کرامت امام کاظم(ع)

(بسم الله الرحمن الرحیم)
عصا زنان راهي حرم امام موسي(ع) بود. به خستي قدم بر مي داشت. نمي توانست پايش را روي زمين بگذارد. به زحمت روي پنجه پا راه مي رفت. گاهي وقتها از شدت درد پا، زمين گير مي شد. نزديکي هاي حرم در پياده روي خيابان، روي سکوي مغازه اي نشست. توان حرکت نداشت. عصا را روي سکو گذاشت. خيابان منتهي به حرم شلوغ بود. مردم زيادي براي زيارت آمده بودند. زن ومرد، پير وجوان، تنها يا دسته جمعي به سمت مردم مي رفتند. دلش شکست. به حال آنها غبطه مي خورد. آنها پاي پياده بدون اين که مشکلي درراه رفتن داشته باشند، درحال حرکت بودند؛ نه مثل او که براي برداشتن چند قدم کوتاه هم با مشکل روبرو بود! دراين هنگام، صدايي آشنا به گوشش رسيد:
-حاج شيخ محمد!
سربرگرداند. يکي از دوستانش بود که سال ها قبل از شهر ري به قصد تحصيل علوم ديني به حوزه علميه نجف آمده بود. خواست از جا بلند شود، اما نتوانست. با او سلام واحوال پرسي کرد. مرد با کنجکاوي عصاي چوبي را برانداز کرد وگفت:
-حاج شيخ محمد! شنيده ام تازه از سفر حج آمده اي. زيارت قبول! ايران نرفتي؟
-نه بعد از زيارت عتبات عاليات، به ايران برمي گردم. شما چطوريد؟
-الحمدالله، به لطف خدا.
-درستان تمام نشده؟
-فعلاً درنجف هستم.امروز هم براي زيارت کاظمين آمده ام. نذر داشتم.
مرد بار ديگر نگاهي به عصا انداخت وبا تعجب گفت:
- حاج شيخ محمد! چرا اين جا نشستي؟ خداي نکرده کسالتي داري؟ اين عصا چيست؟!
لحظه اي درجواب دادن درنگ کرد، عصا را روي سکوجا به جا کرد وگفت:
- داستانش مفصل است. اگه حوصه داري، بنشين تا برايت تعريف کنم؟
-البته ؟
-حدود يکسال است درد پا، امانم را بريده
-دکتر نرفتي؟
- درتهران وشهر ري پيش اطباي درجه اول رفتم.
-خب؟!
-گفتند بايد پايت عمل شود اما...
-اما چه؟!
-گفتند اگرعمل کنيم، به احتمال هفتاد در صد بايد پا بريده شود؛ به احتمال سي درصد هم بعد ازعمل، کوتاه خواهد شد. خلاصه يا بايد با پاي مصنوعي راه مي رفتم يا کفش هاي پاشنه بلند طبي مي پوشيدم.
-عمل کردي؟
-نه، بيمارستان را ترک کردم. چون مطمئن بودم پايم ناقص خواهد شد، چند ماه بعد عازم زيارت خانه خدا شدم. حالا هم درعتبات عاليات هستم. آمده ام دست به دامان ائمه اطهار شوم بلکه آنها شفايم دهند.
مرد، قلم وکاغذي از جيبش در آورد وگفت:
- حاج شيخ محمد! خيلي ناراحت شدم. اما دکتري يهودي را در بغداد مي شناسم که متخصص بيماري هاي مفاصل ورماتيسم است. حتماً به مطبش برو. الان آدرسش را برايت مي نويسم.
مرد، آدرس را روي کاغذ نوشت وبه او داد؛ بعد هم بلند شد وگفت:
- من تازه از زيارت برگشته ام . اگر بخواهي تو را به حرم امام کاظم(ع) مي برم.
-نه، ممنون. مي خواهم اينجا بنشينم. حالم که بهتر شد، خودم مي روم. شما بفرماييد.
- هر طور ميل شماست. باز هم تأکيد مي کنم حتماً به مطلب اين دکتر برو، خيلي ها را درمان کرده. ان شاء الله خوب مي شوي. خوب، خداحافظ!
مرد اين را گفت ولحظاتي بعد، درميان جمعيت ناپديد شد.
شيخ محمد کاغذ را باز کرد وآدرس دکتر يهودي را نگاه کرد. آهي کشيد وعصا را برداشت. به هرسختي بود، از جا بلند شد. خودش را به حرم رساند. وارد شد. سلام داد وبا بغضي ترکيده وديدگاني اشکبار گفت:
-يا امام موسي کاظم! يا باب الحوائج! آيا به شما برنمي خورد بعد ازاين همه معالجات درايران توسل به ائمه، به سراغ يک دکتر يهودي بروم؟!
به سمت ضريح رفت. درشلوغي جمعيت، دست هايش را در ضريح گره زد. عصا از دستش روي زمين افتاد. پايش را به ضريح ماليد. زائران از دوطرف به او فشار مي آوردند. ناگهان احساس کرد پاشنه پايش به زمين مي رسد. درد پايش ساکت شده بود. چند قدمي برداشت. دنبال عصايش گشت. از عصا خبري نبود. گويي آب شده بود وبه دل زمين فرو رفته بود.
ازحرم بيرون آمد ودرحالي که اشک شادماني از چشمانش جاري بود، آدرس مطب آن يهودي را پاره کرد وبا پاي خودش به سوي مسافرخانه حرکت کرد؛ درست مثل زمان قبل از بيماري.*

پي نوشت ها :
 


*. گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازي، ج2، ص153، اسلاميه، تهران.
 

منبع:نشريه فرهنگ کوثر، شماره83.

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:24 اردیبهشت 1394 - 2:45

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد