چرا وجود پیامبر(ص) مشروط به خلقت فاطمه(س) است؟!

(بسم الله الرحمن الرحیم)

خدای متعال به پیامبر(ص) بیان می‌فرماید: اگر علی(ع) نبود، تو نبودی و اگر فاطمه(س) نبود، شما دو نفر هم نبودید. چطور است که پیامبر بیان می‌فرمایند: «فداها أبوها»؟! اصلاً اُمّ ابیها چیست؟!

 

آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازه‌ترین سخنرانی خود در ایام فاطمیه به موضوع ولایت‌پذیری حضرت فاطمه زهرا(س) اشاره کرد که مشروح آن در ادامه می‌آید:

*چه کسانی به حقیقت عبرت می‌گیرند؟

عرض کردیم ذوالجلال و الاکرام دو حالت برای ما قرار داده که این دو حالت، هر دو برای رسیدن انسان به مقام انسانیّتش است. یکی این‌که پروردگار عالم، جبهه حقّ را برای ما قرار داد که اگر دخول به جبهه حقّ کردید، برنده‌اید و جبهه باطل را هم نه از باب دخول، بلکه از باب نظر برای عبرت و ترفیع درجات قرار داد، که خود این نگاه به طواغیت عالم و جبهه باطل «فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصار»، عامل برای هدایت است.

پروردگار عالم هم که در خود قرآن کریم و مجید الهی‌اش به عنوان قصص الانبیاء، طواغیتی را که در مقابل انبیاء عظام ایستادند، تبیین می‌کند، برای این است که هدایت بشر را، از این حال، به عنوان دید عبرت، قائل شود. بعضی از بزرگان و عرفای عظیم‌الشّأن تعبیری دارند و می‌گویند: اگر باطل بما هو باطل موجودیّت نداشت، حقّ جلوه نمی‌کرد. جلوه حقّ، به واسطه ظهور باطل عند العقلا است.

از روز نخست، ذوالجلال و الاکرام، از باب این حلقه وصل بین انسان و خودش، فقط انبیاء را نفرستاد که انبیاء، هادیان الهی هستند، بلکه طواغیت عالم را هم از باب عبرت در کنارشان قرار داد.

لذا اولیاء خدا در باب عبرت - که حالا نمی‌خواهم وارد شوم، ولی روایات شریفه و قرآن کریم و مجید الهی، مطالبی را تبیین می‌کنند، از جمله این که فرمودند: «لَقَدْ کانَ فی‏ قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْباب‏»- می‌گویند: کسانی می‌توانند به حقیقت عبرت بگیرند که صاحبان خرد حقیقی هستند، آن‌ها که با نگاه به طواغیت عالم و جبهه باطل، از باب عقل سلیم، درک می‌کنند که اگر می‌خواهند آسیب نبینند و از مقام انسانیّتشان سقوط نکنند، باید حتماً در جبهه حقّ باشند.

اولی‌الالباب، خرد حقیقی است و عند الاولیاء آن را به عنوان عقل با مسمّی تبیین کردند، نه عقل ظاهری. این، مثل اسم با مسمّی است که پروردگار عالم انبیائش را با اسماء با مسمّی تبیین کرده است. امّا یک موقع اسم کسی، اسمی است که با مسمّی نیست، مثلاً اسم او، عبدالله است، ولی خدای ناکرده عبدالشّیطان است. یا مثلاً می‌گویند: فلانی، قمر خانم است، امّا می‌بینی چهره‌اش اصلاً به ستاره هم نمی‌خورد، چه برسد به ماه! لذا اسم با مسمّی، اسمی است که حقیقت موجودیّت شیء در آن باشد که به عنوان «حقیقت الموجودیّه فی شیء» است، نه «حقیقت الوجود»؛ یعنی حقیقت موجودیّت آن موجود، در آن تبیین شده باشد. چون «حقیقت الوجود»، ذوالجلال است و اگر هم گاهی در بین فلاسفه، «حقیقت الموجودیّه» به عنوان «حقیقت الوجود» تبیین می‌شود، اشتباه است.

لذا اولی‌الالباب، عقلایی هستند که به حقیقت عاقلند، آن هم عقل با مسمّی و آن عقلی که در روایات به عنوان «مَا عُبِدَ بِهِ‏ الرَّحْمَن‏» تبیین شده، نه عقلی که در همه جا هست. پس ذوالجلال و الاکرام از باب عبرت، جبهه باطل را قرار داده است و فقط صاحبان حقیقی خرد می‌فهمند که جبهه باطل و جبهه طواغیت برای عبرت گرفتن و رسیدن به درجات موجود است و باید ورود بیشتر در حقّ داشته و در جبهه حقّ ثابت بمانند.

*آیا می‌شود تاریخ، تکرار نشود؟!

علتی هم که می‌فرمایند: «فاعتبروا»، عبرت بگیرید؛ برای این است که ظاهراً بشر در فراموشی است، «الانسان فی النسیان» و یادش می‌رود که باید از این مطالب عبرت بگیرد. بعضی تعابیری به نام عبرت‌های تاریخ یا مثلاً عبرت‌های عاشورا و ... دارند. در باب هر تاریخی، این مطالب بیان می‌شود. حتّی در مورد همین بحث فاطمیّه بیان کردم: این که دو دهه می‌شود، برای این است که طولانی شود و ما خوب تأمّل کنیم. عبرت‌های بعد از نبی برای چیست؟ برای این است که دیگر تکرار نشود.

این که می‌گویند: حوادث تاریخ تکرار می‌شود؛ یعنی این‌که می‌خواهد بشود، امّا ما نباید اجازه دهیم. امّا یک مواقعی هم واقعاً تکرار می‌شود. لذا عاشورا امکان دارد تکرار شود، امّا اگر مردم از عاشورا عبرت بگیرند، دیگر عاشورا تکرار نمی‌شود و دیگر أبی‌عبداللّهی به میدان قتلگاه برده نمی‌شود. اگر از سقیفه عبرت گرفتیم، دیگر امیرالمؤمنینی خانه‌نشین نمی‌شود. اگر از آتش زدن درب خانه وحی عبرت گرفتیم، دیگر اجازه نمی‌دهیم هچ خانه‌ای آتش بگیرد. لذا این فاعتبروا به همین جهت است. نه این که حتماً تاریخ نعل به نعل تکرار شود. این که غلط است. بعضی از حوادث تاریخ، می‌بینی شبیه است. مثلاً می‌بینی منافقین همان‌طور که بودند، الان هم موجودیّت پیدا می‌کنند. امّا اگر در تاریخ خوب دقّت کرده باشیم و عبرت گرفته باشیم، اجازه تکرار آن را نمی‌دهیم.

پس این جبهه باطل برای ما عامل رشد است، به شرط عبرت. یک سؤال - که البته از باب تمثیل است، چون عوالم، عوالم تمثیلیه است، گر چه همین مثال‌ها، یک نوعش هم، حقیقت موجودیّه است - : امام راحل عظیم‌الشّأنمان آمد حاکمیّت تشکیل داد، امّا شهید نشد! هیچ بابی هم افضل از باب شهادت نیست، آیا می‌شود این را بگوییم که امام لیاقت نداشت؟! بعد از نبیّ مکرّم، هیچ حکومتی در تاریخ، به نام دین، به جز آن محدود که در زمان وجود مقدّس مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بود، تشکیل نشد. امّا حکومت امام راحل، بیش از حکومت امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) است و امام هم فرمودند: ولایت فقیه، همان ولایت رسول الله است. این را هم از باب تعارف و شعار و ... نگفتند، این‌ها همه حکمت است. حکیم؛ هر سخنی که از لبانش بیرون می‌آید، حکمت است، امّا من و شما متوجّه نمی‌شویم، تا یک موقعی که به مرور زمان، به حکمت آن سخن پی ببریم.

*اگر مردم عبرت بگیرند، حاکم شهید نمی‌شود!

لذا امام راحل شهید نشد، در حالی که همه ائمّه معصومین(ع) شهید شدند. در زمان ائمّه(ع)، زمینه نبود. البته یک طرف آن که امام است، فراهم بود، امّا زمینه ثانوی به عنوان امّت نبود و موجودیّت نداشت که حکومت تشکیل شود.

نکته‌ای بیان کنم که خیلی جالب است. شهادت خیلی عالی است، امّا باب به عنوان شهادت، افضل نیست. امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «إِنَّ الْجِهَادَ بَابٌ مِنْ أَبْوَابِ الْجَنَّةِ فَتَحَهُ‏ اللَّهُ‏ لِخَاصَّةِ أَوْلِیَائِه‏» جهاد، بابی از ابواب بهشت است که خدا بر روی اولیاء خاصّ خودش گشود. ولی شهادت، برّی است که دیگر از آن، بالاتر نیست «فَوْقَ کُلِّ ذِی بِرٍّ بَرٌّ حَتَّى یُقْتَلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَإِذَا قُتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَلَیْسَ فَوْقَهُ بِر» برای هر برّی، بالاتر از آن برّی دیگر است، إلّا آن کسی که در راه خدا کشته بشود که دیگر از آن بالاتر نیست.

امّا چرا امام شهید نشد؟ علّت این‌که امام راحل شهید نشد، این بود که مردم از زمان امیرالمؤمنین(ع) و از عاشورا عبرت گرفتند. اگر امام شهید می‌شد، آن ‌وقت مردم زیر سؤال می‌رفتند. گرچه امام به فیض شهادت رسیده بود، امّا مردم زیر سؤال می‌رفتند؛ یعنی عبرت نگرفته بودند.

استقبال از امام میلیونی، امّا بدرقه‌اش میلیونیِ میلیونی بود. جنگ هم بوده، خونریزی هم بوده، جوان‌هایشان هم کشته شدند، اقتصادشان هم به هم ریخته شده، امّا مردمی که از فرودگاه تا بهشت زهرا استقبالش کردند، دو برابر بیشتر او را تا بهشت زهرا بدرقه-اش کردند؛ چون مردم عبرت گرفته و فهمیدند.

من در باب مهدویت، إ‌ن‌شاءالله، به فضل الهی رسیدیم، بیان می‌کنم که ما یک نوع روایت داریم که اصلاً حضرت حجّت(عج) شهید نمی‌شود. این که می‌گویند: به دست یک زن یهودی شهید می‌شود، حرف اشتباهی است؛ اصلاً حضرت شهید نمی‌شود و لذا تنها معصومی که شهید نمی‌شود، این حضرت است؛ چون مردم آن موقع، مردم فهیمی هستند و لذا ابی‌عبدالله برمی‌گردد رجعت می‌کند و وقتی می‌رود، دیگر به شهادت نمی-رسد و عادی از دنیا می‌رود؛ یعنی می‌خواهد بگوید که اگر امّت عبرت بگیرند، حاکم نباید شهید شود.

*تفاوت ولیّ جبهه حقّ و اولیاء جبهه باطل!

لذا دو جبهه و حال است که خدا برای ترقّی بشر باز کرده است: یکی حال هدایت و حقّ است که باید ورود بر آن پیدا کنیم، یکی حال جبهه باطل است که طواغیت عالم هستند و باید به دید عبرت به آن نگاه کنیم. آن ‌وقت پروردگار عالم تبیین می‌کند که این دو جبهه، ولی دارند؛ یعنی بدون سرپرست نیستند.

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» آن‌وقت جبهه حقّ، نور می‌شود و ولیّ دارد و جالب این است که می‌فرماید: «اللَّهُ وَلِیُّ»؛ یعنی دیگر نمی‌فرماید که مثلاً این‌ها اولیائی دارند، مثلاً «اولیائهم المومنون»- می‌خواهم یک نکته بسیار عالی را که عرفا بیان فرمودند، در عالم پرده‌برداری بیان می‌کنم که خیلی بکر و عالی است - امّا جبهه باطل هم ولیّ دارد، منتها ظلمت است و برای آن‌ها، اولیاء هم می‌فرماید، «وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمات‏». اولیائشان هم معلوم است که طاغوت است. امّا در مورد جبهه حقّ اوّلاً نمی‌فرماید که اولیا دارند، بلکه ولیّ است که آن هم خود خداست «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا». بعد هم مثلاً نمی‌فرماید: «و للمومنین اولیائهم منهم» یا «من المخلصین اولیائهم» یعنی اهل ایمان یا مخلصین، اولیاء آن‌ها هستند.

نکات بسیار مهمّی در این آیه‌الکرسی وجود دارد. خیلی عجیب است که این آیه، آیه‌ای است که آن‌قدر راجع به آن، ثواب نوشتند که شاید راجع به خود سور، این‌قدر ثواب ننوشتند! فضائل بسیاری هم دارد که همه‌اش هم به خاطر همین عنوان ولایت نوریّه و ولایت ظلمانی است که تبیین دو جبهه حقّ و باطل است.

حالا چرا آنجا نمی‌فرماید: « أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ»؟ چون اینجا ولیّ، ولایتش مِن الله تبارک و تعالی است و او، ذوب در ولایت اللّهی است و این ولایت اللّهی است که دارد این‌چنین می‌گوید؛ یعنی از نفس و هوی نیست.

انبیا عظام همین هستند و در مقام عصمتند. لذا علّت عصمت، برای انبیاء این است که از خودشان نباید چیزی باشد و آن‌ها بالجد از خودشان چیزی ندارند. چه فرمود؟ «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ». «اللّه ُ نُورُ السَّماواتِ و الأرضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ». این لامپ، نور را می‌گیرد و می‌دهد؛ یعنی از خودش چیزی ندارد. ولیّ خدا هم مِن ناحیة‌الله از خود هیچی ندارد. لذا چون از خدا مطالب را می‌گیرد، حتماً باید در پرده عصمت باشد و برای همین انبیاء در پرده عصمتند.

امّا بحثی که در روز بیست و هشت صفر (نور لولاکیّه) داشتیم که محشر و غوغا بود، در باب حالت عصمت کبری است و آن بالاخره در حالت عصمت کامله است؛ پس آن‌های دیگر هم در پرده عصمت هستند. لذا باید «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» باشد و از خودشان چیزی ندارند.

امّا آن‌ طرف، طواغیت دارند. « وَلِیُّ الَّذینَ کفروا» آن‌هایی که کافر می‌شوند، از خودشان چیزی دارند که آن بافته‌های نفسانی و هوی و هوس است. لذا عنوان «اولیاء» هم بیان می‌شود؛ چون هر کدام هم یک طور دارند و گوناگون است.

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، این‌ها نور خالص هستند، یکی هستند، ولایت هم یکی است. یعنی از خودشان حرفی برای گفتن ندارند. هرچه هست، از خداست. لذا کسی که بتواند از خدا بگوید، باید در عصمت باشد تا از خودش هیچ چیز نبافد. یا این که شبه عصمت باشد که من روایتش را هم برای شما بیان خواهم کرد که بعداً تالی تلو معصوم می‌شود و هرچه درجاتش بالاتر می‌رود به آن عصمت چهارده معصوم می‌رسد که در مقام عصمت کامله هستند. این‌ها دیگر چهارده معصوم نیستند، ولی همان مقام عصمت را دارند.

این هم که فرمودند: ولایت فقیه، همان ولایت رسول الله است، همین است. چون فرمود: «مَنْ‏ کَانَ‏ مِنَ‏ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوه‏» و در قرآن هم آمده: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» من می‌خواهم بحث علمی کنم، نه بحث سیاسی.

- گرچه دین ما، علمش هم، سیاست است. سیاستش هم، علم است. علمش، عقل است؛ عقلش، علم است. علمش، حبّ است؛ حبّش، علم است. علمش، عشق است؛ عشقش، علم است. عشقش، عقل است؛ عقلش، عشق است. عبد همین است: عین آن عقل و علم و عشق است. باء آن برّ الله یا بیان الله است و دال آن، دعوت الله است. این‌که بیان می‌شود: «المؤمن کیّس»، مؤمن، زیرک است، نه این که زیرک به عنوان مکار باشد. بلکه یعنی می‌داند همه چیز مِن ناحیه الله است. عقلش، علم است. علمش، عقل است. علمش، عشق است و تفاوتی ندارد. سیاستش هم عین علم است. علمش هم عین سیاست است -

ولی من به آن‌هایی که به تفکیک قائل هستند (به قول آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی) که فرمودند: به آن تفکیکیون باید این‌ها را بیان کرد) می‌گویم: ما سیاسی صحبت نمی‌کنیم، ما علمی صحبت می‌کنیم. چون سیاست آن‌ها، عین رذالت و پستی است. امّا سیاستی که بیان می‌شود، همان است که در زیارت جامعه کبیره آمده است: «هم و ساسة العباد».

عزیز من اگر اسلام را بشناسیم و به آن معرفت پیدا کنیم، همه چیز تمام است. عقل، همان شناخت معرفت و عرفان است. آیت‌الله حقّ‌شناس به نقل از آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی فرموده بودند: مظلوم عرفان، که بعضی‌ها به نام عرفان، تصور کرده‌اند یک گوشه‌ای تسبیح به دست بگیرند و ذکر بی‌خود بگویند، ذکری که نه در جسمشان، نه در قلبشان، نه در اطرافشان اثر نگذارد.

*ذکر حقیقی از قلب بر زبان جاری شده و بر محیط، اثر می‌گذارد

این هم یکی از آن نکات خیلی عالی است که ابوالعرفا می‌فرمودند: «ذکر اگر ذکر باشد، از جسم و قلب می‌گذرد و برزبان جاری می‌شود». ذکر حقیقی از قلب به زبان می‌آید، نه از زبان به قلب. از زبان هم جاری می‌شود که محیط را ذکرالله کند. ذکر یعنی یاد و این که محیط را ذکرالله کند؛ یعنی محیط را یاد خدا کند. اگر ذکر بما هو ذکر، از قلب جاری شد، به جسم اثر می‌گذارد و این زبان، به عنوان سخنگوی دولت وجودی ما؛ یعنی همه اعضاء و جوارح ما است. لذا ذکر از زبان از ناحیه همه اعضاء و جوارح، جاری می‌شود و باید اثر محیطی بگذارد.

آیا ما تا به حال یک «سبحان الله» گفتیم که اثر محیطی بگذارد و تنزیه برای اطرافمان ایجاد کند؟ یک موقع ما دنبال واژه‌ها می‌رویم و به هیچ نمی‌رسیم. یک بار محضر آیت‌الله مولوی قندهاری، آن کنز خفی الهی بودیم، بعد از بحث، آقایی آمد، گفت: من فوق لیسانس عرفان دارم، می‌خواهم دکترای عرفان بخوانم، به نظر شما خوب است بروم ادامه بدهم؟ آقا بی‌مقدّمه خندیدند، طوری که شانه‌هایشان تکان می‌خورد. او تعجّب کرد و ما هم متعجّب بودیم که آقایی که این قدر سنگین بود، چرا این‌طور کرد؟ فرمودند: اگر شما دکترای کامل بگیرید، حتماً دیگر عارف کامل می‌شوید؛ چون دکترایش را دارید! بعد فرمودند: آقاجان! این‌ها واژه است و انسان با این واژه‌ها، عارف نمی‌شود. لذا اگر ذکری، محیط اطرافمان را عوض کرد، اثر دارد و إلّا حالا واژه بدانم، واژه بنویسم و ...، به چه درد می‌خورد؟

*نبیّ مکرّم؛ آینه تجلّی ولایت الله!

پس «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ» این است که واقعاً بتوانیم اثر بگذاریم. لذا سیاستش، عین کیاست است. مؤمن، زیرک و «و ساسة العباد» است و می داند چگونه باید عمل کند. گرچه من یک روایت دیدم که می‌گوید این‌ها در آخرالزمان وقتی سخن می‌گویند؛ یک عدّه فقط حرفشان را می‌شنوند، یک عدّه آن‌ها را انکار می‌کنند، عدّه دیگر می‌گویند: این‌ها مال این زمان نیست، یک عدّه دیگر می‌گویند: این‌ها حرف‌های عقلایی نیست. یعنی از بس محیط عوض می‌شود، دیگر باور نیست.

می‌شود جبهه حقّی باشد و این‌طور نباشد که به قول آیت‌الله العظمی شاه‌آبادی عرفان، بیچاره و مظلوم باشد و کسی در گوشه‌ای بنشیند و فقط ذکر بگوید. معرفت خدا و عقل، این است. «اولی الالباب»، این هستند. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، این است.

«مَنْ‏ کَانَ‏ مِنَ‏ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ یُقَلِّدُوه‏»، «صَائِناً لِنَفْسِهِ» و «مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ» بیانگر عصمت است؛ یعنی هوی و هوسی ندارد. «مُطِیعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ» یعنی از خودشان چیزی ندارند. کما این‌که پیامبر عظیم‌الشّأن، مطیع امر مولاست، «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا»؛ چون الله، ولی است. پیامبر کیست؟ پیامبر، آن مشکات و آینه تجلّی ولایت‌الله است؛ یعنی خود نبیّ مکرم، به عنوان فرد بما هو فرد، ولایت ندارد. وقتی به عنوان نبیّ مکرّم و رسول شد، به عنوان تجلی نورالله، ولایت دارد و ولایت نبیّ مکرّم، همان ولایت الله است. کما این‌که کسی که «صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ» می‌شود، ولایت دارد، گرچه فرد بما هو فرد، ولایتی ندارد.

اولیاء خدا تمثیل می‌زنند که جسم، طهارتش از روح است. اگر واقعاً روح مطهّر شد، جسم هم مطهّر است. مثلاً وقتی از دنیا رفت، تا هنوز گرم است، دست بزنی، اشکال ندارد. وقتی سرد شد، دست بزنی، بر شما غسل مسّ میّت واجب می‌شود. امّا وقتی بدن میّت را غسل دادی، دیگر اشکال ندارد دست بزنی. یعنی جسم بما هو جسم، قابلیّت ندارد. قابلیت این جسم، به خاطر روح ملکوتی است که دارد.

*عالم باید قالب روحمان باشد، نه فقط جسم خودمان!

این‌که ولیّ خدا دست می‌زند، دعا می‌خواند و شفا می‌گیرد، این دست، دیگر دست نیست، این، روح است. این‌که مرحوم نخودکی به نبات دعا می‌خواند و می‌گوید: تو بخور، او آنجا شفا می‌گیرد، این، تسلّط روح است که از قالب جسم هم فراتر است و عالم، جسم او شده است.

من این را دیدم در حاج شیخ جعفر مجتهدی و ابوالعرفا و دیگران دیدم که عالم، جسم آن‌ها و در تسلّط آن‌ها بود.

ما با یکی از اولیاء خدا بودیم، فرمود: شما دیگر خسته‌اید، بخوابید. من هم خیلی خسته بودم و با نور ایشان، خوابم آمد. امّا خدا خواست مجدّد بیدار شدم و دیدم نیستند. هرچه گشتم، دیدم نیستند. گفتم: حتماً ایشان دستشویی رفتند. نشستم تا ایشان بیایند. بعد از چند لحظه، به خودم فشار شدید آمد و دستشویی‌ام گرفت، این پا و آن پا می‌شدم که گفتم: بروم به آقا بگویم که بیرون بیایند. رفتم در زد، دیدم خبری نیست، برق هم خاموش است. دستشویی رفتم و برگشتم، باز هم هر چه گشتم، دیدم نیستند. بعد فهمیدم که خدا می‌خواست چنین مسئله‌ای برای من اتّفاق بیافتد تا متوجّه ایشان شوم.

رفتم وضو گرفتم، برگشتم، دیدم آقا هستند. گفتم: آقا! کجا بودید؟

گفتند: هیچ جا، من همین جا بودم.

گفتم: الآن را که می‌دانم این‌جا بودید، قبلاً هم همین جا بودید، امّا آن لحظاتی که من دقایقی، دربه‌در، دنبال شما می‌گشتم، کجا بودید؟!

گفتند: ما نیاز نیست جایی باشیم، امّا شاید از باب این که تذکار بدهند، شما را بیدار کردند. مگر شما خواب نبودی؟

گفتم: بله، شما بر من تسلّط پیدا کردید و خوابم شدید شد، امّا یک‌باره از خواب پریدم، بعد هم دیدم نیستید. شما کار خاصّی انجام دادید؟

گفتند: این کار خیلی مهم نیست. عالم، باید قالب روح تو باشد. بعداً فهمیدم که ایشان به مکه رفته بودند، طواف کرده بودند، نماز خوانده بودند و آمده بودند.

ایشان حرف خیلی عجیبی را بیان کردند. می‌فهمیم یعنی چه؟! این جسم من، جسم من است؛ روح من هم در این جسمم هست؛ چطور می‌شود که عالم، قالب روح من باشد؟! این یک معمّاست و کسی می‌تواند آن را بفهمد که به آن مقام رسیده باشد. کسی که چنین مطلبی را می‌گوید، چون رسیده، می‌گوید، امّا ما فقط می‌گوییم، با گفتن و واژه‌ها می‌شود درست کرد؟ خیر! این‌ها واژه‌‌پذیر نیست و رسیدنی است.

*یک ولیّ و یک نور!

حالا من می‌خواهم بیان کنم که وقتی این‌طور شد، در طهارت عصمت، این هم، ولیّ می‌شود، «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا». لذا نمی‌فرماید که این طرف، اولیاء هم دارد، بلکه فقط ولیّ است. شاید کسی بگوید: شما که مدام اولیاءالله می‌گویید؟ باید گفت: این تعدّد فردیّه ظاهری است و إلّا این‌ها همه یکی هستند.

باز این را برای شما بیان کنم که خیلی عجیب است و آن، این‌که ابوالعرفا فرمودند: من در صورت آیت‌الله حاج شیخ ملّا فتحعلی سلطان‌آبادی، سلطان‌العارفین بزرگ؛ وجود مبارک چهارده معصوم را هر بار به وجهی دیدم! حتّی بی‌بی‌دوعالم را هم به همان چهره زنانه دیدم!

ما نمی‌فهمیم این‌که چهره معصوم را در ایشان می‌دیدند، یعنی چه؟! بعد هم رجلی را به چهره بی‌بی‌دوعالم ببینند، چگونه است؟! ما اصلاً این‌ها را نمی‌فهمیم.

«اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، نور، یکی است. نور، چند تا نیست. در جلسه گذشته هم بیان کردم که در زیارت روز چهارشنبه که متعلّق به موسی‌بن‌جعفر، امام رضا، امام جواد و امام علی‌النّقی است، عرضه می‌داریم: «السّلام علیکم یا اولیاء اللّه» که اولیاء، جمع ولیّ است، «السّلام علیکم یا حجج اللّه» که حجج، جمع حجّت است، «السّلام علیکم یا نور اللّه» امّا در این‌جا با این که «السّلام علیکم » می‌گوییم و جمع است، امّا در ادامه دیگر «انوار اللّه» نمی‌گوییم، «نور اللّه» می‌گوییم؛ چون «کلّهم نورٌ واحدٌ».

در مقام ولایت، عنوان اطاعت را تبیین می‌کنند و اگر این‌طور شد، درست می‌شود و إلّا اگر در مقام ولایت، این حالت به وجود نیامد، اصلاً معنا پیدا نمی‌کند. بیان «اللَّهُ وَلِیُّ» برای این است که این‌ها یکی هستند و اصلاً چیزی از خودشان ندارند. این‌ها در مقام طاعت، اوّل مطیع محض خدا هستند و از درون خودشان چیزی ندارند.

پس معلوم می‌شود اگر کسی در مقام هوای نفس بود، در مقام ولیّ نیست. «اللَّهُ وَلِیُّ» بیان می‌کند و بعد از آن نمی‌گوید: از مؤمنین .... . این هم فقط از این باب است که یکی است. پس هوی و هوس نیست؛ یعنی مطیع محض خدا و اوامر الهی می‌شود. در همین مقام اطاعت هم هست که انسان به آن مطالب می‌رسد.

*ائمّه معصومین هم بدون ولایت، هیچ هستند!

کسی که اطاعت پیدا کرد، می‌داند این ولایتی هم که دارد، ولایت ظاهرِیّه است و ولایت حقیقی، ولایت خود خداست. حتّی ولایت انبیاء هم ولایت ظاهریّه است. یعنی ولایت خدا در آن‌هاست و خودشان ولایت ندارند. انبیاء و ائمّه معصومین، مصادیق برای ولایت‌الله هستند و «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا». پس ولایت خودشان به عنوان ولایت نیست. اینجا دیگر، اگر ما ولایت این‌ها را پذیرفتیم؛ یعنی خدا را پذیرفتیم.

اگر ولایت امیرالمؤمنین(ع) می‌گوییم، ولایت ایشان به این معنا نیست که امیرالمؤمنین(ع)، فرد است. ولو به این که امیرالمؤمنین(ع)، ها علی بشرٌ کیف بشر، باشد. امّا خودشان، اگر این ولایت از ایشان گرفته شود، هیچ هستند. تعارف نداریم. انبیاء هم اگر این ولایت از ایشان گرفته شود، هیچ هستند. پس ولایت خدا می‌شود. و قس علی هذا، ولایت حضرت حجّت(عج) به عنوان عین‌الله الناظره، اگر این ولایت از ایشان گرفته شود، مانند من و شما می‌شوند.

لذا چون ولایت خدا را دارند و تجلّی اسماء و صفات خدا هستند، یکی از صفات خدا، این است که اصلاً عمر، برایش ملاک نیست - این از صفات خداست و از ذات نیست. ذات خدا را اصلاً نمی‌دانیم چیست. چون ما مخلوقیم و مخلوق، محدود است. با همین کدی که بارها و بارها بیان کردم، جلو بروید - فلذا وجود نازنین حضرت حجّت(عج) در همان سنّ چهل سالگی می‌مانند، ولو صد هزار سال هم عمر کنند. چون تجلّی صفت خدا هستند و اصلاً عمر برای خدا نیست. عمر که شما تبیین می‌کنید؛ یعنی تعیین وقت و برای خدا، وقت نیست، «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن».

تازه عنوان این «هو الاوّل و الآخر و الظاهر و الباطن» هم، خدا نیست و برای انسان کامل، حضرت حجّت(عج) است - بگذریم، یک بحث عرفانی است و ورود به آن، در این‌جا ممنوع است - همان که فرمودند: همه عالم باید قالب روحت شود، نه فقط این جسم. در درس اخلاق هم بیان کردم که در مورد مرحوم فقیه یزدی بیان کردند که ایشان در یک شب، در سه جا بوده است. کتاب تندیس پارسایی را بخوانید. مردم با هم دعوا داشتند، یکی می‌گفت: تو چرا دروغ می‌گویی؟! ایشان، دیشب پیش ما بودند. از روستای شما تا اینجا کلّی راه است. آن یکی می‌گفت: تو دروغ می‌گویی، مردم همه می‌دانند، ما پشت سر ایشان نماز خواندیم. تو حقّه‌بازی و خودت دروغ می‌گویی. یکی دیگر می‌گفت: شما هر دو دروغ می‌گویید، ایشان پیش ما بود، فلانی هم شاهد است، شام هم پیش ما خورد. یعنی ایشان در سه جا بود.

ما چه می‌دانیم چه خبر است؟! عالم معنا، یک عالم عجیبی است. می‌توانی تسلّط پیدا کنی، می‌توانی اجسام مختلفه بشوی، می‌توانی حالات مختلفه بشوی و ... . این که به مکه می‌رود و ده دقیقه نمی‌کشد که برمی‌گردد، چیست؟! اصلاً چه طوافی در ده دقیقه انجام داده؟! هفت شوطی که انجام می‌دهند، کلّی طول می‌کشد. حالا او طواف را انجام داده، نماز هم خوانده و برگشته، شاید ده دقیقه هم نشد که من دنبال ایشان می‌گشتم و بعد دیدم که آقا در محراب و مصلّی، جایگاه نماز خود هستند و می‌گویند: من که این‌جا بودم و ... . چه شد؟! مکه رفته، طواف کرده، نماز خوانده و برگشته، ما این‌ها را چه می‌فهمیم؟! چون «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» این است.

*اطاعت؛ راه رسیدن به ولایت!

حالا می‌خواهم بیان کنم که این ولایت، اطاعت می‌خواهد تا انسان به این مطالب برسد. کما این که خود آن کسی که مشکات است که تجلّی ولایت‌الله در اوست، اگر مطیع نباشد، اصلاً به او نمی‌دهند. «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ»، «اللّه ُ نُورُ السَّماواتِ و الأرضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ». این مشکات، نور را می‌گیرد و من و شما تجلّی آن را می‌بینیم؛ چون نمی‌توانیم خود ذات را ببینیم و این نور را می‌گیریم و می‌بینیم؛ یعنی در حقیقت داریم ولایت‌اللّهی را می‌بینیم. لذا همان‌طور که بیان شد همین هم اگر اطاعت نداشته باشد، اصلاً ولایت را به او نمی‌دهند. بعد از آن هم، سلسله مراتب هست «أَطِیعُوا اللّه َ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ» و نوبت ما می‌شود. بعد می‌رسیم به آن‌جا که اولی‌الامر می‌شویم و دیگران اطاعت از اولی‌الامر می‌کنند، «أَطِیعُوا اللّه وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ». یعنی اولی الامر از خود شماست، «أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ». پس همه، یکی می‌شود.

منتها چگونه می‌شود به آن ولایت برسی؟ مقام اطاعت! در مقام اطاعت هم باید به آن‌جا برسی که فدایی ولایت شوی و فانی‌فی‌الله شدن هم همین است.

حالا من دارم مقدّمات را بیان می‌کنم که به آن اصل برسم. الکلام یجرّ الکلام می‌شود، ولی چه کنم، این مقدّمات هم نیاز است. این بحث ما در سه جلسه تمام نمی‌شود. امّا بگذارید مقدّمه‌ کوچکی بیان کنم، تا بعد عنوان ولایت، ولایت‌الله و ... را شروع کنیم.

*ولیّ هم خودش را فدای ولایت می‌کند!

امّا کلّ قضیّه این است که کسی که فهمید معنی ولایت چیست، خودش را فدای ولایت می‌کند. کما این که نبی، خودش را فدای ولایت می‌کند. حتّی ولیّ هم خودش را فدای ولایت می‌کند. امیرالمؤمنین(ع)، ولیّ الله است، «أشهد أنّ مولانا و مقتدانا، أمیرالمؤمنین، علیّاً ولیُّ اللّه(ع)»، امّا این ولیّ، خودش را برای ولایت فدا می‌کند. ولایت چیست؟ ولایت، مافوق ولیّ است. اصلِ «اللَّهُ وَلِیُّ»، آن ولایت است که این عنوان ولیّ را می‌آورد.

*همه عالم مدیون نیّره عالم و نیّره عالم، فدایی ولیّ!

حالا یکی باید خودش را برای ولیّ فدا کند، ولو در هر مقام بالای علمی و معرکه عرفانی و ... باشد، ولو مثل بی‌بی‌دو عالم هم باشد.

اصلاً قضیّه بی‌بی ‌دو عالم، این است که فدایی ولایت و فدایی ولیّ است. آن هم با همه مقاماتش که اصلاً یک چیز عجیبی است و نمی‌شود بیان کرد. آن نور لولاکیّه که در بیست و هشتم صفر بیان کردم، یک طرف؛ تازه بی‌بی‌ دو عالم کیست؟! بی‌بی ‌دو عالم، آن کسی است که خدای متعال به پیامبر(ص) بیان می‌فرماید: اگر علی(ع) نبود، تو نبودی و اگر فاطمه(س) نبود، شما دو نفر هم نبودید. چطور است که پیامبر بیان می‌فرمایند: «فداها أبوها»؟! اصلاً أمّ ابیها چیست؟! ایشان، أمّ الخلقه است؛ چون نور مِن النیّره بوده است و بعد همه خلقت از نور به وجود آمد. پس حتّی شیاطین هم مدیون نیّره عالم هستند. همه عالم، هر چه که در عرش و فرش هست، مدیون ایشان هستند.

ولی باز وقتی در قالب جسمانی به عنوان یک انسان، قرار می‌گیرد؛ باید فدایی شود. فدایی چه کسی؟ آن کسی که الآن تجلّی ولایت به نام ولیّ در او موجودیّت دارد. لذا او هم فدایی می‌شود.

*دشمنی همیشگی طواغیت عالم با انقلابات دارای نگرش الهی

امشب به یک روایتی شب شهادت است. ما واقعاً تعجّب می‌کنیم که بشر چرا نباید این را متوجّه می‌شد؟! یک موقعی آیت‌الله دزفولی بالای منبر راجع به فهم صحبت می‌کردند. بعد جمله‌ای گفتند که بعضی‌ها خندیدند. فرمودند: من این را جدّی می‌گویم و از باب خنده نگفتم. واقعاً چرا ما این‌گونه شدیم. ایشان خطاب به انسان فرموده بودند: نفهم! بفهم. ما چرا نمی‌فهمیم؟! کاش می‌فهمیدیم.

مردم نفهمیدند که امیرالمؤمنین(ع) کیست؟! بی‌بی ‌دو‌ عالم(س) کیست؟! خیلی درد است و این نفهمی تا حالا در عالم مانده است. ما می‌گوییم: همه این‌ها با هم ارتباط دارد و ولایت‌اللّهی است، همین است. اصلاً آن موقع نمی‌فهمیدند که امیرالمؤمنین(ع)، ولایت‌الله است؛ یعنی چه؟! متوجّه نبودند. می‌گفتند: امیرالمؤمنین(ع) هم مانند ما است. کما این که خود پیغمبر(ص) را هم اوّل خیلی‌ها نپذیرفتند و گفتند: مانند ما است، مگر کیست؟! حالا از لحاظ اخلاقی خوب بوده، آن موقع امین بوده و ...، ولی نمی‌شود که ادّعای نبوّت کند و بعد هم بیاید همه عالم را به هم بریزد. بشر متوجّه نیست. امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند: قرآن را بزنید، متوجّه نیستند، یعنی چه.

حالا شما در همین قضایا برو. ولایت امام راحل عظیم‌الشّأنمان، همان ولایت رسول‌الله(ص) و امام زمان(عج) است و هیچ فرقی ندارد. یعنی اگر می‌خواهی امام زمان(عج) را ببینی، باید ایشان را می‌دیدی. حالا آن کسی که متوجّه نیست، شاید جورچین‌هایی را که ما در این دو جلسه چیدیم، به گوشش نخورده است. وقتی این را بدون مقدّمه و مباحث علمی به او بیان کنید،  به شما تشر زده و می‌گوید: یکباره بگویید امام زمان است دیگر! کما اینکه بعضی‌ها همین را می‌گفتند و اوّل که لفظ امام را آوردیم، می‌گفتند: آقای خمینی بگویید، چرا امام می‌گویید؟! مگر دوازده امام، سیزده امام شدند؟! نمی‌فهمیدند یعنی چه و منظور از این امامت چیست. آیا این امامت، همان امامت معصوم(ع) است؟ تالی‌تلو معصوم بودن فقط و فقط یک بعدش این است که به عنوان معصوم بما هو معصوم نیست و إلّا همه مطالب معصومیّت را دارند. درک این مطلب سخت است.

آن‌جا که وجود مقدّس باب‌الحوائج، موسی‌بن‌جعفر(ع) راجع به شیعیان در آخرالزّمان (مثل الآن) که امام زمان را ندیدند، ولی مطیع می‌شوند و اعمال دینشان را انجام می‌دهند، می‌فرمایند: «فَطُوبَى لَهُمْ ثُمَ‏ طُوبَى‏ لَهُمْ‏»، بعد قسم خورده و می‌فرمایند: «وَ هُمْ وَ اللَّهِ مَعَنَا فِی دَرَجَاتِنَا یَوْمَ الْقِیَامَة»، به خدا قسم آن‌ها فردای قیامت با ما هستند، آن هم با همان درجه‌ای که ما داریم. این خیلی مهم است.

آخر ما یک موقعی می‌گوییم با پیامبر(ص) هستیم، عیبی ندارد؛ چون خودش هم فرمود: «وَ شِیعَتُکَ عَلَى مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ مُبْیَضَّةً وُجُوهُهُمْ حَوْلِی فِی الْجَنَّةِ وَ هُمْ جِیرَانِی » - که در دعای ندبه هم می‌خوانیم - شیعیان امیرالمؤمنین، همسایه‌های پیامبر(ص) هستند. عیبی ندارد، شما در بهشت با ما هستید. امّا « فِی دَرَجَاتِنَا» یعنی چه که قسم هم می‌خورد و «واللّه» می‌گوید؟ یعنی ما معصوم هستیم و با آن عصمت کامله که آن درجات را داریم؛ فردای قیامت، شما با همان درجه با ما هستید! دیگر فردای قیامت که نیاز به این مطلب ندارد که بگوییم چهارده معصوم باید همین چهارده تن باشند و ...، لذا همان درجه را که به آن‌ها دادند، به شیعیان آخرالزمان مطیع هم می‌دهند. این، حرف خیلی بزرگی است.

منتها این کجا محقّق می‌شود؟ وقتی کسی در دنیا همان درجات را طی کرده باشد که خیلی مانده ما به آنجا برسیم. ما همه چیز را به عنوان یک بازی می‌بینیم. من استدعا دارم مجدّداً به مطالبی که در بیست و هشتم صفر به عنوان نور لولاکیّه و مطالب بسیار مهمّی که در درس اخلاق دهه فجر بیان شد، مراجعه کنید و چندین بار بر روی آن‌ها تأمّل کنید. ما باز یگرفتیم و فکر می‌کنیم حالا یک انقلابی شده که مثل سایر انقلاباتی است که در دنیا می‌شود و ... . این خبرها نیست. ما تا این فکرمان را درست نکنیم و نوع نگرشمان عوض نشود، خیلی از چیزها عوض نمی‌شود. اتّفاقاً طواغیت عالم هم با این نوع نگرش مخالف هستند. تا بفهمند می‌خواهید نوع نگرش را با این نگرش الهی پیوند دهید و بگویید: این نوع نگرش، نگرش الهی است؛ می‌ترسند. امّا اگر همین‌طور بگویید: انقلابی صورت گرفته، می‌گویند ایرادی ندارد، حالا یک زمانی این انقلاب را هم مانند انقلابات دیگر تغییر جهت می‌دهد و فقط یک مدّتی، حالا بیست، سی، شصت یا صد سال هست و بعد هم انقلاب دیگری می‌آید. اگر این ‌طور باشد، اشکالی ندارد. امّا اگر این انقلاب را بخواهید با این عنوان تشریح کنید که این انقلاب، انقلاب الهی است، «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا» است، این همان دفاعی است که زهرای اطهر(س) کرده است، مخالفت کرده و اهانت می‌کنند. آن‌وقت دیگر همه سایت‌ها و رسانه‌ها و ... صدایشان درمی‌آید. اتّفاقاً اینجاست که معلوم می‌شود چرا طواغیت عالم به خروش درمی‌آیند. لذا نگرش باید درست شود و حیف که .... . تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل.

«السّلام علیک یا فاطمة، یا بنت محمّد(س)»


- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:25 اسفند 1392 - 13:57

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد