در سال 1990 که برادران وارنر (Warner Bros.) امتیاز یکی از بزرگترین پخش کننده های شبکه های تلویزیونی کابلی در آمریکا، یعنی اچبیاو (Home Box Office) را خریداری کردند، می شد پیش بینی کرد که در آینده ای نه چندان دور، شاهد تحولی عظیم در آثار تلویزیونی باشیم. تحولی که به مرور تمام خط قرمزهای موجود در قوانین پخش شبکه های تلویزیونی کابلی را پشت سر گذاشت و زمینه ساز آغاز فصلی نو در تولیدات آینده آن ها شد.
در این میان، ساخت و تولید سریال جنجال برانگیز Game of Thrones را می توان به عنوان یکی از مهمترین دستاوردهای شبکه HBO برشمرد که خیلی زود توانست به نقطه عطفی در این صنعت تبدیل شود.
این سریال که بر اساس داستانی
با عنوان ترانه یخ و آتش (A Song of Ice and Fire) به قلم جرج آر. آر.
مارتین (George Raymond Richard Martin) نویسنده و نمایشنامهنویس
آمریکایی سبکهای فانتزی، علمی-تخیلی و وحشتناک به رشته تحریر درآمده،
روایتگر داستان درگیری چندین خاندان مختلف برای تصاحب تاج و تخت پادشاهی و
حکومت بر هفت اقلیم است.
تا به حال نقدهای مثبت و منفی زیادی در مورد
این سریال به زبان های مختلف (به خصوص فارسی) در فضای مجازی و نشریات منتشر
شده اند. به همین دلیل، قصد تکرار اینگونه مباحث را در این متن ندارم و
سعی می کنم تا به زوایای دیگر این سریال که کمتر به آن ها توجه شده،
بپردازم.
معمولاً قسمت های نخستین یک سریال مانند منوی رستورانی است که
محتوای کل سریال را می توان در آن مشاهده کرد. در این سریال، منویی که
سرآشپز (کارگردان) روبروی مخاطب خود قرار می دهد، معجونی از نمایش صحنه های
بی پروای جنسی و اباهه گری، زنای با محارم (روابط خواهر با برادر و یا
پدری که با دخترانش ازدواج کرده)، همجنسگرایی، پدوفیلیا، لذت جویی از جنازه
ها!!، کشتارهای فجیع، خیانت و بی اعتمادی مطلق و مترسکی پوشالی به نام
اخلاق و شرافت است. اخلاقی که در آن حرامزاده بودن، بی پروایی های جنسی و
یا بر زبان آوردن کلمات رکیک و بازگویی خاطرات کثیف عیاشی در حضور کودکان،
امری زشت و ناپسند تلقی نمی شود و روابط خانوادگی و به طور خاص رابطه خواهر
و برادر، رابطه ای نامتعارف و بعضاً کثیف و منزجر کننده نمایش داده می
شود. برای اولین بار در این سریال، تمام خطوط قرمز رایج در سریال های خانگی
کنار گذاشته می شوند و نمایش بی پروای آلت تناسلی به بخش عادی پیکره اثر
تبدیل می شود! تقریباً تمام زن های موجود در این سریال برای یکبار هم که
شده یا عریان می شوند یا در صحنه ای مستهجن ایفای نقش می کنند. گویا این
موضوع شرط اصلی کارگردان برای حضور زنان در این سریال بوده است!
آموزش روابط جنسی به زن ها با تمام جزئیات در سریال گنجانده می شود و مدیر یک روسپیخانه به عنوان فردی شریف معرفی می شود!
شرافت
هم در نوع خودش تعریفی عجیب و خاص در این سریال دارد. شخصیت های داستان،
در حالی از شرافت صحبت می کنند که خود آن ها جزو بی شرافت ترین افراد هستند
و این واژه تنها پوششی برای معقول نشان دادن وجهه آن ها به کار می رود.
در
یک نگاه کلی، می توان بازی تاج و تخت ها را سریالی به شدت ضد مخاطب و
آزاردهنده توصیف کرد. شاید برای شما این سوال به وجود آمده باشد که اگر این
سریال ضد مخاطب است، پس چرا توانسته در سراسر دنیا تا این حد مخاطب جذب
کند؟ برای پاسخ به این سوال، لازم است تا ابتدا شرایط پر مخاطب بودن یک
سریال را بررسی کنیم و بعد در مورد بازی تاج و تخت ها اظهار نظر کنیم...
به طور معمول، سریالی
مخاطب-محور و یا مخاطب پسند نامیده می شود که بتواند در طول زمان پخش،
مخاطب را با خود همراه کرده و زمینه علاقه مندی با محتوا و شخصیت های
داستان را برای وی فراهم آورد.
در این بین، عواملی که می توانند چنین شرایطی را برای مخاطب ایجاد نمایند، عبارتند از:
روایت
صحیح و خلاقانه داستان، به کمک شخصیت پردازی های خوب و قوی، ایجاد حس
کنجکاوی در مخاطب، احترام به احساسات و شعور مخاطب و فراهم ساختن بستری
برای همراهی وی با داستان.
اما متأسفانه در سریال بازی تاج و تخت ها
برای عنصر مهم و حیاتی "احترام به احساسات و شعور مخاطب برای همراهی با
داستان" هیچ ارزشی قائل نشده و همین امر، موجب شده تا به اثری ضد مخاطب
تبدیل شود.
در این سریال، مخاطب نمی تواند هیچگونه همذات پنداری نسبت به
داستان و شخصیت ها داشته باشد و مدام از طرف نویسندگان و کارگردان رکب
خورده و احساساتش سرکوب می شود (توجه داشته باشید که داستان سریال متفاوت
از داستان کتاب پیش می رود و خیلی از شخصیت های مرده در سریال، همچنان در
کتاب زنده هستند. از این رو، بسیاری از صحنه های دردناک درون سریال، حاصل
تفکر بیمار نویسندگان و کارگردان هستند.)
در این اثر، هیچگونه امکان
همراهی و حدس درباره ادامه داستان وجود ندارد و همه حدس ها به بدترین شکل،
اشتباه از کار درمی آیند. مخاطب حق انتخاب هیچ شخصیت مورد علاقه ای را
ندارد، زیرا همه شخصیت ها محکوم به مرگ و یا تحقیر و لگدمال شدن هستند ( به
عنوان مثال به سرنوشت "سانسا استارک" و روند تحقیر وی دقت کنید). هیچ
عقوبتی برای اعمال بد دیده نمی شود، هیچکس قابل اعتماد نیست و هیچ شخصیت
بدی مجازات نمی شود و هیچ شخصیت خوبی پاداشی نمی گیرد! و به طور کلی همه
چیز غیر از آن چیزی است که بیننده طی سال ها دیدن سریال های مختلف با آن
تربیت یافته و به روند آن عادت کرده است. البته شاید عده ای این موضوع را
برگ برنده و نقطه قوت سریال بنامند، اما در واقع این اتفاق یک روند ضد
مخاطبی است که این سریال پرچمدار آن است.
البته اعتیاد (عادت نمودن) به
پی گیری داستان پس از تماشای چندین قسمت، کنجکاوی و امید برای حدس بخشی از
داستان و نمایش بی پروای صحنه های جنسی و خشونت بیش از حد را نیز نمی توان
در ایجاد انگیزه برای تماشای این سریال نادیده گرفت و از آن ها به سادگی
گذر کرد (در ادامه بیشتر به این موضوع خواهم پرداخت).
داستان سریال حول
محوریت چندین خاندان مختلف جریان پیدا می کند که در این بین، نقش چهار
خاندان کلیدی تر از بقیه بوده و بررسی سرنوشت آن ها می تواند اطلاعات جالبی
را در اختیار ما قرار دهد.
بررسی عواملی که موجب بروز بحران در دنیای آشفته سریال می شوند را می توان در یک نگاه کلی به چند دسته تقسیم کرد:
خون بیگناهی که دامنگیر شد
در
اولین قسمت سریال، ماجرای خاندانی به نام استارک (Stark) روایت می شود.
داستان با نمایش درگیری گروهی از مردان جنگجو به نام نگهبان شب (Night's
Watch) و درگیری آن ها با موجوداتی مخوف به نام رهروان سفید (White
Walkers) آغاز می شود. درگیری مرگباری میان هر دو گروه شکل می گیرد و یکی
از نگهبان ها موفق به فرار از مهلکه می شود. او خودش را به سرزمین های
شمالی (محل اقامت استارک ها به عنوان مالکان شمال) می رساند تا خطر وجود
رهروان سفید را هشدار دهد، اما به جرم فرار دستگیر شده و توسط رئیس استارک
ها، ادارد استارک (Eddard Stark) معروف به ند (Ned) بدون هیچ محاکمه و
گناهی گردن زده می شود!
پس از این اتفاق است که سلسله
حوادث تلخ و وحشتناک سریال آغاز و بیش از همه دامنگیر خاندان استارک می
شوند. زیرا اگر ند، به صحبت های جوان عضو نگهبان های شب گوش می داد، همه
حواس ها معطوف به خطر رهروان سفید می شد و دیگر جنگ های خونبار برای تصاحب
تاج و تخت روی نمی داد.
در هر حال، می توان اقدام ند استارک در گردن زدن
فردی بیگناه را شروعی بر همه مصیبیت های بشر (منظور خاندان ها و مردم درون
سریال) دانست.
وصلت و مقامی که مرگ را به همراه داشت
دومین
خاندان مهمی که در سریال معرفی می شود، خاندان باراتیون (Baratheon) نام
دارد که از قضا صاحب تاج و تخت پادشاهی بوده و پادشاه رابرت (Robert
Baratheon) برای جلب رضایت ند استارک در پذیرش مقام مشاور پادشاه، به
وینترفل (محل سکونت استارک ها) آمده و به منظور مستحکم تر کردن این رابطه،
دختر بزرگ ند به نام سانسا استارک (Sansa Stark) را برای پسر بزرگ خود
جافری باراتیون (joffrey Baratheon) نامزد می کند.
همین امر، موجب می شود تا بخشی از خانواده استارک برای ارائه خدمت به شاه، به سرزمین پادشاهی رفته و در آنجا ساکن شوند. این مهاجرت اجباری و این وصلت مصلحتی نیز آغازی برای قتل ها و مصیبت های آینده بشریت محسوب می شوند!
کنجکاوی کودکانه ای که دودمانی را به باد داد
سومین خاندان تأثیرگذار این مجموعه، لنیستر نام دارد که از قضا ملکه، سرسی لنیستر (Cersei Lannister) هم از این خاندان است.
در بخشی از این داستان، برن استارک (Bran Stark) پسر کوچک استارک ها از سر کنجکاوی متوجه رابطه کثیف میان ملکه و برادرش با یکدیگر می شود و همین امر، زمینه قتل وی را فراهم می کند. اما این نقشه با شکست مواجه شده و موجب فلج شدن برن می شود. پس از این اتفاق است که بخش دیگری از حوادث ناگوار و خونین مجموعه شکل می گیرند.
برده ای که ملکه شد
دیگر
خاندان مهم در این سری، تارگارین (Targaryen) نام دارد که بزرگ آن ها پیش
از رابرت باراتیون بر تخت آهنین تکیه زده بود. حالا فرزندان او از پایتخت
رانده شده و در صدد باز پس گیری تاج و تخت هستند. برای این منظور، ویسریس
(Viserys) تنها فرزند پسر خاندان تارگارین، یگانه خواهر خود را به اجبار به
عقد گروهی وحشی به نام دوتراکی (Dothraki) درمی آورد. اما در ادامه، بلند
پروازی و توهمات وی موجبات مرگش به دست رئیس دوتارکی ها، کال دروگو (Khal
Drogo) را فراهم می سازد.
سپس طی ماجرایی، دروگو هم کشته می شود و پس از آن، دنریس به عنوان ملکه و مادر اژدهایان (زیرا او باعث می شود تا از تخم های باستانی اژدهایان دوباره اژدها متولد شود!) اقدام به گسترش قلمرو و جمع آوری نیرو می کند. این خیزش دنریس هم موجبات بخشی از قتل ها را فراهم می سازد.
حال که با چهار خاندان اصلی داستان و عوامل مهم در ایجاد آشوب ها و جنگ ها آشنا شدید، لازم است تا با بخش دیگری از عوامل تنش زا هم آشنا شوید. یکی از مهم ترین این بخش ها، دیوار محافظ نام دارد. دیواری عظیم با 700 فوت ارتفاع و ساخته شده از یخ که به طول 300 مایل در سرتاسر مرزهای شمالی هفت پادشاهی (Seven Kingdoms) کشیده شده و آن را از سرزمین های وحشی جدا می کند.
کسانی که در این دیوار مشغول به
خدمت می شوند، همگی جزو افراد بدنام و یا ترد شده ای هستند که برای فرار
از قانون اعدام، خدمت در دیوار را انتخاب کرده اند. در بین اعضایی که به
دیوار خدمت می کنند، پسر حرامزاده ند استارک، به نام جان اسنو (Jon Snow)
خدمت می کند. حضور او در دیوار و نقش تأثیرگذار وی در تابو شکنی رفتارهای
گذشتگان، از دیگر عوامل بحران ساز در این مجموعه به حساب می آید.
در این سریال هم مانند سایر آثار تولیدی غرب، دیوار به عنوان حصاری امن برای جلوگیری از ورود وحشی ها و زامبی ها معرفی می شود.
از
دیگر نکات مهم در این سریال، نقش گروه های خاص در شکل گیری موقعیت های مهم
و سرنوشت ساز است. در این سریال، می توان نقش های کلیدی را در میان چندین
گروه خاص دنبال نمود.
گروه اول حرامزاده ها
حرامزاده ها در این سریال، نقشی بسیار پر رنگ و کلیدی دارند، تا جایی که در یکی از بخش های فصل پنج، از زبان رامزی اسنو می شنویم که:
- حرومزاده ها می تونن توی دنیا نقش بسیار مهمی رو ایفا کنن.
همین
جمله در سراسر داستان سریال تعمیم داده شده و به راستی بخش مهمی از
رویدادها توسط حرامزاده ها رقم می خورند. حال بیایید با این افراد آشنا
شویم و برخی از خصوصیات اخلاقی آن ها را بررسی کنیم، اما پیش از آن، لازم
است تا موضوع حرامزادگی از منظر نویسنده داستان و نوع برخورد با آن در
سریال مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
طبق داستان، حرامزادگی عاملی برای بی
عفتی و یا سرخوردگی فرد به حساب نمی آید و چنین فردی حتی می تواند به
مقامات بالا هم دست یابد. پدران با افتخار فرزندان حرامزاده خود را بزرگ می
کنند و همه آن ها را با نام پدرانشان می شناسند و جالب تر اینکه درصورت
لزوم، با حکم پادشاه، این افراد می توانند از فامیلی پدری خود هم بهره مند
شوند.
اما برای فامیلی این دست افراد در داستان، قوانینی تعریف می شوند که بسیار جای تأمل دارند:
بر
اساس اینکه فرزند نامشروع در کدام بخش از هفت پادشاهی متولد شود، فامیلی
خاصی به وی اختصاص می یابد. مثلاً شمالی ها فامیلی اسنو، متولدین The
Stormlands، فامیلی استورم (Storm)، متولدین The Crownlands، فامیلی واترز
(Waters)، متولدین The Vale of Arryn، فامیلی استون (Stone)، متولدین
Dorne، فامیلی سند (Sand)، متولدین The Riverlands، فامیل ریورز (Rivers)،
متولدین Iron Islands، فامیلی پایک (Pyke)، متولدین The Westerlands،
فامیلی هیل (Hill) و متولدین The Reach، فامیلی فلاورز (Flowers) را روی
فرزندان حرامزاده خود می نهادند.
ظاهراً علت این کار، تفکیک این افراد
از یکدیگر بوده، اما اینکه چرا و به چه دلیل لازم بوده تا فرزندان نامشروع
به این شکل حتماً شناسایی شوند، جای سوال دارد!؟ افرادی از این دست به غیر
از نام خانوادگی پدر و میراث وی، همانند فرزندان قانونی از سایر امکانات به
طور یکسان بهره برداری می کنند و حتی می توانند با مقامات بلندپایه وصلت
کرده و در جرگه آنان قرار گیرند.
حرامزادگی هیچگاه باعث سرشکستگی هیچ یک
از طرفین (پدر و فرزند) نمی شود و همه مردم با این موضوع، بسیار عادی
برخورد می کنند. در واقع، در این سریال به موضوع حرامزادگی اصالت و جایگاهی
ویژه عطا شده و یکی از پر رنگ ترین نقش ها برای آن ها در نظر گرفته شده
است.
و اما افراد مهم در این بخش:
1- جان اسنو: او را می توان یکی از مهم ترین و موثرترین حرامزاده های موجود در سریال دانست. شخصی جسور، شرافتمند و شجاع که فرزند ند استارک شریف محسوب می شد. جان اسنو فردی بود که توانست سرانجام به مقام فرماندهی دیوار دست یابد و پس از آن در اقدامی جسورانه، وحشی های آن سوی دیوار را با خود متحد کرده و به خصومتی چندین هزار ساله پایان دهد. البته این عمل وی چندان به مذاق یاران و مخالفانش در دیوار خوش نیامد و طی توطئه ای به قتل رسید.
2- رامزی اسنو- بولتون (Ramsay Bolton): پسر نامشروع روس بولتون (Roose Bolton). فردی روانی و جنایتکار که از کشتن و پوست کندن دیگران لذت می برد. او گروهی از سربازان آهن زاده را که با وعده بخشش تسلیم وی شده بودند، پوست کند و اعدام نمود. همچنین وی تئون گریجوی (Theon Greyjoy) تنها پسر زنده پادشاه Ironbornها را تا سر حد مرگ شکنجه داد و سپس او را مقطوع النسل کرد. او سپس به خاطر خدمات بی دریغش، فامیل بولتون را از آن خود کرد و بعد با سانسا استارک وصلت نمود تا با این کار رسماً اداره شمال را در دست داشته باشد. پس از آن، به شکنجه و آزار سانسا پرداخت و ضمن داشتن رابطه با تمام دخترهای موجود در قلعه، برای تفریح، شروع به آدمکشی کرد. در زمان لشکرکشی استنیس باراتیون به وینترفل، به جنگ او رفت و پس از قلع و قمع وحشیانه افراد وی دوباره به قلعه بازگشت.
3- جافری باراتیون: فرزند نامشروع جِیمی لنیستر و سرسی لنیستر. او هم مثل رامزی، فردی عقده ای
و سادیسمی است که از آزار و تحقیر مردم، خصوصاً سانسا استارک لذت می برد.
او کسی است که علی رقم قول بخشش، دستور گردن زدن ند استارک و قتل عام افراد
وی را صادر کرد. او فردی روانی است که مردم را بی دلیل قطع عضو می کند
(بریدن زبان خواننده)، از کشتن افراد به عنوان تفریح لذت می برد (فاحشه
اهدایی بیلیش که از او به عنوان سیبل استفاده کرد) و یا با تحقیر مردم برای
خود لذت های دم دستی فراهم می کند (مانند کاری که با سانسا استارک، دایی
خود و یکی از لردها کرد و او را به مقام دلقکی تقلیل داد).
نکته ای که
در مورد جافری قابل تأمل است، به کرسی نشستن غیرقانونی وی و تبعات پس از آن
است. به تخت نشستن جافری و اعتراض ند استارک به عنوان فردی شریف و عاقبت
وی (که بسیار زیبا تصویر شده است) یادآور رفتاری است که یزید با امام حسین
(ع) در واقعه عاشورا داشت و به خوبی نشان می دهد که چرا امام با به حکومت
رسیدن فردی حرامزاده و شراب خوار (همانند جافری) مخالفت داشتند و با او
وارد جنگ شدند. در این سریال تبعات چنین حکومتی به زیبایی نمایش داده شده
است.
4- الاریا سند (Ellaria Sand):
زنی جسور و بی بندبار که همسر اوبرین مارتل (Oberyn Martell)، برادر کوچک
پادشاه سرزمین دورن بود. او پس از کشته شدن اوبرین، در صدد انتقام از
خاندان لنیسترها برآمد و در آخرین اقدام خود، موفق به قتل دختر کوچک ملکه
سرسی شد. او با این کار، رسماً به لنیسترها اعلام جنگ کرد.
5- گندری
(Gendry): فرزند نامشروع پادشاه که وجودش از همگان مخفی نگهداشته شده بود.
او تا مدت ها در یک آهنگری به عنوان شاگرد مشغول به کار بود تا اینکه جافری
دستور قتل تمام رقبای حرامزاده خود را صادر نمود. سپس به گروه برادری
پیوست و از آنجا به بعد در چنگال جادوگر استنیس گرفتار شد و وی با استفاده
از خون اصیل موجود در رگ های او، طلسمی علیه سه مدعی دیگر تاج و تخت انجام
داد.
6- تامن باراتیون (Tommen Baratheon): کوچکترین فرزند ملکه سرسی که پس از جافری به حکومت رسید. او فردی ضعیف النفس و بی اراده است و از این رو در زمان حکومت وی، اداره حکومت رسماً در دستان سرسی قرار می گیرد. همین امر، موجب می شود تا سرسی با رفتارهای نسنجیده و سراسر عقده خود، پایه های حکومت را تضعیف کرده و به ورطه نابودی بکشاند. سرانجام پیامدهای منفی اقدامات سرسی دامنگیر خود او نیز شد.
گروه دوم، زن ها
در
این سریال، زن ها به مراتب بیش از مردها در تغییر سرنوشت حکومت ایفای نقش
می کنند و از این رو شخصیت های بسیار مهمی محسوب می شوند. آن ها در تغییر
روند حکومت، جنگ و یا برقراری صلح نقش های کلیدی و مهمی را در دست دارند.
از این رو، بررسی نقش آن ها در شکل گیری داستان می تواند نکات مهمی را برای
مخاطب آشکار نماید.
1- سرسی لنیستر: دختر بزرگ تایوین لنیستر (Tywin Lannister) و ملکه رابرت باراتیون که پس
از مرگ رابرت، عملاً زمام امور کشور را در دست گرفت. همه فرزندان رابرت، در
واقع فرزندان نامشروع او و برادر دوقولویش جیمی هستند و کشف همین مسئله
باعث مرگ ند استارک و فلج شدن فرزند وی شد. او در زمان حکومت (نقش پنهانی
وی) اتفاقاتی را رقم زد که هر یک از آن ها باعث بروز دردسرهای زیادی برای
خاندان های مختلف و حتی خانواده خودش شد. از جمله این اتفاق ها می توان به
داشتن رابطه پنهانی با پسر عموی خود، برنامه ریزی ازدواج سانسا استارک با
جافری، صدور پنهانی حکم قتل برادر کوچکتر خود تیریون لنیستر (Tyrion
Lannister)، کنار گذاشتن سانسا از کاندیدایی ملکه و طرح ازدواج جافری با
مارگاری تایرل (Margaery Tyrell)، برنامه ریزی برای ازدواج سانسا استارک با
تیریون، تغییر ساختار شورا و در دست گرفتن همه امور مربوط به آن، قدرت دهی
به یک گروه افراطی مذهبی به منظور مبارزه با ملکه جدید (مارگاری) و خاندان
وی، پیشنهاد به رهبر مذهبیون برای دستگیری برادر مارگاری و زندانی کردن
وی.
در ادامه، آتش فتنه های سرسی، سرانجام دامن خود او را نیز گرفت و
توسط رهبر گروه مذهبی (سپتون اعظم) دستگیر شده و پس از تحمل شکنجه، با
حقارت تمام آزاد شد.
به جرأت می توان سرسی را یکی از تأثیرگذارترین
شخصیت های داستان سریال دانست. کسی که موجب شد تا حرامزاده ها حکومت بر هفت
اقلیم را در دست بگیرند و فجایعی عظیم خلق کنند. او فرد پشت پرده اکثر
رویدادهای درون پایتخت بود و در بیشتر مواقع از مردان سیاسی و حتی خود شاه،
نفوذ بیشتری داشت.
2- کتلین تالی- استارک (Catelyn Stark):
همسر ند و مادر آریا، سانسا، برن، ریکون و راب استارک. زنی عاقل و
سیاستمدار که پس از اعدام ند، کنترل امور را در دست گرفت و به منظور انتقام
گیری، ارتشی بزرگ علیه لنیسترها گرد هم آورد. از دیگر اقدامات او می توان
به موارد زیر اشاره کرد:
دستگیری تیریون لنیستر و تلاش برای اعدام وی،
ایفای نقش رایزن در متقاعد کردن پرچمداران استارک برای پیوستن به جنگ علیه
لنیسترها، کمک به راب (پسرش) برای ارتقاء به مقام شاهی شمال، آزاد کردن
جیمی لنیستر (بدون رضایت راب) برای معاوضه با دخترهایش، جلب رضایت والدر
فری (Walder Frey) برای حمایت از راب.
کاتلین، یکی از عوامل مهم بروز
جنگ بین خاندان ها به شمار می رود. او سرانجام به همراه راب، عروسش و
متحدان استارک ها در جشن عروسی ای که در قصر والدر فری برگزار شده بود، با
دسیسه خاندان های بولتون، فری و لنیسترها، به شکل فجیعی به قتل رسید.
3- دنریس تارگرین (Daenerys Targaryen):
معروف به دنریس طوفان زاد، آخرین عضو تأیید شده خاندان باستانی تارگرین.
او به منظور منافع سیاسی و به اجبار برادرش با کال دروگو، رهبر دوتراکی ها
ازدواج کرد و به عنوان کالیسی جایگاهی در آنجا بدست آورد. پس از مرگ کال،
دنریس در آزمونی از آتش، جایگاه خود را به عنوان یک تارگرین واقعی تثبیت
کرد و با سه اژدهای خود، اقدام به جذب نیرو برای فتح تخت آهنین نمود.
او
در طول سفرش، به شهر کارث وارد شد و در آنجا با کشتن جادوگر اعظم، اقدام
به غارت آنجا کرد. سپس سربازان برده آنسالید (Unsullied) را آزاد کرد و بعد
در ادامه وارد شهر یونکی ها شد و به برده های آنجا وعده آزادی داد و بدین
ترتیب شهر را فتح کرد. او در آنجا به عنوان ملکه بر تخت نشست و در اولین
اقدام، اربابان قاتل را مجازات نمود و گودهای مبارزه را تعطیل کرد. اما به
مرور، جنبش هایی ضد او شکل گرفتند و در نهایت مجبور به ازدواجی مصلحتی با
یکی از بزرگان شهر شد و دستور بازگشایی گودهای مبارزه را صادر کرد. اما با
همه این اقدامات، همچنان جنبشی که علیه وی به راه افتاده بود، متوقف نشد و
او به همراه یکی از اژدهایانی که در اختیار داشت، فرار کرد.
او یکی از
مدعیان جدی قصب تاج و تخت است و با شعار رهایی برده ها و بهتر نمودن اوضاع،
اقدام به جذب نیرو متحد برای خود می کند. سه اژدها، نماد دنریس به حساب می
آیند و عوامل تسهیل کننده راه او برای رسیدن به تاج و تخت محسوب می شوند.
4- لیسا آرین (Lysa Arryn): خواهر کاتلین استارک، همسر جان آرین (Jon Arryn) مشاور اسبق پادشاه و مادر رابین آرین (Robin Arryn).
زنی
مجنون که دیوانه وار عاشق پتیر بیلیش (Petyr Baelish) یکی از اعضای مهم
شورا بود. او برای رسیدن به بیلیش، به دستور وی همسرش جان را که در آن زمان
مشاور پادشاه بود، به قتل رساند، به توصیه بیلیش نامه ای به خواهرش نوشت و
مقصر فلج شدن برن را خاندان لنیستر اعلام کرد و موجبات جنگ آن ها علیه
استارک ها را رقم زد. لیسا در ماجرای دستگیری تیریون لنیستر، برای اعدام وی
اقدام نمود که در این کار ناموفق عمل کرد. او بعدها با بیلیش ازدواج کرد و
در نهایت توسط وی به قتل رسید.
لیسا، نقش مهمی در بروز جنگ و خونریزی داشت و او را می توان در قتل اعضای خاندان استارک مقصر دانست.
5- ملیساندر (Melisandre):
کاهنه رلور (R'hllor) که به استنیس براتیون خدمت می کرد و تأثیر زیادی بر
رفتارهای وی داشت. او طبق سنت کاهنان سرخ مذهبش، همواره لباس هایی ابریشمی
به رنگ سرخ یا قرمز سیر می پوشد و برای ارباب نور (Lord of Light) یا همان
خدای سرخ (Red God) تبلیغ می کند. ملیساندر در بدو خدمت به استنیس علیه
خدایان قدیم قیام کرد و همه بت های مربوط به آن ها را در آتش سوزاند. او در
شکل گیری جنگ های آینده نقش بسیار پر رنگی ایفا نمود و در مرگ تعداد زیادی
از انسان های بیگناه نقش داشت. از جمله اقدامات وی، می توان به موارد زیر
اشاره کرد:
خلق موجودی پلید به وسیله جادو برای کشتن برادر کوچک استنیس،
سوزاندن منیس، رهبر وحشیان پشت دیوار، سوزاندن برادر زن استنیس، سوزاندن
دختر استنیس، استفاده از خون گندری برای طلسم کردن مدعیان تاج و تخت، ترغیب
استنیس برای جنگ با بولتون ها و فرار از کمپین او، عامل خودکشی همسر
استنیس
ملیساندر را می توان برانداز خاندان استنیس نام برد. او با اعمال
نفوذ بر استنیس، موجبات نابودی اعضای خانواده وی او به دست خودش را فراهم
نمود. اعتقاد او به خدای قرمز یا ارباب نور و باور به انتخاب وی به عنوان
خادم، او را به چنان جنایتکاری تبدیل نمود که صدها نفر را برای رضایت
معبودش به آتش کشید. ملیساندر یکی از عاملان مهم بروز جنگ ها و کشتارها در
داستان بود.
6- سانسا استارک (Sansa Stark):
دختر بزرگ کتلین تالی و ادارد استارک که نقش قربانی را در این سریال دارد.
او ابتدا به عنوان نامزد جافری انتخاب می شود و پس از آزار و اذیت های
بیشمار از طرف وی، به عنوان نامزد لوراس تایرل (Loras Tyrell) انتخاب می
شود. سپس به عقد تیریون لنیستر درمی آید و بعد به عنوان نامزد رابین آرین
کاندید می شود و سرانجام به عقد رامزی بولتون درمی آید!
او نماد بدبختی و
سرخوردگی در این سریال است. سانسا به عنوان گروگانی در دستان لنیسترها،
مدت مدیدی آزار می بیند و یکی از دلایل شروع جنگ میان خاندان استارک و
لنیسترها، رهایی او و خواهرش آریا است. همچنین بیلیش از سانسا به عنوان
طعمه ای برای ایجاد جنگ میان لنیسترها و بولتون ها نیز استفاده می کند. در
انتها، سانسا برای فرار از همه آزار و اذیت های رامزی اقدام به خودکشی (این
موضوع هنوز اثبات نشده و ظاهراً او هنوز زنده است) می کند.
7- مارگری تایرل (Margaery Tyrell): نوه دختری اولنا تایرل (Olenna Tyrell) و خواهر لوراس تایرل. او بجای سانسا به عقد جافری درآمد، اما پس از مرگ جافری این وصلت با برادر او صورت گرفت. مارگری به عنوان ملکه جدید روی هر دو پسر سرسی نفوذ داشت و سعی می کرد تا اداره امور را از دست وی خارج کرده و خود مدیریت کشور را در دست گیرد. همین موضوع موجب شد تا سرسی با او به مقابله برخیزد و با قدرت دادن به گنجشک اعظم، زمینه دستگیری مارگری را فراهم نماید. البته این اشتباه استراتژیک سرسی، سرانجام دامنگیر خود او نیز شد و موجبات بی آبرویی وی را نیز فراهم ساخت. بدون شک مارگری نقش بزرگی در تصمیمات آتی سرسی در اداره کشور و احتمالاً قتل های تلافی جویانه دارد.
8- برین تارث (Brienne of Tarth): نگهبان ویژه رنلی باراتیون که پس از مرگ وی برای خدمت به کتلین استارک قسم وفاداری می خورد. او مأموریت می یابد تا جیمی لنیستر را به پدرش تحویل داده و دختران استارک را نزد خانواده بازگرداند، اما زمانی که مأموریتش را با موفقیت به پایان می رساند، متوجه عدم حضور دختران استارک در سرزمین پادشاهی شده و برای یافتن آن ها عازم سفر می شود. او سرانجام هر دو دختر استارک را پیدا می کند، اما آن ها حمایت وی را رد می کنند. برین تصمیم می گیرد تا به هر نحو ممکن، سانسا را از دست بولتون ها برهاند. او در این راه موفق به یافتن استنیس براتیون زخمی می شود و تصمیم می گیرد تا انتقام رنلی را از وی بگیرد. به طور حتم، وفاداری وی در امانت داری و تعهدی که نسبت به قسم خود دارد، تأثیر به سزایی در شکل گیری رویدادهای آینده داستان دارد.
9- تالیسا استارک (Talisa Stark): همسر راب استارک و ملکه شمال. زنی مهربان و در عین حال سیاستمدار که در تصمیم گیری ها به راب مشاوره می داد. او هم همراه با کاتلین، راب و سایر اعضای خاندان استارک، در میهمانی موسوم به عروسی خونین با ضربات متعدد چاقو به قتل رسید. این در حالی بود که وی از راب باردار بود. زنده ماندن تالیسا و فرزندش، می توانست آینده وینترفل و خاندان بولتون را تحت تأثیر قرار دهد.
10- آریا استارک (Arya Stark): دختر کوچک کتلین و ند استارک. او پس از مرگ پدر توسط مأمور جذب نیرو برای دیوار، از شهر فراری داده شد، اما توسط لینسترها دستگیر و به عنوان خدمتکار تایوین لنیستر انتخاب شد. سپس توسط جگن هگار (Jaqen H'ghar) از گروه مردان بی چهره، موفق به کشتن چند تن از افراد لنیستر می شود و از آنجا فرار می کند. او در راه با گروه برادری برخورد کرده و بعد توسط سلگان سندور (Sandor Clegane) موسوم به هاند (The Hound) گروگان گرفته می شود. او همراه با هاند، کشتن انسان را تجربه می کند و کم کم به فکر گرفتن انتقام اعضای خانواده اش می افتد. او برای رسیدن به این هدف به سراغ جگن هگار می رود و در آنجا تحت تعلیم وی قرار می گیرد، اما از دستور وی سرپیچی کرده و به عنوان مجازات، نابینا می شود.
البته زنان دیگری هم در این سریال وجود دارند که تأثیرات بزرگی در روند داستان گذاشتند که به علت طولانی شدن متن، از پرداختن به آن ها صرف نظر می کنم.
مذهب و تعاریف متفاوت از آن
مذهب هفت:
مذهبی
چند گانه در میان هفت پادشاهي که در بيشتر مواقع به عنوان "مذهب" واحد از
آن یاد مي شود. تنها در بخش هایی از شمال (North) و جزایر آهن (Iron Isand)
همچنان پرستش خدایان قديم (Old God) و خدای مغروق (Drowned God) ادامه
دارد و به مذهب هفت در آن ها اهمیتی داده نمی شود.
پیروان مذهب هفت، اعتقاد به يک
خدای اصلی با هفت چهره را دارند که هر کدامشان، نماينده يک بعد خداوندی
است. پيروان اين آيين، به آن چهره ای دعا مي کنند و طلب راهنمايی مي نمايند
که به آن نياز دارند. اين چهره ها عبارتند از:
پدر: يا پدر بالا، نماينده قضاوت. او به شکل يک مرد ريشدار که ترازو حمل مي کند، توصيف شده و در حوزه عدالت برای او دعا مي شود.
مادر: يا مادر بالا، نماينده مادری و پرورش فرزندان. به او برای باروری و شفقت، دعا مي شود و او را با لبخندی عاشقانه توصيف مي کنند.
جنگجو: نماينده قدرت در نبرد. به او برای کسب شجاعت و پيروزی دعا مي شود. او همواره به همراه خود شمشيری دارد.
دوشیزه: نماينده مظلوميت و عفت است. به او معمولاً برای حفاظت از عفت دوشيزگان دعا مي شود.
آهنگر: نماينده صنعت و نيروی انسانی است. به او معمولاً برای کسب قدرت بدنی دعا می شود. او يک چکش حمل مي کند.
عجوزه: نماينده دانايی. او يک فانوس در دست دارد و برای کسب راهنمايی دعا مي شود.
غریبه:
يک استثنا در ميان ساير چهره ها. غريبه، نماينده مرگ و ناشناخته هاست.
پرستش کنندگان، به ندرت طلب چيزی از غريبه مي کنند، ولی افراد مطرود، گاهی
کمک اين خدا را جويا مي شوند.
این نوع تقسیم بندی و اعتقاد به
خدایان، انسان را به یاد اقسام هفت گانه شرک و مشرکین در قرآن کریم می
اندازد. قایل شدن وجوه مادی برای خداوند و توسل به آن ها، یکی از شناخته
شده ترین انواع شرک در میان قوم های باستانی بوده که در این سریال هم به آن
اشاره ای شده است.
نکته جالب در مورد این مذهب و پیروان وی، افراطگرایی
بیش از حد در امور مذهبی است که به عنوان نمونه می توان به اعمال گروهی
موسوم به برادری به رهبری سپتونی به نام گنجشک اعظم اشاره کرد.
تا سال
ها، بخش مذهب هیچگونه قدرتی در دربار پادشاه نداشت و آن ها از مسلح شدن منع
شده بودند و این مقام، تنها بعد تشریفاتی داشت. اما ملکه سرسی با تغییر
قانون (با هدفی سیاسی خاص) اجازه مسلح شده و قضاوت را برای اولین بار به
سپتون ها اهدا نمود و همین امر موجب ایجاد بلوا و شورشی بزرگ در سرزمین
پادشاهی شد. اعضای فرقه، با حمله به فاحشه خانه ها و قتل عام افراد حاضر در
آنجا صفحه ای جدید در تاریخ سرزمین پادشاهی را رقم زند. آن ها قمارخانه
ها، صرافی ها و مراکز تولید و فروش شراب را نیز از بین بردند و در افراطی
ترین اقدامشان، همه لردها و اشراف خوشگذران را زندانی و دادگاهی کردند.
آخرین اقدام جسورانه این گروه، زندانی کردن ملکه جدید و قدیم و تحقیر آن ها
بود. نمایش این صحنه را می توان انتقادی جدی بر روند قدرت گیری کلیسای
مسیحیت در ایتالیا دانست. در واقع، کارگردان با قرار دادن این صحنه در
سریال، بر لزوم جدی جدایی دین از سیاست و جلوگیری از قدرت گیری نهادهای
دینی در یک جامعه، تأکید ویژه ای داشته و با نمایش پیامدهای تلخ نادیده
گرفتن این واقعیت، به همه مخاطبان خود هشدار می دهد!
خدای مغروق
خدای
مغروق که با نام "کسی که در زير امواج اقامت گزيد" نيز از او ياد می شود،
خدایی دريايی است که منحصراً توسط مردان آهن (Ironmen) در وستروس پرستش می
شود. مذهب خدای مغروق بسيار قديمی است و به پيش از هجوم اندالها (Andal
Invasion) برمی گردد. اندال هايی که به جزاير آهن حمله بردند، بجای پرستش
مذهب هفت (Faith of Seven) که در جنوب وستروس آن را رواج داده بودند، خدای
محلی آنجا را به عنوان آيين خود پذيرفتند. مذهب خدای مغروق، کاملاً از نيرو
و دزدی دريايی که منتسب به مردان آهن است، حمايت می کند.
غرق شدن و
رستاخيز، از جمله خصيصه های بارز در ادعيه و مراسم های اين مذهب به شمار می
رود. غرق شدن، روشی سنتی برای اعدام کردن در ميان آهن زاده ها است، اما در
عین حال عملی مقدس هم محسوب می شود و افراد با ايمان هيچ ترسی از آن
ندارند.
تازه متولدين، پس از مدت کوتاهی از دنيا آمدن، در آب غوطه ور می
گردند (غرق می شوند) يا با آب نمک غسل داده می شوند. اين عمل به عنوان
بخشی از مراسم مذهبی انجام می شود تا بدن هايشان متعلق به دريا شود و پس از
مرگ بتوانند تالار خدای مغروق را پيدا کنند.
خدای بی نهایت چهره
خدای
بی نهایت چهره (Many Faced God) که با نام "او در بی نهایت چهره" هم
شناخته می شود، خدايی است که توسط مردان بی چهره (Faceless Men) پرستيده می
شود. مردان بی چهره، گروهی از قاتلان هستند که در شهر آزاد (Free City)
براووس (Braavos) اقامت دارند.
مؤسس مردان بی چهره، به اين باور رسيده
بود که تمام جمعيت های مختلف بردگان در والریا (Valyria) به سمت يک خدای
واحد مرگ، البته در تجسم های متفاوت دعا می کنند.
اين باور به يک خدای
واحد در تجسم ها يا "چهره"های بيشمار، در خانه سیاه و سفید (House of Black
and White) بازتاب واضحی دارد. خانه سياه و سفيد به عنوان يک معبد عمومی
با تعداد زيادی از مجسمه های خدايان مرگ، که شامل غريبه هم هست، شناخته می
شود.
پيروان خدای بسيار چهره، باور دارند که مرگ، پايانی رحمت آميز بر
رنج ها است. اين صنف، در مقابل دریافت پول، هديه مرگ را برای هر فردی در
جهان تضمين می کنند، با اين باور که قتل نوعی آيين دينی برای خدايشان است.
خدایان قدیم
خدايان
قديم یا فرزندان جنگل (Children of the Forest) خدايان بی نامی از جنس سنگ
و زمين و درخت هستند که اين نام توسط پيروان هفت (Seven) به آن ها داده
شده است.
خدايان قديم در ميان شمالی ها (Northmen)، مردان مرداب
(Crannogmen) و مردمان آزاد (Free Folk) در آنسوی دیوار (Beyond the Wall)
پرستيده می شوند.
به نظر می رسد که خدايان قديم، گونه اي از يک دين
انيميستيک هستند. هيچ کشيشی، هيچ متن مقدسی، هيچ آوازی و در مجموع هيچ آيين
مذهبی در ميان پرستش کنندگان خدايان قديم وجود ندارد. اين يک دين مردمی
است که از نسلی به نسل بعد انتقال يافته است.
رلور- ارباب روشنایی
رلور
که با اسامی پروردگار روشنایی، قلب آتش، خدای قرمز و خدای شعله و سایه نیز
شناخته میشود، خدایی بلند آوازه و برجسته در ایسوس (Essos) است که پیروان
کمی در وستروس (Westeros) دارد، جایی که عموماً او را با نام خدای سرخ می
شناسند. نشان او، قلبی آتشین است.
اساس این مذهب، وابسته به یک دوگانگی
است. دیدگاهی مانی گرایانه، که در یک سو رلور به عنوان خدای روشنایی، حرارت
و زندگی و در سوی دیگر خدایی که اسمش نباید گفته شود، به عنوان خدای یخ و
مرگ قرار دارد. هر دو طرف، درگیر نبردی ابدی بر سر سرنوشت جهان هستند. جنگی
که بنا به پیشگوییهای باستانی در کتابهای متعلق به آشایی (Asshai)، وقتی
خاتمه پیدا میکند که آزور آهای (Azor Ahai) به عنوان ناجی دوباره برگردد،
در حالیکه شمشیر مشتعل و سرخ قهرمانان که لایت برینگر (Lightbringer)
نامیده میشود، در دستانش قرار دارد و آن را از سنگ اژدها بیرون میآورد.
طبق
گفته مارتین (نویسنده کتاب این اثر) این مذهب تقریباً بر اساس پرستش آتش
در آیین زرتشتی به وجود آمده است. جنبه های دوگانه این مذهب، از آیین
زرتشتی و کاتارهای (Cathars) قرون وسطی در اروپا که در جریان جنگهای صلیبی
آلبیجنسی (Albigensian Crusade) نابود شده بودند، الهام گرفته شد.
هر
روز عصر، کاهنین سرخ در معابدشان آتش روشن کرده و دعا میکنند و از رلور
میخواهند که سحر را به دنیا بازگرداند. پیروان این مذهب، اغلب در تلاش
هستند تا با نگاه کردن به شعله ها، الهاماتی از آینده دریافت کنند. اعتقاد
بر این است که رلور گاهی اوقات به دعاهای پیروانش پاسخ میدهد و بصیرت دیدن
آینده و زنده کردن مردگان را به آنان عطا میکند. همچنین، به نظر می رسد
که کاهنین رلور می توانند با دست خالی آتش برافروزند و با کنترل آن به
دشمنان حمله کرده یا تنها مردم عادی را تحت تأثیر قرار دهند.
بعضی از
مناسک انجام شده توسط کاهن های سرخ، شامل نوعی خودسوزی فداکارانه است. طبق
گفته های ملیساندر، رلور از طریق آتش مقدس به زبانی از خاکستر و زغال نیم
سوز و شعله های چرخان که تنها یک خدا قادر به فهم صحیح آن است، با
برگزیدگانش سخن می گوید.
اما در مورد این مذهب، نکات مهم دیگری نیز وجود
دارند... اینکه این خدا از جنس آتش است و برای قربانی کردن باید همه چیز
را برای وی به آتش کشید، اینکه این خدا از خورشید به زمین آمده و قصد کمک
به بشریت را دارد، اینکه این خدا دشمن همه مذاهب موجود است و سعی دارد تا
تنها خدای مورد پرستش شود و... همه و همه انسان را به یاد یک موجود با این
مشخصات می اندازد و این موجود کسی نیست جز شیطان!
خدای قرمزی که پیروانش
همه قرمز پوش هستند (توجه کنید به رنگ قرمز و ارتباط آن با مراسم های
شیطان پرستی و بانوی سرخ پوش)، خدایی که با آتش تطهیر می کند و خدایی که نر
و ماده است، تنها می تواند اشاره ای واضح به شیطان باشد. این خدا هیچگاه
با پیروانش به صورت مستقیم صحبت نکرده و فقط از راه تلقین و وسوسه با آن ها
گویش می کند. همچنین، شمایلی که از این خدا توسط ملیساندر زاده می شود هم
تأییدی بر این موضوع است. نکته مهم، این است که این دین به سرعت در سرزمین
های مختلف در حال گسترش نشان داده می شود و پیش بینی می شود به زودی به
عنوان دین غالب در همه جا پرستیده شود.
نقد پیامبران و منجیان
در
این سریال، افرادی در نقش منجی و پیامبر معرفی می شوند که در همه موارد
داستان علیه رفتارهای آن ها شروع به قضاوت می کند. در واقع، نگاه سازندگان
سریال به دین و دینداری، نگاهی منتقد و تحقیرآمیز است.
1- گنجشک اعظم (High Sparrow)
فردی
متعصب که علیه رفتارهای فاسد رایج مانند فحشا، قمار و ربا اقدام می کند.
او نمادی از مسیح (ع) است. همانند او ساده زندگی می کند، لباس های خشن به
تن دارد و حتی کفش هم نمی پوشد! پیروان او مدام از واژه اعتراف کردن
(Confess) برای مجرمین استفاده می کنند، همانطور که مسیحیان خطاکار در
کلیسا اقدام به اعتراف می کنند. در این سریال، چنین نگاهی به شدت نکوهیده
شده و بها دادن به آن را بزرگترین اشتباه استراتژیک بیان می دارد.
2-
او
را با نام هایی مانند مادر، آزاد کننده برده ها و نجات یافته از طوفان و
آتش می شناسند. همه این نام ها نمادی از پیامبران مختلف و افراد پاک سرشت
هستند. مادر، لقبی است که در مسیحیت به حضرت مریم (ع) اتلاق می شود، آزاد
کننده برده ها لقب حضرت موسی (ع)، نجات یافته از طوفان لقب حضرت نوح (ع) و
نجات یافته از آتش لقب حضرت ابراهیم (ع) است.
در این سریال، به وضوح
شعار رهایی بردگان زیر سوال برده می شود و آن را به ضرر بردگان معرفی می
کند! درخواست برده ها برای بازگشت به دوران اسارت و احساس پوچی پس از
رهایی، از مهم ترین آسیب های این شعار معرفی می شوند. همچنین، القابی مانند
مادر و نجات یافته از آتش هم گهگاه به چالش کشیده می شوند. مثلاً در جایی
ذکر می شود که او مادر نیست، زیرا هیچ مادری فرزندانش را عقوبت نمی کند
(اشاره به اجرای قانون و عدالت توسط وی علیه یک برده خطاکار) و یا نمایش
وحشت او از آتش اژدهایان، در حالیکه ادعا می کند از نژاد آن هاست و آتش بر
او اثری ندارد!
همانطور که اشاره شد، بازی تاج و
تخت ها سریالی بسیار ساختار شکن است که به راحتی می تواند در ذائقه مخاطب
خود تأثیرگذار بوده و آستانه تحمل آن ها نسبت به خشونت و صحنه های جنسی را
دستخوش تغییر نماید. این سریال، با ساختار بسیار خوب خود، به اولین انتخاب
اکثر جوانان در داخل کشور تبدیل شده و تعداد سایت های حامی آن در داخل،
همپای سایت های حمایتی خارجی است!
همین موضوع، بیانگر میزان قدرت
اثرگذاری این سریال بر مخاطبان میلیونی خود در سراسر دنیاست. تأثیر مخربی
که می تواند در نهایت، زمینه ساز مرگ ارزش ها و باورها در میان مخاطبان آن
باشد و نسلی بیگانه و بی تعصب به چنین مقوله هایی را تربیت نماید.
در
انتها و به عنوان حسن ختام، توجه شما را به معادل سازی جالب، اما تأمل
برانگیز واشگتن پست درباره سریال بازی تاج و تخت ها با کشورهای جهان جلب می
کنم:
عربستان سعودی = لنیسترها
چه خوشمان بیاید و چه نه، همان طور که لنیسترها ثروتمندترین و قدرتمندترین خاندان در سریال بودند، عربستان سعودی هم در منطقه، فعلاً همین جایگاه را دارد. همان طور که لنیسترها با پول و قدرت نظامی خود، بیرحمانه افراد و کشورها را میخریدند و به سود خود از آن ها استفاده میکردند، عربستان هم با پول و سرمایه خود، دست به کار مشابهی زده است. ضمن اینکه در این سالها، حمایت از گروههای تندروی مذهبینما هم به عربستان نسبت داده میشود.
خاندان استارک = کلیه دموکراتها و لیبرالهای بختبرگشته خاورمیانه!
همانگونه که نرمخویی و صلحطلبی استارکها، دستکم تا به حال در سریال ره به جایی نبرده و نسل استارکها در آستانه منقرض شدن است، جریان مردمسالاری واقعی (و نه وارداتی) و تعقلگرایی در خاورمیانه هم بسیار کمرمق است و همانگونه که هنوز بارقههایی از امید، در سریال برای بازگشت به قدرت استارکها، به چشم میخورد، هنوز هم امید برای دموکراسیطلبان نمرده است!
خاندان باراتیون = عربهای مستبد
تا مدتها در سریال، خاندان باراتیون با همکاری لنیسترها، قدرت را در دست داشتند. اما همان طور که در اردوی باراتیونها و لینسترها شکاف افتاده، ما شاهد شکافی بین عربهای سنتی و قدرتمندان عربستان سعودی هستیم.
خاندان تارگرین= آمریکا
تارگرینها مجهز به اژدهایان و قدرت ماورای طبیعی بودند و به طرز مشابهی آمریکا هم با فناوری و ارتش نیرومند خود، شرایط مشابهی را دارد. از سوی دیگر، همان طور که دنریس تارگرین، با وعده مردمسالاری و از اسارت درآوردن بردگان، فعلاً در سریال پیش میرود، امیدی که همواره آمریکا کوشیده است به مردن منطقه بدهد، آزادی و دموکراسی است. جالب است همان طور که در سریال مردم نواحی آزاد شده با تلقی آمریکا از آزادی و مردمسالاری در حال مشکل پیدا کردن هستند و جرقههای آن در قسمت اول فصل جدید هم مشاهده شده، بسیاری از مردم منطقه هم با دموکراسی وارداتی و نسخه ظاهراً شفابخش آمریکاییها مشکل دارند.
خاندان گریجوی = ترکیه
بین گریجویها و ترکیه تشابهاتی میتوان پیدا کرد: قدمت، وابستگی به سنتهای گاه عجیب، تغییر موضع سریع، هراس همیشگی از همسایگان.
خاندان مارتل= ایران
همانگونه که مردمان ایران برای خود افسانه ها و اساطیر متفاوت دارند، مارتلها هم احساس میکنند که از نژادی متمایز هستند و برای خودشان افسانهها و اساطیر خاص خودشان را دارند. از سوی دیگر، تنفر مارتلها از لنیسترها، کتماننشدنی است، همان طور که هیچ وقت چه قبل از انقلاب اسلامی و چه بعد از آن، بین ایران و عربستان رابطه گرم و باثباتی ایجاد نشد!
خاندان تایرل = رژیم صهیونیستی اسرائیل
تایرلها ثروتمند هستند و بزرگترین ارتش در تمام هفت پادشاهی را در اختیار دارند و به شیوه مشابهی مانند اسرائیل هم ثروت هنگفت و هم ارتشی قدرتمند دارند. آن ها ابایی از بده بستانهای پیچیده و کثیف سیاسی برای رسیدن به اهداف خود ندارند.
وحشیهای شمال و وایت واکرها= داعش
داعشیها در این مدت، واقعا شبیه زامبیهایی رفتار کردهاند که هر چقدر دنیای متمدن سعی در کنترل آن ها کرده، باز هم محوشدنی نیستند. آن ها از کشته، پُشته ساختهاند و دست به جنایاتی زدهاند که توجیهشدنی نیست.
نگهبانان شب = کردها
نگهابان شب، آواره و تبعید شدهاند تا در کنار دیوار بزرگ شمال و در شرایطی که زمستان در حال رسیدن است، هفت اقلیم را از گزند وحشیها در امان نگه دارند. به شیوه مشابهی هم کردها پراکنده و آواره در میان کشورهای بزرگ منطقه، گاه در خط مقدم پیکار با گروههای تندرو، از جمله داعش قرار گرفتهاند.
ریورلند= یمن، سوریه، عراق
چه کسی به یاد میآورد، چه موقع این سرزمینها در آرامش و صلح بودهاند؟!