(بسم الله الرحمن الرحیم)
بعد
از اینكه رسول خداـ صلی الله علیه و آله ـ بر شهر مكه مسلّط شده و سپاه
اسلام وارد مكه گردید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود تا اعلام
كنند، هر كس در خانه خویش مانده یا به مسجد رفته و یا به خانه ابوسفیان
برود در امان باشد. این اقدام برای آن بود كه جماعت مشركان متلاشی شده و
مقاومتی صورت نگیرد. ابوسفیان نیز با فریادهای خود مردم را به رفتن به
خانههایشان تحریك كرده و از آنان میخواست تا سلاح خویش را رها كنند.
میتوان گفت كه شكسته شدن مقاومت و شخصیت ابوسفیان پیش از فتح مكه، بیش از
نیمی از قوای باقیمانده قریش را بر باد داد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تنها خون چند زن و مرد مشرك را هدر اعلام كرد و از مسلمانان خواست كه هر كجا آنان را دیدند ـ و او چسبیده به پرده كعبه بود ـ بكشند. این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند: (از مردان) عكرمه بن ابی جهل (بخشوده شد) ، هبّار بن أسود (بخشوده شد) ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح (بخشوده شد) كه زمانی مسلمان و بعداً مرتد شده بود، مقیس بن صبابه لیثی (در فتح مكه كشته شد) ، حویرث بن نُقَیذ،[1] عبدالله بن هلال ادرمی؛ و وحشی قاتل حمزه (بخشوده شد) ، حویرث بن الطلال خزاعی (به دست امام علی ـ علیه السّلام ـ كشته شد).[2] از زنان: هند دختر عَتَبه بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد) ، ساره مولای عمرو بن هاشم، دو كنیز آوازهخوان با نام قُرَیبه و قرینا (یكی كشته شد، دومی گریخت و بعد تأمین گرفت) [3] كه متعلق به ابو اخطل نامی بودند.[4] عبدالله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالی كه بر پردههای كعبه آویزان بود، كشته شد. او از مرتدان بود اشعاری در هجو اسلام میسرود و به كنیزانش میداد تا آن اشعار را به غنا بخوانند. در تمام سیره پیامبر میتوان شاهد بود كه حضرت از نقش تبلیغاتچیان دشمن غفلت نكرده و در هر فرصتی كه به دست آورده آنان را از میان برداشته است. بازی با احساسات مردم در تحریك آنها بر ضد حق، از نظر آن حضرت، امری خطیر و غیر قابل بخشایش بوده است.
در فتح مكه، حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ نیز حضور داشتند. وقتی ام هانی خواهر امام علی ـ علیه السّلام ـ دو تن از مشركان پلید را پناه داد، امام در خانه او قصد كشتن آن دو را كرد، اما ام هانی مانع شد. پس از آن برای گرفتن پناه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ میآمد كه فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ را دید و از برخورد برادرش گله كرد. ام هانی میگوید: فاطمه ـ سلام الله علیها ـ از برادرم بر من سختگیرتر بود و به من گفت: آیا تو هم مشركان را پناه میدهی؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ درخواست ام هانی را پذیرفت و به احترام او فرمود: كسی را كه تو پناه دهی من نیز پناه میدهم.[5]
زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای نخستین بار به مسجد وارد شد، تكبیر میگفت و مسلمانان همراه آن حضرت تكبیر میگفتند. شماری از مشركان نیز بر فراز كوهها این صحنه را نظاره میكردند. آن حضرت طواف كرد، پس از آن به سراغ بتها رفت. در آن زمان سیصد و شصت بت در كعبه بود كه بزرگترین آنها هُبَل بود. حضرت یك یك با چوب دستی خود بر آنها زد و با خواندن آیه «جاءَ الحَقُ وَ زَهَقَ الباطِل»[6] آنان را بر زمین انداخت.[7] آن حضرت پس از ورود به كعبه تصویرهایی كه از ابراهیم ـ علیه السّلام ـ و ملائكه و مریم بر دیوارهای درون كعبه بود محو كردند.[8]
به گزارش ابن ابی شیبه و حاكم نیشابوری، از امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل شده است كه فرمود: (در آن روز) رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرا برداشت تا كنار كعبه برد، آنگاه فرمود: بنشین؛ من نشستم؛ آن وقت حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخیز؛ زمانی كه ضعف مرا دربرخواستن دید فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از شانه من پایین آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست فرمود: بت بزرگ قریش را بینداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به میخهایی در زمین بسته شده بود. آن حضرت فرمود كه آن را تكان داده و بر زمین اندازم، و من چنین كردم![9] در نقلی آمده است كه هر اثری كه از شرك در مسجد بود آنرا شسته و یا محو كردند.[10] آن حضرت پس از طواف سر خویش را با آب زمزم شست. مسلمانانی كه اطراف آن حضرت بودند، قطرات آبی كه از سر آن حضرت میریخت به قصد شرك برداشته به خود میمالیدند.[11]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبهای در مكه ایراد كرد و ضمن بیان نصایح اخلاقی چند، به ضمیمه برخی از احكام شرعی، بخش اصلی سخنان خود را به بیان تفاوت حقوق میان مردم پیش از اسلام و پس از آن اختصاص دارد. آن حضرت یادآور شد كه مردم باید گذشته را فراموش كرده و زندگی نوینی را آغاز كنند:«هر رِبایی كه در جاهلیت معمول بوده (طلب هایی كه ثروتمندان رباخوار داشتند( و هر خون و مالی كه بر عهده داشتید، و همه افتخارات گذشته را زیر پایم گذاشتم، مگر مسأله پردهداری كعبه و سقایت حجاج. در برابر قتل خطایی باید دیه ـكه عبارت از صد شتر كه چهل عددش باردار باشدـ پرداخته شود. خداوند كبر و نخوت جاهلی و تكبر به پدران را از بین برده است؛ همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاك بود و برترین شما، با تقواترین شماست. حرمت مكه برای همیشه محفوظ است و جز یك ساعت برای من، برای هیچ كس حلال نشده و نخواهد شد. آنگاه پس از بیان چند حكم خانوادگی فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان در برابر دیگران ید واحده هستند، خونشان باید محفوظ بماند. دور و نزدیك آنان برابرند و نیرومند و ناتوان در جنگ به تساوی غنیمت میگیرند.[12] سپس شمار دیگری از احكام خانوادگی را نیز بیان كردند.
زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبه را خواند، مسلمانی با نام ابوشاه از آن حضرت خواست تا آن چه را فرموده برای او بنویسد. حضرت فرمودند تا برای او نوشته شود.[13] این خبر یكی از دلایل جواز نوشتن حدیث است كه در صدر اسلام كسانی از نگاشتن آن منع كردند و اندكی بعد، دیگران، به نمایندگی آنها، احادیث مجعولی ارائه كردند كه خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اجازه نوشتن حدیث را نداده است!
هنگامی كه بلال بر بام كعبه اذان گفت، قریش بر روی كوهها و اندرون خانهها صدای او را شنیدند و هر كدام با سخنی اظهار تأسف كردند. جویریه دختر ابوجهل گفت: به جانم سوگند! خدا نام محمد را برافراشت. ما به هر حال نماز میگزاریم، اما به هیچ روی كسانی كه عزیزان ما را كشتهاند دوست نداریم. حارث بن هشام گفت: ای كاش مرده بودم و چنین روزی را ندیده بودم! ابوسفیان نیز نزد آنان بود. او گفت: من چیزی نمیگویم، زیرا اگر سخنی بگویم همین ریگها محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ را خبر خواهند كرد.[14] تجربه ثابت كرده بود كه بسیاری زا سخنان پنهانی منافقان و مشركان در آیات قرآن منعكس شده و افشا شده بود.
در آن روز، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ جز مواردی كه پیشتر برشمردیم ـو كسانی از همانها نیز بخشوده شدندـ از همه مشركان در گذشت. وحشی قاتل حمزه، هند، مثله كننده حمزه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح مرتد (و این آخری به اصرار عثمان) [15] نیز بخشوده شدند. كسانی چون سهیل بن عمرو كه در همه جنگهای قریش بر ضد مسلمانان حضور داشت و در حدیبیه بدترین برخوردها را با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ كرد، مورد عفو قرار گرفت. شعار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر مردم مكه آن بود كه«الاسلام یَجُبُّ ما قبله[16]» به محض این كه كسی اسلام را پذیرفت، از گذشته چشم پوشی میشود.
عنوان «طلقا» یا آزاد شدگان، كه اشاره به قریشیانی بود كه در اصل اسیر پیامبر بودند، اشاره به منت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آنها در آزاد كردنشان داشت. این نام«سوء پیشینهای» بود كه همیشه در پرونده مشركان لجوج مكه كه در فتح این شهر یا سال بعد از آن مسلمان شدند باقی ماند.[17] عنوان دیگر تعبیر «مؤلّفهُ قلوبهم» بود، كسانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای جلب دوستیشان، كمك مالی به آنها كرد. این تعبیر نیز معرّف شخصیت آنان بود.
هند همسر ابوسفیان از جمله كسانی بود كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ابتدا فرمان كشتنش را دادند، اما به هر روی، همراه زنان دیگر، نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد و اظهار اسلام كرد. بسیاری از مشركان نیز به یمن، نجران و نقاط دیگر گریختند كه به تدریج بازگشتند و اظهار اسلام كردند. یكی از فراریان میگوید: ما از ترس جان خویش گریختیم تا آنكه به ما خبر دادند، تنها گفتن شهادتین باعث امنیت جانی و مالی شما میشود. آنگاه ما بازگشتیم و اسلام آوردیم.[18] یكی از فراریان عكرمه بن ابی جهل بود كه به یمن گریخت و پس از مدتی مسلمان شد. زمانی كه عكرمه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد پرسید: به چه چیزی دعوت میكنی؟ حضرت فرمود: نماز، زكات و... عكرمه گفت: ما دعَوْتَ الّا إلی الْحق و امرٍ حسنٍ جمیل؛ حضرت فرمودند: خدایا! همه دشمنیهایی كه بر ضد من كرده ببخشای.[19] در این میان حتی هبّار بن اسود نیز كه هر بار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامش را میشنید خشمگین میشد، و حتی در فتح مكه نیز از بخشودگان مستثنی شده بود، بخشوده شد.[20]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از فتح مكه گروههایی را به اطراف فرستاد تا بتهای بر جای مانده قبایل را از بین ببرند. عمرو بن عاص با گروهی برای شكستن بت «سواع» كه متعلق به هذیل بود، عازم آن دیار شد. پردهدار بت گفت: تو قادر به هدم بت نیستی! اما او بت و «بیت خزائنه» (محلی كه ثروت بخشوده شده به بت در آن بوده) را خراب كرد. پردهدار كه شاهد خورد شدن بت بوده و حادثه غیر منتظرهای را دید گفت: أسْلَمت لِلّه.[21] بتهای دیگر كه به وسیله گروههای اعزامی خراب شدند، عبارت بودند از: ذی الكفین بت طائفه عمرو بن حُمَمَه؛ بت منات در منطقه مُشلَّل. در تمام خانههای مكه نیز بتهایی وجود داشت و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اعلام كرد: هر كس به خدا و رسول ایمان آورده، اگر بتی در خانه دارد، آن را بشكند یا بسوزاند.[22]
بدین ترتیب قدرت سیاسی شرك شكسته شد و مكه پس از بیست سال مقاومت در برابر اسلام با سرپنجه تدبیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تحت حاكمیت اسلام درآمد، مصداق بارز این تدبیر در فتح بدون خونریزی بود، آن هم در حادثهای بزرگ چون فتح مكه و میان دو دشمن كه دشمنیشان بسیار كهنه و پرجراحت بود و حوادثی چون بدر و احد را پشت سر نهاده بود، و این آیه قرآن كه گفته شده،[23] در اینباره نازل گشته این چنین به این ماجرا میپردازد:
«وَ هُوَ الّذی كفَّ أیْدِیَهم عَنْكم و أیدِیَكُم عَنْهم بِبَطْنِ مَكَّهَ مِنْ بَعْدِ أنْ اَظْفَرَكُم عَلَیْهِم وَ كانَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً، اوست كه چون در بطن مكه پیروزیتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت و خدا به كارهایی كه میكردید آگاه بود.»[24] خداوند با وجود دشمنیهای مردم مكه دلیل بازداشتن دست مسلمانان را از آنها، این میداند مردم مكّه، مسلمانانی بودند كه ایمان خویش را كتمان میكردند و در صورت بروز جنگ ممكن بود آنان نیز از بین بروند و مسلمانان نادانسته مرتكب خطا شوند: «ایشان همانهایند كه كفر ورزیدندو شما را از مسجدالحرام بازداشتند و نگذاشتند كه قربانی به قربانگاهش برسد. اگر مردان مسلمان و زنان مسلمانی كه آنها را نمیشناسید در میان آنها نبودند، و بیم آن نبود كه آنها را زیر پای درنوردید و نادانسته مرتكب خطایی شوید، خدا دست شما را از آنان باز نمیداشت. و خدا هر كه را بخواهد مشمول رحمت خود گرداند. اگر از یكدیگر جدا بودند، كافرانشان را به عذابی دردآور عذاب میكردیم.»[25]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در فتح مكه كسی را بر پذیرش اسلام مجبور نكرد و هركس مسلمان شد به انتخاب خودش، آن را پذیرفت، گرچه بسیاری از مشركان بدسابقه، برای بخشوده شدن گذشتهشان و گرفتن امنیت مسلمان شدند. اما كسان زیادی تا سال نهم و اندكی پس از آن بر شرك خویش باقی بودند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مدتی كه در مكه بود در خانهای سكنی نكرد و در خیمه سر برد. آن حضرت خیمهاش را در منطقه حجون زده و برای اقامه هر نماز عازم مسجدالحرام میشد.[26] گویا خانه آن حضرت را عقیل، پس از هجرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تصاحب كرده بود و لذا وقتی از حضرت خواستند تا در خانهاش سكنی گیرد، فرمود: مگر عقیل برای ما خانهای گذاشته است؟
شاید یكی از دلایل عدم توقف آن حضرت در مكه و حتی سكونت در خانهای از خانههای مكه، این بود كه نمیخواست انصار توهم كنندكه او آنان را ترك كرده است. یكبار نیز به آنان فرمود: من به سوی خدا و شما هجرت كردهام، حیات و مماتم، حیات و ممات شماست.[27] در فتح مكه حدود دو هزار تن از مردم این شهر به لشكر اسلام پیوستند، گو اینكه همه آنان مسلمان نبودند؛ اما روشن بود كه بزودی مسلمان خواهند شد. اما به هر روی این اسلام ارزش اسلام آوردن پیش از فتح مكه را نداشت. خداوند این مطلب را به صراحت بیان كرد:
«و ما لَكُم أنْ لا تُنْفِقوا فی سَبیل الله و لله میراثُ السّموات و الارض، لایَسْتَوی مِنْكم مَنْ أنْفَقَ من قَبْلِ الفَتْح و قاتَلَ، اولئكَ اَعْظَمُ دَرْجَهً مِنَ الذینَ اَنفَقُوا من بَعْدُ و قاتلوا و كلاًّ وَعَد اللهُ الحُسْنی و الله بِما تعمَلونَ خَبیر، چرا در راه خدا انفاق نمیكنید و حال آنكه از آن خداست میراث آسمانها و زمین؟ از میان شما آنان كه پیش از فتح (مکه) انفاق كرده و به جنگ رفته، با آنان كه بعد از فتح انفاق كردهاند و به جنگ رفتهاند، برابر نیستند؛ مرتبه آنان فراتر است و خدا به همه وعده نیك میدهد و به هر كاری كه میكنید آگاه است.[28]
دلیل این برتری نیز روشن است. فتح مكه سبب شد كه نومسلمانان از یك امتیاز دیگر نیز بیبهره شوند و آن «هجرت» بود، پیش از این به تفصیل درباره این سخن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ كه فرمود:«لا هجره بعد الفتح»[29] سخن گفتهایم.
فتح مكه آغاز رشد تصاعدی اسلام در جزیره العرب بود. تصور تسلط رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر مكه، برای اعراب ناممكن بود. قریش با قدرت آنچنانی كه حمایت قبایل زیادی را به همراه داشت شكستناپذیر مینمود، به ویژه كه عنوان «قداست» را نیز یدك كشیده خود را صاحب حرم میدید. پس خدا و خدایان باید از او دفاع كنند و البته نكردند. گفته شده است كه اعراب در زمان فتح مكه میگفتند: ببینید! اگر محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ بر قریش غلبه یافت، راستگوست. راوی این سخن میگوید: زمانی كه خبر فتح مكه به ما رسید همه قبائل اقدام به پذیرش اسلام كردند.[30] زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از ذی الجوشن ضبابی خواست تا اسلام را بپذیرد. گفت: وقتی اسلام را خواهد پذیرفت كه او بر كعبه پیروز شود.[31] زمانی پیش از فتح مكه، طایفه بنی عبد بن عدی برای پذیرش اسلام نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمدند. آنان گفتند: اگر با گروهی غیر قریش جنگ كنی همراهیت میكنیم، اما با قریش جنگ نخواهیم كرد.[32] مسعودی این واقعیت با این عبارت روشن میگوید: زمانی كه مكه فتح شد، عرب تسلیم اسلام شد.[33] و در جای دیگر گفته شده است كه: لا تذلُّ العرب حتّی یذلُّ اهل مكه[34] فضاله نیز كه در روز فتح مسلمان شد آن روز را روز نابودی شرك دانست و در شعری گفت! اگر در این روز بودی میدیدی كه:
لرأیت دین الله أضحی و بَیّنا و الشّرك یغشی وَجْهه الاظلام[35]
ابن اسحاق نیز در این باره توضیحاتی آورده است.[36]
زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مكه بود، ـ بین پانزده تا بیست روز ـ خالدبن ولید را همراه گروهی به سوی قبیله بنیجذیمه فرستاد تا به اسلام دعوتشان كند. این قبیله در ناحیه یَلَمْلم سكونت داشتند. زمانی كه آنان خالد را با جمعی از مسلمانان ـ سیصد و پنجاه نفر ـ دیدند به اتكای اسلام و اذان و مسجد خود آسوده خاطر بودند. خالد در برابر آنان ایستاد و پرسید: چرا سلاح در دست دارید؟ گفتند: برای دفاع از دین اسلام در برابر مخالفان و در نقلی دیگر: برای دفاع در برابر دشمنان خود.[37] پس از آن به دستور خالد سلاح را زمین گذاشتند، اما خالد آنان را اسیر كرد و برخی را به برخی دیگر بست. در آن لحظه میان مسلمانان اختلاف شد تا آنكه در نیمههای شب منادی خالد فریاد زد: هر كس اسیر خویش را بكُشد! كسانی از بنو سلیم كه همراه خالد بودند، اسیرانشان را كشتند، اما مهاجرین و انصار از فرمان او سرپیچی كردند.[38] پس از آنكه به مكه آمدند، عمر و عبدالرحمن بن عوف به خالد گفتند: تو به خاطر عمویت فاكه، كه در جاهلیت به دست بنی خذیمه كشته شده چنین كردی.[39]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز با شنیدن خبر، بر خالد خشم گرفت و صورتش را از او برگرداند. خالد میگفت: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ او را برای جنگ فرستاده بود، در حالی كه دروغ میگفت، زیرا رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود فرمود: من خالد را برای دعوت فرستادم نه جنگ.[40] به علاوه افرادی سرّیه همگی مسجد و اذان بنی خذیمه را دیده و شنیده بودند. رسول خدا فرمودند: خدایا! من از آنچه خالد انجام داده به تو تبرّی میجویم.[41]
در آن مجلس عمار به خالد تندی كرد و پس از آن خالد به عمار. حضرت فرمود: ساكت باش خالد! چیزی به عمار مگو، كسی كه با او دشمن باشد با خدا دشمنی كرده و هر كسی كه بر او غضب كند بر خد ا غضب كرده است. پس از آن پولی تسلیم امام علی ـ صلی الله علیه و آله ـ كردند تا نزد بنیجذیمه رفته فدیه كشتگان آنها را بپردازد.[42] و آنان را تسلّی دهد. اصولاً خالد روحیه نظامی گری داشت و فاقد شخصیت فكری و اخلاقی لازم بود. چهره واقعی او را باید در تحولات پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جستجو كرد. اما پیش از آن یاد از این نكته هم بیثمر نیست كه خالد در جنگ حنین هم، پیرزنی را به قتل رساند كه مورد اعتراض پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ واقع شد.[43]
به سوی حنین:
با فتح مكه از سه دشمن جدی پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ قریش كه اصلیترین آنها بود شكست خورد. دو گروه دیگر، یكی طایفه هوازن بود كه همزمان با شنیدن خبر حركت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از سوی مدینه خود را آماده كرده بود و دیگر طایفه ثقیف كه در شهر طائف مستقر بود. این دو گروه پس از فتح مكه بنای سركشی نهادند. بنابراین، قبل از آنكه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مكه را ترك كند، میبایست شورش اینان را آرام میكرد.
رهبری هوازن در دست مالك بن عوف نصری بود كه سی سال بیشتر نداشت و فردی متكبر بود.[44] او بر خلاف توصیه پیران قبیله و علی رغم تخلف برخی طوایف هوازن، اقدام به تشكیل سپاهی در منطقه اوطاس كرد.[45]وی دستور داد تا همه سپاهیان، زنان و كودكان و نیز شتران و گاوان و گوسفند خود را به همراه بیاورند. دلیل او برای این اقدام آن بود تا همه بدانند كه از جان و ناموس و مال خود دفاع میكنند.[46] در این جنگ، قبیله ثقیف، نصر، جُشم، سعدبن بكر و گروهی از بنی هلال حضور داشتند.[47] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از نصب عتّاب بن اسید به عنوان حاكم مكه[48] به همراه دوازده هزار نفر عازم حنین شد.
نخستین چیزی كه جلب توجه كرد، كثرت سپاهیان اسلام بود. به نقل واقدی، ابن سعد و بلاذری، ابوبكر با نگاهی به فزونی جمعیت مسلمانان به پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: امروز از ناحیه قلت جمعیت شكست نمیخوریم. بلافاصله این آیه نازل شد:«خدا شما را در بسیاری از جاها كمك كرد و نیز در روز حنین، آنگاه كه انبوهی لشكر شما را به شگفت آورده بود.» [49] قاعدتاً آیه مزبور پس از جنگ نازل شده، اما ناظر به همان سخن ابوبكر و امثال اوست.[50] شمار فراوانی از این مسلمانان، نومسلمانانی بودند كه طی دو سال پس از حدیبیه ایمان آورده بودند و طبعاً آشنایی با معارف دینی و عمق نگرش توحیدی نداشته و از لحاظ روحی نیز آمادگی كافی برای انجام رسالت دینی خود نداشتند. شاهد آن، واقعهای است كه در مسیر حُنَین پیش آمد.
یكی از مقدسات مشركان در جاهلیت، درختی بود كه آن را «ذات انواط» مینامیدند. دلیل نامگذاری آن به «انواط» این بود كه مشركان به دلیل قداستی كه داشت، اسلحه خود را بر آن میآویختند و در اطراف آن اعتكاف میكردند.[51] در روایتی واقدی آمده است كه مشركان كنار این درخت قربانی میكردند و یك روز به اعتكاف میماندند. در وقت حضور نزد آن، عبایشان را به كنار مینهادند و بدون عبا نزد آن میرفتند.[52]
زمانی كه مسلمانان در راه حنین بودند، درخت بزرگی پدیدار شد. راوی ماجرا گوید: ما به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عرض كردیم: همانطور كه برای مشركان ذات انواط بود، برای ما نیز ذات انواطی قرار ده. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر این درخواست دو بار تكبیر گفتند و فرمودند: سوگند به كسی كه جانم در كف اختیار اوست، چیزی گفتید كه قوم موسی به او گفتند؛ آنگاه این آیه را تلاوت كردند:
«و بنی اسرائیل را از دریا گذرانیدیم. آنگاه بر قومی گذشتند كه به پرستش بتهای خود دلبسته بودند: گفتند: ای موسی همانطور كه آنها را خدایانی است برای ما هم خدایی قرار ده (اِجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ الِهه) گفت: شما مردمی بیخرد هستید».[53] این واقعه، جهالت مردم را نسبت به حقیقت توحید كه پایه و اساس دعوت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده، در میان اصحاب نشان میدهد. ما علیرغم تأكیدات گذشته بر تبرّك، تأكید داریم كه از تبرّكِ به آنچه همانند مسأله ذات انواط است، انسان مسلمان به شرك نزدیك شده و از حقیقت توحید باز میماند.
در غزوه حنین مردم مكه نیز همراه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بودند. آنان چندان علاقمند به پیروزی آن حضرت نبودند بلكه برای دیدن نتیجه این جنگ و بهرهمندی از غنایم، سپاه را همراهی میكردند.[54] این مسأله مشكل مهمی برای سپاه بود. كافی بود تا شماری از اینان از صحنه نبر بگریزند، در آن صورت تمام سپاه از هم متلاشی میشد.
سپاه هوازن به فرماندهی مالك بن عوف در وادی حنین ـ در فاصله سی كیلومتری مكه ـ مستقر شد. انس بن مالك یكی از راویان اخبار حنین گوید: مردان هوازن جلو، و پشت سر آنان شتران و گوسفندان و زنان نیز سوار بر شتران بودند و از این طریق سیاهی لشكر بزرگی را تدارك دیده بودند. او میگوید: وادی حنین، منطقه پر شِعب بود و تنگههای فراوانی داشت. گروههای مختلفی از هوازن در این شعبها و تنگهها پنهان شده بودند. سپاه اسلام نیز مرتب و منظم حركت میكردند. ناگهان از میان شعبهای مزبور، حمله متحدی آغاز شد. طایفه بنی سلیم كه لشكر مقدّم بود و خالد فرماندهی آنان را داشت،[55] روی به فرار نهاد و دیگران به دنبال آنان گریختند. حمله مشركان پیش از طلوع آفتاب در آخرین ساعات شب بوده است.
عباس بن عبدالمطلب میگوید: در آن لحظه تنها كسی را كه من در كنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دیدم ابوسفیان بن حارث بود كه افسار قاطر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را در دست داشت. او میگوید: زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دید همه در حال گریزند به من دستور داد تا آنها را صدا بزنم آنگاه فرمود بگو: ای گروه انصار، ای «اصحاب سمره».[56] در این لحظه آنان به سرعت بازگشتند، همانگونه كه ماده شتران به سوی بچه خود میآیند.[57] امید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نه به نومسلمانانِ پس از حدیبیه بلكه به اصحاب شجره و انصار بود. در نقل فوق، عباس از درستی و راستی انصار و مقاومتشان در جنگ ستایش میكرد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود نیز فریاد میزد: ای مردم! به سوی من آیید، من رسول خدا هستم، من محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و آله ـ هستم. اما كسی بر جای نماند.[58] در نقل دیگری آمده است كه همگی مسلمانان به جز اندكی شامل چند تن از مهاجر و انصار به هزیمت رفتند. بر جای ماندگان تنی چند از خاندان خود پیامبر همچون علی ـ علیه السّلام ـ، عباس،[59] ابوسفیان بن حارث و یكی دو سه نفر دیگر بودند.
ابن ابی شیبه از حكم بن عتیبه نقل میكند: زمانی كه مردم در حنین گریختند جز چهار نفر، كسی با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند، سه نفر از بنی هاشم و یك نفر جز آنها.[60] در شعر عباس بن عبدالمطلب نیز آمده است كه ما تنها نُه نفر بودیم كه در كنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ماندیم و دیگران گریختند.[61] حارثه بن نعمان به دستور رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به شمارش افرادی كه گریخته بودند پرداخت! او میگوید به زحمت تخمین زدم كه حدود یكصد نفر هستند؛ گفتهاند كه سی و سه تن از مهاجران و شصت و هفت نفر از انصار بودهاند.[62] در اینجا زمینه جعل اخبار وجود داشته است، چه همه دو طایفه كوشیدهاند تا خود را از فراریان ندانند.
به هر روی پایداری تنی چند و بازگشت شماری از مهاجران و انصار و مقاومتشان، هوازن را به شكست كشانده، شماری از آنان به اسارت درآمدند. ام حارث كه با شویش آمده بود، لجام شتر شوهر را سخت گرفته و به او میگفت: چرا از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ میگریزی؟ ام حارث میگوید: دیدم عمر از كنار ما در حال گریز است. گفتم: ای عمر! این چه حال است؟ عمر گفت: قضای الهی است![63]
پس از غلبه دشمن، برخی مسلمانان به قتل كودكان دست زدند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از این اقدام سخت نگران شدند. برخی مسلمانان گفتند: مگر اینان فرزندان مشركین نیستند؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: حتی بهترین شما نیز اولاد مشركین هستید (كه اكنون مسلمانان شدهاید) آنگاه افزودند: هركودكی بر فطرت تولد مییابد تا به تدریج زبان عربی فرا میگیرد و این پدر و مادر اویند كه وی را مسیحی یا یهودی میكنند.[64]
پیروزی آنها در حنین پس از گریز مسلمانان، تنها با حمایت الهی صورت گرفت. این نكتهای است كه خداوند آن را تأكید كرده و در اخبار تاریخی نیز آمده است. عامل عمده فرار حضور منافقان و كفار مكه بود، كه همراه سپاه آمده و مردم را تحریك به فرار میكردند. ابوسفیان در حال گریز مردم میگفت:فرار اینان تا كنار دریا ادامه خواهد داشت. برادر مادری صفوان بن امیه نیز گفت: اكنون سحر باطل شد. اما صفوان او را توبیخ كرد با این دلیل كه اگر بناست كسی ارباب او باشد ترجیح میدهد كه او اربابی قریشی باشد نه از هوازن.[65]به هر روی سپاه اسلام پیروز شد و زنی مسلمان ضمن شعری گفت:
غَلَبَت خَیلُ الله خیْلَ اللاّت و الله اَحَقُّ بالثّبات [66]
گذشت كه زنی نیز به دست خالد بن ولید كشته شد و به دنبال رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از كشتن كودكان، از كشتن كودكان، زنان و بردگان نهی فرمود.[67] یك شاعر هوازنی بعد از آنكه مسلمان شد. این اشعار را سرود: در روز حنین سپاه هوازن به گونهای جنگید كه هیچ كس اطراف رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند؛ پس از آن جبرئیل به كمك مسلمانان آمد و به دنبال آن عدهای از ما اسیر شد. اگر جبرئیل نیامده بود، شمشیرهای ما از ما دفاع میكردند.[68] از طایفه ثقیف كه همراه هوازی بودند هفتاد نفر كشته شدند،[69] و دیگران به سوی طائف گریختند.
خداوند درباره نصرت خود به مسلمانان در آن روز میفرماید:«خدا شما را در بسیاری از جاها یاری كرد، و در روز حنین، آنگاه كه انبوهی لشكرتان شما را به شگفت آورده بود ولی برای شما سودی نداشت و زمین با همه فراخیش بر شما تنگ شد و بازگشتید و به دشمن پشت كردید. آنگاه خدا آرامش خویش را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكریانی كه آنها را نمیدیدند فرو فرستاد و كافران را عذاب كرد، و این است كیفر كافران.»[70] بحیر بن زهیر در شعری گفت: اگر حمایت الهی نبود مسلمانان شكست خورده بودند.[71] بهترین اشعار در این غزوه اشعار عباس بن مرداس است كه ابن اسحاق به تفصیل آنها را آورده است.[72]
از آنجا كه مشركان هوازن زنان و فرزندان و اموالشان را به همراه آورده بودند، پس از گریزشان، همه به تصاحب مسلمانان در آمد. غنایم مزبور و اسیران به جِعرانه فرستاده شد تا بعداً میان مسلمانان تقسیم شود.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تنها خون چند زن و مرد مشرك را هدر اعلام كرد و از مسلمانان خواست كه هر كجا آنان را دیدند ـ و او چسبیده به پرده كعبه بود ـ بكشند. این افراد عبارت از چند زن و مرد بودند: (از مردان) عكرمه بن ابی جهل (بخشوده شد) ، هبّار بن أسود (بخشوده شد) ، عبدالله بن سعد بن ابی سرح (بخشوده شد) كه زمانی مسلمان و بعداً مرتد شده بود، مقیس بن صبابه لیثی (در فتح مكه كشته شد) ، حویرث بن نُقَیذ،[1] عبدالله بن هلال ادرمی؛ و وحشی قاتل حمزه (بخشوده شد) ، حویرث بن الطلال خزاعی (به دست امام علی ـ علیه السّلام ـ كشته شد).[2] از زنان: هند دختر عَتَبه بن ربیعه و همسر ابوسفیان (بخشوده شد) ، ساره مولای عمرو بن هاشم، دو كنیز آوازهخوان با نام قُرَیبه و قرینا (یكی كشته شد، دومی گریخت و بعد تأمین گرفت) [3] كه متعلق به ابو اخطل نامی بودند.[4] عبدالله بن اخطل نیز در شمار اینان بود. او در حالی كه بر پردههای كعبه آویزان بود، كشته شد. او از مرتدان بود اشعاری در هجو اسلام میسرود و به كنیزانش میداد تا آن اشعار را به غنا بخوانند. در تمام سیره پیامبر میتوان شاهد بود كه حضرت از نقش تبلیغاتچیان دشمن غفلت نكرده و در هر فرصتی كه به دست آورده آنان را از میان برداشته است. بازی با احساسات مردم در تحریك آنها بر ضد حق، از نظر آن حضرت، امری خطیر و غیر قابل بخشایش بوده است.
در فتح مكه، حضرت فاطمه ـ سلام الله علیها ـ نیز حضور داشتند. وقتی ام هانی خواهر امام علی ـ علیه السّلام ـ دو تن از مشركان پلید را پناه داد، امام در خانه او قصد كشتن آن دو را كرد، اما ام هانی مانع شد. پس از آن برای گرفتن پناه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ میآمد كه فاطمه زهرا ـ سلام الله علیها ـ را دید و از برخورد برادرش گله كرد. ام هانی میگوید: فاطمه ـ سلام الله علیها ـ از برادرم بر من سختگیرتر بود و به من گفت: آیا تو هم مشركان را پناه میدهی؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ درخواست ام هانی را پذیرفت و به احترام او فرمود: كسی را كه تو پناه دهی من نیز پناه میدهم.[5]
زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای نخستین بار به مسجد وارد شد، تكبیر میگفت و مسلمانان همراه آن حضرت تكبیر میگفتند. شماری از مشركان نیز بر فراز كوهها این صحنه را نظاره میكردند. آن حضرت طواف كرد، پس از آن به سراغ بتها رفت. در آن زمان سیصد و شصت بت در كعبه بود كه بزرگترین آنها هُبَل بود. حضرت یك یك با چوب دستی خود بر آنها زد و با خواندن آیه «جاءَ الحَقُ وَ زَهَقَ الباطِل»[6] آنان را بر زمین انداخت.[7] آن حضرت پس از ورود به كعبه تصویرهایی كه از ابراهیم ـ علیه السّلام ـ و ملائكه و مریم بر دیوارهای درون كعبه بود محو كردند.[8]
به گزارش ابن ابی شیبه و حاكم نیشابوری، از امام علی ـ علیه السّلام ـ نقل شده است كه فرمود: (در آن روز) رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مرا برداشت تا كنار كعبه برد، آنگاه فرمود: بنشین؛ من نشستم؛ آن وقت حضرت بر شانه من قرار گرفت و فرمود: برخیز؛ زمانی كه ضعف مرا دربرخواستن دید فرمود: بنشین، من نشستم، آن حضرت از شانه من پایین آمد، خود نشست و فرمود: بر شانه من بالا برو؛ بر شانه آن حضرت قرار گرفتم و آن حضرت برخاست فرمود: بت بزرگ قریش را بینداز. آن بت از مس ساخته شده و اطراف آن به میخهایی در زمین بسته شده بود. آن حضرت فرمود كه آن را تكان داده و بر زمین اندازم، و من چنین كردم![9] در نقلی آمده است كه هر اثری كه از شرك در مسجد بود آنرا شسته و یا محو كردند.[10] آن حضرت پس از طواف سر خویش را با آب زمزم شست. مسلمانانی كه اطراف آن حضرت بودند، قطرات آبی كه از سر آن حضرت میریخت به قصد شرك برداشته به خود میمالیدند.[11]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبهای در مكه ایراد كرد و ضمن بیان نصایح اخلاقی چند، به ضمیمه برخی از احكام شرعی، بخش اصلی سخنان خود را به بیان تفاوت حقوق میان مردم پیش از اسلام و پس از آن اختصاص دارد. آن حضرت یادآور شد كه مردم باید گذشته را فراموش كرده و زندگی نوینی را آغاز كنند:«هر رِبایی كه در جاهلیت معمول بوده (طلب هایی كه ثروتمندان رباخوار داشتند( و هر خون و مالی كه بر عهده داشتید، و همه افتخارات گذشته را زیر پایم گذاشتم، مگر مسأله پردهداری كعبه و سقایت حجاج. در برابر قتل خطایی باید دیه ـكه عبارت از صد شتر كه چهل عددش باردار باشدـ پرداخته شود. خداوند كبر و نخوت جاهلی و تكبر به پدران را از بین برده است؛ همه شما فرزندان آدم هستید و آدم از خاك بود و برترین شما، با تقواترین شماست. حرمت مكه برای همیشه محفوظ است و جز یك ساعت برای من، برای هیچ كس حلال نشده و نخواهد شد. آنگاه پس از بیان چند حكم خانوادگی فرمودند: مسلمان برادر مسلمان است و مسلمانان در برابر دیگران ید واحده هستند، خونشان باید محفوظ بماند. دور و نزدیك آنان برابرند و نیرومند و ناتوان در جنگ به تساوی غنیمت میگیرند.[12] سپس شمار دیگری از احكام خانوادگی را نیز بیان كردند.
زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خطبه را خواند، مسلمانی با نام ابوشاه از آن حضرت خواست تا آن چه را فرموده برای او بنویسد. حضرت فرمودند تا برای او نوشته شود.[13] این خبر یكی از دلایل جواز نوشتن حدیث است كه در صدر اسلام كسانی از نگاشتن آن منع كردند و اندكی بعد، دیگران، به نمایندگی آنها، احادیث مجعولی ارائه كردند كه خود پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اجازه نوشتن حدیث را نداده است!
هنگامی كه بلال بر بام كعبه اذان گفت، قریش بر روی كوهها و اندرون خانهها صدای او را شنیدند و هر كدام با سخنی اظهار تأسف كردند. جویریه دختر ابوجهل گفت: به جانم سوگند! خدا نام محمد را برافراشت. ما به هر حال نماز میگزاریم، اما به هیچ روی كسانی كه عزیزان ما را كشتهاند دوست نداریم. حارث بن هشام گفت: ای كاش مرده بودم و چنین روزی را ندیده بودم! ابوسفیان نیز نزد آنان بود. او گفت: من چیزی نمیگویم، زیرا اگر سخنی بگویم همین ریگها محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ را خبر خواهند كرد.[14] تجربه ثابت كرده بود كه بسیاری زا سخنان پنهانی منافقان و مشركان در آیات قرآن منعكس شده و افشا شده بود.
در آن روز، رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ جز مواردی كه پیشتر برشمردیم ـو كسانی از همانها نیز بخشوده شدندـ از همه مشركان در گذشت. وحشی قاتل حمزه، هند، مثله كننده حمزه و عبدالله بن سعد بن ابی سرح مرتد (و این آخری به اصرار عثمان) [15] نیز بخشوده شدند. كسانی چون سهیل بن عمرو كه در همه جنگهای قریش بر ضد مسلمانان حضور داشت و در حدیبیه بدترین برخوردها را با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ كرد، مورد عفو قرار گرفت. شعار پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر مردم مكه آن بود كه«الاسلام یَجُبُّ ما قبله[16]» به محض این كه كسی اسلام را پذیرفت، از گذشته چشم پوشی میشود.
عنوان «طلقا» یا آزاد شدگان، كه اشاره به قریشیانی بود كه در اصل اسیر پیامبر بودند، اشاره به منت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر آنها در آزاد كردنشان داشت. این نام«سوء پیشینهای» بود كه همیشه در پرونده مشركان لجوج مكه كه در فتح این شهر یا سال بعد از آن مسلمان شدند باقی ماند.[17] عنوان دیگر تعبیر «مؤلّفهُ قلوبهم» بود، كسانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای جلب دوستیشان، كمك مالی به آنها كرد. این تعبیر نیز معرّف شخصیت آنان بود.
هند همسر ابوسفیان از جمله كسانی بود كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ابتدا فرمان كشتنش را دادند، اما به هر روی، همراه زنان دیگر، نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد و اظهار اسلام كرد. بسیاری از مشركان نیز به یمن، نجران و نقاط دیگر گریختند كه به تدریج بازگشتند و اظهار اسلام كردند. یكی از فراریان میگوید: ما از ترس جان خویش گریختیم تا آنكه به ما خبر دادند، تنها گفتن شهادتین باعث امنیت جانی و مالی شما میشود. آنگاه ما بازگشتیم و اسلام آوردیم.[18] یكی از فراریان عكرمه بن ابی جهل بود كه به یمن گریخت و پس از مدتی مسلمان شد. زمانی كه عكرمه نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمد پرسید: به چه چیزی دعوت میكنی؟ حضرت فرمود: نماز، زكات و... عكرمه گفت: ما دعَوْتَ الّا إلی الْحق و امرٍ حسنٍ جمیل؛ حضرت فرمودند: خدایا! همه دشمنیهایی كه بر ضد من كرده ببخشای.[19] در این میان حتی هبّار بن اسود نیز كه هر بار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نامش را میشنید خشمگین میشد، و حتی در فتح مكه نیز از بخشودگان مستثنی شده بود، بخشوده شد.[20]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از فتح مكه گروههایی را به اطراف فرستاد تا بتهای بر جای مانده قبایل را از بین ببرند. عمرو بن عاص با گروهی برای شكستن بت «سواع» كه متعلق به هذیل بود، عازم آن دیار شد. پردهدار بت گفت: تو قادر به هدم بت نیستی! اما او بت و «بیت خزائنه» (محلی كه ثروت بخشوده شده به بت در آن بوده) را خراب كرد. پردهدار كه شاهد خورد شدن بت بوده و حادثه غیر منتظرهای را دید گفت: أسْلَمت لِلّه.[21] بتهای دیگر كه به وسیله گروههای اعزامی خراب شدند، عبارت بودند از: ذی الكفین بت طائفه عمرو بن حُمَمَه؛ بت منات در منطقه مُشلَّل. در تمام خانههای مكه نیز بتهایی وجود داشت و رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اعلام كرد: هر كس به خدا و رسول ایمان آورده، اگر بتی در خانه دارد، آن را بشكند یا بسوزاند.[22]
بدین ترتیب قدرت سیاسی شرك شكسته شد و مكه پس از بیست سال مقاومت در برابر اسلام با سرپنجه تدبیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ تحت حاكمیت اسلام درآمد، مصداق بارز این تدبیر در فتح بدون خونریزی بود، آن هم در حادثهای بزرگ چون فتح مكه و میان دو دشمن كه دشمنیشان بسیار كهنه و پرجراحت بود و حوادثی چون بدر و احد را پشت سر نهاده بود، و این آیه قرآن كه گفته شده،[23] در اینباره نازل گشته این چنین به این ماجرا میپردازد:
«وَ هُوَ الّذی كفَّ أیْدِیَهم عَنْكم و أیدِیَكُم عَنْهم بِبَطْنِ مَكَّهَ مِنْ بَعْدِ أنْ اَظْفَرَكُم عَلَیْهِم وَ كانَ اللهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیراً، اوست كه چون در بطن مكه پیروزیتان داد، دست آنها را از شما و دست شما را از آنها بازداشت و خدا به كارهایی كه میكردید آگاه بود.»[24] خداوند با وجود دشمنیهای مردم مكه دلیل بازداشتن دست مسلمانان را از آنها، این میداند مردم مكّه، مسلمانانی بودند كه ایمان خویش را كتمان میكردند و در صورت بروز جنگ ممكن بود آنان نیز از بین بروند و مسلمانان نادانسته مرتكب خطا شوند: «ایشان همانهایند كه كفر ورزیدندو شما را از مسجدالحرام بازداشتند و نگذاشتند كه قربانی به قربانگاهش برسد. اگر مردان مسلمان و زنان مسلمانی كه آنها را نمیشناسید در میان آنها نبودند، و بیم آن نبود كه آنها را زیر پای درنوردید و نادانسته مرتكب خطایی شوید، خدا دست شما را از آنان باز نمیداشت. و خدا هر كه را بخواهد مشمول رحمت خود گرداند. اگر از یكدیگر جدا بودند، كافرانشان را به عذابی دردآور عذاب میكردیم.»[25]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در فتح مكه كسی را بر پذیرش اسلام مجبور نكرد و هركس مسلمان شد به انتخاب خودش، آن را پذیرفت، گرچه بسیاری از مشركان بدسابقه، برای بخشوده شدن گذشتهشان و گرفتن امنیت مسلمان شدند. اما كسان زیادی تا سال نهم و اندكی پس از آن بر شرك خویش باقی بودند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مدتی كه در مكه بود در خانهای سكنی نكرد و در خیمه سر برد. آن حضرت خیمهاش را در منطقه حجون زده و برای اقامه هر نماز عازم مسجدالحرام میشد.[26] گویا خانه آن حضرت را عقیل، پس از هجرت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ تصاحب كرده بود و لذا وقتی از حضرت خواستند تا در خانهاش سكنی گیرد، فرمود: مگر عقیل برای ما خانهای گذاشته است؟
شاید یكی از دلایل عدم توقف آن حضرت در مكه و حتی سكونت در خانهای از خانههای مكه، این بود كه نمیخواست انصار توهم كنندكه او آنان را ترك كرده است. یكبار نیز به آنان فرمود: من به سوی خدا و شما هجرت كردهام، حیات و مماتم، حیات و ممات شماست.[27] در فتح مكه حدود دو هزار تن از مردم این شهر به لشكر اسلام پیوستند، گو اینكه همه آنان مسلمان نبودند؛ اما روشن بود كه بزودی مسلمان خواهند شد. اما به هر روی این اسلام ارزش اسلام آوردن پیش از فتح مكه را نداشت. خداوند این مطلب را به صراحت بیان كرد:
«و ما لَكُم أنْ لا تُنْفِقوا فی سَبیل الله و لله میراثُ السّموات و الارض، لایَسْتَوی مِنْكم مَنْ أنْفَقَ من قَبْلِ الفَتْح و قاتَلَ، اولئكَ اَعْظَمُ دَرْجَهً مِنَ الذینَ اَنفَقُوا من بَعْدُ و قاتلوا و كلاًّ وَعَد اللهُ الحُسْنی و الله بِما تعمَلونَ خَبیر، چرا در راه خدا انفاق نمیكنید و حال آنكه از آن خداست میراث آسمانها و زمین؟ از میان شما آنان كه پیش از فتح (مکه) انفاق كرده و به جنگ رفته، با آنان كه بعد از فتح انفاق كردهاند و به جنگ رفتهاند، برابر نیستند؛ مرتبه آنان فراتر است و خدا به همه وعده نیك میدهد و به هر كاری كه میكنید آگاه است.[28]
دلیل این برتری نیز روشن است. فتح مكه سبب شد كه نومسلمانان از یك امتیاز دیگر نیز بیبهره شوند و آن «هجرت» بود، پیش از این به تفصیل درباره این سخن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ كه فرمود:«لا هجره بعد الفتح»[29] سخن گفتهایم.
فتح مكه آغاز رشد تصاعدی اسلام در جزیره العرب بود. تصور تسلط رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بر مكه، برای اعراب ناممكن بود. قریش با قدرت آنچنانی كه حمایت قبایل زیادی را به همراه داشت شكستناپذیر مینمود، به ویژه كه عنوان «قداست» را نیز یدك كشیده خود را صاحب حرم میدید. پس خدا و خدایان باید از او دفاع كنند و البته نكردند. گفته شده است كه اعراب در زمان فتح مكه میگفتند: ببینید! اگر محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ بر قریش غلبه یافت، راستگوست. راوی این سخن میگوید: زمانی كه خبر فتح مكه به ما رسید همه قبائل اقدام به پذیرش اسلام كردند.[30] زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از ذی الجوشن ضبابی خواست تا اسلام را بپذیرد. گفت: وقتی اسلام را خواهد پذیرفت كه او بر كعبه پیروز شود.[31] زمانی پیش از فتح مكه، طایفه بنی عبد بن عدی برای پذیرش اسلام نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آمدند. آنان گفتند: اگر با گروهی غیر قریش جنگ كنی همراهیت میكنیم، اما با قریش جنگ نخواهیم كرد.[32] مسعودی این واقعیت با این عبارت روشن میگوید: زمانی كه مكه فتح شد، عرب تسلیم اسلام شد.[33] و در جای دیگر گفته شده است كه: لا تذلُّ العرب حتّی یذلُّ اهل مكه[34] فضاله نیز كه در روز فتح مسلمان شد آن روز را روز نابودی شرك دانست و در شعری گفت! اگر در این روز بودی میدیدی كه:
لرأیت دین الله أضحی و بَیّنا و الشّرك یغشی وَجْهه الاظلام[35]
ابن اسحاق نیز در این باره توضیحاتی آورده است.[36]
زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در مكه بود، ـ بین پانزده تا بیست روز ـ خالدبن ولید را همراه گروهی به سوی قبیله بنیجذیمه فرستاد تا به اسلام دعوتشان كند. این قبیله در ناحیه یَلَمْلم سكونت داشتند. زمانی كه آنان خالد را با جمعی از مسلمانان ـ سیصد و پنجاه نفر ـ دیدند به اتكای اسلام و اذان و مسجد خود آسوده خاطر بودند. خالد در برابر آنان ایستاد و پرسید: چرا سلاح در دست دارید؟ گفتند: برای دفاع از دین اسلام در برابر مخالفان و در نقلی دیگر: برای دفاع در برابر دشمنان خود.[37] پس از آن به دستور خالد سلاح را زمین گذاشتند، اما خالد آنان را اسیر كرد و برخی را به برخی دیگر بست. در آن لحظه میان مسلمانان اختلاف شد تا آنكه در نیمههای شب منادی خالد فریاد زد: هر كس اسیر خویش را بكُشد! كسانی از بنو سلیم كه همراه خالد بودند، اسیرانشان را كشتند، اما مهاجرین و انصار از فرمان او سرپیچی كردند.[38] پس از آنكه به مكه آمدند، عمر و عبدالرحمن بن عوف به خالد گفتند: تو به خاطر عمویت فاكه، كه در جاهلیت به دست بنی خذیمه كشته شده چنین كردی.[39]
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز با شنیدن خبر، بر خالد خشم گرفت و صورتش را از او برگرداند. خالد میگفت: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ او را برای جنگ فرستاده بود، در حالی كه دروغ میگفت، زیرا رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود فرمود: من خالد را برای دعوت فرستادم نه جنگ.[40] به علاوه افرادی سرّیه همگی مسجد و اذان بنی خذیمه را دیده و شنیده بودند. رسول خدا فرمودند: خدایا! من از آنچه خالد انجام داده به تو تبرّی میجویم.[41]
در آن مجلس عمار به خالد تندی كرد و پس از آن خالد به عمار. حضرت فرمود: ساكت باش خالد! چیزی به عمار مگو، كسی كه با او دشمن باشد با خدا دشمنی كرده و هر كسی كه بر او غضب كند بر خد ا غضب كرده است. پس از آن پولی تسلیم امام علی ـ صلی الله علیه و آله ـ كردند تا نزد بنیجذیمه رفته فدیه كشتگان آنها را بپردازد.[42] و آنان را تسلّی دهد. اصولاً خالد روحیه نظامی گری داشت و فاقد شخصیت فكری و اخلاقی لازم بود. چهره واقعی او را باید در تحولات پس از رحلت پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جستجو كرد. اما پیش از آن یاد از این نكته هم بیثمر نیست كه خالد در جنگ حنین هم، پیرزنی را به قتل رساند كه مورد اعتراض پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ واقع شد.[43]
به سوی حنین:
با فتح مكه از سه دشمن جدی پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ قریش كه اصلیترین آنها بود شكست خورد. دو گروه دیگر، یكی طایفه هوازن بود كه همزمان با شنیدن خبر حركت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از سوی مدینه خود را آماده كرده بود و دیگر طایفه ثقیف كه در شهر طائف مستقر بود. این دو گروه پس از فتح مكه بنای سركشی نهادند. بنابراین، قبل از آنكه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مكه را ترك كند، میبایست شورش اینان را آرام میكرد.
رهبری هوازن در دست مالك بن عوف نصری بود كه سی سال بیشتر نداشت و فردی متكبر بود.[44] او بر خلاف توصیه پیران قبیله و علی رغم تخلف برخی طوایف هوازن، اقدام به تشكیل سپاهی در منطقه اوطاس كرد.[45]وی دستور داد تا همه سپاهیان، زنان و كودكان و نیز شتران و گاوان و گوسفند خود را به همراه بیاورند. دلیل او برای این اقدام آن بود تا همه بدانند كه از جان و ناموس و مال خود دفاع میكنند.[46] در این جنگ، قبیله ثقیف، نصر، جُشم، سعدبن بكر و گروهی از بنی هلال حضور داشتند.[47] رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ پس از نصب عتّاب بن اسید به عنوان حاكم مكه[48] به همراه دوازده هزار نفر عازم حنین شد.
نخستین چیزی كه جلب توجه كرد، كثرت سپاهیان اسلام بود. به نقل واقدی، ابن سعد و بلاذری، ابوبكر با نگاهی به فزونی جمعیت مسلمانان به پیامبر اكرم ـ صلی الله علیه و آله ـ گفت: امروز از ناحیه قلت جمعیت شكست نمیخوریم. بلافاصله این آیه نازل شد:«خدا شما را در بسیاری از جاها كمك كرد و نیز در روز حنین، آنگاه كه انبوهی لشكر شما را به شگفت آورده بود.» [49] قاعدتاً آیه مزبور پس از جنگ نازل شده، اما ناظر به همان سخن ابوبكر و امثال اوست.[50] شمار فراوانی از این مسلمانان، نومسلمانانی بودند كه طی دو سال پس از حدیبیه ایمان آورده بودند و طبعاً آشنایی با معارف دینی و عمق نگرش توحیدی نداشته و از لحاظ روحی نیز آمادگی كافی برای انجام رسالت دینی خود نداشتند. شاهد آن، واقعهای است كه در مسیر حُنَین پیش آمد.
یكی از مقدسات مشركان در جاهلیت، درختی بود كه آن را «ذات انواط» مینامیدند. دلیل نامگذاری آن به «انواط» این بود كه مشركان به دلیل قداستی كه داشت، اسلحه خود را بر آن میآویختند و در اطراف آن اعتكاف میكردند.[51] در روایتی واقدی آمده است كه مشركان كنار این درخت قربانی میكردند و یك روز به اعتكاف میماندند. در وقت حضور نزد آن، عبایشان را به كنار مینهادند و بدون عبا نزد آن میرفتند.[52]
زمانی كه مسلمانان در راه حنین بودند، درخت بزرگی پدیدار شد. راوی ماجرا گوید: ما به رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ عرض كردیم: همانطور كه برای مشركان ذات انواط بود، برای ما نیز ذات انواطی قرار ده. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ در برابر این درخواست دو بار تكبیر گفتند و فرمودند: سوگند به كسی كه جانم در كف اختیار اوست، چیزی گفتید كه قوم موسی به او گفتند؛ آنگاه این آیه را تلاوت كردند:
«و بنی اسرائیل را از دریا گذرانیدیم. آنگاه بر قومی گذشتند كه به پرستش بتهای خود دلبسته بودند: گفتند: ای موسی همانطور كه آنها را خدایانی است برای ما هم خدایی قرار ده (اِجْعَلْ لَنا اِلهاً كَما لَهُمْ الِهه) گفت: شما مردمی بیخرد هستید».[53] این واقعه، جهالت مردم را نسبت به حقیقت توحید كه پایه و اساس دعوت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده، در میان اصحاب نشان میدهد. ما علیرغم تأكیدات گذشته بر تبرّك، تأكید داریم كه از تبرّكِ به آنچه همانند مسأله ذات انواط است، انسان مسلمان به شرك نزدیك شده و از حقیقت توحید باز میماند.
در غزوه حنین مردم مكه نیز همراه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بودند. آنان چندان علاقمند به پیروزی آن حضرت نبودند بلكه برای دیدن نتیجه این جنگ و بهرهمندی از غنایم، سپاه را همراهی میكردند.[54] این مسأله مشكل مهمی برای سپاه بود. كافی بود تا شماری از اینان از صحنه نبر بگریزند، در آن صورت تمام سپاه از هم متلاشی میشد.
سپاه هوازن به فرماندهی مالك بن عوف در وادی حنین ـ در فاصله سی كیلومتری مكه ـ مستقر شد. انس بن مالك یكی از راویان اخبار حنین گوید: مردان هوازن جلو، و پشت سر آنان شتران و گوسفندان و زنان نیز سوار بر شتران بودند و از این طریق سیاهی لشكر بزرگی را تدارك دیده بودند. او میگوید: وادی حنین، منطقه پر شِعب بود و تنگههای فراوانی داشت. گروههای مختلفی از هوازن در این شعبها و تنگهها پنهان شده بودند. سپاه اسلام نیز مرتب و منظم حركت میكردند. ناگهان از میان شعبهای مزبور، حمله متحدی آغاز شد. طایفه بنی سلیم كه لشكر مقدّم بود و خالد فرماندهی آنان را داشت،[55] روی به فرار نهاد و دیگران به دنبال آنان گریختند. حمله مشركان پیش از طلوع آفتاب در آخرین ساعات شب بوده است.
عباس بن عبدالمطلب میگوید: در آن لحظه تنها كسی را كه من در كنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دیدم ابوسفیان بن حارث بود كه افسار قاطر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را در دست داشت. او میگوید: زمانی كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ دید همه در حال گریزند به من دستور داد تا آنها را صدا بزنم آنگاه فرمود بگو: ای گروه انصار، ای «اصحاب سمره».[56] در این لحظه آنان به سرعت بازگشتند، همانگونه كه ماده شتران به سوی بچه خود میآیند.[57] امید رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نه به نومسلمانانِ پس از حدیبیه بلكه به اصحاب شجره و انصار بود. در نقل فوق، عباس از درستی و راستی انصار و مقاومتشان در جنگ ستایش میكرد. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ خود نیز فریاد میزد: ای مردم! به سوی من آیید، من رسول خدا هستم، من محمد بن عبدالله ـ صلی الله علیه و آله ـ هستم. اما كسی بر جای نماند.[58] در نقل دیگری آمده است كه همگی مسلمانان به جز اندكی شامل چند تن از مهاجر و انصار به هزیمت رفتند. بر جای ماندگان تنی چند از خاندان خود پیامبر همچون علی ـ علیه السّلام ـ، عباس،[59] ابوسفیان بن حارث و یكی دو سه نفر دیگر بودند.
ابن ابی شیبه از حكم بن عتیبه نقل میكند: زمانی كه مردم در حنین گریختند جز چهار نفر، كسی با پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند، سه نفر از بنی هاشم و یك نفر جز آنها.[60] در شعر عباس بن عبدالمطلب نیز آمده است كه ما تنها نُه نفر بودیم كه در كنار رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ماندیم و دیگران گریختند.[61] حارثه بن نعمان به دستور رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ به شمارش افرادی كه گریخته بودند پرداخت! او میگوید به زحمت تخمین زدم كه حدود یكصد نفر هستند؛ گفتهاند كه سی و سه تن از مهاجران و شصت و هفت نفر از انصار بودهاند.[62] در اینجا زمینه جعل اخبار وجود داشته است، چه همه دو طایفه كوشیدهاند تا خود را از فراریان ندانند.
به هر روی پایداری تنی چند و بازگشت شماری از مهاجران و انصار و مقاومتشان، هوازن را به شكست كشانده، شماری از آنان به اسارت درآمدند. ام حارث كه با شویش آمده بود، لجام شتر شوهر را سخت گرفته و به او میگفت: چرا از رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ میگریزی؟ ام حارث میگوید: دیدم عمر از كنار ما در حال گریز است. گفتم: ای عمر! این چه حال است؟ عمر گفت: قضای الهی است![63]
پس از غلبه دشمن، برخی مسلمانان به قتل كودكان دست زدند. رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از این اقدام سخت نگران شدند. برخی مسلمانان گفتند: مگر اینان فرزندان مشركین نیستند؟ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود: حتی بهترین شما نیز اولاد مشركین هستید (كه اكنون مسلمانان شدهاید) آنگاه افزودند: هركودكی بر فطرت تولد مییابد تا به تدریج زبان عربی فرا میگیرد و این پدر و مادر اویند كه وی را مسیحی یا یهودی میكنند.[64]
پیروزی آنها در حنین پس از گریز مسلمانان، تنها با حمایت الهی صورت گرفت. این نكتهای است كه خداوند آن را تأكید كرده و در اخبار تاریخی نیز آمده است. عامل عمده فرار حضور منافقان و كفار مكه بود، كه همراه سپاه آمده و مردم را تحریك به فرار میكردند. ابوسفیان در حال گریز مردم میگفت:فرار اینان تا كنار دریا ادامه خواهد داشت. برادر مادری صفوان بن امیه نیز گفت: اكنون سحر باطل شد. اما صفوان او را توبیخ كرد با این دلیل كه اگر بناست كسی ارباب او باشد ترجیح میدهد كه او اربابی قریشی باشد نه از هوازن.[65]به هر روی سپاه اسلام پیروز شد و زنی مسلمان ضمن شعری گفت:
غَلَبَت خَیلُ الله خیْلَ اللاّت و الله اَحَقُّ بالثّبات [66]
گذشت كه زنی نیز به دست خالد بن ولید كشته شد و به دنبال رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ از كشتن كودكان، از كشتن كودكان، زنان و بردگان نهی فرمود.[67] یك شاعر هوازنی بعد از آنكه مسلمان شد. این اشعار را سرود: در روز حنین سپاه هوازن به گونهای جنگید كه هیچ كس اطراف رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نماند؛ پس از آن جبرئیل به كمك مسلمانان آمد و به دنبال آن عدهای از ما اسیر شد. اگر جبرئیل نیامده بود، شمشیرهای ما از ما دفاع میكردند.[68] از طایفه ثقیف كه همراه هوازی بودند هفتاد نفر كشته شدند،[69] و دیگران به سوی طائف گریختند.
خداوند درباره نصرت خود به مسلمانان در آن روز میفرماید:«خدا شما را در بسیاری از جاها یاری كرد، و در روز حنین، آنگاه كه انبوهی لشكرتان شما را به شگفت آورده بود ولی برای شما سودی نداشت و زمین با همه فراخیش بر شما تنگ شد و بازگشتید و به دشمن پشت كردید. آنگاه خدا آرامش خویش را بر پیامبرش و بر مؤمنان نازل كرد و لشكریانی كه آنها را نمیدیدند فرو فرستاد و كافران را عذاب كرد، و این است كیفر كافران.»[70] بحیر بن زهیر در شعری گفت: اگر حمایت الهی نبود مسلمانان شكست خورده بودند.[71] بهترین اشعار در این غزوه اشعار عباس بن مرداس است كه ابن اسحاق به تفصیل آنها را آورده است.[72]
از آنجا كه مشركان هوازن زنان و فرزندان و اموالشان را به همراه آورده بودند، پس از گریزشان، همه به تصاحب مسلمانان در آمد. غنایم مزبور و اسیران به جِعرانه فرستاده شد تا بعداً میان مسلمانان تقسیم شود.
- [1] . امام علی ـ علیه السّلام ـ پس از چندی جستجو وی را به قتل رساند، نكـ : المغازی، ج2، ص857.
- [2] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص340.
- [3] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص411؛ اسم یكی از آنها قریبه و دیگری «فَرَتْنی» بوده و این دومی زنده مانده و مسلمان شده است؛ نكـ : سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص341.
- [4] . نكـ : المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص404.
- [5] . المغازی، ج2، ص830؛ در نقل ابن ابی شیبه (المصنف، ج7، ص407) اشاره به موضع فاطمه زهرا ـ علیها سلام ـ نشده اما از حضور وی در فتح مكه یاد شده است؛ و نكـ : السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص411.
- [6] . اسراء، 81.
- [7] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، صص397،403.
- [8] . المغازی، ج2، ص834.
- [9] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، صص404 ـ403، ش36907؛ سبل الهدی والرشاد، ج5، صص357ـ356، به نقل از حاكم نیشابوری و ابن ابی شیبه.
- [10] . المنصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص406.
- [11] . همان، ج7، ص405.
- [12] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص365ـ364(به تفصیل و از مآخذ مختلف)؛ المغاری، ج2، ص836؛ المصنف، ابن ابی شیبه،ج7، ص398 و نك: السیره النبویه، ابن هشام،ج4، ص412.
- [13] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص406؛ برای دیدن متن آنچه به طور كوتاه برای وی نوشته شده نك: مكاتیب الرسول، ج1، ص521؛ از مصادر مختلف؛ سبل الهدی، ج5، ص366.
- [14] . المغازی، ج2، صص847ـ846.
- [15] . المغازی، ج2، ص855؛ رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ مایل بود او كشته شود؛ وقتی عثمان برای امان گرفتن او را نزد رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ آورده بود، سه بار در خواست كرد تا اجازه بیعت دهد آن حضرت دو بار نخست در خواست او را رد كرد و برای سومین بار پذیرفت. پس از آن رو به اصحاب كرد و فرمود یك مرد عاقل در میان شما نبود كه در طی دو بار رد كردن من او را بكشد؟ آنها گفتند: شما اگر به گوشه چشم اشاره میفرمودید چنین میكردیم. حضرت فرمودند: برای پیامبر سزاوار نیست كه این چنین با چشم اشاره كند. و نك: المغازی، ج2، صص857ـ856؛ ابن هشام(السیره، ج4، ص409) میگوید: بعدها عمر او را به كار گماشت و عثمان نیز.
- [16] . رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ این سخن را در برابر اظهار اسلام ابن زِبَعْری شاعر قریش و محرك مردم بر ضد مسلمانان فرمودند؛ نك: المغازی، ج2، ص849.
- [17] . نكـ : تاریخ تحول دولت و خلافت، صص116،136،193؛ در همان فتح مكه حسان بن ثابت ضمن شعری اشاره كرد كه شمشیرهای انصار، ابوسفیان را در مكه به صورت یك برده و بنی عبدالدار را به صورت كنیزان در آورده است. السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص426.
- [18] . طبقات الكبری، ج7، صص139ـ138.
- [19] . المغازی، ج2، ص852؛ سبل الهدی، ص5، ص379.
- [20] . المغازی، ج2، ص858.
- [21] . المغازی، ج2، ص870.
- [22] . المغازی، ج2، ص871ـ870.
- [23] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص405.
- [24] . فتح، 24.
- [25] . فتح، 25.
- [26] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص349.
- [27] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص397؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص369؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص416؛ در اینجا به اجمال اشاره كنیم كه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ برای تقویت موقعیت انصار در برابر قریش تلاش فراوانی كرد اما حیلهگری قریش ـ همانگونه كه انتظار میرفت ـ اوضاع را دگرگون كرد. در اینجا تنها اشاره كنیم كه ضمن اخبار حوادث فتح مكه در دو مورد كوشیده شده تا چهره سعد بن عباده، ضایع شود. این هم، به دلیل نمایندگی او از انصار است و هم مواضع او در سقیفه، به عنوان مثال گفتهاندكه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بخاطر سخنی از او خشمگین شده پرچم را از وی گرفت و به پسرش داد (المغازی، ج2، ص822ـ821) در حالی كه در نقلی دیگر آمده است او خود پرچم را به دست فرزندش داد (المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص399)؛ ابن اسحاق (السیره النبویه، ج4، صص407ـ406) روایت مزبور را از قول برخی نقل كرده و میگوید: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ علی ـ علیه السّلام ـ را فرستاد تا پرچم را از او بگیرد و در نقلهای دیگر آمده كه پرچم را از سعد گرفتند و به زبیر دادند (سبل الهدی، ج5، ص337). پیداست كه روایت مشكل دارد عجیبتر از همه اینها جمع این روایات متناقض است! نكـ : سبل الهدی، ج5، ص337 درباره مورد دوم نیز نكـ : المغازی، ج2، صص867ـ866.
- [28] . الحدید، 10.
- [29] . نكـ : المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، صص408ـ409،407؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص389.
- [30] . طبقات الكبری، ج1، ص336.
- [31] . مجمع الزوائد، ج6، ص162؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص 39.
- [32] . طبقات الكبری، ج1، ص306.
- [33] . التنبیه و الاشراف، ص 239، (فلما فتح مكه انقادت العرب للاسلام).
- [34] . المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص 410.
- [35] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص 417؛ ابن اسحاق اشعار فراوانی درباره فتح مكه آورده كه برخی بسیار جالب است.
- [36] . همان، ج4، ص 560.
- [37] . نكـ : طبقات الكبری، ج1، ص 147.
- [38] . المغازی، ج3، ص 876.
- [39] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص 341؛ در آنجا شرح درگیری قریش با بنی جذیمه آمده است
- [40] . المغازی، ج3، ص883، و نكـ: طبقات الكبری، ج2، ص 147.
- [41] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص 430ـ 429.
- [42] . المغازی، ج3، صص 882 ـ 881؛ سیره النبویه، این هشام، ج4، ص 430.
- [43] . المغازی، ج3، ص 912.
- [44] . درباره او گفته شده: كان مسبلاً؛ یعنی كسی كه لباسهای بلندی میپوشید به طوری كه لبایش برزمین میكشید. او این كار را به خاطر تكبری كه داشت انجام میداد.
- [45] . عاتق در معجم المعالم الجغرافیه ( ص34) میگوید: اوطاس منطقه مسطحی است كه در شرق مكه در فاصله یك صد و نود كیلومتری قرار دارد. بنابراین این محل نباید به حنین كه در فاصله سی كیلومتری مكه ـ در راه طایف ـ قرار دارد ارتباطی داشته باشد و ضرورتاً نمیتواند «اوطاسی» باشد كه مكرر در اخبار جنگ حنین از آن یاد شده است.
- [46] . المغازی، ج3، صص888 ـ 887.
- [47] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص437.
- [48] . و ی در آن وقت فقط بیست سال داشت.
- [49] . توبه، 25، المغازی، ج3، ص89؛ طبقات الكبری، ج2، ص150؛ انساب الاشراف، ج1، ص365، شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص106.
- [50] . در برخی نقلها كه محتوای آن قدری تند است نام قائل سخن را نیاوردهاند. از یونس بن بُكیر نقل شده است كه مردی در حنین گفت: ما از قلت شكست نمیخوریم. این بر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ گران آمد و سبب هزیمت شد (سبل الهدی، ج5، ص469)، گاهی سخن مزبور را به یك نوجوان انصاری نسبت دادهاند و گاهی به خود پیغمبر (همان). شامی میگوید: صحیح آن است كه قائل آن غیر رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ بوده و از ابن اسحاق نقل میكند كه: برخی گفتهاند یكی از بنی بكر چنین گفته است. و البته ابن عبد البر همان نقل واقدی را پذیرفته كه ابوبكر قائل این سخن بوده است (نكـ : سبل الهدی، ج5، صص470ـ469) و نكـ : شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج15، ص106.
- [51] . تاج العروس ذیل مورد «نوط: ینوطون بها سلاحهم ـ ای یُعقلون ـ و یعكفون حولها».
- [52] . المغازی، ج3، صص891ـ890.
- [53] . اعراف، 138؛ المغازی، ج3، صص891ـ890؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5. ص465؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص442.
- [54] . المغازی، ج3، ص895ـ894.
- [55] . خالد در این جنگ نیز زنی را كشت كه مورد اعتراض رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ قرار گرفت. المغازی، ج2، ص912؛ سبل الهدی، ج5، ص493؛ فرار بنی سلیم كه گویا تا اندازهای به عمد نیز بوده ـ به دلیل خویشی آنها با هوازن ـ یك از مشكلات اصلی فرار مردم در این جنگ بوده است. نكـ : المغازی، ج3، ص897.
- [56] . درختی كه بیعت رضوان در زیر آن انجام شد.
- [57] . المغازی، ج3، ص899ـ898؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، صص477ـ476؛ السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص445.
- [58] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص443.
- [59] . انس میگوید: و كان علیّ یومئذ اشدّ الناس قتالاً بین یدیه، سبل الهدی و الرشاد، ج5: ص478؛ به نقل از طبرانی و ابویعلی.
- [60] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص485.
- [61] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص511.
- [62] . المغازی، ج3، ص901ـ900؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص485.
- [63] . المغازی، ج3، ص904؛ ابوقتاده نیز در برخورد با عمر، از او دلیل گریز مردم را پرسید، و او گفت: قضای الهی است. نكـ : همان، ص908؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص487؛ با وجود این اخبار، ابن اسحاق، عمر را در شمار كسانی كه ثابت ماندهاند ذكر كرده است؛ نكـ : السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص443.
- [64] . المغازی، ج3، ص905؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص488.
- [65] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، صص444 ـ 443، المغازی، ج3، ص910، سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص472؛ و نكـ: ص473.
- [66] . السیره النبویه، ابن هشام، المغازی، ج3، ص912، سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص489.
- [67] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص458.
- [68] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص475.
- [69] . سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص492.
- [70] . توبه، 26 ـ 25.
- [71] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4، ص459؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5، ص502.
- لو لا الإله و عَبْدُهُ ولّیْتُمُ حین استخفّ الرُّعبُ كلّ جبان
- [72] . السیره النبویه، ابن هشام، ج4،صص470 ـ 460؛ سبل الهدی و الرشاد، ج5،
ص507 ـ 503؛ در این اشعار بیشتر از همه بر نقش بنو سلیم تأكید شده كه از
قضا اولین گروهی بودند كه گریختند.
- رسول جعفريان- سيره رسول خدا (ص)، ج1، ص626
- لینک کوتاه این مطلب
تاریخ انتشار:3 اسفند 1390 - 23:04
مطالب مرتبط...
نظر شما...