اولين گراندلژها (3)

(بسم الله الرحمن الرحیم)
برخي محققين يکي از عوامل اصلي مؤثر در وقوع جنگ استقلال آمريکا را دسيسه هايي مي دانند که کانون هاي معيني در لندن براي درگير کردن فرانسه در آشوب هاي شمال آمريکا با هدف تخليه بنيه مالي آن و سرانجام ساقط کردن دولت بوربن طراحي کردند. اين فرايندي است که در نهايت از يکسو به تأسيس کشوري به نام ايالات متحده آمريکا انجاميد و از سوي ديگر به "انقلاب کبير فرانسه".

اولين گراندلژها (3)

 

 تکاپوي بنجامين فرانکلين و دوستان ماسونش در پاريس و سياست هاي مخرب مالي نکر در اين چارچوب ارزيابي مي شود. بريتانيکا "اشتباه اصلي" نکر را مشارکت مالي فرانسه در جنگ استقلال آمريکا عنوان مي کند که به تخليه بنيه مالي فرانسه و بروز بحران پولي در اين کشور انجاميد.(1) پيامدهاي غيرقابل جبران اين سياست ها بود که شعله انقلاب فرانسه را برافروخت. تعبير "شاعرانه" ويل و آريل دورانت چنين است:
دولت فرانسه بر اثر اين جنگ ورشکست شد و اين ورشکستگي به انقلاب انجاميد. بر روي هم، فرانسه يک ميليارد ليور براي اين مبارزه خرج کرده بود و بهره قرضه ملي خزانه را روز به روز به سوي بي اعتباري مي کشيد... اين يک خودکشي شجاعانه بود. فرانسه پول و خون خود را به آمريکا داد و در ازاي آن نيروي محرکه تازه و پرقدرتي براي آزادي به دست آورد.(2)
سرشناس ترين مورخي که درباره ي پيوند ماسون ها با انقلاب هاي آمريکا و فرانسه به کاوش پرداخت و در اين زمينه آثار مستقل و جنجال برانگيزي منتشر نمود، برنارد فاي فرانسوي است. فاي در آثارش ماسون هاي فرانسه را به عنوان عامل دربار انگليس معرفي نمود و انقلاب فرانسه را توطئه لندن براي ساقط کردن سلطنت بوربن خواند. هدف اوليه فاي تدوين زندگينامه بنجامين فرانکلين بود. او به اين منظور در دهه 1920 به نيويورک سفر کرد، اعتماد ماسون هاي بلندپايه اين شهر را جلب نمود، از اين طريق به اسناد و منابع موجود در کتابخانه گراندلژ نيويورک دسترسي يافت و با برخي ماسون هاي سرشناس مصاحبه کرد. چنانکه مندرجات دائرة المعارف هاي ماکي و کويل به صراحت نشان مي دهد،(3) اگر فاي موفق به جلب اعتماد ماسون هاي متنفذ آمريکايي نمي شد و از حمايت ايشان برخوردار نمي گرديد، هيچ گاه به اسناد فوق دست نمي يافت و کاري از حمايت ايشان برخوردار نمي گرديد، هيچگاه به اسناد فوق دست نمي يافت و کاري از پيش نمي برد. اولين حاصل تلاش برنارد فاي زندگينامه جنجالي و پرفروش بنجامين فرانکلين بود. در اين کتاب، براي نخستين بار پيوندهاي ماسوني فرانکلين مورد توجه فراوان قرار گرفته و به عنوان شالوده زندگي اجتماعي و سياسي وي عنوان شده بود. کتاب بعدي فاي انقلاب و فراماسونري(4) نام داشت که در سال 1935 در بوستن منتشر شد. برخلاف انتظار اوليه، فاي در اين دو کتاب ارزيابي مثبت و دوستانه اي از عملکرد ماسون ها به دست نداد و اين امر خشم ايشان را عليه او برانگيخت. برنارد فاي پس از پايان جنگ جهاني دوم به همکاري با دولت ويشي و تحريک افکار عمومي عليه ماسون ها و يهوديان متهم شد و در يک دادگاه فرانسوي محاکمه و مدتي زنداني گرديد.
صرفنظر از اينکه عملکرد ماسون ها در انقلاب هاي آمريکا و فرانسه را مثبت و ملهم از انگيزه هاي خيرخواهانه يا منفي و توطئه گرانه بدانيم، مورخين اعم از ماسون و غيرماسون درباره ي تأثير مهم ايشان بر اين دو حادثه بزرگ دنياي جديد متفق القول اند. براي نمونه، لويي آميابل، نويسنده تاريخ رسمي " لژ نه خواهران"(5) مي نويسد:
بي ترديد فراماسونري يکي از عوامل دگرگوني هاي عظيمي بود که در آمريکاي شمالي و فرانسه رخ داد نه به آنگونه که برخي کودکانه به عنوان نوعي توطئه جهاني جلوه گر مي سازند؛ بلکه از طريق ارتقاء انديشه و روشن تر کردن افکار عمومي...(6)
معهذا، هر قدر نقش نهاد نوپاي فراماسونري، يا هر کانون سياسي پنهان و آشکار ديگر، در اين دو انقلاب مؤثر انگاشته شود، بايد از تحليل هاي تک عاملي و سطحي به جد پرهيز داشت. اين دو حادثه بزرگ، با همه تبعات عميق و عظيم سياسي و اجتماعي و فرهنگي شان در تکوين دنياي معاصر، مولود عوامل متعدد اجتماعي بودند. به رغم اين تأکيد بر بغرنجي و ذوجوانبي حوادث فوق، بايد بر اين نکته نيز تأکيد کرد که بي شک دسيسه هاي قدرت هاي متخاصم فرانسه و بريتانيا و تکاپوي کانون هاي دسيسه گر و آشوب طلب و ماجراجويان و شيادان مالي در تبيين اين حوادث داراي جايگاه خاص خود است که بر آن نمي توان و نبايد چشم پوشيد.(7) تغافل در اين زمينه همانقدر گمراه کننده است که نگرش سطحي و يکجانبه فوق. بنابراين، نه انقلاب آمريکا توطئه فرانسه بود، چنانکه تاريخ سياست خارجي بريتانيا (کمبريج) وانمود مي کند،(8) و نه انقلاب فرانسه توطئه انگلستان. معهذا، اينگونه دسيسه ها که سرچشمه آن را نمي توان به دولت هاي فرانسه و انگليس منتسب کرد. در پيدايش و گسترش امواج انقلاب هاي آمريکا و فرانسه تأثير داشت. انقلاب آمريکا با ماجراي "محموله چاي بوستن" (16 دسامبر 1773) آغاز شد و اين حرکتي است که به طور مستند مي دانيم در لژ سن آندريو بوستن سازماندهي شد و گردانندگان آن، که خود را در لباس سرخپوستان موهاک پنهان کرده بودند، از اعضاي اين لژ بودند.(9) جرج واشنگتن، فرمانده قشون استقلال طلبان آمريکائي و اولين رئيس جمهور اين کشور، از 21 سالگي ماسون بود.(10) علاوه بر واشنگتن، بسياري از فرماندهان قشون آمريکاييان به فراماسونري تعلق داشتند.(11) به نوشت لافايت، جرج واشنگتن هيچگاه داوطلبانه سمت هاي فرماندهي را به افسران غيرماسون واگذار نمي کرد و تقريباً تمامي اعضاي ستاد و افسران وي ماسون بودند.(12)
به رغم اهميت نقش ماسون هايي چون بنجامين فرانکلين و جرج واشنگتن در انقلاب آمريکا، مواردي مشاهده مي شود که حضور ماسون هاي بلندپايه را در جبهه مقابل استقلال طلبان نشان مي دهد. يک نمونه معروف، سر جان جانسون،(13) استاد اعظم ناحيه اي نيويورک، است که با آغاز جنگ استقلال از قاره آمريکا گريخت و سپس در رأس قشوني از نيروهاي انگليسي در غرب ايالت نيويورک حضور يافت. ماسون هايي چون گاي جانسون،(14) کلنل والتر باتلر(15) و جوزف برانت(16) نيز در قشون او حضور داشتند.(17) اگرتون لي،(18) استاد اعظم ناحيه اي کاروليناي جنوبي، با شروع جنگ استقلال در زير حمايت انگليسي ها قرار گرفت. يکي از فرماندهان قشون انگليس در اين منطقه، به نام آدميرال پارکر، ماسون بود. ارل موئيرا، که بعدها با عنوان مارکيز هستينگز فرمانفرماي مستعمرات بريتانيا در هند شد، نيز از فرماندهان قشون بريتانيا در جنگ استقلال آمريکا بود. اين ارل موئيرا از برجسته ترين ماسون هاي بريتانياست که در سال هاي 1790-1812، در دوران استاد اعظمي وليعهد وقت (جرج چهارم بعدي)، جانشين استاد اعظم گراندلژ انگلستان و در سال 1806 استاد اعظم گراندلژ اسکاتلند بود.(19) سيدني مورس در رساله "فراماسونري در انقلاب آمريکا" مي نويسد که لژ سن آندريو بوستن اولين لژ وابسته به طريقت کهن اسکاتي در ماساچوست بود و سازمان ماسوني تابع گراندلژ ناحيه اي ماساچوست در آوريل 1763 اين لژ را غيرقانوني اعلام کرد. به نوشته مورس، در زمان ماجراي محموله چاي بوستن، گراندلژ سن جان ماساچوست در زير نفوذ حاکم و نظاميان و مقامات دولتي منطقه قرار داشت و لژ سن آندريو به طور عمده مرکب از تجار و دريانوردان و صنعت گران بود و برخي اعضاي آن "بي ترديد" در عمليات غيرقانوني تجاري و قاچاق دست داشتند.(20)
تحريکات و دسيسه هاي کانون هاي معيني که اکنون آنان را کم و بيش مي شناسيم در بروز انقلاب آمريکا مؤثر بود، ليکن تمامي ماجرا را نمي توان به سادگي يک نمايشنامه و بازي توطئه آميز ماسوني دانست. رهبران و انديشه پردازان انقلاب آمريکا به بنجامين فرانکلين و جرج واشنگتن ماسون محدود نبودند. آلکساندر هاميلتون،(21) از رهبران جنگ استقلال و اولين وزير ماليه ايالات متحده (1789-1795)، ماسون نبود؛(22) هر چند با ماسون ها رابطه نزديک دوستانه داشت. توماس پين(23) نيز ماسون نبود و بعدها به مخالف سرسخت جرج واشنگتن بدل شد.(24) به نوشته کويل، از 56 امضاء کننده اعلاميه استقلال آمريکا تنها هشت تن ماسون بودند.(25) اگر جرج واشنگتن، اولين رئيس جمهور ايالات متحده، ماسون بود، جان آدامز،(26) توماس جفرسون(27) (نويسنده "اعلاميه استقلال") و جيمز مديسون(28)، دومين و سومين و چهارمين رئيس جمهور ايالات متحده، ماسون نبودند. کويل در دائرة المعارف خود فهرستي از رؤساي جمهور ماسون اين کشور، از آغاز تا نيمه سده بيستم، به دست داده است. از 33 رئيس جمهوري که تا سال 1953 در رأس دولت ايالات متحده جاي گرفتند، تنها 13 تن ماسون بودند. اين افراد و زمان رياست جمهوري شان به شرح زير است: جرج واشنگتن (1789-1797) جيمز مونروئه(29) (1817-1825)، آندريو جکسون (1829 -1837)، جيمز پولک(30) (1845-1849)، جيمز بوکانان(31) (1857-1861)، آندريو جانسون (1865-1869)، جيمز گارفيلد(32) (1881)، ويليام مکينلي(33) (1897-1901)، تئودور روزولت(34) (1901-1909)، ويليام تافت(35) (1909-1913)، وارن هاردينگ(36) (1921-1923)، فرانکلين روزولت(37) (1933-1945) و هاري ترومن(38) (1945-1953). در تداوم سنت تاريخ نگاري جيمز اندرسون، برخي نويسندگان ماسون به غلط رؤساي جمهور زير را به عنوان ماسون معرفي کرده اند که مورد تکذيب دو منبع معتبر ماسوني مورد استفاده ما، يعني دائرة المعارف هاي ماکي و کويل، است: توماس جفرسون (1801-1809)، جيمز مديسون (1809-1817)، جان کوينزي آدامز(39) (1825-1829)، جان تيلر(40) (1841-1845)، زاخاري تايلور(41) (1849-1850)، ميلارد فيلمور(42) (1850 -1853)، فرانکلين پيرس(43) (1853-1857)، آبراهام لينکلن(44) (1861-1865) و اوليس گرانت(45) (1869-1877). جان کوينزي آدامز ضدماسوني سرسخت بود و، به نوشته کويل "از فراماسونري نفرت داشت". ميلارد فيلمور در آغاز يک ضد ماسون فعال بود. او بعدها با ماسون ها رابطه حسنه برقرار کرد ليکن هيچگاه به عضويت فراماسونري در نيامد. برخي نيز با ماسون ها رابطه دوستانه داشتند چون اوليس گرانت و آبراهام لينکلن. اوليس گرانت ماسون نبود ولي پدر و برادرانش ماسون بودند. شهرت آبراهام لينکلن به عنوان ماسون به سال 1903 باز مي گردد و اين زماني است که ويليام گرمشاو، محقق کتابخانه کنگره، در تاريخ فراماسونري(46) خود نام او را به عنوان ماسون ذکر کرد. بعدها (1913)، ادوارد کواتيه لاتنت،(47) منشي "دبيرخانه بين المللي امور ماسوني"(48) بدون توجه به بي پايه بودن اين ادعا، نام لينکلن را به فهرست ماسون هاي نامدار وارد کرد. اين فهرست در سال 1923 مجدداً منتشر شد.(49)
سولومون گرايزل، مورخ يهودي- آمريکايي، مي نويسد اين يهوديان بودند که براي نخستين بار فراماسونري را به مستعمرات بريتانيا در قاره آمريکا شناسانيدند.(50)
معهذا، به نظر مي رسد که در منابع ماسوني رابطه يهوديان با تکاپوهاي اوليه فراماسونري در آمريکا به شدت مستور مانده است. به علاوه، بايد به نقش مارانوها و يهوديان مخفي در فراماسونري اوليه آمريکا توجه کرد که شناخت پيوندهاي يهودي ايشان به سادگي ميسر نيست. بنابراين، ادعا گرايزل زماني پذيرفتني است که نخستين مروجان فراماسونري در آمريکاي شمالي، يعني کساني چون جاناتان بلچر و دانيل کاکس و هنري پرايس و ماتيو يانگ و ادوارد اليس و ديگران، را يهودي الاصل بدانيم.
در دوران جنگ استقلال و پس از آن، حايم سالومون(51) را به عنوان يکي از ماسون هاي سرشناس فيلادلفيا و نيويورک مي شناسيم. سالومون به يک خانواده يهودي تعلق داشت که از پرتغال به لهستان کوچيده بودند. او در سال 1772 به آمريکاي شمالي مهاجرت کرد و در نيويورک به دلالي و صرافي مشغول شد. با شروع جنگ استقلال، حايم سالومون به عنوان جاسوس دو جانبه براي قشون هاي متخاصم آمريکا و انگليس کار مي کرد. سرانجام، راز او فاش شد، در سال 1778 به فيلادلفيا گريخت و به دلال و صراف اصلي اين شهر بدل گرديد. در اين زمان، سالومون به عنوان نماينده و کارگزار رابرت موريس،(52) مباشر مالي(53) کنگره، تأمين مالي کنگره با دولت فرانسه بدل گرديد و بدينسان کمک ها و وام هاي گراويه و نکر از طريق او به استقلال طلبان آمريکايي انتقال مي يافت. بريتانيکا بر نقش فعال سالومون در اين ماجرا اشاره دارد و مي نويسد: "او هرچه در توان داشت در راه ارتقاء اتحاد فرانسه و آمريکا به کار گرفت". سالومون در اين دوران به تجهيز واحدهاي نظامي متعدد دست زد و به کنگره و برخي از رهبران آن، مانند جيمز مديسون و توماس جفرسون و جيمز مونروئه (رؤساي جمهور بعدي ايالات متحده)، وام هاي کلان پرداخت نمود. رابرت موريس در يادداشت هاي روزانه اش مي نويسد که طي سالهاي 1781-1784 حايم سالومون بيش از 200 هزار دلار به آمريکاييان وام پرداخت کرد. اين بجز مبالغي است که وي در اختيار کنگره قرار داد. آمريکانا بدهي دولت نوپاي ايالات متحده به سالومون را بيش از 660 هزار دلار ذکر کرده است. او در سال 1784 به نيويورک کوچيد و در مشارکت با ياکوب مردخاي(54) به يکي از صرافان و رباخواران و دلالان بزرگ اين شهر بدل شد. (55) با توجه به اين نقش عظيم رابرت موريس و حايم سالومون در تأمين مالي قشون استقلال طلبان آمريکايي است که سومبارت مي نويسد: "ايالات متحده هيچگاه بدون تأمين نيازهاي ارتش آن به وسيله يهوديان نمي توانست به استقلال کامل دست يابد".
در نسل معاصر با حايم سالومون و رابرت موريس، سرشناس ترين يهودي که در رأس نهادهاي ماسوني ايالات متحده مي شناسيم همان موسس هايس، استاد اعظم گراندلژ ماساچوست، است و نيز مي دانيم که آئين اسکاتي را هنري آندريو فرانکن(56) و موسس هايس از جاماييکا به آمريکاي شمالي وارد کردند.(57) درباره ي اين فرانکن اطلاع بيشتر نداريم.
در نيمه اول سده نوزدهم، پيوند عميق سران فراماسونري ايالات متحده آمريکا با زرسالاران نامدار اين کشور کاملاً چشمگير است. علاوه بر حايم سالومون و موسس هايس، نمونه ديگر جان دلاهوگ،(58) از پلانت داران بزرگ سن دومينگو (مستعمره فرانسه) و از بنيانگذاران فراماسونري در اين منطقه است. او پس از شورش سکنه بومي سن دومينگو به بندر مهم چارلستون در کاروليناي جنوبي کوچيد و در سال 1801 شوراي عالي آئين اسکاتي را در اين شهر تأسيس کرد.(59) جان ياکوب استور، زرسالار نامدار ايالات متحده در اوايل سده نوزدهم و بنيانگذار بنياد معظم استور، هم ماسون بود و هم عضو طريقت شهسواران معبد. درباره ي تاريخچه بنياد استور و پيوند آن با تجارت جهاني ترياک در مجلدات بعدي سخن خواهيم گفت.
مرحوم دکتر عبدالهادي حائري به درستي مي نويسد: "آمريکا بيش از هر کشور ديگر در جهان به تکاپوهاي فراماسونگري گرايش دارد و از همين رهگذر شمار فراماسونانش برابر با يک برآورد در سال 1980 دو سوم همه فراماسونان جهان بوده است".(60) معهذا، زماني که بر نقش برجسته فراماسونري در تاريخ ايالات متحده آمريکا تأکيد مي ورزيم نبايد فراموش کنيم که اين کشور، چون فرانسه مهد نخستين و جدي ترين جنبش هاي ضدماسون نيز بوده است. اين پديده بيانگر نارضايتي عميقي است که طي چهار دهه پس از استقلال آمريکا در ميان مردم اين کشور عليه اقتدار ماسون ها پديد آمده بود. دوران فوق در تاريخ ايالات متحده آمريکا مقارن با اواخر سلطنت فتحعلي شاه و اوايل سلطنت محمدشاه قاجار و همزمان با تجديد اقتدار خاندان يهودي الاصل قوام شيرازي در ايران است.

فرانسه

تاريخ فراماسونري اوليه در فرانسه نيز، چون ساير کشورها، سخت آشفته و سرشار از اسطوره ها و افسانه هاي بي پايه اي است که به منظور "بومي کردن" اين نهاد و استتار منشأ واقعي و کارکردهاي آن جعل و پرداخت شده. اين اسطوره ها به کلي مردود است و حتي اگر با سهل انگاري کامل برخورد کنيم و برخي قصه ها و دعاوي غيرمستند را بپذيريم، تاريخ فراماسونري در اين کشور به پيش از سال 1725 نمي رسد. اين زماني است که گويا تعدادي انگليسي مجهول الهويه در خانه يک قناد انگليسي مقيم پاريس به نام هار(61) اولين لژ ماسوني را تأسيس کردند. گفته مي شود اولين استاد فراماسونري ارل درونت واتر بود. اين روايت به لالاند منجم، نخستين استاد "لژ نه خواهران" و از بنيانگذاران "گراند اوريان" تعلق دارد و اولين بار در کتاب تاريخ فراماسونري در فرانسه (1774) او عنوان شد.(62) گولد اين ادعاي لالاند را به سختي نقد مي کند و آن را به کلي بي پايه مي داند. اين ارل درونت واتر همان چارلز رادکليف، آخرين ارل منطقه درونت واتر، است که در پي اعدام برادرش به فرانسه گريخت، در زمره هواداران خاندان مخلوع استوارت جاي گرفت و سرانجام پس از شرکت در قيام جاکوبيتي 1745 انگلستان گردن زده شد. گولد به درستي مي پرسد چگونه ممکن است چارلز رادکليف، که دو سال قبل از تأسيس گراندلژ انگلستان به فرانسه گريخته، به تأسيس نهاد فراماسونري در پاريس دست زده باشد و چرا برخي منابع آن زمان، چون نشريه سن جيمز ايوينينگ پست،(63) که نام ماسون هايي به مراتب کم اهميت تر از ارل درونت واتر را ذکر کرده اند، درباره ي اين به اصطلاح رئيس طريقت فراماسونري در فرانسه به کلي سکوت نموده اند؟!(64) بايد توجه کنيم که اين ادعاي لالاند در آغاز سلطنت لويي شانزدهم عنوان شده و او در واقع از طريق انتساب منشأ فراماسونري فرانسه به انگليسي هاي هوادار فرانسه و خاندان تبعيدي استوارت کوشيده تا پيشينه و پيوندهاي هانووري اين نهاد رازآميز را بپوشاند و بدينسان از حساسيت هاي سياسي منفي عليه آن بکاهد.
بهرروي، تا 7 سپتامبر 1734 در منابع مکتوب از وجود فراماسونري فرانسه نشاني در دست نيست. اين زماني است که نشريه سن جيمز ايوينينگ پست از اجلاس همان لژي خبر مي دهد که در خانه دوشس پورتزموث در پاريس برگزار شد و دوک ريچموند و بارون منتسکيو گروهي از رجال فرانسه را به عضويت فراماسونري درآوردند. بنابراين، بايد سرآغاز تاريخ فراماسونري فرانسه را سال 1734 و بنيانگذاران و نخستين گردانندگان اين سازمان را کساني چون دوک ريچموند، دکتر دزاگوليه، منتسکيو و شواليه رمزي دانست. اين تداوم تکاپوي همان کانون مشکوک و دسيسه گر اطلاعاتي و مالي است که کساني چون جان لاو و شواليه رمزي در دوران نيابت سلطنت دوک اورلئان (1715-1723) در پاريس بنيان نهادند و ماجراهايي چون "شيادي ميسي سي پي" را آفريدند. اين همان کانوني است که در مکتب رسمي تاريخ نگاري آنگلوساکسون به شدت مورد تکريم قرار مي گيرد و اقتدار آن به عنوان نماد "اصلاحات دمکراتيک" دوک اورلئان، در برابر "استبداد لويي چهاردهم" عنوان مي شود. و اعضاي اين کانون همان کساني اند که محققيني چون هنشل و شنان ايشان را "شعبده بازان مالي" و "رفقاي هم پياله و عياش" دوک اورلئان خوانده اند. يک متن چاپي منتشره در فرانکفورت متعلق به سال 1744 مدعي است که در اواخر سال 1736 شش لژ ماسوني با 60 عضو در فرانسه حضور داشت.(65) قدمت اولين متن چاپي منتشره در فرانسه که به تکاپوي فراماسونري در اين کشور اشاره دارد، به سال 1745، يعني 29 سال پيش از انتشار کتاب لالاند، مي رسد. در اين متن ادعا شده که فراماسونري حدود 18 سال پيش، يعني در سال 1727، در فرانسه تأسيس شد و فعاليت اوليه آن "به شديدترين شکل مخفي بود".(66)
در 24 ژوئن 1738 روساي لژهاي ماسوني فرانسه فردي به نام دوک انتين(67) را به عنوان استاد اعظم خود برگزيدند. اين دوک انتين از جمله رجال فرانسوي است که در سال 1737 دوک ريچموند ايشان را به کسوت ماسون درآورده بود.(68) در سال 1743 گراندلژ انگلستان به لژهاي ماسوني پاريس اجازه تأسيس گراندلژ ناحيه اي خود را اعطا کرد و بدينسان اولين سازمان سراسري ماسوني فرانسه به نام "گراندلژ انگليسي فرانسه"(69) تأسيس شد.(70) با مرگ دوک انتين، در 11 دسامبر 1743 لژهاي ماسوني فرانسه پرنس لويي بوربن، کنت کلرمون،(71) را در سمت استاد اعظم گراندلژ فرانسه جاي دادند. اين کنت کلرمون پسر دوک اورلئان نايب السلطنه است و عموي لويي فيليپ (فيليپ اگاليته). به نوشته گولد، موانعي که در اين زمان دولت فرانسه عليه فعاليت هاي ماسوني ايجاد کرده بود مانع شد که کنت کلرمون سمت استاد اعظمي را بپذيرد.(72) بدينسان، تاريخ فراماسونري فرانسه از آغاز با نام خاندان اورلئان پيوند مي خورد و آن را به عنوان سازمان مخفي فرانسويان هواداران پيوند با اليگارشي انگلوساکسون جلوه گر مي سازد. گراندلژ فوق در سال 1755 استقلال خود را اعلام کرد و به "گراندلژ فرانسه"(73) موسوم شد.(74) در سال 1767 لويي پانزدهم، پادشاه فرانسه، دستور تعطيل اين سازمان را صادر کرد ولي فعاليت مخفي آن پس از مدتي از سرگرفته شد. کنت کلرمون در سال 1771 درگذشت و در 15 ژوئن اين سال برادرزاده 24 ساله اش، دوک شارتره، در مقام "استاد اعظم تمامي لژهاي قانوني فرانسه و بزرگ فرمانرواي با اختيار تمامي شوراها، شاپيترها و لژهاي اسکاتي" فرانسه جاي گرفت.(75) اين دوک شارتره کسي نيست جز همان لويي فيليپ، دوک اورلئان بعدي، که در زمان انقلاب فرانسه به "فيليپ اگاليته" (مساوات) شهرت يافت. دوک لوکزامبورگ(76) در سمت معاون او منصوب شد.(77)
درگذشت کنت کلرمون و استقرار دوک شارتره در رأس فراماسونري فرانسه سرآغاز اختلافات دروني اين سازمان شمرده مي شود. اين اختلافات به تدريج به انشعاب و تأسيس سازمان ماسوني جديدي انجاميد. اين سازمان جديد، که در آغاز خود را "گراندلژ ملي فرانسه" مي خواند، کمي بعد به "گراند اوريان فرانسه"(78) تغيير نام داد. واژه "گراند اوريان" نخستين بار در 5 ژوئن 1772 در اسناد اين سازمان جديد به کار رفته است. گولد 26 ژوئن 1773 را سرآغاز فعاليت مستقل گراند اوريان فرانسه مي داند.(79) گراند اوريان فرانسه در 22 اکتبر 1773 دوک شارتره (لويي فيليپ اورلئان) را به عنوان استاد اعظم خود برگزيد.(80) بايد به اين نکته مهم توجه نمود که تعدادي از بنيانگذاران گراند اوريان از اعضاي سازمان "مراقبه کامل" بودند و لذا گراند اوريان در سال 1775 طي پيماني با سازمان فوق تابعيت "برتر ناشناخته" را پذيرفت. در اين زمان، گراند اوريان داراي 205 لژ بود.(81) در آينده با سازمان ماسوني "مراقبه کامل" آشنا خواهيم شد و اهميت سياسي اين پيمان و تبعيت گراند اوريان از "برتر ناشناخته" را درخواهيم يافت. اجمالاً اينکه پيمان فوق گراند اوريان را به طور رسمي به تابعي از سياست هاي فردريک دوم (کبير) پروس و به "اسب تروا"ي دشمن در درون سرزمين فرانسه بدل مي نمود. توجه کنيم که اين پيمان مقارن با شروع جنگ استقلال آمريکا منعقد شد، اندکي پس از آن بنجامين فرانکلين در پاريس استقرار يافت و با حمايت محافلي از درباريان و دولتمردان فرانسه کمک هاي پنهان مالي و نظامي لويي شانزدهم به شورشيان آمريکايي آغاز گرديد.
گولد سال هاي 1788-1789، يعني دوران آغازين انقلاب فرانسه، را اوج رونق سازمانهاي ماسوني فرانسه، اعم از گراند اوريان و گراندلژ فرانسه، مي داند. در سال 1787 گراند اوريان داراي 636 لژ بود که 67 لژ در پاريس، 17 لژ در ساير کشورها و 35 لژ در مستعمرات فرانسه استقرار داشت. گراندلژ فرانسه نيز داراي 88 لژ در پاريس و 43 لژ در ولايات و مستعمرات فرانسه بود. گولد تعداد کل لژهاي ماسوني فرانسه را در آستانه انقلاب، اعم از لژهاي وابسته به دو گراندلژ فوق و ساير سازمانهاي ماسوني درجات عالي، بيش از 900 لژ تخمين مي زند.(82) معهذا، اشتعال شعله هاي انقلاب خونين فرانسه فراماسون ها را نيز به کام خود کشيد و اين موج بزرگ سياسي و اجتماعي سمت و سويي مهارنشدني و غيرقابل پيش بيني يافت. از سال 1791 فشار دولت انقلابي بر فراماسون ها آغاز شد و تعطيل لژهاي ماسوني آغاز گرديد. در 24 فوريه 1793 دوک اورلئان، استاد اعظم گراند اوريان، طي اطلاعيه اي که با امضاي "لويي فيليپ اگاليته" در ژورنال دوپاريس(83) به چاپ رسيد، اعلام کرد که "در يک جمهوري هيچگونه راز و هيچ نوع مجمع سرّي نبايد وجود داشته باشد". او در اين اطلاعيه قطع هرگونه پيوند خود با گراند اوريان و فراماسون ها را اعلام کرد. به رغم اين نمايش، حدود دو ماه بعد "همشهري اگاليته" دستگير شد و کمي بعد با گيوتين به قتل رسيد. بدينسان، دوک اورلئان قرباني امواج خشونتي لجام گسيخته شد که خود در پيدايش آن نقش مؤثر داشت. اين سرنوشت بسياري از رهبران انقلاب فرانسه از جمله سه عضو نامدار "لژ نه خواهران" (دمولن، بريسوت و دانتون) بود که هر سه در سالهاي 1793-1794 با گيوتين گردن زده شدند. فعاليت هاي ماسوني در فرانسه نيز عموماً بجز برخي لژها و محافل بسيار پنهان، تعطيل شد.(84)
در سال 1796، در نخستين سال حکومت فاسد ديرکتوار، فعاليت گسترده ماسون ها بار ديگر در فرانسه از سرگرفته شد و اين تکاپو در دوران حکومت ناپلئون بناپارت تداوم يافت. اينک کساني چون لالاند و دکتر گيوتين(85)، از بنيانگذاران گراند اوريان، در رأس اين سازمان بودند. آنان راه ابراز انقياد و وفاداري نسبت به حکومت ناپلئون را در پيش گرفتند. لذا، ناپلئون به تعطيل فعاليت هاي ماسوني دست نزد بلکه راه نظارت اکيد بر آن را برگزيد و برادران و ژنرال هاي مورد اعتماد خود را در رأس سازمانهاي ماسوني فرانسه گمارد.(86) در سال 1805 ژزف بناپارت به عنوان استاد اعظم و لويي بناپارت به عنوان جانشين استاد اعظم گراند اوريان منصوب شدند. گولد مي نويسد ژزف بناپارت در حالي استاد اعظم شد که اصلاً ماسون نبود.(87) اين شيوه بيان نشان مي دهد که لويي بناپارت (پدر ناپلئون سوم) واقعاً ماسون بود. تعلق لويي بناپارت به فراماسونري با رابطه دوستانه اي که وي کمي بعد، در دوران سلطنت بر هلند، يا بهوديان برقرار کرد همخوان است. بهرروي، به رغم حضور برادران ناپلئون در رأس سازمانهاي ماسوني، خود وي هيچگاه به عضويت اين فرقه در نيامد. کويل به آن گروه از نويسندگان ماسون که کساني چون ناپلئون، توماس جفرسون و آلکساندر هاميلتون را ماسون معرفي مي کنند سخت معترض است و اين روش را ادامه سنت دکتر اندرسون مي داند که حتي آدم و نوح را نيز ماسون مي دانست و به آنان مقام استاد اعظمي اعطا مي کرد.(88)
با سقوط ناپلئون، گراند اوريان بناگاه هوادار سلطنت بوربن ها شد و در اول ژوئيه 1814 بازگشت لويي هيجدهم را جشن گرفت.(89) هر چند پادشاه جديد بوربن مانعي در راه تداوم فعاليت فراماسونري فراهم نکرد، ليکن به دليل پيوند ديرين و عميق فراماسونري فرانسه با خاندان اورلئان و نقش آن در سقوط لويي شانزدهم به اين نهاد روي خوش نشان نداد و لذا يکي از نظاميان مورد اعتماد خود را در رأس آن گمارد.
سال هاي حکومت لويي فيليپ اورلئان به عنوان دوران رونق مجدد فراماسونري فرانسه و نيز دوران حضور فعال يهوديان در رأس آن شناخته مي شود. در واپسين سال هاي سلطنت لويي فيليپ، گراند اوريان چنان در زير سلطه آشکار يهوديان قرار گرفت که در 3 آوريل 1846 لژهاي آلماني، به اين دليل از پذيرش نمايندگان آن در مجامع خود سرباز زدند. به نوشته گولد، تنها به دليل "فشار قاطع" گراندلژ انگلستان بود که لژهاي آلمان سرانجام تسليم شدند و خود را با روح زمانه منطبق ساختند.
به تبع اين رونق دوران لويي فيليپ، فراماسون ها در "دولت موقت انقلابي" که از درون انقلاب 1848 فرانسه سر برکشيد، از نفوذ فراوان برخوردار شدند. يک نمونه اسحاق آدولف کرميو است. او همان کسي است که در "ماجراي دمشق" (1840) در ترکيب هيئت اعزامي اليگارشي يهودي به مصر، به رياست سِر موسس مونت فيوره، شرکت داشت. کرميو از سران فراماسونري فرانسه بود. به نوشته گولد، پس از سقوط لويي فيليپ، در 4 مارس 1848 گراند اوريان هيئتي را براي تبريک پيروزي و اعلام حمايت از "دولت موقت انقلابي" اعزام کرد. اين هيئت را دو عضو دولت موقت، کرميو (وزير عدليه) و گارنيه پاژس(90) (شهردار پاريس و وزير ماليه)، طي مراسمي پذيرفتند در حالي که اين دو نيز لباس هاي ماسوني خود را بر تن داشتند.(91)
دوران حکومت ناپلئون سوم نيز دوران رونق فراماسونري فرانسه است. ناپلئون سوم، به تبع پدر، ماسون بود و عضو شوراي عالي درجه سي و سوم آئين اسکاتي کهن(92). معهذا وي پس از مدتي نظارت اکيد بر سازمانهاي ماسوني فرانسه را به مصلحت ديد، در 11 ژانويه 1862 انتصاب استاد اعظم فراماسونري فرانسه را به دست خود گرفت و مارشال مانان(93) را، که تنها يک ماسون درجه يکم بود، در سمت استاد اعظم گراند اوريان منصوب کرد. معهذا، وينه(94) بزرگ فرمانرواي با اختيار شوراي عالي طريقت اسکاتي کهن، از پذيرش مانان به عنوان رئيس شوراي عالي سر باز زد، در برابر تهديدات او ايستادگي کرد و سرانجام موفق شد به شکل گذشته به کار شوراي عالي ادامه دهد. مانان در 29 مه 1865 درگذشت و ناپلئون سوم شخصاً کسي را به عنوان استاد اعظم گراند اوريان منصوب نکرد. پس از مارشال مانان، ژنرال ملينه(95) به عنوان استاد اعظم برگزيده شد. او تا پايان سلطنت لويي بناپارت در اين سمت بود.
شکست سهمگين فرانسه در جنگ با پروس توّهم ماسون هاي دون پايه فرانسوي در زمينه "برادري جهاني ماسون ها" را فرو ريخت؛ بدينسان ضربه اي سخت بر پيکر گراند اوريان وارد ساخت و آن را در آستانه فروپاشي قرار داد. در برخي لژها، ماسون هاي دون پايه و ساده خشم خود را عليه آلمان ابراز مي داشتند و در برخي موارد حتي ساده لوحانه خواستار آن بودند که "برادر ويلهلم" (قيصر آلمان)(96) در جلسه لژ ايشان حضور يابد و به اعتراضات شان پاسخ گويد!(97) اين تحقير ملي تا بدان حد عميق بود که در زمان شورش موسوم به "کمون پاريس" (1871) برخي از اعضاي گراند اوريان را به تظاهرات خياباني عليه دولت کشانيد و در پايه موج ضدماسوني و ضد يهودي دهه 1880 فرانسه قرار گرفت.

پي نوشت ها :

1. Britannica, 1977. Vol. 12, p. 936.
2- ويل و آريل دورانت، همان مأخذ، ج 10، بخش دوم، صص 1184 -1185.
3. Mackey, ibid, vol. 3, p. 1236-7; Coil, ibid, pp. 40, 268, 524.
4. Bernard Fay, Revolution and Freemasonry, Boston: Little, Brown & Co., 1935.
5. Louis Amiable (d. 1897)
6. Mackey, ibid, vol. 2, p. 710.
7- از مهمترين حوادثي که به بروز انقلاب1789فرانسه انجاميد"ماجراي گردنبند الماس" است.
8- در مأخذ فوق چنين آمده است: در سال 1775 بي آنکه از جانب آمريکائي ها هيچ تمايلي به جدايي از بريتانياي کبير باشد... جنگ استقلال آغاز شد. اين شيوه بيان صراحتاً شروع جنگ استقلال را به عنوان يک حرکت سازمان يافته و به عبارت ديگر يک توطئه مطرح مي کند.
(Sir A. W. Ward and G. P. Gooch [eds.], The Cambridge History of British Foreign Policy, 1783-1919, vol. I: 1783-1815, [Cambridge University Press, 1922], New York: Octagon Books, 1970, p.131).
9. Coil, ibid, p. 41; Morse, ibid, pp. 241-256.
10- جرج واشنگتن در اواخر سال 1752، زماني که در درجه سرگردي فرماندهي ميليشياي ويرجينيا را به دست داشت، به عضويت لژ فردريکزبورگ ويرجينيا درآمد. او در سازمان هاي ماسوني آمريکا به درجات عالي رسيد. در دوران رياست جمهوري واشنگتن گروهي از ماسون هاي بلندپايه خواستار آن شدند که تمامي گراندلژهاي ناحيه اي اين سرزمين در يک گراندلژ سراسري ادغام شوند و جرج واشنگتن در سمت استاد اعظم کل ايالات متحده جاي گيرد. اين خواست به دليل مخالفت گراندلژ ماساچوست منتفي شد. بنابراين، ادعاي آن گروه از مورخين که از جرج واشنگتن به عنوان استاد اعظم کل ايالات متحده ياد مي کنند بي پايه است. (Mackey, ibid, vol. 2, pp. 1093-4; Coil, ibid, p. 678)
11- فهرست اسامي فرماندهان ماسون قشون آمريکا در جنگ استقلال در صص 41-43 کتاب کويل مندرج است.
12. Morse, ibid, p. 212.
13. Sir John Johnson
14. Guy Johnson
15. Walter Butler
16. Joseph Brant
17. Coil, ibid, p. 525.
18. Egerton Leigh
19. ibid, pp. 40-41, 525
20 Morse, ibid, p. 243
21. Alexander Hamilton (1775-1804)
22. Coil, ibid, pp. 301-302
23. Thomas Paine (1737-1809)
24. Mackey, ibid, vol. 2, p. 748.
25. Coil, ibid, p. 41
26. John Adams (1735-1826)
27. Thomas Jefferson (1743-1826)
28. James Madison (1751-1836)
29. James Monroe (1758-1831)
30. James Knox Polk (1795-1849)
31. James Buchanan (1791-1865)
32. James Abram Garfield (1831-1881)
33. William Mckinley (1843-1901)
34. Theodor Roosevelt (1858-1919)
35. William Howard Taft (1857-1930)
36. Waren Gamaliel Harding (1865-1923)
37. Franklin Delano Roosevelt (1882-1945)
38. Harry S. Truman (1884-1972)
39. John Quincy Adams (1767-1848)
جان کوينزي آدامز ششمين رئيس جمهور ايالات متحده آمريکاست و با جان آدامز، دومين رئيس جمهور (1797-1801)، فرق دارد.
40. Hohn Tyler (1790-1862)
41. Zachary Taylor (1784-1850)
42. Millard Filmore (1800-1874)
43. Franklin Pierce (1804-1869)
44. Abraham Lincoln (1809-1865)
45. Ulysses Simpson Grant (1822-1885)
46. William H. Grimshaw, History of Freemasonry, 1903, p.365.
47. Edouard Quatier-la-Tente
48. International Bureau of Masonic Affairs
49. Mackey, ibid, vol. 1, p. 18; vol. 2, pp. 642-647; Coil, ibid, p.403.
50 Solomon Grayzel, A History of the Jews: From the Babylonian Exile to the Present 5728-1968, New York: 1968, p.481.
51. Haym Salomon [Solomon] (1740-1785)
52. Robert Morris (1734-1806)
به رغم اهميت فراوان رابرت موريس در جنگ استقلال آمريکا زندگينامه وي در دائرة المعارف يهود مندرج نيست و تنها در دو مورد به نام او به عنوان "مباشر مالي" آمريکاييان اشاره کوتاه شده است. اين در حالي است که در بريتانيکا و آمريکانا زندگينامه هاي مفصلي از موريس مندرج است. سکوت دائرة المعارف يهود درباره ي شخصيت هاي بسيار متنفذ و سرشناسي چون رابرت موريس و ساموئل برنارد، بانکدار لويي چهاردهم، و رابرت ورمز، پيمانکار کل نظامي لويي چهاردهم، قطعاً حساب شده و با اهداف معين است. بنابراين، بايد پذيرفت که نام و زندگينامه برخي چهره هاي بسيار مهم و حساسيت برانگيز يهودي، اعم از آشکار و مخفي، تعمداً به اين مأخذ وارد نشده است.
بريتانيکا رابرت موريس را به عنوان "تأمين کننده مالي جنگ استقلال آمريکا" معرفي مي کند و آمريکانا نيز او را "تأمين کننده مالي انقلاب آمريکا" مي داند. موريس در بندر ليورپول به دنيا آمد و در سال 1747 به پدرش در آمريکا ملحق شد. او در سال 1775 به عنوان نماينده پنسيلوانيا به عضويت کنگره قاره اي درآمد و بلافاصله اداره امور مالي و تجاري کنگره را به دست گرفت. موريس به عنوان رئيس "کميته سري تجارت" کنگره دريافت کمک هاي مالي و نظامي از فرانسه را به دست داشت و براي تأمين اين منظور شبکه اي گسترده از شرکا و کارگزاران خويش را در آمريکاي شمالي و اروپاي قاره برپا کرد. او عضو فعال "کميته دريايي" و کميته مکاتبات سري کنگره نيز بود. در 20 فوريه 1781 کنگره موريس را در سمت مباشر کل امور مالي خود گمارد و به وي اختيارات تام داد. در اين زمان، سرمايه گذاري او در جنگ سبب پيروزي جرج واشنگتن در واپسين نبرد جنگ استقلال شد. موريس در سال 1781 در فيلادلفيا "بانک آمريکاي شمالي" را تأسي کرد که اولين بانک ايالات متحده به شمار مي رود. وي در اول نوامبر 1784 از مسئوليت فوق در کنگره استعفا داد و به امور شخصي خود پرداخت. در سال بعد کنگره انحصار تجارت تنباکوي آمريکا با فرانسه را به موريس واگذار کرد. وي در اواخر عمر عضو سنا بود و به سفته بازي وسيع در اراضي غرب آمريکا اشتغال داشت. (Britannica, 1977, vol. VII, p.34; Americana, 1985, vol. 19, pp. 473-474)
53. Superintendent of Finance
54. Jacob Mordecai (1762-1838)
55. Britannica, 1977, vol. VIII, p.817; Americana, 1985, vol. 24, p.160; Judaica, vol. 14, pp. 695-696; vol. 15, p. 1591.
56. Henry Andrew Francken
57. Coil, ibid, p. 264.
58. John Baptiste Marie Delahogue (1744-1822)
59. ibid, pp. 199-200.
60- عبدالهادي حائري، تاريخ جنبش ها و تکاپوهاي فراماسونگري در کشورهاي اسلامي، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي، 1368، ص 30.
61. Hure
62. Gould, ibid, vol. V, pp. 136-137, 139; Mackey, ibid, vol. 1, p.369.
63 St. James' Evening Post
64. Gould, ibid, vol. V, pp. 139-140.
65. ibid, p.139.
66. ibid.
67. Duc d' Antin
68. ibid, p.140.
69. Grand Loge Anglaise de France
70. Mackey, ibid, vol. 1, p. 369; Gould, ibid, vol. V. p.142.
71. Prince Louis de Bourbon, Count de Clermont (1709-1771)
72. Gould, ibid, pp. 140, 141.
73. Grand Loge de France
74. Mackey, ibid, vol. 1, p.370.
75- در فراماسونري فرانسه، گراندلژ بر نهادهاي ماسوني درجات عالي نيز نظارت دارد در حالي که گراندلژهاي بريتانيا و آمريکا اين حق را براي خود قائل نيستند و درجات عالي در زير نظارت نهادهاي خاص خود قرار دارند. (Mackey, ibid, vol. 1, p.421) بنابراين، دوک شارتره هم استاد اعظم گراندلژ فرانسه بود و هم بزرگ فرمانرواي با اختيار آئين اسکاتي کهن.
76. Duke of Luxemburg (Count Buzencois de Luxemburg)
77. Gould, ibid, vol. V, pp. 147-148.
78. Grand Orient de France.
در برخي منابع فارسي "گراند اوريان" به "شرق اعظم" ترجمه شده است. بايد توجه نمود که واژه "شرق" در قاموس فراماسونري به معني "استاد" و "لژ" است. بنابراين، منظور از "گراند اوريان" همان "گراندلژ" است و اين مفهوم فوق ربطي به شرق سياسي و جغرافيايي ندارد. واژه "گراند اوريان" به عنوان معادل "گراندلژ" به فرانسه تعلق ندارد و در اسپانيا و ايتاليا و آمريکاي جنوبي نيز به همين معنا به کار مي رود. (Mackey, ibid, vol. 1, p.421)
79. Gould, ibid, vol. V, pp. 150, 152-155; Mackey, ibid, vol. 1, p.370; Coil, ibid, p. 300.
80. Gould, ibid, p.155.
81. ibid, p.156.
82. ibid, p. 161.
83. Journal de Paris
84. Gould, ibid, p. 162.
85. Joseph Ignace Guillotin (1738-1814)
دکتر ژزف گيوتين از دوستان بنجامين فرانکلين بود. او همان کسي است که دستگاه مخوف اعدام زمان انقلاب فرانسه به نام او شهرت يافته است. کويل مدعي است که برخلاف آنچه معروف شده دکتر گيوتين سازنده اين دستگاه نبود. (Coil, ibid. p.300)
86. Gould, ibid, pp. 164-165.
87. ibid, p. 166.
88. Coil, ibid, p. 435.
89. Gould, ibid, p. 168.
90. Louis-Antoine Garnier-Pages (1803-1878)
91. Gould, ibid, p. 179.
92. Mackey, ibid, vol. 2, p. 700.
93. Magnan
94. Viennet
95. Mellinet
96- ويلهلم اول و فردريک ويلهلم، وليعهد او، هر دو ماسون بودند.
97. Gould, ibid, pp. 132, 188-191.

منبع مقاله :
شهبازي، عبدالله، (1377) زرسالاران يهودي و پارسي استعمار بريتانيا و ايران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، چاپ پنجم

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:8 مهر 1393 - 23:01

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد