آیا غایت حکمت نظری همان حکمت عملی است؟

(بسم الله الرحمن ارحیم)

پرسش
آیا غایت حکمت نظری همان حکمت عملی است؟
پاسخ اجمالی

با توجه به تعریف حکمت که عبارت است از:« درک ویژه ای که انسان با آن می تواند حق و حقیقت را دریابد و از تباهی کار و از کار تباه جلوگیری نماید»، حکما و دانشمندان آن را به دو بخش نظری و عملی تقسیم کرده اند:

 

1 ـ حکمت نظری عبارت است از: شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات، آن چنان که هستند.

 

2 ـ حکمت عملی عبارت است از: علم به این که رفتار و کردار آدمی، یعنی افعال اختیاری وی چگونه باید باشد.

 

بنابراین، حکمت نظری از «هست»ها و «است»ها سخن می گوید و حکمت عملی از «باید»ها و «نباید»ها بحث می کند. به بیانی دیگر، حکمت نظری درباره ی هستی های نامقدور، کاوش نظری به عمل می آورد و حکمت عملی از هستی های مقدور و در اختیار انسان گفت و گو می کند.

 

گروهی از فلاسفه و دانشمندان اخلاق، تفاوت هایی بین این دو ذکر کرده اند، برخی نیز اساساً دوگانگی بین حکمت نظری و حکمت عملی را انکار کرده و معتقدند حکمت عملی بخشی از درک نظری است که سرانجام به عمل منتهی می شود. امام خمینی(ره) نیز آن دو را لازم ملزوم یکدیگر و در هر دوی آنها عمل را لازم می دانند.

 

با توجه به بررسی های انجام شده در این زمینه، نمی توان گفت هدف و غایت حکمت نظری همان حکمت عملی است، چه بسا که نتیجه ی حکمت عملی و متخلق شدن به اخلاق الله، حکمت نظری که همان درک هستی و دریافت حقایق عالم وجود است، باشد و این همان نوری است که ملا صدرا آن را غایت حکمت نظری می داند.پس ممکن است نور معرفت و درک حقایق عالم، غایت و هدف حکمت عملی باشد.

 

پاسخ تفصیلی

دانشمندان و فیلسوفان برای «حکمت» معانی و تفاسیر گوناگونی ارائه کرده اند، از جمله ی آنها این تعاریف است:

 

1ـ حکمت، عبارت است از: درک ویژه­ای که انسان با آن می تواند حق و حقیقت را دریابد و از تباهی کار و از کار تباه جلوگیری نماید.

 

2 ـ راغب در مفردات می گوید: «حکمت عبارت است از رسیدن به حق به واسطه ی دانش و خرد.»[1]

 

3 ـ گاهی نیز حکمت بر تکالیف اطلاق می شود، چنان که خدای متعال در سوره ی اسراء، آیه ی 39 پس از برشمردن بخشی از واجبات و محرمات، می فرماید: «ذلک مما اوحی الیک ربک من الحکمة.»(یعنی: این حکمتی است که پروردگار تو به تو وحی کرده است.)

 

4 ـ علامه طباطبائی، همه ی معانی و تفاسیر یاد شده را جزو معانی حکمت برشمرده و می گوید: «حکمت، شامل حقایق، معارف و فروعات است و قرآن، حکیم است؛ زیرا حکمت و حقایق معارف در آن قرار دارد. بنابراین، قرآن نیز چون یک شحص محکم کار (حکیم) است که کردار او محکم و خالی از فساد و تباهی است.»[2] لذا، سایر آیاتی که شامل این واژه ی مقدس اند همین معنا را می رسانند.

 

5 ـ حکما می گویند: حکمت، عبارت است از این که انسان به جایی برسد که خود یک جهان معقول شود، مانند جهان محسوس و روح او به قدری تکامل یابد که همه ی حقایق عوالم وجود را در خود جای دهد و ملکوت اشیا را بنگرد، آن سان که به ابراهیم (ع) نموده شد: «بدین سان، ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم(ع) نشان دادیم.»[3]

 

6 ـ ملاصدرا می گوید: «حکمت، عبارت است از تکمیل نفس به نظم عقلی جهان ـ در حد توان بشری ـ تا به خداوند متعال مانند گردد.»[4]

 

این معانی و تفسیرها از جمله تعاریفی بود که برای حکمت ارائه شد. دانشمندان با توجه به معنای حکمت آن را به دو قسم حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم کرده اند.

 

حکمت نظری و حکمت عملی و تفاوت آنها:

 

حکمت نظری، عبارت است از شناسایی و علم به احوال اشیا و موجودات، آن چنان که هستند.

 

حکمت عملی، عبارت است از علم به این که رفتار و کردار آدمی، یعنی افعال اختیاری وی چگونه باید باشد.

 

موجودات، اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما نباشد، علم مربوط به آنها حکمت نظری نامیده می شود و اگر وجودشان در قدرت و اختیار ما باشد علم مربوط به آنها حکمت عملی نامیده می شود. بنابراین، در حکمت نظری از «هست»ها و «است»ها و در حکمت عملی از «باید»ها و «نباید»ها بحث می شود. از آنچه بیان شد چند نکته را می توان نتیجه گرفت:

 

اولاً: حکمت عملی، محدود به انسان است، ثانیاً: حکمت عملی مربوط به افعال اختیاری انسان است، ثالثاً: حکمت عملی با بایدها و نبایدهای افعال اختیاری انسان که باید چگونه باشد و چگونه نباشد سر و کار دارد، رابعاً: از بایدها و نبایدهایی که نوعی (انسانی) و کلی و مطلق و دائم است بحث می کند نه بایدها و نبایدهای فردی و نسبی و موقت.[5]

 

بنابراین، بخش نظری، حکمتی است که درباره هستی های نامقدور، کاوش­های نظری به عمل می آورد و بخش عملی، حکمتی است که از هستی های مقدور گفت و گو می کند.[6]

 

فارابی نیز در تعریف حکمت عملی می گوید:

 

«حکمت عملی درک مقدورات انسان است. درصورتی که انسان از عقل نظری درکی را به دست می آورد که درباره موضوعات و معلوماتی است که از حیطه ی قدرت درک کننده خارج است.»[7]

 

خلاصه آن که اگر ما چیزهایی را درک کنیم که در اختیار ماست و باید به آنها عمل کنیم و به اصطلاح معلوماتی را درک کنیم که مقدورات ما نیز باشند، آن گاه این حکمت، حکمت عملی نام می گیرد و بدان معناست که معلوم به این علم، پدیده ای از پدیده های هستی است که با علم و اراده و اختیار خودمان از نیستی در عرصه هستی ظهور می یابد. در این صفت، بدان جهت که ما از امتیاز خلق و ایجاد اختیاری برخورداریم، تشبه به باری تعالی پیدا کرده ایم؛ زیرا تمام معلومات حق تعالی، مقدورات حق تعالی نیز هستند و به همین جهت، تمام جهان هستی حکمت عملی حق تعالی محسوب می شود.[8] بنابراین، فرق بین حکمت نظری و حکمت عملی تنها از جهت معلوم است نه از لحاظ علم.[9]

 

عقل نظری  و عقل عملی :

 

لازم به ذکر است که در فلسفه، عقل نظری و عملی، همان حکمت نظری و عملی است. عقل انسان (یا احکام عقل انسان) دو بخش است: نظری و عملی.

 

یک قسمت از کارهای عقل انسان، درک چیزهایی است که هست، این عقل نظری است. قسمت دیگر، درک چیزهایی است که باید انجام بدهیم، درک «بایدها»، اینها عقل عملی است. بنابراین، همان گونه که از تعاریف حکمت نظری و عملی و عقل نظری و عملی استفاده می شود این دو اصطلاح، یک چیز است[10].

 

البته، در اصطلاح علم اخلاق، حکمت را اصلاً به معنای عقل نظری نمی دانند بلکه آن را در جایی استعمال می کنند که انسان در درک های عملی خود متوسط بین بلاهت و جربزه باشد، هم چون صفات اخلاقی که به قول ارسطو، همیشه صفات متوسط بین طرفین است. متوسط بین اطراف، خالی از اطراف است؛ مثل آب ولرم که نه گرم است نه سرد. صفات اخلاقی هم که مطلوب است و از آنها عدالت به وجود می آید، در حد اعتدال بین طرفین است؛ مثلاً، شجاعت صفتی است که بین جبن (ترس) و گستاخی است.

 

این حالت توسط (میانه) عملی، مطلوب علم اخلاق است و این یک معنای حکمت است که به اخلاق مربوط می شود. اما این معنا با موازین فلسفی چندان سازگار نیست؛ زیرا به طوری که ما معتقدیم، حکمت عملی هیچ تفاوتی با حکمت نظری ندارد و اصلاً از صفات عملی نفس به شمار نمی رود، بلکه بخشی از درک نظری را که بالاخره به عمل منتهی می شود حکمت عملی خوانند.

 

یکی از مشخصه های حکمت عملی این است که بالاخره منتهی به عمل می گردد و درکی که به عمل منتهی گردد، حد متوسط ندارد؛ چون ادراکات هر چه بیشتر و قوی تر باشد، حکمت، عالی تر و شکوفاتر است و از این لحاظ حکمت عملی با حکمت نظری هیچ تفاوتی ندارد.[11]

 

نتیجه:

 

از مباحث مطرح شده و دیدگاه های اهل فن در باب فلسفه و اخلاق، چنین به دست نمی آید که غایت حکمت نظری، حکمت عملی باشد؛ چرا که به عقیده ی برخی، تفاوت هایی بین این دو وجود دارد و به نظر عده ای اساساً حکمت عملی بخشی از حکمت نظری است. از نگاه امام خمینی(ره) هر دوی اینها لازم ملزوم یکدیگرند و بازگشت هر یک به دیگری است. ایشان در این باره می گویند:

 

«گفته اند برای انسان یک عقل نظری است که آن ادراک است و یک عقل عملی است که کارهای معقوله را عملی می کند. ولی ما می گوییم در هر دو، عمل لازم است و عقل نظری به عقل عملی برمی گردد؛ چنان که عقل عملی هم به تعقل نظری برمی گردد، و در نظری هم که درک و علم است، عمل لازم است. چون هر چیزی که در هر مرتبه از مراتب وجود واقع می شود، به مرتبه ی دیگر آن سرایت می کند.»[12]

 

بنابراین، با توجه به بررسی های انجام شده، نمی توان گفت غایت و نتیجه ی حکمت نظری، حکمت عملی است. چه بسا که نتیجه و غایت حکمت عملی و متخلق شدن به اخلاق الله، حکمت نظری که همان درک هستی و دریافت حقایق عالم وجود است، باشد و این همان نوری است که ملاصدرا می گوید غایت حکمت نظری است.[13] و نور معرفت و درک حقایق عالم آن گونه که هستند، غایت و هدف حکمت عملی باشد.

 



[1]  . راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، واژه ی حکم.

[2]  . طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ذیل آیه ی 4 سوره ی دخان.

[3]  . و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض...، انعام، 75.

[4]  . ملا صدرا، اسفار اربعه، ج 1، ص 20 به بعد؛ انصاری شیرازی، یحیی، دروس شرح منظومه، ج 1، صص 13 ـ 17.

[5]  . مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 22، صص 29 - 31؛ نراقی، محمد مهدی، جامع السعادات (علم اخلاق اسلامی) ج1، ص 4.

[6]  قطب الدین رازی، صاحب کتاب المحاکمات، درباره ی این دو گونگی اندیشه ی فلسفی می گوید: «و اما عقل عملی، آن نیرویی است که با رهنمودهای آن افعال و پدیده هایی که لازم است از روی تعقل و استنباط عقلانی به وقوع پیوندد، به طریق اندیشه و رأی کلی و انتقال از کلیات به جزئیات صورت می گیرد و چون ادراک کلیات و استنباط نتایج کلی از مقدمات کلی، صرفاً وظیفه ی عقل نظری و از اختصاصات آن است عقل عملی نیز از نیروی عقل نظری نیرو و مدد می جوید». حائری یزدی، مهدی، کاوش های عقل عملی، صص 15- 16.

[7]  . همان، ص 18؛ هادی سبزواری، شرح منظومه، ص 305.

[8]  . بنابراین، حکمت عملی هم در حقیقت بخشی از درک و علم نظری است، منتها آن گونه علم و معرفتی است که در حقیقت، متعلق و موضوعش افعال و مقدورات خود عامل درک است. (حائری یزدی، مهدی، کاوش های عقل عملی، صص 17 – 18).

[9]  . همان، ص 18.

[10] البته درآثار فیلسوفان اسلامى، عقل عملى به چند معنا آمده است که در این‏جا به دومعناى آن اشاره مى‏کنیم; یکى از این دو معنا مشهور و دیگرى غیرمشهور است: معناى مشهور عقل عملى، قوه‏اى است که به واسطه آن، چیزى را که آدمى سزاوار است آن را انجام دهد یا ترک کند، مى‏شناسد .( ر . ک: فارابى، ابونصر، فصول منتزعه، ص 54 ; علامه حلى، الجوهرالنضید، ص 233; ابن‏سینا، حسین، الاشارات والتنبیهات، ج 2، ص 352) .

 

 بر این اساس عقل عملى، همچون عقل نظرى، قوه شناخت است و تفاوت این دو عقل در متعلق شناختشان است . معناى غیرمشهور عقل عملى، قوه‏اى است که انسان را به اعمال خویش تحریک مى‏کند . عقل به این معنا همان قوه محرکه یا قوه عامله یا قوه اراده است .( ر . ک: قطب‏الدین الرازى، حاشیه‏الاشارات و التنبیهات، ج 2، ص 352- 353) .

 

 بر این اساس، عقل عملى، قوه عمل کردن است . کسانى که عقل عملى را برمعناى غیرمشهور آن حمل مى‏کنند، کارکرد عقل عملى را به معناى مشهور، از کارکردهاى عقل نظرى مى‏دانند .

[11] . کاوش های عقل عملی، صص 15 – 20.

[12] . اردبیلی، سید عبدالغنی، تقریرات فلسفه ی امام خمینی (اسفار)، ج 3، صص 341 – 346.

[13] . ملا صدرا، اسفار اربعه، ج 9، ص 140.

- لینک کوتاه این مطلب

» اسلام کوئست
تاریخ انتشار:3 فروردین 1396 - 1:00

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد