امام صادق (ع) و وضعیت سیاسی اجتماعی آن دوران

(بسم الله الرحمن الرحیم)
1- دوران امامت وشمه ای از فضايل :
الف )دوران امامت
حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ به سال 83 ه‍ . ق در مدينه چشم به جهان گشود. آن حضرت به سال 114 ه‍ . ق به امامت رسيد و در سال 148 ه‍ . ق به شهادت رسيد.[1] با توجه به اين مطلب، در دوران امامت آن امام همام (114 ـ 148)،
حضرت امام صادق ـ عليه السّلام ـ كه نام مباركش جعفر بوده افضل و داناتر از همة برادرانش و شايسته‎تر به منصب خلافت پدر بزرگوارش. ايشان براساس وظيفه‎ي الهي به امر امامت خودراآغاز كرد و از نظر فضل و دانش ازهمه ی اهل زمان برتري داشت و همه دانشمندان از وي به عظمت ياد می کردند. منزلت و مقامش از همه عالي‎تر و در ميان عامه و خاصه به جلالت قدر معروف بوده و اهل سنت علوم و اطلاعات بسياري از وي نقل كرده‎اند و طالبان علم و دانش از اطراف و اكناف براي فيض كمالات او بر در سراي او بار افكندند و آوازة او در شهرها پيچيده بود و از هيچ يك از اهل بيت او به اندازه‎اي كه دانشمندان از خرمن فضائل او استفاده كرده‎اند، بهره‎مند، نشده‎اند دانشمندان به قدري كه از آثار و اخبار آن حضرت نقل كرده‎اند از ديگر كسي نقل نكرده‎اند:برخی ازرهبران وموسسان مکاتب فقهی اهل سنت به شاگردی خود درمکتب امام افتخار می کردند.

امام صادق (ع) و وضعیت سیاسی اجتماعی آن دوران

 

ب: شمه ای از فضائل
براي امام صادق فضائل زيادي نقل شده كه به برخي از آنها اشاره مي‎شود؛

1- بخشش و بزرگواري آن حضرت:
مردي خدمت حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ رسيد و عرض كرد پسر عمويت فلان اسم جناب تو را برد و نگذاشت چيزي از بد‎‎گوئي و ناسزا مگر آن كه براي تو گفت. حضرت كنيز خود را فرمود كه آب وضو برايش حاضر كند پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوي گفت من در دلم گفتم كه حضرت نفرين خواهد كرد بر او، پس حضرت دو ركعت نماز گذاشت و گفت: اي پروردگار من اين حق من بود من بخشيدم براي او، و تو جود و كرمت از من بيشتر است پس ببخش او را و مگير او را به كردارش و جزا مده او را به عملش؛ پس رقّت كرد آن حضرت و پيوسته براي او دعا كرد و من تعجب كردم از حال آن جناب[2].

2. صدقات پنهاني و امداد از بيچارگان:
مردم مدینه شبها بردرخانه های خود انفاقی از ناشناسی دریافت می کردند پس از رحلت امام قطع شد ومردم دریافتند که حامی پنهانی فقرای مدینه جعفربن محمد (ع) بوده .
گفته شده امام صادق ـ عليه السّلام ـ همياني زر به من داد و فرمود اين را بده فلان مرد هاشمي و مگو كدام كسي داده. راوي گفت آن مال را چون به آن مرد دادم گفت خدا جزاي خير دهد به آن كه اين مال را براي من فرستاده كه هميشه براي من مي‎فرستد و من به آن زندگاني مي‎كنم و لكن جعفر صادق يك درهم براي من نمي‎دهد با آن كه مال بسياري دارد.[3]

3. عطوفت و مهرباني امام:
وجود همه ی ائمه از آنرو که انسان کاملند لبریز از مهر وعطوفت به انسانهااست ،منشاء تمام زیبائیها وخوبیهای عا لم،دروجود آنان نهفته اگرچه شرایط زمانه وحاکمان جور اجازه ندادند تامردم از این برکات الهی بهره مند شوند.اما هرکس درشعاع این انوار قرار گرفت سعادتمند شد.
روزي مردی از یاران به خدمت آن حضرت رسيد آن جناب را متغيّرانه ديدار كرد سبب تغّير رنگ را پرسيد آن حضرت فرمود: كه من نهي كرده بودم كه در خانه كسي بالاي بام برود، اين وقت داخل خانه شدم يكي از كنيزان را كه مسئول تربيت فرزند من بود ديدم كه طفل مرا در بر دارد و بالاي نردبان است چون نگاهش به من افتاد متحير شد و لرزيد و طفل از دست او افتاد بر زمين و مرد و تغيير رنگ من از جهت غصّه مردن طفل نيست بلكه به سبب آن ترسي است كه آن كنيزك از من پيدا كرد و با اين حال آن كنيزك را فرموده بود تو را به جهت خدا آزاد كردم، باكي بر تو نيست، باكي نباشد تو را.[4]

4. احیاگردین:
دین وفرهنگ اسلام در دوره امویان با رفتارهای بدعت آلود آنان در معرض رنگ باختن ودرلبه پرتگاه بود ؛ با امامت حضرت امام صادق (ع) وفعالیتهای علمی وفرهنگی حضرت دین اسلام وسنت نبوی احیا شد به همین روی نقش فرهنگی امام توسط امام باقر (ع)پیش بینی شد ؛ روزی حضرت دست بر پشت مبارك امام صادق زده فرمود سوگند به خدا اين همان كسي است كه بايد آئين آل محمد ـ عليهم السّلام ـ را احيا، كند.[5] ازاینروی امام دین را به تمامه احیاکردوسیره وسنت نبوی را زنده نمود روایاتی که امام صادق از زبان پیامبر ودرتفسیر قرآن فرموده گواهی روشن براین حقیقت است.روایات ومکتب علمی وفقهی امام صادق راهی نوین برای نجات اسلام در مقابل شبهات فکری زمان بود که از هر سو به طرف دین نشانه گرفته می شد ؛ ازطرفی رفتار علمای درباری وابسته به امویان وعباسیان واز سویی رفتار های جاهلانه وبدعت آمیز خلفا واز سوی دیگر شبهات مطرح توسط ملحدیسن وزنادقه اینها جمعی از تلاشها بود که دین را درمعرض تحریف قرار داده بود ؛نهضت علمی امام در مقابل این تحرکات سد دفاعی بود تا دین را نجات دهد .
ویژگیهای درس آموز سیره امام:

5. بهترین آفریده:
طاهر، مصاحب امام ابوجعفر ـ عليه السّلام ـ گفت حضور حضرتش شرفياب بودم، جعفر وارد شد حضرت باقر عليه السلام فرمود: اين آقا، بهترين آفريده خداست.[6]

6. تواضع در پوشش:
روزي يكي از اصحاب حضرت صادق بر آن حضرت وارد شد آن جناب پيراهني پوشيده كه گريبان او را وصله زده‎اند. آن مرد پيوسته نظرش بر آن پينه بود و گويا از پوشيدن آن حضرت آن پيراهن را تعجب داشت، حضرت فرموده چه شده تو را كه نظر به سوي من دوخته‎اي؟ گفت نظرم به پينه‎اي است كه در گريبان پيراهن شماست فرمود بردار اين كتاب را و بخوان آن چيزي كه در او نوشته است. راوي گفت. مقابل آن حضرت يا نزديك آن حضرت كتابي بود پس آن مرد نظر افكند در آن ديد نوشته است در آن:
اوضاع سياسي جهان اسلام معاصرامام صادق:
اوضاع سیاسی معاصر امام بویژه دردهه های آخر بسیار آشفته بود خلفای اموی با چالشهای قومی وقیامهای متعدد مواجه بودند که اقتدار سیاسی آنان را کاهش داده ومشروعیت سیاسی واجتماعی آنان آسیب جدی دیده بود.ازاین روی فشار وجواختناقی که دردوران ائمه پیشین بود دراین دوره ازکاهش نسبی برخوردار شده بود.به هرروی دراین دوره امام شاهد تغییر قدرت سیاسی ازبنی امیه به بنی عباس بود،

وضعيت درون حاكميت:
با مرگ هشام، وليد بر مسند خلافت مي‌‌نشيند او فردي ميگسار و زن‌باره، است.
لذا كارهايش بر مردم و لشكريانش گران آمد پس طي شورشي كشته شد.[7] همچنان‌كه سال بعد وقتي يزيد بن وليد در شرف مرگ بود ابراهيم، پسرش، جانشين او مي‌شود اما به سرعت توسط مروان بن محمّد و در طي يك لشكركشي از خلافت خلع مي‌شود.[8] مدتي بيش نگذشته بود كه سليمان بن هشام كه بيش از ده هزار تن در اختيار داشت مروان را مخلوع اعلام نمود و بين آن دو جنگ سختي درگرفت كه در نهايت به بقاء مروان انجاميد.[9]
اختلاف قبايل هم چشمگير بوده است، قيسيان با عبدالملك بن مروان درافتادند اما بعد با پسرش هشام همراه شدند همچنان‌كه در خونخواهي وليد بن يزيد كوشيدند و بعد به مروان بن محمّد ياري رساندند در مقابل قبايل يمني به عباسيان متمايل بودند و در نهايت آنان را به خلافت رساندند.[10]

درگیریهای خارجی:
تعداداين جنگ‌ها زياد بوده که به نمونه هایی اشاره می شود.
1. جنگ با تركان خزري در سال 114ه‍ ق و ادامه آن در سال 119ه‍ ق كه مسلمين موفق به كشتن خاقان ترك در حوالي بلخ و طخارستان گرديدند.[11]
2. جنگ با روميان در سال 115ه‍ ق و 118 ه‍ ق و 119 ه‍ . ق.
3. جنگ در ماوراء النهر در سال 121 ه‍ ق كه تا تاشكند رسيده بود.[12]

ناآرامي‌های داخلی:
ناآرامیها دراین دوره چالش جدی برای امویان بود که نتوانستند آنهارا سرکوب وبکلی ریشه کن کنند ازاین روبعدها درزوال قدرت امویان وپیروزی عباسیان بسیار موثر افتاد.شورشها را به دودسته ی اجتماعی وسیاسی می توان تقسیم کرد، شورشهای سیاسی با انگیزه سیاسی ودارای رهبری بودند شورشهای اجتماعی غالبا بدون برنامه ی قبلی وبدون رهبری خاص صورت می گرفت.

الف) شورشهای اجتماعی:
1ـ شورش مردم حمص پس از كشته شدن وليد كه توسط يزيد بن وليد سركوب شد.
2ـ شورش مردم فلسطين و بيرون راندن والي اموي به سال 126 ه‍ . ق.
3ـ در همين سال در خراسان نزاري‌ها و يماني‌ها به جان هم افتادند. چون فرمان حكومت به نام نصر بن سيار آمد. مصري‌ها از او حمايت كردند و عده‌اي به پيروي از شخصي به نام جُديع كرماني پرداختند.
4ـ شورش مردم يمامه عليه كارگزار اموي به سال 126.
5ـ شورش مردم حمص بار ديگر در دورة خلافت مروان بن محمّد.[13]

ب) قيام‌های سیاسی:
1. در سال 126 خوارج اباضيه در يمن خروج كردند و مدت سه ماه بر مدينه تسلط يافتند.[14]
2. در سال 127 ه‍ . ق ضحاك بن قيس خارجي قيام كرد و وارد كوفه شد مردم موصل نيز از او پيروي كردند. او با سپاهي صد هزار نفري به جنگ با سپاه خليفه رفت اما كشته شد. پس از او شيبان حروري رهبري شورشيان را به عهده گرفت بالاخره شيبان گريخت.[15]
3. قيام زيد بن علي بن حسين به سال 123 ه‍ . ق در كوفه كه مردم بسياري با او بيعت كردند اما چون او از لعن شيخين امتناع كرد شيعيان كوفه او را رها كردند. بالاخره در جنگ با سپاه اموي زيد شكست خورد و اعدام گرديد.[16] در مورد عقايد او اختلاف نظر زيادي وجود دارد. در هر صورت چون زيد كشته شد پسرش يحيي به خراسان رفت و در آنجا قيام نمود. امام صادق ـ عليه السّلام ـ كشته شدن او را از قبل پيش بيني فرموده بود.[17]

قیام عباسيان:
نهضت عباسي به سال 129 ه‍ . ق در خراسان توسط ابو مسلم رسماً اعلام موجوديت كرد. قبل از اين فعاليت‌هاي آنان از سال 118 توسط امام محمّد به طور كاملاً مخفيانه رهبري مي‌شد، ابو مسلم توانست همكاري اقوام يمني و ربيعه و نيز خوارج حروريه را جلب كند و به زودي بر سرزمين شرق تسلط يابد.
بالاخره به سال 132 نيروهاي عباسي وارد كوفه شدند و ابو سلمه مسئوليت كوفه را عهده‌‌دار گرديد.[18] در اين زمان بني عباس كه با «شعار الرضا من آل محمّد» همكاري علويان را نيز جلب كرده بودند و حتي با محمّد بن نفس زكيه به خلافت بيعت كرده بودند،[19] به تصفيه كساني كه به عباسيان اخلاص نداشتند پرداختند و بالاخره با ابو العباس سفّاح به عنوان خليفه بيعت شد.[20]
ناآرامي‌ها و شورش‌هاي دورة عباسي (132 ـ 148)
عده‌اي به فكر اعاده حكومت اموي بودند از جمله آنها:
1. شورش حبيب بن مرّه در بثيفة فلسطين.
2. ابو الورد در قنّسرين و اسامة بن مسلم در جزيره.
اين سه حركت خود را در مقابل عباسيان سفيد جامگان مي‌ناميدند زيرا عباسيان به سياه جامگان معرولف بودند.
3. شورش يزيد بن هبيره در واسط (آخرين حركت اموي)[21]
4. شورش عبدالله بن علي، عموي سفاح، كه ادعا داشت او جانشين سفاح خليفه اول عباسي و وليعهدش بوده است لذا با سپاهي كه براي جنگ عليه روم تهيه شده بود، شوريد، منصور دوانيقي كه برادر سفاح و جانشين او بود، ابو مسلم را براي دفع او اعزام داشت.[22]
چون منصور از قدرت يافتن ابو مسلم خراساني وحشت داشت با طرح توطئه‌اي او را ـ كه مي‌توان بنيان‌گذار حكومت عباسي نام نهادش ـ از سر راه خود برداشت. با قتل ابو مسلم، در مناطقي شورش‌هايي بعنوان خونخواهي ابومسلم در گرفت كه به آنها اشاره‌اي مي‌شود.
1ـ حركت سنباد در نيشابور و قومس وري، او زردشتي بود و اعلام كرد كه كعبه را ويران خواهد نمود به سال 137 سركوب شد.
2ـ حركت راونديه در سال 141 ه‍ . ق.
3ـ حركت استا ذسيس در سال 150 ه‍ . ق.[23]

علويان:
1. نخستين حركت علوي عليه عباسيان، حركت محمّد بن عبدالله نفس زكيه بود. آنان كه در حاكميت يافتن عباسيان تلاش كرده بودند اكنون به غصب آنها ناراضي بودند.[24] او با گرفتن فتوا از مالك بن انس مبني بر جواز شكستن عهد عباسيان و نيز از ابوحنيفه مبني بر به حق بودن محمّد، در مدينه قيام خود را آغاز كرد. با هجوم لشكر عباسيان به مدينه، اين قيام (به سال 145 ه‍ . ق) سركوب شد.[25]
2. قيام ابراهيم، برادر نفس زكيه، او بر بصره و اهواز و فارس و مدائن تسلط يافت و با او به عنوان اميرالمؤمنين بيعت شد. جنگ بين آنها و عباسيان در باخرا صورت گرفت كه به پيروزي بني عباس انجاميد.[26]

استقلال طلبي‌ها:
1ـ حكومت بني مدرار كه توسط خوارج صفريه در مغرب الاقصي (سجلماسه) شكل گرفت به سال 145ه‍ ق.
2ـ حكومت خوارج اباضيه در مغرب الاوسط به سال 144ه‍ ق پا گرفت.[27]
3ـ حكومت اموي در اندلس توسط عبدالرحمان بن معاويه در سال 138 ه‍ . ق كه سلسله امويان اندلس را بنيان نهاد.[28]

مواضع سیاسی امام دربرخورد با حاکمان وقیامها:
باتوجه به آشفتگی ونابسامانی وضع سیاسی واجتماعی معاصر امام، امام درمواجه با این شرایط روشی درپیش رو داشت که از وظایف الهی خود که امامت وهدایت امت سلام وحفظ اسلام اصیل بود ذره ای کوتاهی نکرد.دراین دوره حاکمیت دوگانه که مغایر بودند اقتضا می کرد که امام روشی درپیش گیرد که متعارض باشد اما برعکس امام به اصولی تاکید کرد که بنیان دین با این اصول حفظ می شد ودرگیری اموی وعباسی را از آن جدا می کرد که هیچ ربطی به دین نداشت بلکه نزاعی درراه نیل به حکومت بود که ازحقوق مسلم امامت بود که درسقیفه برسر آن اولین نزاع درگرفت واز صاحبان اصلی دور ماند..
امام صادق ـ عليه السّلام ـ از بدو تولد تا شهادت با ده تن از خلفاي اموي و دو تن از خلفاي عباسي معاصر بود كه خلفاي معاصر اموي عبارتند از:
1ـ هشام بن عبدالملك (105 ـ 125)
2ـ وليد بن يزيد بن عبدالملك (125 ـ 126)
3ـ يزيد بن وليد بن عبدالملك (126 ه‍ . ق)
4ـ ابراهيم بن وليد بن عبدالملك (126 ه‍ . ق) (75 روز)
5ـ مروان بن محمّد (مروان حمار) (126 ـ 132)
از خلفاي عباسي:
1ـ عبدالله سفاح (132 ـ 137)
2ـ منصور دوانيقي (137 ـ 158)[29]
1- امام صادق و حاکمان (ع)
با توجه به اينكه دوره امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، دوره ضعف و تزلزل حكومت بني اميه و فزوني قدرت بني عباس بود و اين دو گروه مدتي در حال مبارزه با يكديگر بودند، از زمان هشام بن عبد الملك تبليغات و مبارزات سياسي عباسيان آغاز گرديد و سرانجام در سال 132 هجري به پيروزي رسيد و از آنجا كه بني اميه در اين مدت گرفتار مشكلات وقیامهای اجتماعی و سياسي فراوان بودند لذا فرصت تعرض و برخورد با امام صادق ـ عليه السّلام ـ را نداشتند،[30] در زمان خلافت خلفاي بني عباس، خليفة اول، ابو العباس سفاح آن حضرت را از مدينه به عراق طلبيد و بعد از مشاهدة معجزات بسيار و علوم بي شمار و مكارم اخلاق آن امام عزيز نتوانست اذيتي به آن جناب رساند و حضرت را مرخص ساخت و به مدينه مراجعه نمود.[31] بيشترين برخورد حضرت با خليفة دوم عباسي، منصور دوانيقي بوده است كه به آنها اشاره مي‌شود:
روزي ابو جعفر دوانيقي امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلبيد كه آن حضرت را به قتل رساند و گفت كه شمشيري حاضر كردند و به ربيع، ملازم خود گفت: چون او حاضر شود و مشغول سخن شوم و دست بر هم زنم، او را به قتل رسان، ربيع گفت: چون حضرت را آوردم و نگاه منصور بر او افتاد گفت: مرحبا، خوش آمدي اي ابو عبد الله، ما شما را براي آن طلبيديم كه قرض شما را اداء كنيم و حوائج شما را برآوريم و عذرخواهي بسيار كرد و آن حضرت را روانه كرد و مرا طلبيد و گفت: بايد كه بعد از سه روز آن حضرت را روانه مدينه كني.[32]
گفته شده منصور به ربيع حاجب دستور داد كه آن حضرت را حاضر كند و او طبق دستور، امام را حاضر كرد، همين كه منصور آن حضرت را ديد به او گفت: خدا مرا بكشد اگر تو را نكشم! آيا تو دربارة سلطنت من به جدال پرداخته و مردم را باز مي‌گرداني و نقشه براي من مي‌كشي؟ امام صادق ـ عليه السّلام ـ فرمود: به خدا من چنين نكرده و نه چنين قصدي داشته‌ام! و اگر سخني در اين‌باره به تو رسيده از دروغگويي بوده است و اگر آنچه گفتي من ‌گفته باشم پس همانا به يوسف ستم شد و او بخشيد و ايوب به بلا دچار شد و صبر كرد و به سليمان نعمت داده شد و او شكر كرد، و اينان پيامبران خدا هستند و نژاد تو نيز به آنان مي‌رسد؟ منصور گفت: آري، به اينجا بالا بيا، حضرت بالا رفت: منصور گفت: فلان كس اين سخن را دربارة تو گفت؟ امام فرمود: او را حاضر كن تا صدق گفتار من روشن شود، او را حاضر كردند، منصور به آن شخص گفت: آنچه از جعفر بن محمد گفتي تو خود شنيدي؟ گفت: آري، حضرت صادق به منصور گفت: او را سوگند بده كه آن را از من شنيده است! امام خود آن مرد را سوگند داد، آن مرد از جا برنخاسته بود كه يابه زمين زده و مرد، منصور گفت: بيرونش اندازيد خدايش لعنت كند.[33] ربيع حاجب گويد: من امام را هنگام داخل شدن بر منصور ديدم كه لبانش مي‌جنبيد و هر اندازه كه لبانش را مي‌جنبانيد خشم منصور فرو مي‌نشست تا اينكه منصور آن حضرت را نزديك خود نشانيد و از او خشنود گشت.[34]
منصور در سالي به حج آمد و به ربذه رسيد و بر حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ خشم گرفت و ابراهيم بن جبله را گفت كه: برو جعفر بن محمد را نزد من بياور، ابراهيم گفت رفتم و حضرت را در مسجد ابوذر يافتم به آستين حضرت چسبيدم و گفتم بيا كه خليفه تو را مي‌طلبد، حضرت فرمود كه: انا لله و انا اليه راجعون، حضرت را به نزد منصور بردم در حالي كه جزم داشتم كه حكم به قتل او خواهد كرد، چون نزديك‌ پرده اتاق منصور رسيديم امام دعائي خواند و چون نگاه منصور به امام افتاد گفت: به خدا سوگند كه تو را به قتل مي‌رسانم. حضرت فرمود: دست از من بردار كه از زمان مصاحبت من با تو چنداني نمانده است و روز مفارقت واقع خواهد شد، منصور چون اين سخن را شنيد حضرت را مرخص كرد و عيسي بن علي را از عقب آن حضرت فرستاد و گفت: برو از آن حضرت بپرس كه مفارقت من از او به فوت من خواهد بود يا به فوت او؟ چون از حضرت پرسيد فرمود كه: به وفات من ، برگشت و به منصور نقل كرد و آن ملعون از اين خبر شاد شد.[35]
نيز روايت كرده‌اند كه روزي منصور در قصر حمراي خود نشست و در آن ايام حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ را از مدينه طلبيده بود و آن حضرت داخل شده بود، و در آن شب منصور، ربيع حاجب را طلبيد و گفت: مي‌خواهم جعفر بن محمد را در هر حالتي كه بيابي بياوري. ربيع نيز پسرش، محمد را فرستاد تا امام را فرستاد تا امام را بياورد، وقتي كه امام صادق ـ عليه السّلام ـ را به اندرون قصر بردند و نگاه منصور به آن حضرت افتاد از روي خشم گفت: اي جعفر تو ترك نمي‌كني حسد خود را بر فرزندان عباس و هر چند سعي مي‌كني در خرابي ملك ايشان فايده نمي‌بخشد، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه اينها را كه مي‌گوئي هيچ يك را نكرده‌ام، منصور ساعتي سر در زير افكند و در آن وقت بر بالشي تكيه داده بود، پس گفت: دروغ مي‌گوئي، دست زير مسند كرد و نامه‌هاي بسياري بيرون آورد و به نزديك آن حضرت انداخت و گفت: اين نامه‌هاي تو است كه به اهل خراسان نوشته‌اي كه بيعت مرا بشكنند و با تو بيعت كنند. حضرت فرمود: اينها افترا است و من اينها را ننوشته‌ام و چنين اراده‌اي نكرده‌ام و من در جواني اين عزمها نكرده‌ام، اكنون كه ضعف پيري بر من مستولي شده، چگونه چنين اراده كنم، هر چند آن امام مظلوم اين سخنان معذرت‌آميز را مي‌گفت طپش آن ملعون زياده مي‌شد و شمشيرش را كمي از غلاف بيرون كشيد، پس شمشير را غلاف كرد و گفت: شرم نداري كه در اين سن مي‌خواهي فتنه برپا كني؟ امام فرمود: نه، به خدا سوگند كه اين نامه‌ها را ننوشته‌ام، و خط و مهر من اينها نيست، دوباره منصور شمشير را از غلاف كشيد و امام عذر مي‌آورد و او قبول نمي‌كرد، پس ساعتي سر به زير افكند و بعد گفت: راست مي‌گوئي و به ربيع گفت: غاليه مرا بياور. و حضرت را نزديك خود طلبيد و بر مسند خود نشاند و از آن غاليه محاسن مبارك امام را خوشبو گردانيد و به ربيع گفت: بهترين اسبان مرا حاضر كن و جعفر ـ عليه السّلام ـ را بر آن سوار كن و او را تا منزلش همراهي كن و مخير كن حضرت را اينكه با ما باشد يا به مدينه برگردد.[36] نيز نقل شده است كه مردي از اهل مدينه نزد منصور دوانيقي رفت و گفت: جعفر بن محمد ـ عليه السّلام ـ ، مولاي خود معلّي بن خنيس را فرستاده است كه از شيعيان اموال و اسلحه بگيرد و اراده خروج دارد، منصور نيز حضرت را احضار كرد، وقتي كه حضرت به نزد او رفت منصور حضرت را اكرام نمود و بعد از آن شروع به عتاب نمود و گفت: شنيده‌ام كه معلّي براي تو اسلحه جمع مي‌كند، امام فرمود: اين بر من افترا است، منصور حضرت را سوگند داد، منصور دستور داد آن كسي را كه به امام افترا بسته بود حاضر كردند، و منصور از او پرسيد، او گفت: بلي و آنچه در حق او گفته‌ام صحيح است، حضرت آن مرد را سوگند داد و بلافاصله بعد از سوگند خوردن مرد، منصور از مشاهده اين حال بر خود لرزيد و خايف گرديد و گفت: ديگر سخن كسي را در حق تو قبول نخواهم كرد.[37]
از محمد بن عبد الله اسكندري نقل كرده‌اند كه گفت: من از جمله نديمان منصور دوانيقي بودم، روزي به نزد او رفتم، او را بسيار غمگين يافتم، علت را پرسيدم، گفتم: صد نفر از اولاد فاطمه را هلاك كردم و بزرگ ايشان جعفر بن محمد مانده است امروز نيز او را خواهم كشت، پس جلّادي را طلبيد و گفت: چون امام صادق ـ عليه السّلام ـ را طلب نمايم و مشغول سخن گردانم و كلاه خود را از سرم بردارم او را گردن بزن، در همان ساعت حضرت را طلبيد، چون حضرت داخل قصر منصور شد، ديدم كه قصر به حركت درآمد مانند كشتي كه در ميان دريا مضطرب باشد ديدم كه منصور با سر و پاي برهنه به استقبال امام دويد و بندهاي بدنش مي‌لرزيد و ساعتي سرخ و ساعتي زرد مي‌شد و آن حضرت را اكرام بسيار مي‌كرد و روي تخت خود نشانيد و گفت: يابن رسول الله به چه سبب در اين وقت تشريف آوردي؟ حضرت فرمود كه: براي اطاعت خدا و رسول و فرمانبرداري تو آمده‌ام، گفت: شما را من نطلبيدم، حتماً اشتباهي شده است، حال هر حاجت كه داري بخواه، حضرت فرمود: حاجت من آن است كه مرا بي ضرورت طلب ننمائي، گفت: چنين باشد.[38]
در دوران حكومت بني عباس بيشترين برخورد حضرت با منصور دوانيقي بود كه خيلي اهتمام مي‌كرد امام را بكشد هر موقع كه به دنبال امام مي‌فرستاد تا حضرت را به شهادت برساند وقتي نگاهش به امام مي‌افتاد از كشتنش منصرف مي‌شد و حضرت را مورد لطف و تكريم قرار مي‌داد.

دامنه علم وكرامات امام صادق ـ عليه السّلام:
دامنه ی علوم امام بسط شده ومتصل به علم الهی است ؛امام میراث همه ی پیامبران را که علم وحیانی است در دست دارد وهرچه عمل کند وبگوید وتدریس کند از این منبع لایزال است .
1. ابوبصير گويد وارد مدينه شدم و همان وقت كنيزكي همراه من بود كامي از او گرفتم. خواستم به حمام بروم ديدم اصحاب ما كه شيعيان حضرت صادق بودند بديدن آن حضرت متوجه‏‎اند. من ترسيدم هرگاه به حمام بروم و بر‎گردم ممكن است از زيارت آن جناب و تشريف به خدمتش محروم بمانم. به همين مناسبت از رفتن به حمام منصرف شده و همراه آنان وارد منزل حضرت صادق شدم چون برابر آن جناب رسيدم به من توجهي كرده فرمود: اي ابوبصير مگر نمي‎داني آدم جنب حق ندارد به حال جنابت به خانه انبياء و فرزندان آنان وارد شود. من از اين فرموده شرمنده شده عرض كردم چنان است كه مي‎فرمائيد ليكن هنگامي كه مي‎خواستم به حمام بروم ياران خود را در راه ملاقات كردم كه آهنگ حضور حضرت شما را دارند ترسيدم هرگاه به حمام و مراجعت كنم از زيارت شما محروم شوم و اكنون متعهد مي‎شوم بار ديگر با اين حال حضور حضرتت شرفياب نشوم و مرخص شدم.[39]
2. علم امام بر اسرار:
امام با توجه به مبانی علمی که در دست دارد به اسرار ورموز دلها وهستی آگاه است ؛ شيخ طوسي از داود بن كثير رقّي روايت كرده كه گفت نشسته بودم خدمت حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ كه ناگاه ابتدا از پيش خود به من فرمود اي داود به تحقيق كه عرضه شد بر من عمل‎هاي شما روز پنجشنبه پس ديدم در بين اعمال تو صله و احسان تو را به پسر عمّت فلان پس اين مطلب مرا خشنود گردانيد. همانا صلة تو مردم او را سبب شود كه عمر او زود فاني واجل او منقطع شود. داود گفت مرا پسر عمّي بود معاند و دشمن اهلبيت و مردي خبيث، خبر به من رسيد كه او و عيالاتش بد مي‎گذرانند، پس براي نفقه او براتي نوشتم و نزد او فرستادم پيش از آن كه بسوي مكّه توجه كنم چون به مدينه رسيدم خبر داد مرا بدين مطلب حضرت امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ [40]

3.زنده کردن:
مفضل بن عمر گفته در مكه همراه امام بودم با زني مواجه شدیم كه در مقابل او ماده گاو مرده‎اي بود و آن زن و بچه‎هايش مي‎گريستند حضرت فرمود: چه شده آن زن گفت كه من و كودكانم از اين گاو امرار معاش مي‎كرديم اما مرده و من متحّير مانده‎ام كه چه كنم؛ فرمود دوست مي‎داري كه حق تعالي او را زنده گرداند، گفت اي مرد ما تمسخر مي‎كني؟ فرمود: چنين نيست من قصد تمسخر نداشتم. پس دعائي خواند و پاي مبارك خود را به گاو زد صيحه زد به او پس آن گاو مرده زنده شد و برخاست بشتاب، آن زن گفت به پروردگار كعبه اين عيسي است. حضرت خود را در ميان مردم داخل كرد كه شناخته نشود.[41]

4. علم امام به زبان حيوانات:
روايت است از صفوان بن يحيي از جابركه گفت نزد حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ بودم پس بيرون شديم با آن جناب كه ناگاه ديديم مردي بزغاله‎اي را خوابانيده كه ذبح كند. آن بزغاله چون حضرت را ديد صيحه كشيد. حضرت فرمود به آن مرد كه قيمت اين بزغاله چيست؟ گفت: چهار درهم. حضرت از كيسة خود چهار درهم درآورد و به او داد و فرمود: بزغاله را رها كن براي خودش پس گذشتيم. ناگاه برخورديم به شاهين كه پرنده‎اي را تعقيب مي‎كرد تا صيد كند، آن پرنده صيحه كشيد. حضرت صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره كرد به عقاب با آستين خود. آن شاهين از صيد پرنده دست برداشت. من گفتم: ما امري عجيب ديديم از شما. فرمود: بلي همانا آن بزغاله كه آن شخص او را خوابانيده بود ذبح كند چون نظرش بر من افتاد گفت: أستجير باالله و بكم اهل البيت مما يراد منّي، طلب مي‎كنم از خدا و شما اهلبيت كه مرا رهايي دهيد از كشتن. و درّاج نيز همين را گفت و اگر شيعيان استقامت داشتند هر آيينه مي‎شنوانيدم به شما منطق‎طير را.

شاگردان بزرگ حضرت امام صادق (ع)
امام صادق ـ عليه السّلام ـ شاگردان بسياري تربیت نمودو علما و راويان زيادي از آن حضرت بهره برده اند تا آنجا كه حديث شناسان و رجال دانان، شاگردان و اصحاب آن بزرگوار را چهار هزار نفر ذكر كرده اند،[42] كه به برخي از ياران و شاگردان بزرگ امام صادق ـ عليه السّلام ـ اشاره مي شود:
یکی از شیوه های امام در راستای فرهنگبانی وفرهنگ سازی اسلامی تربیت شاگرد بود در علوم مختلف امام صادق در زمان خود بنیان دانشگاههای تخصصی را گذاشت ودر هرشته ی مورد نیاز جامعه اسلامی شاگردان ممتازی تربیت کرد در علم کلام وحکمت وفلسفه وعلوم قرآن و تفسیر وفقه وعلوم عقلی مانند شیمی وفیزیک وعلم طب انسان شناسی وبهداشت و....؛شاگردان برجسته ی امام در نقاط مختلف جهان اسلام چونان نوری بودند که فرهنگ اسلام از کردار وگفتار آنان می درخشید ومانع تحریفات و انحرافات بود ؛

شاگردان فقهي امام:
1. ابان بن تغلب ابو سعيد البكري الجريري،[43] وي حضور امام سجاد ـ عليه السّلام ـ و امام محمد باقر و امام جعفر صادق ـ عليه السّلام ـ را درك كرده و از آنها نقل روايت نموده و نزد ايشان مورد وثوق و صاحب منزلت خاصي بوده است. امام باقر ـ عليه السّلام ـ به ابان فرمود: در مسجد مدينه بنشين و براي مردم فتوي و احكام الهي را بيان كن زيرا من دوست دارم در ميان پيروان من كساني مانند تو ديده شود.[44]
2. زرارة بن اعين شيباني، كه جميع فضائل در او جمع بوده، وي قاري و فقيه و متكلم و شاعر و اديب و در آنچه نقل مي كرد راستگو بود[45] و روايات زيادي را از امام سجاد ـ عليه السّلام ـ و امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ نقل كرده است.[46]
3. ثابت بن دينار ابوصفيه الأزدي ابو حمزه ثمالي، او محضر امام زين العابدين ـ عليه السّلام ـ و امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ را درك كرد و از اين بزرگواران روايت نقل كرده و در نقل حديث مورد اعتماد و ثقه است و امام صادق ـ عليه السّلام ـ در مورد او فرمود: ابوحمزه ثمالي در زمان خود، سلمان است.
4. بريد بن معاويه عجلي كوفي، از اصحاب امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ و مورد وثوق و نزد ايشان داراي مقام خاصي بود و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[47]

شاگردان متكلم امام
: 1. محمد بن علي بن نعمان كوفي معروف به مومن طاق، دشمنان به او لقب شيطان الطاق دادند، و از امام زين العابدين و امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ روايات زيادي نقل كرده است، و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ الامامة، كلامه علي الخوارج و كتاب مجالسة مع ابي حنفيه و المرجعه و... است.[48]
2. هشام ابن حكم كندي، كه از امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ نقل حديث كرد و مورد وثوق و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ امامة، كتاب رد بر زنادقه و... است.[49]
3. عبدالله بن ابي يعفور عبدي كوفي، مورد وثوق و در ميان اصحاب، صاحب عظمت و نزد امام صادق ـ عليه السّلام ـ اگرامي بود و در زمان حضرت از دنيا رفت.[50]

شاگردان علم حديث:
1. جابر بن يزيد جعفي كوفي، وي محضر امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ را درك كرد و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت و داراي كتاب هاي متعدد از جمله؛ كتاب نوادر، جمل، مقتل اميرالمومنين ـ عليه السّلام ـ ، و مقتل امام حسين ـ عليه السّلام ـ است.[51]
2. فضيل بن يسار بصري،[52] ثقه و از امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ روايت نقل كرده و در زمان امام صادق ـ عليه السّلام ـ از دنيا رفت.[53]
3. اسحاق بن عمار صيرفي كوفي، از اصحاب امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ است، علماي رجال در حق او گفته اند: كه او شيخ اصحاب ما و ثقه است.[54]
4. فيض ابن المختار كوفي، ثقه و از روات امام باقر ـ عليه السّلام ـ و امام صادق ـ عليه السّلام ـ و امام موسي كاظم ـ عليه السّلام ـ است و صاحب كتاب مي باشد.

------------------------------------------------------------------------------------------------------
  • [1] . مفيد، الارشاد، قم، مؤسسة آل البيت، چاپ اول، 1413، ج 2، ص 179.
  • [2] . منتهي الآمال؛ شيخ عباس قمي؛ انتشارات هجرت؛ ج 2؛ بهار 1376؛ ص 243.
  • [3] . همان، ص 244.
  • [4] . منتهي الآمال؛ شيخ عباس قمي پيشين؛ ص 245.
  • [5] . الارشاد؛ شيخ مفيد؛ ص 526.
  • [6] . همان، ص 527.
  • [7] . جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، تهران، اميركبير، چاپ ششم، 1369، ص 748.
  • [8] . نويري، شهاب الدّين احمد، نهاية الارب، ترجمه محمود مهدوي، تهران، اميركبير، 1364، ج 6، ص 394.
  • [9] . همان، ص 402.
  • [10] . جرجي زيدان، پيشين، ص 696.
  • [11] . نويري، شهاب الدّين، پيشين، ص 332.
  • [12] . همان، ص333 ـ 335.
  • [13] . همان، ص380 ـ 400.
  • [14] . مسعودي، پيشين، ص 308.
  • [15] . نويري، شهاب الدّين، پيشين، ص406.
  • [16] . مشكور، محمّدجواد، فرهنگ فرق اسلامي، مشهد، آستان قدس رضوي، چاپ دوم، 1372، ص 214.
  • [17] . شهرستاني، ملل و نحل، ترجمه افضل الدّين اصفهاني، تهران، 1321، ص 137 ـ 140.
  • [18] . ابو محمد ابن اعثم، الفتوح، بيروت، دار الكتب الاسلاميه، چاپ اول، 1986، ج 4، ص 348.
  • [19] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار الكتاب العربي، چاپ دوم، 1967، ج 4، ص 370.
  • [20] . جرجي زيدان، پيشين، ص 752.
  • [21] . طبري، تاريخ الرسل و الملوك، مصر، دار المعارف، 1960م، ج7، صص443 ـ 457.
  • [22] . اليعقوبي، احمد، تاريخ اليعقوبي، بيروت، مؤسسة الاعلمي، 1892م، ج2، ص302.
  • [23] . طبري، پيشين، ص 495.
  • [24] . همان، ص 424.
  • [25] . جرجي زيدان، پيشين، ص 754.
  • [26] . طبري، پيشين، ص 446.
  • [27] . طقوش، محمّدسهيل، دولت عباسيان، ترجمه حجت الله جودكي، قم، پژوهشكده حوزه و دانشگاه، 1380، ص 65.
  • [28] . جرجي زيدان، پيشين، ص 840.
  • [29] . مسعودي، التنبيه و الاشراف، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ دوم، 1365، ص 303.
  • [30] . مهدي پيشوايي، سيرة پيشوايان، چاپ چهارم، قم، مؤسسة تحقيقاتي امام صادق ـ عليه السّلام ـ ، 1375 ش، ص 353.
  • [31] . علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، چاپ دهم، قم، انتشارات سرور، تحقيق: علي اماميان، 1383، ص 872.
  • [32] . شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا، چاپ اول، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، ج 1، ص 273؛ و ابن شهر آشوب، مناقب، تحقيق: يوسف بقاعي، طبعة الثانيه، بيروت، دار الاضواء، 1991 ق، ج 4، ص 252.
  • [33] . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمة: رسولي محلاتي، چاپ ششم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1383، ج 2، ص 258؛ و ابن شهر آشوب، همان، ج 4، ص 253.
  • [34] . شيخ مفيد، پيشين، ج 2، ص 259.
  • [35] . سيد بن طاووس، مهج الدعوات، چاپ دوم، منشورات دار الذخائر، 1411 هـ، ص 186؛ و علامه محمد باقر مجلسي، بحار الانوار، الطبعة الثالثه، بيروت، لبنان، دار احياء التراث العربي، 1403 هـ، ج 47، ص 192، و علامه اربلي، كشف الغمه، دار الاضواء، بيروت، لبنان، ج 2، ص 421، با اندكي اختلاف.
  • [36] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 192، و علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، پيشين، ص 874.
  • [37] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 198، و علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، پيشين، ص 879.
  • [38] . سيد بن طاووس، پيشين، ص 201، و علامه محمد باقر مجلسي، جلاء العيون، پيشين، ص 880.
  • [39] . شيخ مفيدپشين، ص 531.
  • [40] . شيخ عباس قمي، پيشين ص 264.
  • [41] . شيخ عباس قمي؛ پيشين ص 272.
  • [42] . شيخ مفيد، الارشاد، ترجمه: رسولي محلاتي، چاپ ششم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1383 ش، ج 2، ص 253.
  • [43] . شيخ طوسي، رجال طوسي، طبعة الاولي، نجف اشرف، منشورات المطبعة الحيدريه 1381 ق، ص 151.
  • [44] . شيخ طوسي، فهرست، طبيعة الثانيه، منشورات المطبعة الحيدريه، نجف، 1380 ه-، ص 41؛ و احمد بن العباس نجاشي، كتاب الرجال، منشورات مركز نشر كتاب، ص 7 و 8.
  • [45] . احمد بن العباس نجاشي، همان، ص 132؛ و علامه حلي، رجال، طبعة الثانيه، منشورات مطبة الحيدريه، نجف، 1381، ص 76.
  • [46] . شيخ طوسي، فهرست، پيشين، ص 100.
  • [47] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، صص 89 و 87؛ و علامه حائري، جامع الرواة، چاپ رنگين، 1331 ه- ، ج 1، صص 134 و 117.
  • [48] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 249؛ و شيخ طوسي، فهرست، پيشين، ص 157.
  • [49] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 338؛ و علامه حائري، پيشين، ج 2، ص 313.
  • [50] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 100، و شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال (معروف به رجال كشي، التحقيق: ميرداماد، محمد باقر مجلسي، مؤسسة آل البيت، ج 2، ص 518.
  • [51] . احمد بن العباس نجاشي، پشين، ص 99؛ و علامه حائري، جامع الرواة، پيشين، ج 1، ص 134.
  • [52] . شيخ طوسي، رجال، پيشين، ص 271.
  • [53] . احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 238.
  • [54] . شيخ طوسي، اختيار معرفة الرجال، پيشين، ج 2، ص 705؛ و احمد بن العباس نجاشي، پيشين، ص 55.
  • مرکز مطالعات و پاسخ گويي به شبهات/ امیرعلی حسنلو

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:10 شهریور 1392 - 21:18

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد