خلافت پس از رسول خدا(ص)

(بسم الله الرحمن الرحیم)
پس از رحلت رسول اكرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ عده ای با تشكیل سقیفه ی بنی ساعده جریان خلافت و جانشینی رسول خدا را به انحراف كشاندند و با تعیین شورا و سپس یك نفر را به عنوان خلیفه مسلمانان انتخاب كردند.
نخستین خلیفه ای كه بعد از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ شورای سقیفه انتخاب كرد، ابوبكر فرزند ابوقحافه بود. وی دو سال از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ كوچكتر بود و در این كه نام وی عبدالله یا عتیق بوده اختلاف نظر وجود دارد. گویا اصرار در این بوده كه نام وی عبدالله است، اما در این نیز تردید نشده كه وی را عتیق می‌نامیده‌اند.[1] وی از طایفه‌ی بنی‌تیم و از جمله طوایف قریش به شمار می‌رود. طایفه‌ی بنی‌تیم در جاهلیت موقعیت ویژه‌ای نداشت، شاهد آن این كه ابوسفیان پس از روی كار آمدن ابوبكر گفت: «چه شده است كه حكومت در دست كم جمعیت‌ترین و ذلیل‌ترین قریش افتاده است.»[2] حكایتی نقل شده كه ابوبكر با ذَغْفَل درباره‌ی نسبش سخن می‌گفت و حاصل آن این كه، طایفه‌ی بنی‌تیم ضعیف‌ترین طوایف قریش شناخته می‌شده است.[3] یكبار نیز كه ابوبكر به قیس بن عاصم گفت: چرا دخترانش را زنده بگور می‌كنند؟ او پاسخ داد: برای این كه بچه‌ای همانند تو نزایند.[4]
درباره‌ی شغل او در جاهلیت اختلاف نظر وجود دارد. كسانی كه در پی دست و پا كردن موقعیتی برای وی در جاهلیت بوده‌اند، گفته‌اند كه او تاجر بوده است، در حالی كه در برابر، نقل‌هایی وجود دارد كه شغل‌های ساده‌ای همچون شیردوشی[5] و امثال آن را به وی نسبت داده است. نقلی دیگر حكایت از آن دارد كه ابوبكر از نظر مالی گرفتار مشكل بوده، و در جاهلیت به كار معلمی و در اسلام به شغل خیاطی اشتغال داشته است.[6]
ابوبكر در حالی كه دو سال از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ كوچكتر بوده از جمله مسلمانان نخستین دانسته شده است، گرچه بین این كه اولین مسلمان بوده یا چنانكه در نقلی آمده ایمان او به اسلام پس از پنجاه نفر بوده، اختلاف نظر وجود دارد.[7] طبیعی قضیه این است كه درباره‌ی وی كه نخستین خلیفه بوده این قبیل اختلاف نظرها وجود داشته باشد. شنیده نشده است كه وی در طول سال‌های دعوت در مكه،‌گرفتار فشار خاصی شده باشد، چنانكه به همراه مهاجران حبشه نیز نرفت، اما این فرصت را یافت كه شب هجرت رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ همراه آن حضرت باشد، بنا به نقلی كه در مباحث مربوط به هجرت آوردیم همراهی وی بدان دلیل بود كه پس از خروج آن حضرت از خانه وی نزد امام علی ـ علیه السّلام ـ آمده و وقتی شنید كه حضرت رفته است به دنبال ایشان رفت و به وی پیوست.
ارتباط ابوبكر با رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ پس از ازدواج آن حضرت با عایشه قوی‌تر گردید. باید توجه داشت كه عایشه زنی زیرك بود و در تمام سال‌های زندگی خود می‌كوشید تا در تحولات جاری سیاسی نقشی بر عهده داشته باشد. همین امر سبب شد تا موقعیت ابوبكر تا اندازه‌ای مستحكم شود. دیدیم كه چگونه علی ـ علیه السّلام ـ معتقد بود كه در جریان نماز ابوبكر، عایشه نقش اصلی را عهده‌دار بوده است. در حالی است كه ابوبكر هیچ مسئولیت سیاسی یا نظامی در دوره‌ی دهساله مدینه بر عهده نداشته است؛ اما توانست با درك موقعیت جناح‌های داخلی قریش و با بهره‌گیری از عناد قریشیان نسبت به امام علی ـ علیه السّلام ـ و نیز با همیاری جناح‌های میانی قریش ـ آنان كه در شمار بنی‌امیه و بنی‌هاشم نبودند ـ قدرت را به دست بگیرد.
ابوبكر یك شانس جدی به دست آورد و آن این بود كه درست در زمانی كه او خلافت را به دست گرفت موج ارتداد و مخالفت با اسلام در جزیره العرب بالا گرفت و مسلمانان كه همگی اصل اسلام را در خطر دیدند در مواجهه با این وضعیت مخالفت با ابوبكر را به مصلحت ندیدند. جالب است بدانیم، بلافاصله پس از روی كار آمدن ابوبكر، میان انصار و قریش اختلاف شد و این به خاطر شعری بود كه ابوبكر به طعنه در حق انصار گفت. پس از آن انصار از ابوبكر كناره گرفتند و عمروبن عاص نیز به تحریك قریش بر ضد آنان سخن گفت، در برابر فضل بن عباس و سپس امام علی ـ علیه السّلام ـ از انصار ستایش كردند. حسان بن ثابت به مناسبت همین حمایت علی ـ علیه السّلام ـ اشعاری در ستایش امام گفت و ضمن آن به كوشش برخی از رجال قریش اشاره كرد كه می‌خواهند موقعیت علی ـ علیه السّلام ـ را داشته باشند.[8] با این حال، به محض بالا گرفتن مخالفت‌ها، انصار كه علاقمند به اسلام بودند برای سركوبی مدعیان نبوت و دیگر مرتدین حركت كردند.
به علاوه درباره‌ی ابوبكر باید گفت، او شخصی محافظه كار و به مصلحت خویش می اندیشید و طبق گفته ی خویش خلافت نتیجه ی چرب زبانیش بود.[9]
ابوبكر چند بار تصریح كرد كه افرادی هستند كه از او به خلافت سزاوارترند. وی بعد از بیعت مردم با وی در خطبه‌ای گفت: من در حالی حكومت بر شما را عهده‌دار شدم كه بهتر از شما نیستم. این شاهد آن است كه او بر این باور بود كه لازم نیست بهترین مردم ‌حكومت را به دست گیرد. از وی نقل شده است كه عمر قوی‌تر از من است چنانكه سالم ـ مولای حذیفه ـ متقی‌تر،[10] با این حال عجیب است كه اصرار داشت تا حكومت را خود در دست داشته باشد. ابوبكر حكومت خود را «خلافه النبوه» معرفی می‌كرد، این تعبیر تضمین كننده‌ی جنبه‌ی دینی خلافت او بود. با این حال او خلافت خود را نه عنوان خلافت از خدا بلكه جانشینی رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ می‌دانست و خود را «خلیفه رسول الله» می‌نامید.[11]
همچنین درباره ی او گفته شده كه پدر او درباره ی غصب خلافت و گرفتن آن از خاندان اهل بیت ـ علیه السلام ـ معترض بود.
نخستین اقدام ابوبكر اعزام سپاه اسامه بود، سپاهی كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ در روزهای پایانی حیات خویش آن را آماده حركت به سمت شام كرده بود. پاره‌ای از مخالفت‌های سیاسی در پوشش كم سنی اسامه، سبب تأخیر سپاه مزبور شد، اما اكنون كه مسائل به ظاهر حل شده بود، همان كسانی كه بهانه‌جویی می‌كردند، به رغم موقعیت بحرانی جزیره العرب، تصمیم به اعزام سپاه اسامه گرفتند. آنان در برابر مخالفت‌هایی كه با اعزام سپاه می‌شد گفتند، به هیچ روی نمی‌توان از كاری كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ انجام داده صرف نظر كرد! ابوبكر گفت: حتی اگر بداند كه درندگان او را در مدینه خواهند خورد، ‌این سپاه را خواهد فرستاد.[12] سپاه اسامه به سوی شام رفت و پس از چهل روز بدون درگیری بازگشت. از آنجا كه رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ عمر را نیز در سپاه اسامه قرار داده بود، ‌ابوبكر از اسامه خواست كه اجازه دهد عمر نزد او بماند.

  • [1] . المعرفه و التاریخ، ج1، ص238؛ مروج الذهب، ج2، ص298.
  • [2] . المصنف، عبدالرزاق، ج5، ص451؛ مستدرك حاكم نیشابوری، ج2، ص78.
  • [3] . مجمع الامثال، ج1، ص27.
  • [4] . شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج13، ص177.
  • [5] . الفائق فی غریب الحدیث، ج4، ص12.
  • [6] . الافصاح، ص176.
  • [7] . نكـ : الصحیح من سیره النبی، ج1، صص247، 289، 290؛ طبری (ج2، ص60) در نقلی كه خود آن تضعیف كرده! آورده است كه پیش از ابوبكر، پنجاه نفر ایمان آورده بودند.
  • [8] . تاریخ الیعقوبی، ج2، ص128.
  • [9] . نثر الدر، ج2، ص13.
  • [10] . نثر الدر، ج2، ص15.
  • [11] . الاحكام السلطانیه، ابویعلی، ص17؛ به رغم این امر، ‌خلیفه اول ضمن اولین خطبه‌ی خود گفت: و قد استخلف الله علیكم خلیفه، خداوند خلیفه‌ای برای شما گماشته تا شما را متفق و سخن شما را استوار سازد، نكـ: الامامه و السیاسه، ج1، ص34؛ از قول مسلمانان شام نیز آمده كه ابوبكر را «خلیفه الله» می‌خواندند؛ الامامه و السیاسه، ج1، ص38 (از شامیان جز این انتظار نبود). یكبار نیز كسی او را با عنوان «یا خلیفه الله» صدا كرد، اما ابوبكر گفت: من خلیفه الله نیستم، من خلیفه رسول الله هستم، و به همین راضیم! (المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص433)؛ عدی بن حاتم نیز به ابوبكر گفت: ما برای اطاعت خدا، از رسول او اطاعت می‌كردیم و از تو نیز به خاطر اطاعت از رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ اطاعت می‌كنیم (كتاب الرده، ص66)، مقصود او درست در همین كلمه خلیفه نهفته است.
  • [12] . تاریخ خلیفه بن خیاط، صص 101 ـ 100.
  •  رسول جعفريان ـ تاريخ سياسي اسلام (تاريخ خلفا)، ص31

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:7 اسفند 1390 - 12:25

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت منتظرپاتوق