درنگ كردم از اينكه بپرسم اين چهار نفر چه كسانى هستند، نزد ابوبكر رفتم و
جريان را گفتم ، و پيشنهاد كردم شما از رسول خدا (ص ) بپرسيد كه اين چهار
نفر، كيانند؟
ابوبكر گفت : ترس آن دارم كه جزء آن چهار نفر نباشم ، و دودمانم ((بنوتيم
)) مرا سرزنش كنند.)) نزد عمر رفتم و جريان را گفتم ، و پيشنهاد كردم شما
سؤ ال كنيد، در پاسخ گفت : ((ترس آن دارم كه من جزء آنها نباشم و خاندانم
((بنوعدى )) مرا سرزنش كنند.))
نزد عثمان رفتم و همين پيشنهاد را كردم ، او نيز گفت : ((ترس آن دارم كه
من جزء آنها نباشم و خاندانم ((بنى اميه )) مرا سرزنش كنند.))
به حضور على (ع ) رفتم ، آن حضرت را در نخلستان ديدم كه به كشيدن آب از
چاه اشتغال داشت ، جريان را بازگو كردم ، و از آن حضرت تقاضا كردم كه شما
از رسول خدا بپرسيد كه اين چهار نفر، كيانند؟!
فرمود: ((سوگند به خدا مى روم و مى پرسم ، اگر من جزء آن چهار نفر بودم ،
حمد و سپاس الهى را بجا مى آورم ، و اگر جزء آنها نبودم ، از درگاه خدا مى
خواهم كه مرا جزء آنها و دوست آنها قرار دهد، هماندم آن حضرت به سوى پيامبر
(ص ) حركت كرد، من نيز همراهش بودم ، به حضرت رسول خدا (ص ) رسيديم ،
ديديم سر رسول خدا (ص ) در دامن دحيه كلبى است (او جبرئيل بود كه به صورت
دحيه كلبى در آمده بود) وقتى كه جبرئيل ، على (ع ) را ديد، برخاست و بر آن
حضرت سلام كرد و گفت : ((اى امير مؤمنان سر پسر عمويت را به دامن بگير، تو
از من سزاوارترين هستى (جبرئيل رفت و پيامبر (ص ) در حالت مخصوص وحى بود و
سرش را در دامن على (ع ) نهاده بود) تا اينكه آن حضرت را ديدم از حالت خاص
وحى ، خارج شد، مانند كسى كه از خواب ، بيدار مى شود، و متوجه شد كه سرش
بر دامن على (ع ) است ، به على (ع ) فرمود: ((حتماً براى حاجتى به اينجا
آمده اى .))
على (ع ) عرض كرد: ((پدر و مادرم بفدايت ، به حضور شما آمدم ، سرت را بر
دامن دحيه كلبي ديدم ، او برخاست و بر من سلام كرد و گفت : سر پسر عمويت را
به دامن بگير، و تو اى اميرمؤمنان ، سزوارتر از من به رسول خدا هستى .
رسول خدا (ص ) فرمود: ((آيا او را شناختى ؟))
على (ع ) گفت : ((او دحيه كلبى )) بود.
پيامبر (ص ) فرمود: ((او جبرئيل بود.)) (كه بصورت زيباى دحيه كلبى درآمده بود.)
على (ع ) گفت : ((اى رسول خدا! پدر و مادرم بفدايت ، اَنَس بن مالك به من
خبر داد كه شما فرموده اى ، بهشت مشتاق چهار نفر است ، آنها كيانند؟))
پيامبر (ص ) اشاره به على (ع ) كرد و سه بار فرمود: اَنتَ وَ اللّه اَوَّلهم : ((سوگند به خدا تو اولين نفر از آن چهار نفر هستى .))
على (ع ) گفت : پدر و مادرم بفدايت ، آن سه نفر كيانند؟
پيامبر(ص ) فرمود: آن سه نفر عبارتند از 1 مقداد، 2 سلمان ، 3 ابوذر.
مطالب مرتبط...
- نمونه ای از قساوت جاهلی در برخورد با دختران
- توصیف امام جواد علیه السلام از امام مهدی علیه السلام
- سفارش امام زمان(عج) در مورد نماز صبح و نماز مغرب
- چرا حضرت علي ـ عليه السّلام ـ با چاه درد دل ميكردند و اين عمل را در چه زماني انجام مي دادند؟
- چرا آیت الله بهجت در سلام نماز فریاد می کشیدند؟