جاهليت نوين در عصر ما-قسمت دوم

(بسم الله الرحمن الرحیم)
در بحث از جاهليت اولي ادعا شد كه جاهليت دوم، جاهليتي است كه دنياي امروز با همه‌ي پيشرفت‌هاي علمي و تمدن عظيم بي‌سابقه‌ي بشري، و ادعاي تشكيل حكومت جهاني،‌گرفتار آنست. اين ادعا چگونه قابل پذيرش است؛ در حالي كه ادعاي عقلانيت بشر، گوش فلك را كر كرده است.
بمنظور تبيين جاهليت نوين؛ چند محور اساسي زندگي امروز بشر را مورد بررسي قرار مي‌دهيم.
 جاهلیت؛ از گذشته تا حال - قسمت اول
الف) انحراف در مبناي فكري: مهمترين مباني فكري بشر بعد از رنسانس اومانيسم است. اومانيسم به مفهوم محوريت انسان در همه‌ي ارزشهاي انساني( انسان محوري در مقابل خدا محوري).
انسان غربي خواست تا به كلي از آسمان ببرد و تماماً به زمين بپيوندند. در دوران رنسانس تنها يك واژه‌ بود كه مورد احترام قرار گرفت و از پيش سراسر برنامه تمدن متجدد را در خود خلاصه كرد. اين واژه اومانيسم است. در واقع منظور از اين واژه اين بود كه همه چيز را محدود به موازين بشري محض سازند، و هر اصل و طريقتي را كه خصلت معنوي و برين داشت به صورت انتزاعي و مجرد درآوردند، و به بهانه‌ي تسلط بر زمين، از آسمان روي برتابند. اومانيسم نخستين صورت امري بود كه به شكل نفي روح ديني معاصر درآمده بود، يعني لائيسم.
و چون مي‌خواستند همه چيز را به ميزان بشري محدود سازند؛ سرانجام مرحله به مرحله به پست‌ترين درجات وجود بشري سقوط كردند. (1)
همچنين مكتب اگزيستانسياليسم به تبعيت از اومانيسم با مباني خاصي در غرب به وجود آمد، و آن مباني عبارت بودند از:
الف) تقدم وجود بر ماهيت. سارتر مي‌گويد:
اين فلسفه مي‌گويد كه اگرواجب الوجود نباشد؛ لااقل يك موجود هست كه در آن وجود مقدم بر ماهيت است و اين موجود بشر است.
يا به تعبير هايدگر:
واقعيت بشري انسان، ابتداء فاقد ماهيت است. بعد با انتخاب خود ماهيت خود را مي‌سازد.
ب) آزادي انسان، هايدگر مي‌گويد:
انسان محكوم به‌ آزادي (پرتاب شده در ميان آزادي) موجودي است رهاشده و وانهاده. اين بشر بدون هيچ اتكا و دستاويزي، بدون هيچ‌گونه مددي، محكوم است كه در هر لحظه بشريت را بسازد.
ج) انتخاب. سارتر معتقد است كه در نظرگرفتن هر ارزشي كه از پيش موجود باشد؛ به معناي نفي انتخاب آزاد است،‌و اين‌چنين انتخابي را او در شأن انسان نمي‌داند. به نظر وي انسان دست به هر انتخاب آزادانه‌اي بزند؛ ارزش را آفريده است. ميان ارزش‌ها نيز هيچ‌كدام بر ديگري برتري ندارد. ديگر در هيچ جا نوشته نشده است كه نيكي وجود دارد. نوشته نشده است كه بايد شرافتمند بود. كه نبايد دروغ گفت. زيرا ما مسلماً در مقامي هستيم كه آنچه وجود دارد فقط افراد آدمي است و نه جز آن.
د) اضطراب و دلهره. منشأ آن مسئوليت در برابر خود و جامعه است.
ه) بيگاني و تنهائي. پروفسور ايزوتسو، استاد دانشگاه مك گيل كانادا، درباره‌ي اگزيستانسياليسم در كنفرانسي در سال 1384 شمسي در تهران گفت:
اگزيستانسياليسم معاصر غربي، بدون شك محصول دوران خاص ما است. دوراني كه در چنگال علوم مادي و برداشت انساني آن- يعني تكنولوژي – دست و پاي مي‌زند. نظام تكنيكي جامعه‌ي جديد و صنعتي غرب، انسان را به اوج انزوائي علاج‌ناپذير كشانده است. اين طريق زندگي كه ساخته و پرداخته‌ي تكنولوژي است؛ در واقع چيزي جز يك بي‌نظمي نيست. چه اساس اين نظام را پوچي و فقدان معنا تشكيل مي‌دهد. اگزيستانسياليسم جديد غربي نمايشگر انسان منزوي است. (2)
يكي ديگر از جلوه‌هاي اومانيسم؛ نگرش ليبراليستي نسبت به انسان است.
يكي از خدشه‌هاي اساسي ليبراليسم ( در بعد فكري) شناخت و تلقي يك بعدي و ناقص آن از انسان و سرشت پيچيده‌ي اوست. چرا كه انسان‌شناسي ليبراليستي، انسان را موجود صددرصد عقلاني مي‌انگاشت، در حاليكه روانشناسي جديد، خط بطلان بر اين نظريه كشيده و ثابت كرده است كه قايق كوچك عقل بشري بر روي دريائي از جنون شناور است. عملاً اين برداشت به غايت ساده‌لوحانه، به لاابالي‌گري و آزادي مطلق‌العنان انسان ليبراليستي در تمام جهات- به خصوص در زمينه‌هاي اجتماعي، اخلاقي و اقتصادي – منتهي شد. (3)
نخستين ره‌آورد دكترين ليبرال – سرمايه‌داري تأثيري است كه بر نوع روابط اجتماعي مي‌گذارد، و روابط برادرانه و همسان انساني را به روابط برتري طلبانه و خودكامه تبديل مي‌كند.
بالاترين و شوم‌ترين ره‌آورد اجتماعي سرمايه‌داري ليبرال؛ طاغوت‌گري و بعد استكباري آن است. پيامد حتمي اين نگرش، تقسيم جامعه به دو طبقه‌ي سلطه‌طلب و تحت‌سلطه، و پيدايش جامعه طبقاتي با روابطي ظالمانه است.
قدرت، روش را در روابط عمومي و خصوصي و در طبيعت ارتباط‌كاري تعيين مي‌كند. ارتباطي كه حركت زندگي را به حركت قدرتمندان تفسير مي‌نمايد، و ضعيفان را جز پژواك بيچاره و ناچيزي نمي‌داند كه همه چيز خود را از قدرتمندان الهام مي‌گيرند، و جز با اراده‌اي پايمال و مقهور اراده‌ي طاغيان حركتي نمي‌كنند، و گاه كار تنها به اينجا تمام نمي‌شود كه مستضعفان در برابر اراده قهار مستكبران احساس ناچيزي و حقارت كنند؛ بلكه در اينجا باوري سركش در ذهن قدرتمندان وجود دارد كه مي‌گويد: ضعيفان توان تعيين سرنوشت خويش و انتخاب باورها، و پويش در زندگي را خود به خود ندارند. و بايد درباره‌ي امور مربوط به عقيده و زندگي و سرنوشت، اختيار خود را در بست به دست آنان بدهند.(4)
سرمايه‌داري ليبرال، تنها قانون سرمايه‌داري را مي‌پذيرد. يعني قانوني كه منافع سرمايه‌داري را تضمين كند. امنيت قانوني از نظر سرمايه‌داري امنيت انساني نيست. امنيت اشكال سرمايه‌داري است. نظام ليبرال سرمايه‌داري، هرچه را سودآور است بايد با امنيت خاطر و خيال راحت بتواند توليد كند. حتي سلاحهاي شيميايي و ميكروبي و ....
نظام سرمايه‌داري مي‌گويد:
آنچه قابل استفاده است بايد ساخت. آنچه به فروش مي‌رسد بايد توليد كرد. آنچه كه قدرت نظامي ما را افزايش مي‌دهد بايد به دست آورد. (5)
در اين گردش اقتصادي آزاد، هيچ‌گاه منافع توده‌ها منظور نمي‌گردد. منافع وامنيت انسان‌ها و نسل‌ها بايد فداي اين نظام اقتصادي شود.
اين نظام، آزادي انساني و مشروع را باور ندارد. بلكه آن آزادي‌اي را مي‌پذيرد كه هيچ‌گونه مانع و محدوديتي در راه‌كارهاي سرمايه‌داري پديد نياورد، و همه‌ي انواع سرمايه گذاري و توليد و توزيع را آزاد سازد. از اين رو سرمايه‌داري ليبرال به اقتصاد آزاد، آزادي اقتصادي،‌توليد آزاد، توزيع آزاد، نرخ‌گذاري آزاد و مصرف آزاد مي‌انديشد. (6)
حال، همين نظام سرمايه‌داري با ساير اصولي كه خود مطرح مي‌نمايد نيز در تضاد است.
