امام رضا به او فرمود: بنشين ، خدا به تو لطف كند،سپس امام رو به مردم كرد، و به پاسخ سؤالهاي آنها پرداخت .
سپس مردم همه رفتند، و تنها آن مرد مسافر، و من و سليمان جعفري و خثيمه در خدمت امام مانديم . امام (ع) به ما فرمود: اجازه مي دهيد به خانه اندرون بروم؟ سليمان عرض كرد: خداوند امر و اذن شما را بر ما مقدم داشته است .
حضرت برخاست و وارد حجره اي شد و پس از چند دقيقه باز گشت، و او پشت در فرمود: آن مرد (مسافر) خراساني كجاست؟ خراساني بر خاست و گفت :اينجا هستم .
امام از بالاي در دستش را به سوي مسافر دراز كرد و فرمود: اين مقدار دينار
را بگير و خرجي راه خود را با آن تامين كن ، و اين مبلغ مال خودت باشد ديگر
لازم نيست از ناحيه من معادل آن صدقه بدهي ، برو كه نه تو مرا ببيني و نه
من تو را ببينم . مسافر خراساني پول را گرفت ورفت .
سليمان به امام رضا عرض كرد: فدايت گردم كه عطا كردي و مهرباني فرمودي ولي
چرا هنگام پول دادن ، به مسافر، خود را نشان ندادي و پشت در خود را مستور
نمودي ؟! امام رضا(ع) در پاسخ فرمود: مخافة ان اري ذل السّؤال في وجهه
لقضائي حاجته : از آن ترسيدم كه شرمندگي سؤال را در چهره او بنگرم از اين
رو كه حاجتش را بر مي آورم . و آيا سخن رسول خدا (ص) را نشنيده اي كه
فرمود: المستتر بالحسنة تعدل سبعين حجة ، والمذيع بالسّيئة مخذول ،
والمستتر بها مغفور له .: پاداش آنكس كه كار نيكش را مي پوشاند معادل پاداش
هفتاد حج است ، و آنكس كه آشكار گناه مي كند، مورد طرد خدا است ، و آنكس
كه گناهش را مي پوشاند، (درصورت توبه) مورد آمرزش خدا قرار مي گيرد