نامه هشتم؛ چه سخت است دل كندن از پاره جگر

(بسم الله الرحمن الرحیم)
  • به قلم: محسن قائمی نسب

نامه هشتم

سلام
سلام آقای جوانان اهل بهشت!
قلب ثانیه ها امروز پایین پای تو می تپد. آنجا که قبله ی جوانی ست. جوانی علوی سیرت و محمدی صورت! 
شاید خدا می خواست تو دوباره جدت را به تماشا بنشینی در رفتار و گفتار، او که در آغوش باران زاییده شد، جوانی از عشیره گل سرخ و از تبار آفتاب، او که لب های ترک خورده اش سال هاست فرات را سر در گریبان  کرده است!
مؤذن اذان سرخ شهادت در گستره ظهری شورانگیز ، او که عشق را تفسیر کرد آن لحظه ای که قدم بر میدان نهاد!
ساعت کربلا عروج عقربه های بلند جوانی ست. می گویند فرزندان شما پاره های جگرتان هستند...
و چه سخت است دل كندن از پاره جگر ، داغ علی اکبر تو جگرت را پاره کرد. در حسرت آن  لحظه آخر هستي که فقط و فقط از او خواستی یکبار ديگرجوابت را بدهد...
ولی نتوانست....
همه نیروی جوانی خود را جمع کرد تا بگوید: بابا
اما نتوانست...
این روزها دیگر گفتن من و خواسته هایم رویی می خواهد که در جوهر این قلم نیست. پس سکوت می کنم.
فقط، ببخشید آقا!
شنیده ام از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
بقیةه الله آجرک الله!
...
راستی می خواستم بگویم:
من دوست دارمت، تو هم دوست داری ام!؟
...
من با شما هستم...
رو به کربلا
خداحافظ



- لینک کوتاه این مطلب

» ابنا
تاریخ انتشار:30 مهر 1394 - 3:34

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد