(بسم الله الرحمن الرحیم)
پرسش
چرا در قرآن آیاتى وجود دارد که ظهور در عصیان انبیا(ع) دارد، ولى آیاتى که ظاهر در عصمت آنها باشد، نیست؟
پاسخ اجمالی
قبل از جواب به این سؤال، بیان چند مطلب لازم به نظر مىرسد: 1. با توجه به موضوع مشخص سؤال، از ذکر معنا و اقسام و دلایل عصمت و... خوددارى شده است. 2. نظرات و اختلافاتى که در مورد عصمت انبیا (ع) وجود دارد، مورد بحث قرار نگرفته است. 3. از ذکر همهى آیاتى که ظهور در عصمت انبیا (ع) و یا ظهور در عدم عصمت آنان دارد، اجتناب گردیده است.
با در نظر گرفتن مطالب فوق، آیات مربوط به عصمت انبیا در دو بخش بررسى مىشود: بخش اول، آیات عصمت. بخش دوم، آیاتى که "بنابر ادعا" ظهور در عدم عصمت انبیا دارند!
بخش اول: آیات عصمت؛ در قرآن کریم آیات فراوانى که دلالت بر عصمت پیامبران و امامان (ع) مىکند، وجود دارد.
در آیهى 124 سورهى بقره، بیان شده که عهد و امانت خداوند )مقام نبوت و امامت( شامل انسان ظالمى که حتى یک لحظه از عمر خود را در ظلم که مصداق بارز آن، کفر، شرک، گناه و اشتباهات بزرگ و یا پیامدهاى ظلم مىباشد گذرانیده باشد، نمىگردد. فخر رازى از مفسران اهل تسنن ، در تفسیر خود گفته: «آیه، دلالت مىکند که امام و پیامبر نمىتوانند گنهکار باشند».[i]
از این روست که آیهى ذکر شده بر لزوم عصمت انبیا دلالت مىکند، خواه عصمت قبل از بعثت یا عصمت بعد از بعثت.[ii]
نیز در آیهى هفت سورهى حشر فرموده: «آنچه را فرستادهى او به شما داد، آن را بگیرید و اجرا کنید و از آنچه شما را نهى کرد، خوددارى کنید». و به تصریح بسیارى از مفسران، مفاد این آیه عام بوده و شامل اطاعت مطلق از همهى دستورات مقام نبوت است.[iii] و کاملاً معلوم است که اگر آن بزرگواران، معصوم از گناه و اشتباه و... نباشند، هیچ تضمینى بر فرجام نیک این اطاعتها وجود ندارد.[iv]
بخش دوم: آیا آیاتى از قرآن بر گناه یا خطاى انبیا دلالت دارند؟ ظواهر برخى آیات نشانگر این است که گویا پیامبران - به ویژه تعداد خاصى از آنان - به اندازهاى مرتکب خطا و گناه شدهاند که در ابتدا خودشان درخواست بخشش نموده و یا پس از عتاب و توبیخ خداوند، مشمول عفو الاهى قرار گرفتهاند، ولى حقیقت این است که همان گونه که تلقى و نگاه سطحى به فرضیهها و تئورىهاى علمى امرى شایسته نیست و قرائت غیر کارشناسى از آنان، مشکل ساز خواهد بود، تفسیر و بررسى آیات قرآن کریم نیز نیازمند ابزار و شرایط و روشهاى دقیق و مناسب خود مىباشد.
هرچند در این مجال اندک، تمام آیات را به طور تفصیل و دقیق نمىتوان طرح و بررسى نمود، اما به برخى از پاسخها و مطالب کلى که در استفاده و ترجمهى آیات مفید خواهند بود، اشاره مىگردد و انتظار این است که هر مراجعه کنندهى به قرآن کریم با رعایت آن مطالب، ارتباط خاص را میان آنها و آیاتى که قصد ترجمه و فهم پیام آنها را دارد، برقرار نماید.[v] در دستهاى از آیات، سخن از عصیان و نافرمانى برخى پیامبران - خصوصاً حضرت آدم (ع)- به میان آمده است. در پاسخ به این گونه موارد باید گفت:
- اوامر و نواهى، همیشه در معناى حقیقى خود به کار نرفته، و در مواردى براى تمرین دادن افراد و یا به عنوان پیشنهاد - براى رسیدن به منافع شخصى - مورد استفاده قرار مىگیرد. در این گونه موارد هیچ تکلیف الزامى وجود ندارد و در نتیجه، با رعایت ننمودن کامل دستورات، از اوامر - جدّى و حقیقى- مافوق، سرپیچى و نافرمانى صورت نگرفته است و مخالفت و گناهى در برابر تکلیف حتمى و واجب انجام نپذیرفته است. این مطلب را در موارد زیر مىتوان استفاده نمود:
اعراف، 27 ؛ طه، 115 و 117 تا 119 و 121.
- انجام برخى از کارها، هرچند به تنهایى گناه شمرده نمىشود اما با توجه به مقام و شخصیت و معرفت اشخاص، عملى نامطلوب به حساب می آید. چه بسا انجام همان کارها از شخص دیگر، عملى عادى، بلکه با فضیلت نیز تلقى گردد. از سوى دیگر، واژهى «معصیت» نیز مفهوم وسیعى داشته و تنها در مورد ترک واجبات ویا انجام محرمات استعمال نمىگردد. چه این که اگر فردى مستحبى را هم ترک کند، معصیت نموده است.[vi] (ترک اولى)
آیات ناظر به این حقیقت غیر از آیات فوق عبارت اند از: قصص، 25 ، شعراء، 82، 39 ؛ فتح، 2.
- کلمهى «ضلالت» در لغت به معناى رها کردن راه مستقیم است، ولى داراى مفهومى گسترده است به گونهاى که منحصر در «گمراهى از دین حق» نمىباشد، بلکه افتادن در راه کم خطر و کم مشکل را نیز شامل مىگردد.
آیات 20 سورهى شعراء و 6 - 8 سورهى ضحى مىتواند مناسب با مطلب ذکر شده، تفسیر و بررسى گردند.
- در برخى اوقات، انسان در گفت و گوى با دیگران - به ویژه وقتى که در مقام استدلال و دفاع و اقناع باشد - نسبتهایى را به خود مىدهد که معناى حقیقى آنها را اراده ننموده و صرفاً به جهت مماشات با طرف مقابل مىباشد. آیات: شعراء، 20 ؛ قصص، 15 ؛ انعام، 76 تا 78 ؛ را از این منظر مىتوان ملاحظه نمود.
- در تعداد دیگرى از آیات که در ظاهر عتاب و خطابهاى شدیدى نسبت به پیامبران(ع) به کار رفته، از قبیل ضرب المثل معروف «به در مىگویم که دیوار بشنود»، مىباشد، و در واقع، مخاطب اصلى، تودهى مردم مىباشند.
آیاتى که این مطلب در آنها رعایت شده عبارت اند از: انعام، 68 ؛ هود، 37 ؛ یونس، 94 ؛ بقره، 147 ؛ آل عمران، 60 ؛ هود، 17 ؛ سجده، 23.
- از دیگر راههاى تعظیم یک فرد و تحقیر شخص دیگر، استفاده از زبان «کنایه» مىباشد که در سورهى فتح آیهى 2 این گونه است. به این بیان که در نزد مشرکان، هیچ کس گناه کارتر از رسول اکرم اسلام (ص) نبوده است و با فتح و پیروزى پیامبر (ص)، گناهانى که مشرکان به ایشان نسبت مىدادند، نادیده گرفته شد و از گنهکار شمردن پیامبر دست کشیدند.
- در بعضى از آیات الاهى، آن گاه که پیامبران(ع) نسبتى به خود یا دیگران دادهاند، آن را در قالب یک گزارهى شرطیه و همراه با «اگر» بیان نمودهاند. و این گونه سخنان، دلالتى بر وقوع مضمون آن گزاره نمىنماید مانند: آیات 62 و 63 سورهى انبیاء.
- کشته شدن مرد فرعونى به دست حضرت موسى (ع)، از جنبهى قصاص مىباشد و در مقابل کشته شدن نوزادان زیادى است که توسط آن مرد صورت پذیرفته بود.
- امیرالمؤمنان، على (ع) علت ذکر لغزشهاى پیامبران در قرآن را این دانستهاند که خداوند، آنها را برشمرد تا همه بدانند پیامبران نیز کمالات و صفات الاهى را - به طور مطلق و بى نهایت و کامل - دارا نبودند و کسى فکر الوهیت آنان را در سر نپروراند.
[i] فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، ص 193.
[ii] تفسیر روح البیان، ج 1، ص 338.
[iii] ر.ک: ترجمههاى قرآن کریم، آیت اللَّه مکارم شیرازى؛ خرمشاهى ؛ تفسیرهاى، نمونه، نور، المیزان، پیام قرآن.
[iv] براى اطلاع بیشتر از آیاتى که در زمینهى عصمت انبیا وجود دارد، به موارد زیر رجوع شود: نساء، 65 - احزاب، 21 و 33 - انعام، 90 - نجم، 3 و 4 - یس، 62 - ص، 45 تا 47 و 82 و 83 - جن، 26 تا 28 - زمر،.37 . و جهت اطلاع از تفاسیر آیات ذکر شده، به تفاسیر ی، مانند تفسیر المیزان، نمونه، نور و پیام قرآن و... مراجعه شود.
[v] پس از بیان راه حل هر اشکال، نمونهاى از آیات که به نوعى مشمول آن راه حل مىشود، بیان خواهد شد. از این رو، هر راه حل به مانند قاعدهاى کلى است که اشکالات متعددى را که در مورد آیات گوناگون مطرح شده، مرتفع مىسازد.
[vi] تفسیر نورالثقلین، ج 3، ص 404، ح 165، حدیث اما باقر (ع) ؛ مفردات راغب، مادهى: «عصى».
پاسخ تفصیلی
پیش از بیان پاسخ، توجه به چند نکته ضرورى خواهد بود:
- چون پرسش مذکور در خصوص آیات مربوط به عصمت و عدم عصمت انبیاى الاهى است، از بیان مباحثى مثل: معنا و اقسام و دلایل عصمت (دلایل عقلى و نقلى) و... خوددارى گردیده است، هرچند که در بررسى و استفادهى از آیات، بسیار مفید مىباشند.
- نظرات و اختلافاتى که پیرامون عصمت انبیا (ع) وجود دارد مورد بررسى قرار نگرفته است.
- از ذکر همهى آیاتى که در خصوص عصمت پیامبران الاهى مىباشند و یا ظهور در عدم عصمت - بنابر ادّعای - آنان دارند، اجتناب گردیده است.
از این رو پاسخ سؤال در دو بخش ارایه مىگردد: آیات عصمت. بررسى آیاتى که ظهور در عدم عصمت انبیا دارند.
بخش اول، آیات عصمت: على رغم ادعاى عدم وجود آیاتى که دلالت بر عصمت کنند، آیات فراوانى وجود دارد که بیانگر لزوم عصمت در انبیاى الاهى مىباشد. در ذیل به برخى از آنها اشاره مىگردد.
- «واذا ابتلى ابراهیم ربُّه بکلمات فاتمهن. قال انى جاعلک للناس اماماً. قال: و من ذریتى. قال: لاینال عهدى الظالمین» و چون ابراهیم را پروردگارش با کلماتى بیازمود، و وى آن همه را به انجام رسانید (خدا به او) فرمود: من تو را پیشواى مردم قرار دادم. )ابراهیم( پرسید: از دودمانم )چطور(؟ فرمود: پیمان من به بیدادگران نمىرسد».[1]
با چشم پوشى از نکات و درسهایى که در آیه وجود دارد، به این مطلب باید اشاره نمود که در برابر آزمایشهاى مهمى که حضرت ابراهیم (ع) با آن روبرو شد و از عهدهى همهى آنان به خوبى برآمد، خداوند مقام «امامت» را که پاداش مهمى بود، به ایشان عطا فرمود. و در مقابل درخواست آن حضرت در خصوص بخشش این مقام به گروهى از دودمانش، فرمود: ظالمان به این مقام دست نخواهند یافت. و کاملاً روشن است، کسى که در حال ظلم باشد و یا دورهاى از عمر خویش را - هرچند در گذشته - در مسیر اشتباه و انحراف و... سپرى کرده باشد، از مصادیق ظالم خواهد بود. از این روى است که فخر رازى در تفسیر آیهى فوق با بیان این که هر پیامبرى نیز امام است و اگر امام نمىتواند فاسق و گنهکار باشد، پیامبر به طریق اولى نمىتواند گنهکار باشد، مىگوید: خواه مراد از تعبیر «عهدى» که در آیه آمده، نبوت باشد و خواه امامت، در هر دو صورت، احدى از ظالمان به مقام نبوت و امامت نمىتواند برسد و پیامبر باید معصوم باشد.[2]
البته در گفتار ایشان کمبودى احساس مىشود و هر پیامبرى را امام دانسته و حال آن که امامت مرتبهاى فراتر از پیامبرى است و... که پرداختن به آن مجال دیگرى را طلب مىنماید، ولى اعتراف صریح او در زمینهى دلالت آیه بر لزوم عصمت انبیاء و امام قابل توجه است، خواه عصمت بعد از بعثت، یا قبل از آن.[3]
- «و ما آتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عند فانتهوا و اتقوا اللَّه ان اللَّه شدید العقاب». آنچه را رسول خدا براى شما آورده بگیرید (و اجرا کنید) و آنچه را از آن نهى کرده، خوددارى نمایید و از (مخالفت) خدا بپرهیزید که خداوند شدید العقاب است.[4]
دقت در این آیه نشان مىدهد منظور از «ماآتاکم الرسول» تمام اوامر پیامبر اکرم (ص) است زیرا نقطهى مقابل آن، نواهى اوست (ومانهاکم عنه فانتهوا). به همین دلیل بسیارى از مفسران تصریح کردهاند که مفاد آیه «عام» است.[5]
طبق این آیه باید در برابر اوامر و نواهى پیامبر (ص) تسلیم مطلق بود و تسلیم و اطاعت بى قید و شرط، جز در برابر معصوم ممکن نیست، زیرا در صورت خطا یا ارتکاب گناه یا معصیت، نه تنها باید تسلیم نبود، بلکه باید تذکر داد و نهى کرد.
- «من یطع الرسول فقد اطاع اللَّه و من تولى فما ارسلناک علیهم حفیظاً». کسى که از پیامبر اطاعت کند، اطاعت خدا کرده و کسى که سرباز زند، تو در برابر او مسئول نیستى.[6] این آیه، مفهومى شبیه مفهوم آیهى پیشین دارد و شایان ذکر است که فخر رازى در تفسیر خود این آیه را از قوىترین دلیلهاى عصمت پیامبر اسلام (ص) در تمامى اوامر و نواهى و ابلاغهاى او از سوى خداوند و افعال آن حضرت مىداند.[7]
آیات دیگرى نیز در موضوع عصمت انبیا که به بیان دیگر ابعاد و کیفیت عصمت انبیا و امامان معصوم (ع) مىپردازند وجود دارد که از ذکر و بررسى جداگانهى آنها خود دارى مىشود و تنها به نام سورهها و شمارهى آیههاى آنان اشاره مىگردد.
- سورهى نساء، آیه ی شصت و پنج؛ 5. سورهى احزاب، آیههاى بیست و یک، سى و دو؛ 6. سورهى انعام، آیهى نود؛ 7. سورهى نجم، آیههاى سه و چهار؛ 8. سورهى زمر، آیهى سى و هفت؛ 9. سورهى یس، آیهى شصت و دو؛ 10. سورهى ص، آیههاى چهل و پنج تا چهل و هفت - هشتاد و دو - هشتاد و سه؛ 11. سورهى جن، آیههاى بیست و شش تا بیست و هشت.
نتیجه: بنابر ادلهى عقلى عصمت انبیا - که در این نوشتار از آنها صرف نظر گردید - و آیات قرآن کریم و روایات امامان معصوم(ع) انبیاى الاهى از مقام والاى عصمت برخوردارند.
بخش دوم: آیاتى که (بنابر ادعا) ظهور در عدم عصمت انبیا دارند! همان گونه که در قسمت اول پرسش بیان گردیده، برخى تعبیرات در آیات قرآن کریم وجود دارد که گاه گمان مىشود که این آیات ظهور در گناه و خطاى انبیاى الاهى دارند! بعضى از گناهان و خطاهایى (به گمان عدهاى) که از آیات فهمیده مىشود عبارت اند از: «عصیان آدم (ع)»[8] یا «فراموشى و استوار نبودن آدم بر سر پیمانها»[9] یا «تقاضاى مغفرت از سوى حضرت نوح (ع)»[10] یا «دروغ گفتن حضرت ابراهیم (ع) در ماجراى انتساب بت شکنى به بت بزرگ»[11] و یا «اظهار بیمارى حضرت ابراهیم (ع) در موقعى که ایشان سالم بود، ولى نمىخواست براى مراسم جشن، همراه بت پرستها خارج شود»[12] و... .
از این رو مناسب است که این پرسش مطرح گردد که آیا با وجود چنین آیات، مىتوان قایل به عصمت انبیا شد؟ و آیا با قبول این که بخشى از آیات قرآن کریم دلالت بر عصمت مىکنند، تضاد و پارادکسى میان آیات وجود ندارد؟
پاسخ به این سؤالات و نیز بررسى اجمالى بعضى از آیات را که بیشتر مورد بحث و گفت و گو قرار گرفتهاند، با دستهبندى آیات و نام هر یک از پیامبران الاهى پى مىگیریم.[13]
دستهى اول: بررسى آیاتى که نسبت عصیان، دچار فریب و فتنهى شیطان شدن و فراموشى پیمان را به انبیا مىدهند.
نمونهى 1. سورههاى: اعراف، 27 ؛ طه، 115، 117- 119، 121.
نام پیامبر: حضرت آدم (ع).
از مجموع بیانات و تفاسیرى که دربارهى آیات فوق ارایه گردیده، به سه تفسیر و پاسخ مىتوان اشاره نمود.
أ: نهى آدم (ع)، نهى آزمایشى بوده است. با توجه به این که خداوند متعال آدم (ع) را براى این آفرید که حجت و جانشین او در زمین باشد و نه براى اقامت و ماندگارى جاویدان در بهشت، و بهشت دارتکلیف نبود بلکه سراى آزمایش بود و معصیت آدم (ع) در بهشت بود نه در زمین. و هنگامى که به زمین فرستاده شد و حجت و خلیفهى الاهى گردید، مقام عصمت پیدا کرد و... و در حدیثى از امام رضا (ع) به این مطالب اشاره گردیده است.[14]
در نتیجه، اوامر و نواهى خداوند در بهشت تنها براى آشنا ساختن آدم (ع) به مسائل آینده در زمینهى واجب و حرام بوده است. و آدم (ع) تنها یک فرمان آزمایشى را مخالفت نموده است نه یک امر واجب قطعى را.
ب: نهى آدم، نهى ارشادى بود. اوامر و نواهىاى که متوجه انبیا بوده است از جمله آدم (ع)، جنبهى ارشادى داشته، همانند امر و نهى طبیب که به مریضِ خود دستور خوردن غذاى مخصوص مىدهد و یا از استفادهى مواد مشخصى باز مىدارد. در این گونه اوامر و نواهى، اطاعت نکردن مریض، تنها از دست رفتن مصالح مربوط به خود او را به دنبال خواهد داشت نه عصیان و مخالفت طبیب را. بنابراین، هرچند ممکن است دربارهى حضرت آدم (ع) تعبیر به عصیان بشود ولى یقیناً عصیان فرمان واجب الاهى صورت نپذیرفته است.
شاهد و قرینهى این مطلب عبارت است از: آیات 117 تا 119سورهى مبارکهى «طه» که فرمود: «به آدم گفتیم که این شیطان، دشمن تو و همسرت مىباشد، مبادا شما را از بهشت (فوراً) بیرون کند که در این صورت به زحمت خواهى افتاد. تو در بهشت گرسنه نمىشوى و برهنه نخواهى شد و در آن تشنه نمىگردى و حرارت آفتاب آزارت نمىدهد».
از این روى اگر آدم (ع) مخالفت با نهى ارشادى نمىکرد، مدت افزون ترى در بهشت اقامت مىگزید. و یکى از معانى «غوایت» که در ذیل آیات قبلى وجود دارد، باز داشتن انسان از رسیدن به مقصد و محروم شدن از مواهب و نعمتها است.
ج: اطاعت نکردن حضرت آدم (ع)، ترک اولى بوده است. این پاسخ و تفسیر، طرفداران بیشترى داشته و نه تنها در این جا، بلکه در تمام مواردى که نسبت گناه به انبیا داده شده، راه گشا و توجیه کننده است. گناه و عصیان بر دو گونه است: مطلق و نسبى. منظور از گناه مطلق، گناهى است که از هر شخصى صادر شود، گناه و عصیان محسوب مىگردد و هیچ گونه استثنایى در آن وجود ندارد، مانند خوردن اموال حرام، ظلم، زنا و دروغ. و مراد از گناه نسبى، گناهى است که با توجه به مقام و شخصیت و معرفت و موقعیت اشخاص، عملى نامطلوب تلقى مىگردد. و چه بسا صادر شدن این عمل از دیگرى نه تنها عیب نباشد، بلکه فضیلت هم محسوب گردد.[15] (حسنات الابرار سیئات المقربین).
شایان ذکر است که کلمهى «معصیت»، فقط شامل ترک واجبات نبوده و دربارهى «ترک مستحبات» نیز در روایات اسلامى دیده می شود. از جمله در حدیث معتبرى از حضرت امام باقر (ع) مىخوانیم که:« نوافل یومیه (نمازهاى مستحبى روزانه) مستحب است و واجب نیست، کسى که نماز واجب را ترک کند کافر است ولى کسى که نافلهها را ترک کند کافر نیست و معصیت کرده».[16] و البته از نظر لغت نیز، «عصیان» به معناى هرگونه خارج شدن از دایرهى اطاعت است خواه در امر وجوبى یا مستحبى.[17]
نتیجهى کلام این که: تمام تعبیراتى که دربارهى عصیان، گناه (اثم)، و ذنب (پیامد سوء)، که در مورد انبیا دیده مىشود، ناظر به همین ترک اولى (ترک کار بهتر) است.[18]
نمونهى 2. قصص، 15.
نام پیامبر: حضرت موسی (ع)
پاسخ: حضرت موسى (ع) پس از مشاهدهى ظلم و زورگویى مرد فرعونى (قبطى) به یکى از بنى اسرائیل (سبطى) و عکس العملى که در این رابطه داشتند، فرمودند: «هذا من عمل الشیطان» این کار از عمل شیطان بود. نکته مهم این است که این عبارت، اشاره به اصل دعوا و مشاجرهى قبطى و سبطى است؛ یعنى این نزاع کور و بىهدف شما دو نفر یک کار شیطانى بود.[19]
دستهى دوم: آیاتى که نسبت ضلالت (گمراهى) بر انبیا مىدهد.
نمونهى 1. شعراء، 20
نام پیامبر: حضرت موسى(ع)
پاسخ:
أ: تعبیر به «ضالین» در آیهى شریفه نیاز به شناخت مفهوم لغوى این واژه دارد.
- این کلمه از مادهى «ضلال» است که در اصل به معناى رها کردن راه مستقیم مىباشد و مفهوم گستردهاش منحصر در «گمراهى از دین حق» نیست. از این رو این تعبیر در مورد شخصى مانند حضرت موسى (و بلکه سایر انبیا، در موارد گوناگون دیگر) مفهوم «ترک اولى» دارد. حضرت با کشتن آن مرد فرعونى، جان خود را به خطر انداخت، و راه سلامت را رها کرد و به مسیر پر درد و سرى گام نهاد. و لذا بعد از آن حادثه نتوانست در مصر بماند و آوارهى بیابان شد تا این که به خدمت «شعیب» رسید و نزد او پرورش یافت و آمادهى پذیرش مسؤلیت رسالت گردید.[20]، [21]
- «ضلالت» در آیه به معناى دور افتادن از آگاهى از سرنوشت ورود آن حضرت در ماجراى نزاع است. (ناآگاهى) به عبارتى: من نمىدانستم که آن ضربه سبب مرگ آن مرد مىشود و این قتل، مصداق «قتل خطا» بوده نه عمد.[22] در نتیجه از عواقب کار، آگاهى نداشتم.[23]
ب: جواب دیگر این که، جملهى «و انا من الضالین» از روى مماشات با فرعونیان گفته شده است. بدین معنا که با فرض این که در آن موقع، من گمراه بودم ولى اینک خدا مرا هدایت کرده و با براهینِ قاطع به سوى شما فرستاده است.[24] مؤید این پاسخ، آیهى 19 و 21 همین سوره است. چه این که در آیهى اول، فرعون آن چنان از موضع قدرت صحبت مىکرد که خطاب به حضرت موسى (ع) عرض مىکند «و انت من الکافرین». و در آیهى دوم، حضرت تصریح مىفرماید که:...! حال چه مىگویى؟ به هر حال «فوهب لى ربى حکماً و جعلنى من المرسلین» الآن، رسولم و آنوقت به گمان تو گمراه!
نمونهى 2. ضحى،6 - 8.
نام پیامبر: حضرت رسول اکرم (ص)
منظور از «ضالّ»در این جا، «گم شدن از نظر شخصیت در میان قوم و جمعیت خویش» است. چنان که در حدیثى از حضرت امام على بن موسى الرضا (ع) مىخوانیم که فرمودند: «و وجدک ضالّاً؛ أى لایعرفون فضلک فهداهم الیک». خداوند، تو را گم شده و ناشناخته در میان قومى یافت که مقام فضل تو را نمىدانستند، و او آنان را به سوى تو هدایت کرد.[25]
دستهى سوم: آیاتى که در صدد اثبات فراموشى براى انبیااند
نمونه 1. انعام، 68
نام پیامبر: حضرت رسول اکرم (ص)
پاسخ: گرچه ظاهراً، روى سخن در این آیه به پیامبر اکرم (ص) است، اما در واقع، پیروان او هستند که اگر گرفتار فراموشى شدند و در جلسات آلوده به گناه و استهزاء کفار نسبت به مقدسات شرکت کردند، به محض این که متوجه مسئله شدند باید از آن جا برخیزند و بیرون روند؛ زیرا در آیهى بعدآمده: «اگر افراد متقى (از روى فراموشى یا اجبار یا به قصد ارشاد) با آنها بنشینند، چیزى از حساب و گناه بر آنها نیست؛ ولى (این همنشینى باید براى) متذکر ساختن کفار (نسبت به خدا و نبوت و معاد) باشد؛ آنهم به این امید که شاید پرهیزکارى پیشه کنند».[26]
در نتیجه: روى سخن با افراد باتقوا و تودهى مسلمین است نه شخص پیامبر(ص) و در حقیقت این تعابیر، از باب ضرب المثل معروف « به در مىگویم که دیوار گوش کند» است.[27]
دستهى چهارم: آیاتى که ارتکاب خطا و تقاضاى مغفرت را اثبات مىکند
نمونه1. شعراء، 82
نام پیامبر: حضرت ابراهیم (ع)
پاسخ: منظور از «خطیئتى»، همان ترک اولى است. البته، هر چند خطیئة از مادهى خطا گرفته شده و در اصل به معناى لغزشهایى است که از انسان سرمىزند، ولى تدریجاً توسعهى معنایى پیدا کرده و به هر گناه عمدى و غیر عمدى، ترک اولى و... اطلاق گردید. به گونهاى که اکثراً به همین معناى غیر عمدى انصراف پیدا مىکند.[28] از این رو، ترک اولى در موردحضرت ابراهیم (ع) شامل تمام حالاتى است که انسان را به نحوى از خدا غافل مىسازد؛ مانند پرداختن به کارهاى زندگى همچون خوردن و آشامیدن و... که چون همینها نیز موجب اندک غفلتى از خدا مىشود و اولیاى إلاهى چنین وضعیتى را کمتر از گناه نمىدانند. (حسنات الابرار سیئات المقرّبین).[29]
دستهى پنجم: آیاتى که بیانگر توبیخ و عتاب به انبیااند
نمونه 1. توبة، 43
نام پیامبر: حضرت رسول اکرم (ص).
پاسخ: در این آیه، نخست سخن از عفو است (خداوند تو را بخشید) و بعد، عتاب مىشود: «چرا به آنها اجازه دادى، پیش از آن که کسانى که راست گفتند براى تو روشن شوند و دروغ گویان را بشناسى»؟!سخن در اجازهى شرکت ننمودن در جنگ است که آن حضرت به گروهى از منافقین دادند.
اگر در محتواى آیه (صدر و ذیل آن) و سایر تعابیر دقت شود، دانسته مىشود که کلمهى «عفو» و «عتاب» نسبت به حضرت براى بیان زشتى کار منافقان است. چنان که گاه انسان به شخصى که قصد میانجیگرى در دعوا دارد، خطاب و عتاب مىکند که چرا دست او را گرفتى و نگذاشتى سیلى بزند تا همهى مردم، این آدم سنگدل را بشناسند و رسوا شود؟! روشن است که این سخن در لباس عتاب و سرزنش به دوست خیرخواه، کنایه از بىرحمى و پستى دیگرى است.[30] حضرت امام رضا (ع) در تفسیر این آیه فرمودند: این آیه از قبیل ضرب المثل معروف عرب است که مىگوید: «به تومىگویم ولى همسایه بشنود»! خداوند نیز روى سخن را در این آیه، پیامبرش کرده ولى منظور امت است.[31]
دستهى ششم: آیات بیانگر وجود شک و تردید در انبیا (ع)
نمونه 1 تا 5. سورههاى: یونس 94؛ بقره 147؛ آل عمران 60؛ هود 17؛ سجده 23.
نام پیامبران: همه (ر.ک: هود 17)؛ مخصوصاً پیامبر اکرم (ص)
پاسخ: هرچند ظاهر این آیات مىگوید: «اگر در قرآن و وحى شک دارى، از شک کنندگان مباش». ولى، أ: در هیچ کدام، به طور قطع و روشن وجود شک در پیامبران، بیان نگردیده است. مثلاً در سورهى یونس، 94 آمده: «اگر در آنچه بسوى تو نازل کردهایم شک دارى، پس...». که در نتیجه، با تعبیر «اگر» که نوعى تعلیق و عدم جزمیت ا ست، سخن گفته شده. همان گونه که انسان به دوستى که بسیار نزدیک به او مىباشد، مىگوید و چون مىخواهد او را مطمئنتر کند. بدون این که اذعان به شک و تردیدش داشته باشید. مىگوید: «اگر شک دارى، برایت دلیل مىآورم». و روشن است که این عبارات، بیش از آن که ظهور در وجود شک و تردید در او داشته باشد، نمایشگر موضع محکم گوینده ومختصر گویى و آمادگى او براى توضیح - در صورت نیاز - است.
ب: در این گونه موارد هر چند روى سخن با پیامبر است ولى منظور، تودهى مردم و مؤمنیناند (به در مىگوییم که دیوار بشنود).
دستهى هفتم: آیاتى که وعدهى مغفرت و بخشایش گناه انبیا داده.
نمونه 1. فتح، 2
نام پیامبر: حضرت رسول بزرگوار اسلام (ص)
پاسخ: هر چند آیه، دلالت بر بخشیده شدن ذنب پیامبر (کارهاى گذشته و آینده) دارد، اما:
أ: منظور از «ذنب»، همان ترک اولى است.
ب: در حدیثى از حضرت امام رضا (ع) چنین آمده که ایشان در پاسخ سؤال مأمون دربارهى این که چگونه این آیه با عصمت سازگار است، فرمودند: هیچ کس نزد مشرکان مکه گناهش بزرگتر از رسول خدا نبود! به خاطر این که آنها سیصد و شصت بت مىپرستیدند و هنگامى که پیامبر(ص) آنها را به توحید دعوت کرد بسیار بر آنها گران آمد، و از روى تعجب گفتند: آیا او همهى خدایان ما را به یک خدا تبدیل کرده؟ چه چیز عجیبى است؟! ولى هنگامى که خداوند مکه را براى پیامبرش فتح نمود، به او فرمود: «اى محمد! ما فتح آشکارى براى تو فراهم کردیم تا گناهان گذشته و آیندهاى را که نزد مشرکین عرب، به خاطر دعوت به توحید داشتى و دارى، ببخشد؛ چرا که بعضى از مشرکان ایمان آوردهاند، و بعضى نیز از مکه خارج شدند، و آنها که باقى ماندند نمىتوانستند توحید را انکار کنند آنهم هنگامى که مردم را به سوى آن مىخواندى». از اینرو گناهانى را که مشرکین به حضرت نسبت مىدادند، با این فتح و پیروزى نادیده گرفته شد و از گناهکار شمردنش دست کشیدند.[32]
دستهى هشتم: آیاتى که ظاهراً پیامبران را دروغ گو شمرده و نوع دروغ ها را هم بیان نموده است!
نمونه 1. انبیا، 62 و 63
نام پیامبر: حضرت ابراهیم (ع)
پاسخ: آن حضرت صراحتاً نفرمود که بت بزرگ این کار را کرده، بلکه آن را در قالب یک جملهى «شرطیه» درآوردند. توضیح این جمله را با یک روایت از حضرت امام صادق(ع) پىمىگیریم. ایشان فرمودند: «نه بت بزرگ این کار را کرده و نه ابراهیم دروغ گفته! چه این که ابراهیم گفت از آنها سؤال کنید که اگر آنها سخن بگویند، حتماً بزرگ آنها این کار را کرده، و اگر سخنى نگویند، بزرگ آنها این کار رانکرده؛ و در نتیجه، نه آنها سخن گفتند و نه ابراهیم دروغ گفت».[33]
دستهى نهم: آیاتى که پیامبر را قاتل دانسته است!
نمونه 1. شعراء، 14
نام پیامبر: حضرت موسى (ع)
پاسخ: هرچند حضرت موسى (ع) با وارد شدن به نزاع دو نفر (فرعونى و بنى اسرائیلى) با ضربهاى مشت، بنى اسرائیل را کشت، اما:
أ: این قتل عمدى نبوده و حضرت خواست به نوعى ظالم را به کنارهگیرى بکشاند، اما ناگهان در اثر مشت ایشان، آن فرد به قتل رسید.
ب: باید توجه داشت که این قتل، به گونهاى قصاص جنایات و قتلهایى بود که فرعونیان در حق بنى اسرائیلىها روا داشتند. به شهادت قرآن، قوم خونریز فرعون، هیچ پسرى را زنده نمىگذاشتند. و به تعبیر قرآن، «مفسد فى الارض» بودند. از این رو حداقل احتمال جایز القتل بودن این ظالم فرعونى کاملاً قابل قبول است.[34]
دستهى دهم: آیاتى که نسبت شرک به انبیا (ع)مىدهد!
نمونهى 1. انعام، 76 - 78
نام پیامبر: حضرت ابراهیم(ع)
پاسخ: گرچه آن حضرت با اشاره به ستاره و ماه و خورشید و آسمان، آنها را با «هذا ربى» گفتن به ربوبیت توصیف کرد، اما:
با توجه به آیهى قبل و بعد، مشخص مىشود که این سخنان از موضع استدلال و گفت و گو بوده نه ابراز اعتقاد! ایشان با قرار گرفتن در برابر هر یک از این گروهها، نظر آنها را بعنوان یک «فرضیه» پذیرفت، آن گاه با استدلال به نابودى و افول هر یک، لزوم بطلان آنها را گوشزد کرد. و در واقع این خود یکى از بهترین راههایى است که براى ابطال نظریات مخالفان پیموده مىشود بىآن که حس تعصب و لجاجت آنها تحریک گردد. به ویژه آن که در آیهى بعد مىفرمایند: «اى جمعیت! من از این شریکهایى که براى خدا قرار مىدهید بیزارم».[35]
دستهى یازدهم: آیاتى که دلالت بر ترسویى و خوف رسول از مردم دارد تا ترس از خدا!
نمونه 1. احزاب، 37
نام پیامبر: حضرت رسول اکرم (ص)
پاسخ: على رغم گویایى تعبیرات قرآن (با اندک تأمل) باز روایتى را از حضرت امام سجاد (ع) نقل مىنماییم. این حدیث را مفسر معروف غیر شیعه (قرطبى) نقل مىکند که: به پیامبر (ص) وحى فرستاده شده که زید، همسرش «زینب» را طلاق خواهد داد و در نهایت حضرت نیز به خاطر حفظ عواطف انسانى و سایر حکمتها با او ازدواج خواهد کرد.[36] از این رو هنگامى که زید به خدمت پیامبر (ص) آمد و از اخلاق زینب و عدم اطاعت او شکایت دارد و این که مىخواهد وى را طلاق دهد؛ رسول الله (ص) او را نصیحت کرد و فرمود: از این سخن بپرهیز و همسرت را نگهدار! اما در عین حال، حضرت یقین داشت که سرانجام از یکدیگر جدا خواهند شد و طبق وحى الاهى با زینب که دختر عمهى پیامبر (ص) هم بود ازدواج خواهد کرد. از این رو تمام این اطلاعات همان چیزى بود که به تصریح قرآن، حضرت در دل مخفى داشت، ولى از طرفى هم نمىخواست او را امر به طلاق کند چون بیم داشت که مردم به او خرده بگیرند که چگونه راضى شده که همسر جدا شدهى زید که اول غلامش بوده و سپس به فرزند خواندگى قبولش کرده را به ازدواج خود درآورد و از سویى، زید را هم تشویق به طلاق کرده است! این برخى از شایعاتى بود که مىتوانست در صورت اقدام آن حضرت به ازدواج با آن خانم، دامنگیر مقام مقدسش بشود، ولى خداوند به خاطر همین نکته پیامبرش را مورد عتاب قرار داد که چرا از مردم در خصوص چیزى که مباح و جایز است ]ازدواج با همسر مطَلَّقهى پسر خوانده[ در بیم و هراسى؟ و خداوند، رسولش را آگاه ساخت که در هر حال، سزاوارتر است که از او بیم داشته باشد.
شایان توجه است که قرطبى مىافزاید: علماى ما مىگویند این حدیث، بهترین نظر و سخنى است که در تفسیر این آیه گفته شده و تمام اهل تحقیق و مفسران و علماى برجسته آن را پذیرفتهاند!... تا جایی که «ترمذى» (محدث بزرگ) ضمن اشاره به این حدیث در «نوادر الوصول» چنین مىگوید: على ابن الحسین حضرت امام سجاد (ع) این سخن را از خزانهى علم آورده و این گوهرى از جواهرات است و دُرّ گران قیمتى از دُرها.[37]
فلسفه و حکمتِ ذکر تعابیر دو پهلو پیرامون پیامبران در قرآن
شاید پرسیده شود: درست است که عصیان و گناه مفهوم وسیعى داشته و ترک مستحبات ترک اولى را شامل مىشود، ولى چه حکمتى داشته که خداوند به طور مکرر در آیات قرآن مجید این تعابیر را در مورد انبیاى گرامى خود بکار برده است؟
پاسخ این سؤال جالب در حدیثى جالبتر آمده است! مردى نامسلمان (زندیق) از حضرت امیرمؤمنان على (ع) مىپرسد: چرا خداوند لغزشهاى پیامبران خود را آشکارا بیان کرده مانند «و عصى آدمُ ربه فغوى»؟ حضرت فرمودند: ذکر لغزشهاى انبیا و سایر چیزهایى که خداوند در کتابش تبیین کرده از روشنترین دلایل حکمت خداوند متعال و قدرت ظاهر او ست؛ زیرا مىدانست معجزات و دلایل انبیا چنان در دل امتها بزرگ جلوه مىکند که بعضى معتقد به الوهیت و خدایى آنها مىشوند همانند آنچه مسیحیان دربارهى عیسى ابن مریم گفتهاند... از این رو خداوند این لغزشها رامى شمارد تا همه بدانند آنها کمالات و صفات الاهى را به طور مطلق و بى نهایت و کامل دارا نبودند و کسى فکر الوهیت آنها را در سر نپروراند.[38]
[1] بقره، 124. ر.ک: تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 83 - 82.
[2] ر.ک: فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، ص 193.
[3] تفسیر روح البیان، ج 1، ص 338.
[4] حشر، 7.
[5] مانند: مرحوم طبرسى در مجمع البیان ؛ ابوالفتوح رازى در روح الجنان؛ قرطبى در تفسیر خود ؛ فخر رازى در تفسیر کبیر و... .
[6] نساء، 80.
[7] فخر رازى، تفسیر کبیر، ج 10، ص 193.
[8] طه، 121.
[9] طه، 115.
[10] هود، 47.
[11] انبیاء، 62 و 63.
[12] صافات، 89.
[13] البته به منظور اختصار در پاسخ گویى و ایجاد انگیزهى تحقیق در خواننده، از ذکر آیات و ترجمهى آنها خوددارى شده است، از این رو براى استفادهى افزونتر به ترجمهى قرآن از آیت اللَّه مکارم شیرازى یا محمد مهدى فولادوند مراجعه شود.
[14] ر.ک: علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 11، ص 72.
[15] پس اگر از «ترک اولى» به «گناه» تعبیر مىشود، منظور همان گناه نسبى است نه مطلق. و در ترک اولى، عملى که ترک مىشود، ممکن است جزو مکروهات یا مباحات و حتى مستحبات باشد.
[16] تفسیر نورالثقلین، ج3، ص 404، ح 165.
[17] راغب اصفهانى، مفردات، مادهى «عصى».
[18] پیامر قرآن، ج7، ص 107 و 108.
[19] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 124.
[20] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 125.
[21] سیدمرتضى، تنزیه الانبیا، ص 69.
[22] همان.
[23] استاد مصباح یزدى، آموزش عقاید، ج 12، ص 256 ؛ سید مرتضى، تنزیه الانبیا، ص 69.
[24] آموزش عقاید، ج 2، ص 256.
[25] مجمع البیان، ج10، ص 506؛ نور الثقلین، ج 5، ص 596.
[26] انعام، 69.
[27] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 159.
[28] تفسیر پیام قرآن، ج 7، ص 115 - 116.
[29] در مورد ترک اولى در دستهى اول آیات، صحبت شد.
[30] پیام قرآن، ج 7، ص 152.
[31] تفسیر برهان، ج 2، ص 130، ح1، به نقل از پیام قرآن.
[32] پیام قرآن، ج 7، ص 149 ؛ نور الثقلین، ج 5، ص 56، ح 18.
[33] نور الثقلین، ج 3، ص 434، ح84؛ بحار الانوار ج11، ص 76، ح4 ،باب عصمة الانبیا(ع).
[34] پیام قرآن، ج 7، ص 123.
[35] پیام قرآن، ج 7، ص 187.
[36] زید، پسرخواندهى پیامبر اکرم (ص) بود.
[37] تفسیر قرطبى، ج 8، ص 5272، ذیل آیات مورد بحث.
[38] تفسیر نور الثقلین، ج 3، ص 404، ح 143.