شرح صحیفه سجادیه / دعای حضرت سجاد(ع) در روز جمعه

(بسم الله الرحمن الرحیم)
جمعه: به ضم جيم و سكون ميم و يا به ضم او هم اسم روزى است از روزهاى هفته.
وجه تسميه آن روز به جمعه از براى آن است كه خداى از خلقت فارغ شد پس مخلوقات در آن روز اجتماع نموده‏اند، و يا از براى اجتماعات جماعات در او مى‏شود و يا در آن روز جمع مى‏شوند طايفه حقه، روز او در نزد اهل نجوم متعلق است به زهره و شب او متعلق است به ماه و آن روز خوب‏ترين روزها است و نيكوترين ايام است، و اشرف از همه روزها در عبادت استو قربت مناسب اين است كه در آن روز به جاى آوردن چيزى كه منافات با عبادت داشته باشد مثل مسافرت و مشغول شدن به امور دنيويه نباشد شب او مثل روز او است در شرافت و مباركيت و نورانيت.
مستحب است در آن روز تزويج و زفاف و حمام رفتن و سر تراشيدن و ناخن چيدن و شارب گرفتن و سر را به سدر و خطمى شستن و لباس نو پوشيدن و عطر استعمال نمودن و صلوات بر حضرت پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و آل اطهار آن بزرگوار فرستادن.
مستحب است در آن روز هزار مرتبه صلوات بر پيغمبر و آل او بفرستد هر كه در شب جمعه سوره اذا وقعة الواقعة را بخواند دوست خدا خواهد شد و او را خداوند محبوب گرداند در دنيا، فقر و پريشانى نبيند و هيچ آفتى از آفات دنيا به او نرسد و از رفقاى اميرالمؤمنين عليه‏السلام باشد.
و هر كه سوره والصافات را در روز جمعه بخواند هميشه محفوظ باشد از هر آفتى و هر بلايى در دنيا از او دفع مى‏شود، و روزى او وسيع شود در نهايت وسع، و بر او بدى نرسد نه در جان و نه در مال و نه در اولاد او.
و از ابليس عليه اللعنه و تابعان او محفوظ باشد و تفصيل اين فضيلت و ادعيه و احكام روز جمعه را در كتاب ايام الاسابيع ذكر نموده ام.
و بالله التوفيق.

شرح صحیفه سجادیه / دعای حضرت سجاد(ع) در روز جمعه

 


بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
استعانت مى‏جويم به نام خدايى كه اين صفت دارد بخشنده است در دنيا بر همه كس و مهربان است در آخرت به مومنان.
الْحَمْدُ لِلَّهِ الاوَّلِ قَبْلَ الانْشَآءِ وَالاحْيَآءِ وَالاخِرِ بَعْدَ فَنَآءِ الاشْيَآءِ
اللغة:
انشأ: به معنى ايجاد و آفريدن است.
احياء: زنده نمودن.
و فناء: نابود شدن.
يعنى : ثناء مر خدايى را است كه او است پيش از آفريدن و زنده نمودن، و او است بعد از نابود نمودن همه چيزها.
بدان كه در معنى اول و آخر بودن ذات مقدس جل جلاله وجوهى ذكر شده است يكى آن است كه او است پيش از جميع موجودات كه همه چيزها را او ايجاد كرده يعنى قديم ازلى است كه اوليت او را بدايت نيست و او است پيش از همه اشياء كه باقى مى‏ماند و آخريت او را نهايت نيست.
دوم اين كه: اول است به قدميت و آخر است به رحمانيت.
سوم: اول است به خلق نمودن و آخر است به روزى دادن.
چهارم: اول است به تشريح قلوب و آخر است به گذشتن از گناهان.
الْعَلِيمِ الَّذِى لا يَنْسَى مَنْ ذَكَرَهُ وَ لا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ وَ لا يَخِيبُ مَنْ دَعَاهُ وَ لا يَقْطَعُ رَجَآءَ مَنْ رَجَاهُ
عليم: صيغه مبالغه است يعنى بسيار دانا و او است عالم به جميع معلومات به نحوى كه معلومات به آن نحو است از واجب و ممتنع و كلى و جزيى زيرا كه نسبت ذات او به تمام ممكنات بالسويه هست پس نشود كه بعضى را دانا باشد و بعضى را نادان.
نسيان: فراموشى است و او در خداى عز و جل راه ندارد و بعد از اين كه دانايى صفت ذات او است پس غرض از عدم نسيان، عدم انعام و احسان و التفات است.
شكر ثناء نمودن در مقابل نعمت است هر كه ثناء بارى نمود بارى نيز ثناء او نمايد، و ثناء بارى در حق او آن است كه زياد كند نعمت را بر او.
رجاء: اميد داشتن، اميد به آن وجود مطلق، نااميدى ندارد زيرا كه غنى مطلق و جواد صرف است هر قدر جود نمايد جود او زياده مى‏شود كسى كه چنين باشد چگونه نااميد نمايد اميدوار را از جهت وجه مذكوره است اجابت نمودن دعاء كسى كه از او طلب استجابت نمايد يعنى : داناى آن چنانى است كه فراموشى نكند هر كه را كه او ياد كرد و كم نمى‏گرداند كسى را كه شكر او نمود و مايوس نمى‏گرداند كسى را كه خواند او را و نمى‏برد اميد كسى را كه اميد دارد او را.
مروى است كه روزى رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با اصحاب خود نشسته بودند، ابرى ظاهر شد فرمود كه: شما مى‏دانيد كه اين چيست؟
گفتند: خدا و رسول او داناترند از ما.
فرمود كه: اين را عنايت خوانند و زمين را سيراب كنند و نباتات را سبز و خرم گرداند خداى تعالى اين را باز دارد، و برانداز قومى كه او را ندانند و شكر او نكنند و وى را نخوانند.
بعد از آن فرمود كه: مى‏دانيد بالاى وى چه چيز است؟
گفتند: خدا و رسول او بهتر مى‏دانند.
فرمود كه: آسمان دنيا است كه آن را رقيع نامند و تا آسمان هفتم هر يك زير ديگرى است و از هر يك تا به ديگرى پانصد سال راه است، بعد از آن فرمود كه: مى‏دانيد در اين چيست؟
گفتند: خدا و رسول او بهتر مى‏دانند.
فرمود: زمين ديگر هست، و از زمينى تا زمينى ديگر، پانصد سال راه است.
پس فرمود: به آن خدايى كه جان محمد صلى الله عليه و آله و سلم به امر او است كه اگر شما او را مى‏خوانيد از بالاى جواب دهد و اگر در زير زمين بخوانيد جواب دهد.
پس اين آيه را خواندند هُوَ الاَوَّل وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ البَاطِنْ خلاصه او به همه چيز دانا است اول و آخر نزد علم او يكسان است.
اللَّهُمَّ إِنِّى أُشْهِدُكَ وَ كَفَى بِكَ شَهيداً وَ أُشْهِدُ جَمِيعَ مَلائِكَتِكَ وَ سُكَّانَ سَموَاتِكَ وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ وَ مِنْ بَعَثْتَ مِنْ أَنْبيَآئِكَ وَ رُسُلِكَ وَ أَنْشَأْتَ مِنْ أَصْنَافِ خَلْقِكَ أَنِّى أَشْهَدُ أَنَّكَ أَنْتَ اللَّهُ لا إِلَهَ إِلا أَنْتَ وَحْدَكَ لا شَرِيكَ لَكَ وَ لا عَدِيلَ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِكَ وَ لا تَبْدِيلَ
اشهد اول از باب افعال است به معنى شاهد گرفتن، و در ثانى از فعل مجرد است به معنى شهادت دادن.
حمله عرش هشت نفرند.
و از بعضى از روايات معلوم مى‏شود كه چهار نفرند، و از بعضى از روايات معلوم مى‏شود كه او را حمله نيست بلكه حامل عرش خود امر خدا است، سكان سموات ملائكه‏اند و عدد آنها را كس نداند مگر ذات مقدس بارى و ايشان اصناف و اقسامى هستند چنان چه در دعاء اول تفصيلا ذكر شده است.
عديل: شبيه و نظير را گويند، و اگر ذات مقدس را عديل و نظير بود لازم او امكان بود و او منافات با واجب الوجود بودن دارد فرق مابين خلف و تبديل آن است كه خلف جاى نياوردن است، تبديل عوض آن چه وعده داده است غير آن را جاى آورد و خداى واجب منزه است از هر يك.
يعنى : بارى پررودگارا به درستى كه من گواه مى‏گيرم تو را و كفايت است به تو گواه گرفتن و گواه مى‏گيرم تمام ملائكه تو را و سكنه آسمان‏هاى تو را و بردارندگان عرش تو را و هر كه را كه فرستادى از پيغمبران و رسولان خود و آفريدى از اصناف خلق خود، به درستى كه من گواهى مى‏دهم اين كه به درستى كه تو خدايى، نيست مگر تو تنهايى، نيست شريكى مر تو را و نه شبيه و مثل و نظيرى، خلف نيست در قول تو و نه تبديل.
بدان كه شاهد گرفتن برتوحيد و بعد شهادت دادن فوائد كثيره بر آن مترتب است.
در خبر است كه جوانى قوى، روزى به نزديك هفت سنگ عظيم آمد، در خيال او نمود كه هر سنگ را بلند كند از بالاى سر خود بياندازد، چنين نمود، و در وقت انداختن به هر سنگى خطاب مى‏نمود: گواهى ده اى سنگ كه من گواهى مى‏دهم كه نيست خدايى وراء او، چون شب در خواب در آمد در واقعه ديد كه قيامت قائم شده و مردمان را نگه داشته‏اند و حساب ايشان را مى‏كنند و نامه به دست او دادند و حسابش را كردند، سيئاتش بر حسناتش افزون شد، پس او را روى به دوزخ بردند چون به در دوزخ رسيد كوه عظيمى بيامد حايل شد، به در ديگر بردند كوه ديگر بيامد مانع شد بر همين قياس او را به هفت در دوزخ بردند كوهى پيدا مى‏شد و مانع مى‏گشت، خزنه دوزخ به آن كوهها گفتند: چرا منع مى‏كنيد و نمى‏گذاريد تا اين بنده گناهكار به جزا و سزاء خود برسد؟
جواب گفتند: اين جوان ما را گواه گرفته بر اين كه خدا يكى است، ما چگونه بگذاريم كه او را به دوزخ برند بدان كه بعد از اين كه سنگ مانع شود از داخل شدن در جهنم خداى و پيغمبر و حمله عرش اولى هستند به منع از دخول در جهنم.
وَ أنْ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلهِ عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ أَدَّى مَا حَمَّلْتَهُ إِلَى الْعِبَادِ وَ جَاهَدَ فِى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ حَقَّ الْجِهَادِ وَأَنَّهُ بَشَّرَ بِما هُوَ حَقُّ مِنَ الثَّوابِ وَأَنْذَرَ بِما هُوَ صِدْقٌ مِنَ الْعِقَابِ
اللغة:
ادى: من الاداء به معنى جاى آوردن.
حمل: از تحميل به معنى چيزى را به كلفت و مشقت برداشتن است.
بشير: مژده دهنده.
نذير: ترساننده.
يعنى : گواهى مى‏دهم اين كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم بنده تو است و پيغمبر تو است، جاى آورد آن چه را كه تحميل او نمودى تو او را به سوى بندگانت.
جهاد نمود در راه خداى عز و جل آن جهادى كه سزاوار بود و او مژده داده است به آن چه او حق است از ثواب، و ترسانده است به آن چه او را است از عقاب.
