انس با قرآن/تفسیرسوره همزه(واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان!)

(بسم الله الرحمن الرحیم)
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ (1) الَّذِي جَمَعَ مالاً وَ عَدَّدَهُ (2) يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ (3) كَلاَّ لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ (4)
وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ (5) نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ (6) الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ (7) إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ (8) فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ (9)

ترجمه:
1- واى بر هر عيبجوى مسخره كننده‏اى! 2- همان كس كه مال را جمع آورى و شماره كرده (بى آنكه حساب مشروع و نامشروع كند).
3- گمان مى‏كند كه اموالش سبب جاودانگى او است! 4- چنين نيست كه او مى‏پندارد، به زودى در حطمه (آتشى خردكننده) پرتاب مى‏شود.
5- و تو چه مى‏دانى حطمه چيست؟
6- آتش برافروخته الهى است.
7- آتشى كه از دلها سرمى‏زند! 8- اين آتش بر آنها به صورت دربسته است.
9- در ستونهاى كشيده و طولانى!
شان نزول:
جمعى از مفسران چنين گفته‏اند كه آيات اين سوره در باره" وليد بن مغيره" نازل شده است كه در پشت سر پيغمبر اكرم ص غيبت مى‏كرد، و در پيش رو طعن و استهزاء مى‏نمود.
بعضى ديگر آن را در باره افراد ديگرى از سران شرك و دشمنان كينه توز و سرشناس اسلام مانند" اخنس بن شريق" و" امية بن خلف" و" عاص بن وائل" دانسته‏اند.
ولى چنانچه اين شان نزولها را بپذيريم باز عموميت مفهوم آيات شكسته نمى‏شود، بلكه شامل تمام كسانى است كه داراى اين صفاتند.
تفسير: واى بر عيبجويان و غيبت كنندگان!
اين سوره با تهديدى كوبنده آغاز مى‏شود مى‏فرمايد:" واى بر هر عيبجوى مسخره كننده‏اى!" (وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ) آنها كه با نيش زبان و حركات، دست و چشم و ابرو در پشت سر و پيش رو، ديگران را استهزاء كرده، يا عيبجويى و غيبت مى‏كنند، يا آنها را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى‏دهند.
" همزه" و" لمزة" هر دو صيغه مبالغه است اولى از ماده" همز" در اصل به معنى" شكستن" است و از آنجا كه افراد عيبجو و غيبت كننده شخصيت ديگران را درهم مى‏شكنند به آنها" همزه" اطلاق شده.
و" لمزة" از ماده" لمز" (بر وزن رمز) در اصل به معنى غيبت كردن و عيبجويى نمودن است.
در اينكه آيا اين دو واژه به يك معنى است، و اشاره به غيبت كنندگان و عيبجويان می‏كند؟ يا در ميان اين دو فرقى است؟ مفسران احتمالات زيادى داده‏اند، بعضى آنها را به يك معنى گرفته‏اند، و بنا بر اين ذكر اين دو با هم براى تاكيد است.
ولى بعضى گفته‏اند" همزه" به معنى غيبت كننده و" لمزه" به معنى عيبجو است.
بعضى ديگر" همزه" را به معنى كسانى كه با اشارت دست و سر عيبجويى مى‏كنند و" لمزه" را به معنى كسانى كه با زبان اين كار را انجام مى‏دهند دانسته‏اند.
بعضى" اولى" را اشاره به عيبجويى روبرو، و" دومى" را به عيبجويى پشت سر مى‏دانند.
بعضى اولى را به معنى عيبجويى آشكار، و دومى را عيبجويى پنهان و با اشاره چشم و ابرو شمرده‏اند.
و گاه گفته شده هر دو به معنى كسى است كه مردم را با القاب زشت و زننده ياد مى‏كند.
و بالآخره در سخنى از" ابن عباس" آمده است كه در تفسير اين دو چنين مى‏گفت: هم المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الناعتون للناس بالعيب:
" آنها كسانى هستند كه سخن‏چينى مى‏كنند، و ميان دوستان جدايى مى‏افكنند، و مردم را با عيوب توصيف مى‏كنند".
گويا ابن عباس اين سخن را از حديثى كه از پيغمبر اكرم ص نقل شده است استفاده كرده، آنجا كه فرمود:
الا انبئكم بشراركم؟ قالوا: بلى يا رسول اللَّه (ص) قال: المشاؤون بالنميمة، المفرقون بين الاحبة، الباغون للبراء المعايب:
" آيا شما را از شريرترين افراد خبر دهم؟ گفتند: آرى اى رسول خدا! فرمود: آنها كه بسيار سخن‏چينى مى‏كنند، در ميان دوستان جدايى مى‏افكنند، و براى افراد پاك و بيگناه در جستجوى عيوبند".
ولى از مجموع كلمات ارباب لغت استفاده مى‏شود كه اين دو واژه به يك معنى است، و مفهوم وسيعى دارد كه هر گونه عيبجويى و غيبت و طعن و استهزاء به وسيله زبان و علائم و اشارات و سخن‏چينى و بدگويى را شامل مى‏شود.
به هر حال تعبير به" ويل" تهديد شديدى است نسبت به اين گروه، و اصولا آيات قرآن موضعگيرى سختى در برابر اينگونه افراد نموده، و تعبيراتى دارد كه در باره هيچ گناهى مانند آن ديده نمى‏شود، مثلا بعد از آنكه منافقان كوردل را به خاطر سخريه مؤمنان به عذاب اليم تهديد مى‏كند، مى‏فرمايد:
اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ:
" چه براى آنها استغفار كنى و چه نكنى، حتى اگر هفتاد بار براى آنها استغفار كنى خداوند آنها را هرگز نمى‏بخشد" (توبه 80).
شبيه همين معنى در باره منافقانى كه پيغمبر اكرم ص را استهزا مى‏كردند در سوره منافقون آيه 5 آمده است.
اصولا آبرو و حيثيت اشخاص از نظر اسلام بسيار محترم است، و هر كارى كه موجب تحقير مردم گردد گناه بزرگى است، در حديثى از پيغمبر اكرم ص آمده است: اذل الناس من اهان الناس:" ذليل‏ترين مردم كسى است كه به مردم توهين كند"!
شرح بيشترى در اين زمينه ذيل آيه 11 و 12 سوره حجرات (جلد 22 صفحه 177 تا 195) آورده‏ايم.
سپس به سرچشمه اين عمل زشت (عيبجويى و استهزاء) كه غالبا از كبر و غرور ناشى از ثروت مايه مى‏گيرد) پرداخته، مى‏افزايد:" همان كسى كه مال را جمع آورى و شماره كرده" بى آنكه حساب مشروع و نامشروع آن را كند (الَّذِي جَمَعَ مالًا وَ عَدَّدَهُ).
آن قدر به مال و ثروت علاقه دارد كه پيوسته آنها را مى‏شمرد، و از برق درهم و دينار، و پولهاى ديگر، لذت مى‏برد و شادى مى‏كند.
هر درهم و دينارى براى او بتى است، نه تنها شخصيت خويش كه تمام شخصيتها را در آن خلاصه مى‏بيند، و طبيعى است كه چنين انسان گمراه و ابلهى مؤمنان فقير را پيوسته به باد سخريه بگيرد.
" عدده" در اصل از ماده" عد" به معنى شمارش است، بعضى نيز احتمال داده‏اند كه از" عده" (بر وزن غده) به معنى آماده كردن اين اموال و ذخيره نمودن براى مشكلات و روز مبادا است.
بعضى نيز آن را به امساك و نگهدارى تفسير نموده‏اند.
ولى معنى اول از همه ظاهرتر است.
به هر حال آيه ناظر به ثروت‏اندوزانى است كه مال را نه به عنوان يك وسيله بلكه به عنوان يك هدف مى‏نگرند، و در جمع‏آورى آن هيچ قيد و شرطى قائل نيستند، از حلال و حرام و تجاوز بر حقوق ديگران، از طريق شرافتمندانه و يا طرق پست و رذيلانه آن را جمع‏آورى مى‏كنند، و آن را تنها نشانه عظمت و شخصيت مى‏دانند.
آنها مال را براى رفع نيازهاى زندگى نمى‏خواهند، و به همين دليل هر قدر بر اموالشان افزوده شود حرصشان بيشتر مى‏گردد، و گرنه مال در حدود معقول و از طرق مشروع نه تنها مذموم نيست، بلكه در قرآن مجيد گاهى از آن به عنوان" فضل اللَّه" تعبير شده، آنجا كه مى‏فرمايد: وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ (جمعه- 10) و در جاى ديگر از آن تعبير به خير مى‏كند: كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ:" بر شما مقرر شده كه وقتى مرگ يكى از شما فرا رسد اگر خيرى از خود به يادگار گذارده وصيت كند".چنين مالى مسلما نه مايه طغيان است، نه وسيله تفاخر، نه بهانه استهزاى ديگران، اما مالى كه معبود است و هدف نهايى است، و صاحبان آن را همچون" قارون" دعوت به طغيان مى‏كند ننگ است و ذلت، و مصيبت است و نكبت، و مايه دورى از خدا و خلود در آتش دوزخ است.
و غالبا جمع‏آورى كميت زيادى از اين مال جز با آلودگيهاى فراوان ممكن نمى‏شود.
لذا در حديثى از امام على بن موسى الرضا ع مى‏خوانيم: كه فرمود:
لا يجتمع المال الا بخمس خصال: بخل شديد، و امل طويل، و حرص غالب، و قطيعة رحم، و ايثار الدنيا على الآخرة:
" مال جز با پنج خصلت در يك جا جمع نمى‏شود: بخل شديد، آرزوهاى دور و دراز، حرص غالب، قطع رحم، و مقدم داشتن دنيا بر آخرت".
زيرا كسانى كه سخاوتمندند و گرفتار آرزوهاى دور و دراز نيستند مراقب حلال و حرامند، به ارحام خود كمك مى‏كنند، و غالبا اموال نزد آنها جمع نمى‏شود، هر چند درآمدشان زياد باشد.
در آيه بعد مى‏افزايد:" اين انسان زراندوز و مال‏پرست گمان مى‏كند اموالش سبب جاودانگى او است" (يَحْسَبُ أَنَّ مالَهُ أَخْلَدَهُ).
جالب اينكه" اخلد" در اينجا به صورت" فعل ماضى" آمده، يعنى او گمان مى‏كند اموالش او را به صورت يك موجود جاودانه در آورده است، نه مرگ مى‏تواند به سراغ او آيد، نه بيماريها و حوادث جهان مشكلى براى او ايجاد مى‏كند، چرا كه مشكل‏گشا در نظرش تنها مال و ثروت است و اين مشكل‏ گشا را در دست دارد.
چه پندار غلط و خيال خامى؟ اموالى كه آن قدر در اختيار قارون بود كه كليد گنجهايش را چندين مرد زورمند به زحمت برمى‏داشت، ولى به هنگام حمله عذاب الهى نتوانستند مرگ او را ساعتى به تاخير اندازند، و خداوند او و گنجهايش را در يك لحظه با يك زمين لرزه مختصر در زمين فرو برد: فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ (قصص- 81).
اموالى كه نمونه كاملش در دست فراعنه مصر بود، ولى به مصداق" كَمْ تَرَكُوا مِنْ جَنَّاتٍ وَ عُيُونٍ وَ زُرُوعٍ وَ مَقامٍ كَرِيمٍ وَ نَعْمَةٍ كانُوا فِيها فاكِهِينَ":
" چه بسيار باغها و چشمه‏ها از خود به جاى گذاشتند و زراعتها و قصرهاى جالب و گرانقيمت و نعمتهاى فراوان ديگر كه در آن متنعم بودند" (دخان- 25 تا 27) ولى همه اينها به آسانى در عرض ساعتى به ديگران رسيد:" كَذلِكَ وَ أَوْرَثْناها قَوْماً آخَرِينَ" (دخان- 28).
و لذا در قيامت كه پرده‏ها كنار مى‏رود آنها به اشتباه بزرگشان پى مى‏برند و فريادشان بلند مى‏شود: ما أَغْنى‏ عَنِّي مالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطانِيَهْ:" مال و ثروتم هرگز مرا بى نياز نكرد، قدرت من نيز از دست رفت" (حاقه- 28 و 29).
اصولا انسان از فنا و نيستى متنفر است، و طرفدار خلود و جاودانگى است، و همين علاقه درونى به ما در مباحث معاد كمك مى‏كند كه بدانيم انسان براى جاودانگى آفريده شده است، و الا غريزه عشق به جاودانگى در او نبود.
ولى اين انسان مغرور و خودخواه و دنياپرست گاه جاودانگى خود را در امورى مى‏بيند كه درست مايه فنا و نيستى او است، فى المثل مال و مقام را كه غالبا دشمنان بقاى او هستند وسيله جاودانگى مى‏شمرد.
از اين بيان روشن شد كه پندار جاودانگى به وسيله مال دليلى براى جمع مال، و جمع مال نيز عاملى براى استهزاء و سخريه ديگران در نظر اين كوردلان  محسوب مى‏شود.
قرآن در پاسخ اين گروه مى‏فرمايد:" چنان نيست كه او مى‏پندارد" (كَلَّا).
" بلكه به زودى با كمال ذلت و حقارت در آتشى خرد كننده پرتاب مى‏شود"! (لَيُنْبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ).
بعد" حطمة" را چنين تفسير مى‏كند:" و تو چه مى‏دانى حطمه چيست"؟! (وَ ما أَدْراكَ مَا الْحُطَمَةُ).
" آتش برافروخته الهى است" (نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ).
" آتشى كه از دلها سرمى‏زند" و نخستين جرقه‏هايش در قلوب ظاهر مى‏شود! (الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَةِ).
" لينبذن" از ماده" نبذ" (بر وزن سبز) به گفته" راغب" در" مفردات" در اصل به معنى دور انداختن چيزى به خاطر حقارت و بى ارزشى آن است.
يعنى خداوند، اين مغروران خودخواه خود برتربين را در آن روز به صورت موجوداتى ذليل و بى ارزش در آتش دوزخ پرتاب مى‏كند، تا نتيجه كبر و غرور خود را ببينند.
" حطمه" صيغه مبالغه از ماده" حطم" به معنى درهم شكستن چيزى است، و اين نشان مى‏دهد كه آتش سوزان دوزخ به شدت اعضاى آنها را درهم مى‏شكند، ولى از بعضى از روايات استفاده مى‏شود كه" حطمه" نام تمام جهنم  نيست بلكه نام بخش فوق العاده سوزانى از آن است.
فهم اين معنى كه آتش به جاى سوزاندن، اعضا را درهم بشكند شايد در گذشته مشكل بود، ولى امروز كه مساله شدت تاثير امواج انفجار بر همه ما واضح شده كه چگونه ممكن است امواج ناشى از يك انفجار مهيب نه تنها انسانها بلكه ميله‏هاى محكم آهن و ستونهاى عظيم ساختمانها را درهم بشكند مطلب عجيبى نيست.
تعبير به" نار اللَّه" (آتش الهى) دليل بر عظمت آن است و تعبير به" موقدة" دليل بر فروزان بودن هميشگى آن است.
عجيب اينكه اين آتش بر خلاف تمام آتشهاى دنيا كه نخست پوست را مى‏سوزاند و سپس به داخل نفوذ مى‏كند، اول بر دلها شراره مى‏زند، و درون را مى‏سوزاند، نخست قلب را، و بعد مغز و استخوان را، و سپس به خارج سرايت مى‏كند.
اين چه آتشى است كه اولين جرقه‏هايش بر دل آدمى ظاهر مى‏شود؟ اين چه آتشى است كه درون را قبل از برون مى‏سوزاند؟ همه چيز قيامت عجيب است و با اين جهان تفاوت بسيار دارد، حتى درگيرى آتش سوزانش!.
چرا چنين نباشد؟ در حالى كه قلبهاى آنها كانون كفر و كبر و غرور بود و مركز حب دنيا و ثروت و مال.
چرا آتش قهر و غضب الهى قبل از هر چيز بر قلوب آنها مسلط نشود در حالى كه آنها دل مؤمنان را در اين دنيا با سخريه‏ها و عيبجويى و غيبت و تحقير سوزاندند، عدالت الهى ايجاب مى‏كند كه آنها كيفرى همانند اعمالشان را ببينند.
در آخرين آيات اين سوره مى‏فرمايد: اين آتش سوزان بر آنها به صورت دربسته است"! (إِنَّها عَلَيْهِمْ مُؤْصَدَةٌ).
" مؤصده" از ماده" ايصاد" به معنى بستن در و محكم كردن آن است، و لذا به اطاقكهايى كه در درون كوه‏ها. براى جمع اموال بوجود مى‏آورند" وصيد" مى‏گفتند.
در حقيقت همانگونه كه آنها اموال خود را در گاوصندوقها و مخازن در بسته نگاه مى‏داشتند خداوند هم آنها را در عذاب در بسته دوزخ كه راه خلاص و نجاتى از آن نيست زندانى مى‏كند!.
و سرانجام مى‏گويد:
" آنها در ستونهاى كشيده و طولانى قرار خواهند داشت" (فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ)" عمد" جمع" عمود" به معنى ستون يا هر شى‏ء طولانى مانند قطعات چوب و آهن است، و" ممددة" به معنى كشيده و طويل است.
جمعى از مفسران اين تعبير را اشاره به ميخهاى عظيم آهنين دانسته‏اند كه درهاى جهنم محكم با آنها بسته مى‏شود، به گونه‏اى كه راه خروج مطلقا از آن وجود ندارد، و بنا بر اين تاكيدى است بر آيه قبل كه مى‏گويد درهاى جهنم را بر آنها مى‏بندند و از هر طرف محصورند.
بعضى نيز آن را اشاره به نوعى از وسائل عذاب و مجازات دانسته‏اند، شبيه چيزى كه در ميان ما به" كند و زنجير" معروف است، و آن قطعه چوب يا آهن سنگينى است كه دو فرورفتگى در آن به اندازه مچ پاها وجود دارد، پا را در آن مى‏نهادند، و با ميله‏اى روى آن را گرفته و قفل مى‏كردند، به طورى كه شخص قدرت بر حركت نداشت، و اين جزاى شكنجه‏هاى آنها نسبت به مردم بيگناه در اين دنيا است.عضى نيز تفسير سومى به كمك اكتشافات اخير براى آن ذكر كرده‏اند، و آن اين كه شعله‏هاى سوزان جهنم به صورت ستونهاى كشيده و طولانى بر آنها مسلط مى‏شود آنها مى‏گويند در اكتشافات اخير ثابت شده كه اشعه مخصوص ايكس (رونتگن) بر خلاف اشعه‏هاى ديگر كه به صورت مخروطى پخش مى‏شود به صورت استوانه‏اى درست همچون ستون منتشر مى‏گردد، و عجيب اينكه اين اشعه در تمام وجود انسان نفوذ مى‏كند، و حتى بر قلب مسلط مى‏شود، و به همين دليل براى عكسبردارى از اعضاى داخلى از آن استفاده مى‏كنند، معلوم مى‏شود اشعه‏اى از آتش سوزان جهنم برمى‏خيزد كه بى شباهت به اشعه فوق نيست.
ولى از ميان اين تفاسير مناسبتر همان تفسير اول است (البته بنا بر بعضى از اين تفاسير جمله" فِي عَمَدٍ مُمَدَّدَةٍ" بيان حالت دوزخ و در بعضى ديگر بيان حال دوزخيان است
نكته‏ ها:
1- كبر و غرور، سرچشمه گناهان بزرگ است.
" خود برتربينى" بلاى عظيمى است كه خمير مايه بسيارى از معاصى محسوب مى‏شود، غفلت از خدا، كفران نعمتها، غرق شدن در عياشى و هوسبازى، تحقير ديگران، و استهزاى مؤمنان، همه از آثار شوم اين صفت رذيله است، افراد كم ظرفيت همين كه به نوايى مى‏رسند، چنان گرفتار كبر و غرور مى‏شوند كه مطلقا ارزشى براى ديگران قائل نيستند، و همان سبب جدايى آنها از جامعه، و جدايى جامعه از آنها مى‏شود.
در عالمى از پندار فرو مى‏روند، خود را تافته‏اى جدا بافته مى‏پندارند و حتى از مقربان خدا مى‏شمارند، و همين سبب مى‏شود كه عرض و آبرو و حتى جان ديگران در نظر آنها، بى ارزش و بى مقدار باشد، به" همز" و" لمز" مشغول مى‏شوند، و با عيبجويى و مذمت ديگران، به گمان خود بر عظمت خويش مى‏افزايند! جالب اينكه در بعضى از روايات اينگونه افراد به" عقرب" تشبيه شده‏اند، كه كارشان نيش زدن است، (و اگر نيش عقرب نه از ره كين است، نيش آنها از راه كينه‏توزيهاست).
در حديثى آمده است كه پيغمبر اكرم ص فرمود:" من در شب معراج گروهى از دوزخيان را ديدم كه گوشت از پهلويشان جدا مى‏كردند و به آنها مى‏خوراندند!، از جبرئيل پرسيدم اينها كيانند؟! گفت: هؤلاء الهمازون من امتك، اللمازون!:" اينها عيبجويان و استهزاء كنندگان از امت تواند" «1» همانگونه كه در بالا اشاره كرديم، بحث مشروحى در اين زمينه ذيل آيات سوره حجرات داشته‏ايم.
2- حرص بر جمع مال
در باره مال و ثروت، نظرات متفاوتى در جهت افراط و تفريط وجود دارد، بعضى چنان اهميتى براى آن قائلند كه حلال تمام مشكلاتش مى‏دانند، تا آنجا كه طرفداران اين عقيده در اشعار خود داد سخن در اين زمينه داده‏اند، از جمله شاعر عرب: مى‏گويد:
         فصاحت سحبان و خط ابن مقلة             و حكمة لقمان و زهد بن ادهم‏

         اذا اجتمعت فى المرء و المرء مفلس             فليس له قدر بمقدار درهم!
:" فصاحت" سحبان" (فصيح معروف عرب) و خط" ابن مقله" (خطاط معروف) و حكمت" لقمان" و زهد" ابراهيم بن ادهم" اگر در انسانى جمع شود و مفلس و بى پول باشد قدر و مقامى حتى به مقدار يك درهم نخواهد داشت"! و لذا جاى تعجب نيست كه اين گروه دائما به جمع اموال پردازند و آنى راحت ننشينند و هيچ قيد و شرطى براى آن قائل نباشند و حلال و حرام در نظرشان يكسان باشد.
در نقطه مقابل اين گروه جمعيتى هستند كه براى مال و ثروت، كمترين ارزشى قائل نيستند، فقر را مى‏ستايند و براى آن ارج قائلند، حتى مال را مزاحم تقوى و قرب خدا مى‏دانند! ولى در برابر اين دو عقيده كه در طرف" افراط" و" تفريط" قرار دارد آنچه از قرآن مجيد و روايات اسلامى استفاده مى‏شود، اين است كه مال خوب است اما به چند شرط: نخست اينكه:" وسيله" باشد و نه" هدف".
ديگر اينكه انسان را" اسير" خود نسازد، بلكه انسان" امير" بر آن باشد.
سوم اينكه از طرق مشروع به دست آيد و در راه رضاى خدا مصرف گردد.
علاقه به چنين مالى نه تنها دنياپرستى نيست بلكه دليلى بر علاقه به آخرت است، و لذا در حديثى از امام صادق ع مى‏خوانيم: هنگامى كه حضرت ذهب و فضه (طلا و نقره) را لعن و نفرين فرمود: يكى از ياران تعجب كرد و در اين سؤال نمود امام ع فرمود:
ليس حيث تذهب اليه انما الذهب الذى ذهب بالدين و الفضة التي افاضت الكفر:
" منظور از ذهب چيزى است كه دين را از بين برد و منظور از فضه چيزى است كه سرچشمه كفر و بى ايمانى مى‏شود" در حديث ديگرى از امام امير مؤمنان ع مى‏خوانيم:
السكر اربع سكرات سكر الشراب، و سكر المال، و سكر النوم، و سكر الملك:
" مستى چهار- گونه است، مستى شراب، مستى مال، مستى خواب و مستى قدرت"! 
در حديث ديگرى از امام صادق ع آمده است كه مردى خدمتش آمد و عرض كرد پدر و مادرم به فدايت باد، مرا موعظه‏اى كن، فرمود:
ان كان الحسنات حقا فالجمع لما ذا؟ و ان كان الخلف من اللَّه عز و جل حقا فالبخل لما ذا؟!:
" اگر حسنات حق است و به آن ايمان داريم، جمع مال براى چيست؟ (چرا در راه خدا انفاق نكنيم) و اگر پاداش و جبران الهى حق است، بخل براى چيست"؟ «2».
بسيارى هستند تا پايان عمر به جمع آورى مال مشغولند، و سرانجام براى ديگران وامى‏گذارند، حسابش را آنها بايد بدهند و بهره‏اش نصيب ديگران است لذا در حديثى مى‏خوانيم از امير مؤمنان على ع سؤال كردند، من اعظم الناس حسرة؟:" چه كسى حسرتش از همه بيشتر است"؟! فرمود: من رأى ماله فى ميزان غيره، و ادخله اللَّه به النار و ادخل وارثه به الجنة!:" كسى كه اموال خود را در ترازوى سنجش اعمال ديگران ببيند، خداوند او را به خاطر اموالش وارد دوزخ كند، و وارث او را به خاطر آن وارد بهشت سازد"و در حديث ديگرى از امام صادق ع در تفسير آيه" كَذلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ حَسَراتٍ عَلَيْهِمْ:" اينگونه خداوند اعمال آنها را مايه حسرتشان قرار مى‏دهد" فرمود:
هو الرجل يدع المال لا ينفقه فى طاعة اللَّه بخلا ثم يموت فيدعه لمن يعمل به فى طاعة اللَّه او فى معصيته
:" اين در باره كسى است كه مالى را وامى‏گذارد و به خاطر بخل، در راه طاعت الهى انفاق نمى‏كند، سپس مى‏ميرد و آن را براى كسى مى‏نهد كه در طاعت الهى يا در معصيتش مصرف مى‏كند".
سپس امام ع افزود اگر در طريق اطاعت خدا صرف كند آن را در ميزان عمل ديگرى مى‏بيند و حسرت مى‏خورد، چرا كه مال مال او بوده، و اگر در معصيت الهى صرف كند سبب تقويت او شده تا گناه كند (و باز عقوبت و حسرتش متوجه او است).
آرى موضعگيرى انسانها در برابر اموال مختلف است گاه از آن بت خطرناكى مى‏سازند و گاه وسيله سعادت بزرگى.
اين سخن را با حديث پر معنايى از" ابن عباس" پايان مى‏دهيم، او مى‏گويد:
ان اول درهم و دينار ضربا فى الارض نظر اليهما ابليس فلما عاينهما اخذهما فوضعهما على عينيه، ثم ضمهما الى صدره، ثم صرخ صرخة، ثم ضمهما الى صدره، ثم قال: انتما قرة عينى! و ثمرة فؤادى ما ابالى من بنى آدم اذا احبوكما ان لا يعبدوا وثنا! حسبى من بنى آدم ان يحبوكما:
" هنگامى كه نخستين سكه درهم و دينار در جهان زده شد ابليس نگاهى به آنها افكند وقتى آنها را تماشا كرد آن دو را گرفت و بر چشمانش گذاشت، سپس برداشت و به سينه‏اش چسباند! بعد فرياد عاشقانه‏اى كشيد! دگر بار به سينه‏اش چسباند، سپس گفت: شما (خطاب به درهم و دينار) نور چشمان منيد و ميوه دل من! اگر انسانها شما را دوست دارند براى من مهم نيست كه بت‏پرستى نكنند. همين كه شما را دوست دارند براى من كافى است" (چرا كه شما برترين بت هستيد).

- لینک کوتاه این مطلب

» تفسیرنمونه
تاریخ انتشار:11 آبان 1393 - 12:56

نظر شما...
ورود به نسخه موبایل سایت عــــهــــد