شش ماه پايانی (بخش دوازدهم)

(بسم الله الرحمن الرحیم)

در بخشهاى قبلى، حوادثى را كه از ماه جمادى‏الثانى سال پيش از ظهور تا ماه ذيقعده همان سال پيش مى‏آيد بررسى كرديم. در اين قسمت به بررسى رويدادهايى مى‏پردازيم كه در ماه محرم رخ مى‏دهند.

شش ماه پايانی (بخش دوازدهم)

 

ب - فرو رفتن در بيابان (از علايم حتمى)
سفيانى كه از ظهور حضرت مهدى(ع) خبردار شده است، سپاهى را به سوى حجاز گسيل مى‏دارد، آنها روز دوازدهم محرم به مدينه مى‏رسند. فرمانده اين سپاه از قبيله «كَلَب» است كه به او «خزيمه» مى‏گويند. چشم چپش نابيناست و روى مردمك چشمش پرده ضخيمى وجود دارد. در مدينه به خانه «ابى‏الحسن‏اموى» ساكن مى‏شود. سپاه اموى در مدينه سه روز مى‏مانند و آن شهر را غارت مى‏كنند و كشتارگاه‏هايى را برپا مى‏كنند و خون اهالى آنجا را بر زمين مى‏ريزند و مردان را كشته و زنان و دختران را اسير مى‏كنند، منبر رسول‏اللَّه(ص) را خردكرده و قبر شريفشان را منهدم مى‏كنند. حيوانات و مركبهاى آنها در مسجد مبارك پيامبر(ص) مدفوع مى‏كنند. پس از آن سپاه سفيانى از مدينه به قصد جنگيدن با تازه‏واردان مكه و [به گمان خود] به هم آوردن سر و ته جريان نوظهور حضرت مهدى(ع) خارج مى‏شود. به خاطر شدت و نحوه تخريب اين سپاه احاديث ما آن را به سيل تشبيه كرده‏اند1. اين سپاه در ميانه راه به بيابان بيداء كه بين مكه و مدينه واقع شده است مى‏رسند2. لشكريان شب پانزدهم محرم به اين منطقه مى‏رسند و شب را در آنجا بيتوته مى‏كنند. خداوند متعال به جبرئيل(ع) فرمان داده و او هم فريادى از سر خشم و غضب بر آنها مى‏كشد كه: «اى بيداء (بيابان)! اين جمعيت ستمگر در خود فرو بر». زمين هم آنها را با تمام سلاح‏هايشان مى‏بلعد كه تنها دو نفر كه از قبيله جهينه هستند و ملقب به بشير و نذير مى‏شوند نجات مى‏يابند كه بر صورت آنها چنان سيلى زده مى‏شود كه چهره هر دو به عقب برمى‏گردد.
بشير به دستور جبرئيل به خدمت حضرت مهدى(ع) رفته و خبر هلاكت لشكر سفيانى را به ايشان مى‏دهد و سپس به دست آن حضرت توبه مى‏كند و حضرت هم مرحمت كرده و او را به حالت اولش برمى‏گردانند.
نذير هم براى انذار و برحذر داشتن سفيانى، به شام مى‏رود و او را هم از اين جريان خبردار مى‏كند و خود مى‏ميرد.
مكه پس از اين جريان امنيت خويش را باز مى‏يابد و احدى از پادشاهان و فرمانروايان جرأت نمى‏كند كه به قصد جنگيدن با اين جمعيت تازه وارد مكه، بدانجا رو كند و هر كدام هم كه راه افتاده بودند برمى‏گردند كه مبادا آنها هم دچار چنين سرنوشتى بشوند.
امام(ع) هم كه به مرتب كردن و آموزش سپاه ده هزار نفرى خويش در مكه مشغول بوده‏اند، آنها را حركت داده و رو به مكه مى‏كنند تا اينكه به محلى كه سپاه سفيانى فرو رفته بودند مى‏رسند و حضرت به ياوران خويش آن نقطه را نشان مى‏دهند.
سفيانى كه بخشى از سپاهش در بيابان‏هاى حجاز فرو رفته‏اند و بخشى ديگر هم در عراق از سيد خراسانى و يمنى شكست جدى خورده‏اند، سعى مى‏كند كه در منطقه شام تا آنجا كه مى‏تواند تجديد قوا كند تا اين امكان را بيابد كه بزرگ‏ترين صحنه جنگ باحضرت را پس از ظهورشان به تصوير بكشد و جنگ خونبارى را از دمشق تا قدس به پا كند.
احاديثى كه به سرنوشت سپاه سيل‏آساى سفيانى پيش از رسيدن به مكه اشاره مى‏كنند از اين قرار است:
امام صادق(ع) مى‏فرمايند:
«[ظهور] حضرت مهدى(ع) پنج نشانه [حتمى] دارد: سفيانى، يمانى، صيحه آسمانى، شهادت نفس زكيه و فرو رفتن در بيابان.3
و در جاى ديگرى آن حضرت اين فرو رفتن در بيابان را صراحتاً از علايم حتمى ظهور برمى‏شمرند.4»
اصبغ بن نباته حضرت على(ع) روايت مى‏كند كه فرمودند:
«.... و شورش سفيانى، پرچمى قرمز رنگ، فرمانده‏اش مردى از قبيله كلب است و 12000 نفر از سپاهيانش رو به مكه و مدينه مى‏كنند كه فرمانده آنها مردى از بنى‏اميه است كه به او خزيمه مى‏گويند كه چشم چپش نابيناست و سفيدى ضخيمى روى مردمك چشمش را پوشانده است خود را شبيه مردان مى‏كند پرچم خويش را برنمى‏گرداند تا اينكه در مدينه در خانه شخصى به نام ابوالحسن اموى منزل كند. و گردانى را به دنبال مردى از خاندان پيامبر(ص) كه شيعيان به دور او جمع شده‏اند مى‏فرستد؛ سپاهيان به فرماندهى مردى غطفانى رو به مكه مى‏كنند در ميانه راه به بيابان سفيدى كه مى‏رسند در كام زمين فرو مى‏روند و جز دو نفر كه بناست نشانه [و عبرتى] براى ديگران باشند كسى باقى نمى‏ماند كه آنها را هم خداوند صورتشان به پشت برگردانده است.5»
آرى به خوبى مى‏توان در آن روز تأويل اين آيات را مشاهده كرد كه:

وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ

وَقَالُوا آمَنَّا بِهِ وَأَنَّى لَهُمُ التَّنَاوُشُ مِن مَكَانٍ بَعِيدٍ

وَقَدْ كَفَرُوا بِهِ مِن قَبْلُ وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانٍ بَعِيدٍ

وَحِيلَ بَيْنَهُمْ وَبَيْنَ مَا يَشْتَهُونَ كَمَا فُعِلَ بِأَشْيَاعِهِم مِّن قَبْلُ إِنَّهُمْ كَانُوا فِي شَكٍّ مُّرِيبٍ 6
اگر ببينى، آنگاه كه سخت بترسند و رهاييشان نباشد و از مكانى نزديك گرفتارشان سازند. گويند: اينك به رسول ايمان آورديم. اما از آن جاى دور چسان به دست يابند؟ پيش از اين به او كافر شده بودند و به گمان خويش به او تهمت ميزدند. ميان آنها و آن آرزو كه دارند جدايى افتاد. همچنان كه با ديگران كه چنين مى‏انديشيدند و سخت در ترديد بودند، نيز چنين شد.7
و اين آيه:
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ آمِنُواْ بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَكُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنَرُدَّهَا عَلَى أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنَهُمْ كَمَا لَعَنَّا أَصْحَابَ السَّبْتِ وَكَانَ أَمْرُ اللّهِ مَفْعُولًا 8
اى كسانى كه شماره كتاب داده شده، به كتابى كه نازل كرده‏ايم و كتاب شما را نيز تصديق مى‏كند ايمان بياوريد؛ پيش از آنكه نقش چهره‏هايى را محو كنيم و رويها را به قضا برگردانيم. يا همچنان كه اصحاب سبت را لعنت كرديم شما را هم لعنت كنيم و فرمان خدا شدنى است.9
امام صادق(ع) در جاى ديگر فرمودند:
«سفيانى لشكرى را به مدينه گسيل مى‏دارد كه آنجا را خراب و قبر مطهر [حضرت رسول(ص)] را منهدم مى‏كنند و استران و چهارپايان آنها در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را مى‏ريزند.10»
حديفة بن يمان از وجود مقدس پيامبراكرم(ص) نقل مى‏كنند:
«...... سپاه دوم وارد مدينه مى‏شود و سه شبانه‏روز آنجا را تاراج مى‏كنند. سپس به قصد مكه از آن شهر خارج مى‏شوند تا اينكه به بيابان (بيداء) مى‏رسند.خداوند متعال جبرئيل را مى‏فرستد و به او مى‏گويد برو آنها را محو كن. او هم ضربه‏اى با پايش زده و خداوند متعال آنها را در زمين فرو مى‏برد جز دو نفر از آنها نجات نمى‏يابد كه هر دو از قبيله جهينه هستند و براى همين گفته‏اند خبر يقينى و مسلم نزد جهينه‏اى‏هاست»
و سپس حضرت اين آيه قرآن كريم: «وَلَوْ تَرَى إِذْ فَزِعُوا فَلَا فَوْتَ وَأُخِذُوا مِن مَّكَانٍ قَرِيبٍ» را تلاوت كردند11.
جابربن يزيد جعفى از امام باقر(ع) روايت كرده است:
«...... سفيانى سپاهى را به مدينه مى‏فرستد كه حضرت مهدى(ع) [به ناچار] از آنجا دور شده و به مكه مى‏روند. به سپاهيان سفيانى خبر مى‏رسد كه ايشان به مكه رفته‏اند. او هم سپاهى به دنبال ايشان مى‏فرستد آنها به آن حضرت نمى‏رسند تا اينكه ايشان همانند حضرت موسى(ع) ترسناك از تعقيب كنندگانشان وارد مكه مى‏شوند. فرمانده سپاه سفيانى وارد بيداء (بيابان) مى‏شوند. منادى هم از آسمان ندا مى‏دهد كه اى بيداء! آنها را در كام گير و بيابان هم آنها را در خود فرو مى‏برد.12»
آن حضرت در حديث ديگرى فرمودند:
« سفيانى از نسل ابوسفيان بن حرب است. سپاهى را به سوى ايشان مى‏فرستد كه در سرزمين بيداء در شبى مهتابى كه قرص ماه كامل است، بيتوته مى‏كنند. چوپانى از آنجا عبور مى‏كند و با خود مى‏گويد: بيچاره مردم مكه كه اينها چه بر سرشان خواهند آورد. مى‏رود و برمى‏گردد و آنها را نمى‏بيند مى‏گويد: سبحان‏اللَّه! يعنى در يك لحظه كوچ كردند [و از اينجا رفتند]؟ به منزلگاه آنها كه مى‏رسد لباسى را مى‏بيند كه بخشى از آن در زمين فرو رفته و بخشى ديگر آن بيرون است؛ سعى مى‏كند كه آن را درآورد ولى نمى‏تواند پس مى‏فهمد كه در زمين فرو رفته‏اند.13»
اميرالمؤمنين(ع) در اين رابطه فرمودند:
«.... و امّا سپاه مدينه، وقتى به ميانه راه در بيداء مى‏رسند جبرئيل فرياد عظيمى بر سر آنها مى‏زند. همگى از بين رفته و خداوند آنها را به كام زمين مى‏فرستد. باقيمانده سپاه دو نفرند: يكى بشير و ديگرى نذير. جبرئيل بر سر آنها هم داد مى‏كشد و خداوند چهره‏هايشان را به پشت سر برمى‏گرداند. نذير به نزد سفيانى مى‏رود و او را از آنچه اتفاق افتاده باخبر مى‏كند.14»

مفضل بن عمر از امام صادق(ع) نقل كرده است كه فرمودند:
«... سپس آنكه چهره‏اش وارونه شده و به پشت سرش چرخيده رو به سوى حضرت مهدى(ع) كرده و در مقابل ايشان مى‏ايستد و مى‏گويد: سرور من! من بشيرم. يكى از ملائكه خداوند مرا امر كرد كه به شما بپيوندم و شما را به از بين رفتن سپاه سفيانى، بشارت دهم. حضرت مى‏گويند: قصه تو و برادرت چيست؟ آن مرد مى‏گويد: هر دو در سپاه سفيانى بوديم، از دمشق تا زوراء (بغداد) به هر جا رسيديم آنجا را خراب و يكسان با خاك كرديم. كوفه و مدينه را هم خراب كرديم. منبر را شكستيم و چهارپايان در مسجدالنبى(ص) مدفوع خود را ريختند و سپس از آنجا خارج شديم... مى‏خواستيم كعبه را هم خراب كرده و اهالى مكه را از بين ببريم. وقتى به بيداء رسيديم، در آنجا منزل كرديم. يك نفر فرياد كشيد: اى بيداء! اين قوم ستمگر را فرو بر! به‏دنبال آن زمين شكافته شد و تمام سپاه را بلعيد. غير از من و برادرم، حتى يك افسار شتر هم [از آن سپاه و سپاهيان] روى زمين باقى نماند! سپس آن ملايكه به سراغ ما آمد و بر چهره‏هايمان زد و اين‏طور شد كه مى‏بينيد. به برادرم گفت: واى بر تو اى نذير! به سوى سفيانى ملعون در دمشق برو و او را با (اعلام) ظهور حضرت مهدى آل محمد(ص) انذار كن و به او بفهمان كه سپاهش را خداوند در بيداء از بين برد. به من هم گفت: به مهدى(ع) در مكه بپيوند و او را به نابودى ستمگران بشارت ده. به دستش توبه كن كه او قبول مى‏كند. حضرت هم دستش را به چهره‏اش مى‏كشد و آن را به حالت اوليه‏اش باز مى‏گرداند و (بشير هم) با ايشان بيعت مى‏كند و همراهشان مى‏شود.15»
امام پنجم(ع) هم فرمودند:
« ايشان (از مكه) خارج مى‏شوند تا اينكه به بيداء مى‏رسند (حضرت مهدى(ع) رو به سپاهيان خويش كرده و) مى‏گويند: اينجا موقعيتى است كه آن جمعيت را زمين بلعيد و اين همان آيه قرآن است كه مى‏فرمايد:
أَفَأَمِنَ الَّذِينَ مَكَرُواْ السَّيِّئَاتِ أَن يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُ الأَرْضَ أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذَابُ مِنْ حَيْثُ لاَ يَشْعُرُونَ