چون پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى‏ترسانيد مردم را از عقاب خداى و مژده مى‏داد از ثواب او. كفار در مقام سخريه و استهزاء او بيرون آمدند و آن وجود مقدس را نسبت به سفه و جنون العياذ بالله دادند، پس دور نيست كه همان اثر و ثواب كه بر شهادت به توحيد مترتب است بر شهادت به نبوت نيز مترتب است چنان چه از بعضى از روايات استفاده مى‏شود.
اللَّهُمَّ ثَبِّتْنِى عَلَى دِينِكَ مَآ أَحْيَيْتَنِى وَ لا تُزِغْ قَلْبِى بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنِى وَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ
خداوندا ثابت بدار مرا بر دين خودت تا اين كه زنده هستم منحرف نشوم و نكنى دل مرا بعد از اين كه مرا راه نمودى، ببخش از براى من در نزد خود مهربانى را به درستى كه تو بسيار بخشنده‏اى.
از اين كه بنده مصر در معاصى شود خداى عز و جل عنايات خود را از او نگيرد، پس قلب ميل كند به كفر، از اين جهت عرض نمايد به خداى عز و جل: اى خداى من از الطاف خود هدايت نمودى مرا و راه به ايمان نماياندى مرا و به مدد تو ازاحه علت و نصب برهان شد، ما را بر دين مستقيم گردانيدى، باز مگردان ما را از آن دين قويم و مستحكم و از آن راه راست ميل به فاسد و باطل كنيم.
صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ و عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ وَاجْعَلْنِى مِنْ أَتْبَاعِهِ وَ شِيعَتِهِ وَاحْشُرْنِى فِى زُمْرَتِهِ وَ وَفِّقْنِى لاَِدَآءِ فَرْضِ الْجُمُعَاتِ وَ مَآ أَوْجَبْتَ عَلَيَّ فِيهَا مِنَ الطَّاعَاتِ وَ قَسَمْتَ لاَِهْلِهَا مِنَ الْعَطَآءِ فِى يَوْمِ الْجزَآءِ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ
يعنى : رحمت بفرست بر محمد و آل او، و بگردان مرا از تابعان و شيعيان او و برانگيزان مرا در طايفه او و توفيق ده مرا از براى جاى آوردن واجب در جمعه‏ها و آن چه واجب ساخته، بر من در جمعه‏ها از طاعات و بندگى نمودن، و آن چه كه قسمت نمودى از براى اهل جمعه از عطا و بخشش به درستى كه تو هستى بزرگ و قوى و حكيم.
بدان كه در سابق تلويحا ذكر شد كه روز جمعه عبادت در او زياده مطلوب است از ساير روزها در آن روز و شب او انسان خود را غافل و بيكار نگه ندارد و به قدر الوسع در عمل بكوشد شايد نصيب او شود آن رحمات و عطايا كه در آن روز از جانب خداى جليل بر او نازل مى‏شود.
در بعضى از روايات وارد است اگر مرد پيرى ديدى كه در روز جمعه متكلم به كلام دنيوى است بزنيد سر او را به سنگ، نهى شده است در شب و روز او شعر خواندن اگر چه شعر حق باشد.

دُعَآئَهُ فِى يَوْمِ السَّبْتِ‏

روز شنبه روزى است مبارك، و در صبح او خير و بركت قرار داده شده است، و آن روزى است كه خداى عز و جل از خلق نمودن مخلوقات فارغ شده است و او روز فراغ است.
و سبت يا به معنى راحت است و يا به معنى قطع و هر دو مناسب است از براى وجه تسميه او، و جماعتى اعتقاد آن دارند كه او اول روز خلقت است.
مجلسى عليه الرحمه مى‏فرمايد: مردم اختلاف نموده‏اند در ابتداء خلقت، اهل تورات گفته‏اند كه: خداى عز و جل ابتداء نمود از روز يكشنبه، پس خلق نمود روز اول و دوم و سوم و چهارم و پنجم و جمعه را پس فارغ شد روز شنبه و اين قول يهود است.
و نصارى گفته‏اند كه: ابتداى خلقت از روز دوشنبه شده است تا روز شنبه و فراغ روز يكشنبه شده است.
و اهل اسلام گويند: ابتداء خلقت از روز شنبه شده تا پنجشنبه و فراغ روز جمعه شده است و او روز عيد است، و بالجمله روز شنبه روز مباركى است نزد اهل نجوم، روز او تعلق به زحل دارد و شب او به مريخ، جامه بريدن در اين روز خوب نيست، ناخن چيدن و شكار رفتن و سفر رفتن و پى شغلى رفتن و شارب گرفتن و حجامت نمودن و غرس و زراعت نمون همه اينها نيك است، و در شب او مستحب است كه چهار ركعت نماز بخوانند و بعد از سلام نيز سه بار آية الكرسى را بخواند جميع گناهان او آمرزيده شود، و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم او را شفاعت نمايد.
چنين مروى است در بلد الامين.
و در روزش هر كه چهار ركعت نماز بخواند و در هر ركعتى بعد از حمد سوره قل يا ايها الكافرون را سه بار بخواند و بعد از سلام آية الكرسى را سه بار بخواند خداوند عالم بنويسد به عدد يهودى و زن يهوديه ثواب عبادت يك سال او.
اين نيز در بلد الامين مروى است و بعضى ديگر نيز روايت نموده‏اند.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَانِ الرَّحِيمِ
استعانت مى‏جويم به نام خداوند روزى دهنده هر كه هست در دنيا و آمرزنده گناهان مومنان است در آخرت.
بِسْمِ اللَّهِ كَلِمَةِ الْمُعْتَصِمِينَ وَ مَقَالَةِ الْمُتَحَرِّزِينَ
اللغة:
كلمه: به معنى سخن گفتن و به معنى قصيده و به معنى امر و به معنى كلام و به معنى قوت و قدرت.
و منت قوله عليه السلام اسئلك الكلمة التى غلبت به معنى اسم اعظم است و در اين دعاء انسب به معنى قوت و قدرت است ماخوذ از عصم به معنى پناه و ملجاء و دادرس.
متحير: دو احتمال دارد هم به راء مهمله خوانده شده است و هم به زاء معجمه، اگر از زاء باشد امر بر اجتناب نمودن است.
مقاله: گفتار و جمع او مقالات ظاهر آن است كه مصدر نباشد باء در بسم الله احتمال دارد كه متعلق به ابتدء باشد و احتمال دارد كه متعلق است به اعوذ.
يعنى : ابتداء نمودن به اسم خداى و قوت و قدرت پناه برندگان است و گفتار سرگردان‏ها است، بدان كه هر كه پناه برد به خدا و چنگ به دامن كبرياى و زند و تمام امور خود را جمع به او نمايد محفوظ و عاصم است او را از هر شرى در دنيا و آخرت، راه خواهد يافت به راه راست هر كه با او ساخت از كسى خوف ندارد و هر كه با او نساخت از همه كس خواهد خايف و ترسان بود، هر كه مابين خود و خداى خود درست نمود خداى عز و جل مابين او و مردم اصلاح كند، و هر كه با او اصلاح ننمود مابين او و مردم نخواهد اصلاح شد چنان چه مروى است.
وَ أَعُوذُ بِاللَّهِ تَعَالَى مِن جَوْرِ الْجَآئِرِينَ وَ كَيْدِ الْحَاسِدِينَ وَ بَغْىِ الظَّالِمِينَ وَ أَحْمَدُهُ فَوْقَ حَمْدِ الْحَامِدِينَ
اللغة:
جور: منحرف شدن از راه راست و به معنى ستم.
بغى: تعدى نمودن.
تعالى: فعل ماضى است از علا. يعنى بلند مرتبه است.
يعنى : پناه مى‏برم به خدايى كه بلندمرتبه است از ستم ستمكاران و دشمنى حسدبرندگان و تعدى ظلم كنندگان، و ثناء مى‏نمايم او را بالاتر از ثناء كنندگان.
بدان از اين كه امام اعرف و اعلم است به خدا از ساير مردمان مى‏تواند عرض نمايد به خدا و بگويد كه: ثناء مى‏نمايم او را بالاتر از ثناء ثناكنندگان و اما دون امام از ساير مردمان اين رتبه او را نيست مگر اين كه قصد نمايد بالنسبه به امثال و اقران خود نه بالنسبه به هر كه حتى بالنسبه به سوى امام خلاصه طريقى تكلم نمايد كه موجب كذب نشود.
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْوَاحِدُ بِلا شَرِيكٍ وَالْمَلِكُ بِلا تَمْلِيكٍ
اللغة:
ملك: به فتح ميم و كسر لام پادشاه را گويند.
يعنى : اى خداى من تويى يگانه بدون شريك، و پادشاه بدون تمليك.
يعنى پادشاهى تو بالذات است و خود به خود است نه از غير، زيرا كه اگر سلطنت از غير بودى يا او را شريكى بودى واجب الوجود و خداى نبودى، پس واجب الوجود آن است كه او را شريك و يا انعام از غير نباشد.
لا تُضَآدُّ فِى حُكْمِكَ وَ لا تُنَازَعُ فِى مُلْكِكَ
ملك: به ضم ميم عرض است از اعراض.
يعنى : منع كرده نمى‏شوى تو در حكم خود و منازعه كرده نمى‏شوى در ملك و پادشاهى خود.
بعد از اين كه او واجب الوجود است همه بنده و فرمان بردار و مقهور او هستند كه راست كه قدرت داشته باشد كه بخواهد طرف نزاع او كه به يك كن لا و فنا شود و بعضى از اين مطالب را در دعاى عرفه در شرح آن ذكر نموده‏ام.
أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّىَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ أنْ تُوْزِعَنِى مِنْ شُكْرِ نَعْمَاكَ مَا تَبْلُغُ بِى غَايَةَ رِضَاكَ
سئوال مى‏نمايم تو را اين كه رحمت بفرستى تو بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه پيغمبر و بنده تو است و پيغمبر تو است، و اين كه الهام نمايى تو مرا از جاى آوردن ثناء نعماى تو مرتبه‏اى كه برسد به من نهايت خوشنودى تو.
الايزاع: الالهام و اين شكر نعمت خداى عز و جل يكى از مطلوبات و محبوبات او است زيرا كه در موارد عديده از قرآن به او امر شده است و ذم و توبيخ بر كفران او شده است لكن جاى آوردن شكر او به مقدارى كه سزاوار باشد امثال حقير عاجز بلكه توان گفت كه اولياء و انبياء عاجزند و لذا بعضى از بزرگان دين ذكر نموده است كه: علت گريه ائمه عليهم السلام از براى ترك شكر ايشان بود كه آن مقدارى كه بايد شكر نمايند ترك آن مقدار شد و اين ترك در حق ايشان عصيان بود.
وَ أنْ تُعِينَنِى عَلَى طَاعَتِكَ وَ لُزُومِ عِبَادَتِكَ وَ اسْتِحْقَاقِ مَثُوبَتِكَ بِلُطْفِ عِنَايَتِكَ
اعانت نما تو مرا بر فرمان‏بردارى تو خود، و ملازم شدن بر بندگى خود و مستحق بودن اجر و مزد خود به مهربانى عنايت تو.
عنايت: قصد نمودن، و خواستن است.
ثواب و مثوبه به يك معنى است.
وَ تَرْحَمَنِى بِصَدِّى عَنْ مَعَاصِيكَ مَآ أَحْيَيْتَنِى وَ تُوَفِّقَنِى لِمَا يَنْفَعُنِى مَآ أَبْقَيْتَنِى
اللغة:
صد: به معنى گردانيدن و باز داشتن است كما فى كنز اللغه.
توفيق: تسهيل و آسان نمودن.
يعنى : مهربانى كن تو مرا به باز داشتن مرا از گردن كشى بر تو تا زمانى كه زنده نگه‏داشته‏اى تو مرا، و توفيق ده مرا از براى چيزى كه منفعت دارد مرا تا زمانى كه نگه داشته‏اى تو مرا.
بدان اى برادر من كه مجرد تحريك لسان و تكلم به اين كلمات ثمرى به حال ندارد مگر اين كه انسان به كره و اجبار وادارد نفس را به اطاعت و فرمان‏بردارى و خداى عالميان نيز عنايت نمايد بر او.
وَ أنْ تَشْرَحَ بِكِتَابِكَ صَدْرِى وَ تَحُطَّ بِتِلاوَتِهِ وِزْرِى وَ تَمْنَحَنِى السَّلامَةَ فِى دِينِى وَ نَفْسِى
شرح صدر: يعنى گشاده شدن سينه و در عرف عبارت است از نورانى شدن قلب و موفق شدن به اطاعت و بندگى.
از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از اين كه سوره مباركه الم نشرح لك صدرك نازل شد بر آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم عرض نمودند خدمت آن جناب صلى الله عليه و آله و سلم كه: آيا اين شرح صدر را علامتى هست؟
فرمودند: بلى، علامت آن دوستى نداشتن با دنيا است و طلب نمودن خانه آخرت و اسباب مردن به جاى آوردن پيش از مردن.
منح: عطا نمودن و بخشش دادن، يقال: منحه اى اعطاه.
وزر: عقوبت و معصيت است.
حط: ريختن و تبديل نمودن.
يعنى : منور و روشن نما به تلاوت قرآن تو سينه مرا و قلب مرا، و بريز به سبب تلاوت او معصيت مرا، و عطا كن تو مرا سلامت و صحت در دين من و جان من.
وَ لا تُوحِشْ بِى أَهلَ أُنْسِى
وحشت: تنافر و گريختن و فرار نمودن است.
يعنى : نگريزان از من اهل انس مرا اين فقره دو احتمال دارد:
يك احتمال آن آن است كه معصيت نكنم تا اين كه اهل انس من از من فرار كنند و بگريزند.
و احتمال دوم آن است كه مرا نميران و مرده نكن و داخل در اموات قرار مده تا اين كه اقارب و خويشان من از من كناره نمايند به واسطه مردن معنى اول انسب است.
وَ تُتِمَّ إِحْسَانَكَ فِيمَا بَقِىَ مِنْ عُمُرِى كَمَآ أَحْسَنْتَ فِيمَا مَضَى مِنْهُ يَآ أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
و تمام بنما تو احسان و اكرام و انعامت را در مقدارى كه باقى مانده از زندگانى من چنان كه احسان نمودى تو در مقدارى كه گذشت از زندگانى.
بدان كه امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام در بقيه عمر و زندگانى سئوال نمايد از اتمام احسان و در گذشته خبر دهد از نفس احسان نه از تمام او، نكته اين دو تعبير شايد آن باشد كه مى‏خواهد خبر دهد از بدى گذشته هر چه بود گذشت اتمام نبود آن گذشته زيرا كه نفس صرف شد در غير فرمان بردارى و ترك شكر و نحو اينها الان در آينده سئوال اتمام كند كه لاحق مثل سابق نشود.
صدوق عليه الرحمه و الرضوان در خصال خود روايت مى‏كند از محمد بن موسى بن متوكل از على بن ابراهيم از عبدالله بن احمد موصلى از صقر بن ابى دلف كرخى گفت:
بعد از اين كه برد مولا و آقاى ما حضرت ابى الحسن العسكرى عليه الصلوة والسلام را در حبس خانه، من آمدم كه سئوال از حال او نمايم نظر نمود به من رزاقى حاجب. متوكل امر نمود كه داخل بر او شوم، پس من داخل بر او شدم به من گفت: يا صقر حال تو چه نحو است؟
گفتم: اى استاد حال من در خير و خوبى است.
پس گفت: بنشين، پس شروع كرد با من از گذشته و آينده سخن گفتن.
گفتم پيش نفس خود: از اين آمدن خطا نمودم، پس مردم از او دور شدند و او تنها ماند.
بعد از آن به من گفت: كار تو چيست چرا آمدى؟
گفتم: از براى خير آمدم.
پس گفت: شايد آمدى سئوال نمايى از حال مولاى خود؟
پس گفتم: مولاى من كيست مولاى من اميرالمؤمنين است، يعنى متوكل.
پس گفت: ساكت شو، مولاى تو او حق است از من مترس، پس به درستى كه من بر مذهب تو هستم.
پس من گفتم: الحمدلله .
گفت به من: آيا دوست دارى ببينى او را؟
گفتم: بلى.
گفت: بمان تا اين كه صاحب بريد از نزد متوكل بيرون آيد پس من بنشستم تا او بيرون آمد.
پس به خادم خود گفت: بگير دست صقر را و او را داخل نماى در حجره‏اى كه در آن علوى محبوس است و او را با او در خلوت بگذار.
پس خادم مرا داخل نمود كه آن امام عالى مقام عليه الصلوة والسلام محبوس بود، پس ديدم امام عليه السلام ره كه در صدر روى حصيرى نشسته و در مقابل روى شريفش قبرى حفر شده است پس سلام نمودم بر آن حضرت عليه السلام و جواب سلام مرا داد، بعد امر به نشستن من نمود، بعد فرمود: يا صغقر چه آورده است تو را در اين جا؟
عرض نمودم كه: آمدم خبر شما را بدانم بعد نظر به قبر نمودم و گريه كردم فرمود: يا صقر چيزى بر تو نيست، نمى‏توانند بدى به ما رسانند الان.
گفتم: الحمدلله.
بعد عرض نمودم كه: اى سيد من حديثى روايت مى‏شود از پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نمى‏دانم معنى او را.
فرمود: چه هست او؟
عرض نمودم: قول او صلى الله عليه و آله و سلم است كه مى‏فرمايد: دشمنى با ايام نكنيد، پس ايام با شما دشمنى كند.
فرمود: بلى، ما هستيم مادامى كه آسمان و زمين باقى است.
سبت: اسم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم است.
احد: اسم اميرالمؤمنين عليه و آله الصلوة والسلام است.
اثنان: حسن و حسين عليهماالسلام هستند.
ثلثاء: على بن الحسين و محمد بن على و جعفر بن محمد عليهم الصلوة والسلام است.
و اربعاء: موسى بن جعفر عليه السلام و على بن موسى عليه السلام و محمد بن على عليه السلام و من و خميس پسر من حسن بن على عليهما الصلوة و السلام.
و جمعه: پسر من عليه السلام است به سوى او جمع مى‏شوند عصابه حق او است كه زمين را پر كند از قسط و عدل بعد از اين كه پر شده باشد از ظلم و جور اين است معنى ايام دشمنى نكنيد با ايشان در دنيا پس دشمنى كنند ايشان با شما در آخرت.
بعد فرمود: بگذار و بيرون برو امن بر تو نيست.
بنده عاصى محمد على كتابت نمود در جوار سيد الاولياء عليه و على ذريته الطاهرة الف الف التحية الصلوة والسلام و الثناء، بنان فانيه در وقت روز سه شنبه ششم شهر شعبان المعظم مطابق سنه يك هزار و سيصد و چهارده من الهجرة المصطفويه سيدنا هاجرها و ذريته الطاهرة الطيبة و السلام و التحية.
و قد فرغ كاتبها المشرف بنسخه و استكتابه المويد بتمامه من ربه البارى فى الليله عشره من شهر الله الاعظم رمضان المبارك، سنه 1316.
اللهم اغفر لبانيه و راعيه و قاريه و كل من اعتقد بحق فيه و امواتهم، و اموات المؤمنين بحق على زين الساجدين و سيد العابدين و بحق آبائهم الابرار الطاهرين و ابنائه الاطهار و الطيبين سلام الله عليهم اجمعين.
و لعنة الله الباقية الدائمة على اعدائهم الى يوم الدين

- لینک کوتاه این مطلب

» غدیر
تاریخ انتشار:5 دی 1393 - 14:10

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد