ذکری که امام محمد باقر(ع) مرتب می گفتند

(بسم الله الرحمن الرحیم)
احادیث و حکایات اهل بیت سلام الله علیهم اجمعین برای طالبان حقیقت، سراسر نور و درس هستند. به مناسبت شهادت امام محمد باقر سلام الله علیه شکافنده علوم چند حکایت پندآموز را نقل می کنیم:

  

كثيرالذكر

1- ابن قداح از امام صادق (ع) نقل مى‏ كند كه فرمود: پدرم (امام باقر) كثيرالذكر بود، خدا را بسيار ياد مى‏ كرد، من در خدمت او راه مى‏ رفتم مى ‏ديدم كه خدا را ذكر مى ‏كند. با او به طعام خوردن می ‏نشستم، می ‏ديدم كه زبانش به ذكر خدا گوياست. با مردم سخن می ‏گفت و اين كار او را از ذكر خدا مشغول نمی ‏كرد.


من مرتب می ديدم كه زبانش به سقف دهانش چسبيده و می گويد: «لااله ‏الاالله» او در خانه، ما راجمع می ‏كرد و می ‏فرمود تا طلوع خورشيد خدا را ذكر كنيم، هر كه قراءت قرآن می ‏توانست امر به قراءت قرآن می ‏كرد و هر كه  نمی ‏توانست امر به ذكر خدا می ‏فرمود.(اصول كافى: ج 2 ص 449 ضمن حديث)

 



بخاطر باطل، دست از حق نكشيد

2- زرارة بن اعين گويد: ابو جعفر امام باقر (ع) در تشييع جنازه ‏اى از قريش حاضر شدند، من نيز در خدمتش بودم، عطاء بن ابى رباح از جمله حاضران بود، زنى در پشت جنازه ضجه می ‏كشيد و ناله می ‏كرد، عطاء به آن زن گفت: ساكت شو و صدايت بلند نشود وگرنه من بر می ‏گردم، زن ساكت نشده، عطا برگشت. من به امام باقر (ع) گفتم: عطاء برگشت. فرمود: چرا؟

 

گفتم: زن ساكت نشد او نيز برگشت. حضرت فرمود: به تشييع جنازه ادامه بده، ما اگر باطلى را با حق ديديم و بخاطر باطل، دست از حق بركشيديم حق مسلمان را ادا نكرده‏ ايم .

 


چون نماز ميت خوانده شد، ولىّ ميت به امام عرض كرد: برگرديد خدا شما را رحمت كند، كه آمدن، شما را ناراحت می ‏كند، امام برگشت، من به او گفتم: صاحب جنازه اجازه دادند برگرديد، من هم با شما كار خصوصى دارم، فرمود: به راهت ادامه‏ بده ما با اجازه او نيامده ‏ايم تا با اجازه او برگرديم. بلكه از اين عمل خواسته ‏ايم به اجر و فضل خدا برسيم، انسان هر قدر پشت سر جنازه باشد همان قدر اجر می ‏برد. (كافى: ج 3 ص 171 - 172)

 


تسليم

3- گروهى به محضر امام باقر (ع) مشرف شدند، ديدند امام بچه‏ اى دارد مريض، و حضرت در مرض او بسيار ناراحت و بى آرام است. آنها پيش خود گفتند: خدا نكند كه اين كودك بميرد و گرنه به خود امام احتمال خطر می ‏رود. در اين ميان شيون زنان بلند شد، معلوم شد كه كودك از دنيا رفت، بعد از اندكى امام (ع) به نزد آنها آمد ولى خوشحال و قيافه‏ اش باز بود.

 

گفتند: خدا ما را فداى تو كند، شما در حالى بوديد كه ما فكر می ‏كرديم اگر اتفاقى بيافتد شما به وضعى درآييد كه موجب غصه ما باشد!! ولى می ‏بينيم كه قضيه بعكس شد؟

 

امام صلوات الله عليه فرمود: ما دوست می ‏داريم كه محبوب و عزيز ما در عافيت باشد، و چون قضاى خدا بيايد تسلم آن كار می ‏شويم كه خدا دوست داشته است: «فقال لهم: انا نحب ان نعافى فيمن نحب فاذا جاء امرالله سلمناالله فيمايحب»(كافى: ج 3 ص 226)

 


خدايا مرا مورد غضب قرار مده

4- غلام امام باقر (ع) كه افلح نام داشت می ‏گويد: با آن حضرت به زيارت حج رفتم، امام چون وارد مسجدالحرام شد، به كعبه نگاه كرد و با صداى بلند گريست، گفتم: پدر و مادرم فداى تو باد، مردم تماشا می كنند بهتر است صدايتان آهسته باشد. فرمود: و يحك يا اقلح! چرا گريه نكنم شايد خداوند با نظر رحمت به من نگاه كند كه فرداى قيامت پيش او به رستگارى برسم.

 

آنگاه بيت را طواف كرد، و آمد در نزد مقام ابراهيم نماز خواند وچون از سجده سر برداشت ديدم جاى سجده‏ اش از كثرت اشك خيس شده است. آنحضرت چون می خنديد می ‏گفت: خدايا مرا مورد غضب قرار مده «اللهم لاتمقتنى» (بحار: ج 46 ص 290)

 


محبت اهل بيت (ع)

5- ابوحمزه گويد: سعد بن عبدالله كه از اولاد عبدالعزيز بن مروان بود و امام او را سعد الخير می ‏ناميد محضر امام باقر (ع) آمد، و مانند زنان رقيق القلب اشك می ريخت. امام فرمود: يا سعد! چرا گريه می كنى؟! عرض كرد چرا گريه نكنم حال آنكه از خانواده بنى اميه هستم و خدا آنها را در قرآن شجره ملعونه ناميده است.

 

امام فرمود: تو از آنها نيستى، تو اموى هستى از ما اهل بيت. آيا نشنيده‏ اى قول خدا را كه از ابراهيم (ع) نقل می ‏كند، فرمود: « فمن تَبعنى فانه منّى» ابراهيم آیه 36

 

6- بريدبن معاويه عجلى گويد: محضر ابى جعفر (ع) بودم، مردى كه از خراسان آمده بود داخل منزل آن حضرت گرديد، او پاهاى خود را نشان داد كه در اثر پياده رفتن چاك چاك شده بود، گفت: من از خراسان آمدم به خدا قسم مرا از خراسان و از راه دور به اينجا نياورده مگر محبت شما اهل بيت. امام (ع) فرمود: «والله لو اَحبّنا حجر حشره الله معنا و هل الدّين الاالحّب» (سفينة البحار: ج 1 ص 204 (ح ب ب))

به خدا قسم اگر سنگى هم ما را دوست بدارد، خدا آنرا با ما محشور خواهد فرمود، آيا دين جز محبت چيز ديگرى است؟ يعنى دين در محبت خلاصه می ‏شود.

 


یاران مهدی

7- محمد بن ابراهيم نعمانى در كتاب غيبت ص 273 از ابوخالد كابلى نقل كرده كه امام باقر (ع) فرمود: گويا می ‏بينم قومى را كه درمشرق قيام كرده حق را می ‏طلبند ولى حق را به آنها نمی ‏دهند، باز می ‏طلبند، باز حق را به آنها نمی ‏دهند، چون چنين ديدند، شمشيرهاى خويش برشانه خود گذاشته قيام مسلحانه می كنند، در اين زمان حق را به آنها می ‏دهند ولى آنها قبول نمی ‏كنند و گويند: بايد خود قيام به حق كرده و حكومت تشكيل بدهيم و چون حكومت را تشكيل دادند آن را تحويل نمی ‏دهند مگر به صاحبتان (امام زمان (ع)) كشتگان آنها شهيداند، بدانيد اگر من آن زمان را درك می ‏كردم خودم را در اختيار صاحب آن كار می ‏گذاشتم نگارنده گويد: چون اين حديث با انقلاب اسلامى ايران بسيار تطبيق می ‏شود لذا عين حديث را می ‏آوريم.

 

«عن ابى خالد الكابلى عن ابى جعفر (ع) انه قال: كانى بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه، فاذا راوا ذلك و ضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ماسالوه فلا يقبلونه حتى يقوموا ولا يدفعونها الا الى صاحبكم، قتلاهم شهداء، اما انى لو ادركت ذلك لاستبقيت نفسى لصاحب هذا الامر».

 


 

امام باقر (ع) وابن منكدر

عبدالرحمان بن حجاج گويد: امام صادق (ع) فرمود: محمد بن منكدر می ‏گفت: فكر نمی ‏كردم كه على بن الحسين (امام سجاد) جانشينى بگذارد كه در فضيلت مثل خودش باشد تا محمد بن على (امام باقر) را ديدم، خواستم او را موعظه كنم، او مرا موعظه كرد.

 

يارانش گفتند: جريان را از چه قرار بود؟ گفت: در وقتى كه هوا گرم بود به بعضى از نواحى مدينه رفته بودم، محمد بن على (ع) را ديدم، مردى تنومند بود، به دو نفر غلام سياه... تكيه كرده بود، پيش خود گفتم: اين مرد بزرگى است از بزرگان قريش در اين ساعت در اين حال در طلب دنيا!! اى نفس! گواه باش كه او را موعظه خواهم كرد.

 

پيش رفتم و سلام كردم، جواب سلام را داد در حالى كه از خستگى بسختى نفس می ‏كشيد و عرق می ‏ريخت، گفتم:أَصلحكَ اللّه تو بزرگى از برزگان قريش هستى. در اين هواى گرم در اين حالت عرق ريزان، در طلب دنيا!! اگر اكنون مرگ شما را دريابد در چه حالى خواهيد بود؟!

 

امام به شنيدن اين سخن، غلامان را رها كرد و به ديوار تكيه داد و فرمود: به خدا قسم اگر در اين حال اجلم فرا رسد، در طاعتى از طاعات خدا مرگم رسيده است خودم را از محتاج بودن به تو و امثال تو حفظ می ‏كنم. من در صورتى از مرگ می ‏ترسيدم كه در معصيتى از معاصى خدا، اجل مرا دريابد.

 

گفتم: خدايت رحمت كند، خواستم تو را موعظه كنم ولى شما مرا موعظه فرموديد.(ارشاد مفيد: ص 247)

 

 ظاهراً ابن منكدر از متصوفه اهل سنت است از كسانى كه راه خدا را بى راهنما رفتند و اهل بيت صلوات الله عليهم را كه يكى از «ثقلين» بودند، كنار گذاشتند،

 


سلام رسول خدا (ص) به باقر العلوم (ع)

ابان بن عثمان گويد: امام صادق (ع) به من فرمود: رسول خدا (ص) روزى به جابربن عبدالله انصارى فرمود: تو آنقدر زنده مى‏مانى تا فرزند من محمد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالب را كه در تورات ملقب به باقر است زيارت كنى و چون او را ديدى سلام مرا به او برسان.

 

سالها گذشت، روزى جابر به خانه على بن الحسين (امام سجاد) داخل شد، محمد بن على (امام باقر) را كه جوانى بود در آنجا ديد، گفت: جوان پيش بيا، او پيش آمد ،گفت: راه برو، او راه رفت، جابر گفت: عجبا به خداى كعبه قسم شمايل اين جوان شمايل رسول خداست، آنگاه به على بن الحسين (ع) گفت : اين جوان كيست؟ فرمود: اين پسر من و ولى امر بعد از من، محمد باقر است. جابر با شنيدن اين سخن برخاست و بر پاى آن حضرت افتاد و می بوسيد و می ‏گفت: جانم به فدايت يابن رسول الله! سلام پدرت را قبول كن، رسول الله بر تو سلام می ‏فرستد... چشمان ابى جعفر (ع) پر از اشك شد، بعد فرمود: «يا جابر! على‏ أَبى رسول اللّه السّلام مادامتِ السموات و الارض» و سلام بر تو يا جابر! در مقابل ابلاغ سلام آن حضرت .(بحار: ج 46 ص 223 از امالى صدوق)

 

 

امام باقر (ع) و قتاده بن دعامه

ثقه جليل ابوحمزه ثمالى گويد: در مسجد رسول خدا (ص) نشسته بودم، مردى آمد سلام كرد و گفت: بنده خدا تو كيستى؟ گفتم: مردى از اهل كوفه هستم، بعد گفتم: چكار دارى؟ گفت: ابوجعفر محمد بن على (امام باقر (ع)) را می ‏شناسى؟ گفتم: آرى با او چه كار دارى؟ گفت: چهل مسأله آماده كرده ‏ام، می خواهم از او بپرسم، هر جوابى كه حق باشد قبول خواهم كرد و هر چه باطل باشد ترك خواهم نمود.

 

گفتم: آيا معيار حق و باطل را می‏دانى؟! گفت: آرى. گفتم: پس به محمد بن على چه حاجتى دارى؟ گفت: شما اهل كوفه مردمى هستيد كه نمی ‏شود با شما مباحثه كرد، وقتى كه اباجعفر (ع) را ديدى مرا مطلع كن.

 

گفتگوى من با او تمام نشده بود كه امام باقر (ع) تشريف آورد، گروهى از اهل خراسان و ديگران با او بودند كه از احكام حج سؤالاتى می ‏كردند. امام رفت و در صدر مجلس نشست، آن مرد نيز در كنار امام نشست. من هم در جايى نشستم كه سخن امام با آن مرد را بشنوم.

 

امام صلوات الله عليه احتياج حاضران را بر طرف كرد، آنها رفتند، آنگاه به آن مرد فرمود: تو كيستى؟ گفت: من قتادة بن دعامه از اهل بصره هستم. فرمود: تو فقيه اهل بصره هستى؟ عرض كرد: آرى.

 

امام فرمود: واى بر تو قتاده! خداى جل و عز گروهى از خلق را آفريد، و آنها را براى ديگران حجت و سرپرست كرد، آنها در زمين خدا اوتادند، اقامه كننده امر خدا و منتخبين علم خدايند، پيش از آفريدن خلق آنها را برگزيده و سايه‏هايى از يمين عرش خويش قرار داده است.


قتاده مقدار زيادى ساكت ماند، بعد گفت: اصلحك الله به خدا قسم، من روبروى فقها و ابن عباس نشسته‏ ام ولى هيچ وقت قلبم آن مقدار مضطرب نشده كه اكنون مضطرب است. امام فرمود: و يحك! می‏دانى الان در كجا هستى؟ تو الان روبروى «بيوت اذن الله ان ترفع و يذكرفيها اسمه...»(سوره نور آیه 36) نشسته‏ اى، تو آنجايى و ما آنهاييم.

 

قتاده گفت: به خدا قسم راست فرمودى، خدا مرا فداى تو گرداند، به خدا آنها خانه ‏هاى گلى و سنگى نيستند. بعد گفت: مرا از احكام پنير خبر بدهيد. امام تبسم كرد و فرمود سوال تو به اينجا كشيد؟!! گفت: همه را فراموش كردم. امام فرمود: خوردن آن مانعى ندارد و پاك است .

 

گفت: گاهى پنير مايه آن را از ميته می ‏گيرند. امام فرمود: باز مانعى ندارد، مايه (انفحه) رگها و خون و استخوان ندارد.(ناگفته نماند انفحه (بكسر اول و فتح فاء) به معنى پنير مايه‏اى است كه در شكم بره و بزغاله است، اگر علفخوار نشده باشد و بميرند آن پاك است ولى ظاهرش را بايد آب بكشند، فقهاء بنابراين روايت و روايات ديگر به طهارت آن فتوا داده‏اند) فقط از ميان علف جويده شده و خون خارج می ‏شود، انفحه مانند مرغ مرده است كه از شكم او تخم مرغى خارج می ‏شود، آيا آن تخم مرغ را می خورى؟

 

قتاده گفت: نه و اجازه نمی ‏دهم كسى بخورد. امام فرمود: چرا؟ گفت: چون از ميته خارج شده است، امام فرمود: اگر آن تخم را زير مرغى قرار دادى و از آن جوجه‏ اى به وجود آمد، از آن جوجه می‏خورى؟ گفت: آرى فرمود كدام علت تخم را حرام و جوجه را حلال كرده است ؟

 

بعد فرمود: انفحه مانند تخم ‏مرغ در شكم مرغ مرده است. پنير را از بازارهاى مسلمانان از دست نمازگزاران بخر و سؤال نكن كه چطور تهيه كرده‏ اند. مگر آن كه كسى از نجاست آن به تو خبر دهد.(كافى: ج 6 ص 256 كتاب الاطعمه)

 


امام باقر (ع) و خوارج‏

نافع بن ازرق كه رئيس فرقه ازراقه از خوارج بود، به خدمت امام باقر صلوات الله عليه رسيد و از مسائل حلال و حرام از آن حضرت می ‏پرسيد امام در ضمن سخن به او فرمود: به اين گروه بيرون رفته از دين (خوارج) بگو: چرا كنار كشيدن از اميرالمؤمنين (ع) را حلال دانستيد، با آن كه قبلا خون شما در پيش او و در طاعت او ريخته شد، و در يارى او به خدا تقرب می ‏جستيد؟!

 

در جواب به تو خواهند گفت: او در دين خدا تحكيم را به وجود آورد. در جواب بگو: خداوند در شريعت پيامبرش به دو نفر حكميت می ‏دهد، آن گاه كه در اختلاف ميان زن و شوهر می ‏فرمايد: «فابعثوا حكماً من اهله و حكماً من اهلها ان يريدا اصلاحاً يوفّقِ اللّه بينهما» (سوره نساء آیه 35)  اگر از جدايى ميان زن و شوهر ترسيديد، يك داور از خانواده مرد و يك داور از خانواده زن را برگزينيد اگر آشتى بخواهند، خداوند به اين وسيله ميان آنها را اصلاح فرمايد.


وانگهى رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در جريان يهود بنى قريظه حكميت داد و او درباره آنها حكمى كرد كه خدا آن را امضا فرمود.


آيا ندانسته ايد كه اميرالمؤمنين (ع) به حكميت (ابو موسى و عمرو عاص) امر فرمود كه با قرآن حكم كنند و از قرآن تعدى ننمايند؟ و شرط كرد هر چه برخلاف قرآن باشد پذيرفته نيست؟!

 

وقتى كه خوارج به او گفتند: حكميت دادى به كسى كه بر عليه تو حكم كرد امام فرمود: من مخلوق را حكميت ندادم بلكه خدا را حكميت دادم، خوارج چطور گمراه می ‏دانند كسى را كه گفته با قرآن حكومت كنيد و هيچ حكم خلاف قرآن پذيرفته نيست؟ اينها در ادعايشان بهتان می ‏گويند.


نافع بن ازرق گفت: والله اين سخنى است كه هرگز به گوش من نرسيده و به قلب من خطور نكرده است و آن ان شاءالله حق است. (ارشاد: ص 248).


- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:21 مهر 1392 - 12:32

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد