(بسم الله الرحمن الرحیم)
هاليوود با تلويزيون استراتژيك امروزبه جان جهان افتاده و از سينماي استراتژيك عبور كرده است. ناتوي فرهنگي امروز در تلويزيون استراتژيك است. امروز در ايران جوانان صرفاً به پاي فيلم سينمايي نمينشينند، سريالهاي بالاي 40،50 قسمت ميبينند. در اينجا قصد داريم فقط ابعاد يكي از اين سريالها را اجمالي معرفي كنيم، خيلي از شما ديديد. منتهي ملاحظات استراتژيك پشت صحنه فيلم را ميگوييم.
گمشدگان یا لاست (Lost) مجموعهای تلویزیونی است که پخش آن از ۲۲ سپتامبر ۲۰۰۴ از شبکه ABC آمریکا و تعداد زیادی از شبکههای خارجی آغاز شد. این مجموعه تلویزیونی داستان 47 نفر از بازماندگان يك هواپيما را نشان ميدهد كه از سيدني استراليا به مقصد لس آنجلس در حال حركت بوده كه بر فراز جزیرهای ناشناس در اقیانوس آرام سقوط ميكند. افراد مختلف اين مجموعه هر كدام به عنوان نماينده يك تمدن به شمار ميروند كه مخاطب بعد از ديدن اين مجموعه تحت تأثير القائات فراواني درباره تمدنهاي مختلف قرار ميگيرد.
سريال لاست كه هم، گمشده معنا ميدهد و هم گمشدهها، داستان يك هواپيمايي است كه از سيدني استراليا راه ميافتد برود لس آنجلس بين راه گم ميشود و سقوط ميكند، در يك جزيرهاي ميافتد پايين مجمعالجزاير اندونزي، گوشههاي اقيانوس آرام. 47 نفر زنده مي ماند؛ اولاً آنجايي كه سقوط ميكنند در جزاير هاوايي است كه عين بهشت است، يعني تمام اين فيلم كارت پستال است. القاي اينكه بهشتي كه مدنظر بود، همين است. در اين فيلم براي شما يك بهشت ترسيم مي شود. برويد در اينترنت ببينيد فقط به زبان فارسي درباره اين فيلم چه خبر است!
جزيره جهاني جزيرهاي است كه اينها در آن گمشدهاند. 47 نفر باقي ماندند، كه اينها افراد و عناصري هستند از مكانهاي مختلف جمع شدند. اين 47 نفر را به تمدنهاي مختلف در كره زمين تقسيم كردهاند. از تمدن اسلامي با يك ميليارد و 300 ميليون نفر يك نفر را آورده است. يك افسر شكنجهگر عراقي زمان صدام. اسم آن سعيد جراح (Saeid Jarrah) كه يك هنرپيشه بسيار فاسد آمريكايي است. اين هنرپيشه يك رگش هندي است، يك رگش غربي است، همانند سلمان رشدي؛ اين در زندگي خانوادگياش يكي از فاسدترين هنرپيشههاي غرب است. يعني بكگراندي كه مخاطب از او دارد، اين را انتقال ميدهد به جامعه اسلامي. يعني نمايندهي يك ميليارد و 300ميليون مسلمان، در آن جزيره جهاني اين آدم است.
نماينده كل 2ميليارد نفر شرق، يعني چينيها، ژاپنيها، ويتناميها، لائوسيها و كرهايها، يك زوج كرهاي هستند.
براي تمدن آمريكاي لاتين كه اسپانيولي زبان هستند يك زني را در فيلم به نام آنالوسيا (Ana Lucia Cortez) قراردادهاند كه اين زن در خود امريكا در ايالت كاليفرنيا پليس بوده است.
براي تمدن آفريقايي 3، 4 سياه پوست گذاشته، اما پنبه كار آنها را زده! يعني اصلاً حل شدند در فرهنگ امريكايي. ميماند بقيه كه همه آنگلوساكسون (Anglo-Saxons)هستند.
از روسها يك نفر منفي كه يك چشمش بسته است.
از فرانسويها يك زني به عنوان نماد فرانسه ايفاي نقش ميكند، بقيه دو قطب اصلي هستند؛ يهود كه نماينده اصلي آن بنجامين (Benjamin Linus) است و بازيگر آن اصلاً يهودي است، از يهوديان اشكنازي كه قيافهاش كاملاً يهودي است و اسمش هم يهودي است. اين از يكي دستور ميگيرد بنام جكوب (Jacob) كه ما به آن يعقوب ميگوييم. يك اسم يهودي است. يعني پشت صحنه اداره جزيره جهاني، يهود است. بازيگران اصلي همه آنگلوساكسون هستند، همه انگليسي تبار هستند. يعني آمريكايي، كانادايي و استراليايي.
نقش اول فيلم يك آمريكايي است به نام "جك شفرد" (Jack Shephard) يعني چوپان.
مسيحيها معتقدند كه هركسي مسئوليت دارد، چوپان گله است. يعني از اول صحنه كه هواپيما سقوط كرده، چوپاني گله را شروع ميكند. اسم پدرش "كريستين شفرد" است. كريسيتين (Christian) يعني مسيحي. چوپان مسيحي. اين انسانِ تراز ليبراليسم است. انسان باكلاس ليبرالها. بلافاصله انسان منفي ليبرالها را معرفي مي كند. يعني ساير (Sawyer). از داستان "تام ساير" اين عنوان را گرفته است. ساير، انسان تراز پايين است.
يك پرانتز بازكنم يك دقيقه فلسفه هنر بگويم. در فلسفه هنر ميگويند كه شما بايد تراژدي ارائه كنيد. هركس كار هنري ميكند بايد تراژدي بدهد. تراژدي كشمكش بين دوگروه ديونيزوس(Dionysus)و آپولون (Apollonius). آپولون مرد است و نظم ايجاد ميكند، باصطلاح خوب است. ديونيزوس نماد زن است بينظمي و هرج و مرج را دنبال ميكند و آشوب و بههمريختگي را ميخواهد. از زمان ارسطو قراربود بين اين دو شخصيت كاتاستازيس (Catastasis) صورت بگيرد. يعني انسان تصفيه شود. از تقابل بين اين دو مثلاً ما بزرگترين تراژدي را قضيه عاشورا ميبينيم، ميگوييم خوبها يك طرف و بدها يك طرف اينها به تقابل رسيدند، تصفيه ما در اين صورت ميگيرد كه نگاه كنيم و از آن درس بگيريم. از نيچه به اين طرف، فلسفه هنر تغيير ميكند؛ ميگويد نظام آپولوني را كنار بگذاريد. بچسبيد به ديونيزوسي.
نمونه آن را در نمونه فيلمهايي كه اخيراً ساخته ميشود مثل سريالهاي 80 قسمتي و در طول سال ميبينيد، آن مدل كه هيچكس در آن قهرمان نيست، همه عوضي هستند، همه كارهايشان بد است. همه از يك سطح بخصوصي به پايين است، اين را "هنر ديونيزوسي" ميگويند. سر افطار مردم ميروند توالت دستهايشان را خشك ميكنند، حرفهاي زشت و ركيك ميزنند، صداي مردم را درميآورند. به اين ميگويند هنر ديونيزوسي. يعني همه چيز بينظمي و بياخلاق. هيچكس انسان تراز ندارد. اصلاً در اين فيلم آدم بزرگ نميبينيد. يك سريال هم بود شخصيتي داشت به نام "داداشي" كه گويي همه بچه پيغمبر بودند!! از اول آن شما ميدانستيد بالاخره يك روز همه جمع ميشوند، همه چيز درست ميشود، نظم برقرار ميشود. به آن ميگويند هنر آپولوني.
اين كه سريالهاي ما جذابيت ندارد و فيلمهاي خوبي نداريم، بدين علت است كه آن ابزاري كه از آن طرف آوردند بنيادش ايراد دارد. اين كه يك هنرپيشه زن را گريم كنند اين كه نميشود هنر. اگر كارگردانهاي ما را جمع كنيد يك امتحان فلسفه هنر از آنها بگيريد 99 درصد آنها رد ميشوند. دليل اينكه اين سريال اينقدر جذابيت دارد، بدين خاطر است كه انسان تراز ليبراليسم با انسان ديونيزوسي آن، اينگونه نيستند. از صفر تا 100، انسانهاي تراز ليبراليسم را معرفي كرده است يعني شما هرچه در سرزمين خود بوديد آن را رها كنيد! در تفكر ليبرالي وقتي آمدي اينجا حالا استعداد خود را بروز بده. سردر تمام فرودگاههاي آمريكا وقتي پياده شويد اين جمله نوشته شده است: "آمريكا سرزمين فرصتها". يعني اين سرزمين، سرزمين فرصتهاست. اگر پياده شدي كار نداريم كه در دنياي قبل تو چه بودي، بارها در اين فيلم اين جمله تكرار ميشود، لذا هركس امكان دارد استعداد خود را بروز دهد. يعني ليبراليسم از صفر آن "ساير" و 100 آن "جك شفرد" كه چوپان اينهاست.
جان لاك (John Locke) پدر ليبراليسم است. نفر سوم اين فيلم جان لاك است.
تمام نكات اصلي كتابهاي فلسفه ليبراليسم را درآوردند و در دهان اين آدم قرار دادند، درتمام اين 86 قسمت. اين شخص جمله معروفي دارد كه ميگويد "اين تو نيستي كه ميتواني به من بگويي كه چكار نميتوانم بكنم" ببينيد جمله پيچيدگي دارد. اين تو نيستي كه به من بگويي چكار نميتوانم بكنم. اين را در اين فيلم تا شماره 5 آن 5 بار تكرار ميكند. يعني شما از پاي فيلم بلند ميشويد بدون اينكه خودتان متوجه شويد دوره ايدئولوژي ليبراليسم را گذرانديد. انديشه جان لاك در القاي غيرمستقيم كامل متوجه شديد. نفر بعدي كه نقشش خيلي مهم است در اين فيلم دزموند (Desmond Hume)، يا ديويد هيوم (David Hume) همان كه كانت(Immanuel Kant)ميگويد "اين مرا از خواب جزمي بيدار كرد" كسي كه رسماً ميگويد من ملحدم؛
يعني پدر امپريسيسم (Empiricism) پدر حسگرايي، يعني هرچه در حس و تجربه نگنجيد، باورپذير نيست. پدر فلسفه انگليس؛ اينقدر علني اعلام كردند كه اين جزيره جهاني است، هركدام از تمدنها يك درصدي دارند اما مديران اين تمدن كه با يكديگر دعوا ميكنند، انسانهاي ليبرال آمريكايي و انگليسي هستند.
نفر بعدي مجموعه زنهاي اين فيلم هستند 10 نفر زن اصلي دارد. زن در ادبيات استراژيك يعني سرزمين (Land) و عقيده(Oponion). مثلاً ميگوييم مام ميهن. عقيده هم تاي تأنيث دارد، مؤنث است. در ادبيات نمايشي زمان يونان ميگفتند كه زن را در تئاتر وقتي ميآوريد يعني سرزمين و عقيدهاي كه تصرف ميشود. يعني در اين فيلمها وقتي خانمي سيبي به كسي ديگري ميدهند، نمادش اين است كه اجازه ميدهد تصرف شود؛ نماد شب زفاف.
10 زن اصلي كه در اين فيلم است اولين كه مهمترين آنهاست "كيت" (Kate) است. اين دختر يك مسيونر(missioner) مذهبي بوده است. فاميلي اصلي او، ليلي اوانجلين (Evangeline Lilly) است. مدتي در فيليپين بوده كه برود مسيونر مذهبي شود. اين كانادايي الاصل است.
نفر دوم يك زن آمريكايي است به نام "ژوليت" (Juliet Burke) كه اين كارش در جزيره كه هيچ بچه اي به دنيا نميآيد تلاش ميكند در اين جزيره بچه به دنيا بياورد و هر زني كه حامله شود، ميميرد. وقتي يهوديان او را ميآورند اين جزيره به خاطر اين است كه زاد و ولد تمدني ايجاد كند. زن يادتان باشد نماد سرزمين است. كساني كه تصرف ميشوند.
نفر سوم اسمش "كلير" (Claire Littleton)، هنرپيشه استراليايي است. تنها كسي كه در اين جزيره باردار است و بچه به دنيا ميآورد و بهعنوان تنها تمدني كه زاد و ولد ميكند و در آينده باقي ميماند اين زن است و اسم بچه او "هارون" (Aarun) است. هارون در نگاه ما برادر "موسي(ع)" است، در كاركردي كه وقتي موسيعليهالسلام ميرود كوه طور و برميگردد، وقتي اينها گوساله پرست ميشوند ميگويد زورم به آنها نرسيد. اما در يهود و مسيحيت هارون همان كسي است كه "گوساله" را ساخت. تكرار ميكنم هارون در انديشه مسيحي و يهودي كسي است كه خود سامري است يعني آن گوساله را ساخت. تا برادرش رفت كوه طور و برگشت همه را گوساله پرست كرد. تنها كسي كه در تمدن بشري باقي ميماند و از آنگلوساكسونهاست، سامري است و مينويسند كه مسلمانها در قرآن به حرف ما اعتقاد ندارند. ميگويند هارون، سامري نيست. اما يهود و مسيحيت معتقدند كه سامري است. نسلي كه باقي ميماند از آنگلوساكسونها در نظام تمدن آينده سامري است.
زن بعدي، زني است به نام "پنلوپه" (Penelope) در انديشه يوناني يعني زن وفادار. كسي است كه تا وقتي شوهرش اوديسيوس رفت جنگ و برگردد 108 خواستگار داشت، ولي براي شوهرش صبر كرد. انگليس كشوري بود كه از طريق درياها سرزمينها را گرفت. در اين جزيره، كسي كه بدون هواپيما آمده است، هيوم است. هيوم، پدر فلسفه انگليس و پنلوپه نماد سرزمين و عقيده انگليس كه نميخواهد غير از خود هيوم با كس ديگري ازدواج كند، با يك كشتي سه سال دربه در دنبال هيوم ميآيد. زني وفادار و آخر فيلم هم او افراد را از جزيره نجات ميدهد. پدرش لرد (Lord) است. انگليسيها طبقه اشراف دارند. نماد سرزمين انگليس كه به غير از ديويد هيوم به كسي توجه ندارد.
زن بعدي آنگلوساكسون، شانون (Shannon Rutherford) است.
شانون نماد بخشي از زندگي آمريكايي با هيكلي مشابه هيكل باربي است. اين پسر مسلمان، عاشق اين زن آنگلوساكسون ميشود و در فيلم اين القا را ميكند كه انسان مسلمان، فقط در علاقه و تصرف سرزمين غرب فقط حق دارد با بخش "لُمپن" سرزمين غرب ارتباط برقرار كند. بسياري از جذابيتهايي كه غرب براي جوانهاي ما دارد جدابيتهاي بخش لمپني غرب است، نه جذابيتهاي به درد بخور غرب.
زن بعدي يك زن سياه پوست است به نام "رز" (Rose Henderson). زن پيري است كه نماد آفريقاست. آنالوسيا كه اشاره كردم نماد آمريكايي لاتين است.
"سان" (Sun) كه در زبان انگليسي خورشيد معنا ميدهد، نماد سرزمينهاي شرقي است و دَنيله (Danielle Rousseau)هم نماد سرزمين فرانسه است. نسبت اينها چگونه تعريف ميشود؟
چرا اين فيلم جذابيت دارد و خط تعليقش را جوانها دنبال ميكنند؟ تعليق يعني نامعلوم بودن. فيلمي اگر تعليق داشته باشد ميگويند، كشش دارد. خط تعليق فيلم به خاطر اين 5،6 كاراكتر است.
عشق مثلثي، جك با ساير نسبت به كيت. يعني جك كه كه چوپان اينهاست و انسان ليبرال تراز آنهاست و ساير كه لمپن آن جامعه است هنرمند آنها ميگويد ما ليبرال درجه يك و دو و سه و 88 و درجه 100. ما نميآييم بگوييم بچه مسلمان انسان ايراني يك، دو، سه تا 100 ما صرفاً ميخواهيم بگوييم يك نفر مطلق ما است. بعد مردم نگاه ميكنند كه اين دست يافتني نيست. اين شهيدي كه شما معرفي ميكنيد نميشود به آن رسيد، "آسماني" است. حالا يك فيلمي ساخته ميشود بنام "اخراجيها" مردم ميبينند كه در جبهه بعضيها پشتك و وارو هم ميزدند!! چرا ما ميآييم اينگونه برخورد ميكنيم. طرف ميآيد بين اين دو آدم، اين زن را قرار ميدهد.كيت، يعني عشق مثلثي اين دو يعني خوب و بد تفكر ليبرال، سرزمين كانادا را ميخواهند تصرف كنند و سرزمين كانادا به اين دو گرايش دارد، پيامي كه آمريكاييها ميگويند (چون كانادا را مكاني لمپني ميدانند) كه ميخواهد متمايل شود به نماد آمريكا يعني سرزمين كانادا ميخواهد تصرف شود از سوي ساير كه آدم پست است. اين عشق مثلثي اول.
عشق مثلثي دوم عشق بين جك، با آن يهودي يعني بنجامين درباره ژوليت آن دكتر آمريكايي است.
يعني اصل سرزمين تمدن اصلي غرب نماد آن ميشود ژوليت، بنجامين يهودي تا الآن دنبال او بوده است، براي تفكر يهود رقيب پيدا شده است، يعني تفكر آمريكايي. صحنهاي كه جك و بنجامين با هم شطرنج بازي ميكنند نماد اين است كه شطرنج بازي ميكنيم تا جزيره را تصرف كنيم. مديريت بر اين جزيره، او ميگويد "جزيره من" يعني آن فرد يهودي ميگويد دنيا براي من است، من شما را از جزيرهام بيرون ميكنم و جك ميايستد روبروي او و در نهايت به توافق ميرسند.
در قسمتهاي آخر اين سريال وقتي همه از جزيره فرار ميكنند، ميروند آمريكا دوباره مجبور ميشوند برگردند كه پيام آن اين است كه از اتوپيا و مدينه فاضلهي ليبرال هيچكس نميتواند فرار كند، هركجا برويد بايد برگرديد. ايدئولوژي متفاوتي وجود ندارد. ژوزف استيكليتس وقتي ميگويد نئوليبراليسم دوره آن تمام شد يا فرانسيس فوكوياما ميگويد نابود شده است، در اين فيلم اين خبرها نيست، حرف اول و آخر شده ليبراليسم و اين جزيره و بهشت همين وضع موجود است و بايد برگرديم. مقام معظم رهبري در نيمه شعبان سال 89 فرمودند: "منتظر كيست؟ كسي كه به حفظ وضع موجود قانع نيست" در اين فيلم برعكس است. ميگويد كه وضع موجود همين جزيره جهاني است و شما هيچ راه ديگري نداريد، اگر از اينجا بيرون برويد دوباره بايد برگرديد. دو نفري كه توافق ميكنند برگردند همين دو رئيس هستند، يعني بنجامين يهودي و جان لاك. بالاي سر چه كسي؟ بالاي سر جنازه جك شفرد، بالاي سر جنازه جان لاك. آخرين پلاني كه در اين سريال ميبينيد اين است.
بين انسان تراز پايين ليبرال و انسان تراز بالاي ليبرال دعوا بر سر سرزمين است.
يعني كيت نماد كانادا، دعوا بر سر خود اصل آمريكا يعني سرزمين اصلي آنگلوساكسونها، دعوا بين يهود، يعني بنجامين و جك است. اين عشق دوم بود.
عشق سوم عشق مثلثي زن كرهاي با شوهر و با معشوقش كه علاقه به آمريكا دارد.
عشق بعدي عشق پنلوپه به همان دزموند كه همان ديويد هيوم است كه موجب تعليق فيلم است.
عشق بعدي عشق سعيد يعني فرد مسلمان به زن آمريكايي كه شانون(Shannon) است كه نشان ميدهد مسلمانان نميتوانند سرزمين آمريكا را تصرف كنند و از آنها بچه دار شوند. از پيوند تمدن اسلامي با تمدن غربي بچهاي به دنيا نميآيد آن يك نفر هم كه از بيرون تمدن انگلوساكسون علاقه داشت كشته ميشود وسط فيلم. يعني اين زن را حذف ميكنند، يعني اثري نماند از اينها كه يكي ازآنها تصرف ميشود و بچهاي كه قرار است تمدن دورگه بوجود بياورد.
از ديگر عشقهاي اين سريال، عشق آنالوسيا به ساير، است. يعني تمدن لُمپني يعني اهالي آمريكاي لاتين، عشقشان به تمدن لمپني آمريكاست. عشق رز به همسر آنگلوساكسونش است. شما صحنهاي كه در اين فيلم ميبينيد، صحنه علاقه اين پيرزن سياه پوست به يك شوهر پيرمرد سفيدپوستي است. القا ميكند كه اين دو نفر را ميبينيد چقدر به هم علاقه دارند اين زن تمدن آفريقايي بوده در جوانيهايش علاقه مند شد به تمدن سفيدپوست آغوشش را بازكرده و تصرف شده. حالا ببينيد چه در فراغ همديگر عين دو مرغ عشقي كه از هم دور ميافتند مريض ميشوند. عشق دَنيله كه قبلاً زن بنجامين بوده و از او دختري دارد به نام "الكس" (Alex). پيامي كه در اين فيلم القا ميكند اين است: اولاً تمام آدمهاي اين فيلم نامشروع هستند، يعني در هر قسمت، گذشته اين افراد جزيره را بررسي ميكند، تمام آدمهاي اين فيلم نامشروع هستند از جمله اين بچهاي كه در اين جزيره به دنيا ميآيد. يعني به كلير ميگويند اين بچه پدرش كيست؟ ميگويد من اوپن (Open) هستم، فكرم باز است. خيلي امروزي هستم. يعني چي پدرش كيست؟ يعني تمدن نامشروع. تمام كاراكترهاي اين فيلم همه نامشروع هستند. زندگي آنها را نشان ميدهد.
در آمريكا آمارهاي رسمي نشان ميدهد بين 54 تا 56 درصد از بچه هايي كه به دنيا ميآيند پدرشان معلوم نيست. اخيراً در شمال غرب آمريكا نيويورك، بوستون تا واشنگتن دادگاههايي به وجود آمده كه مجوز ميدهد به پدرها كه بروند فرزندان خود را تست ژنتيك كنند تا معلوم شود كه بچه متعلق به خودشان است يا نه، كار به اين افتضاح كشيده شده است. آمار غيررسمي فقط متعلق به خود فرانسه 92% است، يعني92% از بچههايي كه در فرانسه به دنيا ميآيند پدرانشان معلوم نيست كه چه كساني هستند! يعني يك تمدن زنازاده؛ حالا پيام جامعه ليبرال در اين فيلم اين است كه اين بهشتي كه ميبينيد وجود دارد، هيچ كدام از اين آدمها سرجاي خودشان نيستند. البته در اين فيلم يك كشيش مسيحي وجود دارد كه سياه پوست و آفريقايي است و يك گانگستر قاچاقچي مواد مخدر است كه هارون را غسل تعميد ميدهد.
پيام دوم فيلم اين است كه نئوليبراليسم آخرين راه است. بشر هيچ راهي ندارد. در اين فيلم سهم هر تمدن را روشن كرده است، ميگويد در اين جزيره جهاني مسلمانها فقط تابعند. بايد ما به آنها بگوييم. يعني آن سفيدپوستها ميگويند تو كجا برو كجا بيا، براي سياه پوستها، چينيها، ژاپنيها و كرهايها تصميم ميگيرند. تنها كساني كه تصميم ميگيرند براي سرنوشت جزيره آنگلوساكسونها هستند. خود به خود كسي كه اين فيلم را ميبيند به او القا ميشود كه اگر رفت در سازمان ملل نشست، بايد آگلوساكسونها براي او تصميم بگيرند.
پيام بعدي فيلم اين است كه جزيره جهاني همان بهشت ليبراليسم است كه بشر راه برون رفتي براي آن ندارد (حفظ وضع موجود) و اگر رفته بايد برگردد. اتوپياگرايي و مدينه فاضله ليبراليسم را به بهترين نحو نشان ميدهد. اصل بحث، مردمسازي، دولت سازي و نظامسازي است. سازندگان سريال در اين 47 نفر به زيبايي تمرين نظام سازي كرده اند. ميگويند مردم چيني(Nation bulding)، دولت سازي (State bulding)، تمدن سازي (System bulding) به دو روش صورت ميگيرد يا مردم از ترس دور هم جمع ميشوند يا از سر محبت. اين افراد از ترس مشكلاتي كه در جزيره وجود دارد دور هم جمع ميشوند، از سر محبت بين آنها علاقههاي عاطفي به وجود مي آيد.
علوم استراتژيك، سه كار اصلي ميكند، دولت چيني، مردمچيني و نظامچيني. در افغانستان ملت سازي ميكنند، كتابهاي جديد فوكوياما را ببينيد. در عراق دولت چيني ميكنند. در لبنان و فلسطين دولت چيني ميكنند. ما با آمريكاييها رقابت ميكنيم، آمريكا در لبنان يك دولت به وجود آورده است يك قسمت آن جريان حزبالله است. در فلسطين يك دولت به وجود آوردند كه ابومازن است، در كرانه باختري يك دولت به وجود آمده كه جريان اسلامگراست و در نوار غزه است. يعني اين حكومتها دو سر دارند. در جمهوري آذربايجان، پاكستان، افغانستان و عراق اينها دارند دولت چيني- ملت چيني ميكنند.
در اين فيلم روشهاي دولتچيني، ملتچيني به خوبي نشان داده ميشود. گروه ديگري كه افتادند گوشهاي از جزيره، همه از بين ميروند. يعني نميتوانند دولت چيني كنند. آنهايي كه ليدر آنها اسپانيايي است. اما جك شفرد كه چوپان اينهاست وقتي معلوم ميشود 4 اسلحه در هواپيما بوده است. يك زن را صدا ميكند كه پليس بوده است. ميگويد ميخواهيم ارتش راه بيندازيم، چه چيزي نياز داريم؟ خودش بخش سيستم بهداشت و درمان را راه مياندازد، سيستم شكنجه راه مياندازد.
فرد مسلمان ساير را شكنجه ميكند؛ يكي از اينها آسم دارد، ساير وسايل او را ميگرفت و از آنها باج ميخواست. او را سيستم امنيتي و شكنجه گر اين گروه ميگذارند. دولت چيني ملت چيني نشان ميدهد كه آمريكاييها و انگليسيها چقدر در اين قضايا مسلط هستند. سيطره آنگلوساكسونها بر جزيره جهاني را نشان ميدهد، تقابل و همكاري آنگلوساكسونها و يهود در مديريت و سيطره جهان؛ در تمام اين سريال بنجامين يهودي با جك ضد و دشمن هم هستند. اما در نهايت غدهي در كمر بنجامين را همين دشمن معروف يعني جك درميآورد. درواقع ميگويند براي مديريت بر جهان همكاري ما يعني يهوديها با آنگلوساكسونها ضروري است.
در اين فيلم و در اين جزيره يك عدد رمزي وجود دارد كه بايد صفرش بكنند. عدد "108" مدام اين كنتور مياندازد يك تأسيساتي زير جزيره پيدا ميكنند كه اگر اين كار را انجام ندهند جهان منهدم و متلاشي ميشود. آن عدد 108 را وقتي در سايت اصلي فيلم لاست ميبينيد، ميگويند اين عدد را از بودا گرفتهاند.
در انديشه بودائيسم و هندوئيسم 108 گناه وجود دارد. يعني هركدام يك دقيقه است و هر 108 دقيقه يكبار بايد اينها رمزي را وارد كنند كه جهان منهدم نشود. چه كسي قبلاً پاي كامپيوتر بود؟ هيوم ملحد انگليسي، از اينجا به بعد جان لاك و جك مينشينند پاي كامپيوتر كارشان اين است كه هر 108 دقيقه كه اين كنتور مياندازد يعني هر 108 باري كه بشر يك دور همه گناهان را انجام ميدهد اينها هستند كه نميگذارند جهان متلاشي شود. القا از اين آشكارتر؟ در هيچ كار سينمايي اينها انجام نداده بودند.
يك آدم دارند العياذبالله امام زمان آنهاست. در اين فيلم يك فيزيكدان آوردند كه فارادي (Dan Faraday)است. كاملاً اِلِمانها اصلي است.
در دايرةالمعارف فيلم در اينترنت هم گفتهاند همان فارادي فيزيكدان معروف انگليسي است. در جزيره پياده ميشوند به همراه يك خانم مردم شناس، يك موشك را از روي كشتي تست ميكنند، يك موشك كوچك آزمايشي كه به جزيره برخورد كند. ساعت ميگيرد ميبيند دو دقيقه اختلاف ساعت دارد. يك دقيقه و 30 ثانيه بايد ميآمده، 3دقيقه و 30 ثانيه ميآيد، همانجا متوجه ميشويد اين جزيره وجود ندارد، اصلاً در عالم برزخ است. وقتي گروه اول با هليكوپتر ميرود هيوم هم همراه آنها است، هيوم وقتي از زمان عبور ميكند و برميگردد درعالم واقع، ذهنش به هم ميريزد. مثل كامپيوتر كه ميريزد به هم، فارادي تلفن را به دست مرد عرب ميدهد و بعد امامت ميكند بر زمان.
ما يا در زمان هستيم مثل ما يا بر زمان. فارادي در اين فيلم بر زمان است. چطور؟ تلفن را دستش ميگيرد به ديويد هيوم ميگويد بيا. او را ميبرد 16 سال پيش. لندن، آكسفورد، در فلان طبقه و فلان كلاس و او را به كلاس خودش ميبرد. 16 سال پيش همين معادلات جزيره را طرح ميكرده است. يعني "بدون زماني".
تلقي كه ما از امام زمان(عج) داريم اين است كه امام در زمان نيست كه مثل ما شامل زمان باشد. امام با زمان هم نيست، امام بر زمان است. بقدري زيبا توانسته اين امامت بر زمان را توسط اين آدم القا كند كه شما به سادگي متوجه ميشويد آنها امام زمان دارند. يعني غولي مثل ديويد هيوم معادلاتش ريخته به هم حالا تلفن را ميدهد دستش بعد هدايت ميكند از زمان فعلي به 16 سال پيش آرام آرام ميگويد بيا اينجا بعد ميبيند همين زمان فعلي است. يعني اين معادله ذهني او را با تماس تلفني درست ميكند.
سينماي استراتژيك ناتوي فرهنگي در دوره جنگ سرد و بعد از جنگ سرد و دوره جديد هردفعه يك پيام داشت؛ اگر يك روز جيمز باند را در مقابل شوروي ميساختند الآن مسئلهشان تروريسم و اسلامهراسي و مواجهه با اسلام است كه تمدن سازي نكند.
انگارههايي كه اسلام با آنها تمدن سازي ميكند "تقوا"، "حيا"، "ايمان" و "يقين" است. در اين فيلمها هر چهار انگاره، مورد هجوم قرار ميگيرد. واقعاً اگر ما يك روز جوانانمان در هنر سينما به جايي برسند كه جامعه آرماني موردنظر جمهوري اسلامي و اسلام و انسانهاي تراز اسلام و قرآن را با اين ابعاد و هنر بتوانند انجام دهند، اندازه ميليونها جلسه سخنراني و هزاران منبر و صدها كتاب ارزش دارد. ولي ليبراليسم آمده حيازدايي، مقابله با تقوا، اصالت خرافه و جادو، تثبيت اينكه شما هر 108 گناه را انجام دهيد ما آنگلوساكسونها نشستيم پاي آن و دنيا را ريست (Reset) ميكنيم، صفر ميكنيم تا از نو شروع شود.
همان كاري كه در فيلم كنسانتين(Constantine)، لوسيفر (Lucifer) انجام داد. يعني پزشك به كنسانتين گفت اگر اينگونه سيگار بكشي ريهات نابود ميشود و ميميري، تو سرطان گرفتي، در آخر فيلم كنسانتين، لوسيفر دست كرد در ريههاي اين تمام لجنها و دود ريهاش را بيرون آورد. يعني تو به آن اينكار را بكن و اين كار را نكنها گوش نكردي راحت باش من لوسيفر آخرميخواهم گناهانت را ببخشم، اينجا در اين فيلم القا ميكند كه 108 گناه را كه هر بار بشر انجام ميدهد يك دور صفر ميشود، يعني آنگلوساكسونها دوباره كنتور حركت جهان را ميزنند.
فضاي كلي سينماي ناتوي فرهنگي القاي بي حيايي است(Porn). فقط در دو سال قبل آمريكاييها 35ميليون وبسايت پورن ثبت شده داشتند. يعني آن تعداد وبسايت پورن و تصاوير مستهجني كه قبلاً ثبت شده هيچ، از دو سال پيش 35 ميليون وب سايت ثبت شده است. دفاع از همجنسگرايي و موارد از اين قبيل، مگر غير از اين بود كه قوم لوط بخاطر همين چيزها از هم پاشيد.
پس سينماي ناتوي فرهنگي در يقين زدايي و ايمان زدايي و حيازدايي و تقوا زدايي پايه اصلي را دنبال ميكند. پيام آن مثل سريال لاست، اين است كه بهشت موعودي كه گفته شده همين ليبراليسم است. مي بينيم كه تصاويركارت پستالي است و شما راه برون رفت از آنرا نداريد. اما جوانهاي مختلف جهان، يادتان باشد شما نميتوانيد هيچ زن آنگلوساكسوني يعني سرزمين و تفكر و تمدن آنلگوساكسون را صاحب شويد. در اين فيلم در ماجراي آن پسر عرب، نه فقط دختر آمريكايي را ميكشند كه اينها با همديگر علاقمند شدند، بچه دار نشوند، تمدن اسلامي نتواند حتي جزئي از آن قسمت لمپني تمدن غرب را هم اشغال كند، بلكه نامزد آن پسركه يك دختر عراقي بود و زمان صدام انقلابي بود و شكنجه ميشد، نيز توسط خود اينها كشته ميشود، يعني در قسمتهاي آخر سريال حتي خود تمدن اسلامي كه نماينده آن، اين آدم لمپن صدامي ميشود، از مسلمانها نيز نميتواند زاد و ولد داشته باشد و ادامه دهد. اما تمدن آنگلوساكسون دارد، يعني آن دختر كرهاي برميگردد سرزمين خودش و بچه دار ميشود. پس بقاي تمدني را چگونه ميبينند؟ با نگاه نئوليبراليسم.
پيام قرآن اين است كه "فإن حزبالله هم الغالبون". فساد و انحطاط و تمدن ليبرالي در جامعه آمريكا از درون مثل خوره، آن را ميخورد. با فيلمها و سريالها و دستگاه هاليوود نميتوانند آنرا روي پا نگاه دارند. سينماي ناتوي فرهنگي سربازاني دارد، سربازان آن از آن طرف مرزها نيستند، داخل هستند. اسم آنها استاد دانشگاه مي شود، خبرنگار ميشود، مدير اقتصادي و مدير بانك ميشود، آدم منطقه تجاري ميشود، سخنراني وآدم فكري و دانشگاهي ميشود. سينماگر و هنرپيشه ميشود. سربازان ناتوي فرهنگي خود ما هستيم. هركس كه اجازه داد نفسش را شيطان قلاده بزند، ببرد.
اين سريال (Lost) پيام ميدهد به جهان كه ليبراليسم و نئوليبراليسم و جزيره جهاني يك محيط گم شده است. راه به كجا ميبريد!؟ بياييد به همين محيط، وقتي هم از آن محيط برميگرديد، مجبوريد كه برگرديد. پيامبران آنها كيانند؟ جان لاك و ديويد هيوم. آدمهايي كه در آن فيلم هستند همه نامشروع. جوانهاي مملكت ريسه ميروند كه فيلم لاست را ببينند، ما واهمه نداريم؛ ما پيرو مكتب شهيد مطهري هستيم كه ميگفت روبروي دپارتمان اسلام شناسي دپارتمان ماركسيسم شناسي بگذاريد، تازه بگوييد خودشان بيايند درس بدهند. نميگوييم كه تبليغ شود براي فيلمها، ميگوييم برويد ببينيد، ما نسل خودمان را واكسينه ميكنيم. كليد پشت اين فيلمها را به آنها نشان ميدهيم، حتي اگر استادان فلسفه و هنر در دانشگاههاي ما نتوانند اين مسائل را تبيين كنند.
- نویسنده : سید عقیل هاشمی زاده (عضو تیم تحقیقاتی جنبش سایبری 313)
مطالب مرتبط...
- مهاجرت معكوس بازيگران جمزده به ايران
- تهيهکننده سريال 24و Homeland : هوملند را به فارسی وان دادیم تا ایرانیان وحشت کنند
- نقد و بررسی فيلم Fast Five / توهين گاليوری فیلم! +تصاویر
- وزير ارشاد: اسکار را تحریم میکنیم
- آمار تاسفبار از محتواي فيلمهاي فجر سیام/ از صحنههاي اروتيك تا آرايش زنان نقش اول