چه کسانی در عصر غیبت کبرا به دیدار امام عصر، مشرف شده‌اند؟

(بسم الله الرحمن الرحیم)
چه کسانی در عصر غیبت کبرا به دیدار امام عصر، مشرف شده‌اند؟ لطفاً نمونه‌هایی را بیان کنید.

کسانی‌ که در عصر غیبت کبرا به لقای حضرت مشرف شده‌اند را نمی‌توان شمارش کرد؛ زیرا برخی از آنها ناشناخته مانده و کسانی هم که شناخته شده‌اند، چندان زیاد هستند که شمارش آنها دشوار است، ولی از باب نمونه به نام برخی از آنها اشاره می‌کنیم:
۱. سیدبن‌طاووس؛[1]
۲. علامه حلی؛[2]
 ۳. شیخ ‌قطیفی؛[3]
۴. مقدس اردبیلی؛[4]
۵. محمدتقی مجلسی؛[5]
۶. سیدمهدی بحرالعلوم؛[6]
۷. شیخ‌ مفید؛[7]
۸. شیخ ‌انصاری؛[8]
 ۹. میرزای شیرازی؛[9]
۱۰. شیخ ‌حر عاملی؛[10]
۱۱. اسماعیل هرقلی؛[11]
و دیگران.[12]
 اینک به بیان خلاصه‌ای از این ملاقات‌ها می‌پردازیم:
1. تشرف در حال احتضار و نجات از مرگ
آیت‌الله سید محمود شاهرودی می‌گوید: «وقتی که با مرحوم عباچی، از شهر مقدس کاظمین پیاده به ‌قصد زیارت سامرا حرکت کردیم، بعد از زیارت امام‌زاده سید محمد علیه‌السلام در حدود یک فرسخ بیشتر راه نرفته بودیم که آقای عباچی به کل از حال رفته، قدرت حرکت از او سلب شد و روی زمین افتاد.
او به من گفت: چون مرگ من حتمی است و از دست شما کاری برنمی‌آید، اگر شما اینجا بمانید، ‌خودتان را به هلاکت انداخته‌اید و این برای شما حرام است؛ بنابراین، بر شما واجب است که حرکت کرده و خودتان را نجات دهید و نسبت به من نیز چون هیچ‌کاری از شما ساخته نیست، تکلیفی ندارید.
به‌ هرحال، با کمال ناراحتی ایشان را همان‌جا گذاشته و بر حسب تکلیف حرکت کردم. فردا که به سامرا رسیده، وارد «خان» شدم، ناگهان دیدم که آقای عباچی از آنجا بیرون می‌آیند. بعد از سلام و احوال‌پرسی، پرسیدم: چطور شد که شما قبل از من آمدید؟ ایشان فرمود: همان ‌گونه که دیروز دیدی، من آماده مرگ بودم و هیچ چاره‌ای نداشتم، حتی دراز کشیدم و چشم‌هایم را روی هم گذاشتم و منتظر مرگ بودم، فقط گاه‌گاهی که صدای نسیم را می‌شنیدم، به خیال اینکه ملک‌الموت است، به‌ قصد دیدار و زیارتش چشم‌ها را باز می‌کردم و چون او را نمی‌دیدیم، دوباره چشم‌ها را می‌بستم، تا وقتی که صدای پایی شنیدم. چشمم را باز کردم، دیدم شخصی که لباس عربی معمولی به تن دارد و افسار الاغی در دست اوست، بالای سرم ایستاده است.
 از من احوال‌پرسی کرد و جهت خوابیدنم در وسط بیابان را پرسید. من جواب دادم: تمام بدنم درد می‌کند، قدرت حرکتی نداشته و منتظر مرگ هستم. ایشان فرمود: بلند شوید تا شما را برسانم. عرض کردم: قدرت ندارم. به دست خودشان مرا بلند نموده، سوارم کردند. در این میان، احساس کردم، دستش به هر جایی از بدنم که می‌رسد، به ‌کلی راحت می‌شود.
به‌هرحال، دست مبارکش به ‌تدریج به اعضایم رسیده و تمامی اعضای بدنم راحت شد؛ به‌طوری ‌که دیگر خستگی را احساس نمی‌کردم. آن شخص افسار حیوان را می‌کشید، هرچه از ایشان خواهش کردم که سوار شوند، قبول نکردند و فرمودند: من به پیاده‌روی عادت دارم. در آن بین متوجه شدم که شال سبزی به کمر بسته است، با خود گفتم: خجالت نمی‌کشی که سیدی از ذریه رسول خدا پیاده راه برود و افسار حیوان را بکشد و تو سوار باشی. من فوری دست و پایم را جمع کرده، خودم را پایین انداختم، و عرض کردم: آقا خواهش می‌کنم شما سوار شوید. دراین‌حال، ناگهان خودم را در خان یافتم و از کسی خبری نبود.[13]
2. تشرف دختر حضرت آیت‌الله‌العظمی اراکی رحمه‌الله
حضرت آیت‌الله‌العظمی اراکی چنین می‌گوید: دخترم، که همسر حجت‌الاسلام حاج سید آقا اراکی است، می‌خواست به مکه مکرمه مشرف شود. او می‌ترسید که نتواند بر اثر ازدحام حجاج طوافش را کامل و راحت انجام دهد. من به او گفتم: اگر به ذکر «یاحفیظُ، یاعلیم» به ‌طور دائم مشغول باشی، خدا به تو کمک خواهد کرد.
او به مکه مشرف شد و پس از برگشتن، ‌روزی برای من تعریف کرد که من به آن ذکر مشغول بودم و بحمدلله اعمال را راحت انجام می‌دادم تا آنکه یک‌ روز، در هنگامِ طواف جمعی از سودانی‌ها، ازدحام عجیبی را در مطاف مشاهده کردم. قبل از طواف با خودم فکر می‌کردم: امروز چگونه در میان این ‌همه جمعیت طواف کنم. حیف که من در اینجا مَحرمی ندارم که مواظب من باشد تا مردم به من تنه نزنند.
ناگهان شنیدم کسی به من می‌گوید: به امام ‌زمان متوسل شو تا بتوانی راحت طواف کنی. گفتم: امام ‌زمان کجاست؟ گفت: همین آقا که جلوی تو راه می‌روند. نگاه کردم دیدم آقای بزرگواری پیش روی من راه می‌رود و اطراف او به ‌قدر یک متر خالی است و کسی در آن حریم وارد نمی‌شود. همان صدا به من گفت: وارد این حریم شو و پشت سر آن طواف کن. به ‌سرعت پا در حریم گذاشتم و پشت سر حضرت ولی‌عصر طواف کردم و به ‌قدری نزدیک بودم که دستم به پشت آقا می‌رسید. آهسته دست به پشت عبای آن حضرت گذاشتم و به‌ صورتم مالیدم و گفتم:‌ آقا قربانت بروم، ای امام ‌زمان! فدایت شوم، در این ‌حال، به ‌قدری شاد و خو‌شحال بودم که فراموش کردم به آقا سلام کنم.
هفت شوط از طواف را بدون آنکه بدنی به بدنم بخورد و آن جمعیت انبوه برای من مزاحمتی داشته باشد، انجام دادم و تعجب کرده بودم که چگونه کسی از این جمعیت انبوه وارد این حریم نمی‌شود.[14]

پی‌نوشت‌ها
1. مهج‌الدعوات، ص۲۹۶.
2. مجالس‌المؤمنین، سید نورالله شوشتری، ج1، ص۵۷۳؛ جنة‌المأوی، محدث نوری، ج۵۳، ص۲۵۲؛ قصص‌العلما، میرزا  محمد تنکابنی، ص۳۵۹.
3. ریاض‌العلما، عبدالله افندی، ج۱، ص۱۸؛ الکنی و الالقاب، شیخ عباس قمی، ج۳، ص۶۱؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۳، ص۵۵.
4. الانوارالنعمانیة، سید نعمت‌الله جزایری، ج۲، ص۳۰۳.
5. روضة المتقین، محمدتقی مجلسی ج۵، ص۴۵۰؛ ج۱۴، ص۴۱۹و۴۲۰.
6. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۵۳، ص۲۳۴و۲۳۶.
7. همان، ج۵۳، ص۳۰۲؛ قصص‌ العلما، عبدالله افندی، ص۳۹۹.
8. دارالسلام، محمود عراقی، ص۱۰۶.
9. مذاکرات آیت‌الله حائری، ص۳۰.
10. اثبات الهداة، شیخ حر عاملی، ج۳، ص۷۱۰، باب۳۳.
11. کشف‌الغمة، علی‌بن‌عیسی اربلی، ج۲، ص۴۹۳؛ تبصرة‌الولی، سید هاشم بحرانی، ص۲۳۴.
12. ر.ک: «جنة المأوی» و «نجم الثاقب» از حاجی نوری و دیگر کتب.
13. داستان‌های شگفت، سیدعبدالحسین دستغیب، ص289.
14. گنجینه دانشمندان، محمد شریف رازی، ج2، ص64.

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:9 اسفند 1393 - 0:20

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد