مضروب شدن حضرت زهرا(س) و شهادت فرزندش
روایات دربارۀ مضروب شدن حضرت فاطمۀ زهرا(س) و شهادت فرزند آن حضرت، فراوان است.
به سبب اختصار فقط به نمونههایی از آن اکتفا میکنیم که در منابع اهل سنّت وارد شده است:
۱٫ شمس الدین ذهبی متوفای (۷۴۸ ق) از مورخین مشهور اهل سنت و ابن حجر عسقلانی متوفای (۸۵۲ ق) از علمای مشهور اهل سنّت با ذکر سند میگوید: «اِنَّ عُمَرَ رَفَسَ۶ فَاطِمَهَ حَتَّی اَسْقَطَتْ بِمُحْسِنٍ؛۷ همانا عمر لگدی به فاطمه(س) زد که محسن از او سقط شد.»
۲٫ قاضی عبدالجبار معتزلی متوفای (۴۱۵ ق) و ابن ابی الحدید معتزلی متوفای (۶۵۶ ق) از قول جاحظ معتزلی متوفای (۲۵۵ ق) نقل میکنند: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ فَاطِمَه(س) بِالسُّوطِ وَ قَصدَ مَنْزِلَهُ؛۸ عمر با تازیانه به فاطمه(س) زد و میخواست وارد منزلش شود.»
۳٫ «شهرستانی متوفای (۵۴۸ ق) یکی از متکلمان اهل سنت از ابراهیم بن نظام معتزلی نقل میکند که: «اِنَّ عُمَرَ ضَرَبَ بِبَطْنِ فَاطِمَهَ یَوْمَ الْبِیْعَهِ حَتَّی أَلْقَتِ الْجَنِینَ مِنْ بَطْنِهَا؛۹ عمر در روز بیعت به پهلوی فاطمۀ زهرا(س) زد؛ به گونهای که سقط جنین کرد.»
۴٫ صلاح الدین صَفَدی متوفای (۵۴۸ ق) مینویسد، نظّام معتزلی میگوید: «بدون شک عمر در روز بیعت، چنان فاطمه(س) را لگد زد که محسن را سقط کرد.» ۱۰
۵٫ اخلاق خلیفه۱۱
توجه به اخلاق خلیفه میتواند حتی اذهان دیر باور را دربارۀ این وقایع قبیح – که ادله مسلّم هم دارد – قانع کند.
یکی
از خصوصیات روحی خلیفه – که در کار فکری، سیاسی و اجرایی او نیز تأثیر
شدیدی داشت – تند مزاجی او بود۱۲ و از نظر فکری نیز افراطی بود. او مدیریت
را عبارت از نوعی سختگیری میدید و میکوشید با این سختگیری، اعراب بدوی را
تحت کنترل درآورد. تبلور این امر در افکار و رفتار او، در همان حیات رسول
خدا(ص) آشکار بود. به یاد داریم که او در بدر اصرار داشت تا رسول خدا(ص)
تمامی اسیران بدر را به قتل برساند. شدت و حدّت او در برخورد با سهیل بن
عمرو، در جریان صلح حدیبیه، در منابع تاریخی آمده است. او حتی دربارۀ صلح
حدیبیه، موضع تندی داشت. عمر در همان روز نخستِ خلافت گفت: «خدایا! من
تندخو هستم. مرا نرم فرما!» ۱۳ او نخستین کسی بود که دِرّه (شلاق) در دست
گرفت. ۱۴ دربارۀ چوبدستی او گفته شده است که ترسناکتر از شمشیر حجاج بوده
است. ۱۵ گذشت که طلحه به دلیل خلق تند عمر به ابوبکر اعتراض کرد که چرا وی
را بر آنان میگمارد. ۱۶
به
نقل از ابن شبه نیز شخصی به عمر گفت: «مردم از تو خشمگیناند، مردم از تو
متنفرند.» وی پرسید: «برای چه؟» آن مرد گفت: «از زبان و عصای تو!» ۱۷
یک
بار غلام زبیر بعد از نماز عصر به نماز ایستاد. در همان آن، متوجه شد که
عمر با دِرّۀ (شلاق) خود به طرف او میآید. او بیدرنگ از آنجا فرار کرد.
عمر در پی وی رفت تا او را یافت. غلام گفت: «دیگر چنین نخواهم کرد.» ۱۸
عبدالرزاق
صنعانی و ابراهیم نخعی میگویند: عمر در صفوف زنان میگشت. ناگهان بوی
عطری از آنان به مشامش رسید. در آن حال گفت: «اگر میدانستم این بو از کیست
با او چه و چه میکردم. زنان باید خود را برای شوهرانشان معطر کنند.» ۱۹
ابراهیم میافزاید: «زنی که در آنجا خود را معطر کرده بود از ترس بول کرد.»
۲۰و همچنین نوشتهاند زنی با دیدن او سقط جنین کرد. معمولاً کسی که قصد
سؤالی از عمر داشت، شهامت این کار را نمییافت؛ بلکه از طریق عثمان یا شخص
دیگری سؤال خود را مطرح میکرد. ۲۱
این
اخلاق سبب شده بود تا او در انتخاب فرمانداران خود نیز معیار خشونت را
معیاری اساسی تلقی کند. ۲۲ وی در برخورد با افراد خاطی هر طایفهای که
بودند گذشت نمیکرد و اسلام را تنها از زاویه سختگیری میشناخت. همین
رفتارش سبب شد تا جبله بن ایهم از شاهان شام که مرتکب خطایی شده بود از مکه
به شام بگریزد و از اسلام روی برتابد. ۲۳
فرمانداران
و فرزندان خلیفه نیز از این سختگیری در امان نماندند. زمانی که یکی از
فرزندانش لباس زیبایی پوشیده بود، از خلیفه کتک مفصلی خورد تا اندازه ای که
فرزند او به گریه افتاد. وقتی حفصه به وی اعتراض کرد، عمر گفت: «او خود را
گرفته بود، من او را زدم تا تحقیرش کرده باشم.» ۲۴ او فرزند دیگرش را که
مشروب خواری کرده بود، به حدی کتک زد که درگذشت. ۲۵
گویا
عمرو بن عاص، فرزند عمر را به همین دلیل در مصر حد زده بود؛ اما وقتی به
مدینه آمد پدرش نیز وی را زد و همین، سبب مرگش شد. زمانی که فرزند خلیفه در
بستر مرگ افتاده بود به پدرش گفت: «تو مرا کشتی.» عمر گفت: «اگر خدا را
ملاقات کردی به او بگو که ما حد را جاری میکنیم.» ۲۶
شدت
این برخوردها اعتراض مردم را برانگیخت. آنان از عبدالرحمان بن عوف خواستند
تا در این باره با عمر سخن گفته، به او بگوید که دختران در خانه نیز از او
هراس دارند. عمر در برابر این اعتراض گفت: «مردم جز با این روش اصلاح پذیر
نیستند و در غیر این صورت، لباس مرا نیز از تنم بیرون خواهند آورد.» ۲۷ او
خودش تأیید میکرد که مردم از تندی او ترسیده و وحشت کردهاند. ۲۸ در اصل،
همین برخوردها میتوانست مانعی بر سر راه اعتراضات مردم به عملکرد او
باشد. ۲۹ پیش از آن، زمانی که رسول خدا(ص) فرمود تا مردها همسرانشان را
نزنند، عمر از آن حضرت خواست تا اجازه دهد تا مردان همسران خود را بزنند؛
اما آن حضرت نپذیرفت. ۳۰
اعتراف به ضرب و اذیّت فاطمه(س)
در
کتابهای معتبر اهل سنت آمده است: «فَقَالَ عُمَرُ لِاَبی بَکْر:
اِنْطَلِقْ بِنَا اِلَی فَاطِمَه فَاِنّا قَدْ اَغْضَبْنَاهَا!
فَانْطَلَقَا جَمِیعاً فَاسْتَأْذَنَا عَلَی فَاطِمَه فَلَمْ تَأْذَنْ
لَهُمْ؛۳۱ عمر به ابوبکر گفت: بیا به دیدار فاطمه رویم [و رضایتش را جلب
کنیم]؛ زیرا ما وی را به خشم آوردهایم. و آنان به خانۀ آن حضرت آمدند و
اجازه ورود خواستند؛ ولی آن حضرت اجازه ورود [به خانه را] به آنها نداد… .»
چون
چنین دیدند دست به دامان علی(ع) شدند و با فشار و اصرار، نظر او را جلب
کردند که از فاطمه اجازه بگیرد؛ ولی حضرت زهرا(س) اجازه نداد. امام علی(ع)
فرمود: «ای دختر رسول خدا(ص) آنان نارضایتی و اجازه ندادن تو را از چشم من
میبینند و من به آنان قول داده ام که از تو اجازه بگیرم.» سرانجام
فاطمه(س) گفت: «من در اختیار تو هستم.»
شیخین
وارد خانۀ فاطمه زهرا(س) شده و بر او سلام کردند؛ ولی آن حضرت(س) جواب
سلام نداد و صورتش را از آنان به سوی دیوار برگرداند. ۳۲ اصرار و سماجت به
جایی نرسید. ابوبکر خیلی ناراحتی میکرد و میگفت: «ای کاش من به جای
پیامبر میمردم.» فاطمه(س) گفت: «اگر حدیثی را از پیامبر خدا(ص) بخوانم،
مرا تأیید میکنید؟» گفتند: «بلی.» فرمود: «اَلَمْ تَسْمَعَا رَسُولَ
الله(ص) یَقُولُ: فَاطِمَه بِضْعَه مِنِّی مَنْ آذَاهَا فَقَدْ آذَانِی،
رِضَا فَاطِمَه مِنْ رِضَای وَ سَخَطُ فَاطِمَه مِنْ سَخَطِی، فَمَنْ
اَحَبَّ فَاطِمَه اِبْنَتِی فَقَدْ اَحَبَّنِی، وَ مَنْ اَرْضَی فَاطِمَه
فَقَدْ اَرْضَانِی؟ قَالَا: نَعَمْ. قَالَتْ: فَإِنِّی قَدْ اُشْهِدُاللهَ
وَ مَلاَئِکَتَهُ اَنَّکُمَا اَسْخَطْتُمَانِی وَ مَا اَرْضَیْتُمَانِی وَ
لَئِنْ لَقَیْتُ النَّبِیّ(ص) لَاَ شْکُوَنَّکُمَا إلَیْهِ؛۳۳ آیا از رسول
خدا(ص) نشنیدهاید که میفرمود: فاطمه پارهتن من است، هر کس او را
بیازارد، مرا آزرده است. و رضایت فاطمه(س) رضایت من و خشم او خشم من است و
هر کس فاطمه، دخترم را دوست بدارد مرا دوست داشته است و هر کس او را راضی
کند مرا راضی کرده است.» گفتند: «آری.» فرمود: «من، خدا و ملائکهاش را
شاهد میگیرم که شما مرا به خشم آوردهاید و مرا راضی نکردید و هنگامیکه
پیامبر را دیدار کنم، از شما به او شکایت خواهم کرد.»
ابوبکر
پس از شنیدن این سخنان به گریه افتاد و با تمام ناراحتی، خانه حضرت
فاطمه(س) را همراه عمر ترک کرد و به مردم گفت: «من از خلافت کنار میروم و
حاجتی به بیعت شما ندارم.» و فاطمه(س) نیز اظهار داشت: «من در تعقیب هر
نماز تو را نفرین خواهم کرد.» ۳۴
ناراضی بودن حضرت زهرا(س) از خلیفۀ اول و دوم
دانشمندان
اهل سنت در تاریخهای خود مینویسند: «فاطمه(س) آن چنان از دو خلیفه اول و
دوم ناراضی و ناراحت بود که با آنان قهر کرد و از ستم آن دو رو به سوی قبر
پدر کرد و فرمود:
۱٫ «یَا
اَبَتَاه! یَا رَسُولَ اللهِ! مَاذَا لَقِینَا بَعْدَکَ مِنْ اِبْنِ
الْخَطَّابِ وَ ابْنِ اَبِی قُحَافَهِ؟!؛۳۵ ای پدر و ای رسول خدا! ما بعد
از تو چه [روزگار سیاهی] از پسر خطاب و پسر ابو قحافه داشتهایم؟!»
۲٫ طبری مینویسد: «فَحَجَرَتْهُ فَاطِمَه(س) فَلَمْ تُکَلِّمْهُ فِی ذَلِکَ حَتَّی مَاتَتْ، فَدَفَنَهَا عَلِیٌّ لَیْلاً؛۳۶ [بعد از جریان تهاجم به خانۀ فاطمه(س) و اذیت آن حضرت به دست خلیفۀ اول و دوم] حضرت از آنها رویگردان شد و تا آخر عُمر با آنان سخن نگفت تا اینکه از دنیا رفت و علی(ع) شبانه او را دفن کرد.»
۳٫ حضرت زهرا(س) خطاب به ابوبکر فرمود: «وَاللهِ! لَاکَلَّمْتُکَ اَبَداً، وَالله لَاَدْعُوَنَّ اللهَ عَلَیْکَ فِی کُلِّ صَلَوه؛۳۷ سوگند به خدا! از این پس هرگز با تو سخن نخواهم گفت. سوگند به خدا! در هر نماز تو را نفرین خواهم کرد.»
۴٫
ابن ابی الحدید (امام معتزلی) پس از تحقیق و بررسی دربارۀ واکنش حضرت
فاطمه(س) به ستمهای وارده از سوی حکومت وقت مینویسد: «وَالصَّحیحُ عِنْدِی
اَنَّهَا مَاتَتْ وَاجِدَه عَلَی اَبِی بَکْرٍ وَ عَمَرَ وَ اَنَّهَا
اَوْصَتْ اَلّا یُصَلِّیَا عَلَیْهَا؛۳۸ به نظر من،حق این است که فاطمه(س)
با دل پر درد از ابوبکر و عمر از دنیا رفت و وصیت کرد: آن دو بر جنازهاش
نماز نخوانند.»
اینها
نمونههایی از روایات و مطالبی است که از نارضایتی فاطمۀ زهرا(س) از خلیفۀ
اول و دوم حکایت دارد؛ فاطمهای که پیامبر اسلام(ص) رضایت او را رضایت خدا و
غضبش را غضب خداوند میشمرد؛ آنجا که میفرماید: «یَا فَاطِمَهُ اِنَّ
اللهَ لَیَغْضِبُ لِغَضَبِکِ وَ یَرْضَی لِرضَاکِ؛۳۹ ای فاطمه! همانا
خداوند با غضب تو غضبناک و با رضایت تو راضی میشود.»
اکنون با توجه به این حدیث چگونه میتوان نارضایتی فاطمۀ زهرا(س) را از آن دو (عمر و ابوبکر) توجیه کرد؟
از این احادیث چه نتیجه ای میتوانیم بگیریم؟ پاسخ این سؤالات برای همه روشن است، چه رسد به افراد تحصیلکرده و آزموده.
برای بیشتر روشن شدن پاسخ، به یک حدیث توجه فرمایید:
جوینی
از محدثان بزرگ اهل سنت، حدیثی را از ابن عباس نقل میکند که پیامبر
اکرم(ص) فرمود: «وَ أَمَّا اِبْنَتِی فَاطِمَه فَإِنَّهَا سَیِّدَه نِسَاءِ
الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ آلَاخِرینَ وَ هِیَ بِضْعَه مِنِّی
وَ هِیَ نُورُ عَیْنِی وَ هِیَ ثَمَرَه فُؤَادِی وَ هِیَ رُوحِی اِلَی اَنْ
قَالَ: اَللَّهُمَّ الْعَنْ مَنْ ظَلَمَهَا وَ عَاقِبْ مَنْ غَصَبَهَا وَ
ذَلّلْ مَنْ أَذَلَّهَا وَ خَلِّدْ فِی نَارِکَ مَنْ ضَرَبَ جَنْبَهَا
حَتَّی أَلْقَتْ وَلَدَهَا فَتَقُولُ الْمَلَائِکَه عِنْدَ ذَلِکَ آمِین؛۴۰
اما دخترم فاطمه، او سیّدۀ زنان دو عالم از اولین و آخرین است و او پاره
تن من است. او نور چشم و میوۀ دلم است. فاطمه روح و جان من است، تا اینکه
فرمود: خدایا کسانی که به او ظلم کردند را لعنت کن و کسانی که حقش را غصب
کردهاند عذاب کن و کسی که او را خوار میکند خوار کن. خدایا آن کس که بر
پهلوی دخترم فاطمه زند به طوری که بچهاش ساقط شود، جایگاهش را از آتش
جهنّم قرار بده، و ملائکهای که نزد پیامبر بودند آمین گفتند.»
نتیجه