اسناد هجوم به خانه وحی- بخش سوم

(بسم الله الرحمن الرحیم)
در مقاله پیش رو، به بررسی اسناد «مسعودی شافعی»، «ابن عبد ربّه»، «ابن عبد البر قرطبی»، «مقاتل بن عطیة»، «ابی الفداء»، «صفدی » و ... خواهیم پرداخت.

6 . مسعودي شافعي (345هـ) :

فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجواه منه كرهاً ، وضغطوا سيّدة النساء بالباب حتّى أسقطت محسناً .

اثبات الوصية ، ص143.

به او هجوم آورده و درب خانه او را آتش زدند و او را به زور از آن بيرون آوردند و سرور زنان را با در چنان فشار دادند که سبب سقط محسن گرديد .

تقي الدين سبکي در کتاب الطبقات الشافعية نام او را در زمره علماي شافعي مذهب مي آورد ؛ از اين رو ،‌اشكال شيعه بودن وي مردود است .

الطبقات الشافعية ج3 ، ص 456 و 457 ، رقم 225، چاپ دار احياء الکتب العربية .

7 . ابن عبد ربّه (463هـ) :

ابن عبد ربّه در العقد الفريد مي‌نويسد :

الذين تخلّفوا عن بيعة أبي بكر: علىّ والعباس، والزبير، وسعد بن عبادة، فأمّا على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمة حتّى بعث اليهم أبو بكر عمر بن الخطاب ليخرجوا من بيت فاطمة وقال له: إن أبوا فقاتلهم . فأقبل عمر بقبس من نار على أن يضرم عليهم الدار فلقيته فاطمة فقالت: يابن الخطاب ! أجئت لتحرق دارنا ؟ قال : نعم أو تدخلوا فيما دخلت فيه الأمة فخرج علي حتى دخل على أبي بكر .

العقد الفريد، ابن عبدربه، ج3، ص 63 طبع مصر .

ابوبكر به عمر بن خطاب مأموريت داد كه برود و آنان را از خانه بيرون بياورد و به وى گفت: چنانچه مقاومت كردند و از بيرون آمدن خوددارى كردند، با آنان جنگ كن. عمر با شعله آتشى كه همراه داشت و آن را به قصد آتش زدن خانه فاطمه(عليها السلام)برداشته بود، به سوى آنها حركت كرد. فاطمه(عليها السلام)گفت: يابن الخطاب اجيت لتحرق دارنا؟ اى پسرخطاب! آتش آورده اى خانه مرا بسوزانى؟ گفت: بلى، مگر اين كه به آنچه امت در آن داخل شده اند (بيعت با ابوبكر) شما هم داخل شويد ... .

8 . ابن عبد البر قرطبي (368 -463هـ) :

ابن عبدالبر قرطبى مي گويد :

 فقالت لهم: إن عمر قد جاءني وحلف لئن عدتم ليفعلن وايم الله ليفين بها

 الاستيعاب، ابن عبدالبر قرطبى، ج3، ص975 ؛ المصنف، ابن ابى شيبه، ج8، ص572 .

پس فاطمه به ايشان گفت : عمر به نزد من آمد و قسم خورد که اگر دوباره به اينجا آمديد قسم به خداوند که چنين و چنان مي کنم . و قسم به خدا که وي چنين خواهد کرد .

9 . مقاتل بن عطية (505هـ) :

ان ابابكر بعد ما اخذ البيعة لنفسه من الناس بالارحاب و السيف و القوة ارسل عمر، و قنفذاً و جماعة الى دار على و فاطمه(عليهما السلام) و جمع عمر الحطب على دار فاطمة(عليها السلام) و احرق باب الدار .

الامامة و الخلافة، مقاتل بن عطيه ، ص160 و 161 كه با مقدّمه اى از دكتر حامد داود استاد دانشگاه عين الشمس قاهره به چاپ رسيده، چاپ بيروت، مؤسّسة البلاغ .
هنگامى كه ابوبكر از مردم با تهديد و شمشير و زور بيعت گرفت ، عمر ، قنفذ و جماعتى را به سوى خانه على و فاطمه (عليها السلام) فرستاد ، و عمر هيزم جمع كرد و درِ خانه را آتش زد ... .

10 . ابي الفداء (732هـ) :

وي در تاريخش مي‌نويسد :

ثم إن أبا بكر بعث عمر بن الخطاب إلى علي ومن معه ليخرجهم من بيت فاطمة رضي الله عنها وقال إن أبوا فقاتلهم فأقبل عمر بشئ من نار على أن يضرم الدار فلقيته فاطمة رضي الله عنها وقالت إلى أين يا بن الخطاب أجئت لتحرق دارنا قال نعم أو تدخلوا فيما دخل فيه الأمة فخرج حتى أتى أبا بكر فبايعه .

وكذا نقله القاضي جمال الدين بن واصل وأسنده إلي ابن عبد ربّه المغربي .

تاريخ ابوالفداء، ج1، ص156 طبع مصر بالمطبعة الحسينية .

ابو بکر عمر را به نزد علي و همراهيان وي فرستاد تا ايشان را از خانه فاطمه بيرون آورد ؛ و گفت اگر ممانعت کردند پس با ايشان جنگ بنما . پس عمر با مقداري آتش به سمت ايشان آمد تا خانه را به آتش بکشد . پس فاطمه عليها السلام او را ديد و گفت به کجا مي روي اي فرزند خطاب . آيا آمده اي که خانه ما را به آتش بکشي؟ گفت آري مگر اينکه همان کاري را بنماييد که مردم کردند . پس علي بيرون آمده به نزد ابا بکر رفت پس با وي بيعت نمود.

11 . صفدي (764هـ) :

انّ عمر ضرب بطن فاطمة يوم البيعة حتّى ألقت المحسن من بطنها.

الوافى بالوفيات ، ج5 ، ص347 .

عمر در روز بيعت به شکم فاطمه ضربه اي زد که منجر به سقط شدن محسن از شکمش شد .

12 . ابن حجر عسقلاني (852هـ) و شمس الدين ذهبي (748هـ ):

ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان و ذهبي در ميزان الإعتدال مي‌نويسند :

إنّ عمر رفس فاطمة حتّى أسقطت بمحسن.

لسان الميزان ، ج1 ، ص268.

عمر به فاطمه لگد زد که سبب سقط محسن گرديد .

البته ابن حجر ، اين روايت را به دليل وجود ابن أبي دارم در سند آن و به بهانه رافضي بودن وي رد مي‌كند ؛ در حالي ذهبي در سير اعلام النبلاء ، وي را اين گونه معرفي مي‌كند :

349 - ابن أبي دارم * الامام الحافظ الفاضل ، أبو بكر أحمد بن محمد السري بن يحيى بن السري بن أبي دارم .

سير اعلام النبلاء ، ج15 ، ص576 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبي دارم .

ذهبي در جاي ديگر مي نويسد :

كان موصوفا بالحفظ والمعرفة إلا أنه يترفض .

سير اعلام النبلاء ، ج15 ، ص577 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبي دارم .

ذهبي در جاي ديگر مي گويد :

وقال محمد بن حماد الحافظ ، كان مستقيم الامر عامة دهره .

سير اعلام النبلاء ، ج15 ، ص 578 ، رقم 349 ، ترجمه ابن أبي دارم .

ذهبي در ميزان الإعتدال مي گويد :

وقال محمد بن أحمد بن حماد الكوفي الحافظ - بعد أن أرخ موته : كان مستقيم الامر عامة دهره .

ميزان الإعتدال ج1 ، ص 139 ، رقم 552 ، ترجمه  أحمد بن محمد  بن السرى بن يحيى بن أبي دارم المحدث . أبو بكر الكوفي ؛ لسان الميزان ـ ابن حجر عسقلاني ، رقم  824 ، ترجمه احمد بن محمد بن السرى بن يحيى بن أبي دارم المحدث أبو بكر الكوفي .

هر چند كه ذهبي نيز در ادامه وي را به همان دليل رافضي بودن و نقل همين روايت و برخي روايات ديگر در مذمت خلفاء ، مذمت مي‌كند و حتي به وي اين چنين فحاشي مي‌كند :

شيخ ضال معثر .

پيرمردي گمراه و خطا کار!!!

اما آيا رافضي بودن يك راوي مي‌تواند دليل بر عدم وثاقت وي باشد ؟

و آيا به مجرد رافضي بودن مي توان روايت فردي را کنار زد و باطل قلمداد نمود ؟ اگر اينگونه باشد بايد اهل سنت بر تعداد زيادي از روايات صحاح سته خط بطلان بکشند زيرا مؤلفين صحاح سته در موارد بسياري از رافضه حديث نقل نموده اند که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره مي کنيم:

1- عبيد الله بن موسي : ذهبي در مورد اين فرد مي گويد :

كان معروفا بالرفض .

به رافضي بودن معروف بود .

سير أعلام النبلاء ج 9 ، ص 556 ، ترجمه عبيد الله بن موسي ، رقم 215 .

و در جاي ديگر مي گويد :

وحديثه في الكتب الستة .

احاديث او در کتب صحاح سته موجود است .

سير أعلام النبلاء ج 9 ، ص 555 ، ترجمه عبيد الله بن موسي ، رقم 215 .

مزي نويسنده تهذيب الکمال مي گويد تمامي صحاح سته از اين شخص روايت نقل کرده اند .

2- جعفر بن سليمان الضبعي ( علماي اهل سنت ايشان را رافضي و از شيعيان غالي مي دانند )

خطيب بغدادي از يزيد بن زريع نقل مي کند که مي گفت :

فان جعفر بن سليمان رافضي .

تاريخ بغداد ج5 ، ص 372 ، ذيل ترجمه أحمد بن المقدام بن سليمان بن الأشعث بن أسلم بن سويد بن الأسود بن ربيعة بن سنان أبو الأشعث العجلي البصري ، رقم 2925
مزي نويسنده تهذيب الکمال مي گويد : بخاري در کتاب الأدب المفرد و بقيه نويسندگان صحاح يعني ( مسلم - أبو داود - الترمذي - النسائي - ابن ماجه ) در کتب صحاحشان از اين شخص روايت نقل کرده اند .

تهذيب الکمال ج 5 ، ص 43 ، ترجمه جعفر بن سليمان الضبعي ، رقم 943 .

3- بد الملك بن أعين الكوفي

مزي نويسنده تهذيب الکمال مي گويد تمامي صحاح سته از اين شخص روايت نقل کرده اند .

تهذيب الکمال ج 18 ، ص 282 ، ترجمه عبد الملك بن أعين الكوفي ، رقم 3514 .

مزي به نقل از سفيان مي گويد : او رافضي است :

عن سفيان : حدثنا عبد الملك بن أعين شيعي كان عندنا رافضي صاحب رأي .

تهذيب الکمال ج 18 ، ص 283 ، ترجمه عبد الملك بن أعين الكوفي ، رقم 3514 .

قال علي بن المديني : « لو تركت أهل البصرة لحال القدر ، ولو تركت أهل الكوفة لذلك الرأي ، يعني التشيع ، خربت الكتب »

اگر بصريان را به خاطر قدري بودن و کوفيان را به خاطر نظرشان ( شيعه بودن ) رها کني ، همه کتاب ها را نابود کرده اي .

بعد در توضيح سخن علي بن مديني مي‌گويد :

قوله : خربت الكتب ، يعني لذهب الحديث .

الكفاية في علم الرواية ، ص157 ، رقم 338 .

كتاب ها را نابود کرده اي يعني همه احاديث از بين مي رود .

و نيز در جاي ديگر مي‌نويسد :

وسئل عن الفضل بن محمد الشعراني ، فقال : صدوق في الرواية إلا أنه كان من الغالين في التشيع ، قيل له : فقد حدثت عنه في الصحيح ، فقال : لأن كتاب أستاذي ملآن من حديث الشيعة يعني مسلم بن الحجاج » .

الكفاية في علم الرواية ، ص195 ، رقم 349 .

از او در مورد فضل بن محمد شعراني سوال شد ؛ پس گفت : در روايت راستگوست ، اما اشکالي که دارد اين است که در مورد تشيع زياده روي مي کند ؛ به او گفتند : در صحيح از وي روايت کرده ايد .

گفت : کتاب استادم پر از روايات شيعه است ( يعني کتاب صحيح مسلم)!!!



- لینک کوتاه این مطلب

» موسسه تحقیقاتي حضرت ولي عصر (عج)
تاریخ انتشار:3 فروردین 1394 - 21:28

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد