(بسم الله الرحمن الرحیم)
امامت در لغت
واژة «امامت» در لغت به معناي رهبري و پيشوايي، و «امام» به معناي مقتدا و پيشواست، خواه انسان باشد،يا چيز ديگر، چنانكه ابن فارس گفته است: «امام، كسي است كه در كارها به او اقتدا ميشود، و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ امام ائمه، و خليفه، امام رعيت، و قرآن، امام مسلمان است».[1]
قرآن كريم، همانگونه كه برخي از انسانها را امام ناميده، كتاب آسماني حضرت موسي ـ عليه السلام ـ را نيز امام خوانده است، آنجا كه در مورد حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ فرموده است:
«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً».[2]
من تو را پيشواي مردم قرار دادم.
و دربارة كتاب حضرت موسي ـ عليه السلام ـ فرموده است:
«وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً».[3]
پيش از قرآن كتاب موسي به عنوان پيشوا و ماية رحمت، نازل گرديد.
و در جاي ديگر، لوح محفوظ را نيز «امام مبين» خوانده و ميفرمايد:
«وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ».[4]
هر چيزي را در «امام مبين» (لوح محفوظ) برشمردهايم.
امامت در اصطلاح متكلمان
متكلمان اسلامي براي امامت تعاريف مختلفي ذكر كردهاند، و غالباً امامت را «رياست و رهبري عمومي جامعه در زمينة امور ديني و دنيوي» دانستهاند، نمونههايي از اين تعاريف را يادآور ميشويم:
1. امامت، رهبري عمومي ديني است كه در برگيرندة ترغيب مردم به آن چه ماية حفظ مصالح ديني و دنيوي آنها، و بازداشتن آنان از آن چه ماية زيان آنها است، ميباشد.[5]
2. امامت، رهبري و بالاصالة در امور دين است.[6]
3. امامت، جانشيني پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در برپاداشتن دين است به گونهاي كه پيروي او بر همة امت واجب است.[7]
4. امامت، رهبري عمومي در امر دين و دنيا به عنوان جانشيني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.[8]
توضيحات
1. مقصود از قيد «بالاصالة» در تعريف دوم، احتراز از رهبري به نيابت از امام است،مانند نواب خاصه و عامه امام عصر(عج) .
2. مقصود از «امور ديني» در دو تعريف اول و دوم اين نيست كه وظيفة امام منحصر در ادارة امور ديني مردم است، و هيچگونه مسؤوليتي نسبت به امور دنيوي ندارد، بلكه مراد اين است كه امور دنيوي، منهاي جنبههاي اخلاقي و ديني آنها، از شؤون امامت نيست. مثلاً قضاوت در اينكه كدام اثر هنري برجستهترين آثار هنري است، از وظايف ويژة امام به شمار نميرود، هر چند امام ميتواند واجد چنين مهارت علمي باشد، و احياناً برجستهترين هنرمند را نيز معرفي كند، ولي اين كار را به عنوان يك صاحب نظر و هنرشناس انجام ميدهد، نه به عنوان امام».[9]
3. وجه اينكه در تعاريف علماي اهل سنت بر مسئله خلافت و جانشيني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تأكيد شده، و در تعاريف علماي شيعه قيد «بالاصالة» آمده، اين است كه علماي شيعه در عين اينكه امام را خليفه و جانشين پيامبر ميدانند، او را خليفة الهي و منصوب از جانب خداوند ميدانند، ولي علماي اهل سنت امام را برگزيده از جانب مردم به عنوان جانشيني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميدانند، نه خليفة خداوند، چنانكه در بحثهاي آينده توضيح داده خواهد شد.
4. خلافت و امامت دو عنوان براي يك حقيقت ميباشند كه هر يك ناظر به جنبة خاصي از آن است، خلافت ناظر به جنبة ارتباط آن با خدا و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امامت ناظر به جنبة ارتباط آن با امت اسلامي، يعني قيادت و رهبري آنها است، بدين جهت در روايات و نيز كلمات متكلمان اسلامي هر دو تعبير به كار رفته است.
ابعاد مسئلة امامت
مسئلة امت، ابعاد گوناگوني دارد، مهمترين آنها عبارتند از:
1. بعد اعتقادي
از اين نظر كه حفظ و بقاي دين به امامت وابسته است، امامت يك مسئلة اعتقادي است؛ زيرا اعتقاد به حدوث و بقاي دين بر هر مسلماني واجب است، بنابراين اعتقاد به آن چه حدوث و بقاي دين در گرو آن است نيز واجب است، حدوث دين وابسته به نبوت، و ادامة آن وابسته به امامت ميباشد، بنابراين، همانگونه كه اعتقاد به نبوت، اعتقادي ديني و واجب است، اعتقاد به امامت نيز چنين است.
2. بعد سياسي
سياست، عبارت است از تدبير امور جامعه از طريق تدوين قوانين لازم و اجراي آنها، و غايت عقلاني آن اصلاح زندگي مادي و معنوي افراد جامعه است. و چنانكه بحثهاي آينده بيان خواهد شد، اصلاح زندگي مادي و معنوي بشر، از طريق تعليم معارف الهي و اجراي احكام ديني، فلسفة اصلي امامت را تشكيل ميدهد.[10]
3. بعد تاريخي
مسئلة امامت در امتداد نبوت و خاتميت است، از اين رو در مرحلهاي از تاريخ اسلام آغاز شده و تا امروز ادامه يافته و از اين پس نيز تا آخرين لحظة حيات دنيوي بشر باقي خواهد بود. بنابراين، چگونگي تعيين نخستين امام، و امامان پس از او، و عكسالعمل مسلمانان در اينباره و بالاخره حوادث تاريخي امامت، از موضوعات مهم و حساس تاريخ اسلام به شمار ميرود.
هر يك از ابعاد ياد شده مربوط به علم خاصي است، بعد اعتقادي آن از مسايل علم كلام است. بعد سياسي آن در علومي مانند فلسفة سياست و جامعهشناسي مورد بحث واقع ميشود، و بعد تاريخي آن بخشي از تاريخ اسلام را تشكيل ميدهد، بحث دربارة امامت از بعد سياسي و تاريخي اختصاص به علماي اسلام ندارد، و مبتني بر داشتن باور اسلامي نيست، ولي بحث دربارة آن از جنبة اعتقادي مبتني بر ايمان اسلامي ومخصوص متكلمان اسلامي است، مگر آن كه كسي كلام اسلامي را از جنبة تاريخي مطالعه كند كه در اين صورت بحثي پيرامون ديني خواهد بود.
فلسفه و ضرورت امامت
فلسفه و ضرورت امامت، همان فلسفه و ضرورت نبوت است جز در ابلاغ وحي تشريعي و آوردن شريعت كه با ختم نبوت پايان پذيرفته است. تبيين و توضيح اين نكته را طي عناوين زير يادآور ميشويم:
1. تبيين مفاهيم قرآن
يكي از وظايف پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تبيين معاني و مفاهيم قرآن كريم بود، خداوند خطاب به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».[11]
ما ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه براي مردم نازل ميشود را براي آنها تبيين نمايي.
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز در حديث ثقلين، عترت ـ عليهم السلام ـ خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است:
«اِنّي تارِكُ فيكُمُ الثِّقْلَينْ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي».
من دو شيئي گرانبها را در ميان شما ميگذارم، اين دو عبارتند از: كتاب خدا، و عترت من.
يعني فهم حقايق قرآن را بايد با راهنمايي عترت ـ عليهم السلام ـ آموخت.
هم چنين تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نميدانند، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ».[12]
و در روايات آمده است كه: ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ راسخان در علم ميباشند.[13]
2. داوري در منازعات
در بحث نبوت يادآور شديم كه يكي از اهداف نبوت، داوري در اختلاف و منازعات بوده است، چنانكه خداوند ميفرمايد:
«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ».[14]
خدا پيامبران را بشارت دهنده و بيم دهند برانگيخت، و كتاب را به حق با آنان نازل كرد، تا در اختلافات مردم داوري كند.
نكتة جالب توجه در اين آية شريفه آن است كه داوري به كتاب نسبت داده شده است، زيرا معيار داوري همان احكام الهي است كه كتاب در برگيرنده آنها است.
بديهي است اختلاف و نزاع به زمان پيامبران اختصاص ندارد، ليكن از آنجا كه حل اين اختلافات به وجود افراد برگزيده از جانب خدا نياز دارد، پس از ختم نبوت نيز اين ضرورت وجود دارد، و در نتيجه وجود امام، بسان پيامبر، امري لازم و ضروري است.
3. ارشاد و هدايت انسانها
ارشاد و هدايت انسانها در زمينة اعتقاد، احكام ديني، و مسايل اخلاقي و اجتماعي، يكي ديگر از اهداف رسالت پيامبران الهي است. اين نيز هدف از ويژگيهاي نبوت نيست و به انسانهايي كه در عصر پيامبران زندگي ميكردند اختصاص نداشته است. بنابراين، اگر بعثت پيامبران به انگيزة ارشاد و هدايت بشر كاري بايسته و لازم بوده است، اين بايستگي و لزوم در مورد امامت نيز موجود است.
4. اتمام حجت بر بندگان
يكي از اهداف رسالت پيامبران، اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است، قرآن در اينباره ميفرمايد:
«رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».[15]
پيامبراني بشارت دهنده و بيم دهنده (را برانگيخت) تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خدا حجت نداشته باشند.
اين امر نيز اختصاص به زمان خاصي ندارد، از اين روي امام علي ـ عليه السلام ـ فرموده است:
«لا تَخْلُو الأرضُ مِنْ قائِمِ للهِ بِحُجةٍ إما ظاهِراً مَشهوراً و أو خائِفاً مَعموراً، لِئلا تَبْطُلْ حُجَجُ اللهِ وَ بَيناتُه... يَحْفَظُ اللهُ بِهِم حُحَجَهُ و بَيّناتِهِ اُولئكَ خُلَفاءُ الله في أرضهِ، وَ الدُعاةُ اِلي دينِهِ.»[16]
زمين از حجت خدا خالي نخواهد بود، يا آشكار و مشهور است و يا خائف و پنهان، تا حجتها و دلايل الهي باطل نگردد... خدا به وسيله آنها حجتها و دلايل خود را حفظ ميكند... آنان جانشينان خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او ميباشند.
5. برقراري عدل و امنيت
از اهداف ديگر نبوت برقراري عدل و امنيت اجتماعي است، چنانكه در آيه 25 سوره حديد آمده است:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».
رسولان خود را با دلايل فرستاديم و كتاب و ميزان را با آنان نازل كرديم تا مردم به قسط پايدار گردند.
اين هدف نيز از ويژگيهاي نبوت نبوده و به انسانهاي گذشته اختصاص ندارد، بلكه از نيازهاي هميشگي بشر ميباشد، و در نتيجه تحقق بخشيدن به آن يك آرمان الهي و پايدار است، كه پس از نبوت، از طريق امامت تحقق ميپذيرد.
امام علي ـ عليه السلام ـ دربارة اهداف حكومت ديني، كلامي دارد كه بيانگر فلسفة امامت از جنبة سياسي و حكومتي آن است، آن جا كه ميفرمايد:
«اللّهُمَّ اِنّكَ تَعْلَمُ اَنّهُ لَمْ يَكُنِ الّذي كانَ مِنَّا مَنَافَسَهُ فِي سُلطَانٍ, وَ لا الْتِمَاسَ شَيءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لكِن لِنرِدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، وَ نَظر الْاِصْلاحَ فِي بِلادِكَ، فَيأمَنَ الْمَظلُومُونَ مِنْ عِبَادِكْ، وَ تُقامُ المُعَطَّلَةَ مِنْ حُدودِكْ».[17]
خدايا تو ميداني كه آن چه انجام داديم به انگيزة مسابقه در كسب سلطنت به دست آوردن متاع پست دنيوي نبود، بلكه به خاطر اين بود كه نشانههاي از بين رفتة دينت را بازگردانيم، و اصلاح و آبادي را در شهرها و روستاها آشكار سازيم، تا بندگان مظلومت امنيت يابند، و قوانين و حدود تعطيل شده برپا گردد.
ضرورت امامت و آراء متكلمان
از آنچه دربارة فلسفه و اهداف امامت بيان گرديد، ميتوان ضرورت آن را نيز به دست آورد؛ زيرا اهداف و آرمانهاي ياد شده از ضرورتهاي حيات دنيوي و اخروي انسان ميباشند. لزوم وجود رهبر در يك جامعه تا به حدي است كه اگر دسترسي به امام عادل امكان نداشته باشد، حتي وجود امام غيرعادل از نبودن آن بهتر است، زيرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعي و سلب امنيت همگاني منجر ميشود، كه پيآمدهاي تلخ آن به مراتب از پيآمدهاي ناگوار امام و پيشواي غير عادل بدتر است، از اين رو امام علي ـ عليه السلام ـ فرمودهاند:
«لا بُدَ لِلنّاسِ مِنْ أميرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ».[18]
ضرورت وجود امام تقريباً مورد قبول همة متكلمان اسلامي است، هر چند در اينكه اين ضرورت مقتضيات حكم عقل است يا شرع، و بشري است يا الهي، ديدگاههاي آنان متفاوت است. اشاعره وجوب آن را شرعي، و عدليه وجوب آن را عقلي، دانستهاند.
عدليه نيز دو دستهاند:, شيعه وجوب آن را الهي و تعيين امام را فعل خداوند، ولي معتزله وجوب آن را بشري و تعيين امام را وظيفه مسلمانان ميدانند.[19]
امامت و قاعدة لطف
مفاد قاعدة لطف ـ كه يكي از قواعد كلامي مورد قبول متكلمان عدليه است ـ اين است كه هر فعلي از جانب خداوند كه در سعادتمندي مكلفان مؤثر است، بدون آن كه اختيار را از آنان سلب كند، يك ضرورت و واجب عقلي است و مقتضاي عدل و حكمت خداوند ميباشد، به گونهاي كه ترك آن با عدل و حكمت خداوند سازگار نيست. و نبوت از مصاديق بارز اين قاعده است.
از ديدگاه متكلمان اماميه، امامت نيز حكم نبوت را دارد، و از مصاديق ديگر قاعدة لطف است. سيد مرتضي ـ رحمة الله عليه ـ در توضيح اين مطلب مينگارد:
هر عاقلي كه از شيوة زندگي اجتماعي و عادات مردم آگاه است، ميداند كه هرگاه در ميان مردم رهبري با تدبير و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهي از بين رفته؛ و يا دست كم، مردم به رعايت عدل و انصاف نزديكتر خواهند بود.
و هرگاه چنين رهبري وجود نداشته باشد، امر برعكس آن چه گفته شد خواهد شد.
بنابراين، رهبري، لطف در انجام واجب و ترك قبيح است، پس واجب است كه خدا مكلفان را از آن محروم نسازد.[20]
[1] . مقاييس اللغة، ج 1، ص 28.
[2] . بقره/ 124.
[3] . هود/ 17.
[4] . يس/ 12.
[5] . اين تعريف از خواجه نصيرالدينطوسي در كتاب قواعد العقايد است، ص 108، شايان ذكر است كتاب ياد شده همراه با پانوشتهاي نگارنده، توسط مركز مديريت حوزه علميه قم چاپ شده است.
[6] . اين تعريف از سديدالدين حمصي رازي در كتاب المنقذ من التقليد، است، ج 2، ص 236، اين كتاب در دو جلد توسط انتشارات جامعة مدرسين قم چاپ شده است.
[7] . اين تعريف از قاضي عضدالدين ايجي اشعري است، شرح مواقف، ج 8، ص 344.
[8] . اين تعريف از سعدالدين تفتازاني اشعري است، شرح مقاصد، ج 5، ص 232.
[9] . اين توضيح برگرفته از كلام سديدالدين حمصي است، به كتاب المنقذ من التقليد، ج 2، ص 238ـ236 رجوع نماييد.
[10] . با اين بيان روشن ميشود كه ابعاد فرهنگي،اقتصادي، نظامي و ساير ابعاد اجتماعي امامت، همگي زير مجموعة بعد سياسي ميباشند، از اين رو به ذكر جداگانه آنها نياز نيست.
[11] . نحل/ 44.
[12] . آل عمران/ 7.
[13] . اصول كافي، ج 1، كتاب حجت، باب الراسخين في العلم.
[14] . بقره/ 213.
[15] . نساء/ 165.
[16] . نهج البلاغه، صبحي صالحي كلمات قصار، شماره 139.
[17] . نهج البلاغه، خطبه 131.
[18] . نهج البلاغه، خطبه 40.
[19] . قواعد العقائد، تأليف خواجه نصيرالدين طوسي، تحقيق علي رباني گلپايگاني، ص 110.
[20] . الذخيرة في علم الكلام، ص 410.
واژة «امامت» در لغت به معناي رهبري و پيشوايي، و «امام» به معناي مقتدا و پيشواست، خواه انسان باشد،يا چيز ديگر، چنانكه ابن فارس گفته است: «امام، كسي است كه در كارها به او اقتدا ميشود، و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ امام ائمه، و خليفه، امام رعيت، و قرآن، امام مسلمان است».[1]
قرآن كريم، همانگونه كه برخي از انسانها را امام ناميده، كتاب آسماني حضرت موسي ـ عليه السلام ـ را نيز امام خوانده است، آنجا كه در مورد حضرت ابراهيم ـ عليه السلام ـ فرموده است:
«إِنِّي جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً».[2]
من تو را پيشواي مردم قرار دادم.
و دربارة كتاب حضرت موسي ـ عليه السلام ـ فرموده است:
«وَ مِنْ قَبْلِهِ كِتابُ مُوسي إِماماً وَ رَحْمَةً».[3]
پيش از قرآن كتاب موسي به عنوان پيشوا و ماية رحمت، نازل گرديد.
و در جاي ديگر، لوح محفوظ را نيز «امام مبين» خوانده و ميفرمايد:
«وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ فِي إِمامٍ مُبِينٍ».[4]
هر چيزي را در «امام مبين» (لوح محفوظ) برشمردهايم.
امامت در اصطلاح متكلمان
متكلمان اسلامي براي امامت تعاريف مختلفي ذكر كردهاند، و غالباً امامت را «رياست و رهبري عمومي جامعه در زمينة امور ديني و دنيوي» دانستهاند، نمونههايي از اين تعاريف را يادآور ميشويم:
1. امامت، رهبري عمومي ديني است كه در برگيرندة ترغيب مردم به آن چه ماية حفظ مصالح ديني و دنيوي آنها، و بازداشتن آنان از آن چه ماية زيان آنها است، ميباشد.[5]
2. امامت، رهبري و بالاصالة در امور دين است.[6]
3. امامت، جانشيني پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در برپاداشتن دين است به گونهاي كه پيروي او بر همة امت واجب است.[7]
4. امامت، رهبري عمومي در امر دين و دنيا به عنوان جانشيني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ است.[8]
توضيحات
1. مقصود از قيد «بالاصالة» در تعريف دوم، احتراز از رهبري به نيابت از امام است،مانند نواب خاصه و عامه امام عصر(عج) .
2. مقصود از «امور ديني» در دو تعريف اول و دوم اين نيست كه وظيفة امام منحصر در ادارة امور ديني مردم است، و هيچگونه مسؤوليتي نسبت به امور دنيوي ندارد، بلكه مراد اين است كه امور دنيوي، منهاي جنبههاي اخلاقي و ديني آنها، از شؤون امامت نيست. مثلاً قضاوت در اينكه كدام اثر هنري برجستهترين آثار هنري است، از وظايف ويژة امام به شمار نميرود، هر چند امام ميتواند واجد چنين مهارت علمي باشد، و احياناً برجستهترين هنرمند را نيز معرفي كند، ولي اين كار را به عنوان يك صاحب نظر و هنرشناس انجام ميدهد، نه به عنوان امام».[9]
3. وجه اينكه در تعاريف علماي اهل سنت بر مسئله خلافت و جانشيني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ تأكيد شده، و در تعاريف علماي شيعه قيد «بالاصالة» آمده، اين است كه علماي شيعه در عين اينكه امام را خليفه و جانشين پيامبر ميدانند، او را خليفة الهي و منصوب از جانب خداوند ميدانند، ولي علماي اهل سنت امام را برگزيده از جانب مردم به عنوان جانشيني پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميدانند، نه خليفة خداوند، چنانكه در بحثهاي آينده توضيح داده خواهد شد.
4. خلافت و امامت دو عنوان براي يك حقيقت ميباشند كه هر يك ناظر به جنبة خاصي از آن است، خلافت ناظر به جنبة ارتباط آن با خدا و پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ و امامت ناظر به جنبة ارتباط آن با امت اسلامي، يعني قيادت و رهبري آنها است، بدين جهت در روايات و نيز كلمات متكلمان اسلامي هر دو تعبير به كار رفته است.
ابعاد مسئلة امامت
مسئلة امت، ابعاد گوناگوني دارد، مهمترين آنها عبارتند از:
1. بعد اعتقادي
از اين نظر كه حفظ و بقاي دين به امامت وابسته است، امامت يك مسئلة اعتقادي است؛ زيرا اعتقاد به حدوث و بقاي دين بر هر مسلماني واجب است، بنابراين اعتقاد به آن چه حدوث و بقاي دين در گرو آن است نيز واجب است، حدوث دين وابسته به نبوت، و ادامة آن وابسته به امامت ميباشد، بنابراين، همانگونه كه اعتقاد به نبوت، اعتقادي ديني و واجب است، اعتقاد به امامت نيز چنين است.
2. بعد سياسي
سياست، عبارت است از تدبير امور جامعه از طريق تدوين قوانين لازم و اجراي آنها، و غايت عقلاني آن اصلاح زندگي مادي و معنوي افراد جامعه است. و چنانكه بحثهاي آينده بيان خواهد شد، اصلاح زندگي مادي و معنوي بشر، از طريق تعليم معارف الهي و اجراي احكام ديني، فلسفة اصلي امامت را تشكيل ميدهد.[10]
3. بعد تاريخي
مسئلة امامت در امتداد نبوت و خاتميت است، از اين رو در مرحلهاي از تاريخ اسلام آغاز شده و تا امروز ادامه يافته و از اين پس نيز تا آخرين لحظة حيات دنيوي بشر باقي خواهد بود. بنابراين، چگونگي تعيين نخستين امام، و امامان پس از او، و عكسالعمل مسلمانان در اينباره و بالاخره حوادث تاريخي امامت، از موضوعات مهم و حساس تاريخ اسلام به شمار ميرود.
هر يك از ابعاد ياد شده مربوط به علم خاصي است، بعد اعتقادي آن از مسايل علم كلام است. بعد سياسي آن در علومي مانند فلسفة سياست و جامعهشناسي مورد بحث واقع ميشود، و بعد تاريخي آن بخشي از تاريخ اسلام را تشكيل ميدهد، بحث دربارة امامت از بعد سياسي و تاريخي اختصاص به علماي اسلام ندارد، و مبتني بر داشتن باور اسلامي نيست، ولي بحث دربارة آن از جنبة اعتقادي مبتني بر ايمان اسلامي ومخصوص متكلمان اسلامي است، مگر آن كه كسي كلام اسلامي را از جنبة تاريخي مطالعه كند كه در اين صورت بحثي پيرامون ديني خواهد بود.
فلسفه و ضرورت امامت
فلسفه و ضرورت امامت، همان فلسفه و ضرورت نبوت است جز در ابلاغ وحي تشريعي و آوردن شريعت كه با ختم نبوت پايان پذيرفته است. تبيين و توضيح اين نكته را طي عناوين زير يادآور ميشويم:
1. تبيين مفاهيم قرآن
يكي از وظايف پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ تبيين معاني و مفاهيم قرآن كريم بود، خداوند خطاب به پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ ميفرمايد:
«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِمْ».[11]
ما ذكر (قرآن) را بر تو نازل كرديم تا آنچه براي مردم نازل ميشود را براي آنها تبيين نمايي.
پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيز در حديث ثقلين، عترت ـ عليهم السلام ـ خود را ملازم و همراه با قرآن قرار داده و فرموده است:
«اِنّي تارِكُ فيكُمُ الثِّقْلَينْ كِتابَ اللهِ وَ عِتْرَتي».
من دو شيئي گرانبها را در ميان شما ميگذارم، اين دو عبارتند از: كتاب خدا، و عترت من.
يعني فهم حقايق قرآن را بايد با راهنمايي عترت ـ عليهم السلام ـ آموخت.
هم چنين تأويل قرآن را جز خدا و راسخان در علم نميدانند، چنانكه قرآن كريم ميفرمايد:
«وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ».[12]
و در روايات آمده است كه: ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ راسخان در علم ميباشند.[13]
2. داوري در منازعات
در بحث نبوت يادآور شديم كه يكي از اهداف نبوت، داوري در اختلاف و منازعات بوده است، چنانكه خداوند ميفرمايد:
«فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ».[14]
خدا پيامبران را بشارت دهنده و بيم دهند برانگيخت، و كتاب را به حق با آنان نازل كرد، تا در اختلافات مردم داوري كند.
نكتة جالب توجه در اين آية شريفه آن است كه داوري به كتاب نسبت داده شده است، زيرا معيار داوري همان احكام الهي است كه كتاب در برگيرنده آنها است.
بديهي است اختلاف و نزاع به زمان پيامبران اختصاص ندارد، ليكن از آنجا كه حل اين اختلافات به وجود افراد برگزيده از جانب خدا نياز دارد، پس از ختم نبوت نيز اين ضرورت وجود دارد، و در نتيجه وجود امام، بسان پيامبر، امري لازم و ضروري است.
3. ارشاد و هدايت انسانها
ارشاد و هدايت انسانها در زمينة اعتقاد، احكام ديني، و مسايل اخلاقي و اجتماعي، يكي ديگر از اهداف رسالت پيامبران الهي است. اين نيز هدف از ويژگيهاي نبوت نيست و به انسانهايي كه در عصر پيامبران زندگي ميكردند اختصاص نداشته است. بنابراين، اگر بعثت پيامبران به انگيزة ارشاد و هدايت بشر كاري بايسته و لازم بوده است، اين بايستگي و لزوم در مورد امامت نيز موجود است.
4. اتمام حجت بر بندگان
يكي از اهداف رسالت پيامبران، اتمام حجت از جانب خداوند بر بندگان است، قرآن در اينباره ميفرمايد:
«رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَي اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ».[15]
پيامبراني بشارت دهنده و بيم دهنده (را برانگيخت) تا پس از فرستادن رسولان، مردم بر خدا حجت نداشته باشند.
اين امر نيز اختصاص به زمان خاصي ندارد، از اين روي امام علي ـ عليه السلام ـ فرموده است:
«لا تَخْلُو الأرضُ مِنْ قائِمِ للهِ بِحُجةٍ إما ظاهِراً مَشهوراً و أو خائِفاً مَعموراً، لِئلا تَبْطُلْ حُجَجُ اللهِ وَ بَيناتُه... يَحْفَظُ اللهُ بِهِم حُحَجَهُ و بَيّناتِهِ اُولئكَ خُلَفاءُ الله في أرضهِ، وَ الدُعاةُ اِلي دينِهِ.»[16]
زمين از حجت خدا خالي نخواهد بود، يا آشكار و مشهور است و يا خائف و پنهان، تا حجتها و دلايل الهي باطل نگردد... خدا به وسيله آنها حجتها و دلايل خود را حفظ ميكند... آنان جانشينان خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او ميباشند.
5. برقراري عدل و امنيت
از اهداف ديگر نبوت برقراري عدل و امنيت اجتماعي است، چنانكه در آيه 25 سوره حديد آمده است:
«لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْمِيزانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ».
رسولان خود را با دلايل فرستاديم و كتاب و ميزان را با آنان نازل كرديم تا مردم به قسط پايدار گردند.
اين هدف نيز از ويژگيهاي نبوت نبوده و به انسانهاي گذشته اختصاص ندارد، بلكه از نيازهاي هميشگي بشر ميباشد، و در نتيجه تحقق بخشيدن به آن يك آرمان الهي و پايدار است، كه پس از نبوت، از طريق امامت تحقق ميپذيرد.
امام علي ـ عليه السلام ـ دربارة اهداف حكومت ديني، كلامي دارد كه بيانگر فلسفة امامت از جنبة سياسي و حكومتي آن است، آن جا كه ميفرمايد:
«اللّهُمَّ اِنّكَ تَعْلَمُ اَنّهُ لَمْ يَكُنِ الّذي كانَ مِنَّا مَنَافَسَهُ فِي سُلطَانٍ, وَ لا الْتِمَاسَ شَيءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لكِن لِنرِدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دينِكَ، وَ نَظر الْاِصْلاحَ فِي بِلادِكَ، فَيأمَنَ الْمَظلُومُونَ مِنْ عِبَادِكْ، وَ تُقامُ المُعَطَّلَةَ مِنْ حُدودِكْ».[17]
خدايا تو ميداني كه آن چه انجام داديم به انگيزة مسابقه در كسب سلطنت به دست آوردن متاع پست دنيوي نبود، بلكه به خاطر اين بود كه نشانههاي از بين رفتة دينت را بازگردانيم، و اصلاح و آبادي را در شهرها و روستاها آشكار سازيم، تا بندگان مظلومت امنيت يابند، و قوانين و حدود تعطيل شده برپا گردد.
ضرورت امامت و آراء متكلمان
از آنچه دربارة فلسفه و اهداف امامت بيان گرديد، ميتوان ضرورت آن را نيز به دست آورد؛ زيرا اهداف و آرمانهاي ياد شده از ضرورتهاي حيات دنيوي و اخروي انسان ميباشند. لزوم وجود رهبر در يك جامعه تا به حدي است كه اگر دسترسي به امام عادل امكان نداشته باشد، حتي وجود امام غيرعادل از نبودن آن بهتر است، زيرا فقدان امام به هرج و مرج اجتماعي و سلب امنيت همگاني منجر ميشود، كه پيآمدهاي تلخ آن به مراتب از پيآمدهاي ناگوار امام و پيشواي غير عادل بدتر است، از اين رو امام علي ـ عليه السلام ـ فرمودهاند:
«لا بُدَ لِلنّاسِ مِنْ أميرٍ بَرٍّ اَوْ فاجِرٍ».[18]
ضرورت وجود امام تقريباً مورد قبول همة متكلمان اسلامي است، هر چند در اينكه اين ضرورت مقتضيات حكم عقل است يا شرع، و بشري است يا الهي، ديدگاههاي آنان متفاوت است. اشاعره وجوب آن را شرعي، و عدليه وجوب آن را عقلي، دانستهاند.
عدليه نيز دو دستهاند:, شيعه وجوب آن را الهي و تعيين امام را فعل خداوند، ولي معتزله وجوب آن را بشري و تعيين امام را وظيفه مسلمانان ميدانند.[19]
امامت و قاعدة لطف
مفاد قاعدة لطف ـ كه يكي از قواعد كلامي مورد قبول متكلمان عدليه است ـ اين است كه هر فعلي از جانب خداوند كه در سعادتمندي مكلفان مؤثر است، بدون آن كه اختيار را از آنان سلب كند، يك ضرورت و واجب عقلي است و مقتضاي عدل و حكمت خداوند ميباشد، به گونهاي كه ترك آن با عدل و حكمت خداوند سازگار نيست. و نبوت از مصاديق بارز اين قاعده است.
از ديدگاه متكلمان اماميه، امامت نيز حكم نبوت را دارد، و از مصاديق ديگر قاعدة لطف است. سيد مرتضي ـ رحمة الله عليه ـ در توضيح اين مطلب مينگارد:
هر عاقلي كه از شيوة زندگي اجتماعي و عادات مردم آگاه است، ميداند كه هرگاه در ميان مردم رهبري با تدبير و قدرتمند وجود داشته باشد، ظلم و تباهي از بين رفته؛ و يا دست كم، مردم به رعايت عدل و انصاف نزديكتر خواهند بود.
و هرگاه چنين رهبري وجود نداشته باشد، امر برعكس آن چه گفته شد خواهد شد.
بنابراين، رهبري، لطف در انجام واجب و ترك قبيح است، پس واجب است كه خدا مكلفان را از آن محروم نسازد.[20]
[1] . مقاييس اللغة، ج 1، ص 28.
[2] . بقره/ 124.
[3] . هود/ 17.
[4] . يس/ 12.
[5] . اين تعريف از خواجه نصيرالدينطوسي در كتاب قواعد العقايد است، ص 108، شايان ذكر است كتاب ياد شده همراه با پانوشتهاي نگارنده، توسط مركز مديريت حوزه علميه قم چاپ شده است.
[6] . اين تعريف از سديدالدين حمصي رازي در كتاب المنقذ من التقليد، است، ج 2، ص 236، اين كتاب در دو جلد توسط انتشارات جامعة مدرسين قم چاپ شده است.
[7] . اين تعريف از قاضي عضدالدين ايجي اشعري است، شرح مواقف، ج 8، ص 344.
[8] . اين تعريف از سعدالدين تفتازاني اشعري است، شرح مقاصد، ج 5، ص 232.
[9] . اين توضيح برگرفته از كلام سديدالدين حمصي است، به كتاب المنقذ من التقليد، ج 2، ص 238ـ236 رجوع نماييد.
[10] . با اين بيان روشن ميشود كه ابعاد فرهنگي،اقتصادي، نظامي و ساير ابعاد اجتماعي امامت، همگي زير مجموعة بعد سياسي ميباشند، از اين رو به ذكر جداگانه آنها نياز نيست.
[11] . نحل/ 44.
[12] . آل عمران/ 7.
[13] . اصول كافي، ج 1، كتاب حجت، باب الراسخين في العلم.
[14] . بقره/ 213.
[15] . نساء/ 165.
[16] . نهج البلاغه، صبحي صالحي كلمات قصار، شماره 139.
[17] . نهج البلاغه، خطبه 131.
[18] . نهج البلاغه، خطبه 40.
[19] . قواعد العقائد، تأليف خواجه نصيرالدين طوسي، تحقيق علي رباني گلپايگاني، ص 110.
[20] . الذخيرة في علم الكلام، ص 410.
- لینک کوتاه این مطلب
»
اندیشه قم
تاریخ انتشار:22 تیر 1394 - 17:00
مطالب مرتبط...
نظر شما...