سرمايه‌داري نياز به آزادي بي‌نظام دارد. در حالي كه هيچ جامعه‌اي بدون داشتن معيارها و موازين و بدون شناختن حدو مرز و بدون متعادل ساختن آزادي‌ها قابل زيستن نيست. و اين اشاره‌اي است صريح به تضاد سرمايه داري و دموكراسي.(7)
اينها و صدها ترفندهاي ديگر نظام ليبرال سرمايه‌داري، نشانه‌ي روشن سقوط فكري بشر و رشد استكبار و زورگوئي قدرتمندان امروز دنياست.
مهمترين چهره و جلوه‌ي سياسي و اقتصادي اومانيسم؛ امپرياليسم جهاني است. امپرياليسم از طرف گروهها و صاحبان ايدئولوژي‌هاي مختلف به معاني خاصي به كار رفته، و طوايف ديگر نيز كه احياناً در عقيده با آنها مشترك بوده‌اند همان معنا را پذيرفته‌اند.
يكي از تعاريفي كه در مورد امپرياليسم شده؛ تعريف لنين در كتاب امپرياليسم به عنوان آخرين مرحله‌ي سرمايه‌داري با ذكر پنج مشخصه براي آن است:
تمركز توليد و انحصارها، اليگارشي مالي،‌صدور سرمايه به كشورهاي عقب‌مانده جهت استثمار آنها، ايجاد انحصارهاي بين‌المللي، تقسيم مجدد اراضي جهان و پيداكردن منابع خام و جديد در جهان.
آيا حقيقت امپرياليسم همان است كه لنين يا بوخارين يا كائوتسكي گفته‌اند؟ اينها تنها بعضي از صفات ظاهري آن را ديده و آن صفات را عين ذات و ماهيت امپرياليسم تلقي كرده‌اند.
گروهي ديگر، امپرياليسم را به معناي امپراطوري گرفته‌اند، كه اين معني از قديم بوده و سابقه‌ي طولاني دارد. اين افراد امپرياليسم را به همان معنا مي‌گيرند، و ماهيت كنوني امپرياليسم را از امپراطوري قديم تميز نمي‌دهند.
واقعيت اينست كه همه‌ي اين تعاريف يك شأن از شئون امپرياليسم است، نه همه‌ي حقيقت آن، زيرا اولاً امپرياليسم به نظام سرمايه‌داري و به بورژوازي تعلق دارد. ثانياً مرحله‌ي نهائي سرمايه‌داري است. بسط نهائي سرمايه‌داري است كه به امپرياليسم مي‌رسد. از اين جهت هم تعريف لنين و هم مقايسه‌ي بعدي با امپراطوري؛ تمام ماهيت امپرياليسم نيست.
اما امپرياليسم در دنياي امروز چه مفهومي دارد؟
با شروع استعمار جديد از جانب غرب، تصرف سرزمين‌ها، شكل خاصي به خود مي‌گيرد. استعمارگران سرزمين‌ها را تصرف مي‌كنند و يك چيزي هم طلبكارند كه ما تمدن را به آن سرزمين‌ها مي‌بريم، و حتي در خيال وهم‌شان خود را منجي و معلم مي‌پندارند، و معتقدند كه به آنها خدمت مي‌كنند. گاهي به صراحت مي‌گويند كه ما داريم راه نجات را به آنها مي‌آموزيم. ما مأمور هستيم تمدن را به جاهاي ديگر عالم ببريم و اين رسالت ما است. به نظر آنها اقوام غير غربي دو راه بيشتر ندارند؛ يا اينكه آنچه را غربي‌ها دارند فراگيرند، كه در آن صورت راه سعادت و نجات را يافته‌اند، و يا به راه خود مي‌روند كه در اين صورت وحشي هستند و از دايره‌ي آدميت خارجند! چرا كه آدميت همان قول و فعل غربي است.
انگلس در مورد مراكش‌ها مي‌گويد:
اينها بربر و وحشي و بي‌تمدن هستند، و فرانسه آدميت و تمدن را به آنجا مي‌برد.
و در مورد هند مي‌گويد:
هند تاريخ ندارد. زيرا تاريخ مال اروپاست، و هيچ قوم ديگري تاريخ ندارد. انگليس دارد زمينه‌ي آدم شدن هند را فراهم مي‌كند.(8)
ايده‌ي جنگ تمدن‌ها از جانب سردمداران آمريكا در برابر نظريه‌ي گفتگوي تمدن‌ها، سخن يكي از سياستمداران آمريكائي در جنگ عراق كه ما پنجاه سال به مسلمانها فرصت داديم، آدم نشدند حالا خود دست به كار شده‌ايم؛ موج عظيم تبليغات جهاني بر عليه همه‌ي ارزشهاي جهاني،‌و ادعاي رهبري توسط سران آمريكا، همان مفهوم گسترده‌ي امپرياليسم جهاني است.
ب) نژادپرستي: در جاهليت عرب، از حميّت جاهلي،‌تعصبات قبيلگي و نژادپرستي سخن به ميان آمد. انتظار مي‌رفت كه انسان امروز با همه‌ي ادعاي خدائيش در قدرت و علم، از اين فضا بگذرد. اما وقايع چند قرن اخير نشان داد كه هنوز بشر گرفتار همان تعصبات جاهلي است. در اين جا به دو نمونه از زشت‌ترين چهره‌هاي نژادپرستي دنياي امروز اشاره مي‌شود:
1- نازيسم: وقتي هيتلر صدراعظم آلمان شد، همه‌ي نهادهاي دمكراتيك را از بين برد، و دولت خود را به يك قدرت بلامنازع تبديل كرد. نازي عقيده داشت كه در بين نژادهاي مختلف، برتري از آن نژاد ژرمن است، و اين نژاد بايد حاكم بر جهان شود، ... و هيتلر آن را نظم نوين ناميد...
اين تز از فلسفه هگل و نظريات نيچه نشأت مي‌گرفت.
هگل معتيد بود كه وجود يا مطلق وجود روز به روز به طرف آزادي سير مي‌كند.. اين سير آزادي سرانجام در وجود دولت و حكومت مظهر پيدا مي‌كند، و حكومت آخرين منزل مطلق مي‌گردد.
نيچه نيز مطلب ديگري را بيان كرده كه كاملاً باب طبع هيتلر واقع شد. وي اظهار كرده بود كه حق چيزي جز زور و قدرت نيست، و ضعيف محكوم به زوال مي‌باشد. لذا در منطق وي، اخلاق، اختراع ضعفا است. هيتلر با الهام از انديشه‌هاي هگل و نيچه و تئوري داروين، مدعي بود كه اگر جنگ نكند و نژادهاي پست را منهدم ننمايد، دنيا را ميكروب‌ها فرا خواهند گرفت. (9) امروز نيز نئونازيسم در آلمان، همان ادامه‌ي راه نازيسم است.
نتيجه‌ي اين بينش جنگ جهاني و آن همه جنايت در تاريخ بشريت بود.
2- صهيونيزم: اينكه صهيونيزم از كجا آغاز شد، و چه چيزي را دنبال مي‌كند؛ جاي تأمل بسيار دارد.
تاريخچه‌ي صهيونيزم به اولين كنفرانس آشكار آنان در سال 1897 در شهر بال سويس بر‌مي‌گردد. در اين مجمع عده‌اي از يهوديان ثروتمند و بعضي از جاخام‌هاي آنان جمع شده و به رهبري دكتر تئودور هرتصل طرح تشكيل دولت يهود را ريختند، و با توسل به قدرت امپراطوري بلا منازع انگليس به تدريج اسكان يهوديان را در فلسطين دنبال نمودند. خريدن زمين‌هاي فلسطينيان كه از مدتي قبل شروع شده بود، به صورت يك برنامه‌ي دقيق و ادامه‌دار دنبال گرديد. جنگ جهاني اول و تجزيه‌ي دولت عثماني، منطقه‌ي فلسطين را در اختيار انگليس قرار داد و به دنبال اعلاميه بالفور در سال 1917 انگلستان و جامعه‌ي ملل پذيرفتند كه آن كشور – يعني انگليس- قيمومت كانون ملي يهوديان در فلسطين را به عهده گيرد، و هر سال عده‌ي قليلي از يهوديان اجازه مهاجرت به آنجا را داشته باشند. اما اين عده‌ي قليل به سرعت كثير شد. و كار به زد و خورد و جنگ و درگيري كشيد، و روز به روز مناطق اشغال شده توسط يهوديان افزايش يافت، تا آنجا كه پس از خاتمه جنگ‌جهاني دوم؛ يهوديان ساكن فلسطين اشغالي، اعلام استقلال كرده و تولد دولت اسرائيل را به آگاهي جهان رساندند. امريكا و كشورهايي مانند آن، اسرائيل را به رسميت شناختند، و مسئله در سازمان ملل هم به تصويب رسيد. از آن پس صهيونيست‌ها به عنوان يك دولت رسمي و عضو سازمان ملل متحد و با پشتيباني بي‌دريغ آمريكا، انگليس و فرانسه و ديگران جنگ‌ها و جنايت‌هاي فراواني را بر فلسطينيان و مسلمانان تحميل كردند.(10)
براي شناخت ماهيت واقعي صهيونيزم به مطالب نوشته در پروتكل 1901.م صهيونيست‌ها اشاره نمائيم.
در فصل اول آن مي‌نويسد:
براي حكومت بر يك عده و حصول نتيجه، با زور و ترور بهتر مي‌توان به مقصود رسيد و برعكس، از مباحثات علمي و منطقي نتيجه‌اي حاصل نمي‌شود. طبق قانون طبيعت حق با زور است، و آزادي سياسي فقط توهمي است و اصولاً وجود ندارد... امروز قدرت طلا، جانشين قدرت حكومت‌هاي آزادي‌خواه شده است... سياست هيچ وجه اشتراكي با اخلاق... كسي كه مي‌خواهد حكومت كند بايد به مكر و حيله و قريب ودوروئي متوسل شود.
و در فصل دهم مي‌نويسد:
بايستي در تمام كشورها دائماً روابط ملت‌ و حكومت را مغشوش نمود، به طوري كه تمام مردم از نفاق و عدم هماهنگي و كينه و قحطي و شيوع امراض، و فقر و بدبختي خسته شوند و چاره‌اي جز تسليم به دستگاه حكومت وسيع و عالم‌گير ما نداشته باشند. بديهي است اگر ما به ملت‌ها فرصت نفس كشيدن بدهيم، شايد چنين زمان مساعد و مناسبي فرا نرسد.(11)
صهيونيست‌ها با همه‌ي وجود معتقدند كه از ديگران بالاتر و برتر و مهم‌تر و ارزشمندترند، و بايد صاحب همه‌ي ثروت‌ها باشند. و رهبري و هدايت جهان و سلطه و حكومت بر دنيا، مخصوص آنها باشد و ديگران بنده و خدمتگزار آنها باشند.
ناحوم سوكولو- كه صهيونيست‌ها او را از متفكران برجسته‌ي خويش مي‌دانند – مي‌گويد:
در ميان ملل متمدن يهوديان بي‌گمان خالص‌ترين نژادند.
كتابي در دست يهود است به نام تلمود كه به عنوان شريعت شفاهي يهود است- به ضميمه‌ي تفاسير خاخامها – و يهوديان آن را معتبر مي‌دانند. در آن كتاب آمده است:
... ارواح يهود از ارواح ديگر افضل است. زيرا ارواح يهود جزء خداوند است، همچنانكه فرزند جزء پدرش است. و روح‌هاي يود، نزد خدا عزيزتر است، زيرا ارواح ديگران شيطاني و مانند ارواح حيوانات است. نطفه‌ي غيريهودي، مثل نطفه‌ي بقيه‌ي حيوانات است... ما ملت برگزيده‌ي خداونديم، لذا براي ما حيوانات انساني را خلق كرده است. زيرا خدا مي‌دانست كه ما احتياج به دو قسم حيوان داريم: يكي حيوانات ناطقه و باشعور مانند مسيحيان و مسلمانان و بودائيان و براي آنكه بتوانيم از همه‌ آنها به اصطلاح سواري بگيريم ما را در جهان متفرق ساخت.
حيات و زندگي ديگران، ملك يهود است. چه رسد به اموال آنها، هرگاه غير يهودي احتياج به پول داشته باشد آنقدر بايد از او ربا و نزول گرفت كه تمام مايملكش را از دست بدهد.(12)
اين يكي از جلوه‌هاي بسيار زشت نژادپرستي در دنياي امروز است.
ج) فساد اخلاقي: در اين كه فساد اخلاق و فحشاء در دنياي امروز در بيشتر اركان زندگي بشر رخنه كرده، ترديد نيست. به تعبير قرآن: (ظهر الفساد في البر و البحر بما كسبت ايدي الناس)؛
به سبب آنچه مردم فراهم آورده‌آند، فساد در خشكي و دريا نمودار شده است. (13)
در جامعه‌ي جاهلي عرب و در جوامع گذشته‌ي بشر، فساد اخلاق و فحشاء رايج بود، اما نه به عنوان يك فضيلت و ارزش؛ اما در دنياي امروز اينها معيار ارزش تلقّي مي‌شوند.
مثلاً:
1- در هندوستان، فرقه‌اي وجود دارد با عنوان لينگاميزم كه در كتاب تاريخ جان‌ناس آمده:
اينها بخش تناسلي مرد را به عنوان معبود مي‌پرستند... فيلمي ساخته و آزادي در قلمرو جنسي را فطري قلمداد نموده‌اند. از جمله موارد فيلم بحث لينگاميزم است.(14)
2- آلن كوتا، نويسنده آمريكائي در كتاب سرمايه‌داري در تمام كشورها مي‌نويسد:
در نظامي (نظام غرب) كه همه چيز مورد خريد و فروش قرار مي‌گيرد فساد، بلكه فحشاء از چارچوب انحراف‌هاي فردي خارج شده تا به قوانين زيربنائي نظام مبدل شود.(15)
3- مجله نيوزويك در سال 1984 مي‌نويسد:
در ايتاليا مذهب كاتوليك رايج است و پدر در خانواده داراي قدرت مطلقه است. به عقيده‌ي بعضي از اين خانواده‌ها اين حق پدر است تا از دختران خود تقاضاي التذاذ جنسي كند. يك روانشناس ايتاليائي به نام ارنستو كافو مي‌گويد: من خودم خانواده‌اي را مي‌شناسم كه در آن پدر به هر شش دختر خود تجاوز كرد و در نهايت اين دلاوري‌اش نيز بسيار باليد. (16)
4- بسياري از كساني كه در غرب شعار آزادي زن سر مي‌دهند؛ مرداني و زناني هستند كه درپي منافع و لذت‌‌هاي بي‌ارزش خويش‌اند. در اين زمينه سخن يكي از مدافعان فمينيسم جديد يادكردني است.
از رسواترين اشكال توسعه كه جنبه‌ي بهره‌برداري دارد؛ تجارت جديدي به نام بهره‌برداري جنسي يا جهانگردي جنسي است... اين صنعت نخستين بار توسط بانك جهاني، صندوق بين‌المللي پول و آژانس بين‌المللي آمريكا برنامه‌ريزي و حمايت شد.
كمي دقت در برآيند رفتار با زنان در پوشش اين شعارها به روشني برملا مي‌كند زنان در پرتو اين انديشه تا آنجا تنزل پيدا مي‌كنند كه در جاهليت پيش از اسلام و يونان قديم تا آن اندازه سقوط نكرده بودند.(17)
د) استبداد و ستم: ظاهراً در دنياي متمدن امروز، بعد از جنگ آزادي بردگان در آمريكا، برده‌داري از بين رفت. اما حقيقت در تاريخ چند صدساله اخير چيز ديگري است. برده داري و ظلم و ستم چهره‌ي ديگري پيدا كرده كه بسيار زشت‌تر از برده‌برداري قبل از اسلام و قرون وسطي است.
سياست جهاني نيز اگر در مقابل حقيقت الهي انسان سر تسليم فرود آورد، يكجا بايد حساب مظلوميت ميليونها انسان آفريقايي را كه بي‌گناه بركشتي‌هاي باري تلمبار شدند و به آمريكا برده شدند و به فروش رسيدند – به طوري كه هزاران انسان سياه‌پوست در لايه‌هاي زيرين محمولات انساني كشتي‌هاي مزبور از خفگي مردند- پس بدهد و نمي‌تواند و نمي‌خواهد كه بتواند. اقتصاد جهاني،‌اقتصاد مبتني بر الحاد است و در اقتصاد با بينش الحادي نتيجه‌اي كه كاملاً بديهي است استثمار توده‌هاست. (18)
فروش زنان، به بردگي و كارهاي پست كشاندن زنان و كودكان، بهره‌وري جنسي از آنان، تحميل جنگ به بهانه مبارزه با تروريزم و ... كه امروز همه‌ي جهان حتي بعضي از كشورهاي اسلامي را گرفتار كرده، و فقر و گرسنگي وحشتناكي كه بسياري از جوامع بشري را در برگرفته؛ بيانگر ظلم حاكم بر جامعه انساني است.
ه) انحرافات اعتقادي در ميان مسلمانان: صد افسوس، با اينكه اسلام پيام‌آور مبارزه با جاهليت بود؛ اما امروز بسياري از كشورهاي اسلامي گرفتار بدترين نوع جاهليت هستند.
غربزدگي بسياري از روشنفكران كشورهاي اسلامي، پذيرش بسياري از مباني فكري منحطّ غرب، وابستگي بعضي از سران به كشورهاي استعماري، فقر و جهل و بي‌سوادي در اين كشورها، تفرقه در دين و عدم پذيرش امامت معصومين‌‌(عليهم‌السلام) ورود افكار التقاطي حتي در تفسير قرآن و ... نشانه‌ي اين جاهليت است.
به عنوان مثال به چند مورد از نمونه‌هاي انحطاط فكري و فرهنگي در جوامع اسلامي اشاره مي‌شود:
الف) وهابيّت: يكي از چهره‌هاي جاهلي و زشت كه به نام اسلام در قرن‌هاي اخير در عربستان و بعضي ازكشورهاي اسلامي بروز پيدا كرد، و متأسفانه براي از بين بردن چهره‌ي زيباي اسلام اهل بيت‌(عليهم‌السلام) از سوي بعضي از كشورهاي استعماري حمايت شد؛ وهابيّت بود.
وهابيان پيروان شيخ محمد پسر عبدالوهاب هستند كه در سال 1115 ه . ق در شهر (عيينه؛ نجد) تولد يافت. پدرش در آن شهر قاضي بود. وي از كودكي به مطالعه كتب تفسير و حديث و عقايد پرداخت، و فقه حنبلي را نزد پدرش كه از علماي حنبلي بود آموخت. از آغاز جواني بر عليه بسياري از اعمال مذهبي مردم نجد قيام كرد و در سفري كه به زيارت خانه‌ي خدا و مدينه رفت؛ توسل مردم را به پيامبر‌(صلي‌ الله عليه و آله و سلم) انكار كرد. و سپس به شهر درعيّه از شهرهاي نجد رفت و امير درعيّه ( محمد بن مسعود) كه جدّ آل سعود بود؛ ميان شيخ محمد و آل سعود ارتباط عميقي برقرار كرد. شيخ محمد با مسلماناني كه از عقايد او پيروي نمي‌كردند معامله‌ي كافر حربي مي‌كرد و براي جان و ناموس آنها ارزشي قائل نبود. جنگ‌هايي كه وهابيان در نجد و خارج از آن مانند يمن، حجاز، سوريه، و عراق مي‌كردند بر همين پايه قرار داشت... كساني كه با افكار آنان مخالفت مي‌كردند كشته مي‌شدند و اموالشان تقسيم مي‌گشت. در كربلا با حمله‌ي اميرمسعود وهابي – در سال 1216 – حدود 20 هزار نفر كشته شدند و اموال حرم امام حسين‌(عليه‌السلام) به غارت رفت. توحيدي كه شيخ محمد و پيروان او مردم را به آن دعوت مي‌كردند- كه هر كس نمي‌پذيرفت جان و مالش مباح مي‌گشت- اين بود كه با پيروي از ظاهر پاره‌اي از آيات و احاديث، براي ذات باري‌تعالي اثبات جهت مي‌كردند، و او را داراي اعضا و جوارح مي‌دانستند.افكار متعصبانه و زشت محمد بن عبدالوهّاب به نام توحيد خالص، سيل خون را تحت عنوان جهاد با كافران راه انداخت و باعث انهدام و تخريب آثار اسلامي و ويراني قبور ائمه شد. وهابيان، تعمير قبور اولياء خدا، زيارت قبور آنها، توسل به اولياي الهي، تبرك واستشفاء به آثار اولياء، استمداد از ارواح اولياء، طلب شفاعت از ائمه و اعتقاد به ولايت آنها را شرك مي‌دانند. (19)
ب) صوفيگري: تصوّف روشي خاص در زندگي است كه اطمينان و راحتي و تسكين دروني و سعادت ايده‌آل شخص صوفي را از غير راه كار و كوشش و نظامات و فعاليتهاي عادي زندگي بوسيله تحمل مشقات و زهد و ترك لذايذ و بالاخره با پيروي از اصل فرار از زندگي مادي تأمين مي‌نمايد.
هند، زادگاه اوليه تصوّف بوده و افكار صوفيانه از آنجا به محيط‌ها و مذاهب ديگر سرايت و نفوذ كرده است.
ظهور و توسعه تصوّف در اسلام از اواخر نيمه‌ي اول قرن دوم هجري آغاز مي‌شود – اين مطلب را حتي سران صوفيه مانند جامي نيز درنفحات‌الانس قبول دارند – و بعد از حمله‌ي مغول به ايران و حاكميت آنها بر كشورهاي اسلامي، مسئله تصوّف، انزوا و بريدن از مسائل اجتماعي رشد بيشتري پيدا كرد.
قدر مسلم اين است كه بينش اسلام نسبت به دنيا و آخرت، زهد و تقوا، عبادت و زندگي؛ باقي نگه‌داشتن انسان در حد اعتدال و حد وسط است. اسلام با روحيه‌ي صوفيگري به شدت مخالف است و مباني آن را نمي‌پذيرد. داستان برخورد امام صادق‌(عليه‌السلام) با سفيان ثوري و برخورد شديد امام هادي‌(عليه‌السلام) با گروهي از صوفيه، حاكي از اين بينش است.(20)
اما متاسفانه عليرغم مبارزات ائمه‌‌(عليهم‌السلام) با اين گروه، و مناقشات علمي و مجادلات مختلف مذهبي علما در طول تاريخ با تفكرات صوفيه؛ نه تنها اين افكار از بين نرفته، بلكه همه‌ي گروه‌هاي مختلف آنها خود را در مسير حق مي‌دانند و بدعت‌هاي جاهلي را بنام اسلام در دنيا تبليغ مي‌كنند.
اين تفكرات انحرافاتي( وهابيت، صوفيه و فرقه‌هاي انحرافي ديگر...) از يك سو، و جوّ روشنفكري حاكم بر جوامع اسلامي با وابستگي كامل به تفكرات منحطّ غربي از سوي ديگر؛ جوامع اسلامي را هم در جاهليت ديگري قرار داده است.
با اين حال، آيا بشر امروز گرفتار جاهليت نيست؟ عصري كه:
1- به جاي تربيت الهي بشر به لجن دنياپرستي و هواپرستي كشيده شده است؛
2- چشمه‌سارهاي عواطف و احساسات شريف انساني خشك شده؛
3- باطل را در برابر حق نهاده‌اند و از پيروزي آن (باطل) به خود مي‌بالند؛
4- بشريت دوران انفجار علم را طي مي‌كند و هنوز نمي‌داند انسان كيست؛
5- بشر نمي داند كه از شخصيت‌هاي بزرگ وانسانهاي كامل و رهبران الهي چگونه استفاده كند؟ گاهي از آنها بت مي‌سازد، و گاهي به شدت آنها را تخطئه مي‌كند؛
6- هنوز بشر تكامل يافته، زيستن بدون اسلحه را ياد نگرفته و براي اثبات اين كه زنده است؛ مجبور است به توپ و تانك و ناوهاي جنگي و كلاهك‌هاي اتمي متوسل شود؛
7- پيوستن انسان‌ها به انسان ديگر بر مبناي منفعت‌طلبي شخصي است، حتي اخلاق او هم اخلاق منفعت‌طلبانه است؛
8- مفهوم لذت جز در لذتهاي پست مادي معنا ندارد؛
9- منطق حاكم عبارت است از من هدف و ديگران وسيله‌اند كه بازگو كننده‌ي هويت خودپرستي است؛
10- خدا و مشيت الهي نفي مي‌شود تا انسان محور ارزش‌ها شود؛
11- علم و تكنولوژي و هنر در خدمت شهوات و قدرت‌طلبي انسان قرار گرفته است؛
12- نيهيليسم و پوچ‌گرائي و بي‌هويتي انسان، فلسفه‌ي امروز بشر است؛
13- تمام استعدادهاي مادي و معنوي بشري در راه تخريب وجود انسان به كار رفته است؛
14- پيمان‌شكني – چه پيمان الهي و چه پيمان اجتماعي- رسم عادي بشر امروز شده است؛
15- انسان متعالي امانت دار الهي،‌به مرتبه‌ي ابزار توليد تنزل يافته است؛
16- ازوجود لطيف‌ترين موجود هستي يعني زن، جز در راه ارضاء تمايلات جنسي استفاده نمي‌شود.
ادامه دارد.
----------------------------------------------------------------
  • پی نوشت ها:
  • 1. بحران دنياي متجدد، ريه گنون، صفحه 18.
    • 2. آشنايي با مكاتب ايدئولوژيك، صفحه 93 و 96.
    • 3. مكتب‌هاي سياسي، صفحه 43.
    • 4. الحياه، جلد3، صفحه 511. از سخنان سيد محمد حسين فضل‌الله لبناني( كتاب نقد، شماره 11، صفحه3).
    • 5. موج سوم، الوين تافلر، صفحه 209.
    • 6. كتاب نقد، شماره 11، صفحه 7و8.
    • 7. اطلاعات سياسي- اقتصادي (75-76) صفحه 80.
    • 8. خلاصه از بحث امپرياليسم، از كتاب انقلاب اسلام و وضع كنوني عالم، دكتر رضاداوري اردكاني.ص147تا167.
    • 9. مكتبهاي سياسي، صفحه 61.
    • 10. جهان زير سلطه صهيونيزم، صفحه 129.
    • 11. جهان زير سلطه صهيونيزم، صفحه 88 تا 100.
    • 12. همان، صفحه 108 تا 122.
    • 13. سوره روم/ آيه41.
    • 14. تهاجم يا تفاوت فرهنگي، صفحه 87.
    • 15. آمريكا پيشتاز انحطاط، صفحه 22.
    • 16. مباني تبليغ، صفحه 100.
    • 17. پژوهشهاي قرآني، شماره 27 و 28، صفحه 206.
    • 18. مباني تبليغ، صفحه 24.
    • 19. آيين وهابيّت، صفحه 25 به بعد.
    • 20. تحقيق و بررسي در تاريخ تصوف ( خلاصه مباحث)، عباسعلي حمد نجافي.
    • اسماعيل حاجيان

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:4 اسفند 1392 - 21:10

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد