چرا در قرآن آیاتى وجود دارد که ظهور در عصیان انبیا(ع) دارد نیست؟

(بسم الله الرحمن الرحیم)

پرسش

چرا در قرآن آیاتى وجود دارد که ظهور در عصیان انبیا(ع) دارد، ولى آیاتى که ظاهر در عصمت آنها باشد، نیست؟

پاسخ اجمالی

قبل از جواب به این سؤال، بیان چند مطلب لازم به نظر مى‏رسد: 1. با توجه به موضوع مشخص سؤال، از ذکر معنا و اقسام و دلایل عصمت و... خوددارى شده است. 2. نظرات و اختلافاتى که در مورد عصمت انبیا (ع) وجود دارد، مورد بحث قرار نگرفته است. 3. از ذکر همه‏ى آیاتى که ظهور در عصمت انبیا (ع) و یا ظهور در عدم عصمت آنان دارد، اجتناب گردیده است.

 

با در نظر گرفتن مطالب فوق، آیات مربوط به عصمت انبیا در دو بخش بررسى مى‏شود: بخش اول، آیات عصمت. بخش دوم، آیاتى که "بنابر ادعا" ظهور در عدم عصمت انبیا دارند!

 

بخش اول: آیات عصمت؛ در قرآن کریم آیات فراوانى که دلالت بر عصمت پیامبران و امامان ‏(ع) مى‏کند، وجود دارد.

 

در آیه‏ى 124 سوره‏ى بقره، بیان شده که عهد و امانت خداوند )مقام نبوت و امامت( شامل انسان ظالمى که حتى یک لحظه از عمر خود را در ظلم که مصداق بارز آن، کفر، شرک، گناه و اشتباهات بزرگ و یا پیامدهاى ظلم مى‏باشد گذرانیده باشد، نمى‏گردد. فخر رازى از مفسران اهل تسنن ، در تفسیر خود گفته: «آیه، دلالت مى‏کند که امام و پیامبر نمى‏توانند گنهکار باشند».[i]

 

از این روست که آیه‏ى ذکر شده بر لزوم عصمت انبیا دلالت مى‏کند، خواه عصمت قبل از بعثت یا عصمت بعد از بعثت.[ii]

 

نیز در آیه‏ى هفت سوره‏ى حشر فرموده: «آنچه را فرستاده‏ى او به شما داد، آن را بگیرید و اجرا کنید و از آنچه شما را نهى کرد، خوددارى کنید». و به تصریح بسیارى از مفسران، مفاد این آیه عام بوده و شامل اطاعت مطلق از همه‏ى دستورات مقام نبوت است.[iii] و کاملاً معلوم است که اگر آن بزرگواران، معصوم از گناه و اشتباه و... نباشند، هیچ تضمینى بر فرجام نیک این اطاعت‏ها وجود ندارد.[iv]

 

بخش دوم: آیا آیاتى از قرآن بر گناه یا خطاى انبیا دلالت دارند؟ ظواهر برخى آیات نشانگر این است که گویا پیامبران - به ویژه تعداد خاصى از آنان - به اندازه‏اى مرتکب خطا و گناه شده‏اند که در ابتدا خودشان درخواست بخشش نموده و یا پس از عتاب و توبیخ خداوند، مشمول عفو الاهى قرار گرفته‏اند، ولى حقیقت این است که همان گونه که تلقى و نگاه سطحى به فرضیه‏ها و تئورى‏هاى علمى امرى شایسته نیست و قرائت غیر کارشناسى از آنان، مشکل ساز خواهد بود، تفسیر و بررسى آیات قرآن کریم نیز نیازمند ابزار و شرایط و روش‏هاى دقیق و مناسب خود مى‏باشد.

 

هرچند در این مجال اندک، تمام آیات را به طور تفصیل و دقیق نمى‏توان طرح و بررسى نمود، اما به برخى از پاسخ‏ها و مطالب کلى که در استفاده و ترجمه‏ى آیات مفید خواهند بود، اشاره مى‏گردد و انتظار این است که هر مراجعه کننده‏ى به قرآن کریم با رعایت آن مطالب، ارتباط خاص را میان آنها و آیاتى که قصد ترجمه و فهم پیام آن‏ها را دارد، برقرار نماید.[v] در دسته‏اى از آیات، سخن از عصیان و نافرمانى برخى پیامبران - خصوصاً حضرت آدم (ع)- به میان آمده است. در پاسخ به این گونه موارد باید گفت:

 

  1. اوامر و نواهى، همیشه در معناى حقیقى خود به کار نرفته، و در مواردى براى تمرین دادن افراد و یا به عنوان پیشنهاد - براى رسیدن به منافع شخصى - مورد استفاده قرار مى‏گیرد. در این گونه موارد هیچ تکلیف الزامى وجود ندارد و در نتیجه، با رعایت ننمودن کامل دستورات، از اوامر - جدّى و حقیقى- مافوق، سرپیچى و نافرمانى صورت نگرفته است و مخالفت و گناهى در برابر تکلیف حتمى و واجب انجام نپذیرفته است. این مطلب را در موارد زیر مى‏توان استفاده نمود:

 

اعراف، 27 ؛ طه، 115 و 117 تا 119 و 121.

 

  1. انجام برخى از کارها، هرچند به تنهایى گناه شمرده نمى‏شود اما با توجه به مقام و شخصیت و معرفت اشخاص، عملى نامطلوب به حساب می آید. چه بسا انجام همان کارها از شخص دیگر، عملى عادى، بلکه با فضیلت نیز تلقى گردد. از سوى دیگر، واژه‏ى «معصیت» نیز مفهوم وسیعى داشته و تنها در مورد ترک واجبات ویا انجام محرمات استعمال نمى‏گردد. چه این که اگر فردى مستحبى را هم ترک کند، معصیت نموده است.[vi] (ترک اولى)

 

آیات ناظر به این حقیقت غیر از آیات فوق عبارت اند از: قصص، 25 ، شعراء، 82، 39 ؛ فتح، 2.

 

  1. کلمه‏ى «ضلالت» در لغت به معناى رها کردن راه مستقیم است، ولى داراى مفهومى گسترده است به گونه‏اى که منحصر در «گمراهى از دین حق» نمى‏باشد، بلکه افتادن در راه کم خطر و کم مشکل را نیز شامل مى‏گردد.

 

آیات 20 سوره‏ى شعراء و 6 - 8 سوره‏ى ضحى مى‏تواند مناسب با مطلب ذکر شده، تفسیر و بررسى گردند.

 

  1. در برخى اوقات، انسان در گفت و گوى با دیگران - به ویژه وقتى که در مقام استدلال و دفاع و اقناع باشد - نسبت‏هایى را به خود مى‏دهد که معناى حقیقى آن‏ها را اراده ننموده و صرفاً به جهت مماشات با طرف مقابل مى‏باشد. آیات: شعراء، 20 ؛ قصص، 15 ؛ انعام، 76 تا 78 ؛ را از این منظر مى‏توان ملاحظه نمود.

 

  1. در تعداد دیگرى از آیات که در ظاهر عتاب و خطاب‏هاى شدیدى نسبت به پیامبران‏(ع) به کار رفته، از قبیل ضرب المثل معروف «به در مى‏گویم که دیوار بشنود»، مى‏باشد، و در واقع، مخاطب اصلى، توده‏ى مردم مى‏باشند.

 

آیاتى که این مطلب در آنها رعایت شده عبارت اند از: انعام، 68 ؛ هود، 37 ؛ یونس، 94 ؛ بقره، 147 ؛ آل عمران، 60 ؛ هود، 17 ؛ سجده، 23.

 

  1. از دیگر راه‏هاى تعظیم یک فرد و تحقیر شخص دیگر، استفاده از زبان «کنایه» مى‏باشد که در سوره‏ى فتح آیه‏ى 2 این گونه است. به این بیان که در نزد مشرکان، هیچ کس گناه کارتر از رسول اکرم اسلام (ص) نبوده است و با فتح و پیروزى پیامبر (ص)، گناهانى که مشرکان به ایشان نسبت مى‏دادند، نادیده گرفته شد و از گنهکار شمردن پیامبر دست کشیدند.

 

  1. در بعضى از آیات الاهى، آن گاه که پیامبران‏(ع) نسبتى به خود یا دیگران داده‏اند، آن را در قالب یک گزاره‏ى شرطیه و همراه با «اگر» بیان نموده‏اند. و این گونه سخنان، دلالتى بر وقوع مضمون آن گزاره نمى‏نماید مانند: آیات 62 و 63 سوره‏ى انبیاء.

 

  1. کشته شدن مرد فرعونى به دست حضرت موسى (ع)، از جنبه‏ى قصاص مى‏باشد و در مقابل کشته شدن نوزادان زیادى است که توسط آن مرد صورت پذیرفته بود.

 

  1. امیرالمؤمنان، على (ع) علت ذکر لغزش‏هاى پیامبران در قرآن را این دانسته‏اند که خداوند، آن‏ها را برشمرد تا همه بدانند پیامبران نیز کمالات و صفات الاهى را - به طور مطلق و بى نهایت و کامل - دارا نبودند و کسى فکر الوهیت آنان را در سر نپروراند.

 

 

[i] فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، ص 193.

[ii] تفسیر روح البیان، ج 1، ص 338.

[iii] ر.ک: ترجمه‏هاى قرآن کریم، آیت اللَّه مکارم شیرازى؛ خرمشاهى ؛ تفسیرهاى، نمونه، نور، المیزان، پیام قرآن.

[iv] براى اطلاع بیشتر از آیاتى که در زمینه‏ى عصمت انبیا وجود دارد، به موارد زیر رجوع شود: نساء، 65 - احزاب، 21 و 33 - انعام، 90 - نجم، 3 و 4 - یس، 62 - ص، 45 تا 47 و 82 و 83 - جن، 26 تا 28 - زمر،.37 . و جهت اطلاع از تفاسیر آیات ذکر شده، به تفاسیر ی، مانند تفسیر المیزان، نمونه، نور و پیام قرآن و... مراجعه شود.

[v] پس از بیان راه حل هر اشکال، نمونه‏اى از آیات که به نوعى مشمول آن راه حل مى‏شود، بیان خواهد شد. از این رو، هر راه حل به مانند قاعده‏اى کلى است که اشکالات متعددى را که در مورد آیات گوناگون مطرح شده، مرتفع مى‏سازد.

[vi] تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 404، ح 165، حدیث اما باقر (ع) ؛ مفردات راغب، ماده‏ى: «عصى».

 

پاسخ تفصیلی

پیش از بیان پاسخ، توجه به چند نکته ضرورى خواهد بود: 

 

  1. چون پرسش مذکور در خصوص آیات مربوط به عصمت و عدم عصمت انبیاى الاهى است، از بیان مباحثى مثل: معنا و اقسام و دلایل عصمت (دلایل عقلى و نقلى) و... خوددارى گردیده است، هرچند که در بررسى و استفاده‏ى از آیات، بسیار مفید مى‏باشند.

 

  1. نظرات و اختلافاتى که پیرامون عصمت انبیا (ع) وجود دارد مورد بررسى قرار نگرفته است.

 

  1. از ذکر همه‏ى آیاتى که در خصوص عصمت پیامبران الاهى مى‏باشند و یا ظهور در عدم عصمت - بنابر ادّعای - آنان دارند، اجتناب گردیده است.

 

از این رو پاسخ سؤال در دو بخش ارایه مى‏گردد: آیات عصمت. بررسى آیاتى که ظهور در عدم عصمت انبیا دارند. 

 

بخش اول، آیات عصمت: على رغم ادعاى عدم وجود آیاتى که دلالت بر عصمت کنند، آیات فراوانى وجود دارد که بیانگر لزوم عصمت در انبیاى الاهى مى‏باشد. در ذیل به برخى از آن‏ها اشاره مى‏گردد. 

 

  1. «واذا ابتلى ابراهیم ربُّه بکلمات فاتمهن. قال انى جاعلک للناس اماماً. قال: و من ذریتى. قال: لاینال عهدى الظالمین» و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید (خدا به او) فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم. )ابراهیم( پرسید: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمى‏رسد».[1]

 

با چشم پوشى از نکات و درس‏هایى که در آیه وجود دارد، به این مطلب باید اشاره نمود که در برابر آزمایش‏هاى مهمى که حضرت ابراهیم (ع) با آن روبرو شد و از عهده‏ى همه‏ى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را که پاداش مهمى بود، به ایشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش این مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به این مقام دست نخواهند یافت. و کاملاً روشن است، کسى که در حال ظلم باشد و یا دوره‏اى از عمر خویش را - هرچند در گذشته - در مسیر اشتباه و انحراف و... سپرى کرده باشد، از مصادیق ظالم خواهد بود. از این روى است که فخر رازى در تفسیر آیه‏ى فوق با بیان این که هر پیامبرى نیز امام است و اگر امام نمى‏تواند فاسق و گنهکار باشد، پیامبر به طریق اولى نمى‏تواند گنهکار باشد، مى‏گوید: خواه مراد از تعبیر «عهدى» که در آیه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمى‏تواند برسد و پیامبر باید معصوم باشد.[2] 

 

البته در گفتار ایشان کمبودى احساس مى‏شود و هر پیامبرى را امام دانسته و حال آن که امامت مرتبه‏اى فراتر از پیامبرى است و... که پرداختن به آن مجال دیگرى را طلب مى‏نماید، ولى اعتراف صریح او در زمینه‏ى دلالت آیه بر لزوم عصمت انبیاء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، یا قبل از آن.[3] 

 

  1. «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شدید العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و آنچه را از آن نهى کرده، خوددارى نمایید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند شدید العقاب است.[4]

 

دقت در این آیه نشان مى‏دهد منظور از «ماآتاکم الرسول» تمام اوامر پیامبر اکرم (ص) است زیرا نقطه‏ى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاکم عنه فانتهوا). به همین دلیل بسیارى از مفسران تصریح کرده‏اند که مفاد آیه «عام» است.[5] 

 

طبق این آیه باید در برابر اوامر و نواهى پیامبر (ص) تسلیم مطلق بود و تسلیم و اطاعت بى قید و شرط، جز در برابر معصوم ممکن نیست، زیرا در صورت خطا یا ارتکاب گناه یا معصیت، نه تنها باید تسلیم نبود، بلکه باید تذکر داد و نهى کرد. 

 

  1. «من یطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناک علیهم حفیظاً». کسى که از پیامبر اطاعت کند، اطاعت خدا کرده و کسى که سرباز زند، تو در برابر او مسئول نیستى.[6] این آیه، مفهومى شبیه مفهوم آیه‏ى پیشین دارد و شایان ذکر است که فخر رازى در تفسیر خود این آیه را از قوى‏ترین دلیل‏هاى عصمت پیامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغ‏هاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مى‏داند.[7]

 

آیات دیگرى نیز در موضوع عصمت انبیا که به بیان دیگر ابعاد و کیفیت عصمت انبیا و امامان معصوم ‏(ع) مى‏پردازند وجود دارد که از ذکر و بررسى جداگانه‏ى آنها خود دارى مى‏شود و تنها به نام سوره‏ها و شماره‏ى آیه‏هاى آنان اشاره مى‏گردد. 

 

  1. سوره‏ى نساء، آیه ی شصت و پنج؛ 5. سوره‏ى احزاب، آیه‏هاى بیست و یک، سى و دو؛ 6. سوره‏ى انعام، آیه‏ى نود؛ 7. سوره‏ى نجم، آیه‏هاى سه و چهار؛ 8. سوره‏ى زمر، آیه‏ى سى و هفت؛ 9. سوره‏ى یس، آیه‏ى شصت و دو؛ 10. سوره‏ى ص، آیه‏هاى چهل و پنج تا چهل و هفت - هشتاد و دو - هشتاد و سه؛ 11. سوره‏ى جن، آیه‏هاى بیست و شش تا بیست و هشت.

 

نتیجه: بنابر ادله‏ى عقلى عصمت انبیا - که در این نوشتار از آن‏ها صرف نظر گردید - و آیات قرآن کریم و روایات امامان معصوم‏(ع) انبیاى الاهى از مقام والاى عصمت برخوردارند. 

 

بخش دوم: آیاتى که (بنابر ادعا) ظهور در عدم عصمت انبیا دارند! همان گونه که در قسمت اول پرسش بیان گردیده، برخى تعبیرات در آیات قرآن کریم وجود دارد که گاه گمان مى‏شود که این آیات ظهور در گناه و خطاى انبیاى الاهى دارند! بعضى از گناهان و خطاهایى (به گمان عده‏اى) که از آیات فهمیده مى‏شود عبارت اند از: «عصیان آدم (ع)»[8] یا «فراموشى و استوار نبودن آدم بر سر پیمان‏ها»[9] یا «تقاضاى مغفرت از سوى حضرت نوح (ع)»[10] یا «دروغ گفتن حضرت ابراهیم (ع) در ماجراى انتساب بت شکنى به بت بزرگ»[11] و یا «اظهار بیمارى حضرت ابراهیم (ع) در موقعى که ایشان سالم بود، ولى نمى‏خواست براى مراسم جشن، همراه بت پرست‏ها خارج شود»[12] و... . 

 

از این رو مناسب است که این پرسش مطرح گردد که آیا با وجود چنین آیات، مى‏توان قایل به عصمت انبیا شد؟ و آیا با قبول این که بخشى از آیات قرآن کریم دلالت بر عصمت مى‏کنند، تضاد و پارادکسى میان آیات وجود ندارد؟ 

 

پاسخ به این سؤالات و نیز بررسى اجمالى بعضى از آیات را که بیشتر مورد بحث و گفت و گو قرار گرفته‏اند، با دسته‏بندى آیات و نام هر یک از پیامبران الاهى پى مى‏گیریم.[13]

دسته‏ى اول: بررسى آیاتى که نسبت عصیان، دچار فریب و فتنه‏ى شیطان شدن و فراموشى پیمان را به انبیا مى‏دهند.

نمونه‏ى 1. سوره‏هاى: اعراف، 27 ؛ طه، 115، 117- 119، 121.

نام پیامبر: حضرت آدم (ع).

از مجموع بیانات و تفاسیرى که درباره‏ى آیات فوق ارایه گردیده، به سه تفسیر و پاسخ مى‏توان اشاره نمود. 

 

أ: نهى آدم (ع)، نهى آزمایشى بوده است. با توجه به این که خداوند متعال آدم (ع) را براى این آفرید که حجت و جانشین او در زمین باشد و نه براى اقامت و ماندگارى جاویدان در بهشت، و بهشت دارتکلیف نبود بلکه سراى آزمایش بود و معصیت آدم (ع) در بهشت بود نه در زمین. و هنگامى که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفه‏ى الاهى گردید، مقام عصمت پیدا کرد و... و در حدیثى از امام رضا (ع) به این مطالب اشاره گردیده است.[14] 

 

در نتیجه، اوامر و نواهى خداوند در بهشت تنها براى آشنا ساختن آدم (ع) به مسائل آینده در زمینه‏ى واجب و حرام بوده است. و آدم (ع) تنها یک فرمان آزمایشى را مخالفت نموده است نه یک امر واجب قطعى را. 

 

ب: نهى آدم، نهى ارشادى بود. اوامر و نواهى‏اى که متوجه انبیا بوده است از جمله آدم (ع)، جنبه‏ى ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبیب که به مریضِ خود دستور خوردن غذاى مخصوص مى‏دهد و یا از استفاده‏ى مواد مشخصى باز مى‏دارد. در این گونه اوامر و نواهى، اطاعت نکردن مریض، تنها از دست رفتن مصالح مربوط به خود او را به دنبال خواهد داشت نه عصیان و مخالفت طبیب را. بنابراین، هرچند ممکن است درباره‏ى حضرت آدم (ع) تعبیر به عصیان بشود ولى یقیناً عصیان فرمان واجب الاهى صورت نپذیرفته است. 

 

شاهد و قرینه‏ى این مطلب عبارت است از: آیات 117 تا 119سوره‏ى مبارکه‏ى «طه» که فرمود: «به آدم گفتیم که این شیطان، دشمن تو و همسرت مى‏باشد، مبادا شما را از بهشت (فوراً) بیرون کند که در این صورت به زحمت خواهى افتاد. تو در بهشت گرسنه نمى‏شوى و برهنه نخواهى شد و در آن تشنه نمى‏گردى و حرارت آفتاب آزارت نمى‏دهد». 

 

از این روى اگر آدم (ع) مخالفت با نهى ارشادى نمى‏کرد، مدت افزون ترى در بهشت اقامت مى‏گزید. و یکى از معانى «غوایت» که در ذیل آیات قبلى وجود دارد، باز داشتن انسان از رسیدن به مقصد و محروم شدن از مواهب و نعمت‏ها است. 

 

ج: اطاعت نکردن حضرت آدم (ع)، ترک اولى بوده است. این پاسخ و تفسیر، طرفداران بیشترى داشته و نه تنها در این جا، بلکه در تمام مواردى که نسبت گناه به انبیا داده شده، راه گشا و توجیه کننده است. گناه و عصیان بر دو گونه است: مطلق و نسبى. منظور از گناه مطلق، گناهى است که از هر شخصى صادر شود، گناه و عصیان محسوب مى‏گردد و هیچ گونه استثنایى در آن وجود ندارد، مانند خوردن اموال حرام، ظلم، زنا و دروغ. و مراد از گناه نسبى، گناهى است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص، عملى نامطلوب تلقى مى‏گردد. و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگرى نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلت هم محسوب گردد.[15] (حسنات الابرار سیئات المقربین). 

 

شایان ذکر است که کلمه‏ى «معصیت»، فقط شامل ترک واجبات نبوده و درباره‏ى «ترک مستحبات» نیز در روایات اسلامى دیده می شود. از جمله در حدیث معتبرى از حضرت امام باقر (ع) مى‏خوانیم که:« نوافل یومیه (نمازهاى مستحبى روزانه) مستحب است و واجب نیست، کسى که نماز واجب را ترک کند کافر است ولى کسى که نافله‏ها را ترک کند کافر نیست و معصیت کرده».[16] و البته از نظر لغت نیز، «عصیان» به معناى هرگونه خارج شدن از دایره‏ى اطاعت است خواه در امر وجوبى یا مستحبى.[17] 

 

نتیجه‏ى کلام این که: تمام تعبیراتى که درباره‏ى عصیان، گناه (اثم)، و ذنب (پیامد سوء)، که در مورد انبیا دیده مى‏شود، ناظر به همین ترک اولى (ترک کار بهتر) است.[18]

نمونه‏ى 2. قصص، 15.

نام پیامبر: حضرت موسی (ع)

پاسخ: حضرت موسى (ع) پس از مشاهده‏ى ظلم و زورگویى مرد فرعونى (قبطى) به یکى از بنى اسرائیل (سبطى) و عکس العملى که در این رابطه داشتند، فرمودند: «هذا من عمل الشیطان» این کار از عمل شیطان بود. نکته مهم این است که این عبارت، اشاره به اصل دعوا و مشاجره‏ى قبطى و سبطى است؛ یعنى این نزاع کور و بى‏هدف شما دو نفر یک کار شیطانى بود.[19]

دسته‏ى دوم: آیاتى که نسبت ضلالت (گمراهى) بر انبیا مى‏دهد.

نمونه‏ى 1. شعراء، 20

نام پیامبر: حضرت موسى‏(ع)

پاسخ:

أ: تعبیر به «ضالین» در آیه‏ى شریفه نیاز به شناخت مفهوم لغوى این واژه دارد. 

 

  1. این کلمه از ماده‏ى «ضلال» است که در اصل به معناى رها کردن راه مستقیم مى‏باشد و مفهوم گسترده‏اش منحصر در «گمراهى از دین حق» نیست. از این رو این تعبیر در مورد شخصى مانند حضرت موسى (و بلکه سایر انبیا، در موارد گوناگون دیگر) مفهوم «ترک اولى» دارد. حضرت با کشتن آن مرد فرعونى، جان خود را به خطر انداخت، و راه سلامت را رها کرد و به مسیر پر درد و سرى گام نهاد. و لذا بعد از آن حادثه نتوانست در مصر بماند و آواره‏ى بیابان شد تا این که به خدمت «شعیب» رسید و نزد او پرورش یافت و آماده‏ى پذیرش مسؤلیت رسالت گردید.[20]، [21]

 

  1. «ضلالت» در آیه به معناى دور افتادن از آگاهى از سرنوشت ورود آن حضرت در ماجراى نزاع است. (ناآگاهى) به عبارتى: من نمى‏دانستم که آن ضربه سبب مرگ آن مرد مى‏شود و این قتل، مصداق «قتل خطا» بوده نه عمد.[22] در نتیجه از عواقب کار، آگاهى نداشتم.[23]

 

ب: جواب دیگر این که، جمله‏ى «و انا من الضالین» از روى مماشات با فرعونیان گفته شده است. بدین معنا که با فرض این که در آن موقع، من گمراه بودم ولى اینک خدا مرا هدایت کرده و با براهینِ قاطع به سوى شما فرستاده است.[24] مؤید این پاسخ، آیه‏ى 19 و     21 همین سوره است. چه این که در آیه‏ى اول، فرعون آن چنان از موضع قدرت صحبت مى‏کرد که خطاب به حضرت موسى (ع) عرض مى‏کند «و انت من الکافرین». و در آیه‏ى دوم، حضرت تصریح مى‏فرماید که:...! حال چه مى‏گویى؟ به هر حال «فوهب لى ربى حکماً و جعلنى من المرسلین» الآن، رسولم و آنوقت به گمان تو گمراه!

نمونه‏ى 2. ضحى،6 - 8.

نام پیامبر: حضرت رسول اکرم ‏(ص)

منظور از «ضالّ»در این جا، «گم شدن از نظر شخصیت در میان قوم و جمعیت خویش» است. چنان که در حدیثى از حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) مى‏خوانیم که فرمودند: «و وجدک ضالّاً؛ أى لایعرفون فضلک فهداهم الیک». خداوند، تو را گم شده و ناشناخته در میان قومى یافت که مقام فضل تو را نمى‏دانستند، و او آنان را به سوى تو هدایت کرد.[25]

دسته‏ى سوم: آیاتى که در صدد اثبات فراموشى براى انبیااند

نمونه 1. انعام، 68

نام پیامبر: حضرت رسول اکرم (ص)

پاسخ: گرچه ظاهراً، روى سخن در این آیه به پیامبر اکرم (ص) است، اما در واقع، پیروان او هستند که اگر گرفتار فراموشى شدند و در جلسات آلوده به گناه و استهزاء کفار نسبت به مقدسات شرکت کردند، به محض این که متوجه مسئله شدند باید از آن جا برخیزند و بیرون روند؛ زیرا در آیه‏ى بعدآمده: «اگر افراد متقى (از روى فراموشى یا اجبار یا به قصد ارشاد) با آنها بنشینند، چیزى از حساب و گناه بر آنها نیست؛ ولى (این هم‏نشینى باید براى) متذکر ساختن کفار (نسبت به خدا و نبوت و معاد) باشد؛ آنهم به این امید که شاید پرهیزکارى پیشه کنند».[26] 

 

در نتیجه: روى سخن با افراد باتقوا و توده‏ى مسلمین است نه شخص پیامبر(ص) و در حقیقت این تعابیر، از باب ضرب المثل معروف « به در مى‏گویم که دیوار گوش کند» است.[27]

دسته‏ى چهارم: آیاتى که ارتکاب خطا و تقاضاى مغفرت را اثبات مى‏کند

نمونه1. شعراء، 82

نام پیامبر: حضرت ابراهیم ‏(ع)

پاسخ: منظور از «خطیئتى»، همان ترک اولى است. البته، هر چند خطیئة از ماده‏ى خطا گرفته شده و در اصل به معناى لغزش‏هایى است که از انسان سرمى‏زند، ولى تدریجاً توسعه‏ى معنایى پیدا کرده و به هر گناه عمدى و غیر عمدى، ترک اولى و... اطلاق گردید. به گونه‏اى که اکثراً به همین معناى غیر عمدى انصراف پیدا مى‏کند.[28] از این رو، ترک اولى در موردحضرت ابراهیم ‏(ع) شامل تمام حالاتى است که انسان را به نحوى از خدا غافل مى‏سازد؛ مانند پرداختن به کارهاى زندگى همچون خوردن و آشامیدن و... که چون همین‏ها نیز موجب اندک غفلتى از خدا مى‏شود و اولیاى إلاهى چنین وضعیتى را کمتر از گناه نمى‏دانند. (حسنات الابرار سیئات المقرّبین).[29]

دسته‏ى پنجم: آیاتى که بیانگر توبیخ و عتاب به انبیااند

نمونه 1. توبة، 43

نام پیامبر: حضرت رسول اکرم (ص).

پاسخ: در این آیه، نخست سخن از عفو است (خداوند تو را بخشید) و بعد، عتاب مى‏شود: «چرا به آنها اجازه دادى، پیش از آن که کسانى که راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغ گویان را بشناسى»؟!سخن در اجازه‏ى شرکت ننمودن در جنگ است که آن حضرت به گروهى از منافقین دادند. 

 

اگر در محتواى آیه (صدر و ذیل آن) و سایر تعابیر دقت شود، دانسته مى‏شود که کلمه‏ى «عفو» و «عتاب» نسبت به حضرت براى بیان زشتى کار منافقان است. چنان که گاه انسان به شخصى که قصد میانجیگرى در دعوا دارد، خطاب و عتاب مى‏کند که چرا دست او را گرفتى و نگذاشتى سیلى بزند تا همه‏ى مردم، این آدم سنگدل را بشناسند و رسوا شود؟! روشن است که این سخن در لباس عتاب و سرزنش به دوست خیرخواه، کنایه از بى‏رحمى و پستى دیگرى است.[30] حضرت امام رضا (ع) در تفسیر این آیه فرمودند: این آیه از قبیل ضرب المثل معروف عرب است که مى‏گوید: «به تومى‏گویم ولى همسایه بشنود»! خداوند نیز روى سخن را در این آیه، پیامبرش کرده ولى منظور امت است.[31]

دسته‏ى ششم: آیات بیانگر وجود شک و تردید در انبیا (ع)

نمونه 1 تا 5. سوره‏هاى: یونس 94؛ بقره 147؛ آل عمران 60؛ هود 17؛ سجده 23.

نام پیامبران: همه (ر.ک: هود 17)؛ مخصوصاً پیامبر اکرم (ص)

پاسخ: هرچند ظاهر این آیات مى‏گوید: «اگر در قرآن و وحى شک دارى، از شک کنندگان مباش». ولى، أ: در هیچ کدام، به طور قطع و روشن وجود شک در پیامبران، بیان نگردیده است. مثلاً در سوره‏ى یونس، 94 آمده: «اگر در آنچه بسوى تو نازل کرده‏ایم شک دارى، پس...». که در نتیجه، با تعبیر «اگر» که نوعى تعلیق و عدم جزمیت ا ست، سخن گفته شده. همان گونه که انسان به دوستى که بسیار نزدیک به او مى‏باشد، مى‏گوید و چون مى‏خواهد او را مطمئن‏تر کند. بدون این که اذعان به شک و تردیدش داشته باشید. مى‏گوید: «اگر شک دارى، برایت دلیل مى‏آورم». و روشن است که این عبارات، بیش از آن که ظهور در وجود شک و تردید در او داشته باشد، نمایشگر موضع محکم گوینده ومختصر گویى و آمادگى او براى توضیح - در صورت نیاز - است.

ب: در این گونه موارد هر چند روى سخن با پیامبر است ولى منظور، توده‏ى مردم و مؤمنین‏اند (به در مى‏گوییم که دیوار بشنود).

دسته‏ى هفتم: آیاتى که وعده‏ى مغفرت و بخشایش گناه انبیا داده.

نمونه 1. فتح، 2

نام پیامبر: حضرت رسول بزرگوار اسلام (ص)

پاسخ: هر چند آیه، دلالت بر بخشیده شدن ذنب پیامبر (کارهاى گذشته و آینده) دارد، اما: 

 

أ: منظور از «ذنب»، همان ترک اولى است. 

 

ب: در حدیثى از حضرت امام رضا (ع) چنین آمده که ایشان در پاسخ سؤال مأمون درباره‏ى این که چگونه این آیه با عصمت سازگار است، فرمودند: هیچ کس نزد مشرکان مکه گناهش بزرگتر از رسول خدا نبود! به خاطر این که آن‏ها سیصد و شصت بت مى‏پرستیدند و هنگامى که پیامبر(ص) آن‏ها را به توحید دعوت کرد بسیار بر آن‏ها گران آمد، و از روى تعجب گفتند: آیا او همه‏ى خدایان ما را به یک خدا تبدیل کرده؟ چه چیز عجیبى است؟! ولى هنگامى که خداوند مکه را براى پیامبرش فتح نمود، به او فرمود: «اى محمد! ما فتح آشکارى براى تو فراهم کردیم تا گناهان گذشته و آینده‏اى را که نزد مشرکین عرب، به خاطر دعوت به توحید داشتى و دارى، ببخشد؛ چرا که بعضى از مشرکان ایمان آورده‏اند، و بعضى نیز از مکه خارج شدند، و آن‏ها که باقى ماندند نمى‏توانستند توحید را انکار کنند آنهم هنگامى که مردم را به سوى آن مى‏خواندى». از اینرو گناهانى را که مشرکین به حضرت نسبت مى‏دادند، با این فتح و پیروزى نادیده گرفته شد و از گناهکار شمردنش دست کشیدند.[32]

دسته‏ى هشتم: آیاتى که ظاهراً پیامبران را دروغ گو شمرده و نوع دروغ ها را هم بیان نموده است!

نمونه 1. انبیا، 62 و 63

نام پیامبر: حضرت ابراهیم ‏(ع)

پاسخ: آن حضرت صراحتاً نفرمود که بت بزرگ این کار را کرده، بلکه آن را در قالب یک جمله‏ى «شرطیه» درآوردند. توضیح این جمله را با یک روایت از حضرت امام صادق‏(ع) پى‏مى‏گیریم. ایشان فرمودند: «نه بت بزرگ این کار را کرده و نه ابراهیم دروغ گفته! چه این که ابراهیم گفت از آنها سؤال کنید که اگر آنها سخن بگویند، حتماً بزرگ آن‏ها این کار را کرده، و اگر سخنى نگویند، بزرگ آن‏ها این کار رانکرده؛ و در نتیجه، نه آن‏ها سخن گفتند و نه ابراهیم دروغ گفت».[33]

دسته‏ى نهم: آیاتى که پیامبر را قاتل دانسته است!

نمونه 1. شعراء، 14

نام پیامبر: حضرت موسى‏ (ع)

پاسخ: هرچند حضرت موسى (ع) با وارد شدن به نزاع دو نفر (فرعونى و بنى اسرائیلى) با ضربه‏اى مشت، بنى اسرائیل را کشت، اما: 

 

أ: این قتل عمدى نبوده و حضرت خواست به نوعى ظالم را به کناره‏گیرى بکشاند، اما ناگهان در اثر مشت ایشان، آن فرد به قتل رسید. 

 

ب: باید توجه داشت که این قتل، به گونه‏اى قصاص جنایات و قتل‏هایى بود که فرعونیان در حق بنى اسرائیلى‏ها روا داشتند. به شهادت قرآن، قوم خونریز فرعون، هیچ پسرى را زنده نمى‏گذاشتند. و به تعبیر قرآن، «مفسد فى الارض» بودند. از این رو حداقل احتمال جایز القتل بودن این ظالم فرعونى کاملاً قابل قبول است.[34]

دسته‏ى دهم: آیاتى که نسبت شرک به انبیا (ع)‏مى‏دهد!

نمونه‏ى 1. انعام، 76 - 78

نام پیامبر: حضرت ابراهیم‏(ع)

پاسخ: گرچه آن حضرت با اشاره به ستاره و ماه و خورشید و آسمان، آن‏ها را با «هذا ربى» گفتن به ربوبیت توصیف کرد، اما: 

 

با توجه به آیه‏ى قبل و بعد، مشخص مى‏شود که این سخنان از موضع استدلال و گفت و گو بوده نه ابراز اعتقاد! ایشان با قرار گرفتن در برابر هر یک از این گروه‏ها، نظر آن‏ها را بعنوان یک «فرضیه» پذیرفت، آن گاه با استدلال به نابودى و افول هر یک، لزوم بطلان آن‏ها را گوشزد کرد. و در واقع این خود یکى از بهترین راه‏هایى است که براى ابطال نظریات مخالفان پیموده مى‏شود بى‏آن که حس تعصب و لجاجت آن‏ها تحریک گردد. به ویژه آن که در آیه‏ى بعد مى‏فرمایند: «اى جمعیت! من از این شریک‏هایى که براى خدا قرار مى‏دهید بیزارم».[35]

دسته‏ى یازدهم: آیاتى که دلالت بر ترسویى و خوف رسول از مردم دارد تا ترس از خدا!

نمونه 1. احزاب، 37

نام پیامبر: حضرت رسول اکرم (ص)

پاسخ: على رغم گویایى تعبیرات قرآن (با اندک تأمل) باز روایتى را از حضرت امام سجاد (ع) نقل مى‏نماییم. این حدیث را مفسر معروف غیر شیعه (قرطبى) نقل مى‏کند که: به پیامبر (ص) وحى فرستاده شده که زید، همسرش «زینب» را طلاق خواهد داد و در نهایت حضرت نیز به خاطر حفظ عواطف انسانى و سایر حکمت‏ها با او ازدواج خواهد کرد.[36] از این رو هنگامى که زید به خدمت پیامبر (ص) آمد و از اخلاق زینب و عدم اطاعت او شکایت دارد و این که مى‏خواهد وى را طلاق دهد؛ رسول الله (ص) او را نصیحت کرد و فرمود: از این سخن بپرهیز و همسرت را نگهدار! اما در عین حال، حضرت یقین داشت که سرانجام از یکدیگر جدا خواهند شد و طبق وحى الاهى با زینب که دختر عمه‏ى پیامبر (ص) هم بود ازدواج خواهد کرد. از این رو تمام این اطلاعات همان چیزى بود که به تصریح قرآن، حضرت در دل مخفى داشت، ولى از طرفى هم نمى‏خواست او را امر به طلاق کند چون بیم داشت که مردم به او خرده بگیرند که چگونه راضى شده که همسر جدا شده‏ى زید که اول غلامش بوده و سپس به فرزند خواندگى قبولش کرده را به ازدواج خود درآورد و از سویى، زید را هم تشویق به طلاق کرده است! این برخى از شایعاتى بود که مى‏توانست در صورت اقدام آن حضرت به ازدواج با آن خانم، دامنگیر مقام مقدسش بشود، ولى خداوند به خاطر همین نکته پیامبرش را مورد عتاب قرار داد که چرا از مردم در خصوص چیزى که مباح و جایز است ]ازدواج با همسر مطَلَّقه‏ى پسر خوانده[ در بیم و هراسى؟ و خداوند، رسولش را آگاه ساخت که در هر حال، سزاوارتر است که از او بیم داشته باشد. 

 

شایان توجه است که قرطبى مى‏افزاید: علماى ما مى‏گویند این حدیث، بهترین نظر و سخنى است که در تفسیر این آیه گفته شده و تمام اهل تحقیق و مفسران و علماى برجسته آن را پذیرفته‏اند!... تا جایی که «ترمذى» (محدث بزرگ) ضمن اشاره به این حدیث در «نوادر الوصول» چنین مى‏گوید: على ابن الحسین حضرت امام سجاد (ع) این سخن را از خزانه‏ى علم آورده و این گوهرى از جواهرات است و دُرّ گران قیمتى از دُرها.[37]

فلسفه و حکمتِ ذکر تعابیر دو پهلو پیرامون پیامبران در قرآن

شاید پرسیده شود: درست است که عصیان و گناه مفهوم وسیعى داشته و ترک مستحبات ترک اولى را شامل مى‏شود، ولى چه حکمتى داشته که خداوند به طور مکرر در آیات قرآن مجید این تعابیر را در مورد انبیاى گرامى خود بکار برده است؟ 

 

پاسخ این سؤال جالب در حدیثى جالب‏تر آمده است! مردى نامسلمان (زندیق) از حضرت امیرمؤمنان على (ع) مى‏پرسد: چرا خداوند لغزش‏هاى پیامبران خود را آشکارا بیان کرده مانند «و عصى آدمُ ربه فغوى»؟ حضرت فرمودند: ذکر لغزش‏هاى انبیا و سایر چیزهایى که خداوند در کتابش تبیین کرده از روشن‏ترین دلایل حکمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او ست؛ زیرا مى‏دانست معجزات و دلایل انبیا چنان در دل امت‏ها بزرگ جلوه مى‏کند که بعضى معتقد به الوهیت و خدایى آنها مى‏شوند همانند آنچه مسیحیان درباره‏ى عیسى ابن مریم گفته‏اند... از این رو خداوند این لغزش‏ها رامى شمارد تا همه بدانند آن‏ها کمالات و صفات الاهى را به طور مطلق و بى نهایت و کامل دارا نبودند و کسى فکر الوهیت آنها را در سر نپروراند.[38]

 

 


[1] بقره، 124. ر.ک: تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 83 - 82.

[2] ر.ک: فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، ص 193.

[3] تفسیر روح البیان، ج 1، ص 338.

[4] حشر، 7.

[5] مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البیان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسیر خود ؛ فخر رازى در تفسیر کبیر و... .

[6] نساء، 80.

[7] فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، ص 193.

[8] طه، 121.

[9] طه، 115.

[10] هود، 47.

[11] انبیاء، 62 و 63.

[12] صافات، 89.

[13] البته به منظور اختصار در پاسخ گویى و ایجاد انگیزه‏ى تحقیق در خواننده، از ذکر آیات و ترجمه‏ى آن‏ها خوددارى شده است، از این رو براى استفاده‏ى افزون‏تر به ترجمه‏ى قرآن از آیت اللَّه مکارم شیرازى یا محمد مهدى فولادوند مراجعه شود.

[14] ر.ک: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص 72.

[15] پس اگر از «ترک اولى» به «گناه» تعبیر مى‏شود، منظور همان گناه نسبى است نه مطلق. و در ترک اولى، عملى که ترک مى‏شود، ممکن است جزو مکروهات یا مباحات و حتى مستحبات باشد.

[16] تفسیر نورالثقلین، ج3، ص 404، ح 165.

[17] راغب اصفهانى، مفردات، ماده‏ى «عصى».

[18] پیامر قرآن، ج7، ص 107 و 108.

[19] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 124.

[20] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 125.

[21] سیدمرتضى، تنزیه الانبیا، ص 69.

[22] همان.

[23] استاد مصباح یزدى، آموزش عقاید، ج 12، ص 256 ؛ سید مرتضى، تنزیه الانبیا، ص 69.

[24] آموزش عقاید، ج 2، ص 256.

[25] مجمع البیان، ج10، ص 506؛ نور الثقلین، ج 5، ص 596.

[26] انعام، 69.

[27] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 159.

[28] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 115 - 116.

[29] در مورد ترک اولى در دسته‏ى اول آیات، صحبت شد.

[30] پیام قرآن، ج 7، ص 152.

[31] تفسیر برهان، ج 2، ص 130، ح1، به نقل از پیام قرآن.

[32] پیام قرآن، ج 7، ص 149 ؛ نور الثقلین، ج 5، ص 56، ح 18.

[33] نور الثقلین، ج 3، ص 434، ح84؛ بحار الانوار ج11، ص 76، ح4 ،باب عصمة الانبیا(ع).

[34] پیام قرآن، ج 7، ص 123.

[35] پیام قرآن، ج 7، ص 187.

[36] زید، پسرخوانده‏ى پیامبر اکرم (ص) بود.

[37] تفسیر قرطبى، ج 8، ص 5272، ذیل آیات مورد بحث.

[38] تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 404، ح 143.

- لینک کوتاه این مطلب

» اسلام کوئست
تاریخ انتشار:23 تیر 1396 - 11:59

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد