درد مولا

(بسم الله الرحمن الرحیم)

شعله شعله غم میان قلب ما آتش گرفت    آن زمان که باشقاوت درب را آتش گرفت

ضربتی بر در فرود آمد به زهرا(س) از خطاب     تابشی مردم و دمی قلب خدا آتش گرفت

در دفاع از سرور و آقای خود جان را سپر       کرد و از شرمندگی شلاق را آتش گرفت

کشتی آرامش مولا به پهلو می نشست       تکیه بر دیوار و آن دیوارها آتش گرفت

قطرهء اشکی ز چشمان علی(ع) افتاده بود    هر ملک گریان شد و ارض و سما آتش گرفت

مادر اما بیشتر در فکر جان مرتضی      خود رها کرد آن زمان روح وفا آتش گرفت

در پی آقا روان گشت و که خیرت خیر من       شر تو خیر است و قانون قضا آتش گرفت

آخر هرگز روی خوش در زندگی بعد از پدر     او ندید و گریه و بیت عزا آتش گرفت

نیمه شب بود و علی(ع)چون شمع بیجان گشته بود     دست احمد گور پنهان و کسا آتش گرفت

کسیه ای خرما بدوش و کوچه های خاطرات      رد دستی روی دیوار آشنا آتش گرفت

بعد زهرا(س) غربت و چاه و نخیل و بی کسی      درد مهجوری و جان مرتضی آتش گرفت 

 

شاعر: آسف

 

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:21 فروردین 1397 - 8:44

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد