(بسم الله الرحمن الرحیم)
بیشتر مندرجات و مطالب سه انجیل متی، مرقس و لوقا مشابه یکدیگر و حتی سنخ و سیاق عبارات یکی است. ظاهراً دلیل این امر آن است که منابع اطلاعات نویسندگان این اناجیل، مطالب و حقایقی بود که به وسیله رسولان، شاگردان و مردم عصر مسیح گفته و تکرار شده است. عقیده قوی آن است که انجیل مرقس زودتر از اناجیل دیگر نوشته شده و استناد او پطرس رسول است.
پس از آن متی و لوقا نوشته شدند، متی در نوشتن انجیل خود، مرقس و نسخه دیگری از گفته های مسیح را که شاید خودش تهیه کرده بود و قبلاً به زبان آرامی نوشته شده بود، منبع اطلاعات خود قرار داد. لوقا نیز مرقس همان نسخه گفته های مسیح را به کار برد.
از جمله دلایلی که بر صحت این چهار انجیل می باشد، یکی شهادت کاتبان قرن دوم میلادی و پس از آن است. دیگر آنکه ترجمه های قدیم این انجیل ها که در قرن دوم میلادی نوشته شده در تمام نکات با این اناجیل مطابق است.انجیل متی، مرقس و لوقا مابین سال 70 تا 60 پس از میلاد و انجیل یوحنا در حدود سال 90 میلادی نوشته شده است.نام انجیل برگرفته از کلمه ای یونانی و به معنای مژده و بشارت است.[1]
در قرآن نیز از آن نام برده شده است: نَزَّل علیک الکتابَ بالحق لما بین یدیه و انزَلَ التوره و الانجیل.[2]
یوحنا مولف انجیل چهارم، به عقیده بسیاری از مسیحیان پسر زیدی صیاد و یکی از شاگردان دوازده گانه «حواریین» مسیح و مورد علاقه شدید آن حضرت بوده است. گویند: چون «شرینطوس» و «ابیسون» و پیروانشان معتقد بودند که عیسی آفریده خدا بوده و وجودش بر وجود مادرش تقدم نداشته است، اسقف های آسیا و جز ایشان در سال 96 میلادی نزد یوحنا رفتند و از او درخواست کردند که آنچه را دیگران در انجیل ها ننوشته اند بنویسد و به بیان ویژه ای لاهوت مسیح را توضیح دهد و او نتوانست درخواست آنان را رد کند (در قصص الانبیا از کتاب جرجس زدین فتوحی لبنانی نقل کرده است.)
در تاریخ نوشتن انجیل یوحنا اختلاف است که آیا در سال 65 و یا 98 میلادی بوده، ولی گروهی دیگر مولف آن را یوحنای حواری نمی دانند. بعضی از این گروه آن را تالیف یکی از شاگردان مدرسه اسکندریه (از کتاب «کاتلک هرالد» نقل شده و در قاموس کتاب مقدس «ماده یوحنا» به آن اشاره شده است) دانسته و بعضی دیگر آن و سایر رسایل یوحنا را تالیف یکی از مسیحیان قرن دوم میلادی می دانند که برای جلب اعتماد مردم آن را به یوحنا نسبت داده و بعضی دیگر برآنند که اصل انجیل یوحنا دارای بیست باب بوده و بعد از مرگ وی کلیسای «افاس» باب بیست و یکم را بر آن افزوده است.
مناظره: پنج گروه از مخالفين اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأي شدند كه به حضور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شرفياب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
اين گروهها عبارت بودند از: يهودي، مسيحي، مادّي، مانُوي و بتپرست. اينها در مدينه به حضور پيامبر آمدند، دور پيامبر صلّي الله عليه و آله را گرفتند، پيامبر صلّي الله عليه و آله با كمال خوشروئي، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه مسيحيان گفتند:«ما معتقديم كه حضرت عيسي عليه السّلام پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، به حضور شما آمدهايم در اين باره، مذاكره كنيم، اگر از ما پيروي كني و با عقيدة ما موافق باشي، ما در اين عقيده از تو پيشي گرفتهايم و در صورت مخالفت، طبعاً با شما مخالف خواهيم بود.»
پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله به آنها رو كرد و گفت: شما ميگویيد خداوند قديم، با پسرش حضرت مسيح متّحد شده است، منظورتان از اين سخن چيست؟ آيا منظورتان اين است كه خدا از قديم بودن، تنزّل كرده و يك موجود حادث (نوپديد) شده و با موجود حادثي (عيسي) متحد گشته يا به عكس، عيسي كه موجود حادث و محدود است ترقي كرده و با پروردگار قديم، يكي شده، و يا منظور شما از اتّحاد، از جهت احترام و شرافت حضرت عيسي عليه السّلام است؟! اگر سخن اوّل را بگوييد يعني وجود قديم مبدّل به وجود حادث شده اينكه محال است، زيرا از نظر عقلي محال است يك شيءازلي و نامحدود، حادث و محدود گردد. اگر سخن دوّم را بگوئيد، آن نيز محال است، زيرا از نظر عقلي تبديل شيء محدود و حادث به شيء نامحدود و ازلي، محال است. و اگر سخن سوّم را بگوييد، معني سخن سوّم اين است كه عيسي مانند ساير بندگان حادث است ولي بندة مورد احترام و ممتاز خدا است در اين صورت نيز متحد و برابر بودن خداي قديم با عيسي قابل قبول نخواهد بود.
گروه مسيحي: چون خداوند، حضرت مسيح عليه السّلام را مشمول امتيازات خاصّي كرده است، و معجزات و امور عجيبي را در اختيار او قرار داده، از اين رو او را بهعنوان پسر خود برگزيده است، و اين پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!
پيامبر: «عين اين مطلب را در گفتگو با گروه يهود داشتيم و شنيديد كه اگر بنا باشد خدا عيسي را بهخاطر امتيازش پسر خود بداند، كساني را كه مقام بالاتر از عيسي دارند يا در رديف عيسي هستند بايد پدر يا استاد يا عموي خود بداند» گروه مسيحي، در برابر اين اشكال جوابي نداشتند، نزديك بود كه از گردونة بحث خارج گردند كه يكي از آنها گفت:آيا شما ابراهيم را «خليل خدا»(دوست خدا) نميدانيد؟پيامبر: آري ميدانيم.
مسيحي: بر همين اساس ما هم، عيسي را «پسر خدا» ميدانيم، چرا ما را از اين عقيده منع ميكنيد؟
پيامبر: اين دو لقب، باهم تفاوت دارند، كلمة خليل در اصل لغت از «خلّه» (بر وزن ذرّه) گرفته شده به معني فقر و نياز است، نظر به اينكه حضرت ابراهيم بينهايت به خدا متوجّه بود، و با عفّت نفس و بينيازي از غير، خود را تنها فقير و نيازمند درگاه خدا ميدانست، خدا او را «خليل» خود دانست، شما بهخصوص داستان آتش افكندن ابراهيم را به نظر بياوريد. وقتي كه (به دستور نمرود) او را در ميان منجنيق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بيفكنند، و جبرئيل از طرف خدا به سوي او آمد و در فضا با او ملاقات كرد، به او گفت از طرف خدا آمدهام ترا ياري كنم، ابراهيم به او گفت من نيازي به غير خدا ندارم، ياري او براي من كافي است، او نيكو نگهبان است، خداوند از اين رو او را «خليل» خود ناميد، خليل يعني فقير و محتاج خدا و بريده از خلق خدا.
و اگر كلمة خليل را از مادة «خِلّه» (بر وزن پِلّه) بدانيم به معني تحقيق در خلال معاني و توجّه به اسرار و رموز حقايق و آفرينش است، در اين صورت ابراهيم، خليل بود، يعني به اسرار و لطائف آفرينش و حقايق امور آگاه بود، و چنين معني، موجب تشبيه مخلوق به خالق نميگردد، از اين رو اگر ابراهيم، تنها محتاج خدا نميشد، و آگاه به اسرار نبود، خليل نيز نبود، ولي در موضوع توالد و تناسل، بين پدر و پسر، رابطة و پيوند ذاتي هست، حتّي اگر پدر، پسر را از خود براند و پيوندش را از او قطع كند، باز او پسر اوست، و پيوند پدري و پسري دارند. وانگهي اگر دليل شما همين است كه چون ابراهيم، خليل خدا است، پس عيسي پسر خداست، بنابراين بگوئيد موسي نيز پسر خدا است، بلكه همانگونه كه به گروه يهود گفتم، اگر بنا است درجة مقام افراد باعث اين نسبتها شود، بگوئيد موسي، پدر، استاد، عمو، رئيس و مولاي خداست... ولي هيچگاه چنين نميگوئيد.
يكي از مسيحيان گفت: در كتاب انجيل كه بر حضرت عيسي عليه السّلام نازل شده آمده كه حضرت عيسي گويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما ميروم» بنابراين در اين عبارت عيسي خود را، پسر خدا معرفي كرده است!
پيامبر: اگر شما كتاب انجيل را قبول داريد، طبق اين سخن عيسي، بايد همة مردم را پسر خدا بدانيد، زيرا عيسي ميگويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما ميروم» مفهوم اين جمله اين است كه هم من پسر خدايم هم شما.
از طرفي اين عبارت، سخن شما را كه قبلاً گفتيد (در مورد اينكه چون عيسي داراي امتيازات و شرافت و احترام خاصّي است، خداوند او را بهعنوان پسر خود خوانده است) مردود ميشمرد، زيرا حضرت عيسي در اين سخن تنها خود را پسر نميداند بلكه همگان را پسر خدا ميداند.
بنابراين، ملاك پسر بودن، امتيازات و ويژگيهاي فوقالعادة عيسي نيست، زيرا ساير مردم در عين اينكه فاقد اين امتيازات هستند، از زبان عيسي بهعنوان پسر خدا خوانده شدهاند. بنابراين به هر شخص مؤمن و خدا پرست ميتوان گفت: او پسر خدا است، شما سخن عيسي رانقل ميكنيد ولي برخلاف آن سخن ميگوئيد.
چرا شما واژة «پدر و پسر» را كه در سخن عيسي عليه السّلام آمده بر غير معني معمولي آن حمل ميكنيد، شايد منظور عيسي عليه السّلام كه ميگويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما ميروم» همان معني معمولياش باشد يعني من به سوي حضرت آدم و نوح كه پدر همه است ميروم و خداوند مرا نزد آنها ميبرد، آدم و نوح پدر همة ما است، بنابر اين چرا از معني ظاهري و حقيقي الفاظ دوري كنيم و براي آن معناي ديگر اتخاذ نمائيم؟!
گروه مسيحي، آنچنان مرعوب و محكوم سخنان مستدل پيامبر صلّي الله عليه و آله شدند كه گفتند: ما تا امروز كسي را نديده بوديم كه اين چنين ماهرانه با ما مجادله و بحث كند كه تو با ما كردي، به ما فرصتي بده تا در اينباره بينديشيم.[4]
همچنین در سخنان گهربار رسول خدا صلّی الله علیه و آله حین پاسخ به سوالی که از ایشان پرسیدند، در باب اینکه چرا ایشان در بدو تولد مانند حضرت عیسی سخنان حکمت آمیز نفرموده اند، به نحوه خلقت حضرت عیسی و اینکه شبیه آدم است اشاره می کنند؛ و در پاسخ اینچنین می فرمایند: موقعیت من غیر از موقعیت عیسی بن مریم بود، زیرا خداوند ایشان را از مادر بدون پدر آفرید، همانطور که حضرت آدم را بدون پدر و مادر خلق کرد، و اگر عیسی هنگام متولد شدن از شکم مادر سخنان حکمت آمیز نمی فرمود، مادرش نزد مردم عذری نداشت و ... .[8]
در این رابطه بخشی از مناظره امام رضا علیه السلام با جاثلیق نصرانی نیز مؤید همین مطلب است و آن این است که: حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: ای مسیحی! به خدا سوگند ما به عیسی ای که به محمد صلی الله علیه و آله ایمان داشت، ایمان داریم، و نسبت به عیسی ی شما ایرادی نداریم بجز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش. جاثلیق گفت: بخدا قسم، علم خود را فاسد نمودی و خود را تضعیف کردی، گمان می کردم تو عالم ترین فرد بین مسلمانان هستی، حضرت فرمودند: مگر چطور شده است، او گفت: می گویی: عیسی ضعیف بود. کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند، و حال آنکه عیسی، حتی یک روز را بدون روزه نگذراند و حتی یک شب نخوابید، همیشه روز ها روزه بود و شبها شب زنده دار! حضرت فرمودند: برای تقرّب به چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟! جاثلیق از کلام افتاد و سکوت کرد.[11]
همچنین مناجات او با خدا و سخنان خدا با او قابل تأمل است آنجا که خدا به او می فرماید:
«پسر مریم! برسر نعمت آخرت با سبقت جویان و کوشندگان بکوش، که آرمان آرزو مندان است، خوش منظر، خوشا به حالت. پسر مریم اگر بکوشی و کار کنی، با پدرانت آدم و ابراهیم در بهشتها و نعمتهائی بسر بری که هیچ چیز را با آن مبادله نکنی و هیچگاه دوریش را نخواهی، من با پرهیزگاران چنین کنم.
عیسی! از آتشی شرربار و غل و شکنجه دار، با گریزندگان به سوی من بگریز، آتشی که تا ابد هیچ شادی و رحمتی درونش نرود، و هیچ غمی از آن برون نیاید،... .
عیسی! هر کجا هستی مرا منظور دار، گواه باش که من ترا آفریدم، تو بنده ی منی، من تو را نقش بندی کرده و به زمین فرو آورده ام. ...»[12]
خطاب پسر مریم، مژده به نعم بهشتی و بیم از عذاب دردناک و مخلوق بودن آن همه گواه این مطلب است که او بنده ی خداست و نه پسرخدا.
حال چگونه ممکن کسی خود را بنده خدا بداند و او را عبادت کند و به بندگی او نیز دعوت کند و در عین حال پسر خدا و به قولی خدا باشد؟
رسول خداست:
در آیه 6 سوره صف حضرت عیسی به بنی اسرائیل می فرماید: وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم اين مطلبى كه قرآن كريم از عيسى (ع) حكايت كرده، كه فرمود «اى بنى اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شمايم، و تورات را كه قبل از من نازل شده تصديق دارم، و من اين بشارت را آوردهام، كه بعد از من رسولى مىآيد به نام احمد»، خلاصه دعوتى است كه آن جناب داشته. نخست با جمله «إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ» اصل دعوت خود را اعلام داشته، اشاره مىكند به اينكه هيچ شانى و پستى و امتيازى به جز اين ندارد، كه حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ايشان است، و آن گاه متن رسالت خود را شرح مىدهد تا رسالت خود را ابلاغ كرده باشد، مىگويد: «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ ...»، هم نبوت و كتاب قبل از خودم را تصديق مىكنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مىدهم.[13]
و در آیه 157 سوره نساء هم گفته شده مسیح رسول خداست:... الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّه....
انکار مستقیم حضرت عیسی بر اینکه خود را خدا معرفی کرده:
آيات 116 تا 120 سوره مائده گفتگوى خداى تعالى را با عيسى بن مريم (ع) در باره آنچه كه نصارا در حق وى گفتهاند حكايت مىكند، و گويا غرض از نظم و نسق اين آيات بيان اعترافاتى است كه عيسى (ع) به زبان خود نموده و وضع زندگى دنيوى خود را حكايت كرده باشد كه حق او نبوده در باره خود ادعايى كند كه حقيقت ندارد، چه او در برابر چشم خدا بوده، چشمى كه نه خواب دارد و نه كم ديد مى شود، و اينكه او ذرهاى از آنچه خداوند برايش تحديد و معين نموده تجاوز نكرده است، چيزى جز آنچه مامور به گفتنش بوده نگفته و كارى جز آنچه خداوند مامور به انجامش نموده نكرده است و آن كار همان شهادت است، خداوند هم او را در اين اعترافات و در آنچه كه در باره حق ربوبيت خدا و عبوديت بندگان ذكر نموده تصديق فرموده است.[14]
در آیه 116 آمده: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» كلمه«اذ» ظرف زمان و متعلق است به محذوفى كه مقام دلالت بر آن دارد، و مقصود از آن زمان روز قيامت است، بدليل اينكه در چند آيه بعد مىفرمايد: امروز روزى است كه راستگويى راستگويان آنان را سود مىدهد، و نيز به دليل اينكه خود عيسى (ع) در جواب خداوند عرض مىكند: من تا زنده بودم شاهد و ناظر اعمالشان بودم ولى بعد از اينكه مرا به جوار خود خواندى اطلاعى از اعمال آنها ندارم تو خودت رقيب و ناظر بر آنان بودى.[15]
در آيه مورد بحث از مريم به مادر تعبير شده و گفته شده: مرا و مادرم را دو معبود بگيريد، با اينكه ممكن بود گفته شود: مرا و مريم را دو معبود، اين تعبير براى اين بود كه تا بر مهمترين حجتهاى آنان بر الوهيت عيسى و مريم دلالت كند. و آن حجت عبارت است از تولدش از مريم بدون وجود پدر، آرى جهت اصلى اينكه نصارا هوس پرستش اين دو را كردند، همين مادرى و فرزندى اينطورى بود، بنا بر اين تعبير كردن از آن دو به «عيسى و مادرش» بهتر و رساتر دلالت بر اين معنى مىكند، تا اينكه گفته شود: عيسى و مريم.[16]
و عبارت «مِنْ دُونِ اللَّهِ» در قرآن كريم بسيار آمده و همه جا در معنى اشراك (شريك و انباز گرفتن) استعمال شده نه استقلال، به اين معنى كه مراد از اتخاذ يك معبود جز خدا و يا دو و يا بيشتر اين است كه غير خدا شريك خدا گرفته نشود. نه اينكه غير خدا معبود گرفته شود و از خداى سبحان الوهيت نفى شود. براى اينكه يك چنين حرفى قابل تفوه نيست، بلكه از لغوياتى است كه نمىتوان معناى محصلى برايش تصور كرد.[17]
«قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ...» اين آيه و آيه بعدش جواب مسيح است از سؤالى كه از او شد، و همانطورى كه گفتيم آن جناب در پاسخ خود ادب عجيبى بكار برده است، زيرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مىشنود كه نسبتى به ساحت مقدس او دادهاند كه سزاوار و لايق مقام قدس و ساحت جلال و عظمت او نيست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شركا براى خداى سبحان، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبيح و تقديس مىنمايد، آرى ادب عبوديت اقتضا مىكند كه بنده در چنين موقعى پروردگار خود را از چيزهايى كه سزاوار نيست در باره وى بشنود و يا تصور آن را به خود راه دهد تقديس نموده و او را از آن نسبتهاى ناروا منزه سازد، مسيح (ع) پس از تسبيح خداى تعالى چيزى را كه خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن اين بوده كه به مردم گفته باشد غير از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگيريد، انكار نمود. البته مستقيما خود آن نسبت را انكار نكرد، بلكه به منظور مبالغه در تنزيه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انكار نمود، چون اگر مىگفت: من چنين حرفى نزدهام و يا چنين كارى نكردهام، فهميده مىشد كه چنين كارى ممكن هست كه از وى سرزده باشد و ليكن او به اختيار خود نكرده، بخلاف اينكه سبب آن را نفى كند و بگويد: شايسته نيست براى من كه چنين چيزى را كه حق نيست بگويم. كه در اينصورت چيزى را نفى كرده كه گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن اين است: اولا: اينكه اين گفتار صحيح و حق باشد و ثانيا: مسيح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى كند گفتن خود را هم بطور رساتر و بهترى نفى كرده، نظير اينكه مولايى به عبد خود بگويد: چرا كارى را كه نگفتهام انجام دادى؟ كه اگر جواب دهد من نكردهام چيزى را نفى كرده كه در مظنه وقوع بوده و او نكرده، ولى اگر بگويد: من عاجزتر از آنم كه چنين مخالفتى مرتكب شوم، سبب را كه همان قدرت و امكان است نفى كرده و گفته است: اين عمل از اصل امكان ندارد كه از كسى سر بزند تا چه رسد به اينكه از من سر زده باشد.
و اينكه مسيح گفت: «ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ» اگر كلمه «يكون» را ناقصه بگيريم در اين صورت جمله «ان اقول» اسم آن و كلمه «لى» خبرش خواهد بود و چون لام «لى» لام ملكى است معنايش چنين مىشود: من قادر نيستم مردم را مالك چيزى كنم كه خود مالك آن نيستم، و آن عبارتست از گفتن چيزى كه حق نيست. و اگر كلمه مزبور را تامه بگيريم بنا بر اين لفظ «لى» از متعلقات آن و جمله «ان يقول» فاعل آن خواهد بود و معنى آيه چنين خواهد شد كه: قول به غير حق از من سر نمىزند.
«إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ» نفى ديگرى است براى آن گفتارى كه صدورش از مسيح سؤال شده. در اينجا هم صريحا آن را نفى نكرده، بلكه لازمه آن را كه همان علم خداى تعالى باشد نفى نموده، چه لازمه صدور آن از مسيح اين است كه خداى تعالى عالم به آن باشد.[18]
آن گاه با جملات« تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» علم خداى خود را از اينكه دستخوش جهل و آميخته با آن شود منزه نموده است.[19]
«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ» مسيح (ع) پس از آنكه نسبت مزبور را از راه نفى سبب از خود نفى نمود اينك مجدداً از طريق بيان وظيفه و اينكه از وظيفه خود تخطى نكرده آن را نفى كرده و عرض مىكند«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ ...- من به آنان نگفتم مگر آنچه را كه تو به من دستور دادى» كلام خود را به طريق نفى و اثبات ادا كرده تا افاده حصر نموده بر جواب پروردگار و نفى آنچه از او سؤال شده دلالت كند، و با جمله: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وظيفه خود را تفسير كرد، و با جمله «رَبِّي وَ رَبَّكُمْ» خداى خود را توصيف نمود تا كمترين شبهه و توهمى در اينكه او بندهايست فرستاده شده از طرف خدايى كه پروردگار او و همه مردم است و رسولى است كه مردم را بسوى خداى واحد بىشريك دعوت مىكند باقى نماند، آرى مسيح عليه السلام- به طورى كه قرآن شريف از او حكايت كرده- هميشه مردم را همين طور صريح و روشن به توحيد دعوت مىنموده.[20]
«وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» در اين كلام نيز وظيفه ديگرى را كه از جانب خداى سبحان به عهده دارد بيان نموده و آن شهادت بر اعمال است، چنان كه آيه شريفه زير هم به آن اشاره مىكند: «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً»(نساء159) مسيح (ع) در اين فقره از كلام خود عرض مىكند: من در بين امت خود وظيفهاى جز رسالت بسوى آنها و گواهى بر رفتارشان نداشتم. رسالت را به روشنترين وجهى كه ممكن بود انجام دادم و تا مدتى كه در بين آنان بودم شاهد و ناظر اعمالشان هم بودم و به هيچ وجه از وظيفهاى كه برايم مقرر فرمودى تخطى نكردم. بنا براين، من از اينكه به آنها گفته باشم: مرا و مادرم را جز خدا دو معبود بگيريد، برى و منزهم.
«فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ» «رقوب» و «رقابه» به معناى حفظ است، و در اينجا مقصود از آن محافظت و مراقبت بر اعمال است و گويا غرض از تبديل لفظ شهيد به رقيب احتراز از تكرار لفظ شهيد بوده، چون بعدا در جمله «وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» لفظ شهيد ذكر مىشود، نكتهاى هم كه اقتضا كند خصوص اين لفظ تكرار شود در بين نبوده.[21]
«فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ..» «آنها بندگان تواند» به منزله اين است كه گفته باشد (فانك موليهم الحق- تو مولاى حقيقى آنهايى) چنان كه روش قرآن هم همين طور است كه بعد از ذكر افعال خدا اسماى حضرتش را ذكر مىكند و در آخر همين آيه هم ذكر نموده.[22]
«قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ» اين جمله در مقام امضاء و تصديق گفتههاى عيسى بن مريم (ع) است، البته نه به صراحت بلكه به طور كنايه. چون قرينه مقاميه مطلب را مىرسانده و حاجتى به تصريح مسيح نبوده.[23]
در تفسير عياشى از ثعلبه بن ميمون از بعضى از اصحاب ما (اماميه) از حضرت ابى جعفر (ع) نقل شده كه در تفسير آيه «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» فرمود: خداى تعالى هنوز اين سؤال را از مسيح نكرده، بلكه بعدا (روز قيامت) خواهد كرد. و اگر مىبينى كه بلفظ ماضى (اذ قال) تعبير فرموده از اين نظر بوده كه بطور كلى خدا تعالى حوادثى كه مىداند واقع خواهد شد از آن به لفظ ماضى تعبير مىكند.[24]
حال به توضیح آن می پردازیم، که اصلاً ماجرا چه بوده است و چرا این افراد فکر کردند که حضرت کشته شده اند؟؟؟
*در روایتی از امام باقر علیه السلام بیان شده است که عيسى ع در هنگام عصرِ آن شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، ياران خود را كه دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ايشان را داخل خانهاى كرد و سپس از چشمهاى كه در كنج آن خانه بود در آمد، در حالى كه آب از سر و رويش مىريخت، فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همين ساعت مرا به سوى خود بالا مىبرد، و مرا از يهود پاك مىكند، كداميك از شما داوطلب مىشويد به شكل من در آيد و خداى تعالى شكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آنان گفت: يا روح اللَّه من حاضرم، فرمود: بله تو همانى، آن گاه رو كرد به بقيه و فرمود: بدانيد كه بعد از رفتن من يكى از شما تا قبل از رسيدن صبح دوازده بار بر من كافر مىشود (و اظهار بيزارى از من مىكند)، مردى از ميان جمع گفت: يا نبى اللَّه آن منم؟ عيسى ع گفت: مثل اينكه از نفس خودت چنين چيزى را احساس كردهاى، باشد تو همان شخص باش، آن گاه رو كرد به بقيه و فرمود: بعد از من ديرى نمىپايد كه به سه فرقه متفرق مىشويد، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مىبندند و در آتش خواهند بود و يك فرقه اهل نجات است، و آن فرقهاى است كه از شمعون صادقانه پيروى مىكند و به خدا دروغ نمىبندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد.
از سوى ديگر يهود كه مدتها در جستجوى مسيح بود، در همان شب آن خانه را پيدا كرده، آن جوانى را كه داوطلب شده بود به شكل عيسى ع درآيد، گرفتند و كشتند و به دار آويختند و سپس آن كس ديگر را كه عيسى ع خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت كافر مىشوى را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد.[27]
با بیان این ماجرا انسان به فکر می افتد که مردم حق داشتند اشتباه کنند؟! پاسخ این است که اولا جو چنان بوده که حضرت عیسی باید اینگونه غیب می شدند تا در امان باشند و نشان دهنده اعمال و افکار زشت یهود برای کشتن پیامبر خداست. از طرفی این اتفاق را یاران حضرت مشاهده کردند و آنها ناقل ماجرا بودند و همچنین بالاخره پیامبر اسلام نیز حلول کردند و حقیقت را بیان نمودند دیگر حجت بر آنها تمام شده است.
*در آیه 157سوره نساء به طور واضح این امر را توضیح داده است که عيسى به دست يهوديان از دنيا نرفته، نه به كشتن و نه به دار آويخته شدن، بلكه امر بر يهود مشتبه شد و غير مسيح را به خيال اينكه مسيح است گرفتند و كشتند و يا به دار زدند و اين واقعه خيلى هم بعيد نيست بلكه امرى عادى است، چون در جوامع وحشى مخصوصا در موقعى كه اجتماع هجوم مىآورند تا شخص مورد نظرشان را به قتل برسانند بسيار مىشود كه در اثر غوغا مجرم حقيقى گم مىشود و غير مجرم به جاى مجرم كشته مىشود و اتفاقا در داستان عيسى (ع) مباشرين قتل اطرافيان آن جناب نبودند تا او را به خوبى بشناسند بلكه لشگريان روم مباشر اين عمل شدهاند و معلوم است كه روميان معرفتى كامل به حال و وضع آن جناب نداشتهاند پس ممكن است كه شخص ديگرى را دستگير كرده و به قتل رسانده باشند و با اين حال در روايات آمده كه خداى تعالى قيافه و شكل مسيح (ع) را بر شخص ديگر انداخت و اين باعث شد كه او را بگيرند و به جاى عيسى (ع) به قتل برسانند.[28]
و بسا از محققين تاريخ گفتهاند: داستانهاى تاريخى كه در اين مساله ضبط شده و حوادثى كه با دعوت آن جناب ارتباط داشته و داستانهايى كه تاريخ از حكام و داعيان معاصر عيسى (ع) ضبط كرده، همه با دو تن انطباق دارند كه نام هر دو مسيح بوده و بين آن دو بيش از پانصد سال فاصله بوده است، مسيح اول مسيح حقيقى و پيامبر خدا بوده كه كشته نشده و مسيح دوم مردى باطل گو بوده كه به دار آويخته شده و از نظر اين محقق به همين دليل تاريخ ميلادى كه فعلا در بين مسيحيان معروف است، مورد ترديد و شك قرار گرفته.
و بنا بر اين نظريه پس آنچه قرآن كريم در اين باره فرموده يعنى مساله تشبيه، منظور از آن، تشبيه مسيح بن مريم با مسيح مصلوب و به دار آويخته شده است- و خدا داناتر است-." وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ" يعنى آنهايى كه در باره عيسى (ع) اختلاف كردند كه آيا او را كشتند و يا به دار آويختند" لَفِي شَكٍّ مِنْهُ" در باره امر عيسى (ع) در شك هستند، يعنى جهل دارند" ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ"، علمى بدان ندارند و پيرويشان تنها از ظن و تخمين است و يا صرفا ترجيح دادن يك طرف احتمال است بدين جهت كه فلانى چنين گفته است.[29]
*تحلیل دیگری که می توان از ماجرای به دار آویخته شدن داشت، این است که آیا کسانی که اناجیل را نوشته اند با چشمان خود ماجرا را دیده اند؛ چون بحث ما انجیل یوحنا است، در مورد او صحبت می کنیم. گفته شد نظر بر این است انجیل یوحنا بعد از سایر اناجیل نوشته شد، و چنانچه او شاگرد حضرت نبوده باشد به این معنی است که خود مصلوب شدن را مشاهده نکرده است، همچنین اگر بگویند یوحنا یکی از دوازده شاگرد حضرت عیسی است، باید گفت شاگردان، خود از ترس جانشان فرار کرده بودند و تنها آن شاگردی دستگیر شد که به جای حضرت به دار آویخته شد.[30]
فرض می کنیم صحبت مسیحیان در مورد حضرت عیسی صحیح باشد، آیا این سخن یعنی کشته شدن حضرت عیسی با الوهیت حضرت عیسی(ع) با هم جمع می شود؟ پس لااقل یکی از ادعاهای آنها غلط است. به نظر می رسد که موضوع به دار آویخته شدن حضرت عیسی را یهودیان مطرح کرده اند.[31]
۱۱بدینسان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل بهظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
شاید بعضی بگویند که شاید شراب در آن زمان حرام نبوده است، و دلیلی برای رد کردن آن نداریم! به چنین افرادی باید گفت: که پاسخ این سوال در تورات آمده است:
«پس خواهند خورد و سیر نخواهند گردید/ زنا خواهند کرد و نخواهند افزود سبب اینکه از توجه نمودن خداوند را ترک کردند.(10) زنا و شراب و شیره انگور دل را می گیرند.(11)»[32]
«وای بر آنانی که سحرگاه بر می خیزند تا آنکه پیروی مسکرات نموده تا شام درنگ می نمایند که شراب ایشان را گرم نماید.»[33]
یعنی در کتاب عهدین هم شراب نهی شده است.
همچنین آیا شراب خوردن یا دادن کار عاقلانه ای است، در واقع اصل شراب چیز خوبی است یا بد؟ پاسخ آن در خود قرآن آمده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [34]
رجس به معنای هر چیز نامناسب و بسیار ناشایسته می باشد، از آن جهت که از عرف صحیح خارج بوده و عقل سالم آن را بسیار مکروه و ناپسند و قبیح می داند.[35]
همچنین در تفسیر المیزان آمده است: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ»،«رجس» (به كسر را) بنا بر آنچه راغب در مفردات خود گفته مانند نجس هر چيز پليدى را گويند، و اما «رجاست» (به فتح را و سكون جيم) به معناى وصف پليدى است، مانند نجاست و قذارت كه عبارتند از پليدى يعنى حالت و وصفى كه طبايع از هر چيزى كه داراى آن حالت و وصف است از روى نفرت دورى مىكنند، و پليد بودن اينهايى كه در آيه ذكر شده است از همين جهت است كه مشتمل بر وصفى است كه فطرت انسانى نزديكى به آن را براى خاطر آن وصفش جايز نمىداند، چون كه در آن هيچ خاصيت و اثرى كه در سعادتش دخيل باشد و احتمال دهد كه روزى آن خاصيت از آن پليدى جدا شود، نمىبيند، كما اينكه چه بسا آيه شريفه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» هم اشاره به اين معنا داشته باشد، چون بطور مطلق گناه خمر و ميسر را بر نفع آنها غلبه داده، و هيچ زمانى را استثنا نكرده، و شايد از همين جهت پليدىهاى مذكور را به عمل شيطان نسبت داده، و كسى را با شيطان شريك در آنها نكرده، چه اگر در آنها جهت خيرى بود لا بد از ناحيه غير شيطان بود، و آن غير شيطان با شيطان شريك مىشدو در آيه بعد هم فرمود:« إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ ...»يعنى شيطان مىخواهد بوسيله همين پليدىها يعنى شراب و قمار بين شما دشمنى و كدورت بوجود آورده و مانع شما از ذكر خدا و نماز شود.[36]
از بیان مطالب بالا برداشت می شود که سوای حلال و حرام بودن آن، خود شراب چیز پلید است و لازم نیست کسی دیندار باشد، چنانچه شخص عاقل باشد و نخواهد که عقلش ضایع گردد، از آن اجتناب می کند؛ شما خود قضاوت کنید آیا پیغمبر خدا که عصمت دارد و از هر گونه ناپاکی خودداری می کند و وقتی از بد بودن آن آگاه است، می تواند چنین عمل کند و برای دیگران آن را فراهم کند؟؟؟ هیچ انسان منصفی چنین مطلبی را تایید نمی کند که حضرت عیسی چنین کرده باشند، اگر چه ظاهر زیبا به آن داده باشند و آن را معجزه بخوانند.
1- برخى گفتهاند منظور جبرئيل است، بنا بر اين معنى آيه مورد بحث چنين خواهد بود خداوند عيسى را به وسيله جبرئيل كمك و تاييد كرد.شاهد اين سخن آيه 102 نحل است قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ:«بگو روح القدس آن را به حقيقت بر تو نازل كرده است.»
اما چرا جبرئيل را روح القدس مىگويند؟ به خاطر اين است كه از طرفى جنبه روحانيت در فرشتگان مساله روشنى است و اطلاق كلمه «روح» بر آنها كاملا صحيح است، و اضافه كردن آن به «القدس» اشاره به پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است.
2- بعضى ديگر معتقدند روح القدس همان نيروى غيبى است كه عيسى ع را تاييد مىكرد، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مىنمود.
البته اين نيروى غيبى به صورت ضعيفتر در همه مؤمنان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام طاعات و كارهاى مشكل مدد مىكند و از گناهان باز مىدارد، لذا در بعضى از احاديث در مورد بعضى شعراى اهل بيت ع مىخوانيم كه پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود:
انما نفث روح القدس على لسانك: روح القدس بر زبان تو دميد و آنچه گفتى به يارى او بود.
3- بعضى از مفسران نيز روح القدس را به معنى «انجيل» تفسير كردهاند.
ولى دو تفسير اول نزديكتر به نظر مىرسد.[37]
البته حدیثی در مورد روح القدس به شرح زیر آمده:
از جابر از ابی جعفر علیه السلام: گفت از علم عالم از امام سوال کردم؟ پس به من گفتند: ای جابر! بدرستی در انبیاء و اوصیاء پنج روح است: روح القدس، و روح الايمان، و روح الحيات و روح القوت و روح الشهوت. پس به وسیله روح القدس ای جابر! آنچه زیر عرش است تا آنچه تحت الثری است را می شناسند، و این چهار روح از آن روح القدس حادث شده است پس آن روح بازیچه و لهو و لعب نیست. [38]
تفسير ديگرى كه در اين كتاب آمده اين است كه: «اما روح القدس كه تسلى دهنده ما مىباشد همانست كه همواره ما را براى قبول و درك راستى و ايمان و اطاعت ترغيب مىفرمايد، و او است كه اشخاصى را كه در گناه و خطا مردهاند زنده مىگرداند و ايشان را پاك و منزه ساخته لائق تمجيد حضرت واجب الوجود مىفرمايد».
چنان كه ملاحظه مىكنيد در اين عبارات قاموس كتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است: يكى اينكه روح القدس يكى از خدايان سهگانه است كه اين موافق عقيده تثليث است، همان عقيده شركآلودى كه آن را از هر نظر مردود مىدانيم، و ديگرى شبيه دومين تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم.[39]
بحث حضرت عیسی با یهود که مخالفتشان با حضرت این است که حضرت عیسی خود را پسر خدا می داند:
ماجرا از این قرار است که در انجیل یوحنّا گفته شده: 30«من و پدر یکی هستیم.»(از زبان حضرت عیسی)۳۱آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.۳۲عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایاندهام. بهسبب کدامینیک از آنها میخواهید سنگسارم کنید؟»۳۳پاسخ دادند: «بهسبب کار نیک سنگسارت نمیکنیم، بلکه از آنرو که کفر میگویی، زیرا انسانی و خود را خدا میخوانی.»۳۴عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”من گفتم، شما خدایانید"؟۳۵اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ”خدایان" خوانده شدهاند - و هیچ بخش از کتبمقدّس از اعتبار ساقط نمیشود -۳۶چگونه میتوانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر میگویی،" تنها از آنرو که گفتم پسر خدا هستم؟۳۷اگر کارهای پدرم را بهجا نمیآورم، کلامم را باور نکنید.۳۸امّا اگر بهجا میآورم، حتی اگر کلامم را باور نمیکنید، دستِکم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»۳۹آنگاه دیگربار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان بهدر شد.
اصل ماجرا با توجه به آنچه در مورد حضرت عیسی از آیات بیان شد که هیچ وقت حضرت عیسی خود را پسر خدا نخوانده و دچار شرک نگردیده، مردود است، شاید بتوان پاسخ دیگری هم داد و آن اینکه خود یهودیان هم عزیر را پسر خدا نامیدند و این مطلب در همان آیه ای آمده که نصاری هم مسیح را پسر خدا دانستند. وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّه(توبه30) اما در این مورد نظرات دیگری هم وجود دارد؛ در تفسیر المیزان آمده: كلمه" عزير" نام همان شخصى است كه يهود او را به زبان عبرى خود" عزرا" مىخوانند، و در نقل از عبرى به عربى اين تغيير را پذيرفته است.
و اين عزرا همان كسى است كه دين يهود را تجديد نمود، و تورات را بعد از آنكه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل و تسخير بلاد يهود و ويران نمودن معبد و سوزاندن كتابهاى ايشان بكلى از بين رفت دوباره آن را به صورت كتابى برشته تحرير درآورد. بخت النصر مردان يهود را از دم تيغ گذرانيد و زنان و كودكان و مشتى از ضعفاى ايشان را با خود به بابل برد و نزديك يك قرن در بابل بماندند، تا آنكه بابل به دست كورش كبير پادشاه ايران فتح شد و عزرا نزد وى رفته و براى يهوديان تبعيدى شفاعت نمود. و چون عزرا در نظر كورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذيرفته شد و كورش اجازه داد كه يهود به بلاد خود باز گردند و توراتشان از نو نوشته شود.[40]
يهود بهمان جهت كه عزرا وسيله برگشت ايشان به فلسطين شد، او را تعظيم نموده و به همين منظور او را پسر خدا ناميدند. حال آيا اين نامگذارى مانند نامگذارى مسيحيان هست كه عيسى را پسر خدا ناميدهاند و پرتوى از جوهر ربوبيت در او قائلند، و يا او را مشتق از خدا و يا خود خدا مىدانند، و يا اينكه از باب احترام او را پسر خدا ناميدهاند، هم چنان كه خود را دوستان و پسران خدا خواند؟[41]
چيزى كه هست ظاهر سياق آيه بعد از آيه مورد بحث كه مىفرمايد: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ» اين است كه مرادشان معناى دوم است.
و مقصود از اينكه مىفرمايد: «بجاى خداى تعالى احبار و رهبان را ارباب خود گرفتهاند» اين است كه بجاى اطاعت خدا احبار و رهبان را اطاعت مىكنند و به گفتههاى ايشان گوش فرا مىدهند، و بدون هيچ قيد و شرطى ايشان را فرمان مىبرند، و حال آنكه جز خداى تعالى احدى سزاوار اين قسم تسليم و اطاعت نيست.و مقصود از اينكه مىفرمايد: «و مسيح بن مريم را نيز بجاى خدا رب خود گرفتهاند» اين است كه آنها- همانطورى كه معروف است- قائل به الوهيت مسيح شدند.[42]
و اتخاذ هر كدام يك معناى مخصوصى را داشت، لذا نخست اتخاذى را كه در هر دو كيش به يك معنا بود ذكر نموده و فرمود: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و آن گاه اتخاذ مسيحيان را كه به معناى ديگرى بود بر آن عطف نموده و فرمود «وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ».و اين طرز كلام هم چنان كه دلالت بر اختلاف معناى اتخاذ در يهود و نصارى دارد بى دلالت بر اين هم نيست كه اعتقاد يهود به پسر خدا بودن عزير غير از اعتقاد مسيحيان به پسر خدا بودن عيسى است، اعتقاد يهوديان از باب صرف تعارف و احترام است، ولى اعتقاد مسيحيان در باره مسيح جدى و به نوعى حقيقت است.[43]
پس از این استدلال نمی توان استفاده کرد که یهودیها خود چنین معتقد بودند؛ آنچه روشن و واضح است این است که آیا یهود یکتاپرستی را درک کرده، اما فرستاده ی خدا دچار شرک است یا اینکه به گونه ای اعتقاد خود را بیان کرده که دیگران دچار اشتباه شده اند؟! قطعا پیغمبر خدا از هر دو حالت مبرّاست وگرنه شایستگی پیامبری را نداشت و آنگاه عصمت ایشان نیز زیر سوال می رفت.
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرمایند: بنی اسرائیل ششصد پیامبر داشتند که اولین آنها موسی بود و آخرینشان عیسی.[44]
امام صادق علیه السلام می فرمایند: «از داوود تا عیسی بن مریم چهارصد سال فاصله بود. شریعت عیسی بر پایه توحید و اخلاص و آن چیزی بود که نوح و ابراهیم و موسی بدان سفارش شدند. انجیل بر وی نازل شد و از او همان پیمانی گرفته شد که از پیامبران گرفته شد.
در انجیل برای او قانون برپاداشتن نماز با دین و امر به معروف و نهی از منکر و حرام شمردن حرامها و حلال شمردن حلالها مقرر گردید و در انجیل بر او مواعظ و امثال (و مقرراتی) نازل شد که در آن ها نه قصاص است و نه احکام حدودو نه ارث.
آن چه در تورات بر موسی نازل شده بود، به صورت سبک و تخفیف یافته بر عیسی نازل گردید و این سخنان خداوند است که می فرماید عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت: «پاره ای از آن چه را که بر شما حرام گردیده، برایتان حلال می کنم.» عیسی به مؤمنانی که از او پیروی می کردند، دستور داد تا به شریعت تورات و انجیل ایمان داشته باشند.»[45]
حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «و اگر می خواهی از عیسی بن مریم بگویم، که سنگ را بالش خود قرار می داد، لباس پشمی خشن به تن می کرد و نان خشک می خورد، میوه و گل او سبزیجاتی بود که زمین برای چهارپایان می رویاند. زنی نداشت که او را فریفته خود سازد، فرزندی نداشت تا او را غمگین سازد، مالی نداشت تا او را سرگرم کند، و آز و طمعی نداشت تا او را خوار و ذلیل نماید، مرکب سواری او دو پایش و خدمتگزار وی، دست هایش بود.»[46]
همه تهمت ها بی پایه و اساس و بر خلاف آیات قرآن می باشد همچنین هر عقل سلیمی این نسبتها را به پیامبری که از جانب خدا باشد، نمی پذیرد؛
--------------------------------------------------------------
مقدمه:
اناجیل:
بیشتر مندرجات و مطالب سه انجیل متی، مرقس و لوقا مشابه یکدیگر و حتی سنخ و سیاق عبارات یکی است. ظاهراً دلیل این امر آن است که منابع اطلاعات نویسندگان این اناجیل، مطالب و حقایقی بود که به وسیله رسولان، شاگردان و مردم عصر مسیح گفته و تکرار شده است. عقیده قوی آن است که انجیل مرقس زودتر از اناجیل دیگر نوشته شده و استناد او پطرس رسول است.
پس از آن متی و لوقا نوشته شدند، متی در نوشتن انجیل خود، مرقس و نسخه دیگری از گفته های مسیح را که شاید خودش تهیه کرده بود و قبلاً به زبان آرامی نوشته شده بود، منبع اطلاعات خود قرار داد. لوقا نیز مرقس همان نسخه گفته های مسیح را به کار برد.
از جمله دلایلی که بر صحت این چهار انجیل می باشد، یکی شهادت کاتبان قرن دوم میلادی و پس از آن است. دیگر آنکه ترجمه های قدیم این انجیل ها که در قرن دوم میلادی نوشته شده در تمام نکات با این اناجیل مطابق است.انجیل متی، مرقس و لوقا مابین سال 70 تا 60 پس از میلاد و انجیل یوحنا در حدود سال 90 میلادی نوشته شده است.نام انجیل برگرفته از کلمه ای یونانی و به معنای مژده و بشارت است.[1]
در قرآن نیز از آن نام برده شده است: نَزَّل علیک الکتابَ بالحق لما بین یدیه و انزَلَ التوره و الانجیل.[2]
یوحنا مولف انجیل چهارم، به عقیده بسیاری از مسیحیان پسر زیدی صیاد و یکی از شاگردان دوازده گانه «حواریین» مسیح و مورد علاقه شدید آن حضرت بوده است. گویند: چون «شرینطوس» و «ابیسون» و پیروانشان معتقد بودند که عیسی آفریده خدا بوده و وجودش بر وجود مادرش تقدم نداشته است، اسقف های آسیا و جز ایشان در سال 96 میلادی نزد یوحنا رفتند و از او درخواست کردند که آنچه را دیگران در انجیل ها ننوشته اند بنویسد و به بیان ویژه ای لاهوت مسیح را توضیح دهد و او نتوانست درخواست آنان را رد کند (در قصص الانبیا از کتاب جرجس زدین فتوحی لبنانی نقل کرده است.)
در تاریخ نوشتن انجیل یوحنا اختلاف است که آیا در سال 65 و یا 98 میلادی بوده، ولی گروهی دیگر مولف آن را یوحنای حواری نمی دانند. بعضی از این گروه آن را تالیف یکی از شاگردان مدرسه اسکندریه (از کتاب «کاتلک هرالد» نقل شده و در قاموس کتاب مقدس «ماده یوحنا» به آن اشاره شده است) دانسته و بعضی دیگر آن و سایر رسایل یوحنا را تالیف یکی از مسیحیان قرن دوم میلادی می دانند که برای جلب اعتماد مردم آن را به یوحنا نسبت داده و بعضی دیگر برآنند که اصل انجیل یوحنا دارای بیست باب بوده و بعد از مرگ وی کلیسای «افاس» باب بیست و یکم را بر آن افزوده است.
پسر خدا بودن و مقام الوهیت برای حضرت عیسی قائل شدن:
مناظره: پنج گروه از مخالفين اسلام كه هر گروه پنج نفر و جمعاً 25 نفر بودند، باهم تفاهم كردند و هم رأي شدند كه به حضور پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ شرفياب شده و به بحث و مناظره بپردازند.
اين گروهها عبارت بودند از: يهودي، مسيحي، مادّي، مانُوي و بتپرست. اينها در مدينه به حضور پيامبر آمدند، دور پيامبر صلّي الله عليه و آله را گرفتند، پيامبر صلّي الله عليه و آله با كمال خوشروئي، به آنها اجازه داد كه بحث را شروع كنند.
گروه مسيحيان گفتند:«ما معتقديم كه حضرت عيسي عليه السّلام پسر خدا است، و خدا با او متّحد شده، به حضور شما آمدهايم در اين باره، مذاكره كنيم، اگر از ما پيروي كني و با عقيدة ما موافق باشي، ما در اين عقيده از تو پيشي گرفتهايم و در صورت مخالفت، طبعاً با شما مخالف خواهيم بود.»
پيامبر اسلام صلّي الله عليه و آله به آنها رو كرد و گفت: شما ميگویيد خداوند قديم، با پسرش حضرت مسيح متّحد شده است، منظورتان از اين سخن چيست؟ آيا منظورتان اين است كه خدا از قديم بودن، تنزّل كرده و يك موجود حادث (نوپديد) شده و با موجود حادثي (عيسي) متحد گشته يا به عكس، عيسي كه موجود حادث و محدود است ترقي كرده و با پروردگار قديم، يكي شده، و يا منظور شما از اتّحاد، از جهت احترام و شرافت حضرت عيسي عليه السّلام است؟! اگر سخن اوّل را بگوييد يعني وجود قديم مبدّل به وجود حادث شده اينكه محال است، زيرا از نظر عقلي محال است يك شيءازلي و نامحدود، حادث و محدود گردد. اگر سخن دوّم را بگوئيد، آن نيز محال است، زيرا از نظر عقلي تبديل شيء محدود و حادث به شيء نامحدود و ازلي، محال است. و اگر سخن سوّم را بگوييد، معني سخن سوّم اين است كه عيسي مانند ساير بندگان حادث است ولي بندة مورد احترام و ممتاز خدا است در اين صورت نيز متحد و برابر بودن خداي قديم با عيسي قابل قبول نخواهد بود.
گروه مسيحي: چون خداوند، حضرت مسيح عليه السّلام را مشمول امتيازات خاصّي كرده است، و معجزات و امور عجيبي را در اختيار او قرار داده، از اين رو او را بهعنوان پسر خود برگزيده است، و اين پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!
پيامبر: «عين اين مطلب را در گفتگو با گروه يهود داشتيم و شنيديد كه اگر بنا باشد خدا عيسي را بهخاطر امتيازش پسر خود بداند، كساني را كه مقام بالاتر از عيسي دارند يا در رديف عيسي هستند بايد پدر يا استاد يا عموي خود بداند» گروه مسيحي، در برابر اين اشكال جوابي نداشتند، نزديك بود كه از گردونة بحث خارج گردند كه يكي از آنها گفت:آيا شما ابراهيم را «خليل خدا»(دوست خدا) نميدانيد؟پيامبر: آري ميدانيم.
مسيحي: بر همين اساس ما هم، عيسي را «پسر خدا» ميدانيم، چرا ما را از اين عقيده منع ميكنيد؟
پيامبر: اين دو لقب، باهم تفاوت دارند، كلمة خليل در اصل لغت از «خلّه» (بر وزن ذرّه) گرفته شده به معني فقر و نياز است، نظر به اينكه حضرت ابراهيم بينهايت به خدا متوجّه بود، و با عفّت نفس و بينيازي از غير، خود را تنها فقير و نيازمند درگاه خدا ميدانست، خدا او را «خليل» خود دانست، شما بهخصوص داستان آتش افكندن ابراهيم را به نظر بياوريد. وقتي كه (به دستور نمرود) او را در ميان منجنيق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بيفكنند، و جبرئيل از طرف خدا به سوي او آمد و در فضا با او ملاقات كرد، به او گفت از طرف خدا آمدهام ترا ياري كنم، ابراهيم به او گفت من نيازي به غير خدا ندارم، ياري او براي من كافي است، او نيكو نگهبان است، خداوند از اين رو او را «خليل» خود ناميد، خليل يعني فقير و محتاج خدا و بريده از خلق خدا.
و اگر كلمة خليل را از مادة «خِلّه» (بر وزن پِلّه) بدانيم به معني تحقيق در خلال معاني و توجّه به اسرار و رموز حقايق و آفرينش است، در اين صورت ابراهيم، خليل بود، يعني به اسرار و لطائف آفرينش و حقايق امور آگاه بود، و چنين معني، موجب تشبيه مخلوق به خالق نميگردد، از اين رو اگر ابراهيم، تنها محتاج خدا نميشد، و آگاه به اسرار نبود، خليل نيز نبود، ولي در موضوع توالد و تناسل، بين پدر و پسر، رابطة و پيوند ذاتي هست، حتّي اگر پدر، پسر را از خود براند و پيوندش را از او قطع كند، باز او پسر اوست، و پيوند پدري و پسري دارند. وانگهي اگر دليل شما همين است كه چون ابراهيم، خليل خدا است، پس عيسي پسر خداست، بنابراين بگوئيد موسي نيز پسر خدا است، بلكه همانگونه كه به گروه يهود گفتم، اگر بنا است درجة مقام افراد باعث اين نسبتها شود، بگوئيد موسي، پدر، استاد، عمو، رئيس و مولاي خداست... ولي هيچگاه چنين نميگوئيد.
يكي از مسيحيان گفت: در كتاب انجيل كه بر حضرت عيسي عليه السّلام نازل شده آمده كه حضرت عيسي گويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما ميروم» بنابراين در اين عبارت عيسي خود را، پسر خدا معرفي كرده است!
پيامبر: اگر شما كتاب انجيل را قبول داريد، طبق اين سخن عيسي، بايد همة مردم را پسر خدا بدانيد، زيرا عيسي ميگويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما ميروم» مفهوم اين جمله اين است كه هم من پسر خدايم هم شما.
از طرفي اين عبارت، سخن شما را كه قبلاً گفتيد (در مورد اينكه چون عيسي داراي امتيازات و شرافت و احترام خاصّي است، خداوند او را بهعنوان پسر خود خوانده است) مردود ميشمرد، زيرا حضرت عيسي در اين سخن تنها خود را پسر نميداند بلكه همگان را پسر خدا ميداند.
بنابراين، ملاك پسر بودن، امتيازات و ويژگيهاي فوقالعادة عيسي نيست، زيرا ساير مردم در عين اينكه فاقد اين امتيازات هستند، از زبان عيسي بهعنوان پسر خدا خوانده شدهاند. بنابراين به هر شخص مؤمن و خدا پرست ميتوان گفت: او پسر خدا است، شما سخن عيسي رانقل ميكنيد ولي برخلاف آن سخن ميگوئيد.
چرا شما واژة «پدر و پسر» را كه در سخن عيسي عليه السّلام آمده بر غير معني معمولي آن حمل ميكنيد، شايد منظور عيسي عليه السّلام كه ميگويد: «من به سوي پدر خود و پدر شما ميروم» همان معني معمولياش باشد يعني من به سوي حضرت آدم و نوح كه پدر همه است ميروم و خداوند مرا نزد آنها ميبرد، آدم و نوح پدر همة ما است، بنابر اين چرا از معني ظاهري و حقيقي الفاظ دوري كنيم و براي آن معناي ديگر اتخاذ نمائيم؟!
گروه مسيحي، آنچنان مرعوب و محكوم سخنان مستدل پيامبر صلّي الله عليه و آله شدند كه گفتند: ما تا امروز كسي را نديده بوديم كه اين چنين ماهرانه با ما مجادله و بحث كند كه تو با ما كردي، به ما فرصتي بده تا در اينباره بينديشيم.[4]
نحوه تولد حضرت عیسی:
همچنین در سخنان گهربار رسول خدا صلّی الله علیه و آله حین پاسخ به سوالی که از ایشان پرسیدند، در باب اینکه چرا ایشان در بدو تولد مانند حضرت عیسی سخنان حکمت آمیز نفرموده اند، به نحوه خلقت حضرت عیسی و اینکه شبیه آدم است اشاره می کنند؛ و در پاسخ اینچنین می فرمایند: موقعیت من غیر از موقعیت عیسی بن مریم بود، زیرا خداوند ایشان را از مادر بدون پدر آفرید، همانطور که حضرت آدم را بدون پدر و مادر خلق کرد، و اگر عیسی هنگام متولد شدن از شکم مادر سخنان حکمت آمیز نمی فرمود، مادرش نزد مردم عذری نداشت و ... .[8]
حضرت عیسی عبد خداست و امر به پرستش او می کند:
در این رابطه بخشی از مناظره امام رضا علیه السلام با جاثلیق نصرانی نیز مؤید همین مطلب است و آن این است که: حضرت رضا علیه السلام می فرمایند: ای مسیحی! به خدا سوگند ما به عیسی ای که به محمد صلی الله علیه و آله ایمان داشت، ایمان داریم، و نسبت به عیسی ی شما ایرادی نداریم بجز ضعف و ناتوانی و کمی نماز و روزه اش. جاثلیق گفت: بخدا قسم، علم خود را فاسد نمودی و خود را تضعیف کردی، گمان می کردم تو عالم ترین فرد بین مسلمانان هستی، حضرت فرمودند: مگر چطور شده است، او گفت: می گویی: عیسی ضعیف بود. کم روزه می گرفت و کم نماز می خواند، و حال آنکه عیسی، حتی یک روز را بدون روزه نگذراند و حتی یک شب نخوابید، همیشه روز ها روزه بود و شبها شب زنده دار! حضرت فرمودند: برای تقرّب به چه کسی روزه می گرفت و نماز می خواند؟! جاثلیق از کلام افتاد و سکوت کرد.[11]
همچنین مناجات او با خدا و سخنان خدا با او قابل تأمل است آنجا که خدا به او می فرماید:
«پسر مریم! برسر نعمت آخرت با سبقت جویان و کوشندگان بکوش، که آرمان آرزو مندان است، خوش منظر، خوشا به حالت. پسر مریم اگر بکوشی و کار کنی، با پدرانت آدم و ابراهیم در بهشتها و نعمتهائی بسر بری که هیچ چیز را با آن مبادله نکنی و هیچگاه دوریش را نخواهی، من با پرهیزگاران چنین کنم.
عیسی! از آتشی شرربار و غل و شکنجه دار، با گریزندگان به سوی من بگریز، آتشی که تا ابد هیچ شادی و رحمتی درونش نرود، و هیچ غمی از آن برون نیاید،... .
عیسی! هر کجا هستی مرا منظور دار، گواه باش که من ترا آفریدم، تو بنده ی منی، من تو را نقش بندی کرده و به زمین فرو آورده ام. ...»[12]
خطاب پسر مریم، مژده به نعم بهشتی و بیم از عذاب دردناک و مخلوق بودن آن همه گواه این مطلب است که او بنده ی خداست و نه پسرخدا.
حال چگونه ممکن کسی خود را بنده خدا بداند و او را عبادت کند و به بندگی او نیز دعوت کند و در عین حال پسر خدا و به قولی خدا باشد؟
رسول خداست:
در آیه 6 سوره صف حضرت عیسی به بنی اسرائیل می فرماید: وَ إِذْ قالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ يا بَنِي إِسْرائِيلَ إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُم اين مطلبى كه قرآن كريم از عيسى (ع) حكايت كرده، كه فرمود «اى بنى اسرائيل من فرستاده خدا به سوى شمايم، و تورات را كه قبل از من نازل شده تصديق دارم، و من اين بشارت را آوردهام، كه بعد از من رسولى مىآيد به نام احمد»، خلاصه دعوتى است كه آن جناب داشته. نخست با جمله «إِنِّي رَسُولُ اللَّهِ إِلَيْكُمْ» اصل دعوت خود را اعلام داشته، اشاره مىكند به اينكه هيچ شانى و پستى و امتيازى به جز اين ندارد، كه حامل رسالتى از طرف خدا به سوى ايشان است، و آن گاه متن رسالت خود را شرح مىدهد تا رسالت خود را ابلاغ كرده باشد، مىگويد: «مُصَدِّقاً لِما بَيْنَ يَدَيَّ مِنَ التَّوْراةِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ ...»، هم نبوت و كتاب قبل از خودم را تصديق مىكنم و هم از نبوت بعد از خود خبر مىدهم.[13]
و در آیه 157 سوره نساء هم گفته شده مسیح رسول خداست:... الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللَّه....
انکار مستقیم حضرت عیسی بر اینکه خود را خدا معرفی کرده:
آيات 116 تا 120 سوره مائده گفتگوى خداى تعالى را با عيسى بن مريم (ع) در باره آنچه كه نصارا در حق وى گفتهاند حكايت مىكند، و گويا غرض از نظم و نسق اين آيات بيان اعترافاتى است كه عيسى (ع) به زبان خود نموده و وضع زندگى دنيوى خود را حكايت كرده باشد كه حق او نبوده در باره خود ادعايى كند كه حقيقت ندارد، چه او در برابر چشم خدا بوده، چشمى كه نه خواب دارد و نه كم ديد مى شود، و اينكه او ذرهاى از آنچه خداوند برايش تحديد و معين نموده تجاوز نكرده است، چيزى جز آنچه مامور به گفتنش بوده نگفته و كارى جز آنچه خداوند مامور به انجامش نموده نكرده است و آن كار همان شهادت است، خداوند هم او را در اين اعترافات و در آنچه كه در باره حق ربوبيت خدا و عبوديت بندگان ذكر نموده تصديق فرموده است.[14]
در آیه 116 آمده: «وَ إِذْ قالَ اللَّهُ يا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» كلمه«اذ» ظرف زمان و متعلق است به محذوفى كه مقام دلالت بر آن دارد، و مقصود از آن زمان روز قيامت است، بدليل اينكه در چند آيه بعد مىفرمايد: امروز روزى است كه راستگويى راستگويان آنان را سود مىدهد، و نيز به دليل اينكه خود عيسى (ع) در جواب خداوند عرض مىكند: من تا زنده بودم شاهد و ناظر اعمالشان بودم ولى بعد از اينكه مرا به جوار خود خواندى اطلاعى از اعمال آنها ندارم تو خودت رقيب و ناظر بر آنان بودى.[15]
در آيه مورد بحث از مريم به مادر تعبير شده و گفته شده: مرا و مادرم را دو معبود بگيريد، با اينكه ممكن بود گفته شود: مرا و مريم را دو معبود، اين تعبير براى اين بود كه تا بر مهمترين حجتهاى آنان بر الوهيت عيسى و مريم دلالت كند. و آن حجت عبارت است از تولدش از مريم بدون وجود پدر، آرى جهت اصلى اينكه نصارا هوس پرستش اين دو را كردند، همين مادرى و فرزندى اينطورى بود، بنا بر اين تعبير كردن از آن دو به «عيسى و مادرش» بهتر و رساتر دلالت بر اين معنى مىكند، تا اينكه گفته شود: عيسى و مريم.[16]
و عبارت «مِنْ دُونِ اللَّهِ» در قرآن كريم بسيار آمده و همه جا در معنى اشراك (شريك و انباز گرفتن) استعمال شده نه استقلال، به اين معنى كه مراد از اتخاذ يك معبود جز خدا و يا دو و يا بيشتر اين است كه غير خدا شريك خدا گرفته نشود. نه اينكه غير خدا معبود گرفته شود و از خداى سبحان الوهيت نفى شود. براى اينكه يك چنين حرفى قابل تفوه نيست، بلكه از لغوياتى است كه نمىتوان معناى محصلى برايش تصور كرد.[17]
«قالَ سُبْحانَكَ ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ...» اين آيه و آيه بعدش جواب مسيح است از سؤالى كه از او شد، و همانطورى كه گفتيم آن جناب در پاسخ خود ادب عجيبى بكار برده است، زيرا وقتى ناگهان و بدون انتظار از پروردگار خود مىشنود كه نسبتى به ساحت مقدس او دادهاند كه سزاوار و لايق مقام قدس و ساحت جلال و عظمت او نيست و آن نسبت عبارت است از اتخاذ مردم معبودها و شركا براى خداى سبحان، لذا در آغاز سخن خداى خود را تسبيح و تقديس مىنمايد، آرى ادب عبوديت اقتضا مىكند كه بنده در چنين موقعى پروردگار خود را از چيزهايى كه سزاوار نيست در باره وى بشنود و يا تصور آن را به خود راه دهد تقديس نموده و او را از آن نسبتهاى ناروا منزه سازد، مسيح (ع) پس از تسبيح خداى تعالى چيزى را كه خداوند از انتسابش به وى پرسش نموده و آن اين بوده كه به مردم گفته باشد غير از خدا، مرا و مادرم را هم دو معبود بگيريد، انكار نمود. البته مستقيما خود آن نسبت را انكار نكرد، بلكه به منظور مبالغه در تنزيه خداوند آن را به نفى سببش، نفى و انكار نمود، چون اگر مىگفت: من چنين حرفى نزدهام و يا چنين كارى نكردهام، فهميده مىشد كه چنين كارى ممكن هست كه از وى سرزده باشد و ليكن او به اختيار خود نكرده، بخلاف اينكه سبب آن را نفى كند و بگويد: شايسته نيست براى من كه چنين چيزى را كه حق نيست بگويم. كه در اينصورت چيزى را نفى كرده كه گفتار مزبور موقوف بر آن است و آن اين است: اولا: اينكه اين گفتار صحيح و حق باشد و ثانيا: مسيح مجاز در گفتن آن هم باشد، وقتى حق بودن آن را نفى كند گفتن خود را هم بطور رساتر و بهترى نفى كرده، نظير اينكه مولايى به عبد خود بگويد: چرا كارى را كه نگفتهام انجام دادى؟ كه اگر جواب دهد من نكردهام چيزى را نفى كرده كه در مظنه وقوع بوده و او نكرده، ولى اگر بگويد: من عاجزتر از آنم كه چنين مخالفتى مرتكب شوم، سبب را كه همان قدرت و امكان است نفى كرده و گفته است: اين عمل از اصل امكان ندارد كه از كسى سر بزند تا چه رسد به اينكه از من سر زده باشد.
و اينكه مسيح گفت: «ما يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ ما لَيْسَ لِي بِحَقٍّ» اگر كلمه «يكون» را ناقصه بگيريم در اين صورت جمله «ان اقول» اسم آن و كلمه «لى» خبرش خواهد بود و چون لام «لى» لام ملكى است معنايش چنين مىشود: من قادر نيستم مردم را مالك چيزى كنم كه خود مالك آن نيستم، و آن عبارتست از گفتن چيزى كه حق نيست. و اگر كلمه مزبور را تامه بگيريم بنا بر اين لفظ «لى» از متعلقات آن و جمله «ان يقول» فاعل آن خواهد بود و معنى آيه چنين خواهد شد كه: قول به غير حق از من سر نمىزند.
«إِنْ كُنْتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ» نفى ديگرى است براى آن گفتارى كه صدورش از مسيح سؤال شده. در اينجا هم صريحا آن را نفى نكرده، بلكه لازمه آن را كه همان علم خداى تعالى باشد نفى نموده، چه لازمه صدور آن از مسيح اين است كه خداى تعالى عالم به آن باشد.[18]
آن گاه با جملات« تَعْلَمُ ما فِي نَفْسِي وَ لا أَعْلَمُ ما فِي نَفْسِكَ إِنَّكَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ» علم خداى خود را از اينكه دستخوش جهل و آميخته با آن شود منزه نموده است.[19]
«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ رَبِّي وَ رَبَّكُمْ» مسيح (ع) پس از آنكه نسبت مزبور را از راه نفى سبب از خود نفى نمود اينك مجدداً از طريق بيان وظيفه و اينكه از وظيفه خود تخطى نكرده آن را نفى كرده و عرض مىكند«ما قُلْتُ لَهُمْ إِلَّا ما أَمَرْتَنِي بِهِ ...- من به آنان نگفتم مگر آنچه را كه تو به من دستور دادى» كلام خود را به طريق نفى و اثبات ادا كرده تا افاده حصر نموده بر جواب پروردگار و نفى آنچه از او سؤال شده دلالت كند، و با جمله: «أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ» وظيفه خود را تفسير كرد، و با جمله «رَبِّي وَ رَبَّكُمْ» خداى خود را توصيف نمود تا كمترين شبهه و توهمى در اينكه او بندهايست فرستاده شده از طرف خدايى كه پروردگار او و همه مردم است و رسولى است كه مردم را بسوى خداى واحد بىشريك دعوت مىكند باقى نماند، آرى مسيح عليه السلام- به طورى كه قرآن شريف از او حكايت كرده- هميشه مردم را همين طور صريح و روشن به توحيد دعوت مىنموده.[20]
«وَ كُنْتُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً ما دُمْتُ فِيهِمْ فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» در اين كلام نيز وظيفه ديگرى را كه از جانب خداى سبحان به عهده دارد بيان نموده و آن شهادت بر اعمال است، چنان كه آيه شريفه زير هم به آن اشاره مىكند: «وَ يَوْمَ الْقِيامَةِ يَكُونُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً»(نساء159) مسيح (ع) در اين فقره از كلام خود عرض مىكند: من در بين امت خود وظيفهاى جز رسالت بسوى آنها و گواهى بر رفتارشان نداشتم. رسالت را به روشنترين وجهى كه ممكن بود انجام دادم و تا مدتى كه در بين آنان بودم شاهد و ناظر اعمالشان هم بودم و به هيچ وجه از وظيفهاى كه برايم مقرر فرمودى تخطى نكردم. بنا براين، من از اينكه به آنها گفته باشم: مرا و مادرم را جز خدا دو معبود بگيريد، برى و منزهم.
«فَلَمَّا تَوَفَّيْتَنِي كُنْتَ أَنْتَ الرَّقِيبَ عَلَيْهِمْ» «رقوب» و «رقابه» به معناى حفظ است، و در اينجا مقصود از آن محافظت و مراقبت بر اعمال است و گويا غرض از تبديل لفظ شهيد به رقيب احتراز از تكرار لفظ شهيد بوده، چون بعدا در جمله «وَ أَنْتَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ» لفظ شهيد ذكر مىشود، نكتهاى هم كه اقتضا كند خصوص اين لفظ تكرار شود در بين نبوده.[21]
«فَإِنَّهُمْ عِبادُكَ..» «آنها بندگان تواند» به منزله اين است كه گفته باشد (فانك موليهم الحق- تو مولاى حقيقى آنهايى) چنان كه روش قرآن هم همين طور است كه بعد از ذكر افعال خدا اسماى حضرتش را ذكر مىكند و در آخر همين آيه هم ذكر نموده.[22]
«قالَ اللَّهُ هذا يَوْمُ يَنْفَعُ الصَّادِقِينَ صِدْقُهُمْ» اين جمله در مقام امضاء و تصديق گفتههاى عيسى بن مريم (ع) است، البته نه به صراحت بلكه به طور كنايه. چون قرينه مقاميه مطلب را مىرسانده و حاجتى به تصريح مسيح نبوده.[23]
در تفسير عياشى از ثعلبه بن ميمون از بعضى از اصحاب ما (اماميه) از حضرت ابى جعفر (ع) نقل شده كه در تفسير آيه «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» فرمود: خداى تعالى هنوز اين سؤال را از مسيح نكرده، بلكه بعدا (روز قيامت) خواهد كرد. و اگر مىبينى كه بلفظ ماضى (اذ قال) تعبير فرموده از اين نظر بوده كه بطور كلى خدا تعالى حوادثى كه مىداند واقع خواهد شد از آن به لفظ ماضى تعبير مىكند.[24]
به دار آویخته شدن:
حال به توضیح آن می پردازیم، که اصلاً ماجرا چه بوده است و چرا این افراد فکر کردند که حضرت کشته شده اند؟؟؟
*در روایتی از امام باقر علیه السلام بیان شده است که عيسى ع در هنگام عصرِ آن شبى كه خداى تعالى او را به آسمان بالا برد، ياران خود را كه دوازده نفر بودند، نزد خود خواند و ايشان را داخل خانهاى كرد و سپس از چشمهاى كه در كنج آن خانه بود در آمد، در حالى كه آب از سر و رويش مىريخت، فرمود: خداى تعالى به من وحى كرد كه همين ساعت مرا به سوى خود بالا مىبرد، و مرا از يهود پاك مىكند، كداميك از شما داوطلب مىشويد به شكل من در آيد و خداى تعالى شكل مرا به او بدهد و به جاى من كشته و به دار آويخته گردد و در عوض در بهشت با من باشد؟ جوانى از ميان آنان گفت: يا روح اللَّه من حاضرم، فرمود: بله تو همانى، آن گاه رو كرد به بقيه و فرمود: بدانيد كه بعد از رفتن من يكى از شما تا قبل از رسيدن صبح دوازده بار بر من كافر مىشود (و اظهار بيزارى از من مىكند)، مردى از ميان جمع گفت: يا نبى اللَّه آن منم؟ عيسى ع گفت: مثل اينكه از نفس خودت چنين چيزى را احساس كردهاى، باشد تو همان شخص باش، آن گاه رو كرد به بقيه و فرمود: بعد از من ديرى نمىپايد كه به سه فرقه متفرق مىشويد، دو فرقه به خداى تعالى افتراء مىبندند و در آتش خواهند بود و يك فرقه اهل نجات است، و آن فرقهاى است كه از شمعون صادقانه پيروى مىكند و به خدا دروغ نمىبندد كه آن فرقه در بهشت خواهد بود، اين را كه گفت در جلو چشم همه اصحابش از زاويه خانه به طرف آسمان بالا رفت و ناپديد شد.
از سوى ديگر يهود كه مدتها در جستجوى مسيح بود، در همان شب آن خانه را پيدا كرده، آن جوانى را كه داوطلب شده بود به شكل عيسى ع درآيد، گرفتند و كشتند و به دار آويختند و سپس آن كس ديگر را كه عيسى ع خبر داده بود تا صبح دوازده نوبت كافر مىشوى را گرفته و او همان كفرها را دوازده بار مرتكب شد.[27]
با بیان این ماجرا انسان به فکر می افتد که مردم حق داشتند اشتباه کنند؟! پاسخ این است که اولا جو چنان بوده که حضرت عیسی باید اینگونه غیب می شدند تا در امان باشند و نشان دهنده اعمال و افکار زشت یهود برای کشتن پیامبر خداست. از طرفی این اتفاق را یاران حضرت مشاهده کردند و آنها ناقل ماجرا بودند و همچنین بالاخره پیامبر اسلام نیز حلول کردند و حقیقت را بیان نمودند دیگر حجت بر آنها تمام شده است.
*در آیه 157سوره نساء به طور واضح این امر را توضیح داده است که عيسى به دست يهوديان از دنيا نرفته، نه به كشتن و نه به دار آويخته شدن، بلكه امر بر يهود مشتبه شد و غير مسيح را به خيال اينكه مسيح است گرفتند و كشتند و يا به دار زدند و اين واقعه خيلى هم بعيد نيست بلكه امرى عادى است، چون در جوامع وحشى مخصوصا در موقعى كه اجتماع هجوم مىآورند تا شخص مورد نظرشان را به قتل برسانند بسيار مىشود كه در اثر غوغا مجرم حقيقى گم مىشود و غير مجرم به جاى مجرم كشته مىشود و اتفاقا در داستان عيسى (ع) مباشرين قتل اطرافيان آن جناب نبودند تا او را به خوبى بشناسند بلكه لشگريان روم مباشر اين عمل شدهاند و معلوم است كه روميان معرفتى كامل به حال و وضع آن جناب نداشتهاند پس ممكن است كه شخص ديگرى را دستگير كرده و به قتل رسانده باشند و با اين حال در روايات آمده كه خداى تعالى قيافه و شكل مسيح (ع) را بر شخص ديگر انداخت و اين باعث شد كه او را بگيرند و به جاى عيسى (ع) به قتل برسانند.[28]
و بسا از محققين تاريخ گفتهاند: داستانهاى تاريخى كه در اين مساله ضبط شده و حوادثى كه با دعوت آن جناب ارتباط داشته و داستانهايى كه تاريخ از حكام و داعيان معاصر عيسى (ع) ضبط كرده، همه با دو تن انطباق دارند كه نام هر دو مسيح بوده و بين آن دو بيش از پانصد سال فاصله بوده است، مسيح اول مسيح حقيقى و پيامبر خدا بوده كه كشته نشده و مسيح دوم مردى باطل گو بوده كه به دار آويخته شده و از نظر اين محقق به همين دليل تاريخ ميلادى كه فعلا در بين مسيحيان معروف است، مورد ترديد و شك قرار گرفته.
و بنا بر اين نظريه پس آنچه قرآن كريم در اين باره فرموده يعنى مساله تشبيه، منظور از آن، تشبيه مسيح بن مريم با مسيح مصلوب و به دار آويخته شده است- و خدا داناتر است-." وَ إِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ" يعنى آنهايى كه در باره عيسى (ع) اختلاف كردند كه آيا او را كشتند و يا به دار آويختند" لَفِي شَكٍّ مِنْهُ" در باره امر عيسى (ع) در شك هستند، يعنى جهل دارند" ما لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّباعَ الظَّنِّ"، علمى بدان ندارند و پيرويشان تنها از ظن و تخمين است و يا صرفا ترجيح دادن يك طرف احتمال است بدين جهت كه فلانى چنين گفته است.[29]
*تحلیل دیگری که می توان از ماجرای به دار آویخته شدن داشت، این است که آیا کسانی که اناجیل را نوشته اند با چشمان خود ماجرا را دیده اند؛ چون بحث ما انجیل یوحنا است، در مورد او صحبت می کنیم. گفته شد نظر بر این است انجیل یوحنا بعد از سایر اناجیل نوشته شد، و چنانچه او شاگرد حضرت نبوده باشد به این معنی است که خود مصلوب شدن را مشاهده نکرده است، همچنین اگر بگویند یوحنا یکی از دوازده شاگرد حضرت عیسی است، باید گفت شاگردان، خود از ترس جانشان فرار کرده بودند و تنها آن شاگردی دستگیر شد که به جای حضرت به دار آویخته شد.[30]
فرض می کنیم صحبت مسیحیان در مورد حضرت عیسی صحیح باشد، آیا این سخن یعنی کشته شدن حضرت عیسی با الوهیت حضرت عیسی(ع) با هم جمع می شود؟ پس لااقل یکی از ادعاهای آنها غلط است. به نظر می رسد که موضوع به دار آویخته شدن حضرت عیسی را یهودیان مطرح کرده اند.[31]
شراب دادن:
۱۱بدینسان عیسی نخستین آیت خود را در قانای جلیل بهظهور آورد و جلال خویش را آشکار ساخت و شاگردانش به او ایمان آوردند.
شاید بعضی بگویند که شاید شراب در آن زمان حرام نبوده است، و دلیلی برای رد کردن آن نداریم! به چنین افرادی باید گفت: که پاسخ این سوال در تورات آمده است:
«پس خواهند خورد و سیر نخواهند گردید/ زنا خواهند کرد و نخواهند افزود سبب اینکه از توجه نمودن خداوند را ترک کردند.(10) زنا و شراب و شیره انگور دل را می گیرند.(11)»[32]
«وای بر آنانی که سحرگاه بر می خیزند تا آنکه پیروی مسکرات نموده تا شام درنگ می نمایند که شراب ایشان را گرم نماید.»[33]
یعنی در کتاب عهدین هم شراب نهی شده است.
همچنین آیا شراب خوردن یا دادن کار عاقلانه ای است، در واقع اصل شراب چیز خوبی است یا بد؟ پاسخ آن در خود قرآن آمده است:
يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصابُ وَ الْأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ [34]
رجس به معنای هر چیز نامناسب و بسیار ناشایسته می باشد، از آن جهت که از عرف صحیح خارج بوده و عقل سالم آن را بسیار مکروه و ناپسند و قبیح می داند.[35]
همچنین در تفسیر المیزان آمده است: «رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ»،«رجس» (به كسر را) بنا بر آنچه راغب در مفردات خود گفته مانند نجس هر چيز پليدى را گويند، و اما «رجاست» (به فتح را و سكون جيم) به معناى وصف پليدى است، مانند نجاست و قذارت كه عبارتند از پليدى يعنى حالت و وصفى كه طبايع از هر چيزى كه داراى آن حالت و وصف است از روى نفرت دورى مىكنند، و پليد بودن اينهايى كه در آيه ذكر شده است از همين جهت است كه مشتمل بر وصفى است كه فطرت انسانى نزديكى به آن را براى خاطر آن وصفش جايز نمىداند، چون كه در آن هيچ خاصيت و اثرى كه در سعادتش دخيل باشد و احتمال دهد كه روزى آن خاصيت از آن پليدى جدا شود، نمىبيند، كما اينكه چه بسا آيه شريفه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْخَمْرِ وَ الْمَيْسِرِ قُلْ فِيهِما إِثْمٌ كَبِيرٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاسِ وَ إِثْمُهُما أَكْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» هم اشاره به اين معنا داشته باشد، چون بطور مطلق گناه خمر و ميسر را بر نفع آنها غلبه داده، و هيچ زمانى را استثنا نكرده، و شايد از همين جهت پليدىهاى مذكور را به عمل شيطان نسبت داده، و كسى را با شيطان شريك در آنها نكرده، چه اگر در آنها جهت خيرى بود لا بد از ناحيه غير شيطان بود، و آن غير شيطان با شيطان شريك مىشدو در آيه بعد هم فرمود:« إِنَّما يُرِيدُ الشَّيْطانُ أَنْ يُوقِعَ بَيْنَكُمُ الْعَداوَةَ ...»يعنى شيطان مىخواهد بوسيله همين پليدىها يعنى شراب و قمار بين شما دشمنى و كدورت بوجود آورده و مانع شما از ذكر خدا و نماز شود.[36]
از بیان مطالب بالا برداشت می شود که سوای حلال و حرام بودن آن، خود شراب چیز پلید است و لازم نیست کسی دیندار باشد، چنانچه شخص عاقل باشد و نخواهد که عقلش ضایع گردد، از آن اجتناب می کند؛ شما خود قضاوت کنید آیا پیغمبر خدا که عصمت دارد و از هر گونه ناپاکی خودداری می کند و وقتی از بد بودن آن آگاه است، می تواند چنین عمل کند و برای دیگران آن را فراهم کند؟؟؟ هیچ انسان منصفی چنین مطلبی را تایید نمی کند که حضرت عیسی چنین کرده باشند، اگر چه ظاهر زیبا به آن داده باشند و آن را معجزه بخوانند.
ماجرای روح القدس :
روح القدس چيست؟
1- برخى گفتهاند منظور جبرئيل است، بنا بر اين معنى آيه مورد بحث چنين خواهد بود خداوند عيسى را به وسيله جبرئيل كمك و تاييد كرد.شاهد اين سخن آيه 102 نحل است قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِنْ رَبِّكَ بِالْحَقِّ:«بگو روح القدس آن را به حقيقت بر تو نازل كرده است.»
اما چرا جبرئيل را روح القدس مىگويند؟ به خاطر اين است كه از طرفى جنبه روحانيت در فرشتگان مساله روشنى است و اطلاق كلمه «روح» بر آنها كاملا صحيح است، و اضافه كردن آن به «القدس» اشاره به پاكى و قداست فوق العاده اين فرشته است.
2- بعضى ديگر معتقدند روح القدس همان نيروى غيبى است كه عيسى ع را تاييد مىكرد، و با همان نيروى مرموز الهى مردگان را به فرمان خدا زنده مىنمود.
البته اين نيروى غيبى به صورت ضعيفتر در همه مؤمنان با تفاوت درجات ايمان وجود دارد و همان امدادهاى الهى است كه انسان را در انجام طاعات و كارهاى مشكل مدد مىكند و از گناهان باز مىدارد، لذا در بعضى از احاديث در مورد بعضى شعراى اهل بيت ع مىخوانيم كه پس از خواندن اشعارش براى امام به او فرمود:
انما نفث روح القدس على لسانك: روح القدس بر زبان تو دميد و آنچه گفتى به يارى او بود.
3- بعضى از مفسران نيز روح القدس را به معنى «انجيل» تفسير كردهاند.
ولى دو تفسير اول نزديكتر به نظر مىرسد.[37]
البته حدیثی در مورد روح القدس به شرح زیر آمده:
از جابر از ابی جعفر علیه السلام: گفت از علم عالم از امام سوال کردم؟ پس به من گفتند: ای جابر! بدرستی در انبیاء و اوصیاء پنج روح است: روح القدس، و روح الايمان، و روح الحيات و روح القوت و روح الشهوت. پس به وسیله روح القدس ای جابر! آنچه زیر عرش است تا آنچه تحت الثری است را می شناسند، و این چهار روح از آن روح القدس حادث شده است پس آن روح بازیچه و لهو و لعب نیست. [38]
عقيده مسيحيان در باره روح القدس
تفسير ديگرى كه در اين كتاب آمده اين است كه: «اما روح القدس كه تسلى دهنده ما مىباشد همانست كه همواره ما را براى قبول و درك راستى و ايمان و اطاعت ترغيب مىفرمايد، و او است كه اشخاصى را كه در گناه و خطا مردهاند زنده مىگرداند و ايشان را پاك و منزه ساخته لائق تمجيد حضرت واجب الوجود مىفرمايد».
چنان كه ملاحظه مىكنيد در اين عبارات قاموس كتاب مقدس به دو معنى اشاره شده است: يكى اينكه روح القدس يكى از خدايان سهگانه است كه اين موافق عقيده تثليث است، همان عقيده شركآلودى كه آن را از هر نظر مردود مىدانيم، و ديگرى شبيه دومين تفسيرى است كه در بالا ذكر كرديم.[39]
بحث حضرت عیسی با یهود که مخالفتشان با حضرت این است که حضرت عیسی خود را پسر خدا می داند:
ماجرا از این قرار است که در انجیل یوحنّا گفته شده: 30«من و پدر یکی هستیم.»(از زبان حضرت عیسی)۳۱آنگاه بار دیگر یهودیان سنگ برداشتند تا سنگسارش کنند.۳۲عیسی به ایشان گفت: «کارهای نیکِ بسیار از جانب پدر خود به شما نمایاندهام. بهسبب کدامینیک از آنها میخواهید سنگسارم کنید؟»۳۳پاسخ دادند: «بهسبب کار نیک سنگسارت نمیکنیم، بلکه از آنرو که کفر میگویی، زیرا انسانی و خود را خدا میخوانی.»۳۴عیسی به آنها پاسخ داد: «مگر در تورات شما نیامده است که ”من گفتم، شما خدایانید"؟۳۵اگر آنان که کلام خدا به ایشان رسید، ”خدایان" خوانده شدهاند - و هیچ بخش از کتبمقدّس از اعتبار ساقط نمیشود -۳۶چگونه میتوانید به کسی که پدر وقف کرده و به جهان فرستاده است، بگویید ”کفر میگویی،" تنها از آنرو که گفتم پسر خدا هستم؟۳۷اگر کارهای پدرم را بهجا نمیآورم، کلامم را باور نکنید.۳۸امّا اگر بهجا میآورم، حتی اگر کلامم را باور نمیکنید، دستِکم به آن کارها ایمان آورید تا بدانید و باور داشته باشید که پدر در من است و من در پدر.»۳۹آنگاه دیگربار خواستند گرفتارش کنند، امّا از دست ایشان بهدر شد.
اصل ماجرا با توجه به آنچه در مورد حضرت عیسی از آیات بیان شد که هیچ وقت حضرت عیسی خود را پسر خدا نخوانده و دچار شرک نگردیده، مردود است، شاید بتوان پاسخ دیگری هم داد و آن اینکه خود یهودیان هم عزیر را پسر خدا نامیدند و این مطلب در همان آیه ای آمده که نصاری هم مسیح را پسر خدا دانستند. وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسِيحُ ابْنُ اللَّه(توبه30) اما در این مورد نظرات دیگری هم وجود دارد؛ در تفسیر المیزان آمده: كلمه" عزير" نام همان شخصى است كه يهود او را به زبان عبرى خود" عزرا" مىخوانند، و در نقل از عبرى به عربى اين تغيير را پذيرفته است.
و اين عزرا همان كسى است كه دين يهود را تجديد نمود، و تورات را بعد از آنكه در واقعه بخت النصر پادشاه بابل و تسخير بلاد يهود و ويران نمودن معبد و سوزاندن كتابهاى ايشان بكلى از بين رفت دوباره آن را به صورت كتابى برشته تحرير درآورد. بخت النصر مردان يهود را از دم تيغ گذرانيد و زنان و كودكان و مشتى از ضعفاى ايشان را با خود به بابل برد و نزديك يك قرن در بابل بماندند، تا آنكه بابل به دست كورش كبير پادشاه ايران فتح شد و عزرا نزد وى رفته و براى يهوديان تبعيدى شفاعت نمود. و چون عزرا در نظر كورش صاحب احترام بود، تقاضا و شفاعتش پذيرفته شد و كورش اجازه داد كه يهود به بلاد خود باز گردند و توراتشان از نو نوشته شود.[40]
يهود بهمان جهت كه عزرا وسيله برگشت ايشان به فلسطين شد، او را تعظيم نموده و به همين منظور او را پسر خدا ناميدند. حال آيا اين نامگذارى مانند نامگذارى مسيحيان هست كه عيسى را پسر خدا ناميدهاند و پرتوى از جوهر ربوبيت در او قائلند، و يا او را مشتق از خدا و يا خود خدا مىدانند، و يا اينكه از باب احترام او را پسر خدا ناميدهاند، هم چنان كه خود را دوستان و پسران خدا خواند؟[41]
چيزى كه هست ظاهر سياق آيه بعد از آيه مورد بحث كه مىفرمايد: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ» اين است كه مرادشان معناى دوم است.
و مقصود از اينكه مىفرمايد: «بجاى خداى تعالى احبار و رهبان را ارباب خود گرفتهاند» اين است كه بجاى اطاعت خدا احبار و رهبان را اطاعت مىكنند و به گفتههاى ايشان گوش فرا مىدهند، و بدون هيچ قيد و شرطى ايشان را فرمان مىبرند، و حال آنكه جز خداى تعالى احدى سزاوار اين قسم تسليم و اطاعت نيست.و مقصود از اينكه مىفرمايد: «و مسيح بن مريم را نيز بجاى خدا رب خود گرفتهاند» اين است كه آنها- همانطورى كه معروف است- قائل به الوهيت مسيح شدند.[42]
و اتخاذ هر كدام يك معناى مخصوصى را داشت، لذا نخست اتخاذى را كه در هر دو كيش به يك معنا بود ذكر نموده و فرمود: «اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ» و آن گاه اتخاذ مسيحيان را كه به معناى ديگرى بود بر آن عطف نموده و فرمود «وَ الْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ».و اين طرز كلام هم چنان كه دلالت بر اختلاف معناى اتخاذ در يهود و نصارى دارد بى دلالت بر اين هم نيست كه اعتقاد يهود به پسر خدا بودن عزير غير از اعتقاد مسيحيان به پسر خدا بودن عيسى است، اعتقاد يهوديان از باب صرف تعارف و احترام است، ولى اعتقاد مسيحيان در باره مسيح جدى و به نوعى حقيقت است.[43]
پس از این استدلال نمی توان استفاده کرد که یهودیها خود چنین معتقد بودند؛ آنچه روشن و واضح است این است که آیا یهود یکتاپرستی را درک کرده، اما فرستاده ی خدا دچار شرک است یا اینکه به گونه ای اعتقاد خود را بیان کرده که دیگران دچار اشتباه شده اند؟! قطعا پیغمبر خدا از هر دو حالت مبرّاست وگرنه شایستگی پیامبری را نداشت و آنگاه عصمت ایشان نیز زیر سوال می رفت.
عیسی از زبان پیامبر و ائمه:
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله می فرمایند: بنی اسرائیل ششصد پیامبر داشتند که اولین آنها موسی بود و آخرینشان عیسی.[44]
امام صادق علیه السلام می فرمایند: «از داوود تا عیسی بن مریم چهارصد سال فاصله بود. شریعت عیسی بر پایه توحید و اخلاص و آن چیزی بود که نوح و ابراهیم و موسی بدان سفارش شدند. انجیل بر وی نازل شد و از او همان پیمانی گرفته شد که از پیامبران گرفته شد.
در انجیل برای او قانون برپاداشتن نماز با دین و امر به معروف و نهی از منکر و حرام شمردن حرامها و حلال شمردن حلالها مقرر گردید و در انجیل بر او مواعظ و امثال (و مقرراتی) نازل شد که در آن ها نه قصاص است و نه احکام حدودو نه ارث.
آن چه در تورات بر موسی نازل شده بود، به صورت سبک و تخفیف یافته بر عیسی نازل گردید و این سخنان خداوند است که می فرماید عیسی بن مریم به بنی اسرائیل گفت: «پاره ای از آن چه را که بر شما حرام گردیده، برایتان حلال می کنم.» عیسی به مؤمنانی که از او پیروی می کردند، دستور داد تا به شریعت تورات و انجیل ایمان داشته باشند.»[45]
حضرت علی علیه السلام می فرمایند: «و اگر می خواهی از عیسی بن مریم بگویم، که سنگ را بالش خود قرار می داد، لباس پشمی خشن به تن می کرد و نان خشک می خورد، میوه و گل او سبزیجاتی بود که زمین برای چهارپایان می رویاند. زنی نداشت که او را فریفته خود سازد، فرزندی نداشت تا او را غمگین سازد، مالی نداشت تا او را سرگرم کند، و آز و طمعی نداشت تا او را خوار و ذلیل نماید، مرکب سواری او دو پایش و خدمتگزار وی، دست هایش بود.»[46]
نتیجه:
همه تهمت ها بی پایه و اساس و بر خلاف آیات قرآن می باشد همچنین هر عقل سلیمی این نسبتها را به پیامبری که از جانب خدا باشد، نمی پذیرد؛
--------------------------------------------------------------
- پينوشتها:
- [1]
http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page
=%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AC%DB%8C%D9%84&SSOReturnPage=Check&Rand=0
- [2] آل عمران/آیه3
- [3] http://www.tahoorkotob.com/page.php?pid =8999
- [4] احتجاج طبرسی/ج1/ص 25تا29
- [5] آل عمران/آیه 59
- [6] ترجمه المیزان/ج3/ص308
- [7] همان
- [8] تفسیر نورالثقلین/ج3/ص336--- ترجمه ازعلل الشرایع/ج1/ص283
- [9] مریم/گفت: من بنده خدايم، مرا كتاب داده و پيغمبر كرده (30).و هر جا كه باشم با بركتم كرده است، و به نماز و زكات ما دام كه زنده باشم سفارشم فرموده (31)
- [10] ترجمه المیزان/ج14/ص61
- [11] عیون اخبار الرضا/ج1/صص321و322
- [12] تحف العقول/ص801
- [13] ترجه المیزان/ج19/ص425
- [14] همان/ج6/ص346
- [15] همان/ص347
- [16] ترجمه المیزان/ج6/ص347
- [17] همان/ص348
- [18] ترجمه المیزان/ج6/صص352-353
- [19] همان/ص354
- [20] ترجمه المیزان/ج6/ص355
- [21] همان/ص356
- [22] همان/ص358
- [23] تفسیر المیزان/ج6/ص359
- [24] تفسير نور الثقلين، ج1، ص: 692 443- في تفسير العياشي عن ثعلبة عن بعض أصحابه عن ابى جعفر عليه السلام في قول الله تبارك و تعالى لعيسى: «أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلهَيْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ» قال:لم يقله و سيقوله، ان الله إذا علم ان شيئا كائن أخبر عنه خبر ما قد كان/ترجمه المیزان /ج6/صص362-363
- [25] یوحنّا24:19-17
- [26] و اين گفتارشان كه ما مسيح عيسى بن مريم را كشتيم، با اينكه فرستاده خدا بود ولى نه او را كشتند و نه به دار آويختند بلكه از ناحيه خدا امر بر آنان مشتبه شد و آنها كه در باره وى اختلاف كردند هنوز هم در باره عيسى در شكند، اگر ادعاى علم مىكنند دروغ مىگويند، مدركى جز پيروى ظن ندارند و به يقين او را نكشتهاند.
- [27] البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص: 628/ ترجمه الميزان، ج3، صص: 342-341
- [28] ترجمه الميزان، ج5، صص: 217-216
- [29] ترجمه الميزان، ج5، صص: 217-216
- [30] بر گرفته از العقیدة النصرانیة بین القرآن و الاناجیل/صص144و145
- [31] همان/صص151و152
- [32] تورات/هوشع/فصل 4/آیه 10و11
- [33] تورات/اشعیا/فصل 5/آیه 12
- [34] مائده90:اى كسانى كه ايمان آوردهايد، جز اين نيست كه شراب و قمار و بتها، يا سنگهايى كه براى قربانى نصب شده و چوبههاى قرعه، پليد و از عمليات شيطان است. پس دورى كنيد از آنها، شايد كه رستگار شوي
- [35] التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج4، ص: 5
- [36] ترجمه الميزان، ج6، صص:177-178
- [37] تفسير نمونه/ ج1/ صص: 338-339
- [38] تفسير نور الثقلين، ج1، ص: 98
- [39] تفسير نمونه/ج1/ص340
- [40] ترجمه الميزان، ج9، ص: 324
- [41] همان
- [42] ترجمه الميزان، ج9، ص: 326
- [43] همان
- [44] میزان الحکمه/ج12/ص6063
- [45] میزان الحکمه/ج2/ص6065
- [46] نهج البلاغه/خ160
- منبع:تحف العقول/ص801
- لینک کوتاه این مطلب
تاریخ انتشار:3 دی 1392 - 13:01
مطالب مرتبط...
نظر شما...