أَوْ يَأْخُذَهُمْ فِي تَقَلُّبِهِمْ فَمَا هُم بِمُعْجِزِينَ 16
آيا آنان كه مرتكب بديها مى‏شوند، مگر ايمنند از اينكه زمين به فرمان خدا آنها را فرو برد يا عذاب از جايى كه نمى‏دانند بر سرشان فرود آيد؟ يا به هنگام آمد و شد فروگيردشان، چنان كه نتوانند بگريزند؟17»

پى‏نوشتها :
1 . بحارالانوار، ج52، ص223.
2 . 12 ميلى كوه‏هاى منطقه ذات‏الجيش دشت پهنا در سفيد رنگى نزديك منطقه بدر كبرى است.
3 . الغيبة نعمانى، ص169؛ اعلام الورى، ص426؛ منتخب‏الاثر، ص458؛ بشارةالاسلام، ص119.
4 . الغيبة، نعمانى، ص172؛ منتخب‏الاثر، ص455؛ تاريخ الغيبةالكبرى، ص500.
5 . بحار الانوار، ج52، ص273؛ الزام الناصب، ج2، ص119؛ بشارةالاسلام، ص58؛ يوم‏الخلاص، ص677.
6 . سوره سبأ(34) آيه51-54.
7 . كشف‏الغمه، ج3، ص325؛ الزام‏الناصب، ص177ù28؛ مثيرالاحزان، ص298؛ بحارالانوار، ج52، ص342ù316؛ الحاوى للفتلاوى، ج2، ص160ù144؛ الملاحم والفتن، ص60، ينابيع‏المودة، ج3، ص228ù82؛ بشارةالاسلام، ص102.
8 . سوره نساء(4) آيه47.
9 . الغيبة، نعمانى، ص150؛ بحارالانوار، ج52، ص238؛ ينابيع‏المودة، ج3، ص76؛ بشارةالاسلام، ص102؛ الزام‏الناصب، ص175ù19.
10. الزام‏الناصب، ج2، ص166؛ يوم‏الخلاص، ص701.
11. بحارالانوار، ج52، ص187؛ منتخب‏الاثر، ص456؛ بشارةالاسلام، ص21؛ يوم‏الخلاص، ص673.
12. الغيبة نعمانى، ص188؛ بشارةالاسلام، ص102؛ تاريخ الغيبةالكبرى، ص521.
13. بشارةالاسلام، ص184؛ يوم‏الخلاص، ص692.
14. الزام‏الناصب، ج2، ص198؛ يوم‏الخلاص، ص679.
15. بشارةالاسلام، ص270؛ الزام‏الناصب، ج2، ص259؛ المهدى(ع) من‏المهد الى‏الظهور، ص364؛ يوم‏الخلاص، ص293.
16. سوره نحل، ص45ù46.
17. بحارالانوار، ج52، ص224؛ الزام‏الناصب، ج2، ص117؛ يوم‏الخلاص، ص307.

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:14 تیر 1393 - 22:31

نظر شما...
    • مهمان مهدی

      «مى‏خواستيم كعبه را هم خراب كرده»
      دقیقا همون تفکر وهابی‌ها هست که معتقدند مسلمانان کعبه را به جای خدا می‌پرستند!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد