصر در این دو نبوده و انسان میتواند از راه دل و قلب به معارف عظیمى دست یابد. و آنچه دیگران با استدلال بدان میرسند، شهود کند. عُرَفا در پى شناخت خدا از این طریقاند.[1]
به لحاظ دیگر؛ در یک تقسیمبندى کلى، معرفت یا حصولى است و یا حضورى و شهودى.
شناخت حصولى، از راه مفاهیم ذهنى با توجه به استدلالات عقلى و فلسفى بدست میآید و معرفت حضورى، معرفتى است بدون واسطه قرار گرفتن معنا، مفهوم و صورت ذهنى که واقعیت معلوم نزد درک کننده حاضر است. معرفت حضورى از قبیل معرفتهاى عرفانى و شهودى است که واقعیت خارجى شىء مورد شهود قرار میگیرد.
البته در شناخت حصولى (عقلى) از مقدمات حسى و تجربى هم میتوان بهره برد، مثلاً از طریق تفکر در نشانههاى خدا یا نظم موجود در جهان به شناختى از خدا رسید که از اقامه براهین سادهاى به دست خواهد آمد. ولى در مواردى که انسان بخواهد به شناخت بیشترى دست یابد، لازم است که از مقدمات عقلى محض کمک بجوید.
به هر حال؛ باید توجه داشت که اولاً: بر اساس پژوهشهاى آزمایشگاهى و دستاوردهاى علوم تجربى صرف، نمیتوان خدا را اثبات یا نفى نمود؛[2] چون دست تجربه حسى بسى کوتاهتر از آن است که به دامان ماوراء طبیعت دراز شود. پس شناخت حسى به تنهایى راهگشا نیست، بلکه باید در مقدمات استدلال اخذ شود.
ثانیاً: اگرچه در متون اسلامى نسبت به مطالعه آیات آفاقى[3] سفارش شده است و از طرفى، بخاطر استدلالى بودن این روش، شناخت عقلى محسوب میشود، اما نباید از این نکته غفلت نمود که مطالعه در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى، فقط نشان میدهند که دست توانا و دانایى است که جهان را میگرداند، اما خود او چه وصفى دارد آیا قائم به ذات است یا... از این روش بدست نمیآید.
و اما شناخت حضورى، سهگونه متصور است: الف. علم حضورى علت به معلول، ب. علم حضورى شىء مجرد به ذات خودش، ج. علم حضورى معلول به علت.
علم حضورى موجودات، نسبت به خداوند تعالى از دو قسم اول نیست و از نوع سوم است، و انسان به مقدار قصور و محدودیتى که دارد از ادراک خدا محروم میباشد، و علیرغم اینکه آن ذات مقدس به همه نزدیک است، اما دیگران بخاطر اینکه تا چه مقدار با قصور و محدودیت همراه هستند، در مراتب مختلفى از قُرب و بُعد نسبت به او قرار دارند.
محقق طوسى(ره) در مراتب شناخت، مثال خوبى دارند و میگوید: مراتب شناخت خدا مانند مراتب شناخت آتش است، که پایینترین مرتبه علم درباره آتش شنیدن اوصاف آتش از کسى، و مرتبه دوم، علم از راه دود آتش، مرتبه سوم، احساس حرارت و نور آتش؛ و آخرین مرتبه، سوختن و خاکستر شدن در آتش است.[4]
نکتهاى که تذکر آن در اینجا ضرورى به نظر میرسد این است که در بحث شناخت به لحاظ متعلَّق، گاهى سخن از اثبات وجود خداست و گاهى پیرامون خصوصیات وجودى او، و در هر دو صورت، انسان هم میتواند از اندیشه کمک بجوید و هم از دل، هم به سراغ علم حصولى برود که بفهمد و هم به سراغ علم حضورى که ببیند، اولى را «برهان» گویند و دومى را «عرفان»، البته راهى که در برهان فلسفى متداول است به ارزشمندى یافتههاى عرفان نیست.
به هر حال؛ چه از راه عقل و چه از راه دل، از سه روش میتوان به شناختى از خدا رسید. به عبارت دیگر؛ سیر سالک یا اندیشمند، که در مسیرى حرکت میکند و به مقصد میرسد، از سه حال خارج نیست:
1. رونده (سالک) و راه (مسلک) و هدف (مسلوک الیه) جدا از هماند؛ مثل اینکه انسان با مطالعه و مشاهده نظم و هماهنگى جهان آفرینش، و اینکه همه نیازمندند و به یک بینیاز تکیه میکنند و جهان مبدئى دارد، به مقصد برسد و آیاتى از قرآن مردم را به این راه دعوت میکند.[5]
2. رونده، عین راه است؛ مثلاً انسانى در عالم درون مطالعه میکند که من کیستم؟ از کجا آمدهام و چرا ارادهها و ارادتهاى من در اختیار من نیست؟ چرا نمیتوانم شبستان دل را مهار کنم که خاطرهاى بدون اذن من پر نکشد...؟ او از این طریق به خدا میرسد. حضرت على(ع) به این راه، اینگونه اشاره میفرماید: «خدا را از سست شدن ارادههاى قوى، گشوده شدن گرههاى دشوار و درهم شکسته شدن تصمیمها، شناختم»[6] و یا «من عرف نفسه فقد عرف ربه».[7]
و یا در قرآن آمده: «اى مؤمنین! در بستر جانتان سیر کنید و بر شماست که جانتان را بشناسید و از مسیر جانتان جدا نشوید».[8] این راه، عمیقتر و سودمندتر از راه اول است.
3. راه، عین هدف است؛ یعنى رونده که انسان عارف یا اندیشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را مییابد، این راه عمیقترین راه است؛ چون از مرحله سیر آفاقى و انفسى گذشته و با دقت در شاهد مطلق، میفهمد که شاهد مطلق خداست: «آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است».[9] اول، او مشهود و شناخته میشود و بعد دیگران و جهان بیکران، چون او نور السموات و الارض است. ذات احدیت، برترین گواه و شاهد بر خود است چندانکه براى شناخت او نیاز به هیچ واسطهاى نیست.[10] لذا در خطاب به پیامبرش فرمود: «ما از تو پرده را برداشتیم»؛[11] نه از واقع و نه از خود.
امام حسین(ع) در دعاى عرفه همین راه سوم را مطرح میکند و میفرماید: «خدایا! آیا غیر تو ظهورى دارد که روشنگر تو باشد و تو آن ظهور را نداشته باشى که آن غیر، روشنگر تو باشد، چه وقت غایب بودهاى که نیاز به دلیل داشته باشى و کى دور بودهاى که آثار و مخلوقات، ما را به تو نزدیک سازد».[12]
دورى نکردهاى که شوم طالب حضور
غایب نگشتهاى که هویدا کنم ترا
«کور باد چشمى که ترا نمیبیند ... از تو اى خدا، وصال تو را میخواهم و به وجود تو دلیل بر وجود تو میطلبم».
در این سخنان، بیان شده که براى انسان سالک، خدا روشنتر از آسمان و زمین و برگ درختان و... میباشد، امام صادق(ع) به این نکته اینگونه اشاره میفرماید: «کسى که حضور دارد و در عیان است، اول خودش را شناسند و آنگاه صفاتش را. ولى معرفت صفت غایب بر ذات خود او مقدم است ... همانطوریکه برادران یوسف در خود یوسف تأمل کردند و به او پى بردند، آنها گفتند تو یوسفى، نه یوسف تویى؛ یعنى در احوال خود مخاطب، تأمل کردند و پى بردند که او یوسف است نه اینکه از دیگران پرسیده باشند که...».[13]
با استفاده از این بیانات، استدلال شده است که: وجودات امکانى حقایقى هستند که عین ربط و اضافه به واجبند و الّا لازم میآید که آنها در ذات خود غنى باشند و در نتیجه، وجوب در ذات آنها باشد و این بدیهى البطلان است، پس آنها در تمام هستى خود وابسته به ذات واجبند و محال است که ربط، بدون مربوط الیه مشاهده گردد؛ یعنى ادراک استقلالى معلول، ممتنع است و لذا هر مدرَکى هر چند مادى باشد چون در وجود خود عین ربط به مبدأ است، ادراک او با ادراک واجب همراه است.[14]
البته علم بر دو گونه است: علم بسیط و علم مرکب، همانگونه که جهل از این دو قسم برخوردار است. علم بسیط عبارت است از: صرف آگاهى به یک مطلب بدون آنکه این آگاهى مورد توجه و شناخت ثانوى قرار گرفته باشد. و علم مرکب آنست که: علم از شناخت ثانوى برخوردار است؛ یعنى شخص بداند که میداند. و ما بر این باوریم که: شناخت خداوند براى هرکس که از ادراک بهرهاى دارد، اعم از آنکه آن ادراک، حصولى باشد یا حضورى و با صرف نظر از اینکه متعلّق آن ادراک چه باشد، امرى ضرورى و حتمى است؛ یعنى انسان وقتى چیزى را ادراک کرد به علم حصولى یا علم حضورى، ناگزیر به ادراک واجب تعالى نایل شده است.[15] «معروف عند کل جاهل»[16] حتى انسان شاک، قبل از اینکه شکّش را ببیند، خدا را میبیند؛ چون خدا علت شک اوست و شک او هم عین ربط به خداست. بله عدهاى علم به علم ندارند و از این ادراک ضرورى غافلند. و اگر حضرت على(ع) میفرماید: «هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه خداى را قبل از آن مشاهده نمودم»[17] و یا بیان میدارد: «من خدایى را که نبینم عبادت نمیکنم»[18] بخاطر این است که آنحضرت علم به علم دارد؛ آنحضرت به این حقیقت رسیده که «فاینما تولوا فثم وجه الله»[19] و وجه را بدون مشاهده صاحب وجه نمیتوان مشاهده کرد. او عارفى است که با موت ارادى، هماکنون مشاهده میکند که ما سوى الله در نهانند و فقط جهان آفرین، آشکار است و لذا است که میفرماید: «لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً».[20]
از آنچه مانع فهمیدن و دیدن است، به حجاب تعبیر میکنند و حجاب، یا ظلمانى است و یا نورانى. در حجاب ظلمانى که همان حجاب مادى است سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوب عنه، ولى در حجاب نورانى بیش از دو امر نیست، محجوب و محجوب عنه و حجاب در این مورد اخیر، بخاطر شدت نورانیت محجوب عنه و یا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است. مثلاً گاهى آدمى بواسطه دیوار یا غبار[21] خورشید را نمیبیند و گاهى هم بخاطر شدت نور خورشید یا ضعف دیده خود، از دیدار آن محروم میشود.
حجاب روى تو هم روى تو است در همه حال
نهان زچشم جهانى ز بس که پیدایى
و بین خدا و مخلوقاتش، حجابى غیر از همان مخلوقاتش وجود ندارد.[22] و اگر انسان بتواند حجابهاى ظلمانى و انانیت و هواى نفس را به کنارى نهد، باز باید براى رفع حجب نورانى تلاش کند، و لذا در مناجات شعبانیه، خرق حجب نورانیه از خدا طلب شده است،[23] و غیر از پیامبر(ص) و اهل بیت(ع)، کسى توان خرق تمام حجب نورانى را ندارد. البته کُنه ذات و صفات، حتى براى پیامبر و اهل بیت(ع) هم، دست یافتنى نیست[24] و وجود مبارک آنها خود، حجب نورانى براى مشاهده کُنه محسوب میشود و چون ممکن الوجود نمیتواند از محدودیت و تعیّن خارج گردد، آنها هم خداوند را از منظر هستى محدود خود نظاره میکنند: «عنقا شکار کس نشود، دام برگیر».
پس علم هر عالِمى، در محدوده هستى خود عالِم و به میزان خرق و حُجب از ناحیه او میباشد. حضرت على(ع) در بیانى اینگونه میفرماید: «عقول را هرگز توان دستیابى به کنه و دایره صفت او نیست و از طرفى دیگر، هیچکس را نیز از شناخت قدر لازم حجابى نمیباشد»؛[25] یعنى از طرفى تمام موجودات جهان امکان، آیات حقاند و همچون آیینه،[26] هم نماى صادق دارند و هم موجود جداى از صاحب صورت نیستند و اصلاً سهمى براى آنها نیست مگر نشان دادن جمال صاحب صورت، گرچه کودکان آنرا موجود جدا میپندارند.
و از طرف دیگر «لا یدرکه بُعد الهمم و لایناله غوص الفطن»[27] که ذات او نه مورد فهم حکیم قرار میگیرد و نه شهود عارف و لذا همیشه معرفت با اعتراف به عجر[28] همراه است و این نیست مگر به جهت اینکه نسبت مقدار مجهول به معلوم، نسبت نامتناهى به متناهى است.
نکتهاى که در پایان لازم است ذکر گردد این است که: در روایات از شناخت فطرى، سخن به میان آمده است و شناخت فطرى از نوع علم حضورى است که بیان آن گذشت.
فطریات انسان به دو دسته تقسیم میشود:
الف. شناختهاى فطرى که هر انسانى بدون نیاز به آموزش، از آنها برخوردار است.
ب. میلها و گرایشهایى فطرى که مقتضاى آفرینش هر فردى است. به اوّلى، «خداشناسى فطرى» و به دوّمى، «خداپرستى فطرى» اطلاق میشود ولى همانطوری که گفته شد، خداشناسى فطرى، و خداپرستى فطرى شناخت آگاهانه نیست بهگونهاى که افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناخت خدا بینیاز کند.
امّا به جهت فطرى بودن خداشناسى، راههایى که طى میشود راه تنبیه هستند نه تعلیل، در تعلیل، انسان متوجه میشود که چیز تازهاى کسب کرده است اما در تنبیه، انسان وقتى به مقصد رسید متوجه میشود که آنرا از اوّل و آغاز راه به همراه داشته است و لذا در تعبیرات قرآن و روایات از کنار رفتن پرده غفلت، سخن به میان آمده است و راهى که انسان را از غفلت برهاند، راه تنبیه است نه راه تعلیل.
معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1. جوادى آملى، عبدالله، تحریر تمهید القواعد، ص 1 – 66 و ص 722 – 785.
2. جوادى آملى، عبدالله، رحیق مختوم، ج 1، ص 188 – 189، 193 – 201 و 534.
3. جوادى آملى، عبدالله، تفسیر موضوعى، ج 1، ص 162 - 175.
4. حسین زاده، محمد، مبانى معرفت دینى، ص 36 - 44.
5. علامه طباطبائى، المیزان، ج 6، ص 86 - 105.
6. مصباح یزدی، آموزش عقاید، ص 35 - 62.
7. شهید مطهرى، سیرى در نهج البلاغه.
8. حسن زاده آملی، حسن، قرآن و عرفان و برهان از همدیگر جدایى ندارند، ص 141 - 143.
[1]. گرچه بر اساس نقل هم میتوان به شناخت رسید اما قبلاً باید اعتبار آن ثابت شده باشد و بعد از اثبات، و اینکه سخن از معصومین صادر شده، میتواند مقیاسى براى صحت و سقم یافتههاى عقل و قلب، باشد.
[2]. شیخ صدوق، التوحید، ص 293، باب اثبات حدوث عالم، حدیث اول.
[3]. فصلت، 53.
[4]. به نقل از: حسن زاده آملی، لقاء الله، ص 26 - 27.
[5]. ر.ک: طه، 50؛ سجده، 71؛ اعلى، 3؛ آل عمران، 190.
[6]. نهج البلاغه، حکمت 250، ترجمه دشتى، محمد.
[7]. شرح ابن ابى الحدید، ج 20، ص 29؛ اسرار البلاغة، ص 88.
[8]. مائده، 105.
[9]. فصلت، 53.
[10]. ر.ک: ابراهیم، 10؛ نور، 35.
[11]. «لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید»؛ ق، 22.
[12]. مفاتیح الجنان، ص 496.
[13]. تحف العقول، ص 342.
[14]. اسفار، ج 1، ص 113 - 120.
[15]. «لا یدرک مخلوق شیئاً الّا بالله و لاتدرک معرفة الله الا بالله»؛ هیچ مخلوقى چیزى را درک نمیکند مگر به خدا و خدا را هم نمیتوان شناخت مگر به خدا. التوحید، ص 143.
[16]. «او را همه کس میشناسد و لو اینکه از جهّال باشند»؛ التوحید، باب التوحید و نفى التشبیه، ص 58.
[17]. «ما رأیت شیئاً الّا و رأیت الله قبله»؛ اسفار، ج 1، ص 117.
[18]. «ما کنت اعبد ربّاً لم اره»؛ کافى، ج 1، باب ابطال الرویة، حدیث 6؛ التوحید، باب ما جاء فى الرویة، حدیث 6.
[19]. «به هر سو رو کنید خدا آنجاست»؛ بقره، 115.
[20]. «اگر حجابها دریده شود، بر یقین من افزوده نمیشود»؛ شرح ابن میثم على المأة کلمة لامیر المؤمنین، کلمه اولى.
[21]. جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد (حافظ).
[22]. امام کاظم(ع) فرمود: «لیس بینه سبحانه تعالى و بین خلقه حجاب غیر خلقه»؛ التوحید، ص 179، باب نفى المکان و الزمان و الحرکة عنه تعالى، روایت 12.
[23]. «و أنر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه...».
[24]. آل عمران، 30: «خداوند شما را از خودش بر حذر میدارد».
[25]. نهج البلاغه، خطبه 49.
[26]. امام رضا(ع) در بحث با عمران صابى میفرماید: «نه او در خلق است و نه خلق در او، همچون آیینه که نه تو در اویى و نه او در تو. و آیینه نیز همچون سراب نیست که نماى کاذب داشته باشد و هم واقعیتى غیر از نشان دادن صاحب صورت ندارد»؛ التوحید، ص 434 - 435.
[27]. نهج البلاغه، خطبه اول.
[28]. «ما عرفناک حق معرفتک»؛ بحار الانوار، ج 71، ص 23. همانطوری که: «ما عبدناک حق عبادتک»؛ مرآة العقول، ج 8، ص 146.
- لینک کوتاه این مطلب
»
اسلام کوئست
تاریخ انتشار:1 اردیبهشت 1396 - 0:18
مطالب مرتبط...
نظر شما...