رؤياي مرحوم محدث نوری رحمه الله و علت تأليف کتاب دارالسلام

(بسم الله الرحمن الرحیم)
مرحوم محدث نوري رحمه الله درباره ي ملافتحعلي سلطان آبادي رحمه الله مي فرمايند:
و او سبب تأليف اين کتاب شد.
چون من به همراه او به زيارت امام حسين عليه السلام رفتم، در ايام عاشوراء سال 1289، و او در پشت بام کفشداري سمت غرب ايوان براي ما نماز مغرب و عشا را به جماعت مي خواند.
شب عاشورا با من درباره وقت برگشت به نجف مشورت کرد و رأيش اين شد که نماز ظهر روز جمعه را بخوانيم و به در آييم براي نجف اشرف.
و من شب 11 سحرگاه در خواب ديدم تنها پشت بام کفشداري ايستادم و در ايوان و حرم هم کسي نيست و مردم همه در صحن جمع شده و به عادت خود در ايام زيارت مخصوصه مشغول خريد و فروشند و کارهاي ديگر دنيا.
در اين ميان که من ايستاده بودم ناگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم و حضرت حجت عليه السلام که دنبالش بود از سوي قبله بالاي کفشداري آمدند و حضرت حجت عليه السلام بلندتر بود از پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم و بر سر هر دو عمامه ي سفيد بود و آمدند تا نزديک در ميانه که به رواق باز مي شود و پيش از آن که از ديده محجوب شوند رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم رو به من کرد و از راه خود به سوي من برگشت و دانستم که قصد مرا دارد و من به سوي او شتافتم.
چون از يک پله فرو شدم آن حضرت بالا آمد به او سلام کردم و جواب داد و دستش را به من داد بوسيدم و فرمود: من آمدم اينجا تو را ببينم را اينجا ايستادي.
و من از بالا آمدن آن حضرت براي ديدنم شرمگين شدم و هم از گفتار او، و با سخناني به من اظهار لطف کرد و مرا گرامي داشت که در خاطرم ننماند جز اين که از ملاي نامبرده ذکر خير کرد و آنگه فرو شد و برگشت بدان جا که از آن مفارقت کرده بود.
و اما حضرت حجت عليه السلام در اين مدت به جاي خود برابر ضريح ايستاده بود. با خود گفتم: افسوس که به خدمت او مشرف نشدم.
به سوي آن حضرت رفتم و چون ديد نزد او مي روم چند گامي پيشوازم آمد و چون نزديک شدم دستش را بوسيدم و از بيماري مولاي نامبرده پرسيد که پنج سال بود گرفتار بيماري سوداء مزمن عجيبي بود و بيشتر اوقات دواء مي نوشيد، گفتم: الحمدالله.
و با من اظهار لطف کرد و فرمود: کي به نجف برمي گردي؟
گفتم: مولي فتحعلي شب گذشته تصميم گرفت پس از نماز ظهر روز جمعه برگردد.
لبخندي زد و دو تا سه بار فرمود: مجتهد است و رأيش اين است.
و از کلامش فهميدم حرکت در آن وقت صلاح نيست جز اين که چون مجهتد است بايد به رأيش عمل کند و آنگه خاموش شد. و به فکر افتادم مشکلي از او بپرسم و در خود مجهولي نيافتم و گويا به منبع علم دست يافتم، پناه به خدا از اين که از کمي استعداد و بد سرانجامي باشد و از من جدا شد و من به کفشداري برگشتم و مردم همه در کار خود بودند و توجهي با اين الطاف خاصه نداشتند.
و در صحن چيزها ديدم که در بيداري همان روز گواه درستي خواب بودند و آخر سحر بيدار شدم و شکر خدا کردم.
و چون اين خواب را به مولي فتحعلي نام برده گفتم سخن در امثال اين خواب ها کشيده شد و گفت: اگر يکي آنها را ثبت مي کرد سودش به همه مسلمان ها مي رسيد. چنانچه به بعض از آنها در آغاز کتاب اشاره کردم.
گفتم: اگر به من اشاره کني يار شما باشم. و به من اشاره کرد.
و چون به نجف برگشتم شروع در جمع خواب ها کردم.
او چون جزوه اي از آن به درآمد و جز من و او کسي از آن آگاه نبود يکي از سادات بزرگوار در خواب ديد که گويا کندويي در دست من است در نهايت حسن و لطافت و من آن را در بر مولاي مزبور مي گشايم و در آن ابزار غريبي است وابسته به علومي سودمند که ناظران در آن حيرانند.
و شب تَرويه (1) يا شب پيش از آن که پيش از محرم آن سال بود ملا محمود سلطان آبادي صاحب تأليفات رائقه در فقه و اصول مانند جوامع و لوامع و جز آنها در خواب ديده بود که گويا من در اسرع زمان به آسمان برآمدم و به فلک قمر رسيدم و چيزي از عقده ذنبش برگرفتم و فوراً برگشتم. و اميد از خدا داريم که اين کتاب تعبير خواب او باشد. (2)

پي نوشت :

1. ترويه: روز هشتم ماه ذي حجه.
2. ترجمه دارالسلام محدث نوري رحمه الله: 299/2 از دارالسلام: 317/2 و همان، ج 2، ص 462.

منبع مقاله :
يوسفي، محمد، (1390)، ملاقات با امام زمان عليه السلام در کربلا، قم، خورشيد هدايت، چاپ دوم

- لینک کوتاه این مطلب

تاریخ انتشار:25 مرداد 1393 - 14:00

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد