انتظار و مهدويّت از ديدگاه جامعه شناختی

(بسم الله الرحمن الرحیم)

سخنران:

دکتر مسعود کوثري

پيش درآمد

سلام بر مهدي، خاتمه دهنده ي سلسله ي امامت.
بحث خود را با عنوان انتظار از ديدگاه جامعه شناسي يا مهدويّت از ديدگاه جامعه شناسي ارائه خواهم داد. براي تبيين بحث، ابتدا چند نکته را يادآور مي شوم:

1- دين در جهان امروز

روزگاري تصور مي شد که دين به سرانجام رسيده و به زودي نقش آن در جهان به پايان خواهد رسيد و اگر چيزي هم باقي مانده باشد، چيزي است که به قول پيتر برگر يکي از جامعه شناسان دين، سايه باني است مقدّس. برگر کتابي دارد به نام سايه بان مقدس (The Sacred Canopy). به نظر او، دين سايه باني است که بر سر مردم است، امّا نه ضرورتاً سايه باني خارج از اين جهان؛ سايه باني الوهي؛ سايه باني است که مردم به آن متوسل مي شوند، سايه باني که پشتوانه اي براي اخلاق است. بعد از گذشت چهار دهه، در همين چند سال گذشته، اين دانشمند آمريکايي کتابي به نام پايان سکولاريسم نوشت و در آن اعلام کرد که برخلاف تصور ما، دين در جهان حتي در کشوري چون امريکا به پايان نرسيده، بلکه تحقيقات تجربي جامعه شناسي نشان مي دهد که اتفاقاً گرايش به دين حتي در کشوري چون آمريکا افزايش پيدا کرده است.

 انتظار و مهدويّت از ديدگاه جامعه شناختی

 

2- غايت شناسي دين

اگر اديان را نيک بنگريم، چه در اديان الهي و چه اديان غيرالهي، همواره عنصري دارند که در دين شناسي به آن «اسکاتولوژي» (1) مي گويند؛ يعني غايت شناسي. اديان همواره غايتي را براي بشر ترسيم مي کنند؛ حتي ادياني که پيامبري نداشتند و رهبران آن چون بودا مردم را به ديني بدون پيامبر و ديني بدون خدا دعوت مي کردند. اما اين دين هم سرانجام غايت شناسي خودش را پيدا کرد. غايت شناسي، جزء عناصر اساسي اديان است؛ به طوري که حتي ادياني مثل بودا به اين سرانجام کشيده مي شوند؛ انسان در چرخه ي کارما، چرخه ي رنج و اندوهي که در اين زندگي پابرجا است، گرفتار است و سرانجام از اين چرخه ي منحوس تکرارِ کارما، رهايي خواهد يافت. نه تشنه است و نه گرسنه؛ آسوده و بي خيال چون هوا. اين جا است که مي بينيم اديان به سمت ترسيم غايت کشانده شده اند؛ زيرا (حداقل از ديد جامعه شناسي که رشته ي بنده است) اديان علاوه بر آن که پشتوانه ي اخلاق هستند، براي استحکام بخشيدن به اخلاق، نياز به پشتوانه اي در انتها و آن سوي اين زندگي دارند به بيان ديگر اين جهان زمان مند است و روزگاري به پايان خواهد رسيد. اعمال داوري خواهد شد و دقيقاً در اين وضع است که نيک و شر معنا مي دهد؛ بنابراين اخلاق در چنين شرايطي معنا مي دهد و ارزش هاي اخلاقي به کمک چنين غايت شناسي تحکيم مي شوند.

3- عناصر غايت گرايانه در اديان

به نظر مي رسد دو عنصر غايت گرايانه در اديان وجود دارد:
الف) نخست روز داوري و روز بازپسين است که حساب اعمال بشر در آن روز رسيده خواهد شد و شر را جزا خواهند داد و خير را پاداش.
ب) موعودگرايي؛ موعودگرايي نيز نوعي غايت شناسي اديان است. نهايتي را براي حرکت جوامع ترسيم مي کند؛ اين که چرخه ي ظلم، استبداد، بي عدالتي و رنج، روزي از گردش باز خواهد ايستاد.
اين جا است که عنصر دوم اين غايت شناسي يعني موعودگرايي، پيدا مي شود و نه تنها در اسلام بلکه در اديان ديگر نيز ما شاهد پيدايش و رشد اين عنصر هستيم. موعودگرايي و هزاره گرايي را در پايان سال 2000 شاهد بوديد؛ باشکوه ترين جشن ها در اين روز بود. اين جشن براي جهان غرب فقط يک تفريح نبود؛ بسياري از مسيحيان و يهوديان، چشم انتظار پايان اين هزاره بودند. چشم انتظار پايان هزاره اي که در آن، وعده هايي به بشر داده شده بود. پس مي بينيم که اين عنصر هم در اديان تکرار مي شود. معناي اين عنصر در اسلام چيست؟ در اسلام غايتي داريم به نام روز داوري يا روز بازپسين، که اعمال در آن روز، داوري خواهند شد. امّا چرا اين موعودگرايي و انتظار منجي، حلقه اي از يک زنجير است؛ حلقه اي از يک زنجير که ايده هاي آن توسط قرآن و اهل بيت عَلَيهِمُ السَّلام مطرح شده است. باقي گذاشتن يک حلقه در انتهاي اين سلسله، نشان گر چيست؟ به نظر مي رسد که اين حلقه پاياني مي خواهد به ما بگويد که اين ايده ها در تاريخ بشر، پاسخ گوي نياز اين جوامع هستند. اگر ما عدل علي عَلَيهِ السَّلام و تمام فضايل را در يک جامعه ي کوچک مي بينيم، مهدويّت نهايت اين فضيلت ها است. بازگذاشتن اين فضايل تا جايي است که جامعه ي بشري مي تواند توسعه يابد. پس اين جا مهدويّت معنايي نزديک به معناي روز داوري يا روز بازپسين دارد. مهدويّت در اين جا تجلّي والاترين و برترين نمونه ي عدالت، شفقت، رحمت، برادري، مساوات، زيبايي و خردورزي است؛ نهايتي که براي جامعه ي بشري ترسيم شده است.

مهدويّت پايان جامعه ي مدرن و فرا مدرن

بنابراين، اگر ما تجلّي بسياري از مفاهيم ديني را در صدر اسلام در محدوده ي جامعه ي قبايلي مي بينيم، مهدويّت، انتهايي است براي جامعه اي مدرن و فرامدرن، صنعتي و فراصنعتي؛ فضايي است همواره نو و نوشونده، نه کهنه و متعلق به گذشته و نه در فضاي يک جامعه ي کوچک يا قبايلي. از لحاظ جامعه شناسي، همان گونه که مي بينيم، اين غايت متناسب با تحول و تکامل جوامع بشري است. به عبارت ديگر، همواره مقياس و ميزاني است در افق که ما مي توانيم خود را با آن مقايسه کنيم و احساس نو بودن و فرانو بودن داشته باشيم؛ احساسي که جامعه مي تواند به آن سو برود. اين آينده و نجات بخشي، موتور محرّک جامعه ي اسلامي است. اگر کمونيسم و جامعه ي بي طبقه ي آن، در انتهاي تاريخ، آرزو و عاملي است براي تحرّک جامعه ي مارکسيستي و کمونيستي، مدينةالمهدي، موتور محرّک جامعه ي اسلامي است. در طول تاريخ، همين مدينة المهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) فلسفه ي تاريخ شيعه شده است؛ فلسفه اي براي مبارزه ي شيعه در راستاي تحقق عدالت.

جنبه هاي قيام مهدويّت

در اين فضا مي بينيم که همواره يک فلسفه ي قيام، حرکت، نهضت و انتفاضه از بطن مهدويّت براي جامعه ي اسلامي بيرون آمده و اين جامعه به آن سمت رفته است. سؤالي که باقي مي ماند اين است که در حکومت اسلامي تکليف چنين فلسفه اي که همواره توده را به قيام براي ستاندن حق از حکومت دعوت مي کند، چه مي شود؟ تکليف اين فلسفه قبل از انقلاب معلوم بود؛ دعوت توده به قيام. اما حالا که حکومت اسلامي است چه بايد کرد؟ اين جا مي بينيم که فلسفه ي مهدويّت و يا مهدويّت به عنوان يک فلسفه ي سياسي، دو جنبه پيدا مي کند:
الف) يک جنبه مربوط به توده ها است که همواره چالش کنند، حاکمان را تذکر دهند تا عدل وبرادري و برابري را و فضاي سالم براي رشد بشر را به وجود آورند. از طرف ديگر، فلسفه اي است براي حکومت که راه ها و موانع بي عدالتي را از ميان بردارد و راه هاي برادري، شفقت و مهرباني را در جامعه گسترش دهد.
چنين فلسفه اي، از سويي ما را به عنوان فرد، فرا مي خواند به اين که عدالت و برادري بجوييم؛ آزادي بجوييم و مهرباني کنيم و از ديگر سو، فلسفه اي است براي حکومت که موانع را بردارد و فضا را براي رشد انسان ها آماده کند. در اين جا از مهدويّت يک فلسفه ي سياسي با دو نگرش درمي آيد.
ب) جنبه و نتيجه ي بعدي اين بحث اين است که حکومت براي اين موضوع، چه برنامه اي دارد. انديشه ي بانيان اين گفتمان، اين است که حال که حکومتي ديني بر سر کار است، حاکمان و مسئولان ديني، چه برنامه اي براي مهدوي شدن جامعه دارند؟ چرا که ضابطه هاي چنان جامعه اي روشن است؛ عدالت، برادري، شفقت: «... همه ي اموال جهان در نزد مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) گرد آيد؛ آن چه در دل زمين است و آن چه در روي زمين؛ آن گاه مردمان را بگويند بياييد اين اموال را بگيريد؛ اين ها همان چيزهايي است که براي به دست آوردن آن ها قطع رحم کرديد و خويشان خويش را رنجانديد؛ خون هاي به ناحق ريختيد و مرتکب گناهان شديد».(2)

گفتمان مهدويّت

اگر ما چنين غايتي داريم، تکليف ما در برنامه هاي حکومتي چيست؟ عنواني که براي اين همايش برگزيده شده، عنواني زيباست؛« گفتمان مهدويّت». معناي گفتمان اين است که شما دنبال يک شناخت برنامه اي هستيد. به عبارت ديگر از اين فلسفه ي ديني مي خواهيد به يک فلسفه ي سياسي برسيد که از دل آن برنامه اي براي عمل بيرون آيد؛ برنامه اي که مديران اجرايي کارهاي خودرا با آن ضابطه ها بسنجند.
آيا مسئولان در جهت گسترش عدل کار کرده اند؟ آيا برابري ايجاد کرده اند؟ آيا کارهايي انجام داده اند که به توزيع عادلانه تر ثروت و فرصت بينجامد؟ چرا که گاه فرصت مهم تر از ثروت است؛ زيرا فرصت خود ثروت مي آفريند. آيا براي رشدِ خرد، دانش و فهمِ جامعه ي مسلمانان کاري کرده اند؟ آيا برنامه هايي داشته اند که به جاي تضاد و دعوا، برادري و رأفت و مهرباني را ترويج کنند؟
در غرب، فيلسوفي به نام «کامپانلا»، شهرِ خورشيد را مي نويسد. شهر خورشيد جايي است که در آن ستم و بي عدالتي نيست؛ انسان ها اسير طبقات اجتماعي نيستند و مسير رشد و تعالي انسان ها فراهم است.
سنت آگوستين، در شهر خدا «اُتوپيا» يا جامعه اي آرماني را به تصوير مي کشد که در آن زشتي ها وبي عدالتي ها نفي شده است. به بيان ديگر، از دل آن ارزش ها و ايده آل هاي بشري که در کتاب شهر خدا تصوير شده است، يک فلسفه ي سياسي بيرون آمده است. تأکيد من بر اين نکته است که ما بايد از دل مفاهيمِ خود يک فلسفه ي سياسي بيرون بياوريم. اگر مي خواهيم حکومت ديني يک حکومت پاينده باشد، بايد فلسفه ي سياسي مختص به خودش را داشته باشد. اگر چنين نباشد، همواره ما حکومتي ديني خواهيم داشت که از سوي غرب با تهاجم فلسفه هاي سياسي ديگر رو به رو است.
فلسفه ي سياسي حکومت، بايد با مبادي ديني اش سازگار باشد و منافاتي هم ندارد که يک حکومت ديني، چندين فلسفه ي سياسي رقيب داشته باشد، چنان که در جهان هم چنين است. بنابراين اگر بخواهيم از اين ديد بحث را جمع بندي کنيم، بايد از مفاهيمي چون مهدويّت و جامعه ي آرماني که در آن آزادي، عدالت، رشد و خردورزي خواهد بود، يک فلسفه ي سياسي استخراج کنيم که از سويي مبناي حرکت توده ها و از سويي ديگر، مبناي برنامه ريزي حکومت باشد.

موعودگرايي از نگاه جامعه شناختي

در پايان، به اين پرسش مي پردازيم که موعودگرايي يا مهدويّت، چگونه مي تواند از نگاه جامعه شناختي مورد پژوهش قرار گيرد؟ شما مي دانيد که فاصله ي سيماي امامان ما آن چنان که در کتاب هاي ديني و سينه ي علماي ديني ما است با آن چه که در توده ي مردم است، ممکن است فاصله اي شگرف با هم داشته باشند؛ يعني ممکن است برداشت ذهني توده، از سيماي امامان، با برداشت علماي راستين دين، متفاوت باشد. سيماي امامان را در نزد توده ي مردم چه چيز آشکار مي کند؟ در اين جا ديگر نمي توان با بحث هاي کلامي، فلسفي، فقهي و ديني از نوع خاص به پاسخ اين پرسش پي برد؛ بلکه بايد با تحقق تجربي مشخص کرد که امامان ما در ذهن توده چه تصويري دارند. بعد از اين که اين تحقيق تجربي صورت گرفت و تفاوت اين دو تصوير روشن شد، مي توانيم برنامه اي براي اصلاح و هدايت داشته باشيم. در همين راستا، ما در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات چند طرح پژوهشي را براي اين کار سامان داده ايم: يکي چهره ي حضرت علي عَلَيهِ السَّلام در توده ي مردم است که مي خواهيم ببينيم چه تصويري از امام در ذهن توده ي مردم جاي دارد. ديگري مربوط به مسجد جمکران است که در آن در پي اين هستيم که بدانيم مردم با چه انگيزه، نيّت و با چه شيوه ي نيايشي به سراغ اين مسجد مي آيند؛ چه انتظاري دارند و در پي چيستند؟ اين ها بحث هايي است که مي تواند به عنوان مباحثي نو در پژوهش هاي جامعه شناختي و مردم شناختي دين دنبال شود. از آن جا که در برخي از مدارس قم، جامعه شناسي دين و مردم شناسي دين تدريس مي شود، اين موضوع ها مي تواند توسط خود طلاب حوزه به عنوان موضوعات ناب پژوهشي دنبال شود.
اميدواريم که در سال هاي آينده نيز شاهد رشد و گسترش اين مباحث و نشست هاي تخصصي باشيم؛ زيرا يکي از نيازهاي ديني ما به ويژه در نهاد حوزه، پرداختن به موضوعات به صورت تخصصي است.

نيازمندي هاي جامعه ي امروز

جامعه ي امروز نياز دارد که براي گروه هاي سنّي مختلف کتاب هاي خاص آن گروه توليد شود. ديگر نوشتن يک کتاب، به عنوان کتابي ديني کفايت نمي کند. نه تنها بايد کتاب هايي نوشته شود که ظاهر آن ها ديني است، بلکه کتاب هايي که دين مبنا هستند نيز بايد توليد شوند؛ يعني کتاب هايي که ظاهر آن ها ديني نيست امّا دين مبنا هستند. کتاب شازده کوچولو نوشته ي «سنت اگزوپري» (3) را نگاه کنيد اين کتاب نشان دهنده ي آرزوي اين نويسنده براي صلح و آزادي و نفرت از جنگ است. کتاب، يک داستانِ به ظاهر کودکانه است، اما انسانيّت مبنا است. بايد ببينيم در اين مدت، چند جلد کتاب دين مبنا توليد کرده ايم؛ کتاب هايي که بدون اين که ظاهر ديني داشته باشند و در آن ها آيات و رواياتي آمده باشد و بدون تصريح يا استناد به دين يا چهره هاي ديني، مفاهيم ديني داشته باشند. يکي از اين موضوعات که بسيار زيبا است و مي تواند مبناي کتاب هاي دين مبنا قرار بگيرد، «انتظار» است. اميدواريم که نويسندگان، هنرمندان و دانشمندان ما در حوزه و دانشگاه، بتوانند سهم اين دسته از کتاب ها را افزايش دهند.

پي نوشت ها :

1- Schatology
2- قاضي نعمان مغربي، شرح الأخبار، ج3، ص 397.
3- SENT EGZOPERY

منبع مقاله :
سخنرانان علامه مرتضي عسکري... [و ديگران]، (1381)، گفتمان مهدويّت: سخنراني هاي گفتمان سوم، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:6 مرداد 1393 - 0:27

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد