وقتی زهرا مقابلم میدوید و با صدایی بلند میگفت «مامان بابایی آمده، الان تو حیاطه» دلم میخواست زمین دهان باز کند آن لحظه دست خالی آنجا نباشم چون امروز هم نشد بروم سرکاری و رزقی بر سر سفره بگذارم.
اما امروز صبح که از خانه بیرون آمدم گفتم یا ضامن آهو، ضامن آبروی من مقابل خانوادهام باش. هنوز ساعت 9 صبح نبود که یک معمار، من و چند کارگر ساختمانی که آنجا ایستاده بودیم را برد سرکار.
میگفت شش سالی من و همسرم آرزوی بچهدار شدن داشتیم، دلم میخواست دستهای تپل و کوچکش که مدام داخل دهانش بود را محکم میگرفتم و از ته دل مثل همه پدرهایی که دیده بودم میبوسیدمش تا یکی دو دندان کوچکش سفیدش که تازه از میان لثههاش پیدا بود را با گریهاش میدیدم.
هرجایی که فکرش را بکنید سری زدیم اما بینتیجه بود. بعد چند سال هر محفلی و میهمانی که میرفتیم فقط نگاههای ممتد و جهتدار فامیل و ابزار ناراحتی آنان بیش از دردهای دل خودمان آزار دهنده بود.
ما هم به توصیه دوستان میرفتیم از این دکتر به آن دکتر اما نشد که نشد؛ تا اینکه او را به جان جوادالائمه (ع) قسم دادم و گفتم اگر سال آینده فرزندی داشتم ایام پایانی صفر با دستجات عزاداری سبزوار که پای پیاده به مشهدالرضا (ع) میآیند خودم، همسر و فرزندم راهی مشهد میشویم.
میگفت؛ امسال با گروهی از دانشجویان به مشهد آمدهاند و حال و هوای این روزهای مشهد را در دفترچه خاطرات دهه 20 سالگیاش ثبت میکند.
با همان شور جوانیاش ادامه میداد، نزدیک اذان مغرب که میشد با وجود ترافیک خیابان امام رضا (ع) با عجله آماده میشدیم و گاهی هم دوستانم من را بهخاطر نامرتب بودنم که دیر آماده میشدم سرزنش میکردند و با صدای بلند میگفتند؛ بازم دیر آمدی الان جا نیست به حریم برویم.
خلاصه با عجله حاضر میشدیم؛ واقعا صدای نقارههای حرم هنگام اذان که در صحن میپیچید دلنشینترین آوایی بود که شنیده بودم.
میگفت رمضان امسال بدون محمدطاها سخت گذشت تمام روزهای این ماه را به دنبال او گشتیم هرجای این تهران بزرگ را که تصور کنید اما هر شب دست خالی به خانه برمیگشتیم.
لحظه افطار هر گوشه و کنار خانه را که نگاه میکردم فقط محمدطاها بود که با دستهای کوچکش وسایل را میگرفت تا بلند شود یا خودش را سینهخیز به سمت وسیلهای میکشاند تا آن را بگیرد و با شیطنت کودکانهاش در لابهلای لثههای بیدندانش مزهمزه کند.
جرات نمیکردیم باور کنیم که دیگر طاهای ما نیست دلمان را به وسعت فاصله تهران تا مشهد گره زدیم به ضریح آقا امام رضا(ع)، یا امام رضا (ع) طاهایم را به تو سپردیم ضامنش باش. حالا باور میکنید که محمدطاها را در آغوش داریم و آمدهایم پابوس امام رضا (ع).
هیچ وقت لحظهای که محمدطاها را در مسجد امام رضا (ع) تهران پیدا کردم از یاد نخواهم برد همین باعث شد که وقتی که بعد چند سال با محمدطاها آمدیم حرم؛ در این حریم قدسی از امام رضا (ع) خواستم که دامان همه مادران این سرزمین را به داشتن فرزندی سبز کند.
نمیدانم چه میگفتند؛ چند نفری بودند که در گوشهای از صحن جامع رضوی کنار درب بابالجواد (ع) حرم مطهر رضوی ایستاده بودند اما در همان نگاه اول متوجه میشدی که عرب هستند و دستانشان دل را تا سینه برای عرض سلام به امام رضا (ع) همراهی میکرد و زیر لب نجوا میکردند و با امام خود عقده دل میگشادند.
میگفت جایی ندارم جز اینجا، به چه کسی بگویم که شوهرم هنوز چهلش تمام نشده سرطان گرفته خانم میدانی سرطان خون یعنی چی!؟ این تنها جملهای بود که میگفت و بعد آن سکوت اشک.
نمیدانم من هم بگویم از این خوان بزرگ، از اینکه در این شهر وقتی به خیابان امام رضا (ع) میرسم فارغ از تمام هیاهوهای خبری، دغدغههای بود و نبود مسئولان، چشمم را برای لحظهای در لابهلای تردد زائران تا گنبد و گلدسته حرم مطهر راهی میکردم و از اینکه حریم قدسیاش تنها جایی است که روح و روانم را آرام میکند خوشحال بودم چراکه وقتی در صحن و بارگاهش کناران زائران و مجاروران روی فرشهای صحن چشم به ضریح میدوختم از یادم میبرم بیرون دنیایی است مهربان و گاه نامهربان.
سالها است که مشهدالرضا (ع) میزبان زائران و دلدادگان حریم قدسی است و هر روز در این گنبد و بارگاه زائران آمدند و دل خویش را برای رسیدن به رب الهی به مضجع شریف و نورانی این امام همام گره زدهاند.
سالها است عید نوروز و لحظات سال تحویل سعی کردیم از هر کجای این آب و خاک بلند شویم و خودمان را به این بارگاه برسانیم اگر هم نشد پای تلویزیون دستها را به سوی آسمان بلند و با زمزمه زائران رضوی سال را تحویل و عید را نو میکردیم.
روزهای تاسوعا و عاشورا و شب شهادت ثامن الحجج (ع) هم جای خود دارد. دستجات عزاداری و مردم عزادار همه میآیند، براستی وجود منور علی ابن موسیالرضا نعمتی است بس گرانبها.
این چند سطر را برای شما میگذاریم تا از هر آنچه که در دل دارید و دوست دارید بگوئید. پس هر چه میخواهد دل تنگت بگو ...
- منبع: فارس