تو روزی در باران میآیى، با چتری از آسمان؛ چتر آب؛ چتر پاکی و کوچهها زیر پایت بهار میشوند و تمام خیابانها به صبح میرسند. تو روزی در باران میآیى و آن روز هر فصلی که باشد، تمام تقویمها لبریز اردیبهشت میشوند و رنگینکمانها از کوهستان شانههایت به هر سو دامن میگسترند. روزی تو میآیی و ماه و خورشید را هر دو، ترخیص میکنی تا تنها تو در آسمانها هر لحظه پرتوافشان باشى؛ چه ماه و چه خورشید، دیگر هیچ جایی در روزگار زمین ندارند، روزی که تو باشی و خاک، خاک خاموش، لب باز میکند به بوسیدن جای قدمهایت و شکوفهها اینچنین متولد میشوند و زمین، زمین سرگشته، از دوران بیهودگی دست میکشد و به دور تو میچرخد.
خانههای خاموش، خانههای ویران، روزی به سوی دیدار تو مینشینند و تمام گذشتههای سوگ را در آغوش سرور وصل تو از یاد میبرند. پنجرههای لب بسته روزی به مژده مقدم تو دهان باز میکنند و تمام منظره رسیدنت را در سینه قاب میگیرند و درهای بسته گشوده میشوند به سمت نسیم پیراهنت که تمام بهارهای زاینده را به زمین کوچ میدهد. جادهها، جادههای از خستگی بر خاک افتاده، جادههای کسالت سردرگریبانى، پیش پای آمدنت برمیخیزند و تمام فرازها به نشیب بدل میشوند تا گامهای تو را نزدیکتر و شتابانتر به منزلگاه برسانند.*
حدیث امام علی علیهالسلام دربارهی یاران امام مهدی(عج)
حضرت امیرالمؤمنین علی علیهالسلام درباره ویژگی های یاران حضرت ولی عصر(عج) میفرمایند: اصحاب مهدی(عج) جوانان هستند، بزرگسال در میان آنها نیست، مگر همچون سرمهی چشم و نمک در غذا که کمترین چیزها در غذا نمک است.(1)
***
نامهی امام مهدی(عج) به اسحاق بن یعقوب
اسحاق بن يعقوب ميگويد: در مورد برخي از مسائل كه براي من مشكل شده بود توسط جناب محمدبن عثمان ـكه خدا از او و پدرش راضي باد ـ [نايب خاص حضرت بقيةالله، عجلالله تعالي فرجه الشريف در زمان غيبت صغري] عريضهاي به پيشگاه مقدس آن حضرت علیهالسلام تقديم داشتم كه جوابي از ناحيهی مقدسه بدين شرح واصل شد:
خداوند تو را به حق هدايت كند و ثابت قدم بدارد.
در خصوص علت غيبت سؤال كرده بوديد. خداوند متعال در قرآن كريمش ميفرمايد:
"اي اهل ايمان! از چيزهايي كه جواب آنها را نميتوانيد تحمّل كنيد و ناراحت ميشويد، سؤال نكنيد"
بدانيد كه هركدام از پدران و اجداد من بيعت يكي از طاغوتهاي زمان خويش را به گردن داشتند؛ ولي من وقتي قيام ميكنم، بيعت هيچ يك از گردنكشان و طاغوتهاي زمان را برگردن ندارم.
اما، نحوهی استفاده و انتفاع از وجود من در زمان غيبت كبري همانند استفاده از خورشيد در يك روز ابري است.
آگاه باشيد كه وجود من، موجب بقاي كرهی زمين و امان براي همهی مخلوقات است. همچنان كه ستارگان موجب امان اهل آسمانند. بنابراين درهاي سؤال را بر آنچه براي شما سودي ندارد و آنرا از شما نخواستهاند، ببنديد.
براي تعجيل در امر ظهور و فرج ما بسيار دعا كنيد، كه فرج شما در همين دعا كردن است. و سلام بر تو اي اسحاق بن يعقوب و بر هر كه راه هدايت در پيش گيرد. (2)
***
روایت خواندنی از حضرت آیت الله بهجت(ره)
ای کاش مینشستیم و درباره این که حضرت ولیعصر علیهالسلام چه وقت ظهور میکند، باهم گفتوگو میکردیم، تا حداقل از منتظرین فرج باشیم. اشخاصی را میخواهند که تنها برای آن حضرت باشند. کسانی منتظر فرج هستند که برای خدا و در راه خدا منتظر آن حضرت باشند، نه برای برآوردن حاجات شخصی خود. چرا ما حداقل مانند نصاری که در مواقع تحیر با انجیل ارتباط دارند، با آن حضرت ارتباط برقرار نمیکنیم؟(3)
***
طرح گرافیکی
السلام علیک یا ربیع الانام
برای دریافت پوستر و مجموعه تصاویر مسجد جمکران در ابعاد بزرگ روی تصاویر کلیک کنید
***
تشرف آیت الله مدنی محضر حضرت صاحب الزمان(عج)
مرحوم آيتالله مجتهدی تهرانی که از علمای تهران بودند، نقل کردند: شبی در نجف بعد از اتمام نماز جماعت پشت سر آيتالله شهيد مدنی و خلوت شدن مسجد، ناگهان دیدم آقای مدنی شروع به گریستن کرد.
چون به من اظهار لطف داشتند به خودم جرأت دادم و علت گریه ناگهانی ايشان را پرسیدم.
ایشان فرمودند: بعد از نماز یکی گفت: امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیده است که به او فرمودهاند: "ببین این شیعیان بعد از نماز بلافاصله به سراغ کارهای خود رفتند و هيچ کدام برای فرج من دعا نکردند".
من هم تا این را شنیدم متأثر شدم و گریستم.
آيتالله مجتهدی فرمودند: بعدها متوجه شدم امام زمان (عج) این گلایه را به خود ایشان (شهید مدنی) گفته بودند.(4)
***
صوت سخنرانی
سخنرانی آیت الله ناصری پیرامون بررسی آیات قرآن درباره امام زمان(عج)
تشرف راننده کامیون به محضر امام مهدی(عج)
به قصد يكي از شهرها از مشهد خارج شدم. در بين راه، هوا طوفاني شد و برف زيادي آمد، به طوري كه راه بسته شد و من در برف ماندم. وقتي ماشين را نگه داشتم، موتور ماشين هم خاموش شد و از كار افتاد. هر چه كوشش كردم حداقل ماشين را روشن نگه دارم و از سرماي طاقت فرسا خودم را حفظ كنم، نتوانستم.
پس از حدود چهار ساعت، در اثر شدت سرما، كمكم مرگ را جلوی خود مجسم ديدم. به فكر فرو رفتم كه خدايا راه چاره چيست؟ وقتي از همه راههاي ظاهري براي نجات خود مأيوس شدم، يادم آمد سالهای پیش، واعظي در منزل ما منبر ميرفت. بالاي منبر گفت: مردم! هر وقت در تنگنا قرار گرفتيد و از همه جا مأيوس شديد، به آقا امام زمان(ع) متوسل شويد كه انشاءالله حضرت كمك ميكنند.
بياختيار متوسل به آن حضرت شدم. سپس از ماشين پايين آمدم و باز هم موتور را بررسي كردم تا شايد بتوانم آن را روشن كنم، امّا موفق نشدم. دوباره داخل ماشين رفتم و پشت فرمان نشستم. غم و غصه تمام وجودم را گرفته بود. ناگاه وسوسههاي شيطاني و القائات به ذهن من شروع شد كه متوسل به كسي شدي كه اصلاً وجود خارجي ندارد. فهميدم این وسوسة شيطان است كه در لحظات آخر عمر، براي فريب من آمده است. ناراحتيام زيادتر شد. باز هم از ماشين پياده شدم و از خداوند، مرگ خود يا نجات را طلب كردم. امّا چون خودم را روسياه و شرمندهی درگاه الهي ميدانستم، خجالت ميكشيدم درخواستي كنم. چون تا آن زمان به نماز اهميتي نميدادم، گاهي ميخواندم و گاه قضا ميشد و گاه آخر وقت ميخواندم. به گناهاني نیز آلوده بودم. به همين دلیل با حالت شرمندگي، با خداوند متعال عهد كردم كه اگر من از اين مهلكه نجات پيدا كنم و دوباره زن و فرزندم را ببينم، از گناهاني كه تا آن روز آلوده به آن بودم، فاصله بگيرم و نمازهايم را هم اوّل وقت بخوانم.
به محض اینکه جدّي و حقيقي با خدا عهد بستم، متوجه شدم يك نفر با پاي پياده از داخل برفها، به طرف من ميآيد. در ابتدا چنين تصور كردم كمك رانندهاي است، ماشينش خراب شده و براي كمك گرفتن به سوي من ميآيد، چون آچار به دست داشت. آهسته آهسته آمد تا نزديك ماشين من رسيد، من هم بدون آنکه از ماشين پياده شوم، تنها مقداري شيشه ماشين را پايين آوردم. منتظر بودم چه كمكي از من ميخواهد. يك وقت ديدم از همان پايين ماشين، گفتند: "سلام عليكم. چرا سرگرداني؟" من هم كه هنوز نميدانستم آقا چه كسي هستند، شروع كردم ماجراي طوفان و برف و خاموشي ماشين را به طور مفصل برايشان گفتم. آن شخص فرمودند: "من ماشين را راه مياندازم". بعد به من فرمودند: "هر وقت گفتم، استارت بزن". كاپوت ماشين را بالا زدند. ندیدم اصلاً دست ايشان به موتور برخورد كرد يا نه، سوئيچ ماشين را كه حركت دادم، ناگهان ماشين روشن شد. فرمودند: "حركت كن برو!" با خودم گفتم الآن ميروم جلوتر، باز هم در ميان برفها ميمانم. راه هم که بسته است. فرمودند: "ماشين شما در راه نميماند، حركت كن!" من كه تعجب كرده بودم و شرمنده از اینکه آن شخص پياده در ميان برفها به سوي ماشين آمده بود، گفتم: ماشين شما كجاست؟ ميخواهيد من به شما كمكي بدهم؟ فرمودند: "من به كمك شما احتياجي ندارم". بر اثر شرمندگي زياد، تصميم گرفتم مقدار پولي كه داشتم به ايشان بدهم. شيشه ماشين پايين بود و من هم پشت فرمان و آقا هم پايين. گفتم: پس اجازه بدهيد مقداري پول به شما بدهم. فرمودند: "من به پول شما احتياج ندارم". پرسيدم: عيب ماشين چه بود؟ فرمودند: "هرچه بود، رفع شد". گفتم: ممكن است دوباره دچار نقص شود. فرمود نه! اين ماشين شما ديگر در راه نميماند. گفتم: آخر اینکه نشد، شما نه كمك از من خواستيد و نه به پول من احتياج داريد و از نظر استادي هم كه مهارت فوقالعاده نشان داديد، من از جهت وجدانم نميتوانم از اينجا بروم تا خدمتي به شما بکنم، چون من راننده جوانمردي هستم كه بايد زحمت شما را جبران كنم. آقا تبسمي نمودند و پرسيدند: "تفاوت راننده جوانمرد و ناجوانمرد چيست؟" من در حالي كه داخل ماشين نشسته و به شدت شرمندهی لطف و محبت آقا شده بودم، گفتم: شما خودت كمك رانندهاي ميداني كه شوفر ناجوانمرد اگر از كسي خدمتي و نيكي ببيند، ناديده ميگيرد و ميگويد وظيفهاش را انجام داده، ولي شوفر جوانمرد اگر از كسي لطفي و خدمتي ببيند، تا جبران محبت و خدمت او را نكند وجدانش راحت نميشود. من نميگويم جوانمرد هستم، ولي ناجوانمرد هم نيستم و تا به شما خدمتي نكنم، وجدانم ناراحت است و نميتوانم حركت كنم.
يك وقت ديدم آقا در حالي كه پايين ماشين روي برفها ايستاده بودند، فرمودند: "خيلي خوب! حالا اگر ميخواهي به ما خدمت كني، به عهدی كه با خداي متعال بستي، عمل كن. همين خدمت به ما محسوب ميشود". من كه از اين جمله كاملاً متعجب شده بودم، پرسيدم: من چه عهدی با خدا بستم؟
ديدم آقا با صراحت فرمودند: "يكي اینکه از گناه فاصله بگيري و دوم اینکه نمازهايت را اوّل وقت بخواني."
وقتي اين مطلب را شنيدم، بر خود لرزيدم؛ زيرا اين همان مطلبي بود كه من وقتي دست از جان شسته بودم، با خدا درد دل كردم و متوسل به امام زمان علیهالسلام شدم. بلافاصله درب ماشين را باز كردم و پايين پریدم كه آقا را از نزديك ببينم و در بغل بگیرم و ببوسم كه ناگهان ديدم هيچ كس آنجا نيست. فهميدم همان توسلي كه به آقا و مولايم صاحبالزمان(ع) پيدا كرده بودم، اثر گذاشته و اين وجود مبارك آقا بودند كه نجاتم داده بودند. نگاه كردم جاي پاي آقا را هم در برفها نديدم. حالم منقلب بود.
پشت ماشين نشستم و پس از مدتي كه بر اعصابم تسلط پيدا كردم، با ياد امام زمان علیهالسلام ماشين را حركت دادم و با آن حضرت تجدید عهد کردم. وقتي حركت كردم ديدم كاميون من بدون هيچ توقفي روي برفها حركت ميكند. بالاخره آن سفر تمام شد و من چنان تحول روحي پيدا كرده بودم كه هميشه همة نمازهايم را اوّل وقت ميخواندم و همه گناهاني را كه به آن آلوده بودم، کنار گذاشتم.
چون به منزل رسيدم، زن و فرزندان را دور خود جمع نمودم و موضوع مسافرتم را با آنها در ميان گذاشتم و گفتم از اين به بعد، وضع زندگي ما كاملاً مذهبي است و همگي بايد نمازهایمان را اوّل وقت بخوانيم. حتي به همسرم گفتم: اگر نميتواني اينگونه كه گفتم رفتار كني یا با كساني كه بيبندوبارند و نماز نميخوانند يا حجاب ندارند، قطع رابطه كني؛ ميتواني طلاق بگيري.
همسر من كه كاملاً تحت تأثير صحبتهاي من و این واقعه قرار گرفته بود، از پيشنهاد من استقبال نمود و گفت: شما قبلاً اين چنين بودي و ما به رفتارهای شما عادت كرديم. يعني شما نماز نميخواندي، ماهم نميخواندیم، شما افراد ناجور را ميپذيرفتي و ما هم تابع شما بوديم، ولي از امروز ما هم رفتارمان تابع شماست و خوشحال هستيم كه رفتارمان در زندگي عوض شده است.
به لطف الهي زندگي ما كاملاً تغيير پيدا كرد. من ديگر آن رانندهی قبلي نبودم. از طرفي به خاطر آنکه اهل منزل چندان با مسائل و احكام اسلام و نماز آشنا نبودند، از يك شخص روحاني تقاضا كردم مرتب به منزل ما بيايد و به ما احكام اسلام را بگويد تا همه به وظايف خويش آشنا باشيم. در مسافرتها هم اوّل وقت نماز ميخواندم. روزي در يكي از گاراژها، منتظر خالي كردن بار بودم كه ظهر شد. رانندههاي كاميونهاي ديگر گفتند: برويم غذا بخوريم و باهم باشيم. من گفتم: اوّل نماز ميخوانم بعد غذا.
همگي به هم نگاه كردند، مرا مورد تمسخر قرار دادند و گفتند: اين ديوانه شده، ميخواهد نماز بخواند. من كه تا آن زمان مايل نبودم خاطرهی آن سفر را براي كسي نقل كنم و آن را از اسرار خود ميدانستم، چون ديدم اينها به نماز توهين كردند، مجبور شدم سرگذشتم را براي آنها بگويم. بعد از گفتن ماجرا، ديدم چنان صحبتهاي من روي آنها اثر گذاشت كه همگی دست مرا بوسيدند و از من عذرخواهي كردند. بعد هم حمالها و رانندهها همه به نماز ايستادند. معلوم بود كه تصميم گرفته بودند از گناه هم فاصله بگيرند.
به دنبال اين تحول روحي كه براي من اتفاق افتاد، تصميم گرفتم حقالنّاسهايي را كه بر ذمّه داشتم و اجناسی را که در حين بار زدن حیف و ميل كردهام، جبران كنم و رضايت صاحبان آنها را جلب نمایم. با شرمندگي نزد اولين نفر رفتم، وقتي فهميد براي كسب حلاليّت نزد او رفتهام، خيلي خوشحال شد و مرا تشويق كرد و گفت حالا كه حقيقت را گفتي، همه را بخشيدم و چيزي از من نگرفت. دومي و سومي نيز همينطور و فقط يك نفر از من طلبش را گرفت و خدا را شکر از اين مظلمه هم به بركت حضرت بقيةالله(ع) نجات پيدا كردم.(5)
***
سفارش امام مهدی(عج) به ما شیعیان
ما ارغم انف الشیطان بشیء مثل الصلاة فصلها و ارغم انف الشیطان
هیچ چیز مثل نماز بینی شیطان را به خاک نمیمالد و او را خوار نمیکند، پس نماز بخوان و بینی شیطان را به خاک بمال.(6)
***
شعری از سید حمیدرضا برقعی درباره ی امام مهدی علیهالسلام
در آسمان غزل عاشقانه بال زدم/ به شوق دیدنتان پرسه در خیال زدم
در انزوای خودم با تو عالمی دارم/ به لطف قول و غزل قید قیل و قال زدم
کتاب حافظم از دست من کلافه شدست/ چقدر آمدنت را چقدر فال زدم
غرور کاذب مهتاب ناگزیر شکست/ همان شبی که برایش تو را مثال زدم
غزال من غزلم، محو خط و خال تو شد/ چه شاعرانه بدون خطا به خال زدم
به قدر یک مژه بر هم زدن تورا دیدم/ تمام حرف دلم را در این مجال زدم (7)
***
نوا و نما
مناجات با امام زمان(عج)
مناجات با امام زمان(عج) با نوای عبدالرضا هلالی
مناجات با امام زمان(عج) با نوای حاج حسن خلج
مناجات با امام زمان(عج) با نوای حاج محمدرضا طاهری
-------------------------------------------------------------------
- پی نوشت:
- * متن ادبی از خانم سودابه مهیجی
- منبع:
- 1- بحارالانوار جلد52/ صفحه 333/ مکیال المکارم جلد 1/ صفحه 180
- 2- کمال الدین و تمام النعمه ج2/239-237
- 3- پایگاه صالحات
- 4- چهل روایت از دلدادگی شهدا به حضرت امام حسین و شهدای کربلا؛ صفحه 75، کتاب تا کربلا کاری از گروه شهید ابراهیم هادی
- 5- سید ابوالحسن مهدوی، ماهنامه موعود شماره 96/ داستان تشرف از زبان حجتالاسلام عالی، وبلاگ قصههای یک دیدار
- 6- بحارالانوار جلد 53/ صفحه 182
- 7- کتاب طوفان واژه ها، ص 24
- رجا