آيةاللّه خوانساري در ارديبهشت سال 1267 ه.ق در خوانسار چشم به جهان گشود و در هفتم ذيحجه سال 1371 ه.ق دار فاني را وداع گفت و در جوار استادش آيتا... حائري در مسجد بالا سر حرم مطهر حضرت معصومه عليهاالسلام دفن گرديد. در سالگشت رحلت آن عالم رباني ماجراي نماز باران ايشان در ادامه بازگو ميشود.
در شهريور 1320 كه متفقين در ايران به طور انبوه حضور يافتند در آن موقع موجي از قحطي و نابساماني در كشور به راه افتاد. قسمتي از سپاه متفقين در منطقه خاكفرج قم استقرار يافت و بعد از مدتي كنترل شهر در دست آنان قرار گرفت. اشغال هنوز ادامه داشت كه زمينهاي مساعد و وسيع شهر قم – كه به صورت ديم كشت ميشد – با گذشت دو ماه بهاري از سال 1323 هنوز تشنه بودند. با بروز اين خشكسالي موقعيت غذايي مردم بحراني تر شد.
اهالي قم چاره را در خواندن نماز باران ديدند. آنان به جستجوي امامي برآمدند تا آنها را به ساحل اجابت رساند و با خلوص و صفايش خواست مردم را معني بخشد. مردم راهي خانههاي آقايان صدر حجت و خوانساري شدند. آقايان صدر و حجت در پاسخ مردم گفتند: اگر شما وظيفههاي شرعي خود را به جا آوريد آسمان و زمين دست هايشان بر شما گشوده خواهد بود. اما آقاي خوانساري نتوانست جواب نه بگويد و مردم هم گمان بردند او موافق با خواندن نماز باران است. به همين علت اطلاعيههايي در سطح شهر نصب گرديد كه آقاي خوانساري در روز جمعه نماز استسقاء خواهد خواند. گروهي ايشان را از پايان بد كار بيم دادند. اما ايشان گفت حالا كه چنين شده خواندن اين نماز بر من تكليف است و هر چه صلاح باشد همان واقع خواهد شد.
با نزديك شدن لحظه موعود؛ بهائيان شهر متفقين را به انگيزههاي اين حركت بدبين نمودند تا جايي كه اين نيروها در پوششي دفاعي رفتند.
در روز موعود جمعيت از گوشه و كنار شهر روانه شدند تا به صحراي خاكفرج كه در نيم كيلومتري شهر قرار داشت و مصلاي آن محسوب ميشد بروند. آيةاللّه خوانساري هم با طمأنينه و آرامش مخصوص و در حالي كه پاها را برهنه كرده و تحت الحنك انداخته بود با عدهاي از همراهان به سمت آن نقطه حركت نمودند. جمعيت افزون بر بيست هزار نفر بود و اكثر ساكنان شهر را در بر ميگرفت. با عبور آرام مردم از كنار پادگان شائبههاي ترديد زدوده شد و توطئه بهائيان بياثر ماند. آن روز نماز خوانده شد اما اثري از اجابت ديده نشد.
آيةاللّه خوانساري كه بارها عطوفت و مهرباني پايان ناپذير خدا را با همه وجود خود درك كرده بود به خوبي ميدانست كه خواستن را با اصرار معنا بخشد. چه آن كه اگر خواهش باشد اجابت حتمي است. او بعد از پايان درس و بحث از شاگردانش خواست تا همپاي او باز به كوي خواهش روند و نماز باراني ديگر بخوانند. اين بار نماز در باغهاي پشت قبرستان نو به پا گشت. غروب يكشنبه فرا رسيد و آسمان بيتكه ابري سرخ گونگي خورشيد را به نظاره نشست. گزارش هواشناسان غربي كه در پادگان خاكفرج بودند گوياي اين بود كه بارشي روي نخواهد داد. دين ناباوران زبان به تمسخر گشودند.
استاد رسولي در خاطره خود ميگويد: «آن روز گذشت و ما مطابق معمول به نماز جماعت آيتا... خوانساري در مدرسه فيضيه رفتيم. اكنون يادم نيست كه به چه مناسبتي شبها در مدرسه فيضيه بعد از نماز جلسه روضهخواني و سخنراني بود. مرحوم حاج محمد تقي اشرافي به منبر رفت و هنوز اوايل سخنراني ايشان بود كه باران شروع شد.... آن شب باران مفصلي آمد.»
اين باران چنان گسترده و بيامان بود كه تا آن وقت چنين بارشي را كسي سراغ نداشت. بيسيمهاي پادگان خاكفرج به كار افتاد. خبر اين حادثه شگفت به جهان مخابره شد و در مدتي كوتاه پس از تأييد آن از طرف مقامهاي رسمي لندن و آمريكا از طريق راديو انعكاس جهاني يافت.
212