(بسم الله الرحمن الرحیم)
هرثمه مى گويد: چون از جنگ صفين همراه على(علیه السلام) برگشتيم ، آن حضرت وارد
كربلا شد. در آن سرزمين نماز خواند. و آن گاه مشتى از خاك كربلا برداشت و آن را
بوييد و سپس فرمود:آه ! اى خاك ! حقا كه از تو مردمانى برانگيخته شوند كه بدون حساب
داخل بهشت گردند.
كتاب داستانهاي بحارالانوار – ج2 به نقل از بحارالانوار: ج 44، ص 255.
هرثمه مى گويد: سالها از ماجرا گذشت. آن روز كه عبيدالله بن زياد لشكر به جنگ امام
حسين (علیه السلام) فرستاد، من هم در آن لشكر بودم .
هنگامى كه به سرزمين كربلا رسيدم، ناگهان همان
مكانى را كه على(علیه السلام) در آنجا نماز خواند و از خاك آن برداشت و بوييد ديده
و شناختم و سخنان وی به يادم افتاد. لذا از آمدنم پشيمان شده، اسب خود را سوار شدم
و به محضر امام حسين (علیه السلام) رسيدم و بر آن حضرت سلام كردم و آنچه را كه در
آن محل از پدرش على(علیه السلام) شنيده بودم ، برايش نقل كردم .
امام حسين (علیه السلام) فرمود: آيا به كمك ما
آمده اى يا به جنگ ما؟
گفتم: اى فرزند رسول خدا! من به يارى شما آمده ام
نه به جنگ شما. اما زن و بچه ام را گذارده ام و از جانب ابن زياد برايشان
بيمناكم.
حسين(علیه السلام) اين سخن را كه شنيد فرمود:
حال كه چنين است از اين سرزمين بگريز كه قتلگاه ما را نبينى و صداى ما را نشنوى .
به خدا سوگند! هر كس امروز صداى مظلوميت ما را بشنود و به يارى ما نشتابد، داخل آتش جهنم خواهد شد.
كتاب داستانهاي بحارالانوار – ج2 به نقل از بحارالانوار: ج 44، ص 255.
- لینک کوتاه این مطلب
»
ادیان نیوز
تاریخ انتشار:30 آبان 1393 - 16:09
مطالب مرتبط...
نظر شما...