تحلیلی بر بازی castlevania lords of shadow 2 /وقتی که منجی جعل می شود! +تصاویر

(بسم الله الرحمن الرحیم)

همانطور که در قسمت اول بازی گفته شد، سازندگان سری جدید، با هدفی خاص، داستان را از روایت کلاسیک خود به کلی خارج کرده و روایت جدیدی از آن را ارائه کردند که در آن ماجرای گابریل (جبرئیل) در نبردی علیه اربابان تاریکی و نهایتاً شیطان را به تصویر می کشید. 


در این داستان گابریل، یک منجی خود خوانده! است که پس از نابودی اعضای فرقه اربابان تاریکی متوجه می شود که در یک بازی کثیف که زوبک (یکی از اعضای همین گروه) ترتیب داده بود گرفتار شده و در واقع با این کار زمینه سلطه وی بر جهان را فراهم نموده است. اما در آخرین لحظات، شیطان وارد میدان شده و پس از نابودی زوبک (که در واقع به عقب زدن وی محسوب می شد) با گابریل درگیر شده و در یک نبرد آخر الزمانی! گابریل با شکست شیطان، وی را به جهنم بازمی گرداند. در این داستان سمبلیک شاهد بودیم که جبرئیل و مریم نقشی اساسی را در داستان جدید ایفا می کردند و نکته مهم تر این که آن ها زن و شوهری معرفی می شدند که فرزند پسری هم داشتند!
شما می توانید تحلیل کامل قسمت اول را در اینجا مطالعه کنید...
چهار سال پس از عرضه قسمت اول بازی، شرکت MercurySteam قسمت دوم این بازی را به بازار عرضه کرد تا اهدافی را که در قسمت اول به دنبال آن ها بود، در قسمت دوم به سرانجام برساند.
در قسمت دوم بازی، بخش جدیدی از زندگی گابریل در نقش هیولایی به نام دراکولا روایت می شود. دیگر از آن منجی خود خوانده که برای نجات بشریت زندگی خود را به خطر انداخت و هدف مقدسی داشت، خبری نیست و حالا با موجودی خونریز و خونخوار به نام دراکولا طرف هستیم که به دلیل اعمال وحشتناکش از طرف اعضای "فرقه برادری نور" مورد حمله قرار گرفته و قصد نابودی وی را دارند!
اما چرا گابریل منجی به اینجا رسید (تبدیل به دراکولا شد) و چه ماجرایی پس از آخرین نبرد برای وی رخ داد؟ برای پاسخ به این سوال لازم است تا ابتدا نگاهی به دو بسته الحاقی این بازی به نام های Reverie و Resurrection بیندازیم و کمی داستان آن ها را با هم مرور کنیم:

ابتدا بسته الحاقی Reverie:
درست پس از ماجرای قسمت اول، گابریل که به شدت احساس سرخوردگی همراه با طرد شدن (از طرف خداوند!) می کند (زیرا او بر این باور بود که خداوند او را به خاطر خطایی که مرتکب شده بود و جبران آن می بخشد، اما در انتها معلوم شد که اینطور نبوده و همه اینها توهم وی بوده است!)، ناگهان صدایی از دور دست می شوند. صدا مربوط به لورا، دختر کارملا (یکی از اعضای اصلی اربابان تاریکی) بود که از وی کمک می خواست! گابریل به سرعت خودش را به قصر کارملا می رساند و در آنجا با لورا ملاقات می کند و او برای گابریل از راز بزرگ و وحشتناکی پرده برمی دارد:

Lura

لورا: تو با کشتن اربابان تاریکی، شر بزرگتری رو آزاد کردی.
گابریل: و چرا تو باید این موضوع رو به من بگی؟
لورا: یه شیطان قدرتمند در حال اومدنه، موجودی که هیچگونه رحم و بخششی نداره و تنها قصدش نابودی این جهانه. سال ها پیش از این که ارابابان تاریکی به وجود بیان، جنگ وحشتناکی اینجا درگرفت. سه تا از موسسین فرقه برادری علیه موجودی به نام یگانه فراموش شده (Forgotten One) به مبارزه برخاستند. موجود پلیدی که توسط یکی از اعضای خاندان برنهارد (Bernhard)، کسی که صاحب اصلی این قصر بود احضار شده بود. اما مشکل بزرگی برای برنهارد به وجود اومده بود؛ Forgotten One از بند اون رها شده و فرار کرده بود.
اعضای فرقه می دونستن که نمی تونن Forgotten One رو نابود کنن، به همین دلیل اون ها منتظر پیدا شدن فرصتی در طول جنگ شدن و به محض ایجاد فرصت، اون رو درون شکافی که با تلفیق قدرت های خودشون در بعد زمان ایجاد کرده بودند گیر انداختند.

Nabarde-Bastan

بعد از این واقعه قلعه تبدیل به زندان Forgotten One شد و اعضای فرقه با ساختن منطقه ای در اطراف اون، اونجا رو به زندان هیولا بدل کردن. همونطور که می دونی اعضای فرقه یکسال بعد طی فرآیند ایجاد فرقه برادری به ارواحی آسمانی ارتقاء پیدا کردند و کارملا این قصر رو به عنوان محل زندگیش انتخاب کرد. اون از سایر اعضای فرقه متنفر بود اما از این موضوع ترس داشت که در اثر آزادی هیولا چه اتفاقی رخ خواهد داد، به همین دلیل خودش برای محافظت از اون دست به کار شد. اما تو همه اون ها رو نابود کردی و همین کار باعث شد تا قدرت هایی که مانع و محافظ هیولا بودند ضعیف بشن.
گابریل: برای من دنیا و این مسئله به هیچ وجه اهمیتی ندارن. (ظاهراً دیگر سرنوشت دنیا برای او اهمیتی ندارد و او خود را منجی بشریت نمی داند!)
لورا: تو یه احمقی. این موجود می تونه به راحتی این جهان رو به خاطر انتقام قرن ها اسارتش به خاکستر تبدیل کنه. همه خواهند مرد و هیچ جایی برای مخفی شدن وجود نخواهد داشت. ما تنها کسانی هستیم که قدرت متوقف کردن اون رو داریم. جواب بده، آیا تو ذمه ارواح معصوم رو تا ابد به گردن خودت احساس نمی کنی؟
گابریل: بگو باید چکار کنم؟ (گابریل دوباره نقش منجی بشریت را بر عهده می گیرد!)

گابریل موفق می شود با راهنمایی و کمک لورا پورتالی را به محل نگهداری Forgotten One باز کند. اما زمانی که تصمیم می گیرد وارد پورتال شود، لورا مانع ورود او می شود و توضیح می دهد که انسان ها با ورود به پورتال (دنیای تاریکی) حتما کشته خواهند شد و فقط تاریکی و موجودات مرتبط با آن هستند که می توانند وارد آنجا شده و زنده بمانند.
سپس لورا به گابریل پیشنهاد می دهد تا برای ورود به پورتال از خون او بنوشد و با این کار تاریکی را در وجود خود جای دهد:

گابریل: درون من هم تاریکی وجود داره...
لورا: بله، اما در کنارش، عشق، دلسوزی و محبت هم وجود دارن. تو باید اون ها رو این سمت جا بذاری. تو باید موجودی شبیه به من بشی.
سپس لورا از خون دست خود به گابریل می نوشاند!

Gabriel-va-loura-2

لورا: متأسفم تو انتخاب دیگه ای نداری.

گابریل مقداری از خون دست لورا می نوشد، اما خون، او را مسموم کرده و تا آستانه مرگ پیش می برد. لورا به او پیشنهاد می دهد که تمام خون بدن وی را بنوشد تا زهر موجود در خون نتواند او را بکشد و همچنین گابریل صاحب قدرت های وی شده و همانند او به موجودی سراسر تاریک تبدیل شود.
گابریل علی رغم میل باطنی پیشنهاد لورا را قبول کرده و تمام خون او را می نوشد و بدین ترتیب تبدیل به دراکولا می شود!
می بینید که طبق داستان باز هم گابریل برای نجات بشریت خود را قربانی کرده و برای نابودی شر بزرگ، خود به شری کوچک تبدیل می شود! این از خود گذشتگی گابریل نهایتاً او را به موجودی خون آشام با درونی تاریک به نام دراکولا تبدیل می کند که همچنان بزرگترین و مهم ترین دغدغه اش نجات جهان و بشریت است!

Gabriel-va-loura

ماجرای بسته الحاقی Resurrection:

Forgatten

در این بسته الحاقی گابریل پس از عبور از پورتال سرانجام با Forgotten One روبرو شده و سعی می کند وی را نابود سازد. اما در این کار ناموفق عمل کرده و Forgotten One خود را به محلی که در آن اعضای فرقه قدرت های او را مهر و موم کرده بودند می رساند و پس از شکستن مهر اقدام به بازگرداندن قدرت های خود می کند.
اما درست در آخرین لحظه گابریل پیش دستی کرده و خود را جلوی اشعه های قدرت Forgotten One قرار داده و آن ها را جذب خود می نماید و به این ترتیب به موجودی دارای قدرت های فوق العاده قوی تبدیل می شود!

Ghodrate-forgotten

گابریل با کمک این قدرت ها Forgotten One را نابود می کند، اما روح پلید و خون جاری در بدن وی به همراه قدرت هایی که به دست آورده از وی موجودی بسیار تاریک و سیاه می سازند. در این زمان صلیب شلاقی شکل وی که نماد فرقه برادری و تنها عامل نابودی نیروهای شر به شمار می رفت، در دستان او خورد شده و تنها امید گابریل برای رهایی از ماهیت پلیدی که پیدا کرده بود نیز از بین می رود و داستان در همینجا به پایان می رسد و ادامه این آن در نسخه دیگری از بازی به نام آینه سرنوشت (Mirror of Fate) که در سال 2013 برای کنسول قابل حمل Nintendo 3DS عرضه شد، روایت می گردد:

Mirror

گابریل یا همان دراکولا، حالا در قصر کارملا ساکن شده و فرقه برادری از این موضوع آگاه است. اما در این بین راز بزرگی در مورد گابریل و خانواده وی وجود دارد که تنها اعضای فرقه از آن آگاه بوده و آن را از دیگران مخفی نگهداشته اند. 

ماریا، همسر گابریل از وی باردار بوده و فرقه این موضوع را از گابریل مخفی نگهداشته بودند. آن ها می دانستند که مأموریت وی بی بازگشت است و در صورت اطلاع او از ماجرای بارداری ماریا ممکن است از پذیرش مأموریت سرباز زند، لذا این موضوع را از وی مخفی نگهداشتند تا به هدف خود دست یابند.
درست زمانی که گابریل مشغول انجام مأموریت خود بود، پسر وی نیز به دنیا آمده و ماریا او را ترور بلمانت (Trevor Belmont) می نامد و بعد ها این پسر توسط فرقه در کسوت جنگجویی اصیل پرورش می یابد. چندین سال پس از تمام ماجراهایی که برای گابریل، ماریا و اعضای اصلی فرقه روی می دهد، ترور که به جوانی قوی و با انگیزه تبدیل شده توسط فرقه از ماجرای پدرش و تبدیل شدن او به دراکولا با خبر می شود و به تحریک فرقه و به منظور پاک کردن این ننگ خانوادگی به جنگ با دراکولا می رود. اما علی رغم تمام رشادت هایش در این جنگ شکست خورده و توسط دراکولا (پدرش) کشته می شود (باز هم منجی از همین خاندان برگزیده می شود)
ترور در آخرین لحظات زندگی، خودش را به پدرش معرفی می کند و علت حضورش را پاک کردن ننگ خانوادگی و گرفتن انتقام مرگ مادرش اعلام می کند. گابریل که انتظار شنیدن چنین موضوعی را نداشت و به شدت غافلگیر شده بود تصمیم می گیرد تا از مرگ تنها پسرش جلوگیری کند. او با ریختن مقداری از خون خود در دهان ترور او را از مرگ نجات داده و به خون آشام تبدیل می کند!

Simon

سال ها بعد، فرقه فرد برگزیده دیگری را برای نبرد با درآکولا اعزام می کند و آن فرد کسی نیست جز سایمون بلمانت (Simon Belmont)، پسر ترور و نوه درآکولا! (برای سومین بار منجی از همین خاندان برگزیده می شود)
سایمون با هدف گرفتن انتقام پدر و پاک کردن ننگ فامیل بودن با دراکولا! عازم نبرد می شود و در طول عملیات، درون قصر با ماهیت جدید پدرش (ترور) روبرو می شود. ترور به او تمام ماجرا را توضیح می دهد و از او می خواهد تا در اتمام مأموریتی که سال ها پیش برای انجام آن عازم قصر دراکولا شده بود کمک کند. آن ها با کمک هم به دراکولا حمله کرده و سرانجام موفق می شوند با فرو کردن صلیبی که ترور به همراه داشت در قلب گابریل، او را برای مدت کوتاهی به خواب ببرند! (البته سایمون از این ماجرا بی اطلاع می ماند)
نکته مهم در اینجا بود که در اثر قدرت هایی که گابریل از Forgotten One به دست آورده بود و همراهی آن ها با خون لورا، قلب وی به قلب موجودی نامیرا (اژدها) تبدیل شده بود که فقط و فقط سلاح صلیبی خود او (که ساختاری ویژه داشت) می توانست این طلسم را باطل کرده و موجب مرگ او شود و این سلاح هم سال ها پیش در هم شکسته شده بود و از آن پس، هیچکس قادر به کشتن وی نبود و او به موجودی نامیرا تغییر ماهیت داده بود.
پس از این واقعه سایمون با خیال نابودی دراکولا و موفق بودن ماموریت خود، به نزد فرقه بازمی گردد و ترور که حالا نام آلوکارد (برعکس نام دراکولا- به معنی مخالفت وی با ذات پلید دراکولا) را برای خود برگزیده بود در قصر می ماند و تا بیداری مجدد دراکولا انتظار می کشد.

و سرانجام روایت ادامه داستان در قسمت دوم بازی Castlevania: Lords of Shadow 2
پس از چندی، زمانی که دراکولا از خواب کوتاه خود بیدار می شود، اعضای فرقه که متوجه این موضوع شده با تمام قدرت برای نابودی وی اقدام کرده و به قصر وی حمله می کنند. اما پس از یک نبرد تمام عیار، دراکولا موفق به دفع حمله فرقه می شود و در حالی که هنوز غبار نبرد فرو نشسته سر و کله آلوکارد پیدا می شود.
در این بخش دراکولا (گابریل) با یکی از قهرمان های فرقه که به واسطه پوشیدن زره ای مخصوص و طلایی رنگ ظاهری شبیه به فرشته ها پیدا کرده درگیر می شود که در این بین میان آن ها جملات مهمی رد و بدل می شود که نیاز به بررسی و تحلیل دارد:
در ابتدای نبرد، قهرمان فرقه با دیدن گابریل این جمله را بر زبان می آورد که:
- خدا با منه، هیولا...
گابریل: همین باعث نابودی تو خواهد شد (کنایه گابریل به این که با خدا بودن من هم سرانجامی جز نابودی نداشت. در این بازی نعوذوبالله، خداوند بسیار کینه جو و ظالم تصویر می شود!)
بر اساس این جمله می توان اینطور برداشت کرد که اعضای فرقه هم به این باور رسیده اند که گابریل نفرین شده خداوند است و دیگر از حمایت او برخوردار نیست؛ مهم تر این که آن ها حمایت خدا را با خود می بینند و ادعا می کنند که خدا با آن هاست!

Paladin

نکته بعد در زمان درگیری نهایی دراکولا با قهرمان فرقه مشخص می شود، جایی که قهرمان شکست خورده به عنوان آخرین ترفند متوصل به صلیب خود شده و شروع به خواندن دعایی به زبان لاتین می کند. دعایی با این مضمون:
- زندگی از آن مسیح است.
حکومت از آن مسیح است.
مسیح شما را از همه بدی ها محافظت می کند.
ای شیطان، نفرین، تکفیر و لعنت خداوند بر اسم و کردار تو باد!

در این هنگام دراکولا به او نزدیک شده و می گوید:
- من هم مثل تو بودم (اشاره به این که من هم زمانی خودم را فرستاده خداوند می دانستم و بر این باور بودم که از حمایت او برخوردارم)
اما خدای تو به من مسیر دیگه ای رو نشون داد (استفاده از لفظ خدای تو به این معنی است که گابریل در کسوت دراکولا دیگر به خدا اعتقادی ندارد و او را معبود خود نمی داند؛ و اشاره به مسیر دیگر هم اشاره ای به ماهیت جدید خود است)

قهرمان فرقه به امید نابودی دراکولا صلیب را به سمت وی می گیرد و شروع به خواندن باقی دعا می کند. اما در کمال تعجب می بیند که دراکولا هم دست بر صلیب گذاشته و شروع به صحبت می کند:

- این همون دلیلیه که قدرت خدای تو نمی تونه منو از بین ببره... برای این که من برگزیده او بودم.
و به همراه قهرمان فرقه، ادامه دعا را زمزمه می کند!
در این داستان باز هم خداوند موجودی منفعل و ضعیف به تصویر کشیده شده است که حتی قدرت رویارویی و نابودی موجودی که شاید زمانی برگزیده وی بوده را هم ندارد! ریشه این تفکر را می توان در اعتقادات و باورهای تحریف شده یهود جستجو کرد. با توجه به این که زمانی قوم بنی اسرائیل، قوم برگزیده خداوند بودند (قرآن کریم هم به این موضوع اشاره دارد) و به دلیل سرکشی از این مقام خلع شده و مورد نفرین حق تعالی قرار گرفتند، اما همچنان اصرار بر این موضوع دارند که خداوند به دلیل علاقه بالایی که به آن ها دارد و به خاطر عهدی که با آن ها بسته، قادر به نابودی آن ها نیست و از همین رو همه یهودیان در بهشت جای دارند!
می بینید که چقدر ماهرانه چنین عقیده باطلی را در قالب یک داستان خیالی و با گفتن دیالوگی کوتاه برای مخاطب تبیین می کنند!

در ادامه این نبرد (قهرمان فرقه و دراکولا در خواندن دعا) دراکولا چنان با ایمان قوی تری کلمات را بر زبان جاری می کند که قدرت دعا معکوس عمل کرده و بجای این که او را نابود کند (نوری به سمت وجود تاریک او بتاباند) قهرمان فرقه و سایر اعضای شرکت کننده در این نبرد را نابود می کند و شعاع این اتفاق به حدی است که میزان وسعت آن حتی از خارج جو هم به وضوح قابل مشاهده است!
هنوز گرد و غبار حاصل از این نبرد فرو ننشسته که سر و کله آلوکارد پیدا می شود. دراکولا بلافاصله او را به یاد می آورد و از او در مورد علت حضورش در آنجا سوال می کند. آلوکارد اینطور توضیح می دهد که:

alucard

دراکولا: اینجا چیکار می کنی؟ تو که بهتر از هر کسی می دونی که من نمی میرم. نامیرایی من در رگ های تو هم وجود داره.
آلوکار: البته. فقط پدر من، گابریل بلمانت می تونه دراکولا رو نابود کنه.
دراکولا: برای من دیگه دیر شده.
آلوکارد: از کجا اینقدر مطمئنی؟
دراکولا: رشد ریشه های پلیدی در قلب یک مرد بسیار عمیق و برگشت ناپذیر هستن. این طبیعت واقعیشونه...
آلوکارد: این سرنوشت اونهاست...
دراکولا: من قهرمان فدایی اون ها (فرقه) بودم... قهرمان نور... اما من سقوط کردم... سقوط به درون تاریکی... و حالا... از من به عنوان شاهزاده تاریکی وحشت دارن. کنایه آمیزه، نه؟ زوبک قدرتمند از ترس من مثل یه موش مخفی شده. حتی شیطان هم جرأت نداره چاه جهنم رو ترک کنه و با من روبرو بشه. (جالب است که در اینجا مکان اصلی شیطان چاهی در جهنم نامیده می شود. به این موضوع دقیقاً در مکاشفه یوحنا اشاره شده است.)
اما اگه الان من بمیرم، آلوکارد، اون ها به راحتی جای من رو می گیرن. پلیدی غالب خواهد شد، این یه رسم طبیعیه. دنیا خالی از هرگونه امیدیه (گابریل دنیا را بسیار سیاه و خالی از امید می بیند، زیرا خود را ناجی دنیا می دانست و پس از سقوط خود به تاریکی، دیگر ناجی ای برای این دنیا تصور نمی کرد و دنیا را جولانگاهی برای پلیدی ها می دید. اما نکته جالب در اینجاست که با وجود تمامی پلیدی که در وجود گابریل به عنوان دراکولا وجود دارد، اما وجود او همچنان برای دنیا سبب خیر است، زیرا از حضور دو شر و پلیدی بسیار بزرگ –شیطان و زوبک- جلوگیری می کند. پس او ناخواسته باز هم ناجی بشریت است)
آلوکارد: اگه ما بتونیم راهی برای نابودی پلیدی پیدا کنیم و مردم رو از ظلم رهایی ببخشیم چی؟ اگه اون ها به تو اعتقاد داشته باشن چی، پدر... اون ها باید یکبار دیگه از تاریکی خارج شده و وارد نور بشن، اینطور نیست؟ (طبق صحبت های آلوکارد هنوز بسیاری از مردم به گابریل، با همان تصوری که از وی داشتند ایمان دارند! ظاهراً این دسته از افراد هنوز از تغییر ماهیت گابریل خبر ندارند و جزو غافلان هستند. حال اگر این افراد از ظلمات خارج شده و وارد نور شوند، ولایت آن ها به گابریل سپرده خواهد شد و او منجی و ولی آنان خواهد بود! این بخش از دیالوگ به شدت یادآور این آیه قرآن کریم است که می فرماید:

اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَالَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ
خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده‌اند؛ آن ها را از ظلمت ها، به سوی نور بیرون می‌برد. (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آن ها طاغوت ها هستند؛ که آن ها را از نور، به سوی ظلمت ها بیرون می‌برند؛ آن ها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.[بقره- آیه 257]

با این تفاوت که در این دیالوگ کلمه الله و ولی به نفع تفکر کفر جعل شده است!

در ادامه آلوکارد به دراکولا توضیح می دهد که موفق شده تا تکه ای از سلاح کشنده خون آشام وی را در قصر بیابد و با آن شمشیری درست نماید. همچنین توضیح می دهد که او می تواند با فرو کردن این سلاح در قلب وی مدت طولانی (تا زمان خارج کردن شمشیر از قلب وی) او را به خواب ببرد (زیرا تنها سلاح گابریل است که می تواند دراکولا را بکشد ولی قطعه کوچکی از آن فقط او را برای مدتی نسبتاً طولانی به خواب می برد و قدرت هایش را مهار می کند) و در این شرایط شیطان و زوبک که از ترس قدرت وی و درگیری با او مخفی شده اند برای به دست آوردن جایگاه دراکولا خود را نشان می دهند. زوبک که می داند توان مقابله مستقیم با شیطان را ندارد به دنبال دراکولا خواهد گشت و اینجاست آلوکارد شمشیر را از قلب وی خارج کرده و به زوبک کمک می کند تا او را بیابد. سپس دراکولا می تواند با کمک زوبک شیطان را نابود کرده و در نهایت خود زوبک را هم بکشد.

Zobek

دراکولا سوال می کند که پس از بیداری و فراموشی این ماجرا، چه چیز باعث خواهد شد تا او پیشنهاد زوبک را قبول نماید؟
آلوکارد توضیح می دهد که پیشنهاد مرگ دائمی و رسیدن به آرامش ابدی. زوبک توانسته تمام قطعات سلاح کشنده خون آشام گابریل را جمع آوری کند. به همین دلیل احتمال بسیار زیادی می رود که او چنین پیشنهادی را به گابریل بدهد. با اجرای این نقشه هم شیطان و زوبک نابود می شوند و هم گابریل می تواند به آرامش ابدی برسد.
در اینجا باز هم دیالوگ های مهمی بین دراکولا و آلوکارد رد و بدل می شود که جای تأمل دارند:

گابریل: تو از من می خوای که یکبار دیگه دنیا رو از شر شیطان رها کنم؟ ازم می خوای همه چیزو برای نجات بشریت قربانی کنم، دوباره؟ (گابریل یکبار دیگر مأمور نجات بشریت می شود و با وجود این که در گذشته نتیجه منفی این کار را دیده، باز هم این مأموریت را قبول می کند! با این تفاوت که اولین بار این مأموریت وجه الهی داشت و دفعه بعد این مأموریت بیشتر حالت انتقام داشته و بشریت هم به این واسطه رهایی می یابند. در واقع منجی در ابتدا با هدفی الهی برای نجات بشریت قیام می کند و دفعه بعد با هدف انتقام قیام کرده و نجات بشریت تنها بهانه ای بیش نیست. باید یادآور شوم که در این بازی دو واژه منجی و ظهور بسیار مورد تأکید قرار گرفته و محوریت اصلی داستان را تشکیل می دهد. این که یک منجی یکبار با هدفی الهی وارد میدان شده و در اثر ناملایمات به غیبت صغرا می رود و بعد دوباره ظهور کرده و اینبار هم در اثر ناسپاسی یارانش به غیبت کبرا می رود و در نهایت برای گرفتن انتقام شخصی ظهور کرده و با کشتن شیطان – گرفتن انتقام از وی- بشریت را هم رها می کند، کدهای واضحی است که باید به آن ها توجهی ویژه داشت)

گابریل این نقشه را می پذیرد و برای قرن ها به خواب می رود و در دوره مدرن بیدار می شود. اینجاست که زوبک به سراغ او می آید و او را در بالای کلیسا با حالتی پیر و رنگ پریده می بیند (دموی انتهایی قسمت اول).

Dracul-1

زوبک از دراکولا می خواهد که با وی همراه شده و علیه یاران شیطان -که قصد فراهم ساختن زمینه حکومت وی بر زمین را دارد- و در نهایت خود شیطان اقدام کنند.
گابریل و زوبک با همکاری یکدیگر اقدام به نابودی عوامل شیطان می کنند، اما در این بین گابریل با گذر در زمان به گذشته قصر خود بازمی گردد و با کارملا روبرو می شود. او با خوردن مقداری از خون کارملا مسموم شده و در این هنگام است که ماریا به کمک وی می شتابد. در ابتدا اینطور تصور می شود که ماریا یک تصور ذهنی است، اما مشخص می شود که وی واقعاً در قصر حضور پیدا کرده است.
ماریا به گابریل توضیح می دهد که برای نجات او از طرف خدا به زمین آمده است، اما گابریل در پاسخ به او می گوید که همچون تیری تا ابد جلوی خدا ایستاده و نیازی به کمک وی ندارد. استفاده از این جمله بیانگر این موضوع است که گابریل حالا همانند نمرود که از سر کبر و کینه تیری به سوی خداوند پرتاب کرد، حالا موضعی ضد خدایی دارد و در صدد است انتقام خودش را از او هم بگیرد! و این به معنی رویارویی منجی و خالق است.
نکته دیگر در مورد تسلط گابریل به زمان است، او می تواند در زمان به عقب و جلو رفته و در آن دخل و تصرف نماید. این موضوع هم یکی دیگر از شاخصه های منجی در این بازی مطرح می شود.

Gabriel-va-zobek

در ادامه داستان، پس از نابودی افراد شیطان، زوبک از نقشه آلوکارد و گابریل آگاه شده و با آن ها درگیر می شود و پس از یک نبرد سخت، سرانجام به دست گابریل کشته شده و او صلیب را به دست می آورد.
سپس نوبت به شیطان می رسد که روی زمین آمده و با گابریل و آلوکارد درگیر شود. میان آن ها هم نبرد سختی درمی گیرد. اما نکته مهم در این بین پیشنهاد شیطان به گابریل در هنگام مبارزه است. او به گابریل پیشنهاد می دهد که با هم متحد شده و تثلیثی جدید به وجود آورند! تثلیثی که ظاهراً شیطان جای روح القدس را در آن دارد! اما گابریل این پیشنهاد را رد کرده و با او مبارزه می کند.

Sattan-1

سرانجام شیطان در روی زمین، با همان صلیب مخصوص به دست گابریل کشته می شود (در روی زمین، مطابق با پیش بینی رویدادهای آخر الزمانی در هنگام ظهور منجی) و انتقام وی کامل می شود. سپس او به همراه فرزندش پیروزمندانه وارد قصر شده و بازی به پایان می رسد.
از شواهد موجود می توان حدس زد که قسمت سومی هم برای این بازی وجود داشته باشد. قسمتی که هم می تواند در راستای نتیجه گیری دو قسمت قبلی گام بردارد و هم می تواند برای گمراهی اذهان عمومی و دور کردن آن ها از مضمون واقعی، همه مفروضات را به هم ریخته و داستانی بی سر و ته ارائه نماید.

Gabriel-va-sattan

در هر صورت با توجه به کدهای واضح موجود در این بازی و اشارات مستقیم و غیر مستقیم آن به موضوع منجی، آن هم با چنین مشخصات خاصی، نمی توان این اثر را یک اثر معمولی صرفاً سرگرم کننده با مضامینی خیالی دانست و به سادگی از کنار آن عبور کرد. تأمل در آنچه این بازی به کاربران خود در مورد منجی می آموزد و آنچه از منجی در ضمیر ناخودآگاه آن ها ثبت می کند، از جمله نکاتی است که باید به آن توجه ویژه داشت و در مورد آن موضعی مشخص اتخاذ نمود.


  • نویسنده : محمود بلالی


- لینک کوتاه این مطلب

» http://vgpostmortem.ir
تاریخ انتشار:7 مهر 1393 - 17:14

نظر شما...
    • tornado 5

      نکته ای که این بازی داره اینکه کارگردانش کوجیما است کوجیمایی که به جرآت میشه گفت بازی های بزرگی مرتبط با منجی میسازه یکی از نمونه هاش متال گیر سالید اونجاهم بحث منجی بودن شیطانو پیش میاره اما انصافاً از حق نگذریم بازی های فوق العاده ای هستن و سازندش فکر خلاقی داره چرا که تونسته تفکرات الهی باورهای کفر آمیز که هرکدوم جبهه های مختلفی دارنو مثل آب و آتیش میمونن رو یه جا جمع کنه در آخر هم که تحلیل خوبی بود و عالی
      به کوجیما هم باید گفت : بوووووووووووووووووووووق بووووق بییییییییییییییییییییییییبببببببببببب بیب بیب بییبیییییییییییب
    • محمد

      خیلی بازی چرتی من یکش رو بازی کردم اصلا قشنگ نبود گرافیکش که مزخرف گیم پلی سرگیجه آور اصلا توصیه نمیکنم یه نفر وقتشو با این بازی تلف کنه
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد