حدود دو هفتهای است که جنایتکاران صهیونیست از زمین و هوا، شب و روز غزه را به گلوله بستهاند و زنان و کودکان و مردمان بی دفاع این سرزمین را در ایام ماه مبارک رمضان آواره کردهاند؛ شاعران کشورمان در پی این جنایت دست بر قلم برده و اینگونه سرودهاند؛
صحنه جنگ پابه پا شده لست
جنگ ایمان و ادعا شده است
خولی و شمر و حرمله جمع اند
غزه امروز کربلا شده است
حق خوری، حق کشی گناه شماست
صلح با دوستی، نه راه شماست
گورتان را به دست خود بکنید
غزه، گودال قتلگاه شماست
ظلم برهربنی بشر جرم است
بندگی پیش اهل شر جرم است
قلبها، دستها، زبانها، داد
هر سکوتی شریک در جرم است
کفر و دین، بی قرار میجنگد
یاعلی، ذوالفقار میجنگد
جنگ بدر است و خندق است و حنین
غزه با افتخار می جنگد
«میثم امانی»
***
هر تیری که در غزه یا بلندیهای جولان رها میشود
پشت من و بدخشان به درد میآید
و شاعران مالزیایی
اه می کشند
و عدهای فریاد شادی
جنگ یعنی این
«علی بهمنی»
***
بیروت سرخ نعرهی خونینی بر صخرهی بلند جهانت بود
مانند یال شعلهور خورشید، شولای شانههای جوانت بود
بیروت بوسهای بر لبانت زد، از جنس آتشی که به جانت زد
بیروت منفجر شدهی ویران، انگار بغض هموطنانت بود
بر چشم خاک پای تو میچرخید، در بادها صدای تو میچرخید
پرسیدم از تو نام و نشانت را، اندوه و زخم نام و نشانت بود
میسوخت آتش غضبی در تو، خشم قبیلهی عربی در تو
بر سنگلاخ خون و جنون رفتی، با چفیهای که در چمدانت بود
بیروت در مزارع زیتونش، بیروت بر سواحل پر خونش
با چشمهای آبی محزونش، مانند مادر نگرانت بود
میخواندی ای طنین بلندآواز، بر شاخههای گمشده در طوفان
هر واژه در دهان تو شعری شد، شعری که سخت مرثیهخوانت بود
«حمیده رضایی»
***
دخترکم!
فکر کن باران است که مى بارد گلوله نیست
فکر کن که گنجشک بود اى بى سرزمین
فکر کن قشنگىهاى دنیا هنوز اتفاق نیفتاده است...
این سقف که آسمان را از تو دور کرده بود
این پنجره ى عبوس
این در که براى باز شدن باید تو را بشناسد
به جان هم افتاده اند...
آژیر قرمز این شهر
اشکهاى تو
پیشانى تو
شقیقههاى تواند
دنیا که کور نیست
نقاشى تو را خواهت دید...
در ساحل مدیترانه جنگ بالا گرفته است
من از بس گریستهام
آرایش خلیجى این شعر به هم خورده است...
«ارمغان بهداروند»