اشاره:
جريان فراماسونري از مهمترين جريانات سرنوشتساز و تأثيرگذار در تاريخ
معاصر ايران است. در فراز حاضر آقاي دکتر موسي فقيه حقاني از کارشناسان
تاريخ معاصر در سخناني به بررسي ماهيت، تاريخچه شکلگيري و ريشههاي
فراماسونري و نمادهاي آن در جهان و ايران پرداخته و تلاش نمودهاند ارتباط
اين جريان را با شيطانپرستي و ساير جريانات انحرافي آشکار نمايند. تبيين
اصول فراماسونري و بررسي، از ديگر موضوعاتي است که مورد توجه ايشان قرار
گرفته است.
در خصوص فراماسونري، يک بحث، تاريخچه فراماسونري است. اگر ما بخواهيم در تاريخچه خيلي عميق بشويم، وقت زيادي را ميطلبد، به ويژه با توجه به اينکه يک بخش، تاريخ اين تشکيلات و تشکيل آن در جهان است و بخشي از آن مربوط به ايران است. حوزه ايران خيلي مهم است.
فراماسونري يک تشکيلات نهانْروش و نخبهگراست. از اصول فرامانسونري يا دستورهايي که در فراماسونري حاکم است، سرّ نگه داشتن و حفظ اسرار است. فراماسونري نهانْروش است. کاملاً مخفي عمل ميکند و اسرار خودش را به هيچ وجه ذکر يا افشا نميکند. «استيفن نايتي» به جرم نوشتن کتاب دربارة فراماسونري و افشاي اسرار، در يک تصادف مشکوک کشته شد و فراماسونرها از او انتقام گرفتند. در تاريخ مشروطه، مشروطهخواهان غربگرا، عمدتاً فراماسونر بودند. غير از مرحوم «آشيخ فضلالله نوري» که ارتباطي با اين تشکيلات نداشت، دو سه نفر ديگري که اعدام شدند، آن فراماسونرهايي بودند که به نحوي اسرار را افشا کرده بودند.
فراماسونري تشکيلاتي است که توسط اليگارشي يهود ساخته شد؛ با اين هدف که سلطه يهود را بر جهان اعمال کند. بعضيها فکر ميکنند فراماسونري يک جريان صرفاً سياسي يا يک جريان جاسوسي است. «محمود هومن» يک فيلسوف است و شايد خيلي از کساني که فلسفه خواندهاند، حداقل در دوره پهلوي، شاگرد دکتر هومن بودند. من با بعضي از آنها صحبت کردم، گفتند ما اصلاً فکر نميکرديم هومن فراماسون باشد. تصورشان هم از فراماسونري اين بود که يعني جاسوسي. نهايتاً در همين حد شناخت از فراماسونري محدود ميشود. علاوه بر اينکه فراماسونري يک جريان جاسوسي است و شکي در آن نيست. حتّي طلايهدار قشون و لشگر نظامي هم هست. يک تشکيلات فرهنگي هم هست و اتفاقاً تمرکزش روي نخبگان و جذب نخبگان است. مثلاً اينکه تقيزاده را انتخاب ميکنند، عبدالحسين زرينکوب را انتخاب ميکنند، از اين افراد چيزي فراتر از جاسوسي توقع ميرود. جاسوسي را که خيليها ميتوانند انجام دهند، اما اينکه مثلاً يک استاد تاريخ مانند زرياب خويي، زرينکوب و امثال اينها وارد تشکيلات ميشوند يا يک فيلسوف نظير محمود هومن وارد تشکيلات فراماسونري ميشود، يک توقعي ديگر انتظار است که اين همان کارکرد فرهنگي فراماسونري است و نبايد از آن غفلت کنيم.
بعضي از همين آقايان به ظاهر فيلسوف و مورّخ، جاسوسي هم ميکنند. نمونهاش تقيزاده است. تقيزاده کسي است که در حوزه تاريخ قلم ميزد، البته در زمينه باستانگرايي که بعد از مشروطه در کشور رواج پيدا کرد. تقيزاده با تشکيلات جاسوسي ارتباط داشت و به عنوان يکي از شخصيتهاي پيچيده ميتوانيم از آن نام ببريم يا ميرزا ملکمخان مؤسس فراموشخانه در ايران است و او نيز کارکرد جاسوسي در ايران را دارد و هم مروّج تفکر جديد و غربي در ايران است. حتي ميتوان گفت يکي از ريشههاي بحث مدرنيته و تفکر مدرن و قانونگرايي در ايران، ميرزا ملکمخان است.
فراماسونري از لحاظ لغوي هم از دو واژه فري و ماسونري تشکيل شده است؛ فري به معناي آزاد و ماسونري هم به معناي بنايي است. ممکن است تصور شود اينها خود را ادامه تشکيلات صنف بنايان ميدانند، در حالي که اصلاً اين طور نيست. اين تشکيلات برخاسته از سه چهار تشکل اسرارآميز شيطاني در قرون وسطي است که توضيح خواهم داد. البته خود آنها ريشه باستاني دارند، ولي ربطي به بنايي ندارد؛ بلکه با يک منظور خاصي فراماسونرها خود را به صنف بنايان ميچسبانند. دليل آنها، هم از جهت سمبليک دليل است و هم از جهت تشکيلاتي. از جهت تشکيلاتي ميخواهند به مردم بگويند ما يک تشکيلات بيآزار با سابقه گسترده هستيم که وظيفه ما تربيت انسان است. تعريف فراماسونري که من نهايتاً به آن رسيدم و به آن اشاره هم کردم، اين است: فراماسونري جمعيتي نهانْروش و نخبهگراست که به وسيله اليگارشي يهود در 1717 در انگلستان تأسيس شد و ادعاي آن اين است که يک طريقت فلسفي براي تربيت انسان است.
برخي معتقدند فراماسونري دين نيست، ولي دين است. دين نيست به معناي اينکه ريشه وحياني ندارد و دين است به معناي اينکه ميخواهد انسان را با اصول فلسفي تربيت بکند، البته اخلاق را هم مطرح ميکند. به ادعاي فراماسونرها، حضرت آدم اولين فراماسون است. ميگويند حضرت سليمان به جهت ساختن معبد، فراماسون بود. روايتهاي مختلفي اظهار ميکنند که هيچ کدام سنديت ندارد. حتي فراماسونهاي منصف و اهل تحقيق هم خيلي روي اين روايتها متوقف نميشوند. سپس قرون وسطي را مطرح ميکنند و ميگويند در قرون وسطي، توجه به ساختن بناهاي بزرگ نظير کليساها و قصرهاي بزرگ رواج پيدا کرد، کار بنايي گرفت و برخلاف همه صنوف که بايد بيگاري ميدادند، بناها از بيگاري معاف شدند. براي همين به آنها فريماسون ميگويند؛ يعني بناي آزاد. اينها توجيهاتي است که فراماسونرها مطرح ميکنند. بنده قبول ندارم.
ميگويند مدتها به اين صنف لطف ميشد، به جهت اينکه فقط اينها مي توانستند آن اصول و کليساهاي بزرگ را بسازند. اينها هم براي اينکه اين موقعيت را حفظ کنند، کمکم مقرراتي براي خودشان تعريف کردند تا هر کسي نتواند وارد اين تشکيلات بشود. يک سري مقررات و درجات تعريف کردند؛ ازجمله اينکه کسي که اول کار وارد ميشود، به او ميگويند شاگرد. بعد از مدتي ميشود بنا يا کارورز يا کاريار. وقتي که خيلي وارد ميشود، ميشود استاد اعظم. بعد ميگويند وقتي توجه به ساختن کليسا و قصر در دوران جديد بعد از رنسانس رو به افول رفت، اينها گفتند بايد کاري کنيم آن توجه سابق را بازيابيم؛ لذا گفتند بايد رويکردمان را عوض کنيم. خود را از حالت يک صنف خارج کنيم و به يک تشکل فکري سياسي تبديل شويم و سياستمدارها و متفکرها را هم وارد تشکل خود کنيم. لذا ميگويند در سال 1600 اولين فرد غير بنا به نام «جالوزول» وارد تشکيلات فراماسونري شد و در ادامه پادشاهان و شاهزادگان و فلاسفه و ديگران وارد شدند. اين آخرين ادعايي است که مطرح ميکنند و خيلي هم روي آن مانور ميدهند، اما ما وقتي روي مباني فراماسونري و اصول فراماسونري و تشکيلاتش دقت ميکنيم، به اين نتيجه ميرسيم که اينها همه ادعاست. چطور ميشود که يک صنف بنايي، آن هم يک بار در تاريخ تبديل شود به يک تشکّل مخوف جهاني که ادعاي اداره جهان و رهبري بر جهان را هم دارد و از اول هم دنبالش بود؟!
عمده کشورها در جهان در چنبره فراماسونري قرار دارد. مشاهده ميشود رئيسجمهور يک کشور، رئيس مجلس، نخستوزير، نمايندگان مجلس و عمده نخبگانش فراماسون هستند.چطور ميشود يک مشت بنا تشکيلاتشان تبديل بشود به يک چنين تشکيلات جهاني و معظمي که داعيه رهبري بر جهان را دارد؟!
توجه به اصول و مرام فراماسونري نشان ميدهد که اين تشکيلات برگرفته از چند تشکّل است که قبل از سال 1717 در دنيا فعاليت داشت. کاباليسم را يهوديها عرفان يهودي ميگويند. اين تفکر ريشه در مصر باستان و يونان باستان دارد. هم در مصر و هم در يونان، تفکر اومانيستي و شيطانپرستي مشاهده ميشود. از زماني که بنياسرائيل به مصر رفتند، اسير يک چنين جرياني شدند؛ يعني به دام فرقههاي رازآلود و شيطانپرستي افتادند. بنياسرائيل نهايتاً به سمت گوسالهپرستي و ساختن گوساله توسط سامري رفتند و اينها دقيقاً برگرفته از همين تفکرات شيطانپرستانه و غيرتوحيدي مصر باستان است.
کاباليسم با توجه به همان آموزههاي شيطاني، يک رويکرد کاملاً دنيايي و اومانيستي نسبت به انسان و جهان دارد. در مصر و يونان باستان؛ اومانيسم يعني انسانگرايي و انسانمحوري، حرف اصلي و اساسي را ميزند. به همين جهت هم ميتوان انواع و اقسام مجسمهها و خدايان را ديد که با همان هيکل و رويکرد انساني مطرح ميشود. در تورات مسخ شده آمده است که در درجه 22 فراماسونري [نعوذ بالله] خداوند تجسّم پيدا ميکند، پايين ميآيد و با حضرت يعقوب کشتي ميگيرد و شکست ميخورد! در نهايت حضرت يعقوب به خدا لطف ميکند و او را رها ميکند و دوباره خدا به جايگاه خودش در آسمان هفتم که زن است، باز ميگردد!
فرقه ديگري که در تشکيلات فراماسونري بعد از کابالا يا کابوليستها بسيار
مؤثر است، فرقه شهسواران معبد است. به اينها فرقه روزن کروتس هم ميگويند.
الان اين فرقه فعاليت دارد. کاباليستها هم الان فعاليت دارند. حتي به مدل
شلوار بچههاي ما هم رسيده است. شلوارهاي لي سوراخ سوراخ و پارهپاره،
همان مدل کابالي است. به فوتباليستهاي ما هم کمکم سرايت ميکند.
خالکوبيهايي که فوتباليستها انجام ميدهند، همان خالکوبيهايي است که
کاباليستها ميکنند. فوتباليستهاي اروپايي و انگليسي نظير ديويد بکهام که
يک کاباليست است، انجام ميدهند.
فرقه ديگر روزن کوروتسها يا شهسواران معبد به ظاهر مسيحياند، اساس تأسيس
اين فرقه براي دفاع از زوّار بيتالمقدس بود؛ با شعارهاي مسيحي صهيوني.
اينها وقتي به بيتالمقدس آمدند، در آنجا کمکم با آيين کابالي يا
کاباليسم آشنا شدند و تحت تأثير اين آيين قرار گرفتند. فعاليت اين گروه هم
جنبه نظامي است و هم جنبه اقتصادي؛ لذا به يک جمعيت قدرتمند نظامي ـ
اقتصادي تبديل شدند. قدرت اينها به گونهاي افزايش پيدا کرد که حکام آن
دوره دچار وحشت شدند. پس از انجام تحقيقاتي معلوم شد که اين گروه از
مسيحگرايي، با موعودگرايي به شيطان پرستي رسيدهاند. رهبر اين فرقه ژاک
دمولا است که دستگير و محاکمه شده است. از کارهاي اين فرقه خوردن خاکستر
انسان، انجام انواع و اقسام منعياتي که در کليساي کاتوليک و آيين مسيح هم
نهي شده، ارتباط با محارم و خيلي کارهاي متعدد است که شيطانپرستها انجام
ميدهند. اينکه در اين جريان انحرافي هم نشانههايي از شيطانپرستي و
شيطانپرستها ديده ميشود، از مواردي است که صحت فرمايش حضرت آيتالله
مصباح را نشان ميدهد. بر اساس آنچه تا الان گفته و منتشر شده، يکي از
آقاياني که در ارتباط با اين جريان انحرافي دستگير شده، بنا بر اعترافات
خودش شيطانپرست بوده است. به هر حال آن فرقه به سرنوشت شيطانپرستي دچار
ميشوند و لذا کليساي کاتوليک حکم اعدام اينها را صادر ميکند. اعضاي اين
فرقه را عمدتاً به دار زدند يا سوزاندند، اما کار اين فرقه تمام نشد.
آنها به اسکاتلند رفتند. پادشاه اسکاتلند که هيچ ارتباطي با کليسا نداشت،
با اعضاي اين فرقه همراه شد و آنها در اسکاتلند رشد کرده و به فعاليت خود
ادامه دادند.
يک فرقه ديگري هم وجود دارد که البته نسبت به اين دو فرقه نامبرده، از اهميت کمتري برخوردار است و آن فرقه مسيحيان يثويي يا ژزويتا هستند. آنها از جهت تشکيلاتي و نوع ساختاري که در آيين خودشان دارند، بسيار سختگيرند. سِيْر از يک درجه به يک درجه بالاتر، بايد با يک سري تعاليم توأم باشد. فراماسونري از اين جريانها بهره ميگيرد.
بنابراين ماحصل آن چيزي که از منابع به طور روشن به دست ميآيد اين است که فراماسونري نه جمعيتي صنفي است، نه مربوط به حضرت سليمان (ع) است، نه مربوط به حضرت آدم (ع) است؛ به هيچ کدام مربوط نيست، بلکه يک جمعيت نهانْ روش نخبهگراست که از در هم آميختن اين سه چهار جرياني که خدمتتان عرض کردم، به وجود ميآيد. همان صهيونيزم و همان شرک و شيطانپرستي که قصد سلطه بر انسان و قصد سلطه بر جهان را دارد.
آغاز شکلگيري فراماسونري
در 1714 خانوادهاي يهودي و مورد حمايت يهوديان به نام خاندان هاوس بورگ در
انگليس روي کار آمدند. ژانتئوفيلدزا گوئلي که با جان لاک همراه و رفيق بود
و با نيوتن ارتباطي عميق داشت، يکي از افرادي است که در روي کار آمدن
خاندان هاوس بورگ در 1714 مؤثر بود. اينها به اين نتيجه ميرسند که براي
غلبه بر انگلستان که جامعهاي با مذاهب و گروهها و گرايشهاي متفاوت بود،
بايد تشکيلاتي تأسيس کنند که بتواند همه را زير چتر خود جمع کند و تشکيلاتي
را از در هم آميختن اين سه چهار جريان و با يک سري اصول به وجود بياورند.
اين اصول بايد طوري باشد که بتواند همه آدمها را عليرغم تفاوتهايي که با
هم دارند؛ چه از جهت مذهب، چه از جهت نوع معيشت، درجه و طبقات درون آن
تشکيلات جمع نمايد و آنها با يک فعاليت مشترک براي سلطه بر جهان يا فراهم
کردن مقدمات سلطه بر جهان، دست بزنند.
اصول فراماسونري
1.اومانيسم
اومانيسم که برگرفته از آيينهاي شرکآلود مصر باستان و يونان باستان است،
در فراماسونري هم کاملاً رواج دارد. اومانيسم براي مقابله با اديان به وجود
آمد. بعضي از اومانيستها، از اساس دين را منکر شدند، بعضي ديگر دين و
خدا را منکر شدند، بعضيها هم گفتند ما دين را قبول نداريم و فقط خدا را
قبول داريم که به اين گروه دئيست ميگويند. تصويري از شيطان که در علائم
ماسوني هم زياد ديده ميشود، مربوط به قرن هفتم است. يک نقاشي از قرن هفتم
که قديمي است وجود دارد که در آن دستها و جانوراني دور و برش ديده ميشوند
که با مفاهيم فعلي که از شيطانپرستي و علائمي که ميبينيم کاملاً منطبق
است و شباهت دارد.
2. سکولاريسم
غير از اومانيسم، اصل ديگري در فراماسونري حاکم است که به آن سکولاريسم
ميگويند. وقتي کسي به اومانيسم معتقد شد، به طور طبيعي سکولار هم ميشود.
سکولاريسم به اين معني است که دين و مفاهيم ديني در سياست و در زندگي
اجتماعي دخالت نکند. اين اصول کاملاً با فضاي زندگي يهود و صهيونيزم،
همخواني دارد.
3. پلوراليسم
اصل بعدي پلوراليسم است. به معني نسبيانگاري است که انسان به جايي برسد که
به هيچ اصل و حقيقتي قائل نباشد و دچار نسبيانگاري در همه زمينهها، به
ويژه در حوزه معرفتي بشود. يک ماسون بعد از چند جلسه ورود به فراماسونري،
چنين ويژگي پيدا ميکند.
4. دئيسم
ماسونها دئيسم را ترويج ميکنند. دئيستها کساني هستند که در اروپا و در
عصر روشنگري پيدا شدند. اين گروه چون نميتوانند با صراحت بگويند ما خدا
را نميپرستيم، عنوان ميکنند که ما خداپرستيم، ولي به هيچ ديني اعتقاد
نداريم؛ چون دين موجب اختلاف بين بشر ميشود؛ يعني هر کسي ادعا ميکند دين
من حق است و اين باعث اختلاف ميشود. يک ماسون و اساساً بشر نميبايستي
وارد اين عرصه شود.
دئيستها ميگويند ما به دين نياز نداريم، خدا ما را آفريد و ديگر با بقيه
ماجرا کار ندارد. در جلسات بالاتر اصلاً خود اين آفرينش هم زير سؤال
ميرود. ميگويند اين چيزي که ما به عنوان خدا از آن ياد ميکنيم، ميتواند
ماده باشد يا آن انفجار اوليه باشد. اينها يعني عبور از دين. دوره
اسلامگرايي به پايان رسيده، دوره دين به پايان رسيده و يک تعبير ديگر
اينکه امام زمان (عج) اگر بيايد، ديگر با زبان دين با مردم صحبت نميکند،
با يک زبان ديگري صحبت ميکند که آن زبان اومانيستي است. مدتي است که اين
جمله دائم تکرار ميشود. اول تحت عنوان نجات بشريت، بعد حقوق بشر انساني،
بعد کمکم بيداري انساني و بعد آن ديدگاه ديني و انساني به مرور کمرنگ
ميشود و يک نوع ديدگاه اومانيستي عملاً رواج پيدا ميکند.
5. کاسماپلوتيسم (جهان وطني)
يک بحث ديگري فراماسونها دارند و آن نگاه جهاني است. يک نوع جهانگرايي در
تفکر ماسوني وجود دارد که به آن کاسماپلوتيسم ميگويند؛ يعني جهان وطني.
اساساً فراماسونري براي ترويج جهان وطني تأسيس شد، با همان شعارهايي که
مطرح شد: آزادي، برابري و برادري. با اينها حلقهاي در سراسر جهان به وجود
ميآيد که همه با همديگر بر اساس همان اصولي که عرض کردم، مرتبط هستند و
جهان را اداره ميکنند؛ بنابراين اومانيسم، سکولاريسم، پلوراليسم، دئيسم و
کاسماپلوتيسم يا جهان وطني جزء عمدهترين اصول فراماسونري است.
اينها به کمک افرادي نظير دزاگوليه و دکتر جيمز اندرسن و خاندان سلطنتي
هاوس بورگ، در انگلستان قدرت را به دست ميگيرند: اسکاتلند، فرانسه و بعد
سراسر جهان. بعد از اروپا سراغ کشورهاي اسلامي ميآيند.
تاريخچه فراماسونري در ايران
بسترهاي ورود فراماسونري به ايران
فراماسونري در ايران از چند نقطه وارد ميشود. يک موردش ميرزا ابوالحسنخان
ايلچي است که ميگويند اولين فراماسونر ايراني است. اينها يهودي بودند،
بعد به ظاهر مسلمان ميشوند و در اين مقطع تلفات و لطمات زيادي از ناحيه
اين جريان به کشورهاي اسلامي وارد ميشود. اين پديده يهودي تازهمسلمان.
يهودي تازهمسيحي هم داشتيم. اينها در مسيحيت هم به نحوي همان جريان
پروتستانتيسم را که مسيحيت يهوديزه شده است راه مياندازند. همين برنامه را
در کشورهاي اسلامي داشتند. منتها در کشورهاي اسلامي از آن به عنوان
پروتستانتيسم اسلامي ياد کردهاند. دو سه نفر هم در اين زمينه خيلي فعال
بحث کردهاند که يکي از آنها آخوندزاده است. ديگري ميرزا ابوالحسنخان
ايلچي است. خاندان وي تار و مار شدند. خودش به هندوستان فرار ميکند. در
هندوستان تحت حمايت استعمار انگليس قرار ميگيرد. از آنجا او را به
انگلستان ميبرند. به فاصله نُه سال سفير ايران در انگلستان ميشود. وي به
همراه فردي به نام سِرگور اوزلي در کشور ايران فعاليت خود را براي ترويج
فراماسونري آغاز ميکند. يک يهوديزاده است.
در داخل پرانتز عرض بکنم، در امپراتوري عثماني وقتي انگلستان تصميم گرفت امپراتوري عثماني را متلاشي کند، اولين کاري که کرد، ترويج همين جريان بود. تعدادي يهودي مسلمان شدند؛ ازجمله آتاتورک مسلمان شد. به اينها در ترکيه دونمه ميگويند. دونمهها به ظاهر مسلمان هستند، ولي همان آيين يهود را در باطن دنبال ميکنند. اينها با يهوديان ايالت سالونيک، با تشکيلات فراماسونري که در ترکيه يا در عثماني راه ميافتد، بساط امپراتوري عثماني را جمع ميکنند. در ايران هم اينها در قالب اينکه ما مسلمان هستيم يا جديدالاسلام هستيم، وارد ميشوند؛ اما آن ضربات جدي را در راستاي سياستهاي صهيونيسم و يهود به کشور ما و کشورهاي اسلامي وارد ميکنند.
ابوالحسنخان ايلچي به همراه سرگور اوزلي به ايران ميآيند. سِرگور اوزلي دو مأموريت داشت؛ يکي از طريق تشکيلات فراماسونري و ديگر از طريق پادشاه انگلستان. خودش فراماسون بود، منتها به عنوان پادشاه، يک حکم مأموريت سياسي به او داده ميشود و به عنوان رييس تشکيلات ماسوني هم يک حکم ديگر ميگيرد. آن حکم دوم براي ما در اين بحث مهم است. حکم اولش هم اهميت دارد. در حکم دوم دستور داده ميشود که در ايران لژي به نام اصفهان تأسيس کند و او هم وقتي وارد ميشود، در اين راستا تلاش ميکند، امّا نميتواند به تأسيس لژ در ايران برسد. خود او ميگويد: «موفق شدم اغلب اطرافيان فتحعليشاه را وارد تشکيلات فراماسونري بکنم.» واقعاً اين هم يک موفقيت بزرگ است. در حساسترين مقطع از تاريخ ما، ناگهان يک جريان ماسوني در بدنه دولت نفوذ ميکند و بدترين شرايط را براي کشور ما به وجود ميآورد.
فراماسونري با توجه به همان نهانْروشي، اساساً هيچ وقت با تابلو و پلاکارد وارد نميشود. به طور مخفي مي آيد، نفوذ ميکند، وقتي سيطرهاش به اندازه کافي شد، آن موقع شايد عين کشورهاي اروپايي اعلان موجوديت بکند، ولي باز در اروپا هم به راحتي نميتوان به آيين ماسوني و تشکيلات ماسوني پي برد. «جيمز اندرسن» نويسنده قانون اساسي فراماسونري است. دزاگوليه هم جز مؤسسين تشکيلات فراماسونري است. هر دو گرايش پروتستاني و يهودي پيدا کردند و از جهت اقتصادي و سياسي هم، با صهيونيسم کاملاً همپيمان هستند.
تشکيلات فراماسونري به طور خزنده وارد ميشود و شروع ميکند به بحرانسازي و ايجاد آشوبهاي کور اجتماعي و مقصود خود را از همين طريق به دست ميآورد.
ميرزا ابوالحسنخان ايلچي و سِرگور اوزلي؛ تشکيلات فراماسونري را در ايران تأسيس و افراد را به فراماسونري وارد کردند؛ اما بزرگترين خدمتي که اينها ميکنند، خدمت به سياست استعماري انگلستان است و اين همان وجه جاسوسي فراماسونري است. در شرايطي که ايران با روسيه در حال جنگ است، نياز به کمک دارد و قرار است انگلستان به ما کمک بکند؛ تشکيلات ماسوني دقيقاً جلوي يک سياستي که علما در ايران و چهرههاي ملي در ايران دنبال ميکردند را ميگيرد.
در بحراني که براي ما در جنگهاي ايران و روس به وجود آمد، دو راه پيش روي ما بود؛ يک راه اينکه ما با تکيه بر مردم خويش و امکانات خود و ظرفيتهايي که روحانيت و مرجعيت شيعه دارد حرکت بکنيم و راه دوم هم اين است که يک متحد قوي پيدا کنيم. طرفداران تز اول عباسميرزا و قائممقام بودند که معتقد بودند با ظرفيتهاي خود ولو با استفاده از امکانات غربيها و تجربيات آنها حرکت کنيم. بر اين اساس عباسميرزا و قائممقام از علما فتواي جهاد ميگيرند. به دنبال آن وضع جبههها به هم ميخورد. يک دفعه با نيرويي که بعد از صدور فتاواي جهاديه تزريق ميشود، جبههها وضعش به نفع ما عوض ميشود. خيلي از مناطقي را که از دست داده بوديم، دوباره پس ميگيريم.
جريان ماسوني به اين نتيجه ميرسد که بايد جلوي اين تفکر را گرفت. مدام تبليغ ميکند راه اين است که فقط به يک غربي و يک متحد قوي متصل شويم. آن موقع پاي انگلستان وسط آمد. انگليسيها هم تا زماني که خودشان با روسها مشکل داشتند، با ما همراه بودند. به محض اينکه با فرانسه درگير شدند و نياز پيدا کردند که از ظرفيت روسيه هم استفاده کنند، به ما فشار آوردند و خواستار آتشبس شدند. در حالي که بسياري از مناطق ايران در قفقاز و آذربايجان زير سلطه روس قرار داشت، به ما فشار آوردند آتشبس بدهيد. بعد از دادن آتشبس، عملاً ما هيچ نتيجهاي هم نگرفتيم. سرزمين ما را هم تخليه نکردند و قفقاز از ايران جدا شد. قرارداد گلستان به ما تحميل شد و به دنبال آن قرارداد ترکمانچاي به ايران تحميل شد. اين يک ورودي براي جريان فراماسونري است.
ورودي ديگر از هند است که تشکيلات ماسوني باز به سمت ايران هجوم ميآورد. يک فردي هست به نام مانکجي که زرتشتي است. از لژ اعظم ماسون زرتشتي که کاملاً در خدمت استعمار انگلستان هستند، مأموريت پيدا ميکند جريان ماسوني را در ايران ترويج دهد. او با افرادي نظير ميرزا حسينخان سپهسالار و ميرزا ملکمخان و آخوندزاده ارتباط برقرار ميکند. اين جريانات چه جريان انگليسي که سِرگور اوزلي در رأس آن قرار دارد و چه جرياني که مانکجي در رأس آن است، در سه نقطه با هم مشترکاند: يکي اسلامستيزي است. به نحو جسورانه اينها عليه اسلام، شعائر اسلام و مقدسات شروع به تبليغات ميکنند. بحث بعدي آنها ايرانگرايي يا باستانگرايي است. هم مانکجي و هم تيم سِر گور اوزلي، هر دوي آنها روي اين ماجرا تأکيد و تشويق و ترويج ميکنند. آخوندزاده به مانکجي مينويسد که خيلي از تو ممنون هستم که دين نياکان ما را در مقابل دين اعراب زنده نگه ميداري. جرياني که الان هم ما به نحوي با آن مواجه هستيم، به اسم مکتب ايراني که نماد باستاني است. در نمايشگاه کتاب پارسال، براي تزئينات، سرتاسر نمايشگاه را نمادهاي باستاني گذاشته بودند که بخشي از آن در همين علائم ماسوني هم ديده ميشود. اين براي نشان دادن تفکر باستانگرايانه است که هم در دوره قاجار و هم در دوره پهلوي به کشور ما و به اسلام لطمات جدي وارد کرد.
ورودي ديگر فراماسونري، از طريق عثماني است که لژهاي عثماني با لژهاي ايران مرتبط بودند و به ترويج فراماسونري در ايران کمک کردند. خيانت ماسونها در ايران در بخش فرهنگي در چهارچوب باستانگرايي و اسلامستيزي و غربگرايي يا ترويج غرب صورت گرفت و در حوزه سياسي ميتوان به فشل کردن حاکميت قاجار و دادن امتيازات مختلف به بيگانگان از گلستان و ترکمانچاي گرفته تا صدها امتيازي که داده شد، اشاره کرد؛ مثل امتياز رويتر که منابع زيرزميني و روي زميني ايران را به مدت 70 سال به يک يهودي انگليسي واگذار ميکنند.
جريان مبارزه با فراماسونري
نيرويي که به مقابله جدي با فراماسونرها برخاست، تفکر ديني و مرجعيت و
روحانيت شيعه است. در اين زمينه تشابهي با راهي که جريانات انحرافي در کشور
ما طي ميکنند، وجود دارد. استعمار وقتي وارد ايران شد، مصمم بودند کشور
را وابسته و ما را مستعمره انگلستان کنند. نقطه مقابل اين جريان، مرجعيت و
روحانيت شيعه قرار داشت. حاج ملاعلي کني به ناصرالدين شاه در آن سفري که به
همراه سپهسالار به فرنگ کرد و امتياز رويتر را داد، ميگويد: اگر پايت را
در کشور بگذاري و صدر اعظمت را با خودت بياري، ديگر خودت هم در ايران سلطنت
نخواهي داشت و شاه مجبور ميشود ميرزا حسينخان سپهسالار را در مرز عزل
کند. يک چنين جرياني ميآيد در دهان فراماسونري و جريان وابسته به استعمار
ميزند و بساطش را جمع ميکند. فراموشخانهاي که ملکمخان در ايران تأسيس
ميکند، باز حاج ملاعلي کني ميآيد اعلاميه صادر ميکند و به ناصرالدين شاه
نامه مينويسد و ميگويد بايد بساط اين جريان مرموز جمع شود.
در دوره مرحوم ميرزاي شيرازي، کالاهاي غربي به ايران سرازير شد. بحث تحريم پيش ميآيد. يک گام جلوتر قرارداد تنباکو بسته ميشود، نهضت تحريم تنباکو راه ميافتد. اساس ورود روحانيت و مرجعيت در دوره مشروطه، براي مبارزه با استبداد و سلطه استعمار و غرب است. بنابراين آنها اساس برنامه خود را در از بين بردن روحانيت و هتک حرمت آنها ميگذارند. الان هم ميخواهند مرجعيت شيعه را بيحرمت و بيحيثيت بکنند و به همين منظور در مقابل مرجعيت ميايستند. با ادعاي حمايت از رهبري و اينکه ما پيرو رهبري هستيم، اول شروع کردند به زدن علما و روحانيت و بعد کمکم نوبت ديگران هم ميرسد. همانهايي که يک زماني به اسم امام، به مراجع حمله ميکردند، بعداً سراغ خود امام آمدند. بعداً طرفدارانشان گفتند که امام به تاريخ پيوست و تفکرش به موزه پيوست.
در هر صورت يک جا گذر از اسلام و پايان دوره اسلامگرايي اعلام ميشود، يک جا هم در حمله به روحانيت و مرجعيت، با صراحت ميگويند دوره فقه و فقاهت به سر آمده است. ما بايد الان دنبال اين باشيم که امام حي دارد به ما چه ميگويد؟ بايد به امام حي مراجعه کني و ديگر قال الباقر (ع) و قال الصادق (ع) به دردت نميخورد. با صراحت ميگويد اين حرفها مال همان دوره است که شيعيان ميرفتند پيش امام باقر (ع)، ايشان هم نکاتي را ميفرمود و همان را به کار ميبستند. الان ما بايد ببينيم حضرت حجت چه ميگويد؟!
فقه و فقاهت و مراجع کنار گذاشته ميشوند. در بابيه هم اولين چيزي که وجود داشت، زدن فقاهت و روحانيت بود. با همان رکن رابع و عدم نياز رجوع به مراجع و رجوع به کسي که به امام دسترسي دارد.
اگر مقاومت روحانيت و مرجعيت شيعه نبود، با کار عظيمي که اينها انجام دادند، الان بايد اثري از اسلام و روحانيت و تشيع در ايران نميديديد، ولي اين مقاومت باعث شد که ما به آن وضعيتي که اين جريان مدنظرشان بود، دچار نشويم.- نویسنده:محمد ملکزاده
- منبع: ماهنامه پویا . شماره 20